28 04 2020 282793 بطاقة تعريف:
image
ویژه شبهای ماه مبارک رمضان 1441هـ.

جلسه چهارم؛ «جلوه های رمضانی»؛ سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی

پایگاه اطلاع رسانی اسراء؛ پخش زنده سلسله سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جواد آملی با عنوان«جلوه های رمضانی» ویژه شبهای ماه مبارک رمضان ۱۴۴۱ه‍ ، از تلویزیون اینترنتی اسراء پخش می گردد. این برنامه که به همت معاونت فناوری اطلاعات و‌ رسانه بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء تهیه و تولید می...

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين».

با حمد و ثناي الهي که توفيق شرفيابي به محضر ماه عزيز را به ما عطا فرمود و «شهر الله» و ماه مبارک رمضان را به عنوان تحفه‌اي برتر و حقيقتي والاتر به جامعه انساني و بشري مرحمت فرمود و همچنين سلام و تحيات الهي و انبياي الهي به پيامبر مکرّم اسلام و همچنين اهل بيت عصمت و طهارت خصوصاً حضرت بقية الله الأعظم(روحي و ارواح العالمين له الفداه)، از درگاه الهي مسئلت مي‌کنيم اکنون که توفيق شرفيابي به محضر اين ماه عزيز را به ما عطا فرموده است ما بتوانيم از مواهب اين ماه و جلوه‌هاي رمضاني اين ماه بهره‌مند باشيم!

از عمده‌ترين و بارزترين جلوه اين ماه همانا قرآن کريم، قرآن مجيد، قرآن عظيم و با جلوه‌هاي کامل و زيباي قرآني است: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ وَ الْفُرْقانِ[1] مستحضريد که رسول گرامي اسلام فرمود اگر کسي در ماه مبارک رمضان يک آيه قرائت کند با ختم قرآن در ماه‌هاي ديگر معادل است.[2] مي‌توانيم از اين فرصت زرّيني که خداي عالَم در اختيار قرار داده است با تلاوت آيات الهي ثواب بهره‌هاي فراواني را که يک ختم قرآن دارد، ببريم. اين فرصتي است که خداي عالَم فرمود: «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ‏»[3] در اين ماه رمضان است که نفس انسان مؤمن همانند دم‌هاي فرشتگان و ملائک, پريان آسماني است که همواره قائل به تقديس و تسبيح و تنزيه الهي‌اند ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾.[4] انسان مي‌تواند در ماه مبارک رمضان فرشته‌وَش بشود و خوي مَلَکي پيدا بکند و همان طوري که فرشتگان هر لحظه در مقام تسبيح و تحميد و تکبير و تهليل الهي هستند انسان‌ها هم با نفس کشيدن خود نزاهت سبّوحي و قدّوسي بيابند و فرشته‌وَش باشند.

در اين کريمه‌اي که به عنوان صدر ويژگي‌ها و جلوه‌هاي رمضاني معرفي شده است يعني قرآن، سه أمر اساسي را خداي عالَم بيان فرمود که ﴿هُدًي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ وَ الْفُرْقانِ،[5] اين کتاب، کتاب هدايت است نورانيت است. نگاه به قرآن، شنيدن آيات الهي، تدبّر در اين آيه، به هر صورتي که انسان خودش را با قرآن مشغول بدارد اين قرآن براي او نورانيت و فروغ ايجاد مي‌کند. اين قرآن ذاتاً هدايت است و نفرمود که اين کتاب هادي است بلکه با حيثيت مصدري ياد کرد فرمود: ﴿هُدي لِلنَّاسِ و در اين رابطه آنچه که هدايت به معناي أتم است از ناحيه قرآن حاصل مي‌شود اين ويژگي اول که همه انسان‌ها; چه کافر و چه مسلمان, چه موحّد چه مؤمن چه فاسق براي همه انسان‌ها اين هدايت است که بايد توضيح داده بشود که مراد چيست؟

اما آن کساني که از اين هدايت بهره‌ گرفته‌اند مرتبه بالاتري از هدايت هم نصيب ايشان خواهد شد که فرمود: ﴿وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ اين ﴿بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ بعد از ﴿هُدي لِلنَّاسِذکر شده است؛ يعني اگر انسان‌ها به صورت عام و شامل بتوانند از هدايت قرآني بهره ببرند در مرتبه بعدي وضوح و روشني بينات الهي را شاهد خواهند بود. «بينه» يعني حقيقتی که با نگرش به آن و توجه به آن انسان مي‌تواند يک جلوه بارز و کامل‌تري را مشاهده بکند که وقتي اين مرحله يعني ﴿وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ حاصل شد مرحله سوم مرحله «فرقان» است که فرقان انديشه قرآني با انگيزه قرآني آميخته شده است.

