به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی اسراء: حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی در مصاحبه ای با مجله افق حوزه به تبیین «رابطه فلسفه با دین در اندیشه صدرالمتألهين» پرداخته است که در ادامه توجه شما را به این مصاحبه جلب می نماییم.
افق حوزه: با تشکر از این که فرصتی در اختیار هفته نامه افق حوزه قرار داده و ما را به حضور پذیرفتید. در ابتدا معرفی از حکمت متعالیه صدرایی داشته باشید؟
من هم به سهم خود از هفته نامه افق حوزه که در تبیین و نشر معارف اهل بیت عصمت و طهارت ناب و اسلام راستین تلاش در خوری انجام می دهد تشکر می کنم، حکمت متعالیه که دست آوردهای سفر عقلی، معنوی، روحانی و عرفانی صدرالمتألهین است، دست آوردی بزرگ و الهی است که سرمایهای عظیم برای اسلام و جامعه اسلامی به شمار می رود و منشأ تمدن بزرگ است بعدها این تمدن مبتنی بر حکمت متعالیه شجرهای طیبه خواهد شد که «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ *تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ سوره ابراهیم آیات 24- 25».
*آیا در زندگی مرحوم ملاصدرا نکات مبهم و تاریکی وجود دارد و اطلاع، از حیات طیبه این حکیم عالیقدر جهان تشیع و اسلام چه مقدار است؟
صد رالمتألهین شخصیتی است که زندگی او در ابعاد مختلف شفاف و روشن است و هیچ ابهامی در زندگی این بزرگ حکیم الهی از تولدش در شیراز تا مماتش در راه زیارت بیتالله الحرام وجود ندارد، گر چه دیگران راجع به زندگی صدر المتألهین نظرات فراوانی دادهاند، اما خود صدرا در آثار و تألیفاتش به سیر و مراحل علمی و تطوراتی که در زندگیاش داشته؛ اشاره کرده است و بعد مبهمی در زندگی صدر المتألهین وجود ندارد؛دیگران هم تلاشهای ارزشمندی در جهت معرفی ابعاد شخصی، نفسی و روحانی و همچنین به لحاظ تبیین و توضیح آثار و کتب بهجامانده از او داشتهاند که سعی ایشان مشکور است؛ البته این مطلب به گونهای تفسیر نشود که ما نیاز به واکاوی بیشتر و گستردهتر شخصیت ایشان نداریم و جا دارد بیش از این راجع به شخصیت او به بحث و گفتگو نشست، چرا که ملاصدرا به تعبیری به تنهایی یک امت بود، او در حوزه مسائل علمی و دینی و اجتماعی کار یک امت را انجام داد و اگر فرصت بازبینی و بازخوانی زندگی صدرالمتألهین را افراد جامعه و خصوصاً علاقمندان به حکمت بخواهند دنبال کنند کاملاً مشاهده خواهند که صدرالمتألهین شخصیتی است در تمامی حوزههای علمی، اجتماعی و حتی سیاسی حضورداشته و اندیشههای متعالی دین را فهمیده و به کار گرفته است او به عنوان یک عالم دینی و مصلح جهانی مبتنی بر آثار و مبانی الهی؛ فلسفه علمی و زندگی خودش را بنا کرده است و باید کسانی که با سیره صدرالمتألهین آشنا و زندگی او را رصد کردهاند بیشتر بنگارند تا جامعه ما با این شخصیت علمی بیشتر آشنا شوند.
