اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين و فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]
اين ماتم بزرگ را به جهان بشريت تسليت عرض ميکنيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آن توفيق را به ما عطا کند که همگان به اين شعار عمل کنيم. اولين شعار درخواست أجر عظيم است دومين شعار اقتدا به سيد و سالار شهيدان و خونبهاي آن حضرت را گرفتن است «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)» اين شعار، هدف اقامه عزاي سالار شهيدان(سلام الله عليه) را روشن ميکند؛ يعني عرض ادب به پيشگاه آنها وظيفه اوّلي است ولي هدف از اقامه عزا، خونبهاي آن حضرت را گرفتن است؛ يعني همچنان بهای خون آن حضرت گرفته نشد تا زمان ظهور صاحب اصلي آن و ما در هر عصر و مصري از خداي سبحان مسئلت ميکنيم که آن توفيق را به ما عطا کند که خونبهاي آن حضرت را بگيريم.
اين متفرع بر آن است که حضرت را چه کسي شهيد کرد؟ و چرا شهيد کردند؟ گرچه در بيانات نوراني خود اين ذوات قدسي سخن از حق و باطل، عدل و ظلم، صدق و کذب، خير و شرّ، حسن و قبيح و مانند آن است؛ اما جريان سالار شهيدان(سلام الله عليه) از همه جريانهاي گذشته ممتاز است. جريان سيدالشهداء فقط شبيه جريان مبارزات خود پيغمبر است، زيرا جريان مبارزه سيدالشهداء با مبارزه اميرالمؤمنين فرق ميکند با مبارزه امام حسن فرق ميکند با مبارزات ساير ائمه فرق ميکند. جريان شهادت کربلا با جريان سقيفه خيلي فرق ميکند.
در جريان سقيفه و امثال سقيفه محور نزاع سه ضلعي بود، چون مستحضريد به قول علما تحرير محل بحث از ضروريترين روشهاي تحقيق است؛ يعني اگر کسي خواست در مسئلهاي تحقيق کند، اول تحرير صورت مسئله است که محل بحث کجاست؟ اگر تحرير صورت مسئله و تحرير محل بحث به خوبي روشن بشود، آنگاه معلوم ميشود که جريان قيام سيدالشهداء براي چه بود؟ و در قبالش کساني که حضرت را شهيد کردند براي چه چيزي شهيد کردند؟
در جريان سقيفه محور بحث سه ضلعي بود؛ در جريان امام مجتبي(سلام الله عليه) مدار نزاع، سه ضلعي بود؛ در جريان کربلا مدار نزاع و محل بحث، چهار ضلعي است، مربّع است نه مثلث. در جريان سقيفه، اصل اسلام به حسب ظاهر مورد قبول طرفين بود اين آن ضلع قائمهاش است و دو ضلع ديگر: يکي اهل بيت بودند که ما بايد دين را حفظ کنيم حاکم باشيم وليّ مسلمين باشيم و ضلع سوم اصحاب سقيفه بودند که اينها به حسب ظاهر اصل دين را اصل قرآن را اصل وحي و نبوت را قبول داشتند؛ منتها ميگفتند که خليفه ما هستيم اهل بيت ميفرمودند آنچه حق اين است که خليفه ما باشيم، صورت مسئله سه ضلعي بود.
در جريان امام مجتبي(سلام الله عليه) هم صورت مسئله سه ضلعي بود؛ يعني اصل اسلام را به حسب ظاهر آنها قبول داشتند، ميگفتند که جانشين پيامبر ما هستيم و وجود مبارک امام مجتبي ميفرمود که جانشين پيغمبر من هستم. اين نزاع بود گاهي جنگ لفظي بود گاهي جنگ نظامي بود گاهي به صلح ختم ميشد.
در جريان کربلا، صورت مسئله چهار ضلعي است، نه سه ضلعي. در جريان کربلا وجود مبارک سيدالشهداء ميگويد اسلام حق است بايد «إلي يوم القيامة» بماند و محوري نگهداري و خلافت و ولايتش ما اهل بيت هستيم. اين دو تا ضلع است. يزيد ميگفت که کفر حق است جاهليت حق است ـ معاذالله ـ اسلام باطل است و حکمران جاهلي من هستم. سخن از اسلام نبود سخن از نفي اسلام بود. سقيفه ميگفت که اسلام هست ولي خليفه ما هستيم. يزيد ميگويد اسلام نيست:
لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا ٭٭٭ خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ[2]
از مجموع گفتهها و رفتارها و اقوال و افعال اهل بيت(عليهم السلام) روشن ميشود که اينها فقط اسلام ميخواستند. از مجموع افعال و اقوال و اشعار آنها اين بود که اينها فقط کفر ميخواستند. اين صورت مسئله است.
حالا اگر در بيانات نوراني سيدالشهداء است که من ميخواهم امر به معروف بکنم درست است سيره پيغمبر را داشته باشم «أُرِيدُ ... أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[3] درست است. فرمود: «وَ عَلَي الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[4] درست است و اگر وجود مبارک امام سجاد در شام با اينکه دستش بسته است و به عنوان اسير است آن شامي پليد آمده زخم زبان بزند و بيادبي کند و نيشي بزند و حضرت را برنجاند. به حضرت عرض کرد شما که کربلا رفتيد، در اين صحنه «مَنْ غَلَب» چه کسي پيروز شد؟ فرمود ما. حالا حضرت اسير است دستش بسته است از آن طرف اسرا را دست بسته آوردند. اين باز دلالت مطابق است صريحاً فرمود ما. عرض کرد چطور شما پيروز هستيد؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»؛[5] اگر خواستي بفهمي که چه کسي پيروز شد، موقع نماز اذان و إقامه بگو ببين اسم چه کسي را ميبري. ما رفتيم اين اسم را حفظ کنيم و کرديم.