«فرقان» نه تنها بحث فرق بين حق و باطل و امتياز بين بد و خوب و شرّ و خير و زشت و زيبا را به همراه دارد، يک امتياز ديگري هم به همراه فرقان است و آن اين است که انسان در درون وجود خود ضمن اينکه حق را مي‌شناسد, گرايشي هم به حق دارد خيلي‌ها حق را مي‌شناسند و در مقابل باطل را هم مي‌شناسند و به روشني هم امتياز هم بين حق و باطل مي‌دهند اما آن گرايش, آن ميلي که آن گرايش طبيعي و فطري که بايد براي انسان اتفاق بيفتد نمي‌افتد. فرقان چنين ويژگي را دارد خداي عالَم در قرآن مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً﴾،[6] يعني اگر باتقوا و پرهيزکار باشيد، اگر پرواپيشه باشيد، اگر سعي کنيد که از نواهي الهي اجتناب کنيد و به أوامر الهي امتثال بجوييد، اين زمينه شما را نه تنها به معرفت مناسب و شايسته فارِق بين حق و باطل مي‌رساند، شما را به لحاظ گرايشي به سمتي مي‌برد که نسبت به خوبي‌ها و حق و خير مايل باشيد, جذب بکنيد و نسبت به باطل و شرّ متنفر باشيد, انزجار داشته باشيد اين فرقان است اين انديشه به اضافه انگيزه انسان را به مرحله فرقاني رساندن است؛ لذا اين فرقان را متفرع بر تقوا کرده است، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً﴾ نه «قرآنا»! که قرآن حيثيت معرفتي را به همراه دارد; اما بارز بودن اين ويژگي در سايه گرايش به حقيقت قرآني است که با فرقان همراه است که فرمود اين مبتني بر تقواي الهي است.

به هر حال ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ. نکته‌اي که در چنين فرصت و چنين شبي که در اختيار ماه مبارک رمضان هستيم و در ساحت اين ماه و ايام و ليالي اين ماه داريم تنفس مي‌کنيم انس قرآني اقتضا مي‌کند که فراتر از تلاوت و قرائت و امثال آن به يک معرفت عميق‌تر به قرآن راه پيدا بکنيم و مطالب قرآني وسيع‌تر و با لايه‌هاي عميق‌تري آشنا بشويم.

 نکته‌اي که قابل توجه است اين است که قرآن کتابي است که سراسر با حقيقت انساني متّحد است و گره خورده است. اين قرآن مراتبي دارد، درجاتي دارد، مرتبه عاليه اين قرآن را خداي عالَم با إحکام و إتقان از آن ياد مي‌کند: ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ﴾;[7] در آن مقطعي که در پيشگاه پروردگار عالم است اين کتاب بسيط است يعني اين کتاب داراي وحدت است و ديگر سوره‌ها و اجزاء و احزاب و امثال آن نيست. يک حقيقت منسجم و يکپارچه‌اي است که تمام کثرات‌اش در وحدت‌اش قرار گرفته است.

در اين رابطه وقتي قرآن را ما با آن ساحت مي‌شناسيم در لايه‌هاي کثرت نيستيم و آيات محکم, متشابه, عام خاص, مطلق, مقيد, ناسخ, منسوخ حتي لفظ هم نيست، حتي سوره و جزء و حزب هم نيست. در آن مقطع، مقطع وحدت است و نگاه ديگري است که ـ إن‌شاءالله ـ در شب‌هاي قدر راجع به مراتب قرآن که سخن گفته مي‌شود اين منزل و اين جايگاه قرآني هم توضيح داده خواهد شد!

اما مرتبه‌اي که از قرآن در نشئه طبيعت نازل شده و در منزل دنيا قرآن نازل شده است با کثرت همراه است، 114 سوره دارد, سي جزء دارد و احزاب و اجزاء مختلف دارد آيه دارد. اين کثرت تا بخواهد آن نظام وحدت‌اش را پيدا بکند اين هنر انساني است که در سايه فهمي که از ناحيه انبيا و اوليا به ما مي‌رسد, آن انسجام, يکپارچگي و وحدت را مي‌توانيم مشاهده بکنيم. اگر ما باشيم و اين همه از آيات و اين همه از سُوَر و اين همه ظواهر مختلف هيچ ترديدي نيست که قدرت فهم حقيقت قرآن به معناي يکپارچه نصيب نخواهد شد؛ لذا خود خداي عالَم در قرآن مي‌فرمايد که اين کتاب, داراي محکماتي است و داراي متشابهاتي است: ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ﴾;[8] يعني آيات متشابه عده‌اي را به هلاکت مي‌برد، عده‌اي را به خسران مي‌برد همين قرآني که جز شفاء و رحمت نيست، براي عده‌اي موجب خسران و انحراف است.

