اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلَام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عَلَيْهِ السَّلَام)»[1]
جريان قيام سالار شهيدان حسين بن علي بن ابيطالب جريان جهاني بودن و جهاني شدن قرآن كريم است. ذات أقدس الهي در قرآن كريم يك سلسله دستورهاي ملّي و محلّي دارد كه به مؤمنين خطاب ميكند. يك سلسله دستورهاي منطقهاي دارد كه به مسلمانها و كليميها و يهوديها و زرتشتيها و مانند آن كه اهل كتاب هستند خطاب ميكند. يك سلسله دستورهاي جهاني و بينالمللي دارد كه به انسان خطاب ميكند؛ چه الهي باشد چه الحادي. اين بخشهاي سهگانه قرآن كريم در آياتي نظير ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[2] جلوه ميكند. در اينگونه از آيات ميفرمايد اسلام ديني است جهاني, تمام مكتبها را تحتالشعاع خود قرار ميدهد. در چند جاي قرآن از جهاني بودن اسلام سخن ميگويد; يعني دين نيامده تا شرق را يا غرب را يا خاورميانه را اصلاح كند؛ بلكه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ براي اين آمده و اين كلام, كلام خداست و كلام خدا منزّه از سهو و نسيان و جهل و مانند آن است، فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ﴾,[3] ﴿وَ لَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ﴾,[4] ﴿وَ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[5] و مانند آن. اين بخش از آيات جهاني بودن اسلام را طرح ميكند.
در تفسير اينگونه از آيات وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»;[6] يعني مكتب اسلام جهاني است و زير پوشش هيچ مكتبي قرار نميگيرد, بلكه مُهيمن بر همه مكتبهاست. پس چه در قرآن, چه در روايات سخن از جهاني بودن و جهاني شدن اسلام است كه جريان ظهور حضرت حجّت(سلام الله عليه) هم مكمّل و مؤيّد اين مطلب است, اين اصل اول كه قرآن براي اين نيامده كه عربها را يا عجمها را يا شرقيها را يا غربيها را الهي كند, بلكه جامعه بشر را الهي كند.
اصل دوم آن است كه انبيا(عليهم السلام) كه آمدند آنها هم زمينهٴ جهاني شدن اسلام را فراهم كردند. يك وقت است كه يك حساب درونگروهي ميشود كه پيامبري كه آمده تا پيامبر بعدي امامان و جانشينان او اگر هم دويست يا سيصد سال زندگي كنند؛ مثل اينكه يك انسان دويست ساله يا سيصد ساله است، چون همه يك حرف دارند, يك منطق دارند, يك روش دارند, يك قيام و قعود دارند؛ لذا اگر از زمان وجود مبارك رسول گرامي تا زمان امام يازدهم به بعد مطرح ميشود كه ميگوييم به منزله انسان 250 ساله است، اين يك حساب مقطعي و درونگروهي است كه هر ملتي نسبت به پيامبر خود اين حساب را داشت; يعني بين موساي كليم تا عيساي مسيح هر كه آمد حرف كليم الهي را زد، اين مثل انسانِ چندين ساله است و چون حرف همه انبيا يكي است؛ مثل اين است كه يك انسانِ چندين قرنه ما داريم، يك نفر هست كه از آدم تا خاتم زنده است و دارد حرف ميزند، «الْأَنْبِيَاءِ إِخْوَة آبائهم أو امّهاتهم شتّي و دينهم واحد»[7] سلسله انبيا يك حرف دارند همه اسلام را آوردند; منتها تكميل آن به وسيله وجود مبارك رسول گرامي است. كتابهاي آسماني هم در رديف صفحات يك كتاب هستند، اگر تورات هست, اگر انجيل هست, اگر صحف ابراهيم خليل هست و اگر ساير انبيا كتابي دارند و اگر قرآن كريم آمده است، همه اينها به منزله صفحات يك كتاب است و همه انبيا به منزله يك انسان كامل هستند و همه اوليا به منزله يك انسان كامل هستند؛ لذا از آدم تا خاتم يك آدمِ چندين قرنه حرف ميزند, يك كتاب حكومت ميكند و يك هدف اين است كه فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾. دو زبان هست كه اين منطق را تأييد ميكند: يكي زبان قرآن است, يكي زبان روايات. زبان قرآن همين است كه فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾; يعني اسلام بايد جهاني بشود، تمام مكتبهاي جهان زير پوشش مكتب الهي است، زيرا جهان را خدا آفريد, قبل از اين جهان و بعد از اين جهان هم تحت قدرت و پوشش خداي سبحان است، پس يك خالق بايد جهان را اداره كند: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ را قرآن با اين سبك تأييد ميكند، ميفرمايد هر پيامبري كه آمد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[8] هيچ تكذيب