اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم حبيب اله العالمين ابی القاسم المصطفي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و علي الأصفياء من عترته لا سيما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولي و من اعدائهم نتبرّء الي الله.
شب سوم ماه عزيز رمضان است و فرصت گرانقدر ارتباط با پروردگار عالم و اصلاح نفس و تحصيل فضايل و کمالات به برکت اين ماه فراهم است، از درگاه الهي عاجزانه مسئلت داريم که خداي عالم توفيق بهرهمندي از اين ماه را به همه ما مرحمت بفرمايد و زمينه استفاده و استفاضه از ليالي قدر را از همين آغاز ماه مبارک رمضان براي همگان فراهم بگرداند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
بحث قرآني که در اين شبها موضوع بحث است عبارت است از ادب انبيا در قرآن. همان طوري که انبياي الهي از جايگاه خداي عالم براي تعليم و تزکيه نفس آمدند، اينها به حق، باغبان انسانيت هستند، اينها معلّم هستند، مهذّب هستند و مربي انسانها هستند. انسان آن بهترين نهال و بذر عالم وجود است. اين طور نيست که انسان در عِداد و در شمار ساير موجودات باشد. اين طور نيست که عالم، جمادي داشته باشد نباتي داشته باشد حيواني داشته باشد انساني باشد مَلکي باشد و انسان هم در شمار يکي از اين موجودات! انسان سرآمد همه موجودات است، سرسبد هستي عالم است. براي اين موجود بايستي يک تربيت ويژه، يک تعليم و تزکيه خاصي باشد. شما براي پرورش يک گياه ميبينيد که چند کتاب، چند استاد، چندين دانشکده براي اينکه اين گياه اين نبات چگونه برُويد؟ چگونه ثمر بدهد؟ چگونه آثار و نتايجش بر آن مترتّب بشود؟ حالا اين انساني که اين حد از وجود را دارد و سر به آسمان دارد در پيشگاه پروردگار عالم که مبدأ و منتهاي هستي است، او به عنوان وجود مکرّم و موجود مقرّب است به عنوان مسجود ملائکه است، معلم فرشتگان است بايد چند جلد کتاب برايش بيايد؟ بايد چند پيغمبر بيايد؟ چند امام باشد؟ چند وليّ باشد؟ تا اين انسان پرورده بشود. ما اگر کتابي به نام قرآن داريم اين قرآن که يک کتاب نيست. قرآن که در مقابل انجيل عيسي و تورات موسي و زبور داود(سلام الله عليهم اجمعين) که نيست، قرآن جامع همه کتب آسماني است هر آنچه را که همه انبياي پيشين آوردند براي به کمال رساندن انسانها و تربيت آنها، تعليم آنها، تزکيه آنها تا اين نهال انساني بارور بشود و به رشد و کمال خودش برسد همه و همه اين کتابها الآن در قرآن جمع است: ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾،[1] اين صحيفههاي آسماني تورات با آن عظمت، انجيل با آن عظمت، ساير صحف و کتب آسماني همه و همه اکنون و الآن در قرآن عزيز ما جمع هستند. اين طور نيست که ساير کتب باشد و قرآن هم باشد. همان نسبتي که بين انبيا با رسول الله است، موسي، عيسي، ابراهيم همه و همه اينها که سلام خداي عالم بر همه اينها باد انبياي الهي هستند، اينها در مقابل پيغمبر اکرم اسلام حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) شاگردان مکتباند، رسول الله سيد الانبياست، سيد المرسلين است، به همان ميزاني که بين انبيا با رسول الله تفاوت و امتياز وجود دارد به همان ميزان هم بين ساير کتب و قرآن عزيز هست، اين قرآن جامع همه کتب آسماني است، ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾،[2] اين جايگاه را ما حفظ کنيم. انسان براي اينکه به اوج کمالش برسد و حد و مرز انساني خود را بيابد و به آن حدّ و مرز برسد نياز به پيغمبر دارد، نياز به کتاب دارد. ما که انسان را نميشناسيم، چه کسي ميتواند ادّعا بکند که انسان را ميشناسد؟ ما يک نبات را نميشناسيم، يک گياه را نميشناسيم ويژگيها و امتيازات يک معدن را نميدانيم؛ الآن شما ببينيد برخي از معادن اين همه استاد، دانشگاه، کتاب، ساليان متمادي تا ميخواهند مثلاً معدنشناس باشند، آبشناس باشد، گياهشناس باشند، آن هم به برخي از ويژگيها و امتيازات اينها پي ميبرند، مگر ميشود به آب و عناصر تشکيلدهنده و آثار و خواص آن در نظام طبيعت پي بُرد و عمق کلام و به عمق معاني و اين حقيقت رسيد؟ تازه اگر هم ما بخواهيم به حقيقتي يا پديدهاي مثل آب آشنا بشويم آن هم در سطحيترين مرحلهاش. خداي عالم ميفرمايد که همه چيز را ما از آب آفريديم همه موجوداتِ هستي، منشأ و مبدأ پيدايش آنها آب است، همه اشياء از آب هستند. يا خداي عالم ميفرمايد که ما عرشمان را روي آب قرار داديم آب اگر در عالم طبيعت منشأ حيات است، در عالم معنا هم منشأ حيات است روح هم از حقيقت آب نشأت ميگيرد و زندگي ميکند، هر چيزي از آب پديد ميآيد. مگر آشنايي ما نسبت به اين عنصر حياتي چقدر هست؟ ساير اشياء هم همين گونه است. انسان که سرآمد موجودات است و در اوج عالم هستي است، پديدهاي فوق العاده شگفت و ژرف و عميق است. به حق، احدي نميتواند انسان را آن گونه که هست بشناسد جز خالق او و ربّ او که فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛ من با دو تا دستم تو اي انسان را آفريدم.
موضوع بحث ما در اين جلسات موضوع قرآني ما اين است که ما ميخواهيم ببينيم از منظر قرآن، ادب انساني چگونه است؟ و انساني که مؤدّب به ادب الهي و قرآني است بايد چگونه زندگي کند؟ اصلاً ادب يعني چه؟ و ادب انساني چيست؟ و اين ادب را انسان بايد از چه کسی بياموزد؟ انسان مؤدّب چگونه انساني است؟ امتيازاتي که براي ادب انساني وجود دارد، اينها بايد شماره بشود و در ميزان معرفت و شناخت ما مؤثّر واقع بشود. عرض شد که ما يک سلسله مفاهيم و واژگانهايي داريم که اينها آسمانياند، اينها زميني نيستند، يک قالب و شکلي ظاهري از اينها در بين زمينيان وجود دارد؛ اما روح اينها آسماني و الهي است. وقتي پيغمبر گرامي اسلام سخن ميگويد ميفرمايد که «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛[3] خداي من مرا مؤدّب کرد و بهترين ادب، ادبي است که من از ساحت پروردگار عالم آموختم و به اين آداب مؤدّب هستم. تا انسان شناخته نشود تا روح بلند انساني مورد شناخت و آگاهي واقع نشود، ما حدّ انساني را نميدانيم چيست؟ ادب انساني را نميشناسيم! ادب حدّ و مرز يک شیء را ميگويند. اگر جلوههاي شايسته، زيبا، حَسن و نيکوي يک شیء که از آن بالاتر امکان ندارد را ما ببينيم، ميگوييم اين داراي ادب است. ما اين ادب را از کجا ميتوانيم بياموزيم؟ خود آموختن اينکه ادب چيست و از کجاست و چگونه است اين يک چيز زميني که نيست. ما انسانها يک سلسله آدابي را رعايت ميکنيم؛ مثلاً وقتي با يکديگر وارد گفتگو ميشويم سعي ميکنيم ما اول سلام بکنيم يا مثلاً صدايمان را از حدّ طرف مقابل بالاتر نبريم يا تا او ننشسته ما ننشينيم تا او دست به غذا نبرده ما دست به غذا نبريم و بسياري؛ مثلاً همين سفره غذا يک سلسله آدابي دارد؛ مهمان چگونه باشد؟ ميزبان چگونه باشد؟ سفره غذا را چگونه بايد گذاشت؟ بعضيها ميآيند همين طور سفرهاي مياندازند و غذايي روي آن ميگذارند اين ادب سفره رعايت نشده، آنکه زواياي کار و گوشههاي کار را دقت نکند و هر چيزي را در جايگاه خودش قرار ندهد نظم و ترتيبي نداشته باشد ظرافت و هنري را در سفره رعايت نکند اين ادب سفره رعايت نشده سفره مؤدّانه گذشتن غير از اين است که انسان معاذالله بخواهد شکمش را سير بکند. شکم با هر غذايي با هر جوري سير ميشود. اما وقتي ميخواهند بگويند شما براي ديگري بايستي سفره اطعام و اکرام قرار بدهيد و غذا سر سفره گذاشته بشود اين چه آدابي دارد؟ ما در فقه خود آداب داريم براي اينکه مهمان را چگونه پذيرايي کنيم؟ سفره را چگونه قرار بدهيم؟ معاشرتهايمان چگونه باشد؟ رفت و آمدها چگونه باشد؟ اينها هر کدام آدابي دارد، آنهايي که با ادب انساني آشنا هستند، اين گونه از آداب را محترم ميشمارند. سعي ميکنند که در اين گونه از نشانههاي انساني، خوب ظاهر بشوند شب قبل به عرض رسيد که ما سلسله اسرار داريم يک سلسله اخلاق داريم يک سلسله آداب که هر کدام سر جاي خودش هست. اخلاق ناظر به ملکات نفساني است. اسرار ناظر به معارف است که سر در آسمان دارد؛ اما آداب، آنکه به ظاهر ما به جلوههاي آشکار از وجود ما، از گفتار، نوشتار، کردار، رفتار. شما نامهاي که ميخواهيد به شخصي بنويسيد ميتوانيد مطلبتان را به هر نحوی بنويسيد، با هر خطي بنويسيد؛ اما آن خطي که خوشخط باشد، خوانا باشد، نکاتش رعايت شده باشد، فاصله خطوط دقت شده باشد، فاصله حروف با دقت نوشته شده باشد، حدّ و مرز داشته باشد، خطکشي شده باشد، بالا نرود، پايين نيايد. وقتي انسان ميبينيد اين خط را، لذت ميبرد، اين ادب نوشتن است. به همين ميزان در گفتار هم همين طور است، آنهايي که تُند تند حرف ميزنند و دقت نميکنند، فعل و فاعل را بجا مصرف نميکنند، در بيانشان فصاحت ندارند از واژههاي خوب مؤدّبانه اخلاقي و امثال آن استفاده نميکنند، اينها آن ادب لازم را در بيان و گفتار ندارند. اگر ما مقيد باشيم در گفتارمان ادب را رعايت بکنيم، ادب گفتار، ادب نوشتار؛ نامهاي را ميخواهيم براي کسي بنويسيم يا مطلبي را بخواهيم داشته باشيم. بعضيها را ديديد که همين طوري بدون توجه، بدون دقت، بدون املاي درست، انشاي درست، بدون خط درست، همين طوري، اين معلوم است که به ما گفتند وقتي شما نامه مينويسيد نامه ترجمان عقل شماست، ما چقدر مؤدّب هستيم به آداب انساني؟ اين ادب انساني را بايد در اين ظواهر خود حفظ کنيم. اگر نوشتاري را شما ديديد که در گذشته چقدر دقّت در مسئله خط بود و خط به عنوان يک هنر بود و خود همين هنر، انسان را صيانت ميکند. اين خط که فقط خط نيست. انسان خطّاطي که با دقّت و با جدّيّت تمام سعي ميکند که حدّ و مرز نوشتن را رعايت بکند اين قطعاً در ابعاد ديگر انسانيت و شخصيت خودش هم رعايت ميکند. نميشود انسان اين همه خوشخط باشد و زيبا بنويسد و دقت بکند؛ اما در عين حال در زندگي و در معاشرت روزهمرهاش اين دقتها را به کار نگيرد، اينها انسانها را مؤدب ميکند. ما مقيد باشيم که در گفتارمان، ادب گفتار را رعايت بکنيم خود همين، اينها حدّ انساني است. ما در مقام ظاهر، همينها را داريم؛ گفتار است، نوشتار است، کردار است، رفتار است معاشرتهاست. حفظ همين شئون انساني که جلوه ظاهري از وجود ماست ما را به سرخط اخلاق ميبرد و از سرخط اخلاق ما را به مسير معارف و عقايد راهنمايي ميکند. اگر ما همين حدود را بخواهيم رعايت بکنيم، اين زمينه يک حيات اجتماعي کامل را فراهم ميکند. سرّ اينکه ما الآن مناسبات اجتماعي ما خوب شکل نميگيرد، آبرومندانه نيست مؤدبانه نيست، براي اينکه اين گونه از شئونات اجتماعي ما تنزل کرده است. در گذشته اگر افراد براي معاشرتشان براي رفت و آمدها براي سفر و امثال آن بسيار حساب شده، منظم و مرتب بودند، براي اينکه اين گونه از شئون براي آنها قابل توجه بود قابل احترام بود. ميشود جامعهاي از نظر خط و نوشتار، از نظر گفتار، از نظر کردار، اين آداب را رعايت بکند؛ اما در عين حال جامعه متزلزل باشد؟ اينها اسطقصّ و استخوانبندي يک جامعه را به درستي شکل ميدهد؛ اما آنکه ما بايد يعني موضوع بحث ماست و ما بايد راجع به آن در اين جلسات سخن بگوييم اين است که اصلاً بياموزيم که ادب انساني چيست و ما اين ادب را از کجا بگيريم؟ از کجا بياموزيم؟ تا ما انسانيت را نشناسيم ميتوانيم برايش حدّ و مرز قائل بشويم؟ در جهان امروز در عالم غرب بدون شناخت انسان و هويت انسان يک سلسله اموري را به صورت مثل انيفورم لباس درآوردند، يک انيفورم اجتماعي دارند، يک لباس اجتماعي دارند کساني که در جامعه هستند، اينها را بايد رعايت بکنند، اينها الزامات به اصطلاح قانوني است اينها در سطوح مختلف آمدند و رفتار انساني را خطکشي کردند؛ مثلاً اينها بايد رعايت بشود. يکي از مسائلي که مثلاً امروز رعايت ميکنند و قابل توجه هم هست اين است که فضاي عمومي بايد پاکيزه باشد، فضاي عمومي را نبايد آلوده کرد. در همين کشورهاي غربي ميگفتند الآن اگر جايي سقفي داشته باشد ولو يک نيم سقفي، اگر کسی بخواهد مثلاً سيگار بکشد اگر زير جايي باشد اين سقف دارد ولو جلويش باز باشد اين ممنوع است قانوناً ممنوع است، اين ادب اجتماعي را رعايت نکرده جريمهاش ميکنند. اينها براي اينکه اين گونه از مسائل به عنوان يک رفتار اجتماعي در بيايد قانون وضع ميکنند و اگر در مقابل قانون کسي قانونشکني کند جريمه ميکنند، اين وضعي است که اينها دارند. اينها تنها راهي که براي تأمين انساني انسانها را دارند آن هم تعريفي که آنها از انسانيت دارند همين قانون است آنجا جريمه است آنجا اين قدر بايد پرداخت کنيد، اين مسيري است که آنها تعيين ميکنند؛ اما واقعاً حدّ انساني چيست؟ و انسان در ضوابط اجتماعي و روابط اجتماعي بايد چگونه زيست بکند؟ هيچ مبنايي ندارند، هيچ مستمسکي و امري که آنها آموزش بدهد که بايد انسان اين گونه باشد را ندارند. حالا ما ميخواهيم از آيات الهي، از سيره انبيا و اوليايمان بياموزيم که ما براي رفتارمان و گفتارمان و کردار و ديگر شئون ظاهري، عرض کرديم آداب به شئون ظاهري برميگردد و اخلاق به جهات نفساني برميگردد و اسرار هم به عقايد و معارف برميگردد ما بحثمان آداب است که رفتار اجتماعي خودمان را، رفتار شخصي خودمان را درست کنيم و بر مبناي آن حرکت بکنيم. خود همين بخشي از حيات انساني است و انسانها در سايه اينها ساخته ميشوند. اين نکته را اضافه کنم يک مثالي را ذکر کنم و تصديع ندهم. ما براي اينکه انسان را نميشناسيم حدّ انساني و ادب انساني را هم نميدانيم. بله، يک سلسله مسائلي را وضع ميکنيم به عقل بشر ميرسد که مثلاً وقتي به ديگري رسيده احترام بگذارد، بعضي از جاها مثلاً کلاهشان را ميگذارند بعضي از جاها کلاهشان را برميدارند، اين احتراماتي است که احياناً افراد نسبت به يکديگر در نظامات اجتماعي براساس قراردادها قرار ميدهند. اين قراردادهاي اجتماعي که مثلاً در جامعهاي بخواهيم به يک نفر احترام بگذاريم حالا در عرف آنها مثلاً کلاهشان را برميداشتند، برداشتن کلاه يعني احترام به ديگري مثلاً، ولي در منطق انساني اسلام ما براي احترام کردن به ديگران چه دستوراتي، چه آموزههاي شيرين و مؤثري داريم، چقدر پرروح و روحافزاست، بحث مصافحه و دست دادن، بحث پيشگام بودن در سلام، اگر گفتند سلام، شما بگوييد «سلام عليکم». اگر گفتند «سلام عليکم» شما بگوييد «سلام عليکم و رحمة الله». اگر گفتند «سلام عليکم و رحمة الله»، شما بگوييد «سلام عليکم و رحمة الله و برکاته»، اينها تازه اوّليات است. صبح وقتي ميخواهيم سلام بکنيم عصر ميخواهيم سلام بکنيم شب ميخواهيم سلام بکنيم، «تصبحون علي خير» وقتي شب ميخواهيد از همديگر خداحافظي کنيد، ميگوييد صبحي پر از نشاط و خير در استقبال شماست و بسياري از آموزهها که من اگر بخواهم وارد اين مقولات بشويم زمان ميبرد و هر کدام از اينها نياز به آداب سلام کردن، آداب خداحافظي کردن، آداب نشستن. در منابع وحياني ما مشهون است از اين آداب که اگر اينها را ما رعايت بکنيم، آن قدر مؤدب به آداب الهي ميشويم که آن شايستگي انساني را ميتوانيم تحصيل کنيم.
اما آن نکتهاي که قابل توجه است و همين کتابي که عرض کرديم، جلد هجدهم تفسير موضوعي که الآن محور بحث ما همين کتاب جلد هجدهم تفسير موضوعي قرآن مجيد است که به عنوان ادب توحيدي انبيا در قرآن است. در همين کتاب آمده است که ما اين ادب را بايد از کجا بياموزيم؟ اگر انسان وحي را نداشت و پيغمبر را نداشت قرآن را نداشت، سيره و سنت اوليا را نداشت، همين ادبي که امروز در غرب ما ميبينيم، اين ادبِ انساني بود. شما حساب بفرماييد فاصله بين اين ادبي که قرآن تعليم ميدهد انبياي الهي آوردند و آنچه امروز به عنوان عقلانيت تازه در اوج هستند، حالا زماني که جنگ و ستيز و ستمکاري در اوج بود حالا آنها به کنار، الآني که بشر به اصطلاح رسيده به اينکه بايد بر مبناي عقلانيت زندگي بکند شما الآن نگاه کنيد اين محصول عقلانيت بشر در فضاي ادب اجتماعي و فردي است. هيچ روحي هيچ باطني هيچ جاني براي اين ادب وجود ندارد ما يک زندگي کليشهاي بايد داشته باشيم حالا تازه آن هم سطح زندگي! ما براي اينکه به ادب انساني رهنمون بشويم بايد بدانيم که هر از گاهي که سخني و کلامي از ساحت توحيد باشد و از جايگاه پروردگار عالم باشد و ما را به خداي عالم نزديک بکند آن يک جلوه حقيقي دارد که سَمتي به سوي اله ميبرد و سَمتي هم به سوي انسان دارد. هر کار توحيدي، هر شأن توحيدي هر اقدامي که در مسير نزديک شدن ما به خداست و اين اقدام، اقدام صحيح است، يک جلوه باطني دارد، يک جلوه ظاهري؛ آن جلوه ظاهرياش ادب ما در نشئه طبيعت و خلقت است يک نمونه را ميخواهم عرض کنم که همين مثال ما باشد و ديگر تصديع ندهم. پس مطلب اساسي و عمده اين است که روح کلام همين است که ما براي تحصيل ادب، ادب انساني، ادب فردي، ادب اجتماعي هر حرکتي را که به سمت خداي عالم و به وحدانيت و تقرب به ساحت الهي داريم، اين عمل ضمن اينکه ما را به خدا نزديک ميکند، روح عمل، ملکوت ما را تأمين ميکند، ظاهر عمل هم مُلک و جهات ادبي را تأمين ميکند و انسان در اين جهت مؤدب به آداب الهي ميشود. مثلاً آن نمونهاي که ميخواهم خدمت شما عرض کنم در تعامل با فقرا و مساکين است. ادب اجتماعي اقتضا ميکند که اگر کسي به عنوان فقير به عنوان انساني که به تعبير استاد و والد بزرگوارمان ستون فقراتش شکسته است. ما دو گونه انسانِ ندار داريم: يک انسان نداری است که واقعاً فقير است. فقير يک واژه قرآني است، فقرا يک مفهوم قرآني است. فقرا کسانياند که ستون فقرات آنها شکسته است. آن کسي که ستون فقرات اقتصادياش شکسته باشد، به او ميگويند فقير. حالا ـ خداي ناکرده ـ سيلي آمده، زلزلهاي، تصادفي، اتفاقي الآن افتاده، به تعبير امروزي بارش افتاده است. آن کسي که ستون فقراتش شکسته است اين اصلاً فقير است و در فرهنگ قرآني چنين انساني از يک جايگاه ويژهاي برخوردار است از موارد مصرف زکات و صدقات است و بر ما و بر ديگراني که اغنيا هستند تأمين آنها واجب است: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم﴾[4] و نظاير آن. يک دسته ديگري هستند که ندار هستند؛ اما نداشتن آنها به خاطر بيتوجهي، به خاطر مصرف بيرويه، اسراف و تبذير و از اين دست. پدرانشان داشتند و اموال فراواني را در اختيار آنها قرار دادند، بيعقلي کردند، بيتوجهي کردند، اين مال را مرکز تاخت و تاز خود قرار دادند، اسراف کردند، تبذير کردند، الآن در يک حد نداري افتادند، اينها گدا هستند نه فقير. اينهايي که اين اموال در اختيارشان قرار گرفته و نتوانستند به درستي مديريت بکنند، اينها با ديگران فرق ميکنند. اينها ممکن است دست پيش ديگران دراز بکنند، ولي اينها فقير واقعي نيستند، آنهايي که عنوان شرعي دارند فقير، عنوان شرعي دارد؛ مثلاً کسي بخواهد زکات فطره را بدهد، به گدا نميتواند بدهد، به فقير بايد بدهد؛ هر کسي سر کوي و برزن بنشيند، دست گدايي دراز کند به او نميشود داد، آن کسي که واقعاً فقير است ستون فقراتش شکسته و نميتواند روي پاي خودش به لحاظ اقتصادي بايستد او فقير است و زکات به او تعلّق ميگيرد، يک عنوان شرعي است.
به هر حال ما در فرهنگ دينيمان راجع به فقرا چگونه برخورد ميکنيم؟ ادب برخورد با يک فقير چگونه است؟ انساني که مؤدب به آداب الهي است. اوّلاً براساس فرهنگ قرآني، هيچ سائلي را از خود نميراند: ﴿فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ ٭ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ﴾؛[5] هرگز با انسان يتيم از قهر و خشونت و تُندي سخن نگو! به هر حال او الآن در يک شرايط خاصي است، در محروميت اجتماعي قرار دارد، ما حق نداريم آنهايي که از نظر اجتماعي محروم شدند، حالا پدرشان را از دست دادند، مادرشان را از دست دادند و در يک سطح ضعيفي از جامعه قرار گرفتند با آنها خلاف ادب انساني رفتار کنيم، خدا به پيغمبرش فرمود: ﴿فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ ٭ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ﴾، با يتيم از جايگاه قهر، خشونت، تُندي سخن نگو! و هرگز يک انسان سائل و نيازمند را از خود مران! تا ميتواني براي او جوابي تهيه کن!
در خصوص فقرا چقدر دستورات دين و ادب انساني بالاست! اوّلاً خداي عالم ميفرمايد اگر کسي مسکين شد، «مسکين»؛ يعني کسي که زمينگير شد و ديگر نميتواند معيشت زندگاني خودش را تعيين کند، اگر مسکيني به سَمت شما آمد، شما با مسکين برخورد تُند نکنيد. مسکين که به سراغ شما آمد، اين فرستاده خداست. بياني از علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه است. فرمود: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه»؛[6] مسکين فرستاده خداست و خداي عالم اين مسکين را فرستاده تا انسان با اين فرستاده خدا چگونه برخورد بکند؟ يک وقت ما ميگوييم اين ندار است يک انسان آن چناني است، چيزي میگيريم و به دست او ميدهيم، ولي وقتي به ما ميگويند «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» اين از طرف خدا آمده، شما با پيام خدا و سفير خدا چگونه ميخواهي برخورد بکني؟ ميبينيد که بحث به گونه ديگر ميشود، بايد آداب ديگري رعايت بشود و إنشاءالله راجع به اين نمونه زيباي قرآني که نشانگر ادب والاي انساني است و از جايگاه توحيد و موحّدان حقيقي و انبياي الهي به ما رسيده است در جلسه بعد راجع به آن سخن بگوييم.
«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الاعز الاجل الاکرم يا الله ... يا رحمن و يا رحيم».
بار الها! گناهان ما را ببخش و بيامرز!
همه ما را از رحمت خاصه اين ماه عزيز برخوردار بفرما!
قرآن را به عنوان يک حقيقت نوراني در دل و جان همه ما بتابان!
دلهاي ما را مستعد فراگيري نور قرآن قرار بده!
لحظهاي بين ما و اهل بيت در دنيا و برزخ و قيامت فاصله و جدايي نينداز!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
جامعه ما را به ادب الهي مؤدّب بفرما!
بدي را، سوء را، زشتي را، فحشا را، منکر را از ما و جامعه ما و نظام اسلامي ما دور بفرما!
خدايا! توفيق امت وسط بودن، امت نمونه و الگو بودن را به جامعه ما عطا بگردان!
کشور ما را در حد اعلاي از اعتلا و توسعه و پيشرفت قرار بده!
بار پروردگارا! ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع ارواح طيّبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب آقايمان مولايمان حضرت بقية الله الاعظم را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بالنبي و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»