مرحوم علامه طباطبايي که رضوان خدا بر او باد و حشرش با قرآن مجيد باشد! در ذيل آيه هفت سوره مبارکه «آل‌عمران» در بحث آيات محکم و متشابه مي‌فرمايد که اين 72 ملت در حقيقت بر اساس خود قرآن اين تفرّق براي آنها حاصل شده است[9] به قول جناب حافظ،

جنگ 72 ملت همه را عذر بنه ٭٭٭ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند[10]

آنهايي که در سايه معرفت وحياني پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت قرآن را به درستي فهم نکردند خودشان را به درياي قرآن زدند غرق شدند; غواصي نمي‌توانند بکنند تا گوهرهاي ارزشمند قرآني را بتوانند اصطياد کنند و صيد کنند, بلکه امواج سنگين و توفنده اين قرآن آنها را در خواهد نورديد و مسير هدايت از آنها گرفته خواهد شد و شبهات آنها را به حدّي آنها را منزوي مي‌کند که يا به جبر گرايش پيدا مي‌کنند يا به تفويض گرايش پيدا مي‌کنند يا قائل به تجسيم در باب الهي مي‌شوند يا قائل به تعطيل در باب اوصاف الهي مي‌شوند و نظاير اين که همه اينها هم فرقه‌هاي اسلامي هستند: «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند». حقيقت را از بيان حقّ الهي بايد شنيد که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[11] يعني رسول الله, يعني اهل بيت عصمت و طهارت که قرآن را اينها به درستي و زيبايي تفسير مي‌کنند.

بنابراين آن وحدتي که در کليت قرآن وجود دارد اين را بايد در سايه يک قرآن‌پژوه عالِمي همانند علامه طباطبايي جستجو بکنيم. هنر علامه طباطبايي هنر فوق العاده‌اي است. هنوز ارزش مرحوم علامه طباطبايي در فضاي معرفت اسلامي و وحياني براي جامعه ديني حتي حوزه‌هاي علميه شناخته نيست. علامه طباطبايي که رضوان خدا بر او باد! کار فوق العاده هنرمندانه‌اي انجام داد و آن اين بود که احساس کرد که آن حجت مطلقي که رسالت و ولايت و امامت و همه و همه به او وابسته است و آن حقيقتي که ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ[12] است، هيچ شکي در او نيست به نام قرآن الآن مخفي و محجوب و مستور است و شناخته شده نيست, وقتي قرآن به صحنه بيايد رسالت به صحنه مي‌آيد، ولايت به صحنه مي‌آيد. اگر الآن شما مي‌بينيد که رسالت و ولايت فقط براي عده‌ خاصي است فقط مؤمنين به اهل بيت, اينها پيروان قرآن و پيروان اهل بيت مي‌شوند براي اين است که قرآن را به صورت رسمي در جامعه انساني و جهاني ما مطرح نکرديم. اگر حقيقت قرآن نباشد اصل رسالت پيغمبر زير سؤال است, اگر قرآن نباشد اصل ولايت و امامت روشن نيست. بله، به لحاظ مقام ثبوت اينها برابر هستند قرآن عِدل اهل بيت و اهل بيت عِدل قرآن‌ هستند در مقام ثبوت و در مقام واقع؛ اما در مقام اثبات که در جهان خارج هستيم «اولاً و بالذات» آن حجتي که حجت بر همه حُجَج است قرآن کريم است و علامه طباطبايي که رضوان خدا بر او باد! با اين بينش و با اين نگرش قرآن را به صحنه آورد و کاري که کرد در روش قرآني تفسير قرآن به قرآن بحث را به اينجا رساند که آن يکپارچگي، آن انسجام و آن انثنايي که در آيات هست و متشابه بودن آيات که شبيه هم هست نه اينکه شبهه‌ناک باشد, اين در فضاي قرآني به صدا در آمد، اين آهنگ فوق العاده است. خيلي‌ها که بر اساس تفرّق و تکثر و کثرت‌هاي آياتي و سُوَري قرآن به سراغ قرآن مي‌روند طبيعي است که گرفتار امواج قرآني مي‌شوند و نمي‌توانند هضم بکنند. نمي‌توانند فهم قرآني را به درستي براي خودشان و براي ديگران بيان بکنند؛ لذا يا قائل به تجسيم مي‌شوند و ـ معاذالله ـ خدا را جسم مي‌دانند، فرشته‌ها را جسم مي‌دانند، نفس و روح انسان را مادي و روان انساني را جسماني تلقي مي‌کنند و بسياري از مسايل ديگري که در سايه چنين بينشي براي انسان‌ها حاصل مي‌شود.

