أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب اله العالمين ابی القاسم المصطفي محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي الاصفياء من عترته لا سيّما خاتم الاوصياء حجة ابن الحسن العسکري(روحي و ارواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
سومين روز از ماه عظيم و عزيز رمضان را پشت سر ميگذاريم و از فضاي معنوي و روحاني و انسانساز اين ماه بهره ميگيريم و خدا را بر اين منّت بزرگ شاکريم و از درگاه الهي عاجزانه مسئلت ميکنيم که توفيق درک درست، کامل و جامع اين ماه را به همه ما مرحمت بفرمايد با آن منظوري که پروردگار عالم در اين ماه نهاده و تعبيه کرده است ـ إنشاءالله ـ محقق شود و همه ما ضمن نجات از بديها و انحرافها و تحريفها، راه بهشت را، راه سعادت را باذن الله به برکت اين ماه طي کنيم و اين شدني است و اصلاً فلسفه وجودي ماه مبارک رمضان هم بر همين امر هست. خدا را به اوليايش سوگند ميدهيم که دعاها و خواستههايي که در اين ماه همگان دارند محقق بفرمايد و ما را در مسير سعادت و نجات قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
موضوعي که در اين روزها راجع به آن صحبت ميکنيم و بهانه و مستمسکي است که با سخن گفتن پيرامون آن، خود را به ساحت الهي نزديکتر کنيم و از آن بارگاه الهي بهره بيشتري ببريم، بحث حکمت نيايش بوده است. از اينکه نيايش به چه معناست و حقيقت نيايش چيست، مطالبي به عرض رسيد؛ ولي براي محکمتر کردن و تثبيت اين معنا بياني را از مولايمان علي بن ابيطالب(عليه السلام) که در نهج البلاغه شريف هم آمده است به عرض برسانيم و در تثبيت موقعيت نيايش از کلام علوي بهره کاملتر ببريم. نيايش همان ايجاد ارتباط و پيوند قلبي انسان با پروردگار عالم است به گونهاي که هيچ فاصلهاي بين انسان و خدا نيست و انسان ميتواند در سايه اين ارتباط، در سايه اين وسيله و سببي که خداي عالم در اختيار انسان قرار داد، انسان خود را بسازد و از لغزشها، انحرافها، کژيها بپرهيزد و خدا دستگير او باشد و او را در سختيها و دشواريها رها نسازد. اين تعبير علي بن ابيطالب(عليه السلام) نشان از اين معناست که نيايش فقط يک سلسله گفتهها و کردار ظاهري نيست، بلکه يک واقعيت است، يک حقيقت است، يک امر عيني است که در فضاي اعتبار انجام ميشود. دقّت کنيد به اين بيان علي بن ابيطالب(عليه السلام) که به فرزندش امام مجتبي(عليه السلام) اين توصيه و سفارش را فرموده است که «أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سُبْحَانَه»؛[1] مطمئنترين و محکمترين سبب و دستاويزي که انسان ميتواند آن را تمسک کند و در مسير زندگي بدان مطمئن باشد که اين سبب، اين وسيله، اين امکان از دست انسان نميرود، ما براي اينکه امورات دنيايي خود را بگذرانيم به همين اسباب و علل مادّي توجه ميکنيم؛ به مال، به مقام، به فاميل، به طايفه، به اين ارتباطات اجتماعي، به اينها توجه ميکنيم. اگر براي کسي ـ خدايي ناکرده ـ يک دشواري پيش آمد، سختي آمد، تزلزل و اضطرابي براي شخص او، فرزندان و منسوبين او پيش آمد، انسان در بدء امر توجه ميکند به آن اسباب و وسايلي که در جهان ماده در اختيار اوست، اگر موقعيت اجتماعي دارد اگر وزيري هست وکيلي هست يا اگر امکانات مادي دارد، توانمندي و غناي مالي دارد يا به هر چيز ديگري که اسباب و علل مادّي محسوب ميشود، خداي عالم در قرآن مجيد