*آیا شخصیت ملاصدرا آنچنان که شایسته ایشان هست شناخته و معرفی شده است؟
متأسفانه هنوز بعد از چهار قرن، به رغم اینکه در اصل هویت و زندگی او ابهامی وجود ندارد، اما رونمایی از شخصیت، آثار، اندیشهها و تطورات او به طوری که شایسته این شخصیت است انجام نشده است، اینکه چه عواملی باعث میشود یک شخصیت به درستی شناخته نشود در جای خود قابلبحث و بررسی است؛ اما جامعه علمی، دینی، سیاسی و اجتماعی ما مبتنی بر اندیشه بزرگ سیاسی و اجتماعی صدرالمتألهین و مکتب عالمانه و حکیمانهای که ایشان گستردهاند حرکت میکند، گاهی شخصیت های بزرگی مثل علامه طباطبایی در بسط این اندیشه و تفکر تلاش عالمانهای را انجام میدهند و شخصیتهایی مثل شهید مطهری را پرورش میدهد اینها در انتشار و توسعه معارف حکمت متعالیه سهم بسزایی دارند و گامهای مؤثری را در پیشرفت و پیشبرد این اندیشه از خود به جای میگذارند یا شخصیتی مثل امام راحل با اندیشههای اصیل دینی با شکل و صورتی که در حکمت متعالیه قالب ریزی شده است، دین را میگستراند و حکومت تشکیل میدهد، این امر بدون عقبه حکیمانه و فلسفه وجودی امکانپذیر نیست، بنابراین اگر بخواهیم شخصیت علامه طباطبایی و امام راحل را از منظر حکمت مورد بررسی و واکاوی قرار بدهیم، بدون تردید باید بگوییم آنها در مدرسه صدرالمتألهین رشد کردهاند و نگرشها، بینشها و دانشهایی که آموختهاند مبتنی بر آن حکمت اصیل و دینی است، اما درعینحال جا دارد محققان و پژوهشگران و کسانی که سیره نویس هستند تحقیق کنند و به جامعه دینی ما که با مباحث فلسفی عمیقاً ارتباط دارند و مسائل عقلی را در اشکال فلسفی دنبال میکنند این مسائل را بیابند.
*از آنجا که در اصلاح حکمت و فلسفه روش فلسفی مبتنی بر روش عقلی صرف است و حکیم کسی است که با روش عقلی محض حرکت میکند، آیا میتوان صدر المتالهین را که جمع بین قرآن و برهان و عرفان و.. کرده است را یک حکیم و فیلسوف نامید؟
فلسفه دانشی است که تنها و تنها بر اساس یک روش عقلی محض حرکت میکند، و به هیچوجه روش غیر عقلی را نمیپذیرد ولو آن روش برای اهلش درست و شناخته شده باشد و این اجمالی است از روش فلسفه چه در غرب یا شرق و چه در حال یا آینده، فلسفه با این روش شناخته میشود، کسانی که از روش عقلانی فاصله بگیرند، عملاً فیلسوف نیستند؛ فیلسوف کسی است تنها بر روش عقلی تأکید میکند و به هیچوجه از روشهای دیگر بهره نمیبرد. این تعریفی است که از دانش فلسفه میشود. بر این اساس اگر کسی بخواهد مبانی دیگر دانشها و دیگر روشها را در فلسفه راه بدهد، بدون تردید او را حکیم یا فیلسوف نمیشناسند و برخی افراد که با مبانی و روش صدرالمتألهین آشنا نیستند، چه بسا اینگونه نسبتها را به صدرالمتألهین بدهند که او حکیم نیست بلکه یک متکلم یا عارف است و حکیم که باید تمام اندیشهاش را در چهارچوب تفکر عقلی پایهریزی کند شامل صدرالمتألهین نمیشود از این نظر برخی آنچه را که دست آورد فلسفه صدرالمتألهین است را کنار میگذارند و ایشان را حکیم نمیدانند. اما این بحث تا چه حد درست است و آیا صدرالمتألهین از روش فلسفی و تفکر عقلی پا را فراتر گذارده و در حوزه دیگری ورود پیدا کرده است یا او حکیم محض بوده و در فضای تفکر فلسفی خود هرگز از چارچوب تفکر عقلی محض بیرون نیامده است؟ البته صدرالمتألهین هم حکیم است، هم متکلم است، هم عارف است و هم دینشناس، اما معنای این سخن این نیست که انسان جامعی که همه این امور را به جمع سالمی جمع کرده است فیلسوف یا حکیم نباشد. نکته اول این است دانش فلسفه را اینگونه تفسیر میکنند و این یک واقعیت است و تمامی حکما هم این را پذیرفتهاند. اتفاقاً در اندیشه صدرالمتألهین هم این مسئله کاملاً پذیرفتهشده است که تفکر فلسفی و دانش حکمت لزوماً باید بر اساس یک تفکر عقلی محض شکل بگیرد و هیچچیزی بیرون از تفکر عقلی نباید در این حوزه راه پیدا کند. اما آنچه در تفکر صدرایی و اندیشه صدرالمتألهین میبینیم این است او ضمن باور داشت این امر که تفکر عقلی و روش فلسفی کاملاً باید محفوظ باشد، بسطی که در اندیشه و مکتب او شکل گرفته است فلسفه را توسعه داده است و تفکر عقلی را دامنگستر کرده است به حدی که توانسته است از مبانی دیگر هم در قالب تفکر عقلی استفاده کند.