آنچه که بايد امروز توجه کنيم اين است که مسئله وحدت, يکپارچگي, انسجام و تشابه و انثناي قرآني را بايد به جامعه نشان داد که جامعه از اين تفرّق و پراکندگي معرفتی به در بيايد و اين انسجام و تشابه به معناي متشابه بودن يعني شبيه بودن آيات الهي بستگي به اين دارد که انسان قرآن‌شناس و بلکه قرآن‌پژوه و بلکه مسلّط به قرآن باشد تا بتواند اين يکپارچگي قرآن را به درستي بيابد و بفهمد.

قرآن بعد از اينکه با اين نگرش به صحنه آمد يک ويژگي براي او حاصل مي‌شود و آن اين است که اگر گفته شده است: ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾[13] اين تفصيل براي اين است که نشان از آن وحدت باشد. اين وحدت منتشره در کثرت و اين کثرت به وحدت آمده مي‌تواند يک معرفت قرآني شايسته را ايجاد بکند. در پيشگاه خداي عالَم که رسول گرامي اسلام اين قرآن را تلقي کرد آيا با سوره و حزب و جزء و آيه بود يا يک نگرش وحدتي بر آن حاکم بود که: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.[14] پس مطلب اين است که ما قرآن را نبايد بر اساس اين تفرّق و اين تکثّر آياتي فهم بکنيم، بلکه قرآن را بايد در يک معرفت انسجامي, يکپارچگي و معرفت وحدت‌گرايانه بين آيات شناخت و معرفت پيدا بکنيم. اين نکته‌اي است که بايد بدان توجه کرد.

در اين رابطه مسئله مهم اين است که انسان را فطرت و طبيعتي است. اين فطرت با قرآن کاملاً هماهنگ است اين همان فطرتي است که در ملأ اعلي خداي عالَم در عالَم ألست از انسان‌ها اعتراف گرفته است و همه انسان‌ها گفته‌اند ﴿قَالُوا بَلَي.[15] ‌‌اين ﴿قَالُوا بَلَي جايگاه فطرت انساني است. اين فطرت يک موهبت الهي است يک حقيقت ملکوتي است و جايگاهي دارد که هيچ کسي در او نمي‌تواند دست بزند زيرا امر طبيعي نيست. انسان اگر طبيعتي دارد اگر جريان مادي و جريان‌ها طبيعي بر او حاکم است اما اصل و اساس انسان را فطرت او تشکيل مي‌دهد. اين فطرت با حقيقت قرآني هماهنگ است و لذا اگر احياناً فطرت در بستري قرار مي‌گيرد که با قرآن خودش را در تماس و مواجهه با قرآن ببيند کاملاً فطرت قرآن را مي‌پذيرد و از قرآن با همه وجود استقبال مي‌کند; اما طبيعتي انسان دارد که اين طبيعت مختلف است, اين طبيعت تغيير پيدا مي‌کند، اين طبيعت اوصاف و احوال و عوارض را براي انسان مي‌آورد. انسان را تاريخ‌مند مي‌کند، انسان را فرهنگ‌مند مي‌کند، با محورهاي تغييري و تبديلي و نظاير آن انسان آشنا مي‌شود يعني يک محور ثابتي دارد به نام فطرت و يک محور متغيري دارد به نام طبيعت.

محور فطرت چون بر اساس سنت الهي هست، بر اساس قانون و ناموس الهي است اين فطرت قصه‌اي است که ما را به سمت الهي فرا مي‌خواند به سمت دعوت به خدا و هرگز اين فطرت خودش را با جنبه‌هاي الهي مقابل نمي‌بيند بلکه اين مواجهه، مواجهه نور با نور است, مواجهه جان انساني و قلبي است که خداي عالَم او را به عنوان حرم خود قرار داد، فرمود: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»[16] آن قلب همان فطرتي است که خداي عالَم آن را حق‌گرا قرار داد، حق‌طلب قرار داد، حق‌جو قرار داد، عدل‌خواه قرار داد; اين ويژگي‌هايي که خداي عالَم در نهاد انساني و فطرت انساني قرار داد کاملاً با قرآن هماهنگ است و چون اين سنت تغيير پيدا نمي‌کند، اين فطرتي است که خداي عالَم در سوره مبارکه «روم» فرمود: ﴿فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[17] اگر فرمود: ﴿لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً﴾؛[18] تبديلي, تغييري, تحويلي در سنت الهي نيست، براي اينکه اين سنت‌ها يعني همان موهبت‌هاي ملکوتي و مجرّدي. نمي‌شود موجودي طبيعي باشد و تبديل در آن نباشد، موجودي مادي باشد و تبديل و تغيير و تحويل در او نباشد; ولي اگر سنت الهي شد و فطرت شد و موهبت الهي شد اين به هيچ وجه تغيير پيدا نمي‌کند يک حقيقت ملکوتي است, لذا انسان فطرت دوم پيدا نمي‌کند، انسان يا فطرش شکوفا و بالنده و پرسش‌گر است، سائل است يا اينکه احياناً ـ معاذالله ـ فطرت مورد دسيسه واقع شده است: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُون[19] زنگار گرفته و اين نمي‌تواند حقايق را مشاهده بکند و طبيعت به جاي فطرت مي‌آيد.