اين هم در بيان معاويه ريشه دارد که سرّي گفت، هم در تصريح خود يزيد روشن است، هم در عملکرد اينها. در جريان معاويه ريشهاش اين است که کسي که ساليان متمادي با او بود يک روز برگشت گفت که من حرفي کفرآميزتر از اين نديدم. ديدم که او خيلي نگران است گفتم تو که حالا در جنگ از جمل تا نهروان نام علي بود تو که به هر حال به حسب ظاهر شکست دادي، چرا غمگين هستي؟ گفت ما تمام تلاش و کوشش را کرديم اما شما ببينيد که شب و روز در بالاي مأذنه نام او را ميبرند و اصلاً اسم ما را نميبرند! من تا اين نام را خاموش نکنم ساکت نمينشينم. اين را سرّي ميگفتند.
يزيد هم بالصراحه گفت: «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا»، ـ معاذالله ـ اهل بيت و پيغمبر بازي کردند! ـ معاذالله ـ وحياي نيست! قرآني نيست! خبري نيست و کفر است. پس جنگ ايمان و کفر بود، اسلام و جاهليت بود. نه تنها جنگ اموال بود که کسي مال را ترک کند! جنگ غني و فقير نبود! جنگ غنا و فقر نبود! جنگ رئيس و مرئوس نبود! اينها تحت الشعاع بود. همه اينها بود، زير مجموعه «الإسلام و الکفر» بود. بنابراين روش اينها رفتار اينها اقوال اينها اين را نشان ميدهد اين را گاهي «بالإلتزام»، گاهي «بالتّضمن»، گاهي «بالمطابقه» ذکر ميکردند.
ابوريحان بيروني از حکما و بزرگان اسلام است معاصر مرحوم بوعلي است صحبتهاي علمي بين اين دو حکيم ردّ و بدل ميشود و همچنين ابو عبد الرحمن سلّمي او هم از مفاخر است، اينها برای قبل از هزار سال است. ابوريحان بيروني ايشان در تحقيق ماللهند مينويسد معاويه بعد از اينکه قدرتي پيدا کرد به حسب ظاهر و بر غرب مسلّط شد بتهاي بتپرستان غربي را که مورد تکريم آنها بود آنها که خيلي مزين بودند با جواهر ساخته ميشدند آنها را از غرب به شام ميآورد و اينها را مزين ميکرد مرصّع ميکرد براي بتپرستان هند از راه کشتي ميفروخت و از اين راه درآمد تهيه ميکرد.
به حسب ظاهر خليفه مسلمانها بتفروشي را وسيله تکثير ثروت قرار ميدهد. اسلام آمده که بتها را محو کند، وجود مبارک خليل حق که «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»[6] آن تبر را گرفت ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُم﴾.[7]
بنابراين در جريان کربلا اگر سخن از آن پنج شش عنوان بود همه آنها حق است؛ مثل اينکه بگويند اسلام چه آورده؟ شما ميگوييد حق آورده صدق آورده خير آورده حسن آورده، همه اينها درست است؛ اما اصل مکتب وحي را که زير بناي اسلام است آن را حفظ ميکنيد. اسلام را در اينها خلاصه نميکنيد اينها جزء رهآوردهاي اسلام است؛ اصل اسلام، اعتقاد است «لا اله الا الله» است وحي است نبوت است معاد است و اصول دين و ولايت اهل بيت است.
و شما ميبينيد که مرحوم مفيد در مقنعه اين جملهها را نقل ميکند ميگويد با شهادت سيد الشهداء، رسول تو مَوتور شد «وتر مَوتور» و قرآن تو مهجور شد يعني او آمده که اين کار را بکند.[8] اما زينب کبري سوگند ياد ميکند حضرت نفرمود که يک عده بر میخيزند و انتقام ميگيرند از اين قبيل نبود اين جزء زير مجموعه فرمايشات حضرت بود اما آن سوگندي که حضرت ياد کرد «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»؛[9] قسم به خدا تو نميتواني نام ما را فراموش کني. قسم به خدا تو نميتواني وحي ما را محو کني. پس معلوم ميشود که او در صدد محو وحي بود. اينکه ميبينيد سيدالشهداء(سلام الله عليه) اصرار دارد که مظاهر اسلام و احکام اسلام را خيلي علني بکند براي همين جهت است.
وجود مبارک سيدالشهداء ديد آخرهاي روز تاسوعا اينها دارند حمله ميکنند به وجود مبارک قمر بني هاشم فرمود اينها چون از قبيله بني کلاب هستند ميگويند: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا»؛ ميخواهند تو را از من بگيرند همانطوري که ياران امام حسن را از حضرت گرفتند و او را تنها کردند، چون براي بنيهاشم اماننامه آوردند. فرمود برو اگر توانستي يک امشبي را مهلت بگير برای اينکه من نماز را دوست دارم مذاکره با خدا را دوست دارم ميخواهم با نماز وداع کنم با مناجات وداع کنم مدام سخن از نماز بود.
در روز عاشورا وجود مبارک سيدالشهداء چند بار آمد خيمه وداع کرد آخرين بار آمد با امام زين العابدين وداع کرد همان دو رکعت نماز خوف را که قصر بود و شدت خوف بود اين را ميتوانست در خيمه بخواند اما در حضور علن دارد نماز ميخواند آن هم با آن ناامني که از هر طرف تير ميآيد، معلوم ميشود که ميخواهد دين را نشان مردم بدهد حفظ بکند وگرنه چند بار حضرت تشريف آوردند خيمه. با زنها با بچهها با اصحاب، وجود مبارک امام سجاد وداع کردند، اسرار امامت را به او سپردند همانجا ممکن بود در خيمه نماز دو رکعتياش را بخواند. اما اين طور علن بکند عدهاي را صف ببندد و آماده کند براي شهادت در نماز، براي چه بود؟
درست است که همه انبيا اين قدرت را دارند اما حالا بالاي نيزه قرآن خواندن براي چه بود؟ خيلي از انبيا خيلي از اوليا خيلي از ائمه را شهيد کردند ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾،[10] اين جمع محلّي به الف و لام است ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[11] اما حالا آنها بالاي نيزه صحيفه ابراهيم را بخوانند يا تورات موسي را بخوانند يا مناجات بکنند اينها نبود. جريان سيدالشهداء لحظه به لحظه حفظ دين بود حفظ اسلام بود حفظ قرآن بود حفظ ولايت بود.