نكرد، هر پيامبري كه آمد گفت قبلي هر چه گفت حق است و معناي نسخ شريعت قبلي, ابطال آن نيست، بازگشت نسخ به تخصيص ازماني است؛ مثل اينكه پزشك ميگويد در اين ماه اول اين دارو لازم است، در ماه دوم آن دارو لازم است. اينكه دارو را عوض ميكند معنايش اين نيست كه قبلي باطل بود؛ معنايش آن است كه قبلي جايش آن بود و الآن جايش اين است. معناي نسخ شرايع ابطال شريعت قبلي نيست، معنايش تخصيص دامنهٴ زمانيِ شريعت قبلي است، پس هيچ پيامبري حرف پيامبر ديگر را باطل نكرده است؛ لذا در قرآن كريم وقتي سخن انبيا به ميان ميآيد، ميفرمايد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾. تعبير قرآن كريم اين است كه لاحق, سابق را كاملاً تصديق ميكند. حرف روايات هم اين است كه لاحق, وارث سابق است. اين زيارت وارث كه درباره سالار شهيدان است «يا وارث آدم, يا وارث نوح, يا وارث ابراهيم, يا وارث موسيٰ, يا وارث عيسي»؛[9] يعني همان حرفها را داري ميگويي و وارث رسول اكرم هم هستي, وارث ائمه قبلي هم هستي، يعني حرفهاي اينها را داري ميگويي؛ منتها در قرآن كريم گذشته از عنوان ﴿مُصَدِّقاً﴾ كه دارد اين نبيّ لاحق, حرفهاي نبيّ سابق را تصديق ميكند، وقتي به وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) رسيد، فرمود: ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾؛[10] اين تنها واژهاي است كه مخصوص اسلام است، چون اسلام مكمّل همه آنها و اتمّ از همه آنها و اكمل از همه آنهاست. اين كلمه «هيمنه»؛ يعني سيطره, يعني سلطنت اين مخصوص قرآن كريم است، وگرنه انبياي قبلي نسبت به يكديگر﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ حرفهاي سابق را لاحقين تصديق ميكنند؛ اما آن كه حرف تازه ميآورد و حرف جديد دارد و تكميل ميكند و ميتواند بگويد: ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[11] اين رسول اكرم است كه ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾, اين هم يك مطلب. بنابراين قرآن نيامده كه يك گروه خاصي را هدايت كند و درباره گروه خاصي سخن بگويد, حرف جهاني دارد كه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾.
در جاي جاي سنّت اسلامي, تاريخ نبوي اين مسئله جهاني بودن دين و قرآن مطرح شد. اما جريان عاشورا آن واسطةالعِقد و نقطه حساس و محور و مدار عاشوراست كه حضرت برخاست تا اين مطلب جهاني بودن اسلام را تثبيت كند؛ لذا گاهي آياتي كه مربوط به انبياي گذشته است در ظهر عاشورا خواند، آياتي كه مربوط به وجود مبارك موساي كليم است يا عيساي مسيح است يا ابراهيم خليل است، آن آيات را در ظهر عاشورا خواند، استدلال كرد؛ «أجمعوا أمركم» با هم فكر كنيد, عليه من قيام كرديد، براي چيست؟ اين حرف انبياي قبلي را دارد ميخواند. در جاي جاي نهضت كربلا قرائت قرآن از يك سو, جهاني بودن قرآن از سوي ديگر. وقتي خواست قيام بكند از مدينه خارج بشود، اين آيه را قرائت كرد كه: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾[12] اين آيه درباره موساي كليم است. موساي كليم وقتي از مصر به طرف مدين خارج شد، چون پيامبر نشده بود، ممكن بود نداند كه آينده چه خواهد شد، چندين خوف را بايد تجربه كند؛ ولي خدايي كه اين آيه را نازل كرد، ميداند كه چندين خوف را موساي كليم تجربه ميكند و در تمام اين ترسها پيروز خواهد شد و وجود مبارك حسين بن علي كه عِدل قرآن كريم است، اين آيه را دارد ميخواند، ميداند كه چندين ترس را بايد تجربه كند و در تمام اين خوفها و حوادث هولناك پيروز ميشود. موساي كليم يك جواني را كه استحقاق قتل داشت او را كُشت؛ منتها در زمان حكومت فرعون محكوم ميشد؛ لذا از مصر به طرف مدين حركت كرد ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾؛ اما وقتي كه از مدين برميگشت، در كوه طور، در ايمنِ وادي ـ نه وادي اَيمن ـ ما يك وادي اَيمن نداريم؛ اينكه در قرآن دارد وادي أيمن اين «أيمن» وصف «وادي» نيست، وصف «جانب» است؛ يعني طرف راست كوه؛ ﴿شَاطِئِ الوَادِ الأَيْمَنِ﴾[13] «شاطي» يعني جانب, جانب اَيمن وادي. انسان وقتي وارد يك منطقه كوهستاني شد به طرف راست برود يا به طرف چپ؟ خدا فرمود به طرف راستِ كوه طور برويد، وگرنه ما يك وادي به نام وادي ايمن داشته باشيم، ما نداريم, اَيمن يعني طرف راست, طرف راست كوه ﴿شَاطِئِ الوَادِ الأَيْمَنِ﴾؛ يعني طرف راست كوه, برو به طرف جانب راست كوه, وجود مبارك موساي كليم به طرف جانب راست كوه رفت و آن مسئله وحي نصيبش شد. در آن صحنه وقتي كه عصا را انداخت و به صورت مار دَمان درآمد ترسيد. خداي متعال فرمود اين ترس را من ترميم ميكنم، همانطوري كه من عصا را به صورت مار در آوردم، مار را هم به صورت عصا درميآورم: ﴿خُذْهَا وَ لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأُولَي﴾؛[14] در اينجا خوف موساي كليم به امنيت تبديل شد. در آن ميدان مبارزه كه موساي كليم با ساحران به مبارزه دعوت شده بود، وقتي همه جمع شدند و ساحران آن چوبها را و آن طنابها را به صورت مار دمان درآوردند و اكثري مردم ترسيدند: ﴿سَحَرُوا أعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[15] وجود مبارك موساي كليم ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾.[16] وجود مبارك اميرالمؤمنين اين ترس موسيٰ را تفسير ميكند، فرمود موسيٰ براي خودش نترسيد، موسيٰ از ضعف فرهنگي مردم ترسيد كه اگر نتوانند بين سِحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند چه كنم؟[17] من كه نميتوانم بگويم «سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار».[18] مردم اگر بتوانند تشخيص بدهند سِحر چيست معجزه چيست, من هم عصا را بيندازم به صورت مار دربيايد، آنها هم اين عصاها و طنابها را انداختند به صورت مار درآمده، اين ميدان مبارزه به صورت ميدان مار درآمده، اگر نتوانند تشخيص بدهند من چه كنم؟ اينجا ذات أقدس الهي فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ من كاري ميكنم كه «سحر با معجزه پهلو نزند». تو عصا را بينداز تا روشن بشود سِحر چيست و معجزه چيست؟ وقتي عصا را انداخت، همه ناظران ديدند كه اين صحنه يك مار دَمان است كه دارد حركت ميكند، بقيه چوبها هستند كه افتادند و طنابها هستند كه افتادند كه كار موساي كليم سِحر را باطل كرده است نه چوب را خورده باشد, نه طناب را خورده باشد. فرمود: ﴿القِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا﴾ كه اينجا «انّ» بايد از «ما» جدا نوشته ميشد ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَ لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾؛[19] فرمود تو عصا را بينداز، معجزه سِحر را باطل ميكند نه چوب را بخورد, نه طناب را بخورد: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ اين صغرا و كبراي آيه خوب روشن است كه معجزه, سِحر را باطل كرده نه چوب را خورده نه طناب را خورده. مردم در كنار ميدان مبارزه ديدند كه يك مار دمان است كه در حركت است, تمام چوبها ساكتاند, تمام طنابها ساكتاند؛ آنها كه قبلاً دوندگي داشتند حالا خاموش شدند, آنها كه حركت داشتند حالا آرام شدند. در اينجا ذات أقدس الهي ترس موساي كليم را به امن تبديل كرد. بعد وقتي كه به مقام نبوّت رسيد و مأمور شد با فرعون مبارزه كند و فرعون را هدايت كند، عرض كرد من ميترسم براي اينكه من و برادرم هارون دوتايي در برابر قصر فرعون چه كنيم؟ فرمود اينجا نترس من فرعون را به خاك ميكشانم, قارون را به خاك ميكشانم, در برابر فرعون مبارزه بكن و قيام بكن و نترس, پس وجود مبارك موساي كليم وقتي ميخواست حركت كند از مصر به مدين برود ترسيد؛ اما چون ﴿خَائِفاً﴾ يعني از مبدأ ترسيد نه از منتها, منتها نميدانست كه حوادث چه خواهد بود؛ ولي خدا ميداند كه حوادث چيست. وجود مبارك حسين بن علي(سلام الله عليهما) هم كه عِدل قرآن است ميداند چه حوادث رخ داده است. خود حسين بن علي اين آيه را خواند: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾؛ يعني من حوادث مهمّي را در پيش دارم و در برابر همه اين حوادث هم ذات أقدس الهي كمك من است. لذا برادران و بستگان و اينها گفتند كه شام آشوب است, عراق آشوب است, مكه آشوب است, مدينه آشوب است شما ساكت باشيد، فرمود: «لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوً لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَة»[20] اگر در تمام كُره زمين جايي براي من نباشد، من دستِ تسليم نميدهم, بيعت نميكنم، چون مأمورم جهاني بودن قرآن را تبيين كند و عملاً پياده كنم و پياده كرد.
پس بخش اساسي هدف والاي حسين بن علي اين است كه جهان متوجه بشود كه آفريدگاري دارد و اين دين حريم شخصيِ اوست؛ اين مطلب براي همه ما ضروري است. آقايان! دين, حريم شخصي ماست، فكر نكنيم كه فلان شخص چرا بيراهه رفته؟ فلان شخص چرا راه كسي را بسته؟ فلان شخص چرا اختلاس كرده؟ فلان شخص چرا نجومي گرفته؟ دين حريم شخصي ماست ماييم و دين ما, ماييم و ابديت ما, ماييم و برزخ ما, ماييم و ساهره معاد ما, ماييم و بهشت ما, ماييم و كه مرز و حدّ نداريم. ما نظير سلسله جبال نيستيم يا راه شيري نيستيم كه ده ميليارد يا صد ميليارد يا هزار ميليارد سال زندگي كنيم، ما سال و ماه نداريم؛ آن كه سال و ماه دارد جِرم است و جسم است و زمان است و حركت, آن كه منزّه از حركت است نه سال دارد نه ماه دارد ابدي است يعني ابدي. شما ميتوانيد بگوييد سلسله جبال چندين قرن سالش است يا راه شيري چند ميليارد سالش است يا شمس و قمر چند ميليارد سال بعد ميمانند؛ اما نميتوانيد بگوييد دو دوتا چهارتا چند سالش است، چون نه متزمّن است نه متمكّن. ما مرگ را ميميرانيم ما مردني نيستيم، ما با ابديّت كار داريم. اين بيان قرآن است كه تو مرگ را ميميراني نه بپوسي, نفرمود مرگ, انسان را ميچشد، فرمود انسان مرگ را ميچشد؛ هر ذائقي, مذوق را هضم ميكند: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾[21] نه «كلّ نفس يذوقها الموت» دين جزء حريم شخصي ماست. ما اگر يك كسي بد كرده اعتراض ميكنيم, نهي از منكر ميكنيم به هر حال يك راهي دارد؛ اما ـ معاذالله ـ اينطور نباشد كه يك جواني ـ خداي ناكرده ـ ببيند كه يك كسي بيراهه رفته اين نمازش را ترك كند, دينش را ترك كند. حواسمان بايد جمع باشد. دين, حريم شخصي ماست، هيچ كسي با ما كار ندارد ما هم با هيچ كسي كار نداريم، ما هستيم كه هستيم كه هستيم. ما مثل يك بوته شلغم نيستيم كه برويم در خاك بپوسيم، اين بدن ما ميپوسد دوباره زنده ميكنند؛ اما مگر روح ميپوسد؟ مثل خواب است انسان وقتي ميخوابد بدنش در بستر هست، وگرنه روحش رؤياها دارد, سفرها دارد, راه چندين ساله را پنج, شش لحظه طي ميكند. بنابراين حواسمان جمع باشد كه چيزي مزاحم دين ما نباشد و دينمان را با هيچ چيزي معامله نكنيم. ما اگر ميپوسيديم ميتوانستيم؛ اما ما با مرگ از پوست به درميآييم همانطوري كه فرشتهها زندهاند, همانطوري كه ابديت الهي زنده است. وجود مبارك سيدالشهدا فرمود مشرق عالم بگوييد, مغرب عالم بگوييد جايي براي من نباشد، من تسليم نميشوم.
مطلب بعدي آن است كه اين مطلب را حسين بن علي نفرمود مخصوص من است، فرمود همه شما اينچنين هستيد فرمود: «مثلي لا يبايع مثل يزيد بن معاويه»؛[22] نفرمود من بيعت نميكنم. فرمود هر كه حسيني فكر ميكند با ظالم كنار نميآيد، از همان اول جهاني حرف زد. نفرمود من بيعت نميكنم, اگر فرمود: «أنا لا ابايع» ميگفتيم اين مخصوص خود امام بود. فرمود: «مثلي لا يبايع مثل يزيد بن معاويه»، هر كه حسيني فكر بكند «الي يوم القيامة» زير بار ستم نميرود, اين ميشود جهاني، اگر ميبينيد هند عاشورا دارد, شرق عاشورا دارد, غرب عاشورا دارد، براي اينكه نفرمود اين قيام من عربي است يا عجمي است يا هاشمي است يا علوي است اينها نيست، فرمود: «مثلي لا يبايع مثل يزيد بن معاويه».
بعد فرمود هر كه از خاندان پاك, از دامن پاك به دنيا آمده؛ مثل من فكر ميكند. فرمود: «أَلا إِنَّ الدَّعِي بْنَ الدَّعِي قَدْ رَکَزَ بَينَ اثْنَتَينِ بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يأْبَياللهُ لَنا ذلِک وَ رَسُولُه وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيةٌ»؛[23] فرمود اين بيگانه مرا مخيّر كرده كه زير بار ستم را امضا بكنم. خدا نميپسندد, پيغمبر نميپسندد, مؤمنان عالم نميپسندند, زنان پاك نميپسندند, مادران پاك نميپسندند, همسران پاك نميپسندند. حرف حرف جهاني است. سخن از عرب و عجم نيست؛ فرمود زنان پاك, مادران پاكدامن اجازه نميدهند كسي زير بار ظلم برود. نفرمود ما خاندان هاشمي زير بار ظلم نميرويم؛ حرف حرف جهاني است. شما اگر ميبينيد وجود مبارك علي اكبر افتاد، حضرت رفت او را بوسه داد، در كنار نعش علي اكبر آن غلام سياه هم بود، حضرت قبلاً رفته بود او را هم بوسه داد،
يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت ٭٭٭ در دين ما سيه نكند فرق با سپيد
اينطور نبود كه پسرش را، علي اكبر را ببوسد, بالاي سر غلام نرود.
يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت ٭٭٭ در دين ما سيه نكند فرق با سپيد
اين را آنجا گفته. بنابراين فرمود تنها من نيستم هر كه از يك مادر پاك و از دامن پاك به دنيا آمده زير بار ظلم نميرود، اين است كه امام فرمود: خون بر شمشير پيروز است, محرم را زنده كنيد, محرم اسلام را زنده نگه ميدارد. محرم انقلاب را تأمين كرد، بختيار با راهاندازي چهارصد هزار نفر در خيابان انقلاب تهران به عنوان حمايت از قانون اساسي كه سلطنت را امضا بكند، خيال كرد كه پيش برد, چهارتا راهپيمايي كار ايران را يكسره كرد، تاسوعا بود و عاشورا بود و اربعين بود و 28 صفر؛ اين چهارتا راهپيمايي ميليوني كار را يكسره كرد. محرم چرا اين حرفها را زد؟ براي اينكه مردم آزاده را تربيت كرد. فرمود هر كس از دامن پاك به دنيا آمده ستم را امضا نميكند؛ البته او امام است امام مقام ديگري دارد؛ اما اين وظيفه همه ماست. اين ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ را دارد پياده ميكند و پياده هم كرد. آن ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾ را تا پايان هر خوفي كه پيش آمد ذات أقدس الهي براي او تأمين كرد و او را پيروز و سربلند به درآورد.
در بخشهاي ديگر بچههاي ابيعبدالله هم سعي كردند كه در تمام موارد با قرآن سخن بگويند كه اين تمدّن قرآني را احيا كنند. در معرفي خودشان در شام آيه مودّت را ميخواندند, آيه خمس را ميخواندند، همين بچهها! با قرآن حرف ميزدند، وقتي ميخواستند خودشان را معرفي كنند به اين شامي ميگفتند اين آيه را در قرآن خواندي؟ ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُرْبَي﴾[24] ما قُرباي پيغمبريم, اقرباي پيغمبريم. اين آيه را در قرآن خواندهاي؟ ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القُرْبَي﴾[25] ما ذيالقرباي پيغمبريم. با قرآن سخن ميگفتند, تنها بالاي ني نبود، تنها در طشت نبود، در طشت بود قرآن بود, بالاي ني بود قرآن بود, كربلا بود قرآن بود, در اسارت شام بود قرآن بود. بنابراين وجود مبارك سالار شهيدان چون قرآني فكر ميكرد و در صدد اين بود كه قرآن را زنده كند و قرآن هم ميگويد بشر تا زنده است نه ستم ميكند و نه زير بار ستم ميرود اين كار را كرده است.
بنابراين انسانها را بخواهيد حفظ بكنيد؛ مثل يك انسان كامل چندين قرنه است تنها 250 سال نيست از آدم تا خاتم تا حضرت مهدي موجود موعود(عليه السلام) يك حرف دارد. اگر روايات است همين معنا را تنظيم ميكند.
حالا چه خطري را وجود مبارك حسين بن علي احساس كرد كه اينطور قيام كرد؟ چه خطري بود؟ چون هر چه داشت قرباني اين مكتب كرد. خطر تنها اين نبود كه كسي ستم بكند يا معصيت بكند تنها خطر اين نبود، شما اين خطرهاي متعدد را بررسي كنيد، قبل از جريان كربلا چه كردند؟ بعد از جريان كربلا چه كردند؟ تا روشن بشود كه اموي و مرواني مخالف صد درصد قرآن و دين بودند و بناي اصليشان هَدْم دين بود؛ اما قبل از كربلا وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين در آن نامهاي كه براي مالك اشتر نوشت خطر را به او اعلام كرد، فرمود مالك! تنها سخن از سقيفه و بستن دست من و بيعت اجباري نيست: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[26] فرمود بعد از رحلت رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) اينها تمام تلاش و كوشششان اين بود كه دين را به اسارت بگيرند بعد من را اسير كردند. اين بيان شفاف و روشن علي بن ابيطالب است در آن عهدنامه معروفش كه براي مالك نوشته فرمود مالك! سخن از خلافت و مانند آن نيست: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ قرآن را اسارت گرفتند, سنّت را اسارت گرفتند, مكتب را اسارت گرفتند، الآن اگر شما ميبينيد در كليسا بعضي از پاپها حرفهايي ميزنند كه قبلاً هم گفته بودند، براي اينكه اينها دين را به اسارت گرفتند. در زمان خود پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) عدهاي از يهوديها تورات را به صورت يك كاغذپاره درآوردند كه تعبير قرآن اين است كه ﴿تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ﴾؛[27] اين «قراطيس» جمع قرطاس است، قرطاس يعني كاغذ. همين يهوديها گفتند كه يا ديگران درباره آنها گفتند كه اين يك مُشت كاغذپاره بيش نيست، الآن هم پاپ همان حرف را ميزند. اينطور نيست كه آنها به وحي جدّاً معتقد بودند. بيان اميرالمؤمنين اين است كه اينها دين را به اسارت گرفتند. تنها در به پهلو زدن يا دست علي را بستن و بيعت گرفتن و سقيفه را بر غدير ترجيح دادن، اينها بعد از آن است كه دين را به اسارت گرفتند, اين اصل اول كه قبل از كربلا بود.
بعد از جريان كربلا ابن زبير از اين قائله سوءاستفاده كرد، در مكه ماند، تبليغاتي ميكرد، مردم را به خود دعوت ميكرد اموي و مرواني ديدند كه اگر مردم شام به مكه بروند براي حج و عمره ممكن است در اثر تبليغات ابن زبير گمراه بشوند. گفتند كه سه جاست كه سفر به دستور پيامبر خوب است: يكي مكه است, يكي مدينه است, يكي قدس؛ به جاي اينكه برويد مكه برويد قدس. اينها اين مطاف مسلمين, اين قبله مسلمين را خواستند برگردانند به قدس. بعد ديدند اين اثر ندارد، ابن زبير را تهديد كردند ابنزبير وارد درون كعبه شد، متحصّن شد. آنها كه قبل از انقلاب مكه رفتند ميدانند كه كوه ابوقبيس مشرف بر كعبه بود. همين اموي و مرواني بالاي كوه ابوقبيس منجنيق گذاشتند، آنقدر سنگ ريختند روي كعبه, كعبه را خراب كردند، ويران كردند، ابن زبير را گرفتند و كشتند. بالاتر از كعبه ما بنايي نداريم! اين براي بعد از كربلا بود؛ آن براي قبل از كربلا بود. پس اموي و مرواني تنگ بستند تا اينكه با دين مبارزه كنند. فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»؛ شما دو روز اگر صبر ميكرديد او از گرسنگي و تشنگي درميآمد اين را اعدام ميكرديد حالا كعبه را كه قبله مسلمين است, مطاف مسلمين جهان است اين را سنگباران كنيد, ويران كنيد به صورت تلّي از خاك در بياوريد تا ابن زبير را بگيريد، براي چه بود؟
بنابراين اموي و مرواني هيچ ربطي با دين نداشتند و با دين مبارزه كردند; حالا معلوم ميشود حسين بن علي اين وظيفه قطعي او بود كه قيام بكند. خدا غريق رحمت كند مرحوم صاحب جواهر را! اين ما را علاقهمند به كاشفالغطاء كرد، از بس از كاشفالغطاء تعريف كرد. آن كاشفالغطاء فقيه نامور معروف در كتاب شريف كشفالغطائ دارد ـ كه اي كاش اين كتاب, كتاب درسي بود و اي كاش مطالبي كه ايشان ميگفتند به اصول ميآمد ـ ايشان بالصراحه تبيين ميكند كه علم غيب سند فقهي نيست.[28] حسين بن علي(سلام الله عليهما) تمام جزييات مكه و كربلا و كوفه و همه را ميدانست. علم غيب سند فقهي نيست؛ حسن بن علي ميدانست, علي بن ابيطالب(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميدانستند چه خبر است. اينها مأمور نبودند كه با علم غيب عمل كنند, گاهي ضرورت اقتضا ميكرد به علم غيب، وگرنه علم غيب سند فقهي نيست. اين در باب اصول بايد گفته ميشد ـ متأسفانه ـ به اصول نيامده كه قطع حجّت است؛ اما نه هر قطعي, قطعي كه از طريق غيب بيايد، حجّت فقهي نيست، حجّت كلامي و الهي است براي كار خودش، پس قبل از جريان كربلا دين را به اسارت گرفتند, بعد از جريان كربلا كعبه را ويران كردند؛ معلوم ميشود بنياميّه و بنيمروان كاري با دين نداشتند و حسين بن علي بن ابيطالب هم براي احياي اين دين كار كرده؛ آن وقت فروعات فراواني به همراه دارد. يك وقت معاويه شنيد مؤذن دارد اذان ميگويد نام مبارك رسول گرامي را در اذان برده، گفت تا اين نام زنده است ما نميتوانيم حكومت كنيم.
از وجود مبارك امام سجاد چه در مدينه, چه در زماني كه در شام به اسارت رفته بود از ساير اسرا سؤال كردند بعضيها با طعنه و نيش كه در اين جنگ چه كسي پيروز شد؟ فرمودند ما؛ حالا دست حضرت بسته است، اسير است. از حضرت سؤال كردند شما در اين صحنه چه كسي پيروز شد؟ فرمود ما, عرض كرد چطور شما؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»؛[29] اگر خواستي ببيني چه كسي پيروز شده موقع نماز, اذان و اقامه بگو، ببين نام چه كسي را زنده ميكني؟ ما رفتيم اين نام را زنده كرديم و برگشتيم. با اينكه دستش بسته است با اينكه اسير است.
پس معلوم ميشود هدف سالار شهيدان, هدف جهاني بود ما هم تا اندازهاي كه ميفهميم و فكر ميكنيم بايد حسيني فكر كنيم. اولاً دين حريم شخصي ماست، هيچ كسي باعث نشود، گناه هيچ كسي باعث نشود, خيانت هيچ كسي باعث نشود كه ـ خداي ناكرده ـ ما رابطهمان را با دين و خدا قطع كنيم ما با ابديّتمان سروكار داريم. ما اگر ميپوسيديم بسيار خوب, اما ما با مرگ از پوست به درميآييم. اين دين حريم شخصي ماست. خلاف هيچ كسي باعث نشود كه ـ خداي ناكرده ـ نسبت بين ما و قرآن و عترت ضعيف بشود اين يك كار, كار دوم اين است كه كار حسين بن علي, كار انسان است كه در برابر خدا مسئول است. كار امام مخصوص امام نيست، مخصوص عرب نيست, مخصوص عجم نيست، اين است كه جهان در برابر نهضت سالار شهيدان اينطور خاضع است، فرمود كسي كه از دامن پاك به دنيا آمده زير بار ظلم نميرود؛ «يأْبَي الله لَنا ذلِک وَ رَسُولُه وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ».[30]
در جريان عاشورا مستحضريد كه زينب كبرا(سلام الله عليها) يك نقش سازندهاي دارد؛ ميبينيد زينب همهجا به ميدان نيامده, همهجا به ميدان نميرود. در جريان علي اكبر، چون آنطوري كه وجود مبارك ابيعبدالله هنگام بدرقه علي اكبر دست زير محاسن گذاشت، گفت خدايا «اللهم اشهد علي هؤلاء»، خدايا تو شاهد باش هر چه داشتم دادم. اين پسر كه «أشبه الناس خلقا و خُلقاً برسوله».[31] اين رفت و به آن وضع در ميدان افتاد. ما نشنيديم زينب كبرا به ميدان جنگ بيايد؛ اما قبل از اينكه حسين بن علي به بالاي اين نعش بيايد، زينب كبرا «وا اُخيّا, وا اخيّا» برادرزاده! برادرزاده! آمد كنار اين نعش، براي چه؟ براي اينكه با ابيعبدالله ياري كند كه اگر او تنها بماند و اين نعش را بخواهد تنها از ميدان جنگ به خيمه ببرد ممكن است آسيب ببيند. حسين بن علي به زينب كبرا(سلام الله عليهما) با اين زبان فرمود أحسنت يادگار مادرم, من ميدانم براي چه آمدي, من به احترام اين عاطفهات خودم اين نعش را نميبرم، به بنيهاشم ميگويم اين نعش را به خيمه ببريد. اين كار زينب كبرا بود كه در همه موارد سعي ميكرد در مصيبت حسين بن علي سهيم باشد. اگر او رخ غلام و پسر را يكسان بوسه ميدهد براي همين است.
در تاسوعا كه متعلق به وجود مبارك قمر بنيهاشم است، بسياري از اسرار نهضت سالار شهيدان ائمه(عليهم السلام) روشن كردند. همه ما شنيديم, گفتيم و ميگوييم كه وجود مبارك عباس بن علي براي گرفتن آب آمد درست است. مستحضريد يك جدول مهمي از دجله در شمال شرقي كربلا ميريزد به نام فرات كه آب گرفتن از رودهاي مهم از هر جايش مشكل دارد. بعضي از جاهايش كه يك شيب نَرمي دارد به آن ميگويند «شريعه», شريعه يعني «مورد الشاربة» آنجا كه شيب نرم دارد كساني كه آب ميخواهند ميتوانند از همانجا آب بگيرند و بيايند. اين شريعه فرات را عدهاي تيراندازان آنجا محافظت ميكردند كه كسي آب نبرد. حالا وجود مبارك قمر بنيهاشم با هر وسيلهاي بود اينها را كنار زد و وارد شريعه فرات شد، دست بر آب برد، آنجا كسي نبود بشنود, وجود مبارك قمر بنيهاشم هم كه براي كسي نگفت؛ بعد هم كه شهيد شد. چه كسي گفت كه حضرت به ياد تشنگي ابيعبدالله افتاد آب را روي آب ريخت؟ چه كسي خبر داشت؟ اين را امام صادق كه عالِم غيب است با خبر بود، اين در روايات ماست، وگرنه كسي نبود كه چرا قمر بنيهاشم آب را گرفت و ريخت, اين را امام صادق فرمود در آن حال «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»؛[32] به ياد لب تشنگي برادر افتاد، آب را ريخت.
از شريعه كه به درآمد تمام نيروها بسيج شدند تا اينكه آب را به خيمه نرساند. دست راست حضرت كه آسيب ديد، عَلَم را با دست چپ بلند كرد. در يكي از صحنههاي جنگ دست راست اميرالمؤمنين آسيب ديد، عدهاي پرچم را بلند كردند، وجود مبارك حضرت فرمود: «فَضَعُوهُ فِي يَدِهِ الشِّمَال»؛[33] «فانه شماله خيرا من ايمانكم» پرچم را به دست چپ علي بدهيد، دست چپ علي از دست راست شما بهتر است. قمر بنيهاشم هم اين علم را با دست چپ گرفت، وقتي دست چپ قطع شد، اين مَشك را به دندان گرفت و اين عَلَم را با بقيه دست. مادرش امّالبنين در مدينه مرثيهسرايي ميكند، ميگويد من كه در كربلا نبودم؛ ولي به من گفتم عباسِ تو مَشكي به دندان گرفت, دست پسرم چه شد؟! مگر مَشك را به دندان ميگيرند, مشك را به دوش ميگيرند، دستان پسرم چه شد؟ به من گفتند عباس تو مَشكي به دندان گرفت! شما ميبينيد براي شهدا يك زيارتگاه خاص دارند؛ ولي براي قمر بنيهاشم چندجا زيارتگاه است: زيارتگاه دست راست, زيارتگاه دست چپ, زيارتگاه بدن مطهر. زيارتگاه دست راست قبلاً كتيبهاي داشت، شعري نوشته بود:
افتاد دست راست خدايا ز پيكرم ٭٭٭ دست چپم به جاست اگر نيست دست ديگرم
يا دست ديگري به من برسان تا برسم حسين بن علي را ياري كنم. «افتاد دست راست خدايا ز پيكرم» اين شعري بود كه بالاي كتيبه دست راست نوشته بود. آنجا كه دست چپ حضرت قطع شد، يك زيارتگاه خاص دارد كه «إنّ في هذا المقام انقطعت جثّة العباس بحر الكرمي». اينجا آن شعرهاي عربي است؛ يعني اينجا دست چپ حضرت قطع شد, اينجا دست چپ حضرت يك مزاري دارد؛ اما وقتي تير به چشمش آمد و تير به مَشكش آمد و عمود بر بالاي سرش آمد، ديگر طاقت سواري ندارد. تا آن وقت حسين بن علي را به برادر خطاب نميكرد، همهاش ميگفت سيّدي و مولاي! حالا كه دارد از روي اسب ميافتد «أخي أدرك أخاه» برادر, برادرت را درياب!
«السَّلَامُ عَلَی الْحُسَيْنِ وَ عَلَی عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَی أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَی أَصْحَابِ الْحُسَيْن».
«نسئلکَ اللّهم و ندعوک، باسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ ... يا رحمنُ و يا رحيمُ».
پروردگارا جهاني شدن و جهاني فكر كردن عاشورا را بهره همه ما قرار بده!
پروردگارا امر فرج ولي خود را تسريع بفرما!
پروردگارا نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه ولي خود حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبيا و اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استكبار و صهيونيست برگردان!
تو را به قرآن و عزّت و عظمتت قسم, اقتصاد مملكت, امنيت مملكت, آرامش مملكت, آسايش مملكت, وحدت مملكت, ديانت همه مخصوصاً جوانها را در سايه قرآن و عترت حفظ بفرما!
تو را به قرآن و عترتت قسم اين غدّه بدخيم طلاق را از جامعه مسلمانها برطرف بفرما!
ازدواج جوانها را, مسكن جوانها را, معيشت جوانها را, دين جوانها را, عزّت جوانها را, غيرت جوانها را, قدرت جوانها را به بركت قرآن و عترت افزون بفرما!
اين ادعيه را در حقّ همه مسلمانها مستجاب بفرما!
عزاداري سوگواران شرق و غرب عالم را به احسن وجه قبول بفرما!
ثوابي از اين عزاداريها به ارواح شهدا, مؤمنين, صالحين به بهترين وجه اهدا بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام علي من اتّبع الهدي»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. سوره توبه، آيه33؛ سوره فتح، آيه28؛ سوره صف، آيه9.
[3]. سوره توبه، آيه32؛ سوره غافر، آيه14؛ سوره صف، آيه8.
[4]. سوره توبه، آيه33؛ سوره صف، آيه9.
[5]. سوره فتح، آيه28.
[6]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.
[7]. ر. ک: تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص548.
[8]. سوره بقره، آيه57؛ سوره آل عمران، آيه3. و ....
[9]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص430.
[10]. سوره مائده، آيه48.
[11]. سوره مائده، آيه3.
[12]. سوره قصص، آيه21.
[13]. سوره قصص، آيه30.
[14]. سوره طه، آيه21.
[15]. سوره أعراف، آيه116.
[16]. سوره طه، آيه67.
[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه4.
[18]. ديوان حافظ، شماره128؛ «سحر با معجزه پهلو ندهد دل خوش دار ٭٭٭ سامری کيست که دست از يد بيضا ببرد».
[19]. سوره طه، آيه69.
[20]. بحارالانوار، ج44, ص329.
[21]. سوره آلعمران، آيه185؛ سوره أنبياء، آيه35؛ سوره عنکبوت، آيه57.
[22]. مثير الأحزان، ص24؛ «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ لِمِثْلِه».
[23]. مثير الأحزان، ص55.
[24]. سوره شوریٰ، آيه23.
[25]. سوره انفال، آيه41.
[26]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53، ص435.
[27]. سوره أنعام، آيه91.
[28]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج3، ص113 و 114؛ « أنّ الأحكام الشرعيّة تدور مدار الحالة البشريّة، دون المِنَح الإلهيّة. فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علي قدرة البشر و لذلك حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله و كان منهم الجريح و القتيل، و كثير من الأنبياء و الأوصياء دخلوا في حزب الشهداء و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة و لا بالدّعاء و لا يلزمهم البناء علي العلم الإلهي و إنّما تدور تكاليفهم مدار العلم البشري. فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالى، فعلم سيّد الأوصياء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلَام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما التحفّظ، و ترك الوصول إلى محلّ القتل».
[29]. الامالي(للطوسي)، ص677.
[30]. مثير الأحزان، ص55.
[31]. تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام)، ج2، ص310.
[32]. مفتاح الفلاح في عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات(ط ـ القديمة)؛ ص177.
[33]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.