بنابراين فطرت ثانوي وجود ندارد ما يک فطرت داريم که قابل تغيير هم نيست اين فطرت يا شکوفا و بارز است و يا فطرتي است که خاموش و افسرده است و طبيعت جايگزين آن شده است. طبيعت البته تغييراتي دارد، تحويلاتي دارد، تبديلاتي دارد و هيچ کسی در اين رابطه شکي ندارد که نسبت قرآن با طبيعت انسان «بالعرض» است ولي با فطرت انسان «بالذات» است ـ توضيحي عرض کنيم ـ همان طوري که مستحضريد انسان مرکّب است از نفس و جسم و بدن. اين جسم و بدن و نفس با هم حقيقت انسان را تشکيل مي‌دهند، اين مطلب اول.

مطلب ثاني اين است که اين نفْس اصل و اساس است و اين بدن متغيري از آن نفس است. هر چه که اين نفس بخواهد اين بدن عمل مي‌کند. اين مسئله دل و ديده که مي‌گويند: «هر آنچه ديده بيند دل کند ياد»[20] براي اين است که نسبتي بين اينها برقرار است. اگر دل چيزي را ياد کرد, اگر دل چيزي را خواست طبعاً اين بدن هم متغيري است و تابعي از او است. تمام تلاش قرآن است که اين فطرت را زنده و شکوفا کند اصلاً دين چيست؟ قرآن چيست؟ ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ﴾ دين چيست؟ دين ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾، زيرا خداي عالَم مسير قرآن و فطرت را مستقيم قرار داده است هر چه فطرت بخواهد قرآن براي او مهيا مي‌کند.

بنابراين از اين به بعد سؤالاتي که براي جامعه مطرح است، شرايطي که امروز جامعه دارد و بر اساس آن شبهاتي وجود دارد, بعضاً مي‌گويند قرآني که مال 1400 سال قبل است يا در منطقه‌اي به نام حجاز اين قرآن نازل شده است يا به زبان عربي است و با فرهنگ عربي هست, با ما چه ارتباطي دارد؟ ما در منطقه ديگري هستيم، در تاريخ ديگري هستيم, در فرهنگ ديگري هستيم, چگونه مي‌توانيم از قرآني که هم تاريخي, هم زماني, هم مکاني, هم به لحاظ نژادي با ما مختلف است از قرآن استفاده کنيم؟ غافل از اين است که قرآن با طبيعت انسان سروکاري ندارد طبيعت انسان را به تبع فطرت‌اش مي‌سازد و فطرت انسان‌ها تغيير پيدا نمي‌کنند: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾. از اين جهت اين نکته قابل توجه است اگر کسي سؤال کند يا بپرسد يا شبهه براي او باشد که آيا قرآن 1400 سال قبل با امروز جامعه چقدر متفاوت و تغيير يافته، آيا مي‌تواند براي امروز مفيد و سودمند باشد؟ بايد بگوييم حقيقت انساني و فطرت انساني امروز و ديروز ندارد، اين نژاد و آن نژاد ندارد بله، فرمود ﴿وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾؛[21] اين شعبه شعبه بودن، اين رنگ‌ها، اين نژادها، اين زبان‌ها، اين تاريخ‌ها، اين فرهنگ‌ها، امثال آن, اينها امور متغيري هستند که احوالات و عوارض بيرون از حقيقت و فطرت انساني هستند; قرآن با اينها کاري ندارد. وقتي دل و جان و حقيقت انساني اصلاح شد، اين گونه از امور همه امور متغير هستند، مگر نيامد پيامبر گرامي که صهيب رومي را با بلال حبشي با سلمان فارسي و ديگر نژاد‌ها کنار هم نشاند؟! براي اين است که اين دل‌ها يکسان است، گرچه چهره‌ها متفاوت است.