آنچه را که صدرالمتألهین در حکمت خود استفاده کرده است از مبانی عقلی و وحیانی است، اما این هیچ منافاتی با تفکر فلسفی ندارد، چرا که این مبانی ای که بهرههای علمی آن گونه از دانشها و سفرهای عقلی و شهودی است در دستگاه حکمت متعالیه صدرالمتألهین کاملاً برهانی و عقلانی میشود، اینطور نیست آنچه را که به عنوان مبانی عرفانی یا وحیانی در حکمت صدرایی راه پیدا کرده است امر پذیرفتهشده دربستی باشد بدون هیچ ملاحظه عقلی و بدون گذر از فیلتر برهانی قابل توجه باشد، صدرا در نوشتهها و آثارش اصرار دارد که آنچه را که ما از منابع عرفانی یا دینی و وحیانی اتخاذ میکنیم در چارچوب تفکر عقلی و مسیر برهانی قرار میدهیم و آنگاه آن را به یک تفکر فلسفی تبدیل میکنیم. این اتفاق در فضای حکمت متعالیه امکانپذیرتر شده است، گرچه در سایر حکمتها هم تا حدی وجود داشت اما صدرالمتألهین بیش از دیگران نسبت به استفاده از منابع وحیانی و عرفانی همت کرده است. این مطلب به این دلیل است توسعهای در حکمت صدرالمتألهین اتفاق افتاد و مبانی ای که در اندیشه صدرایی تولیدشده این فرصت را برای صدرالمتألهین به وجود آورد که بتواند از مایهها و مبانی عرفانی و دینی به نحو مناسب با حکمت استفاده کند و ما در اندیشه مشایی چندان مجال واسعی را نمیبینیم که بتوانیم به خوبی از مبانی عرفانی استفاده کنیم یا در حکمت مشاء یا اشراق میدان وسیعی را برای فهم مبانی دینی به جهت اینکه این مبانی به لحاظ اصول و قواعد و آموزهها به گونهای که بتوان مبانی دینی و عرفانی را قابلفهم برای اهل حکمت کرد وجود ندارد، اما صدرالمتألهین با توسعهای که در دستگاه حکمت داد و واقعاً حکمت را متعالی کرد و مبانیای که در این دستگاه و حکمت ایجاد کرد این فرصت را برای خود به وجود آورد تا مبانی عرفانی یا وحیانی را در چارچوب فلسفه خود مطرح کند و این اتفاق بسیار بزرگی است.
*لطفاً به برخی از نوآوری های و مسائلی که به عنوان زیرساخت حکمت صداریی مجال ورودٍ مبانی دینی و وحیانی به این حکمت را میدهد اشارهای کنید؟
یکی از مسائلی که در حکمت صدرایی به عنوان زیرساخت و اساس و بنیان این حکمت مطرح است، بحث اصالت وجود است و بنیان دیگر این حکمت بزرگ، بحث تشکیک وجود است. مبنای اصالت وجود و تشکیک آن قدر مبانی بزرگی است که راه را برای ورود مبانی دینی و قرآنی و وحیانی باز میکند، اما به رقم امتیازات خوب و فراوانی که در حکمت اشراق و مشاء وجود دارد، نمیتوانیم از مبانی و اصول و قواعد و آموزههای این حکمتها فرصت و مجالی برای ورود به اندیشههای عرفانی و وحیانی باز کرد.
مسئله حرکت جوهری از دست آوردهای بزرگ حکمت متعالیه است. مسئله اتحاد عاقل و معقول از فرآوردههای این دانش عظیمی است که صدرالمتألهین در حکمت خود ایجاد کرده است. بحث تجرد عالم برزخ از مسائلی است که زمینه را برای فهم مسائل دینی بسیار مستعد و آماده میسازد. توسعهای که ایشان در نوع مباحث فلسفی ایجاد کرده است مثل بحث ارجاع ماهیات به مفاهیم، بحث وجود ربطی و منتفی دانستن وجودات مستقل در مقابل خدای عالم؛ مسئله جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس انسانی، توسعهای که در بحث وحدت داده و وحدت حقه حقیقیه را مطرح کردهاند، عمدهترین بحثی که صدرالمتألهین داشت، بحث نسبت وجودی ممکنات با واجبالوجود بود که به امکان وجودی و امکان فقری کشاندهاند و همچنین مسائلی که در حوزه علیت مطرح کردهاند. و هر یک از این مبانی به میزان بسیار وسیعی فرصت فهم معارف را باز میکند.
اتفاقات ارزشمندی که در اصول و قواعد یک دستگاه اصیل حِکمی رخ میدهد، راه را برای فهم مبانی وحیانی و عرفانی فراهم میآورد ما این مسائل را در حکمت مشاء و اشراق نمیبینیم لذا آنها نمیتوانستند این مبانی وحیانی و دینی را در مسائل خود راه دهند. اما شدت و حدتی که در تفکر صدرالمتألهین بود توانست این مسائل را با این اصول و مبانی ای که در اختیار دارد و با این ابزار، به یک فرم و شکل برهانی و حِکمی تبدیل کند و این هنر کسی غیر از او نبوده است و در بحث اثبات وحدت شخصی وجود گرچه عرفا مدعی این امر هستند و بر اساس اظهارات خودشان این مسئله را شهود میکنند اما قدرت فلسفی خوبی از خود به جای نگذاشتهاند که به روشنی و با شفافیتی که در بیان صدرالمتألهین نسبت به این مسائل وجود دارد، بحث وحدتِ شخصیِ وجود را برای حکمت جویان، برهانی و فلسفی و قابل ارائه کنند.
هنر دیگر صدرالمتألهین این بود که ضمن تولید این مبانی، در هر میدانی که حضور پیدا کرد آن میدان را شکافت و طرحی نو درانداخت، در هر موردی مثل بحث تقسیم موجود به ممکن و واجب تعریفی از واجب یا ممکن ارائه میکند، در بحث تقسیم موجود به معلول، تعریفی که از علت دارد به عنوان مقوم و تعریفی که از معلول به عنوان متقوم دارد یا در بحث وحدت و کثرت تعریفی که از وحدت حقه ارائه میدهد یا در بحث بساطت معنایی که از بساطت حقیقیه ارائه میکند یا در هر میدان دیگری حرفی نو آورده و تا حدی فضا را بازکرده و زمینه را برای رشد فلسفه از یک سو و بهرهمندی از مبانی دیگر دانشها از سوی دیگر فراهم آورده و ضمن این معنا قدرت عقلی و برهانی ای که صدرالمتألهین داشت از مبانی وحیانی و عرفانی و دینی استفاده میکند، باز هم با مبانی عقلی و برهانی بحث را پیش میبرد.
*با این توضیح میتوان گفت: صدرالمتألهین هیچگاه از مبانی فلسفی خارج نشده است؟
بله؛ فلسفه صدرالمتألهین هیچگاه از مبانی فلسفی خارج نشده است، فلسفه صدرالمألهین فلسفه است و به هیچوجه نمیتوان او را از مبانی فلسفه دور داشت، گر چه مبانی کلامی، عرفانی و وحیانی در این فلسفه راه پیدا کرده است.
*علت تأکید ما بر فلسفی بودن حکمت ملاصدرا چیست؟ درحالیکه در تعریفی که ارائه شد فلسفه عبارت است از دانشی که مبتنی بر روش عقلانی صرف پیش می رود؟
ملاصدرا به این تعریف اعتقاد دارد و بر این مبنا حرکت میکند، اما چون دستگاه فلسفی او و مبانی ای که در این دستگاه فلسفی ایجادشده و مبانی عقلی او در یک فضای وسیع تری شکل پیدا کرده است، این امکان را میدهد که اگر بخواهد از مبانی وحیانی و دینی و اصول و قواعد عرفانی بهره بگیرد، منافاتی با فلسفه و تفکر و اندیشه او ندارد. ما بر این نکته اصرار داریم که صدرالمتألهین یک حکیم الهی و یک فیلسوف است که در تمام جهاتی که دانش فلسفه به آن نیاز دارد حرکت کرده است.
همان طوری که میدانید بحث رابطه فلسفه با دین از مباحث پر دامنه و جذاب مجامع علمی ماست و ما نسبت فلسفه با دین در اندیشه صدرالمتألهین چگونه هست؟
این مطلب نیاز به بحث مفصل دارد و بر اساس مجال محدود، مطالبی را به اختصار طرح میکنیم. جناب صدرالمتألهین بیش از همه حکما از آموزههای وحیانی استفاده کرده است، چه در آثار صرف فلسفیاش مثل اسفار و امثال ذلک و چه در آثاری که به طور مستقیم با رویکردی فلسفی نوشته شده است، مثل «المظاهر الالهیه» یا «الشواهد الربوبیة» یا «المبدأ والمعاد» و «امثال ذلک» اینها کتبی هستند که صدرالمتألهین با رویکرد فلسفی محض به سراغ آنها نرفته است، گرچه روش او روش فلسفی است، اما عمدتاً به دنبال این مطلب است که آموزهها و گزاره های دینی را به صورت عقلی تفسیر کند به عبارت دیگر، فلسفه را ابزار فهم دانشها و گزارهها و آموزههایی که به عنوان معارف و جهانبینی و هستیشناسی از ناحیه دین آمده است، قرار داده است. آن زمانی که صدرالمتألهین در کتب فلسفی خود اینگونه از مسائل را راه میدهد، باور دارد دینی که ارائه میشود، کاملاً عقلی است. برخی گمان میکنند روش دین، روش نقلی است و روش فلسفه، روش عقلی است و این دو روش باهم سازگاری ندارند، ما نمیخواهیم بگوییم یکی درست و یکی باطل بلکه هر کدام در جایگاه خود حق هستند، اما اینکه دو روش باهم سازگار نیستند از منظر صدرالمتألهین درست نیست.
او معتقد است، مسائلی که در قالب نقلی در دین ارائه میشود، قابلیت ارائه برهانی و عقلانی را دارد و به صورت ارائه نقلی صرف که قابل برهان و استدلال نباشد نیست. معتقد است آنچه به عنوان ره آورد سفر انبیای الهی به عنوان امور وحیانی و دینی است، کاملاً قابلیت ارائه عقلانی و برهانی را دارند کما اینکه بسیاری از این آموزهها در قرآن کریم به صورت عقلانی ارائه شده است، مثل برهان بر وحدت حق متعال که متخذ از آیه شریفه «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا؛ انبیاء 22» میباشد و یک تفکر عقلی است و از این دست تفکرات در قرآن کریم کم نیست که در نظام و چارچوب عقلی ارائه میشود یا در خصوص اینکه قرآن کتاب الهی است از این قیاس استفاده میشود که «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيرا؛ نساء 82» این مطلب با یک قالب برهانی که در نزد اهل حکمت پذیرفتهشده است ارائه میشود، نه تنها آموزههای قرآنی در قالب های قیاس برهانی شکل میگیرد بلکه به باور صدرالمتألهین هر آنچه که از ناحیه دین آمده است برهانپذیر است، اما مبانی و اصول و قواعد فهم آن از یک سو و تنظیم عقلانی و برهانی آنها از سوی دیگر در اختیار همگان قرار ندارد و صدرالمتألهین این امتیاز را داشت که هم دستگاه حکمتی و فلسفه او واسع بود و هم مبانیای که در فضای فهم معارف خلق کرده بود و هم تفکر عقلی قوی او این امکان را برای او به وجود میآورد که از گزارههای دینی در مسیر برهانی و حکمتآمیز کردن آنها استفاده کند.
*لطفاً با مثالی این مطلب را تبیین کنید؟
به عنوان مثال ما دانش فقه را داریم و شکی نیست گر چه دانش فقه در ابتدای شکلگیری از ائمه معصومین علیهم السلام آمده است، اما در دورانی که فقهای نامدار امامیه به صحنه آمدند به این دانش میدان دادند و مبانی و اصولی و علوم و اقماری ایجاد کردند؛ علم حدیث و رجال و درایه و حتی دانش اصول و قواعد اصول و فقه را در درون دانش فقه شکل دادند و همه اینها بشری است، دستمایهها و آوردگاه اصلی اینها از امامان بزرگوار است، اما در طول این هزار سال، اندیشمندان فقهی و فقهای نامدار امامیه و شیعه این دستگاه و دانش عظیم و گسترده فقه را وسعت و عمق بخشیدند و فقه را به گونهای ساختند که بتواند آموزههای دینی را در حوزه فقه به خوبی بیابد و قابل ارائه کند و در دانش فقه ما چنین مبانی و اصول و گستردگی را پیدا کردیم که بر اساس آن آیات الاحکام بنویسیم و یا روایات فقهی را تفهم کنیم، همین آموزههای دینی در قالب دانش فقه و اصول فقه قابل ارائه است، ما هیچ روایتی را بدون دستگاه فقهی نمیتوانیم به عنوان حکم تکلیفی یا حکم وضعی تلقی کنیم، فقها هر روایتی را که صبغه فقهی داشته باشد در دستگاه فقه میبرند و بر اساس مبانی و اصول و ضوابط و قواعدی که وجود دارد بررسی و تحلیل میکنند، شاید در گذشته که این توانایی در علم فقه ایجاد نشده بود این توانایی و امکان برای فقها وجود نداشت، اما امروزه فقها روایاتی که صبغه احکام تکلیفی یا احکام وضعی دارد را در دستگاه فقه سامان میدهند. همان نسبتی که بین دانش فقه و دین وجود دارد، بین دانش فلسفه و دین نیز وجود دارد. بر این اساس که برخی از مسائل فقه برگرفته از آیات و روایات و معصومین علیهم السلام است، نشان از این نیست که فقیهی بدون داشتن علم، قدرت تحلیل این آیات یا روایات را داشته باشد، فلسفه نیز همین گونه است و حکمای الهی که به فلسفه به معنای دانشی با روش عقلانی محض معتقدند به سراغ مبانی وحیانی و عرفانی می روند و آنها را با مبانی عقلانی خود سازگار میکنند.
*سازگار کردن مبانی وحیانی و عرفانی با مبانی عقلانی در حکمت صدرایی به چه معناست؟
سازگار کردن مبانی وحیانی و عرفانی با مبانی عقلانی به این معنا نیست که آنها را با مبانی عقلی خود بسازند و چیزی را از خود ایجاد کنند این مسائل هم در باور آنها وجود دارد و هم در تفکر آنها وجود دارد در باور حکمای الهی این معنا وجود دارد که آنچه که از طرف پروردگار عالم به وسیله انبیای الهی آمده است بدون شک برهانی و عقلی است و گاهی ما برای آنها قالبی نداریم اما تلاش صدرالمتألهین در این جهت بود، جناب ملاصدرا این باور را دارند که تمام آنچه که از ناحیه دین آمده است عقلی و برهانی است این یک باور است و اینکه در اسفار فرمودند فلسفهای که مخالف با دین باشد محکوم به زوال است، به این دلیل است که باور دارند آنچه که به عنوان گزارهها و آموزههای دینی وجود دارد الا و لابد برهانی است اما بشر باید تلاش کند با تقویت قدرت برهانی خود مسائل دینی را دستمایه خود قرار دهد تا تفکر دینی را در ظرفیت فلسفی توسعه ببخشد.
در بحث علم واجب، برخی این نسبت را به صدرالمتألهین میدهند که او یک متکلم است و نه حکیم، درحالیکه صدرالمتألهین با آوردن حکمت به حوزه کلام، کلام را متعالی کرده است. دو سال قبل در هفتهنامه ارزشمند افق حوزه مقالهای تحت عنوان کلام عالی در پرتو حکمت عالی را ارائه کردیم و در آنجا به این موضوع مبسوطا پرداختم.
صدرالمتألهین یک حکیم است و یک متکلم او مبانیِ علم کلام را با قواعد و اصول و مبانی ای که در حکمت آورده است سازگار کرده و در قالب عقلی برده و آنجا این امکان را ایجاد کرده است که به کلام قوت ببخشد، او حکیم است و حکمت به واسطه زحمات او توسعه یافته است و دانش کلام را بسط داده است، اهل حکمت آن را به دو دسته تقسیم میکنند، الهیات به معنی الاعم و الهیات به معنی الاخص، صدرالمتألهین تمام حرف خود را در الهیات به معنی الاعم شکل داده و با این سرمایه در حوزه علم کلام که الهیات به معنی الاخص است، چرا که علم کلام دانشی است که از ذات الهی، اوصاف الهی و افعال الهی و نظایر آن و از توحید و نبوت و معاد سخن میگوید که در جهانبینی و جهان شناسی و هستیشناسی از مسائل عمده و اساسی است، اما تمام سخن را صدرالمتألهین در الهیات بالمعنی الاعم گفته و آن دست آوردها و سرمایه ارزشمندی را که از سفرهای عقلی و معنوی و روحانی خودش دارد را دستمایهای برای فهم علم کلام یا همان الهیات بالمعنی الاخص به کار گرفته است.
*به عنوان آخرین سوال جمعبندی بحث را ارائه فرمایید.
در یک کلام میتوان گفت:صدرالمتألهین با تعریفی که دیگران از فلسفه میکنند، نه تنها مخالفتی ندارد، بلکه آن را باور دارد، اما بر اساس حرکت عمیق و سفرهای ارزشمندی که از آنها به عنوان اسفار اربعه یاد میکند به دست آوردهایی دست پیدا کرده است که به واسطه آنها مبانی ارزشمندی را یافته است این مبانی امکان فهم را در حوزه مسائل دینی به مراتب وسیع تر کرده است و لذا صدرالمتألهین بیش از سایرین از آموزههای دینی استفاده کرده است چرا که اولاً باور داشته این آموزههای دینی عقلانی و برهانی است، اما هنوز بشر به جایی نرسیده است که آنها را در قالب برهان و فلسفه و حکمت ارائه کند، کما اینکه تردیدی نیست آموزههای دینی یک سلسله حقایق عرفانیاند. اینکه شما میبینید خداوند جهان هستی را به صورت آیه ذکر میکند، آیه همان چیزی است که در منطق عرفان قابلفهم است و الا در منطق کلام یا حکمت آیه و تجلی و امثال ذلک قابلفهم نیست و هنوز دانش عرفان به حدی نرسیده است آموزههای عرفانی را در قالب عرفان ارائه کند، ما نیاز به پیشرفت در علم عرفان داریم و دانشمندان و عارفان باید قواعد و اصول و دانشهای خرد و کلانی را در عرفان تولید کنند که آموزههای دینی در قالب عرفان قابلفهم باشد و این گام بزرگ را صدرالمتألهین برداشته است و به رغم باور به اینکه فلسفه یک روش عقلی محض است، امکان بهرهمند شدن از مبانی دینی و عرفانی را در فلسفه فراهم آورده و با پذیرش این مبانی در قالب عقلی و برهانی فهم از دین و معرفت دینی را توسعه داده و جامعه را به سمتی کشانده که دین را از منظر عقل ببینند و صرف اینکه در یک روایت پیامبر اکرم یا امامان معصوم مطلبی را فرمودهاند و صرف اینکه این مطلب سمعی صرف باشد نیست، بلکه هم سمع است و هم عقل است و اینها باهم هماهنگ هستند و هیچ اختلافی بین این دو روش وجود ندارد و البته چنین کاری از هر کسی ساخته نیست و در نهایت با قیاسی که در نسبت فقه با دین میبینیم همان نسبت را بین فلسفه و خصوصاً فلسفه صدرایی با اصل دینداریم، در یک قالب اصطلاحی میتوانیم بگوییم دین حقیقت مطلقی است که در قالب های متنوعی ارائه میشود، مثل دانش فقه که مقید است به اصل دین و مثل دانش فلسفه که نسبت به اصل دین مقید است، یعنی دین یک حقیقت مطلق است که در قالب یک امر متعین و مطلق ارائه میشود و آموزههای اعتباری دین که در حوزه فقه و اخلاق و امثال ذلک است در شکل فقهی آن ارائه میشود و گزارهها و آموزههای عقلانی و برهانی ای که قابلیت برهان را داشته و صدرالمألهین توانسته آنها را برهانی کند در قالب حکمت اسلامی ارائه میشود و این نسبت در اندیشه صدرالمتألهین هست، امیدواریم با بحث و گفتگو و طرح این مسائل در مجامع علمی و فلسفی این راه باز بشود و نسبت فلسفه با دین عمیق تر و وسیع تر بشود و جامعه علمی و حوزوی همان نگاهی را که نسبت به دانش فقه دارند، همان نگاه را نسبت به دانش فلسفه داشته باشند و فلسفهای که کاملاً خودش را در قالب اندیشههای دینی در قالب برهان و عقل هماهنگ کرده را دینی ببینند و ارزش و بهای این دانش اسلامی را به عنوان علم دینی بهتر بشناسند.