اصل اسلام به اين دو رکن قرآن و عترت وابسته است آن پدر(عليه من الرحمن ما يستحق) در جريان سقيفه به بعد اينها عترت را خانهنشين کردند اين پسر آمده قرآن را هم خانهنشين بکند تا بساط اسلام برطرف بشود. در سقيفه عترت را از ما گرفتند در عاشورا خواستند کل اسلام را محو کنند.
بنابراين اگر ما جزء منافع و برکات و اهداف کربلا آنها را ميشماريم همه آنها حق است؛ براي اينکه همه آنها ميوه اسلام است. وقتي دين باشد حق در برابر باطل است صدق در برابر کذب است عدل در برابر ظلم است، اعتدال و تفاهم اقتصادي در قبال تکاثر است، کوثر در مقابل تکاثر است، خير در مقابل شرّ است، حسد در مقابل قبيح است، همه اينها ميوه درخت اسلام است همه اينها هم درست است. اما اساس کار سيدالشهداء اين بود که فرمود: «وَ عَلَي الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»، اين مطلب اول بود که مربوط به بخش اول است که محل نزاع چيست؟
فصل دوم بحث و بخش دوم بحث اين است که سيدالشهداء براي چه چيزي قيام کرد؟ و ميدانست يا نميدانست؟ شهادتطلب بود و ميدانست که کشته ميشود؟ اگر نميدانست که امام نبود و اگر ميدانست چرا بچه را ميبرد؟ اين القاء به تهلکه است، از اين حرفها که اين به فصل دوم بحث برميگردد.
بهترين راه را به حسب ظاهر فقهاي ما طي کردند. شما ببينيد مرحوم صاحب جواهر يک فقيه فحلي بود ـ حشرش با اهل بيت(عليهم السلام) ـ او اقوال علما را که نام ميبرد کمتر از آنها تعريف ميکند. ميگويد محقق اين طور گفت علامه اين طور گفت و امثال آن. از بعضي از فقها به عظمت نام ميبرد تعريف ميکند که اين تعريف ايشان باعث ميشود که مثلاً بعضيها به سمتي بيشتر علاقه نشان ميدهند. ايشان از چند نفر در جواهر به عظمت نام ميبرد؛ يکي کاشف الغطاء است فرزند بزرگ کاشف الغطاء، فرزند بعدياش که اينها جزء فحول از فقهاي ما هستند؛ پسرش هم که چند جلد کتاب فقهي نوشت آن هم تقريباً معادل خود جواهر است گرچه جواهر حرف اول را ميزند.
مرحوم شيخ جعفر کاشف الغطاي بزرگ ايشان کسي است که مرحوم صاحب جواهر از او خيلي با عظمت نام ميبرد. اينکه صاحب جواهر از او به عظمت نام ميبرد که ميفرمايد من فقيهي به حدّت ذهن ايشان نديدم،[12] اين باعث شد که ما گرايشي پيدا کرديم به مطالعه کشف الغطاء کاشف الغطاء که اين کتاب جزء کتابهاي باليني ما شد. کتاب کشف اللثام و مانند آن اينها کتابهاي مرجَع است يعني وقتي انسان مطلبي را خواست مراجعه کند به اين کتاب مراجعه ميکند؛ اما يک کتاب باليني باشد که دم دست باشد مثل خود جواهر که حتماً مکرّر به آن مراجعه بکند، کشف اللثام اين طور نيست يا جامع المقاصد اين طور نيست يا نوشته فخر المحققين اين طور نيست. اما جواهر اين طور است براي يک فقيه يک کتاب باليني است، مثل کتاب روايتي که اخلاقي باشد از اهل بيت باشد براي يک خطيب، يک کتاب باليني است. سفينة البحار يک کتاب باليني است براي يک خطيب.
اين کشف الغطاء هم براي ما يک کتاب باليني بود. تقريباً با اين کتاب مأنوس بوديم مرتّب از اول که مطالعه ميکرديم. من چند نکته آموزنده از اين کتاب به ياد دارم: يکي ايشان در جريان علم فقه را با علم اصول و همچنين کلام را با فقه، اينها را جمع کرد يک دوره اصول دين مختصر و منقّح، يک اصول فقه منقّح و منظم و يک فقه. اين چهار جلدي که اخيراً چاپ شد گرچه مثل جواهر دورهاي نيست ولي يک دوره مختصر اصول دين است که کلام است، يک دوره مختصر اصول فقه است، يک دوره هم چند بخش از کتابهاي فقهي است طهارت است صلات است حج است.
ايشان در جريان مسئله امامت و علم غيب امام مطلبي را فرمودند که اين بايد حتماً در جلد دوم کفايه و همچنين رسائل در بخش قطع مطرح شود که علم امام چه اندازه در مسئله فقه ما و ساير مسائل شرعي ما دخيل است؟ ميفرمايند امام در اينکه علم غيب دارد «مما لا ريب فيه» است شواهد فراواني دارد آنکه ميگويد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»؛[13] من از عرش تا فرش هر چه بخواهيد ميدانم! و اينکه از بسياري از اخبار آينده خبر ميدهد بسياري از اخبار گذشته خبر ميدهد اينها «مما لا ريب فيه» است. مرحوم کليني در کافي از امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) نقل ميکند که امام «وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ ... وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا»؛[14] امام کوکب تابناک آسمان است دست کسي به امام نميرسد اينها بياناتي است که از اول تا آخر، از آخر تا اول بيانات اهل بيت اين شفاف و روشن است اين ضروري است که علم غيب دارند.
اما آنکه در اصول بايد مطرح بشود در حجيت قطع مطرح بشود که آيا احکام شرعي را هم از علم ظاهري، قطع که حجت است از راه عادي پيدا ميشود؛ اما قطعي که امام دارد از راه علم غيب آن هم سند فقهي است که بايد برابر آن عمل کند يا نه؟ اين بزرگواران عموماً و کاشف الغطاء خصوصاً ميفرمايند که نه! اين سند فقهي نيست. علم غيب در مسئله کلام نشانه امامت آنهاست؛ اما اينها برابر علم غيب عمل بکنند، اينطور نيست تکليفي داشته باشند که به علم غيب عمل بکنند اينطور نيست.[15]
شاهدش هم اين است که خدا اينها را اسوه قرار داد به ما فرمود هر کاري اينها ميکنند شما بکنيد اينها پيشواي شما هستند به اينها اقتدا کنيد. اگر اينها برابر علم غيب عمل بکنند ما که مقدورمان نيست چه کار بکنيم؟ برابر قدرت غيبي عمل بکنند، ما که نميتوانيم در برابر دشمن با قدرت غيبي عمل بکنيم ما چگونه ميتوانيم اينها را الگو قرار بدهيم؟ اينکه در سوره «احزاب» فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[16] معلوم میشود اينها بايد به روال عادي عمل بکنند، به علم عادي عمل بکنند اگر به قدرت غيبي به علم غيبي اينها ميدانند کجا خطر است و کجا خطر نيست خود را حفظ ميکنند ما که نميدانيم ما چگونه ميتوانيم بگوييم هر کاري که اينها کردند شما هم بکنيد اين شدني نيست و شاهد قوي که مرحوم کاشف الغطاء اقامه ميکند اين است که فرمود محکمه قضا در اسلام در اختيار اينها است. اين روايات را هم مرحوم صاحب وسائل در بحث کتاب قضا در باب صفات قاضي که قاضي ميتواند به علم خود عمل کند يا نه، اين روايات نوراني را از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل کرد فتواي شيعه هم همين است[17] و آن روايت اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود من محکمه قضا دارم قرآن هم فرمود شما ﴿يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾[18] در جاي ديگر فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[19] حتماً بايد به محکمه اسلام مراجعه کنيد و حکم پيغمبر را گوش کنيد.
اما پيغمبر به چه چيزي حکم ميکند؟ صريحاً اعلام کرد که ما علم غيب داريم اما به علم غيب محکمه قضا را اداره نميکنيم با «إنّما» که حصر است: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[20] من در محکمه با يمين و با بينه داوري ميکنم؛ اگر کسي شاهدي آورد برابر آن عمل ميکنم سوگندي ياد کرد برابر آن عمل میکنم، با «إنّما» ياد کرد. بعد فرمود مردم! ما علم غيب داريم حرفش سرجايش نيست. اگر کسي يک شاهد دروغ آورد يا قسم دروغ خورد مال حرامي را از محکمه از دست خود من گرفت و برد، نبايد بگويد من از محکمه اسلام اين مال را گرفتم از دست خود پيغمبر گرفتم من ميبينم اينکه دارد ميرود «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[21] يک قطعه آتش را دارد به همراه ميبرد، مبادا بگوييد که من در محکمه خود پيغمبر اين حکم را گرفتم. شما که قسم دروغ خوردي شما که شاهد دروغ آوردي من که نميتوانم بگويم من علم غيب دارم. در قرآن فرمود هر کاري که ميکنيد ﴿فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾؛[22] اين روشن است هر کاري ما بکنيم در مشهد و در محضر و در حضور وجود مبارک حضرت است. ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ﴾، اين «سين» سين تسويف نيست سين تحقيق است، چون درباره «الله» اين طور نيست که خدا بعد ميفهمد. اين «سين» سين تحقيق است نه تسويف. ﴿فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. در محکمه قضا فرمود ما علم غيب داريم اما علم غيب را در جاي خاص بايد عمل بکنيم به اذن خدا. اينجا برابر با شاهد، برابر با قسم اگر کسي شاهد دروغ آورد و من در محکمه به استناد اين شهادت مال را به او دادم اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» را دارد ميبرد.
بنابراين آنچه در فقه ما مسلّم است اين است که قطع حجت است، اما قطع عادي و حجّيت، ذاتي قطع نيست تا ما بگوييم که ذاتي تخصيصبردار نيست، چون حجّيت يک امر اعتباري است و امر اعتباري قابل تخصيص است. آنکه ذاتي قطع است کاشفيت است و قطع کاشف است بالذّات؛ اين قابل تخصيص نيست. هر کسي قطع پيدا کرده است حکم بر او ثابت است؛ يعني علم دارد اما حجّيت است موظف است اين کار را بکند لذا تأثيري نميکند. جريان وجود مبارک اميرالمؤمنين «بالضرورة القطعية» ميدانست که در شب نوزده آسيب ميبيند. وجود مبارک امام مجتبي «بالضرورة القطعية» ميدانست که در آن کوزه چه خبر است. وجود مبارک سيد الشهداء «بالضرورة القطعية» ميداند که زمان و زمين کجا و چه وقت آسيب ميبيند. کربلا را جاي خاص خود را با چه کسی، همه اينها را ميداند اما اينها علم غيب است. اگر امام به علم غيب حکم بکند اسوه ما نيست. هر جا ما ببينيم که فلان جا شما اقدام کرديد براي اينکه ميدانستي که پيروز ميشوي، ما که نميدانيم پيروز ميشويم! شما از قدرت غيبي کمک گرفتي، ما که اين قدرت را نداريم.
بنابراين در فصل ثاني از بحث بخش دوم از کلام که آيا وجود مبارک سيدالشهداء ميدانست يا نه؟ ايشان حتي دارد که اسم کربلا را مرحوم کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء ميبرد که حضرت در کجا، در کدام زمين، در کدام مقتل «ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا»[23] اين طور است و همين کاشف الغطاء نقل ميکند که وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بيست سال قبل از جريان کربلا وقتي از صفّين به طرف کوفه برميگشتند و در آن سفرها رفت و آمد داشتند به سرزميني رسيدند، وقتي به اين سرزمين رسيدند از اسب پياده شدند و اين خاک را گرفتند بو کردند دو رکعت نماز خواندند فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»؛[24] همين جاست همين جاست! عرض کردند چيست؟ چه کسی اينجا ميآيد؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»[25] اينجا قتلگاه عاشقان است. اين کلمه عشق از لطيفترين کلمات ديني ماست؛ متأسفانه ما بهره صحيحي نبرديم اين را به ذلّت و رذالت کشاندند.
يک بيان نوراني مرحوم کليني نقل ميکند در همان جلد دوم اصول کافي از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»[26] فاضلترين مردم کسي است که به نماز عشق بورزد به روزه عشق بورزد. اين عشق هم در کلمات نوراني امام صادق است، هم در بيانات نوراني اميرالمؤمنين بيست سال قبل از جريان کربلا هست که فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق».
وجود مبارک ابي عبدالله به همه اين صحنهها علم داشت منتها علم غيب داشت. علم غيب تکليفآور نيست نبايد گفت حالا که حضرت ميدانست چرا بچههايش را برد؟ اولاً موضوع به قدري مهم است که بايد هزينه سنگيني پرداخت. ثانياً برابر روال عادي حضرت حرکت ميکند از مدينه به مکه، از مکه به طرف کوفه منتها در بين راه به کربلا برميگردد و نشانه اينکه دودمان ابوسفيان خواهان جاهليت بودند و جنگ وجود مبارک سيدالشهداء دفاع بود از سنخ دفاع بدر و حنين بود نه از سنخ جمل و نهروان و صفّين، اين است که آنها صريحاً اعلام کرده بودند که ما اين بساط را برميداريم اين جريان را برميداريم و وجود مبارک سيدالشهداء هم صريحاً اعلام کرد که من اين بساط را حفظ ميکنم هر چه باشد حفظ ميکنم، تا آخرين لحظه هم حفظ ميکنم و براي اين کار سنگينترين هزينه را هم پرداخت کر. در فرمايشاتشان هم هست که باز شواهد ديگري را که مرحوم کاشف الغطاء و ديگران اقامه کردند هم ممکن است به عرض شما برسد.
بنابراين محور بحث در اين جلسه دو مطلب بود؛ يکي اينکه تحرير محل نزاع بايد بشود در جريان کربلا که آيا مبارزات سيدالشهداء با يزيد از سنخ مبارزات اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل و نهروان و صفّين بود يا نه؟ نه، از آن قبيل نبود. مبارزه سيدالشهداء با جريان اموي يزيد از سنخ مبارزات و جنگ ناتمام امام مجتبي بود؟ نه! دفاع مقدس سالار شهيدان در برابر کار اموي از سنخ دفاع بدر و حنين و اُحد بود، از آن قبيل بود؛ يعني جنگ اسلام و کفر بود.
آنگاه آن برکات فراواني که هست اينها همه زير مجموعه آن است. بگوييم براي جنگ حق و باطل بود درست است، صدق و کذب بود درست است، عدل و ظلم بود درست است، فقر و غنا بود درست است، حَسن و قبيح بود درست است، خير و شرّ بود درست است؛ همه اينها ميوههاي درخت اسلاماند و اگر مرحوم مفيد در مقنعه دارد که بعد از شهادت سيدالشهداء رسول خدا مَوتور شد «وَتر موتور»، يعني تکِ تک شد در زيارت عاشورا که ميخوانيم «وَتر موتور»، وَتر يعني تَک. اين مَوتور هم تأکيد آن است يعني تکِ تک! هيچ کس او را ياري نميکرد. «وحيداً فريداً» تأکيد است وَتر موتور تأکيد است. اگر مفيد در مقنعه دارد که «أصبح رسولک موتورا» درست است قرآن مهجور است درست است؛ منتها در همان چند روز اينها خيال کردند که پيروز شدند وگرنه در همان دمِ دروازه شام، امام سجاد فرمود ما پيروز هستيم ما رفتيم اسلام را زنده کرديم برگشتيم و پيروز شديم لحظهاي شکست نخوردند.
مطلب دوم که فصل دوم بحث است اين است که وجود مبارک سيدالشهداء به تمام جزئيات عالم بود چه اينکه اميرالمؤمنين عالم بود چه اينکه امام حسن عالم بود.
بنابراين اميدواريم که آن شعاري که همه ما در عزاداريها اقامه ميکنيم که خداوند توفيقي بدهد که ما اين راه را برويم، هم راه اهل بيت است هم راه قرآن است و هم راهي است که سيدالشهداء الا و لابد بايد اين راه را طي ميکرد.
«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن»![27]
جريان تاسوعا که معروف است به وجود مبارک قمر بنيهاشم در بين اصحاب و ياران همانطوري که وجود مبارک اميرالمؤمنين براي پيغمبر(سلام الله عليهما) يک ياور و معين ممتازي بود، قمر بنيهاشم براي سيدالشهداء هم يک ياور معين و ممتازي بود. عصر تاسوعا که شد حضرت دستور داد اطراف خيمه را بکَنند. گفت اين اوباش ممکن است از هر طرف حمله بکنند. اطراف خيمه را کَندند چون از آن دجله شطّي در شمال شرقي کربلا ميريزد به نام شريعه فرات، آن جا وقتي که رودخانه باشد اطرافش ني فراوان است، بوريا هم فراوان است؛ اين بورياي کهنه بورياي کهنه که ميگفتند آن جا چون بود. حضرت دستور داد آن نيها را بياورند اين اطراف خيمه که کَندند اينجا را آتش بزنند که دشمن نانجيب از پشت خيام حمله نکند رفت و آمد فقط در جلوي خيمه باشد وگرنه آنها از هر عمل نانجيبانهاي و رذيلانهاي استقبال ميکردند.
عصر تاسوعا که شد چون شمر رسيد سرّش اين بود که روز دوم محرّم وجود مبارک سالار شهيدان وارد شد فاصله کربلا و نجف تقريباً راه يک روزه است. وقتي روز دوم حضرت وارد شد روز سوم عمر سعد ملعون وارد شد. عمر سعد که روز سوم وارد شد روز چهارم گزارش کربلا را از کربلا به کوفه فرستاد. روز پنجم دستور جديد را از کوفه به کربلا آوردند. روز ششم گزارش مجدّد را هر روز بايد ميداد عمر سعد از کربلا به کوفه فرستاد. روز هفتم دستور مجدد از ابن زياد به کربلا آمد، روز هشتم گزارش را عمر سعد از کربلا به کوفه داد، روز نهم دستور أخير و نهايي به وسيله شمر آمد که کار را بايد يکسره کني. عصر تاسوعا شمر وارد شد و به عمر سعد گفت که اگر الآن کار را يکسره نميکني ابن زياد به من دستور داد که من کار را يکسره بکنم. لذا حوسهکنان و هرولهکنان به طرف خيام حسيني رفتند براي وجود مبارک قمر بنيهاشم هم اماننامه آوردند؛ چون حضرت از قبيله بني کلاب بود، آن ملعون هم از قبيله بني کلاب بود اينها نه قصد داشتند به وجود مبارک قمر بني هاشم خدمت کنند، خواستند آن نقشهاي که با امام حسن کردند که ياران آن حضرت را از او گرفتند اينجا هم همان کار را بکنند سيدالشهداء تنها بشود و تسليم شود.
گفتند: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا»، وجود مبارک قمر بنيهاشم هم اعتنا نکرد. بعد ذات مقدس حضرت هم فرمود که برو ببين که اينها چه ميگويند؟ آنها آمدند و صريحاً گفتند که کار بايد يکسره بشود يا تسليم يا جنگ! ديگر اين جريان را وجود مبارک قمر بنيهاشم بالصراحه به عرض حضرت نرساند. حضرت که باخبر شد، فرمود: «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَي غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّة»؛[28] اگر توانستي يک امشبي را مهلت بگيري، اين کار را بکن! «فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»؛ من نماز را دوست دارم استغفار را دوست دارم مناجات با خدا را دوست دارم من ميخواهم با اين دوستم امشب وداع کنم يک امشبي را مهلت بگير![29]
وجود مبارک قمر بنيهاشم برگشت و اين گزارش را داد، گفتند بسيار خوب! يک بددهني هم کرد که گفت نماز شما که مقبول نيست! بعد وجود مبارک سالار شهيدان صفبندي کرد نماز مغرب و عشا را به جماعت خواندند بعد امام سجاد ميفرمايد من بيمار بودم ميديدم که پدرم همه را در خيمه خاصي يک خيمه بزرگتري جمع کرد و دارد براي اينها سخنراني ميکند من هم رفتم دمِ در ايستادم. ديدم وجود مبارک پدرم آن خطبه غرّاء را خواندند که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَی أَنْ أَكْرَمْتَنَا» کذا و کذا؛ بعد فرمود اينجا غير از شهادت خبر ديگري نيست. من امام شما هستم بيعت را از عهده شما برداشتم، شما ميتوانيد دست زن و بچه خود را بگيريد از اين ديار حرکت کنيد؛ شب برويد اگر روز بشود نميگذارند برويد. البته رفتن آزاد است آمدن راه بسته است وگرنه راه يکطرفه بسته بود نه دو طرفه. کسي ميخواست از بيرون کربلا بيايد ياري کند راه نبود. اما راه بسته بود از طرف آمدن. فرمود هر که خواست برود برود، راه آزاد است.
امام سجاد ميفرمايد: من دمِ در بودم، ديدم اول کسي که قيام کرد گفت ممکن نيست دست از تو برداريم قمر بنيهاشم بود. بعد اصحاب هر کدام زهير و برير و همه اينها عرض ادب کردند. حضرت فرمود اينها هيچ کدام از ما را زنده نميگذارند حتي اين کودک شير خواره را هم شهيد ميکنند. وجود مبارک قاسم(سلام الله عليه) عرض کرد عموجان! مگر اينها به خيمه ميريزند؟ فرمود: نه! تا من زندهام به خيمه نميريزند. تا من زندهام به خيمه نميريزند عرض کرد کودک شيرخوار که به ميدان نميرود اگر اينها به خيمه نميريزند پس چطور اين بچه را شهيد ميکنند؟ فرمود وقتي «يَتَلَظَّي عَطَشا»[30] وقتي خيلي تشنه شد اين کودک، من اين را ميبرم سيرآبش کنم همانجا شهيدش ميکنند.
آنگاه اين وجود مبارک قاسم عرض کرد آيا فردا مرا هم شهيد ميکنند؟ حضرت فرمود که مرگ را چگونه مييابي؟ عرض کرد شيرينتر از عسل! فرمود آري فردا تو را هم شهيد ميکنند. اين صحنهها را وجود مبارک امام سجاد ميگويد. زهير يا برير يا حبيب بن مظاهر يکي از اين بزرگان به حضرت عرض کرد که آيا فردا آقا را هم شهيد ميکنند؟ زين العابدين گفت که به من اشاره کرد حضرت فرمود: «لا»، «وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِيَةِ أَئِمَّة»؛[31] او پدر هشت امام است او را شهيد نميکنند اين ميشود علم غيب.
اين جريان شب عاشورا بود بعد حضرت کادربندي کرد اصحاب را مشخص کرد چه کسي پاس بدهد چه کسي قسمت ميمنه چه کسي قسمت ميسره! وجود مبارک قمر بنيهاشم مسئول رسمي اين نگهبانان بود. برخي از اين معمّرين نقل کردند که ديدند زينب کبري(سلام الله عليها) وارد خيمه ابي عبدالله شد عرض کرد برادر! ما جريان برادرمان امام حسن را ديديم که عدهاي اطراف او بودند وقتي ديدند که کار خيلي سخت است دست از او برداشتند امام حسن را تسليم کردند و تحويل دادند. مبادا يک وقت اينهايي که اطراف تو هستند تو را هم تنها بگذارند مثل امام حسن مجبور بشوي صلح بکني؟ مبادا آن باشد؟ فرمود نه! من اينها را آزمودم اينها با من تا آخرين لحظه هستند. اين صحنه گفتگو را بعضي از اصحاب که نگهباني ميدادند شنيدند. آمدند به حبيب بن مظاهر که پيرمردشان بود گفتند که مثل اينکه دختر علي به ما اطمينان ندارد!
حبيب گفت ما الآن شبانه ميرويم تجديد عهد ميکنيم. حبيب بزرگوار اينها بود گفت «يا ابطال الصفا» همه درآمدند هم بنيهاشم هم اصحاب. حبيب عرض کرد به بنيهاشم که آقازادهها ما با شما کاري نداريم شما به خميههايتان برويد ما با اين اصحاب که نگهباني ميدهند و اينها کار داريم. آمد پشت خميه وجود مبارک زينب کبري(سلام الله عليه) «السلام عليکنّ يا حرائر رسول الله» با عرض ادب سلام کرد. بدون اينکه زينب کبري بيرون بيايد. پشت خيمه سلام عرض کردند عرض کرد: «هذه سيوف غلمانکم هذه ... فتيانکم»؛ اين شمشير نوکران شماست اين تير و نيزه جوانان شماست؛ برادرت دستور بدهد شب حمله کنيم شب حمله ميکنيم روز بتازيم روز ميتازيم.
زينب کبري از درون خيمه اظهار تشکر کرد دعا کرد بيرون تشريف نياورد. اين صحنه شب عاشورا بود ولي اول کسي که ميدانداري ميکرد وجود مبارک قمر بنيهاشم بود. در جريان تاسوعا که متعلق به وجود مبارک قمر بنيهاشم است حضرت براي جنگ نرفت، وجود مبارک سيدالشهداء فرمود برو آب بياور! شما کربلا مشرّف شديد، آن رودخانه يک رودخانه عظيمي است از رودخانههاي تُند نميشود آب گرفت. بعضي از جاها که يک شيب نَرمي دارد آن را ميگويند «شريعه». «شريعه»؛ يعني «مورد الشّاربة»، آن جايي که براي آب گرفتن شيب نرم است و رفت و آمد ممکن است آن را ميگويند «شريعه». اين قسمت که جاي رفت و آمد بود يک عده زيادي تيرانداز گذاشتند که محافظت ميکردند اين را ميگفتند شريعه فرات.
عده زيادي از تيراندازها در اين محدوده بودند و نگهباني ميدادند. وجود مبارک قمر بنيهاشم از همه اينها گذشت و وارد شريعه فرات شد.
تشنه، لبتشنه، مبارزه کرده، دستان مبارک را برد زير آب، آن جا که کسي نبود که بفهمد وجود مبارک قمر بنی هاشم چرا آب را ريخت! اين را علم غيب ميداند امام صادق هم که آن وقت نبود! امام صادق ميفرمايد آن لحظه که هيچ کس نبود کسي نبود که بفهمد وجود مبارک قمر بنيهاشم به ياد تشنگي لبان برادرش افتاد؛ به کسي هم که نگفت! پس از کجا معلوم ميشود که وجود مبارک قمر بنيهاشم «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»؛[32] اين علم غيب ميخواهد، اين امام صادق ميخواهد، نه خود امام صادق بود، نه کساني آن جا بودند که ببينند راز اينکه وجود مبارک قمر بني هاشم دست زير آب برد بعد آب را ريخت و آب را ننوشيد براي چه بود؟
حضرت امام صادق فرمود که «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»؛ به ياد لبتشنگي برادر افتاد. اين مشک را پُرآب کرد از شريعه فرات بيرون آمد. آنها حمله کردند از هر طرفي که حضرت را از پا در بياورند دست راست حضرت را قطع کردند. حضرت چه کار بکند؟ در يکي از جبهههاي جنگ دست راست وجود مبارک اميرالمؤمنين آسيب داد عَلم افتاد. عدهاي خواستند اين عَلم را بلند کنند وجود مبارک پيغمبر فرمود: «فَضَعُوهُ فِي يَدِهِ الشِّمَال»؛[33] اين عَلم را دست چپ علي بگذاريد چون «فان شماله خَير من أيمانکم»؛ دست چپ علي از دست راست شما بهتر است.
وجود مبارک قمر بنيهاشم هم عَلم را با دست چپ گرفت. ام البنين در مدينه نوحهسرايي ميکند ميگويد گزارشگران کربلا به من گفتند که عباس تو مشک را به دندان گرفت، دستان پسرم چه شد؟ دستان عباس چه شد که او مشک را به دندان گرفت؟ وجود مبارک قمر بنيهاشم ديد دست چپش هم قطع شد، اينجا که مشک را به دندان گرفت با بقيه دو تا دست اين علم را نگه داشت، آن وقت طولي نکشيد که تيري به چشمان مطهّرش فرود آمد همه اينها را به شيريني اسلام چشيدند؛ قرآن چقدر براي اينها شيرين بود، دين چقدر براي اينها شيرين بود اهل بيت چقدر براي اينها شيرين بودند که آن آخرين لحظه وجود مبارک ابي عبدالله را به عنوان برادر صدا زد عرض کرد: «يا أخا أدرک أخا»؛[34] لذا امام صادق(سلام الله عليه) در زيارتنامه مخصوص وجود مبارک قمر بنيهاشم فرمود: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِه».[35]
«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن» «و رحمة الله و برکاته».
«نسئلکَ اللّهم و ندعوک، باسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ».
پروردگارا تو را به انبيا و اوليايت قسم، تو را به صحف آسمانيات قسم، تو را به قرآن مجيد قسم، تو را به ولايت اهل بيت(عليهم السلام) قسم! دين ما قرآن ما ولايت ما اهل بيت ما همه حقايق ديني ما را تا روز قيامت زنده و پاينده نگه بدار!
بين جوامع ما با قرآن و عترت جدايي نينداز!
اين عرض ارادت و ادب را به أحسن وجه قبول بفرما!
تو را به عزت خودت به غيرت خودت به قدرت خودت به برکت اهل بيت همه بيماريها مخصوصاً اين بيماري کرونا را سريعاً از بين جوامع بشري مخصوصاً ايران اسلامي برطرف بفرما!
افکار بزرگان ما، پزشکان ما، اطبّاي ما، دانشوران ما، دانشياران ما را هر چه سريعتر به واکسن به داروي شفابخش اين درد و اين بيماري هدايت بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت ما، ملت ما، مملکت ما، مسئولين ما، فرد فرد مردم اين سرزمين، برادران ما، خواهران ما، همه اينها را در سايه ولايت اهل بيت حفظ بفرما!
اين جوانها را تو را به قدرت و به عظمت خودت حفظ بفرما!
خدايا تو ميداني دلهاي همه ما براي عزاداري سالار شهيدان ميطپد، و عزاداري حسين بن علي که عزيز ماست غريب واقع شد. الآن قسمت مهم اين شور را اين جوانها را دارند اداره ميکنند چه در ورزشگاهها، چه در پارکها، چه در اماکن سرباز و محيط باز، اينها با شور سينه ميزنند الآن محرم امسال را اينها دارند احيا ميکنند خدايا نگذار اين صدا خاموش بشود! به همه اينها خير دنيا و آخرت، سلامت دارين، ايمان کامل و سعه رزق و انجام مسئوليتها و قضاي حوائج مرحمت بفرما!
بيماران را شفا بفرما!
خيّريني که کوتاهي نکردند در اين خير مؤمنانه، به فرد فرد اينها به جاي تکاثر، کوثر عطا بفرما!
خير دنيا و آخرت عطا بفرما!
مردم ما و برادران ما، خواهران ما، مادران ما همه را در سايه قرآن و عترت مؤيد و موفق بفرما!
اين عزاداري غريبانه و مظلومانه را از همه ما بپذير!
روح مطهر امام راحل و شهدا و شهيد قاسم سليماني و همه اين بزرگواران را مهمان سفره ابي عبدالله بفرما!
اين عرض ادب را از همه بپذير!
اين عرض ادب را آخرين عرض ادب ما قرار مده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص307؛ «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا ٭٭٭ خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ».
لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا ٭٭٭ جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَل».
[3]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص89؛ «فَقَالَ(عليه السلام) إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لَا أَشِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُرِيدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».
[4]. مثير الاحزان، ص25.
[5]. الاملي(للطوسي)، ص677.
[6]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کسم ديده بر نميباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهاي آزري بشکست».
[7]. سوره انبياء، آيه58.
[8] . المقنعة(للمفيد)، ص490.
[9] . اللهوف علي قتلي الطفوف / ترجمه فهري، النص، ص185.
[10]. سوره آلعمران، آيه21.
[11]. سوره آلعمران، آيه181؛ سوره نساء، آيه155.
[12]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج13، ص 105؛ «و أستاذي المحقق النحرير الذي لم يكن في زمانه أقوى منه حدسا و تنبها الشيخ جعفر».
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[14] . الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص199 ـ 201.
[15]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج3، ص113 و 114؛ « أنّ الأحكام الشرعيّة تدور مدار الحالة البشريّة، دون المِنَح الإلهيّة. فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علي قدرة البشر و لذلك حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله و كان منهم الجريح و القتيل، و كثير من الأنبياء و الأوصياء دخلوا في حزب الشهداء و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة و لا بالدّعاء و لا يلزمهم البناء علي العلم الإلهي و إنّما تدور تكاليفهم مدار العلم البشري. فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالى، فعلم سيّد الأوصياء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلَام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما التحفّظ، و ترك الوصول إلى محلّ القتل».
[16]. سوره احزاب, آيه21.
[17]. وسائل الشيعة، ج27، ص232.
[18]. سوره نساء, آيه60.
[19]. سوره احزاب, آيه36.
[20]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[21]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414؛ وسائل الشيعة، ج27، ص232.
[22]. سوره توبه، آيه105
[23] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص383.
[24]. وقعة صفين، ص141 و 142؛ «... إِلَي عَلِيٍّ فَأَتَيْتُهُ بِكَرْبَلَاءَ فَوَجَدْتُهُ يُشِيرُ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ: هَاهُنَا هَاهُنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ يَنْزِلُ هَاهُنَا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا مَعْنَى هَذَا الْكَلَامِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: وَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ يُدْخِلُكُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ إِلَي النَّارِ وَ قَدْ رُوِيَ هَذَا الْكَلَامُ عَلَي وَجْهٍ آخَرَ أَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلَامْ قَالَ: فَوَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ الرَّجُلُ: أَمَّا وَيْلٌ لَنَا مِنْهُمْ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ وَيْلٌ لَنَا عَلَيْهِمْ مَا هُوَ؟ قَالَ: تَرَوْنَهُمْ يُقْتَلُونَ وَ لَا تَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ».
[25]. أبصارالعين في أنصار الحسين، ص22.
[26]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص83.
[27]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص271.
[28]. وقعة الطف، ص195.
[29]. وسائل الشيعة، ج44، ص392.
[30]. الدمعة الساکبة في أحوال النبي(ص) و العترة الطاهرة، ج4، ص335.
[31]. الهداية الکبري، ص205.
[32]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج45، ص41؛ مفتاح الفلاح في عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات(ط ـ القديمة)، ص177.
[33]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.
[34]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص 41 و 42.
[35]. كامل الزيارات، النص، ص257.