پس اينکه ما بگوييم قرآن 1400 سال قبل تاريخي، فرهنگي، نژادي، مکاني, زماني, با امروز ما متفاوت است اين هيچ سؤال مناسبي نيست، چرا؟ چون اگر قرآن با طبيعت ما، با زمان و مکان ما, با حيثيت‌هاي متغاير ما و متغير ما ارتباط داشت؛ بله، ما مي‌توانستيم بگوييم که اين قرآن نمي‌تواند براي امروز جامعه ما مفيد باشد اما انسانيت زمان و مکان ندارد، اگر جناب سعدي از هفتصد سال, هفت قرن قبل مي‌گويد که،

بني آدم اعضاي يکديگرند ٭٭٭ که در آفرينش ز يک گوهرند

چون عضوي به درد آورد روزگار ٭٭٭ دگر عضوها را نماند قرار

تو کز مهنت ديگران بي‌غمي ٭٭٭ نشايد که نامت نهند آدمي[22]

و الآن سرلوحه سازمان ملل اين گويش وحياني و اين شعار ملکوتي قرآن است که جناب سعدي آن را به ميدان آورده است، اين از کجاست؟! آيا از وحدت انساني نيست؟! از جايگاه اين دلي که اين دل الهي است و فطرت الهي را دارد نيست؟! چون اين‌گونه است مي‌توانيم بگوييم: «بني‌آدم اعضاي يکديگرند». لذا خدا قرآن را که معرفي مي‌کند ﴿ذِكْري‏ لِلْبَشَرِ﴾،[23] يعني براي همه انسان‌ها، همگاني است، هميشگي است، بنابراين اينکه گفته بشود قرآن براي زمان و مکان خاصي بود اين سؤال و شبهه نبايد مطرح بشود.

عده‌اي امروز در تلاش هستند که به تعبيري قرآن را به روز بکنند! يعني چه قرآن را به روز کنند؟ يعني بيايند بگويند که ما خوانشي امروزين از قرآن داشته باشيم; يعني برخي از آيات را از قرآن جدا بکنند و برخي ديگر از آيات را ـ معاذالله ـ اضافه بکنند و امثال آن، اينها بازي است چرا که بشر بر اساس ظرفيت محدود و نگرش‌هاي جاهلانه مي‌خواهد با حقيقت عِلوي و آسماني روبه‌رو بشود البته اينها امروزي نيستند، در عصر پيغمبر هم بودند، در خود قرآن هم آمده است که عده‌اي مي‌گفتند که ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[24] ما نسبت به برخي از آيات ايمان داريم ولي نسبت به برخي ديگر ما کافر هستيم! يا عده‌اي بودند که ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾[25] قرآن را «عضه, عضه» کرده بودند در قرآن تبعيض روا داشتند و گفتند که ما به بعضي از آيات الهی توجه مي‌کنيم و بعضي از آيات را کنار مي‌گذاريم، اينها امروزي نيستند که مثلاً حرف تازه‌اي داشته باشند، در آن عصر و روزگار هم بودند و خداي عالَم فرمود که اين آورده پيغمبر يا بشر نيست که شما بگوييد که ما اين را مي‌خواهيم, آن را نمي‌خواهيم. بحث دل‌بخواهي که نيست، اگر بحث آيات جهاد در مقابل کفر است، در مقابل الحاد است، عين همان را در باب مؤمنين فرمود کساني هستند که نسبت به کافران «اشدّاء» هستند اما نسبت به خود «رحماء» هستند: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[26] از اين رهگذر اگر بياييم بگوييم که ما الآن مي‌خواهيم قرآن را براي بشر امروز تعريف بکنيم و خوانشي جديد و تفسيري جديد براي قرآن داشته باشيم اين يعني عدم فهم درست، براي اينکه ما آمديم قرآن را تکه‌تکه کرديم، اصلاً قرآن با تکثيرش، ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾، اين «عربي مبين» که در مقام تفصيل هست از جايگاه إحکام و إتقان که وحدت است صادر شده است. شما که قرآن‌شناس نيستيد به دو تا آيه توجه کرديد از آيات ديگر غافل مانديد, قدرت جمع نداريد, قدرت فهم نداريد, قدرت استنطاق که هيچ، استنطاق برای اولياي الهي است، علي بن ابي طالب(عليه السلام) فرمود: «وَ لَنْ يَنْطِق‏»[27] قرآن که باش ما سخن نمي‌گويد با کساني که دل الحادي دارند، جان کفري و قلب انکاري و جحدي با آنها هست که ـ معاذالله ـ اينها قرآن را نمي‌فهمند، نه تنها با تأويل قرآن، نه تنها با حقيقت قرآن، نه تنها با طريقت قرآن بلکه با ظاهر قرآن هم آشنا نيستند و لذا تفسيرهاي دل‌بخواهي و هوس‌مدارانه دارند. ما اين آيه را مي‌خواهيم, آن آيه را نمي‌خواهيم! آن سوره خوب است, آن سوره خوب نيست و تقطيع کردن و «عضه عضه» کردن قرآن است. بنابراين اينهايي که امروز هم در اين رابطه شبهات زيادي را مطرح مي‌کنند اين به جهت اين است که ما بايد قرآن را آن‌گونه که هست فهم بکنيم, تا اين‌گونه از مسايل پيش نيايد.