ميفرمايد که روزي فرا خواهد رسيد که ما همه اين اسباب و علل را از دست شما ميگيريم: ﴿وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْباب﴾،[2] ما در دنيا ميگوييم پدرمان، برادرمان، فرزندمان، دوستمان، همسايهمان دست به جيب خودمان و مانند آن، اينها ابزار و اسباب و عللي است که خداي عالم در اختيار ما قرار داد تا ما به وسيله آن امورات زندگي خود را اداره کنيم و بگردانيم. اينها ابزار و وسايل است که متأسفانه ما فکر ميکنيم اينها برای خودمان است، در حالي که همه اينها امانت الهي است؛ همه اينها از ناحيه خداي عالم به عنوان نعمت در اختيار ما قرار گرفته است. آيا تفکر قاروني داريم؟ آيا فکر ميکنيم که چيزهايي که در اختيار داريم مال خودمان است؟ از خودمان درآورديم و منشأ و مبدأ پيدايش اينها ما بوديم؟ ما خالق بوديم؟ ما فاطر و بارئ اين گونه امور بوديم؟ يا به دست ما رسيد؟ اين انساني که هيچ چيزي نداشت ﴿لا تَعْلَمُونَ شَيْئا﴾[3] هيچ دانشي نداشت و کمکم اينها را تحصيل کرد همه و همه به عنايت الهي است؛ ولي به هر حال بشر اين دسته از عوامل را مال خودش ميداند، اين اسباب و علل مادي را مالک آنها خودش را فرض ميکند و محققاً خودش را مالک اينها ميبيند، اگر مالک اينها ما هستيم همه جا بايد با ما باشد. ميگويند دنيا هر آن چيزي است که شما هنگام مرگ رها ميکنيد و ميرويد. ببينيد چه چيزي را رها ميکنيد؟ مال رها ميشود، فرزند رها ميشود، امکانات و مقامها رها ميشود همه دانستنيهاي ما، همه مطالب علمي ما، همه اينها در حقيقت از ما گرفته ميشود. ﴿لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئا﴾؛[4] يعني انسان به جايي ميرسد که حتي اسم خودش را هم فراموش ميکند. خودش را فراموش ميکند، نزديکان و اقربايش را فراموش ميکند، حافظهاش را از دست ميدهد، اصلاً نميداند کجا هست، چيست، سابقهاش چه بوده؟ اين انسان است. اگر ما اين دانش، اين علم، اين سواد، اين امکانات، اين اموال، اين مقام مال ما بود، ما بايد هميشه همراهمان باشد، معلوم است که مال ما نيست، مدتي به رسم امانت دادند که ببينند ما چگونه زندگي ميکنيم. يکي از بدترين و زشتترين جهاتي که انسان بر خودش ميتابد و درست ميکند، همين است که اين امانتهاي الهي را مختصّ به خودش ميداند. ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدي﴾[5] اين ميگويد من خودم بودم، خودم زحمت کشيدم، خودم دود چراغ خوردم، اين سواد را پيدا کردم، اين دانشگاه، اين حوزه، اين عنوان آيت اللّهي را خودم زحمت کشيدم پيدا کردم. ما فکر ميکنيم که اينها برای ماست. اينها يک سلسله القاب دنيايي است، امکانات دنيايي است که خدا در اختيار ما قرار داد که ما به وسيله اين زندگيمان را آبرومندانه پيش ببريم. مگر برای ماست؟ هيچ کدام از اينها برای انسان نيست. انسان مالک چيزي است که او را با خود ميبرد و عبارت است از اخلاق و عقايد و اعمال. هيچ چيزي مملوک انسان نيست مگر آنچه در صحنه جان انساني مينشيند و به انسان و براي انسان و با ابديت انسان همراه است. عقايد، اخلاق و اعمال. ما را با اينها محشور ميکنند چون اينها در جان ما و روح ما راسخ شده است و از خدا ميخواهيم که خداي عالم بهترين و سالمترين عقايد را و کاملترين فضايل اخلاقي را و زيباترين و شايستهترين اعمال صالح را براي همه ما مقرّر و مقدّر بگرداند و ـ إنشاءالله ـ ما با چنين حقايقي محشور بشويم.
به هر حال بشر فکر ميکند که آنچه در اختيار اوست اينها وسايلي است که برای اوست و براساس اين هم غرّه ميشود. ما اگر وارد يک هتل چند ستاره بشويم با آن امکانات آن چناني که براي يکی دو روز مثلاً آدم کرايه ميکند، اجاره ميکند و مانند آن، هيچ وقت ميگوييم که اين مال ماست؟ همه آنچه را که در اختيار ماست همه و همه امانتي است که بايد اينها را بنهيم و برويم. حالا ما با امانت، معامله اموال خودي ميکنيم، هر گونه که بخواهيم تصرّف ميکنيم. مگر ما اين چشمي که در اختيار داريم مال خودمان است؟ اگر مال خودمان بود هر جا ميتوانستيم بدوزيم، ميتوانيم چشم را به هر جايي توجه بدهيم؟ ﴿وَ لا تَعْدُ عَيْناك﴾؛[6] خدا به پيغمبرش ميفرمايد مبادا چشمت را به قيافههاي آنچناني بدوزي! به خانههاي آنچناني بدوزي! به کاخها و قصرهاي آنچناني توجه کني! اين چشم مال ما نيست، اين گوش مال ما نيست، اين زبان مال ما نيست. آنچه در اختيار ماست همه و همه امانت الهي است که بايد روزي بدهيم و برگرديم و برويم و لذا وقتي که انسان ميرود نه تنها مال و اموال خودش را مينهد و ميرود، حتي بدن او که شصت، هفتاد سال با او بوده چشم و گوش او را هم بايد بگذارد و برود، مال او نيست اگر مال او بود با خودش ميبرد. آنجا انسان بايد با يک چشم و گوش ديگري، با يک زبان ديگري، با يک قلب ديگري وارد بشود، اين قلب که مال ما نيست، اينها را مدتي دادند تا ما استفاده کنيم در اين دنيا بمانيم اقتضاي در قفس ماندنِ در عالم طبيعت همين است.
بنابراين ما بايد توجه به اين معنا داشته باشيم که اين گونه از اسباب و علل هيچ کدام اينها اوّلاً مال ما نيست؛ و ثانياً اينها قابل اطمينان نيست حالا مال، حالا مقام، حالا عنوان، همه اينها روزي از انسان گرفته ميشود. حالا که اين گونه است ما بايد به سببي، به وسيلهاي، به يک دستآويزي تمسک کنيم که او از بين نرود، هميشه با ما باشد، مطمئن باشيم که گسستني نيست، رهاشدني نيست و آن سببي است که بين خود و خداي خويش به عنوان نيايش، به عنوان مناجات، به عنوان ارتباط با پروردگار عالم داريم، «أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ»؛ مطمئنترين سببي که شما تمسک کردهايد و اخذ کردهايد اين سببي است که بين شما و پروردگار شما هست، «أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سُبْحَانَه». ما همه به اين سبب و به اين مستمسک الهي به عنوان نيايش نيازمند هستيم. نيايش هم دريايي است و يک فضاي فوق العاده وسيعي است که بايد پيرامون آن سخن گفت و حکمت آن را به درستي آموخت و آثار و نتايج آن را هم در نظام وجودي خود يافت. من فقط اشارهاي، يک گوشه چشمي به آن اثر برتر مناجات ميگذارم و تقديم کنم تا يک مقدار ذوق بيشتري برای ما نسبت به اين امر پيش بيايد.
عرض کرديم ماه رمضان است شهر خدا و ماه خداست و اين شهر، شهر نيايش و دعا و مناجات با پروردگار عالم است که اگر ما اين اوثق سبب را، اين مطمئنترين وسيله زيست و حيات انساني و فردي و اجتماعي را ما متقن بگيريم قطعاً اسباب ديگر معنا پيدا ميکنند؛ آنگاه مال و مقام و ارحام و بستگان و طايفه و هر چيزي که به عنوان وسيله و سبب در مسير حيات انساني مؤثر است معنادار ميشود. ما ديگر به مال، به مقام، به امکانات، به اعتبارات اجتماعي و نظاير آن، يک نگاه استقلالي نداريم، اگر کسي ارتباط خودش را با خدا، اصليترين ارتباط دانست، همه اين امکانات را هم «باذن الله» ميداند، هرگز به مال به عنوان يک سبب مستقل فکر نميکند، به مقام به اعتبار اجتماعي، به امکاناتش به عنوان يک سلسله عوامل و علل مؤثر ـ معاذالله ـ به نحو استقلال فکر نميکند. ميگويد خداي عالم اين مال را در اختيار من قرار داد براي حفظ آبرو، اين مقام را براي اين به من داد و ديگر انسان قاروني نميانديشد.
ما اگر بتوانيم در همين ماه موفق بشويم اين دين اجتماعي و انساني را عوض کنيم که آنچه را که در اختيار ما هست همهاش امانت است. ما دو نحوه ميتوانيم به اين اموال نگاه بکنيم، به اين خانه، به اين مال، به اين مقام، به اين ارتباطات دو نحوه ميتوانيم نگاه بکنيم. اين که ميگويند ديد را بايد عوض کرد، بايد نگاه را عوض کرد، يک وقت نگاه استقلالي داريم، نگاه مالکيتي داريم که من صاحب اين علم هستم! من صاحب اين مقام هستم! من صاحب اين اعتبار اجتماعيام، هر وقت بخواهم دست به جيبم ميبرم، هر وقت بخواهم از حسابم ميگيرم، هر وقت بخواهم دستور ميدهم، يک چنين تفکري، چنين بينشي، چنين ديدگاهي جامعه را به فساد ميبرد. انسانها را به انحراف ميکشاند، تفکر قاروني را بر انسان حاکم ميکند. قارون را که خداي عالم در قرآن مثال ميزند براي يک نمونه است که ما همه بدانيم که اين گونه نبايد زندگي کرد. موساي کليم عنوان پيغمبر خدا ميآيد در مقابل قارون ميگويد اين مبلغ و اين مالي که الآن در اختيار توست، مال تو نيست، بله در اختيار تو هست؛ اما تو مالک آن نيستي، بخشي از اين اموال از آنِ پروردگار عالم است که در اختيار تو قرار داد و خدا اين مال را در اختيار تو قرار داد تا تو توزيع بکني، تا حقي که در اموال تو است ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم﴾[7] شما به اهلش برگرداني. او بيايد بگويد که نه! اين را خودم زحمت کشيدم، فکر اقتصادي داشتم، هوش اقتصادي داشتم، ده نفر صد نفر، هزار نفر در بازار هستند من يکي موفق شدم، هزار نفر در حوزه دارند درس ميخوانند من يکي آيت الله شدم، هزار نفر در دانشگاه دارند درس ميخوانند من استاد شدم، اين همهاش فکر قاروني است، فکري است که منکوب است، مذموم است و به شدّت نکوهش شده است، ما بايد اين نگاه را و اين بينش غلط را از خودمان و از جامعهمان برگيريم و اصلاح کنيم.
اگر جامعه به لحاظ منطق فکري و بينش، خودش را اصلاح کند و خود را مالک اينها نداند، ميگويد اينها در اختيار من است، من متصرف هستم ميتوانم تصرف بکنم و سعي کنم براساس ضوابط انساني اين را مصرف کنم، آيا شما نگاه کنيد جامعه دچار چنين بحراني، چنين گسستي و چنين شکن و ايجاد طبقات پرفاصله اجتماعي ميشود؟ فقط اصلاح کنيم اين ديد را که اين در اختيار ماست، ما متصرف هستيم، ما مالک نيستيم، ما مستأجري هستيم که خداي عالم اين را در اختيار ما قرار داد تا ما اين را در مسير انساني صرف بکنيم. مگر خداي عالم نميتواند به همه به ميزان قارون پول بدهد، امکانات بدهد؟ اين خداي عالمي که ﴿وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[8] است؟ خدا فرمود سنّت من اين است، سنّت اجتماعي من اين است که اين امکانات را توزيع ميکنم به افراد ميدهم، هم افراد امتحان بشوند و اگر به درستي صرف بشود ما يک جامعه متعادل داريم، يک جامعه يکدست داريم، يک جامعه روشني داريم که نسبت به يکديگر با نگاه مثبت و خير ميبينند. چرا افراد جامعه نسبت به يکديگر نگاه مثبت ندارند؟ چرا پشت سر يکديگر حرفها و سخنان و گفتهها و مطالب ديگري هست که شايسته جامعه انساني نيست؟ ما فکر ميکنيم که در يک کار ما چه نقشي داريم؟ بسيار ميتواند اين نگاه و اين بينش که يک بينش الهي است جامعه را اصلاح کند و از فسادِ بينشي و فکري اين جامعه را نجات بدهد. خداي عالم فرمود اين سنّت ماست، اين قانون ماست، اين ضابطه ماست، من از شما ميگيرم به ديگري ميدهم؛ کما اينکه کار خدا هست. دولت را که دولت ميگويند براي همين است که در دست افراد بگردد ببيند چه کار ميکنند؟ ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾[9] اين از سنت خداست. شما ببينيد اين دولت، اين قدرت، اين مُکنت، اين حکومت در پنجاه سال قبل، چهل سال قبل، سي سال قبل، بيست سال قبل، ده سال قبل، پنج سال قبل دست چه کسي بود و الآن دست کيست؟ اين بناي الهي است، اين سنّت خداست، پسفردا هم از اين ميگيرند و به ديگري ميدهند، اين طور نيست که دست کسي بماند، هميشه سنّت الهي اين است که اين قدرت اين مُکنت در دست افراد باشد. خيليها ميگويند اگر ما بوديم، اگر من فلان کاره بودم، اگر من قاضي بودم اگر من؛ پس فردا ميگويند تو قاضي هستي، تو وکيل هستي، تو نماينده، تو وزير، تو رئيس، تو چه کار ميکني؟ همان اختلاس همان برد کلان، همان فلان! اين براي اين است که انسانها زمينه خير و کمال را در خودشان از جايگاه اين نگاه ايجاد نکردند. اگر کسي صاحب اين نگاه باشد، شصت سال قبل چگونه زندگي ميکرد؟ پنجاه سال قبل هيچ چيزي نداشت و اکنون که امکاناتي دارد با همان نگاه زندگي ميکند اگر ساخته شده باشد انسان، اگر ماه رمضاني شده باشد، اگر براساس نيايش و ارتباط با پروردگار عالم سبب حقيقي بين خود و خداي خود را مستحکم کرد و به اين اوثقِ سبب تکيه کرد اصلاح ميشود.
تا زماني که ديد ما اين باشد که ما مالک همين خودکاري که در جيبمان هست هستيم، ما متصرّف هستيم نه مالک. ما اجير هستيم براي اين مسئله، فرق ميکند نگاه اجير بودن تا نگاه مالک بودن خيلي فرق ميکند. نگاه اجيري اين است که اين خودکار که دست من است من براي امضا فقط ميتوانم استفاده کنم؛ اما اينکه بخواهم هرکاري با آن بکنم نميتوانم. اگر چنين نگاهي در جامعه حاصل بشود و انسان مطمئن باشد که دنيا بنا نيست به کام انسان باشد، اصلاً خداي عالم اين را مقرّر نکرده است کام ميخواهيد؟ کاميابي ميخواهيد؟ جايش در بهشت است.
در دنيا بنا نيست که انسانها کامياب باشند، به معناي اينکه لذايذ را آن گونه که هست برای خود بخواهند و برای خود داشته باشند، اين را خدا براي احدي نخواسته است. فقط بعضيها فهميدند، مثل انبيا و اوليا و صلحا و شايستگان فهميدند که دنيا جاي گذر است، دار ممرّ است و لا دار مقرّ.[10] براساس اين راحت هستند، ديگر مدام ذخيره کنند، مدام اضافه کنند، مدام آلاف و الوف بيافزايند، مدام ارقام را اضافه بکنند نيست. آنچه ما در اين رابطه ميتوانيم خود را اصلاح بکنيم و بسازيم از جايگاه همين مطمئنترين سبب است به نام نيايش.
نکتهاي که اضافه کنم و ديگر تصديع ندهم اين است که ما مسئله نيايش و ارتباط با خدا را به عنوان يک واقعيت عيني و يک حقيقت خارجي به آن نگاه نميکنيم. به مالمان به مقاممان به اعتبارات اجتماعيمان آنها را ماندگار ميدانيم، پايدار ميدانيم، اصيل ميدانيم حقيقي ميدانيم؛ اما اين ارتباط با پروردگار عالم را اين «الهي، الهي» ، اين «يا ربّ، يا ربّ» و اين مناجات و گفتگوي با خدا را جدّي نميگيريم اين را اصيل نميدانيم اين را مؤثر نميبينيم اين را در حيات انساني خودمان به عنوان واقعيتي که مطمئنترين حقايق عيني است و ميتواند نجاتبخش باشد و ديگر اسباب و علل در سايه اين مطمئنترين وثيقه ميتواند کمک بکند اين گونه نگاه نميکنيم وقتي اين گونه نگاه نکرديم ديگر دعاها و نيايشها براي ما پرمغز و پرمعنا نيست.
آن جملهاي که خواستم عرض کنم که ذوقي در ما ايجاد بکند اين است که انساني که مناجات ميکند با خداي خودش راز و نياز ميکند گفتگو ميکند انس ميگيرد و بر اين انس هم اصرار ميورزد و به حق اين گفتگو و مناجات برايش معنا دارد، شيرين است، حلاوت دارد، طعم حلاوت و طعم شيريني اين نيايش و مناجات را ميچشد، لذت ميبرد؛ آنگاه کمکم ميبيند که خدا با او مناجات ميکند، «الهِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ، فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا»[11] انسان به جايي ميرسدکه خدا با او نجوا ميکند، خدا درِ گوشي با او حرف ميزند، خدا در دلش ميتابد. ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاة﴾[12] خدا با انسان مناجات ميکند. اوّل انسان راه بيايد، ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾؛[13] به ياد من باشيد من هم به ياد شما هستم. مگر ميشود آن وقتي که انسان طعم حلاوت و شيريني اين عبادت را در کامش شنيد و چشيد و احساس کرد؛ آنگاه است که ديگر دست بردار نيست. تو کوشش بکن او کِشش ميآورد. ما يک کوشش داريم و يک کِشش. کِشش ميخواهيم که از طرف پروردگار عالم باشد که خطاب بيايد ﴿ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾[14] بايد اوّل تلاش کنيم. بدون کوشش، کشش به انسان داده نميشود و اين کوشش همين است که انسان روي اين دعا روي اين نيايش تکيه کند، تأکيد کند، اصرار کند، دعاها را جدّي بگيرد، يک «يا الله» مخلصانه، حالا يکي از مباحثي که پيش رو داريم کيفيت نيايش است که بسيار بحثهاي عميق و زيبايي را به همراه دارد، کيفيت نيايش و کميت نيايش آثار و نتايجي که هست و اين را در پايان عرضم ميخواهم عرض کنم و آن اين است که ملاحظه بفرماييد ما در عرصه نيايش فقط و فقط نميخواهيم بگوييم يک کار يکسويه است و ارتباط با خداست و از آن طرف خدا نسبت به ما اقدامي، اصلاحي، بازسازي وجودي ندارد، خدا ما را در مسير تحوّل و دگرگوني قرار نميدهد و ما در تقلّب احوال و حالات کمک نميکند، نه! خدا «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[15] است، خدا کسي است که اگر انسان در حضيض ذلت باشد، دست او را خواهد گرفت و او را از آن حضيض به اوج ميرساند اين باور را ما بايد در دعا و نياش پيدا بکنيم. به هر حال ما هنوز نياز داريم که نيايش را بشناسيم، اين اوثق سبب و مطمئنترين وسيلهاي که خداي عالم در اختيار بشر قرار داد عرض کرديم مناجات و نيايش امکاني است الهي موهبتي است ربّاني که انسان بتواند از اين فضاي مسموم و آلوده طبيعت بالا بيايد تا زماني که ما در اين فضا زندگي ميکنيم فضا مسموم است. يک مسموم طبيعي داريم که همين سمّهايي است که وجود دارد. نه اصلاً دنيا مسموم است، بودنِ در دنيا انسان را آلوده ميکند. تا زماني که انسان در دنيا نفس ميکشد آلودگي برايش هست، تهديد هست چرا؟ چون دنيا آغشته به حق و باطل است، دنيا آغشته به خير و شرّ است، دنيا آميخته از زشت و زيباست، کجا حق هست که باطل نيست؟ هر جايي شما اگر شرک است توحيد است؛ اگر ايمان است کفر است؛ اگر عدل است ظلم است؛ اگر حق است باطل است؛ اگر خير است شرّ است؛ اگر زشت است زيباست؛ اگر شادي است غم است. اين آميختگي تهديد است، اين براي يکايک انسانهايي که در نشئه طبيعت زندگي ميکنند تا روز آخر اين آفت وجود دارد. هيچ کس نميتواند بگويد من مصون هستم! هيچ کس نميتواند بگويد من دامنم را بالا کشيدم عبايم را بالا کشيدم و هيچ کس نميتواند به من آسيب بزند. از درون و بيرون در وجود انسان تهديد ميبارد، اين نفس اماره و از سوي ديگر خداي عالم با چندين قَسم فرموده است: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[16] ما فجور را که راه شکافتن معصيت و نافرماني و طغيان و سرکشي است را به انسان آموختيم. شيطان کجا و انسان کجا؟! شيطان در مصاف با انسان قطعاً انسان اگر ـ خداي ناکرده ـ بخواهد به ميدان شيطان، پيروز است، چرا؟ چون شيطان، اسباب و وسايلش محدود است؛ اما انسان اسباب و وسايل محدود نيست، همه چيز را در اختيار دارد، عقل و چراغ عقل را دارد و با چراغ عقل «گزيدهتر بَرد کالا». به حق اينکه خداي عالم در قرآن راجع به انسان او را در «اعلا علّيين» از يک سو و در «اسفل السافلين» از سوي ديگر معرفي کرده است براي اين است که نشئه وجودي انسان اين است و لذا همواره انسان مورد تهديد است، مورد آفت است، مورد آسيب است.
هيچ کس نبايد بگويد آيت الله العظماي فلان چيست؟! صاحب رساله و مقلدهاي ميليون چيست؟ اينها چيست؟ مگر اينها انسان، ميگويند «ملا شدن چه آسان»؛ اما «آدم شدن محال است». حالا اگر نگوييم محال است، بسيار بسيار سخت است، ملا شدن يعني چه؟ يعني باسواد بشويم، يعني دکتر بشويم، يعني آيت الله بشويم، يعني صاحب رساله بشويم، اين خيلي راحت است کاري ندارد، ملا شدن آسان است، آنکه سخت و دشوار است اين است که انسان زمام نفس بکشد متوجه باشد و نگاهش را نسبت به عالم دنيا اصلاح کند و خود را امانتدار ببيند و بداند و با چنين ديدي زندگي کند و تفکر قاروني و هاروني را از خود به دور بدارد و منزّهانه زندگي کند؛ البته چنين انساني قطعاً در مسير انسانيت خودش موفق خواهد بود و اين جز نيايش راهي ندارد. هر چه بگوييم ما فيلسوف هستيم، من مسائل فلسفي را در عمقش و در ژرفاي معارفش حل و فصل ميکنم! اينها مثل مال است فرقي نميکند، فيلسوف باش حکيم باش متکلم باش مفسر باش فقيه باش، اينها مثل اموال است فرقي نميکند. آنکه انسان را ميتواند نگاه بدارد همين اصلاح در بينش و نگاه است که ما چگونه زيست کنيم؟ اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ مسئله ارتباط با پروردگار عالم که در نيايش تفسير و معنا ميشود و نماز بزرگترين نيايش است که «الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»[17] که حالا بايد رسيد به آنجا اميدواريم که خداي عالم چنين انديشهاي را و چنين بينشي را و چنين دانشي را به همه ما مرحمت بفرمايد و ايمان به اين گونه معارف را خداي عالم در دل و جان ما مستقر بگرداند.
«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الاعز الاجل الاکرم يا اللهُ، ...، يا رحمان و يا رحيم».
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و بندگي و نيايش در پيشگاه خودت را نصيب همه ما بفرما!
آثار گرانقدر و ارزشمند نيايش را براي ما و جامعه ما در اين ماه مبارک رمضان خدايا مقدّر و مقرّر بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بگردان!
مرضای مسلمين لباس عافيت بپوشان!
بار الها کشور ما را مملکت ما را نظام اسلامي را جامعه اسلامي را مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بدار!
«بالنبي و آله و عجل اللهم تعالی في فرج مولانا صاحب الزمان»
[1] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه 31.
[2] . سوره بقره، آيه166.
[3] . سوره نحل، آيه78.
[4] . سوره نحل، آيه70.
[5] . سوره قصص، آيه78.
[6] . سوره کهف، آيه28.
[7] . سوره ذاريات، آيه19.
[8] . سوره منافقون، آيه7.
[9] . سوره حشر، آيه7.
[10] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت133؛ «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَر».
[11] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج3، ص299.
[12] . سوره انبياء، آيه73.
[13] . سوره بقره، آيه152.
[14] . سوره فجر، آيه28.
[15] . زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص328.
[16] . سور ه شمس، آيه8.
[17] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج68، ص 216.