جمع‌بندي بحث اين جلسه به اين صورت خواهد بود, چون ما در سايه قرآني سخن مي‌گوييم که اين قرآن ضمن اينکه هدايت عامه دارد، يک بينات خاصه دارد و در نهايت بناست ـ إن‌شاءالله ـ براي ما فرقان به همراه بياورد. ما در پايان ماه مبارک رمضان به دنبال فرقان هستيم; يعني يک قرآن آميخته با گرايش به سمت او, خوانشي که همراه خودش انگيزه و اراده را با هم داشته باشد; اين نيازمند به اين است که آن فهم درست نسبت به قرآن براي ما حاصل بشود.

اين قرآن به لحاظ حقيقت در نشئه‌اي در ابتدا هست که آنجا نشئه وحدت است، نشئه انسجام است، هيچ کثرتي در آنجا نيست ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ﴾. يعني با وحدت, با صلابت, با اتقاني همراه است که به هيچ وجهي در او شبهه‌اي, اشتباهي و امثال آن وجود پيدا نمي‌کند; ولي اين قرآن يکپارچه و منسجم در قالب 114 سوره مي‌آيد و اين سوره‌ها به مناسبت‌هاي جنگ, صلح, زمان خير, زمان شر, زمان پيروزي, زمان شکست, در مقابل کفار، در مقابل مؤمنين، در مقابل اهل کتاب در همه حالات, آن وقتي که فتح مکه رخ داد که ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[28] چه آياتي بايد آنجا باشد؟ بحث «صلح حُديبيه»[29] که تا قبل از «صلح حديبيه» جامعه عصر زمان پيمغبر هرگز آنها را رسميت نمي‌بخشيدند و «صلح حديبيه» زمينه را براي ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ فراهم کرد; اين براي اين است که جريان جنگ و صلح هر کدام کارآيي خود را دارد و ميزان و اثربخشي خودش را واقعاً خواهد داشت.

از اين نقطه نظر ما بايد قرآن را با فضاي ديگري در حقيقت مطالعه کنيم تا آن هدايت اوليه بعد ﴿بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی﴾ ثانويه و بعد فرقاني که گرايش به حق است, نه تنها دانش نسبت به حق، بلکه ارزش و گرايش به حق هم هست براي انسان حاصل بشود.

قرآن با فطرت انسان آميخته است. اين قرآن در عين حالي که کتاب سنگيني است ﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾[30] در عين حال کتابي است که آسان است. سنگين هست اما آسان، چرا؟ چون با فطرت انساني هماهنگ است: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا﴾،[31] ما کاري کرديم که اين قرآن براي شما آسان بشود, تحميلي نباشد, براي شما سخت و حرجي نباشد.

اين نسبت بين فطرت و قرآن است; اما طبيعت چه؟ اين طبيعت يک امر متغير است, طبيعت‌ها تغيير پيدا مي‌کنند شعبه شعبه، قبيله قبيله، طايفه طايفه، نژادها, زبان‌ها, رنگ‌ها همه اينها در طول زمان تغيير پيدا مي‌کنند و اينها هيچ آسيبي به جنبه فطري انسانی که يک جنبه ملکوتي است، يک وديعه الهي است که در اختيار انسان قرار گرفته است. فطرت وديعت الهي است، موهبت الهي است؛ لذا فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، چه چيزي تبديل پيدا نمي‌شود؟ آسمان و زمين تبديل پيدا مي‌کنند: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[32] آسمان و زمين تغيير پيدا مي‌کنند; اما فطرت انساني تغيير پيدا نمي‌کند. چهار فصل را ما داريم اين تغيير طبيعت هست اما اين تغيير طبيعت کمترين آسيبي به فطرت انسان‌ها نمي‌رساند; چرا؟ چون طبيعت از خاک بر آمده است; اما فطرت از ملکوت برخاسته است، اينها با هم ارتباطي ندارند. خداي عالَم آمده فطرت را کنار طبيعت قرار داده است تا انسان با تلاش و کوشش خودش و اختيار و اراده خودش فطرت را غالب کند و طبيعت را متغيري براي فطرت قرار بدهد. در بستر اين طبيعت اين فطرت را به مقصد برساند نه اينکه فطرت خاموش بشود و طبيعت تحميل بر فطرت بشود و «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[33] واقع بشود.

بنابراين جريان فطرت و طبيعت را بايد متوجه بود و آن جنبه‌هاي متغير را اصل قرار نداد و بر اساس آن گفت که انسان‌ها تغيير پيدا کردند, جوامع تغيير پيدا کرده است, پس بايد براي قرآن هم فکري کنيم يک قرآن جديدي به صحنه بياوريم! يا بخشي از قرآن را بخوانيم و بخشي از قرآن را کنار بزنيم! نه، قرآن يک حقيقت واحدِ يکپارچه و منسجم است، اولاً؛ و آنهايي که قرآن‌پژوه هستند در دامان معرفت وحياني پيامبر و اهل بيت اين کثرت آيات و سوَر را به وحدت ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ﴾ مي‌رسانند، ثانياً؛ و آن را با فطرت هماهنگ مي‌کنند، ثالثاً؛ و طبيعت را متغير و تابعي براي فطرت قرار مي‌دهند، رابعاً؛ و اين نظام انساني بر مبناي قدرت الهي و قرآني که براي او هست مي‌تواند يک جامعه منسجم و يکپارچه, همگاني و هميشگي بسازد و جهان را مهياي ظهور حضرت بقية الله الأعظم قرار بدهد. او که آمد با چنين قرآني مي‌آيد، نه قرآن تکه‌تکه شده، نه قرآني که به بخشي از آن اعتقاد پيدا بکنيم بخشي را اعتقاد پيدا نکنيم, نه قرآني که در اين منطقه و آن منطقه دارد با خوانش‌هاي جديد مطرح مي‌شود و نظاير آن.

اميدواريم که بر اساس همان آيه‌اي که در ابتدا خوانده شد: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ وَ الْفُرْقانِ جامعه ما قرآني بشود و اين جامعه قرآني جهان را به سمت قرآن ببرد و فکر نکنيم که قرآن در اختيار ماست و ما ـ معاذالله ـ قرآن را مصادره بکنيم بلکه قرآن متعلق به جوامع بشري است: ﴿ذِكْري‏ لِلْبَشَرِ﴾، ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾،[34] ﴿كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾،[35] آياتي که جهان‌شمولي قرآن را بيان مي‌کند بسيار فراوان‌ هستند و اميدواريم که خدا به برکت ماه رمضان و ربيع قرآن که «لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ رَبِيعٌ وَ رَبِيعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضَانَ» ـ إن‌شاءالله ـ همه جامعه ما در سايه قرآن رمضاني بشوند و در سايه رمضان قرآني بشوند و اين جلوه‌هاي رمضاني را در حد اعلا در خود و نظام و جامعه خود پياده بکنند!

«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. سوره بقره، آيه185.

[2]. الامالی(للصدوق)، ص95.

[3]. الامالی(للصدوق)، النص، ص93.

[4]. سوره بقره, آيه30.

[5]. سوره بقره, آيه185.

[6]. سوره فرقان، آيه29.

[7]. سوره هود، آيه1.

[8]. سوره آلعمران، آيه7.

[9]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏3، ص56.

[10]. غزليات حافظ، غزل شماره184؛«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ٭٭٭ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».

[11]. سوره آل‌عمران، آيه60.

[12]. سوره آلعمران، آيه9.

[13]. سوره هود، آيه1.

[14]. سوره نمل، آيه6.

[15]. سوره اعراف، آيه172.

[16]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص185.

[17]. سوره روم، آيه30.

[18]. سوره فتح, آيه23؛ سوره احزاب، آيه62.

[19]. سوره مطفّفين، آيه14.

[20]. رباعيّات بابا طاهر.

[21]. سوره حجرات، آيه13.

[22]. گنجور, گلستان سعدی, باب اول.

[23]. سوره مدثر، آيه31.

[24].سوره نساء، آيه150.

[25].سوره حجر, آيه91.

[26]. سوره فتح, آيه29.

[27]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه158.

[28]. سوره نصر, آيه2.

[29]. صلح حُدَيبيه، پيمان صلحی بود که در سال ششم هجری بين پيامبر(صل الله عليه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حديبيه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که براي به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکين قريش مواجه شدند، پيامبر(صل الله عليه و آله و سلّم) تصميم گرفت شخصي را به سوي قريش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزيمت فرستاده و شايعه خبر قتل وي، پيامبر(صل الله عليه و آله و سلّم) مسلمانان را به پيماني معروف به بيعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتي بين طرفين سرانجام پيمان صلح حديبيه بسته شد.

[30]. سوره مزمل، آيه5.

[31]. سوره قمر، آيات17و 22 و 32 و40.

[32]. سوره ابراهيم، آيه48.

[33]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[34]. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.

[35]. سوره سبأ، آيه28.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات