اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]
تسليت و تعزيت عرض ميكنيم اين عزاي بزرگ فرزند رسول الله و فرزند علي و زهرا(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) و از خداوند عالم براي همه امت اسلام و پيروان و شيعيان مكتب والاي تشيّع خصوصاً شما برادران و خواهران كه در شب تاسوعاي سالار شهيدان با حالت حُزن و عزا و با معرفت و ارادت در اين محفل دور هم و دور شمع وجود امام حسين(عليه السلام) مجتمع هستيد و اجتماع نمودهايد و از خداي عالم اجر اين مصيبت را, معرفت و ارادت و ـ إنشاءالله ـ در دنيا زيارت و در آخرت شفاعت آن حضرت را براي همگان از درگاه الهي مسئلت داريم به بركت صلوات بر محمد و آل محمد!
تاسوعاي حسيني بسيار جايگاه ويژه و والايي دارد، آنچه که در عصر تاسوعاي حسيني اتفاق افتاد كه از ناحيهٴ دارالاماره كوفه دستور آمد كه كار را يكسره كنيد يا حسين بن علي را به بيعت بكشانيد يا او را از دم شمشير بگذرانيد, اين دستوري بود كه از ناحيه دارالاماره كوفه رسيد و عصر روز تاسوعا به محض اينكه اين دستور از كوفه آمد، لشگر آماده شد و فرماندهان لشگر كه در رأس خبيث آنها عمرسعد و شمر بودند، مهيّا شدند كه با اين جمع اندكي كه به دعوت همين كوفيان با نامههايشان, پيغامهايشان, سفرايشان آنها را به اينجا خوانده بودند، برخاستند و طبل جنگ نواختند تا با آنها بجنگند «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِي قَدْ رَکَزَ بَينَ اثْنَتَينِ بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»؛[2] اين از افتخارات مكتب والاي اسلام و مكتب عزيز تشيّع است. اين نانجيب, اين انسان پليد, اين انسان مرا مخيّر كرده بين شمشير و ذلّت: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِي قَدْ رَکَزَ بَينَ اثْنَتَينِ بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ» بين شمشير و بيعت مرا مخيّر كرد؛ اما «هيهات هيهات» بسيار دور است, از ما خاندان عصمت و طهارت دور است كه دست ذلّت بخواهيم به اين نانجيبها بدهيم. وقتي طبل جنگ نواخته شد يك جملهاي را, يك كلامي را حسين بن علي(عليهما السلام) به برادرش عباس بن علي، قمر بنيهاشم فرمود كه اين جمله در بيان مقام والاي حضرت عباس بن علي، قمر بنيهاشم كافي است. فرمود: «بِنَفْسِي أَنْتَ»؛[3] جانم فداي تو يا عباس! اين نفسِ نفيس رسول الله است، اين نفس يك نفس آسماني است، اين جان يك جان الهي و نه تنها ملكوتي و جبروتي, بلكه لاهوتي است، يك نفس عادي كه نيست. نفسي است كه خداي عالم در آن نفس به تمامه تجلّي كرد و هر آنچه در كنج خلوت الهي بود در وجود نازنين حسين بن علي ظاهر شد. اين نفس بسيار نفس عزيزي است «بِنَفْسِي أَنْتَ يا عباس» جانم فداي تو! اينكه شب تاسوعا را منسوب به آقا عباس بن علي، قمر بنيهاشم ميدانند به خاطر اين جمله است كه بسيار جمله عزيز و والايي است كه سراسر در اين جمله معرفت و ارادت نهفته است، جانم فداي تو! «بِنَفْسِي أَنْتَ يا عباس». حضرت فرمود: «ارْجِعْ إِلَيْهِم» برو ببين كه اينها چرا طبل جنگ نواختند، ما كه با كسي جنگي نداريم؛ هويّت اسلام, هويّت ممتاز و روشني است. در متن اسلام آنچه آمده است؛ توحيد است, رسالت است, وحي است و جنبههاي انسانيّت است, رشد و كمال انساني است و دعوت همه انسانها, همه افراد، در همه زمانها، همه اعصار, همه امصار دعوت شدهاند به نداي توحيد، در فضاي عمومي قرآن و اسلام بحث اين است. بحث جنگ و ستيزه با دشمن يك بحث استطرادي است; يعني وقتي عدهاي با توحيد, با يكتاپرستي, پذيرش آيين الهي, پذيرش حكم و احكام الهي اگر مخالفت كردهاند با آنها ستيز ميكنند كه دفاع از اسلام محسوب بشود. شما ميبينيد وقتي پيامبر گرامي اسلام در آن حال كه مكه را فتح كرد هم براي قيصر روم و هم براي كسراي ايران نامه مينويسد و نامه دعوت به اسلام است «آتوني»؛ يعني اين دعوت, هماهنگ با فطرت, با نداي آسماني آنها را به دين اسلام فراخوانده است. بناي بر جنگ و ستيز نيست، رها كردن امت, برطرف كردن موانع و ستيز و جنگ با عدالت و توحيد و وحدانيت و الاّ شما ملاحظه بفرماييد! قرآن با قلم نازل شده است, قرآن با ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ﴾[4] نازل شده است, قرآن با ﴿ن وَ القَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾[5] نازل شده است. كتاب, كتاب فرهنگ است. كتاب, كتاب علم و دانش است. كتاب, كتاب اخلاق و تقواست. كتاب, كتاب عدالت است. يك وقت بر اساس يك قدرتي ميخواهند كشورگشايي كنند, توسعه در خاك و آب بدهند, فضاي خودشان را وسيعتر كنند, دست به املاك و اهلاك حرث و نسل بزنند؛ اينها مسيرشان جداست. هيچ پيغمبري, هيچ نبيّاي از انبياي الهي با چنين آهنگ و قصدي به سوي مردم و جامعه نرفته است. اين رسول اللهاي كه با قرآني ميآيد كه قرآن, قرآن حكيم است، قرآن كريم است, قرآن مجيد است از اوصاف و اسماي الهي كاملاً برخوردار است و دعوت او به توحيد است و يگانگي و فراخواني جامعه به عدل و عدالت و حقوق انساني اين دين هرگز آهنگ جنگ, آهنگ ستيز ندارد؛ بله اين بساط فرهنگي و علمي و فكري را ميگستراند؛ اما اجازه نميدهد كسي به اين بساط تعدّي كند, اجازه نميدهد كسي مرز عدالت را مورد تجاوز قرار بدهد. با قدرت ايمان جلوي اين حركت را ميگيرد: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[6] با تمام قوّت و توان در مقابل كساني كه با عدل, با حق, با توحيد و يگانگي سرِ ستيز دارند مبارزه ميكند و مقاومت ميكند؛ اما ذات اسلام, هويّت اسلام, آهنگ اسلام, آهنگ فرهنگ است و علم است و قرآن. اگر قرآن آهنگ جنگ داشت، خداي عالمي كه ميتواند ﴿بِالفٍ مِنَ المَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ﴾[7] هزار فرشته در جنگ بدر بياورد همه بساط اينها را جمع كند ديگر چه نيازي دارد كه به اصطلاح كشورگشايي كند. بيان الهي و قدرت الهي در فرهنگ است, در علم است, در تقواست, در عدالت است, در گسترش حق است. در سوره مباركه «حديد» ميفرمايد ما قدرت آهن را داديم؛ ولي جامعه را به عدل فرا ميخوانيم: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا﴾ ما پيامبرانمان را فرستاديم ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ﴾[8] تا انسانها به قِسط و عدل برخيزند و قيام كنند. قرآن براي احقاق حق و اعمال عدالت آمده است؛ بله اگر كسي با عدالت بخواهد بجنگد, با حق بخواهد بستيزد، قرآن مشت آهنين را در مقابل آنها نگه ميدارد. بله ﴿وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾؛[9] اما اصل بساط اسلام و هويّت اسلامي, علم است, تقواست, فرهنگ است, قلم است: ﴿ن وَ القَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾؛ قسم به قلم و آنچه مينگارد. از خدايي علم و فرهنگ و اخلاق را بياموزيد كه با چهره كرامت ظهور كرده است: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ﴾؛ اين قرآن, اين فرهنگ, اين سنّت رسول الله, اين سيره اهلبيت عصمت و طهارت, ذاتاً و هويّتاً يك هويّت علمي و فرهنگي و حقانيّت و عدالت دارد.
به هر حال در عصر روز تاسوعا سالار شهيدان حسين بن علي برادرش را با اين آهنگ فراخواند: «بِنَفْسِي أَنْتَ» جانم فداي تو باد يا عباس! برو ببين اينها چه ميخواهند؟ چرا طبل جنگ نواختند؟ ما كه با كسي جنگ نداريم، ما كه آمديم اينجا براي آن است كه عدهاي ما را دعوت كردند؛ عمده كوفيان, عمده سران قبايل با نامههايشان, با وعدههايشان به ابيعبدالله نوشتند كه الآن فصل چيدن ثمرات است, وقت حضور شماست، ما با همه وجود در ركاب شما هستيم. حضرت اين نامهها را براي آنها آورد و در صبح روز عاشورا نامهها را نوشت، يك يك را فراخواند، گفت اين نامههاي شماست، آنها هلهله كردند، گفتند ما ننوشتيم, حضرت نامهها را به سَمت آنها پرتاب كرد.
اين وضعيت كربلاي ابيعبدالله عصر روز تاسوعا وقتي طبل جنگ را نواختند آقا سالار شهيدان حسين بن علي حضرت عباس بن علي، قمر بنيهاشم را به سمت آنها فرستاد بعد اين جمله والاي حسيني چقدر زيباست! حضرت فرمود: برو از آنها يك امشب را مهلت بگير «وَ تَدْفَعَهُم عَنَّا الْعَشِيَّة» امشب را از آنها مهلت بگير، ما ميخواهيم كه با نماز وداع و خداحافظي كنيم. «فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَار»؛ عباس جان! تو ميداني كه ما به نماز, به تلاوت قرآن, به دعا و استغفار چقدر علاقهمنديم. «فَهُوَ يَعْلَمُ»؛ يعني خداي عالم ميداند، «أَنِّي قَدْ أُحِبُّ» من دوست دارم «الصَّلَاةَ لَهُ» نماز براي خدا را «وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَار»؛[10] امشب را مهلت بگير تا ما در امشب اينگونه با خدا, با مظاهر الهي وداع و خداحافظي كنيم. شب تاسوعا از اين منظر براي ما محترم است, گرامي است, عزيز است! جمع ميشويم و بر اين اجتماع هم افتخار ميكنيم كه در ركاب اين نهضت, اين نهضتي كه با اين آهنگ همراه است، همراهي ميكنيم به روح مطهر آقا عباس بن علي، قمر بنيهاشم صلواتي اهدا بفرماييد!
در اين محفل حسيني و در جمع شما عزاداران بزرگوار اين بحث مطرح است كه مكتب عاشورا را ما مرور كنيم. من امروز يك كليپي را به اصطلاح يك فايل صوتي را گوش كردم و گذري از آن را خدمت شما عرض ميكنم و بدانيد بحثي كه در امسال در اين جمع گرامي مطرح شد، چقدر ضرورت دارد. بحثي كه اينجا عنوانش را ملاحظه ميفرماييد و هر شب هم تكرار ميكنيم عبارت است از «تبيين مكتب عاشورا». روشن است كه ما مكتب اصيل اسلام را داريم كه رسول مكرّم اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيامبر اين مكتب الهي است و تمام اين مكتب را آنگونه كه فراخور بوده است و شايسته بوده است به ابلغ وجه و اكمل صورت بيان كرده و بارها و بارها در حجّةالوداع و مخصوصاً سال پاياني عمر شريفشان از مردم اين شهادت را ميگرفت, آيا من ابلاغ كردم؟ آيا رساندم؟ آيا چيزي از دين ـ معاذالله ـ كم گذاشتم؟ اضافه كردم؟ كاملاً حضرت از آنها اين اقرار و اعتراف را ميگرفت، ضمن اينكه خداي عالم هم با وحي اين را تسديد كرد كه: ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾؛[11] دين كامل, دين تمام, دين مرضي و مورد رضايت الهي به نام اسلام است.
اما اين دين چگونه بايد خوانش بشود, چگونه بايد قرائت و تفسير بشود, چگونه بايد تبيين بشود, آيا هر كسي ميتواند اين دين را تفسير بكند؟ در يكي از اين شبها كه مربوط به مكتب امام حسين و قرآن مجيد بود، عرض كرديم شب پنجم يا شب ششم اين بحث را داشتيم يك شخصي نامهاي نوشت براي آقا سالار شهيدان حسين بن علي و از او سؤال كرد اين «الصَّمَد»[12] يعني چه؟ آقا ابيعبدالله(عليه السلام) دست به قلم برد, كاغذ خواست و اين را نوشت فرمود: «فَلَا تَخُوضُوا فِي الْقُرْآنِ»؛[13] مبادا خودتان را به قرآن بزنيد، يك درياي عميقي است كه غرق ميشويد، مگر هر كسي ميتواند فهم عميق از اين دسته از آيات را داشته باشد؟ حتماً تا عالم به قرآن نباشيد, عالم به حقايق دين نباشيد با اينگونه از آيات الهي نميشود كسي مِساس و ارتباطي داشته باشد. فهم دين, تبيين دين, تفسير دين, نيازمند به آن حقيقتي است كه عِدل قرآن باشد, عَديل او باشد, نظير او باشد همانگونه كه رسول گرامي اسلام عترت طاهره را عديل قرآن, مَثيل قرآن و نظير قرآن معرفي كرد. دين را بخواهيم بفهميم از اين حقيقت عترت طاهره و الاّ اين قرآني كه از جريان لاهوتي و جبروتي و ملكوتي به مُلكي آمده است، اين قرآني كه آيات محكم و متشابه دارد, مطلق و مقيّد دارد, عام و خاص دارد، مگر ميشود كسي با اين قرآن و اين حقيقت وسيع و عميق «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ»[14] ارتباط مستقيم برقرار كند؟ آنها هستند كه رقيق ميكنند, تبيين ميكنند, تفسير ميكنند و آن تفسير از اسلام مقبول است. اينكه ميگوييم مكتب تشيّع، نه يعني يك چيزي فراتر از اسلام يا كمتر از اسلام, بلكه تبيين درست و قرائت صحيح از اسلام؛
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ٭٭٭ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند[15]
الآن اين همه نِحلههاي اسلامي از داعش خبيث ملعون مدّعي به اسلام نبوي ـ معاذ الله ـ است، ميگويد كُشته شو و مستقيم برو خدمت پيغمبر در بهشت, با اين اعتقاد و آيين دارد حركت ميكند تا جريانهاي انحرافي ديگر, فرقههاي مختلف. آن تبيين درست, آن قرائت صحيح از اسلام را مكتب تشيّع و مكتب سالار شهيدان حسين بن علي اعلام ميكند; يعني ما اگر بخواهيم ببينيم كه قرآن چه ميفرمايد, رسول الله چه فرموده است, علي مرتضي چه بياني داشته، اين به بيان واضح و روشن و مصرّح در تصريحات نهضت كربلا و قيام عاشورا آمده. ما بدون محرّم نميتوانيم قرآن را تفسير كنيم, ما بدون محرم اسلام را نميتوانيم تفسير كنيم؛ ميشود اسلام اموي, اسلام مرواني. اين مكتب چيزي جداي از اسلام نيست؛ اما قرائت درست, بيان و تفسير درست از اسلام را كدام مكتب است؟ آيا اين مكاتبي كه امروز در كشورهاي اطراف هستند؟ آيا اينها مبيّن و مفسّر حقيقت قرآناند؟ يكي از بدترين تفاسيري كه ـ متأسفانه ـ غير از مكتب تشيّع، در نوع اين نحلهها و فرقهها و مذاهب اسلامي است، اين است كه: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، اين ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ را همين حكّام ميدانند, همينها را واليان امر ميدانند, وليّ امر ميخوانند, تفسيري كه اينها از ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ ارائه ميكنند، در كتابهاي تفسيريشان هم آمده، ميگويد هر كسي كه قدرت را به عهده گرفته است، وليّ امر است ولو به زور, ولو به ستم. اين تفسير ميتواند تفسير اسلام باشد؟ ميتواند تبيينكننده آن ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ باشد كه با يك اطاعت در كنار رسول قرار گرفت, نفرمود: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اطيعوا اولي الامر»؛ با همان «أطيعوا» كه رسول الله را به عنوان مُطاع معرفي ميكند، اوليالأمر را با همان دستور به اطاعت. چه كسي ميتواند تالي تِلو رسول الله باشد كه خداي عالم بفرمايد: ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ بعد ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾؛ يعني همين آقايان را هم شما اطاعت كنيد, از پيغمبر اطاعت كنيد اما از اينها هم اطاعت كنيد, ميشود؟ بلااستثنا حالا شايد نوعاً همه معتقدند كه اولياي امر اينها هستند ـ إلي ماشاءالله ـ از اينگونه تفاسير هست؛ چه كسي به علم غيب اعتراف دارد؟ اينها ائمه بزرگوار ما را در حدّ راوي و محدّث در كتابهاي خودشان در صِحاح ذكر نميكنند، چه برسد كسي كه تالي تلو پيغمبر باشد و به عنوان عديل قرآن و مثيل قرآن, عِدل قرآن شناخته بشود. اينكه ميگوييم مكتب تشيّع, اينكه ميگوييم محرّم, اينكه عزاداري را اين قدر عزيز میداريم، اين جلسات را محترم ميداريم، براي اينكه كيان اسلام حفظ شود, حقيقت اسلام دستخوش حوادث تلخ و شيريني كه اولياي نانجيب امروزه بسياري را هم به عنوان وعّاظ و سلاطين, ريشها, لباسها, قيافهها ده برابر صد برابر ماها به عنوان مفسّران قرآن هستند. شما ببينيد اين تفاسيري كه اهل سنّت خصوصاً داعشيها دارند، آنها همه كساني هستند كه چون قدرت دارند, چون ثروت بعضي از حكّام منطقه با آنها هست، بسيار پُر تنش و پُر شتاب اينگونه مسايل را تحريف ميكنند، مردم هم مردم چشم و گوشاند نه مردم خرد و لُب و عقل؛ اين همه در قرآن آمده است ﴿يَا أُولِي الالبَابِ﴾,[16] ﴿يَا أُولِي الأَبْصَارِ﴾ چرا تفكّر نميكنيد؟ چرا تعقّل نميكنيد؟ مردم, مردم چشم و گوش و آنها را دشمن هم فهميده, همه رسانهها را در كمين قرار داده تا اجازهٴ فكر به جامعه ندهند, تمام چشم و گوشها را پُر كردند وقتي چشم و گوش پُر شد ديگر تا اجازه بخواهد بدهد اين شنيدهها و گفتهها را ببرد در خلوت ذهن, تحليل كند، درست است يا نه, زمان گذشته بايد رد شويد. آيا ما مردم چشم و گوشي ميخواهيم يا مردم عقل و خرد و لبّي ميخواهيم؟ و الاّ اينگونه از تفاسير هست.
به هر حال, مسئلهاي كه امشب ميخواهم خدمت شما به عنوان يكي از برجستگيها و ويژگيهاي مكتب تشيّع عرض كنم كه عرض كرديم اين مكتب يك قرائت صحيح و اصيل از دين است و شما كه اكنون پاسدار محرّم هستيد, حافظ و نگهبان نهضت ابيعبدالله هستيد، در حقيقت پاسدار نهضت رسول گرامي اسلام و بعثت رسول الله هستيد, پاسدار غدير هستيد. بزرگحكيم ما صدرالمتألهين شيرازي در اين كتابش گفته است كه جريان شهادت حسين بن علي به ظاهر در كربلا اتفاق افتاد؛ اما در باطن در سقيفه اتفاق افتاده است. آنهايي كه مبدأ ظلم بودند و بنيان ظلم و اساس ستم را براي جامعه طرّاحي كردند، اين مسير ادامه پيدا كرد، بعد از شصت سال رسيد به شهادت ابيعبدالله(عليه السلام) و اگر اين اسلام با اين قرائت مانده است، چون محرّم مانده, شما محرّم را از اين صفحه و از اين ذهنيّت و فرهنگ برداريد، ميبينيد عين همان آقايان فكر ميشود. آنها چون محرّم ندارند، اسلامشان اين است, چون محرّم ندارند، قرآنشان اين است, چون حسين بن علي و كربلا و عاشورا ندارند، تفسيرشان از ولايت, از دين, از قرآن و نظاير اينهاست. در يكي از روزها در درس تفسير در قم نشسته بوديم، آيت الله جوادي آملي وقتي آن زمان سوره مباركه «بقره» را تفسير ميكردند، فرمودند كه علامه طباطبايي در الميزان ميفرمايند بيش از بيست معجزه در سوره مباركه «بقره» هست و تفسير المنار زير همه اينها را آب بسته است. معجزهها, علم غيب, اعجاز الهي, همه اعجاز عيسيٰ, موسيٰ, صالح, ساير انبيا كه اينگونه با صراحت؛ در حقيقت اين افراد نيستند اين قدرت خداست كه آشكار ميشود. اگر عصا اژدها ميشود, اگر عصا به سنگي ميخورد دوازده چشمه ميجوشد, اگر عصا به دريا ميخورد دريا دو بخش ميشود و اگر و اگر, همه اينها اگر عيسيٰ ميدمد و نفس عيسايي مرده را زنده ميكند, انساني كه كور مادرزاد است، شفا پيدا ميكند «بِإِذْنِ اللَّهِ»؛[17] اينها انسان نيستند, اينها ولو در حدّ پيغمبر، بدون اذن الله مگر كسي ميتواند؟ آن خدايي كه «ما كان و ما يكون» به قدرت اوست: ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[18] مگر اين خدا نيست. اين خدا اراده كرده كه اين چوب به دريا بخورد و دريا بشكافد, اين خواستهها اين امور همه و همه به اذن الهي است. اينها وقتي نشناسند، ارتباط انسان با خدا را ندانند, معناي خلافت و ولايت را نفهمند، ميگويند مگر ميشود يك چوب به دريا بخورد و دريا شكافته بشود؟ معلوم است اينها يا سِحر است يا ـ معاذالله ـ دروغ است يا براي ذهنيّت جامعه يك چيزهايي گفتند كه امروز اينطوري با اين تفسير دارند جلو ميبرند؛ اما محرم است, كربلاي ابيعبدالله است, مكتب عاشوراست كه قرائت صحيح و درستي را نسبت به بعثت رسول گرامي اسلام و غدير براي ما ميشكافد.
بحثي كه امشب بناست خدمت شما عرض كنيم بحث بسيار مفصّل و پُر دامنهاي است بايد فقط اشاره كنم و آن نسبت بين عاشوراي سالار شهيدان و جريان مهدويّت و امام زمان(عليه السلام) است. اين نسبت را شما در فرهنگ ديني و در منابع وحيانيمان از زيارات, ادعيه, روايات و بيانات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) زياد ميبينيد. آقايان به اين نسبت و اين ارتباط بين عاشوراي ابيعبدالله و قيام و ظهور حضرت بقيّةالله الأعظم فكر زياد بكنيد. اين خط اگر گسترده بشود, پُر دامنه بشود و ما عميقاً بين نهضت عاشورا و قيام امام زمان(عليه السلام) نتوانيم آن هماهنگي و پيوست قطعي و حتمي آنها را ببينيم، راه را گم ميكنيم. شما ببينيد كه چقدر در بيانات خود حتي «زيارت عاشورا», ساير زيارتها, ساير بيانات امام معصوم(عليه السلام), خود امام حسين، نسبت به آقا امام زمان(عليه السلام) و ظهور او سخن و بيان و تفسير هست, چرا؟ چون محرم تحريف نشود, محرّم گُم نشود, نهضت سالار شهيدان حسين بن علي در بين اين همه حرفها و سخنها راه جدايي را طي نكند، اين پيوست بين قيام سالار شهيدان و جريان مهدويت حضرت امام زمان حضرت بقيّةالله(ارواح من سواه فداه) اگر بخواهد برقرار بشود، آهنگ دين ميماند. ما اين را بايد در جامعهمان به صورت يك فرهنگ تبديل كنيم در همين «زيارت عاشورا» چه ميخوانيم؟ در همين جملهاي كه به عنوان عزاي ابيعبدالله به همديگر اين روزها خصوصاً روز عاشورا عرض ميكنيم «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[19] شما نگاه كنيد فاصلهٴ بين كربلاي ابيعبدالله و عاشورا تا ظهور امام زمان(عليه السلام) هر چه ميخواهد باشد؛ اما آنچه مهم است به لحاظ فكري و فرهنگي و ايمان و اعتقاد و باور, ما بايد يك پيوند ناگسستني بين كربلا و ظهور آقا امام زمان داشته باشيم. «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ» من امروز كه نگاه ميكردم ديدم سيصد كتاب حالا بعضاً منابعاند، بعضي هم كتابهايي هستند كه از روي آنها نوشته شده است، كتابهاي فراواني را در بيان اين دو واقعه و نسبت بين اين دو جريان بيان شده است؛ همانگونه كه اگر نسبت بين كربلاي ابيعبدالله و بعثت رسول الله برقرار نباشد, بعثت رسول الله گُم ميشود و قرائتي كه حسين بن علي از رسول گرامي اسلام داشت در بين همه قرائتها ناديده گرفته ميشود, اگر محرم زنده نشود, آنچه از محرم بايد به عنوان يك ميراث و تُراث والاي مكتب تشيّع براي ما بماند، جريان مهدويت است. ما به رغم اينكه حالا «دعاهاي ندبه», «دعاي عهد», «نيمه شعبان» و مانند آن داريم، اينها مراسم است نه فرهنگ. در بدنهٴ اعتقاد ما اين نسبت بين مهدويت و مهدويت آقا امام زمان و جريان كربلاي ابيعبدالله(عليه السلام) خوب واضح نيست. ممكن است ديگران يك گونه ديگر حرف بزنند، بعد امروزه ميگويند تحريف سوم در حال شكلگيري است. تحريف سوم يعني چه؟ ميگويند كنار مسجد و محراب و نماز و روزه, يك سلسله مراسمي دارند و مناسكي دارند به نام حسينيه و عزا و مانند آن, يعني ميخواهند بگويند كه حسينيه و عزا و مانند آن يك چيزي دارد جايگزين نماز و روزه ميشود, اگر درست دقت نكنيم، همين كار ميشود. سرّ اينكه اين بحث انتخاب شد در جمع شما و طرح اين مبحث براي اين است كه ما عاشورا را از متن دين و بنيانها و اركان دين ميدانيم «و لاغير», «أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب».[20] همه بيانات آقا حسين بن علي, همه سخنان, پيامها, نامهها، مراسلات هر چه داشتند يا در صدرش قرآن و بيان پيغمبر يا در ذيلش بيان پيغمبر است كه فكر نكنيد با همه اينها يك تهمت فوقالعاده ننگين و زشت به حسين بن علي و اين كاروان زدند و گفتند اينها خارجياند, خارجياند؛ يعني چه؟ نه يعني براي كشور بيگانهاند؛ يعني خروج از دين كردهاند. ببينيد آن بدترين تهمت و اهانتي كه به حريم اين نهضت شده است، اين تفكّر ننگين است كه از دستگاه استكبار اموي ريشه دارد، آمدند گفتند هر كس بر اميرالمؤمنين يزيد خروج كند، خارجي است و كافر است و خونش حلال است و دَمش پاك است, تمام شد! شما شواهدي را نگاه كنيد روز عاشورا ابيعبدالله, ابيعبدالله كه عين نماز است و فرزند پيغمبر است، گفت وقت نماز شده است اعلام كنيد كه چند دقيقه جنگ را معطّل بگذاريم بعد از نماز دوباره جنگ را ادامه دهيم. از طرف لشگر پيغام دادند، همين افراد رذيل آنچناني، گفتند نماز شما كه قبول نيست، شما عليه اميرالمؤمنين يزيد خروج كرديد و ـ معاذالله ـ كافر شديد، شما خارجي هستيد. شما اگر ميخواهيد نماز بخوانيد بياييد اول بگوييد عبيدالله, بعد بگوييد يزيد, بعد نماز بخوانيد اشكال ندارد. اين است. اينكه ميگويند ما بايد محرم را گرامي بداريم اين فرهنگ را حفظ كنيم براي اين است كه ما دچار چنين انديشهها و اوهام پليدي نشويم. وقتي امام مجتبيٰ(عليه السلام) در حال شهادت بود، آقا ابيعبدالله از چشمان مباركشان اشك جاري شد، آقا امام مجتبيٰ(عليه السلام) به برادرشان فرمودند چرا گريه ميكني؟ «مَا يُبْكِيك» چرا گريه ميكني؟ «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه» هيچ روزي به سختي روز تو نيست, چرا؟ چون «يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُل» سي هزار نفر جمع ميشوند «وَ سَفْكِ دَمِك» خونت را ميريزند، «يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ أُمَّهُ جَدِّكَ مُحَمَّد».[21] اينها ادّعا ميكنند كه از امت پيغمبرند و خون تو را ميريزد و مباح ميدانند پاك و حلال ميدانند. اين فرهنگ است، خيلي بايد آقايان مواظب باشيم. آن بدبختها ابيعبدالله با گريه به سراغ آنها ميرفت كه آنها گمراه نشوند, آنها منحرف نشوند ابيعبدالله براي آنها دل ميسوزاند، واقعاً ميرفت با آنها صحبت ميكرد؛ ولي وقتي چشم و گوش پُر شد ديگر عقل و خرد كار نميكند, چشم و گوش پُر شد، دست و بازو به كار ميآيد، هر كار خواستند كردند.
نسبت بين مهدويت و قيام ابيعبدالله به همين صورت بايد حفظ شود كه اگر ما جريان مهدويت را نداشتيم و امام زمان به عنوان پايان و انجام اين جريان نبود، قطعاً در مسير تفكر محرم تحريف و انحراف بود؛ همانگونه كه اگر ابيعبدالله نبود در جريان بعثت و رسالت نبيّ اكرم اين تحريف انجام ميشد. جامعه ما, امت ما, نظام ما اول بايد اين نسبت را خوب درك كند، اين نسبت بسيار عميق است, بسيار وسيع است. در منابع ما, در آثار وحياني ما بسيار اين نسبت آمده. اين «دعاي عهد» كه اينگونه است؛ اينكه در هر نوبتي كه در ارتباط با آقا سالار شهيدان حسين بن علي است، بايد از امام زمان حرف بزنيم يا وقتي راجع به امام زمان هست، بايد از حسين بن علي حرف بزنيم. مصيبتي كه آقا ابيعبدالله دارد و امام زمان(عليه السلام) بر آن مصيبت ميگريد و ميفرمايد: اگر روزگار مرا عقب انداخت، آنقدر گريه ميكنم كه به جاي اشك خون جاري بشود «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَن»[22] حتماً براي تو ميگريم «صباحاً و مسائاً» اين ارتباط, اين اُنس بين جريان مهدويت حقيقي و راستين با قضيه كربلاي حسين بن علي را بايد مستحكم كنيم تا اين واسطهها و وسائطي كه ايجاد ميشود ما را از فرهنگ اصيل محرم دور ندارد.
اينها اتفاقهايي است، اينها مباحث فكري است كه در جريان نهضت سالار شهيدان به عنوان خصايص اين مكتب, ويژگيهاي اين مكتب است. بله, رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرزندش حسين بن علي را روي زانويش نشاند، ملاطفت كرد, او را در كمال رحمت قرار داد؛ بعد فرمود بعد از پسرم حسين, فرزندان او هستند، يك به يك اسم برد و فرمود مهديِ اين امت از فرزندم حسين بن علي است.[23] اين نسبت, اين يك وحدت يكپارچه بين رسالت و جريان امامت و ولايت تا امام زمان، يك مكتب منظومهوار و منسجمي است كه بايد حفظ شود. آقا رسول گرامي اسلام به جابر بن عبدالله انصاري؛ جابر را مستحضريد ميشناسيد نام شريفش در زيارت اربعين سالار شهيدان و آن كسي كه اول زائر حرم ابيعبدالله بود جابر كه كنار قبر مطهر مولا قرار گرفت سه بار صدا زد «حبيبي حسين»؛ اين جابر از پيغمبر گرامي اسلام يك حديثي را, يك يادگاري دارد. رسول گرامي اسلام به جابر بن عبدالله انصاري گفت جابر! تو عمر طولاني پيدا ميكني, تو فرزندم امام باقر(عليه السلام) را ميبيني، سلام مرا به او برسان و به او بگو مهديّ اين امت از فرزندان توست![24]
اين نسبت بين مهدويت و جريان كربلا و جريان رسالت يك خطّ ممتدي است كه ما نبايد گم كنيم. اين امامان بزرگوار ما هر كدام بخشي از اين سلسلهٴ جليلهٴ ولايي و امامت هستند كه اين مسير را منتهي ميكنند به آقا امام زمان(عليه السلام). ما مهدويت را به عنوان يك جريان كلي و عام داريم؛ اما نشان از اينكه اين مهدي در حقيقت دارد جريان رسالت و بعثت رسول گرامي را به ابلغ وجه براي ما آماده ميكند و او منتظر است ما در «دعاي ندبه» چه ميگوييم؟ «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْن»، «أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلَاءَ»[25] اين «دعاي ندبه» است، اين نسبتها را ملاحظه بفرماييد! اين امام منصور كيست؟ «زيارت عاشورا» مصيبت أبيعبدالله است، براي اينكه اين جريان گم نشود، منحرف نشود به يك امام منصوري اين بحث را بست, اين زيارت بسته شده است. «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه»؛[26] اين امام منصور, اين امامي كه وليّ است و خداي عالم او را براي اين امر گذاشته است، او را منتقم معرفي كرد، هيچ كسي نميتواند منتقم خون ابيعبدالله باشد جز امام زمان(عليه السلام)؛ ديگران ادّعايي ميكنند، حرفهايي ميزنند. مگر ميشود كسي انتقام خون حسين بن علي را بگيرد و دستي غير الهي و غير ربّاني داشته باشد، فقط و فقط حضرت بقيّة الله (ارواح من سواه فداه) است كه اين ويژگي را دارد. اين اگر گفتند منتقم, نه اينكه ما خيال كنيم بخواهد آنطوري عمل كند نه, ديگران قدرت انتقام ندارند, قدرت انتقام از يك امام منصورِ وليّ الهي امكان دارد و او حضرت بقيّةالله است، خودمان را با او مرتبط بكنيم نه با جريانهاي ديگر, نه با ادّعاهاي ديگر, نه با سخنان پرت و پلايي كه گاهي اوقات ميشنويم نه, امامِ منصور! «اَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلآءَ» اگر ديگري هم بود لااقل در اين دعاها و زيارتنامهها ميآمد.
اين نسبت بسيار نسبت عزيز و گرامي است و از جمله برجستگيها و خصايص والاي مكتب عاشوراي ابيعبدالله است كه اين مكتب قرائت صحيحي است از اصل اسلام؛
هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ٭٭٭ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
شب تاسوعاي آقا ابيعبدالله(عليه السلام) است؛ «السلام عليك يا حسين بن علي»، جانم به فدايت اي حسين كه تنهايي و مظلوميت و غربتت چقدر زياد است! اين شب بر حضرت خيلي سخت گذشت، كنار خيمه نشسته بودند، زينب كبریٰ(سلام الله عليها) در كنار برادرش حسين بن علي نشسته بود، در يك حالت مناميهاي حسين بن علي به خواهرش زينب فرمود: رسول گرامي اسلام را در اين حالت ديدم، به من فرمود تو به زودي به سمت ما ميشتابي, ميبينم كه به سمت ما ميآيي. وقتي اين سخن را ابيعبدالله با زينب كبریٰ(سلام الله عليها) در ميان نهاد زينب(سلام الله عليها) لطمهاي به صورت زد و گفت: «يا ويلتا» واي بر ما, واي بر ما, زينب(سلام الله عليها) يك موقعيت استثنايي داشت, فوقالعاده عزيز و محترم و گرامي بود، خصوصاً در نزد أبيعبدالله(عليه السلام) و اين واقعه براي او سخت بود حضرت فرمود: «لا ويلَ لك» واي بر تو نيست، خواهرم صبر كن! اين صبر براي تو عزيز است، تو رسالتت بر اين صبر كردن است.[27] وقتي خبر جنگ آمد و مسايل گذشت، شب به اين صورت اتفاق افتاد با نماز و دعا و استغفار و مانند آن گذشت؛ اما فرداي تاسوعا، روز عاشورا جريان شهادت ياران و اصحاب و بعد بنيهاشم و نوبت به قمر بنيهاشم عباس بن علي رسيد. شما امشب آمديد تا براي عباس قمر بنيهاشم بگرييد و به اين مظلوميت و به اين عزّت و وفاداري سلام بگوييد، عزيز بداريد، اين ارادت را و اين وفاداري را به عباس بن علي با گريههايتان, با اشكتان تبريك بگوييد، درود خدا و سلام خدا بر عباس بن علي، قمر بنيهاشم! وقتي شما كربلاي ابيعبدالله مشرّف شديد در زيارت آقا عباس بن علي جملات فراواني است، از جمله آنها اين است كه سلام بر آن آقايي كه جانش را فداي مولايش و برادرش حسين بن علي كرد. نه تنها جان را, هر چه انسان از سر, چشم, دست, پا؛ اين نهايت وفاداري است! وقتي آقا عباس بن علي، قمر بنيهاشم اجازه خواست؛ حالا يا به بهانه بود يا هر چيزي بود، سالار شهيدان حسين بن علي فرمود: «و الله يعزّ عليّ عطش الأطفال» عباس جان تشنگي اين بچهها برايم خيلي سخت است.[28] حسين بن علي كه خودش مستعدّ اين سفر الهي بود، هر لحظه كه به ظهر عاشورا نزديكتر ميشد، اين چهره برافروختهتر ميشد. حسين بن علي واقعاً بين المحذورين بود، اين بچهها و اين اهل خيام در آن آخرين وداع گفتند، ما را چگونه ميخواهيد با اين لشگر تنها بگذاريد؟ آيا هيچ كس نيست ما را به مدينه جدّمان برگرداند؟ به هر حال اين سختيها بود، فرمود: «و الله يعزّ عليّ عطش الأطفال» قسم به خدا تشنگي اين بچهها براي من سخت است. از سويي ديگر هم فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي» تو نشانه لشگر من هستي, تو پرچمدار من هستي. اگر تو بروي و شهيد بشوي ديگر اين چند نفر هم آواره ميشوند، احساس ضعف و شكستگي بر آنها هست. آقا عرض كرد مولاي من, حسين جان! من ديگر دلم از اينها به درد آمده، اين منافقين دلم را به درد آوردند، اگر اجازه بدهيد من به ميدان بروم, حضرت اين مأموريت را داد. آقا قمر بنيهاشم مَشكي را به شانه گرفت و به سمت دشمن رفت, گفتند چهار هزار نفر را مأمور شريعه فرات كردند. قدرت حيدري عباس بن علي، قمر بنيهاشم ظاهر شد و اين چهار هزار نفر كه مأموران شريعه فرات بودند را كنار زد و رفت وارد آب شد مَشكي را خواست پُر كند، اول كَفي از آب گرفت همين كه آب را جلوي چشم آورد «فذكر عطش الحسين» به ياد تشنگي أبيعبدالله و بچههاي او افتاد «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»؛ به ياد تشنگي بچهها افتاد آب را روي آب ريخت با لبان تشنه, جگر تفتيده اين مشك را پُر از آب كرد و از شريعه بيرون آمد، با تمام قوا سعي دارد كه اين مشك آب را به خيمهها برساند، اين بچهها كه در خيمهها از بيآبي «العطش آنها به ايّوق ميرسد ز بيابان كربلا»[29] كه حتي گفتند در آن خيمهاي كه آب بود ديگر هيچ آبي نمانده بود، روي زمين يك مقدار مرطوب بود اين بچهها لباسشان را بالا ميزدند و اين شكمشان را روي زمين ميگذاشتند تا يك مقدار خنكي احساس بكنند. آقا قمر بنيهاشم با همه همّت آمد كه به سمت خيمهها برود تا لبان اين بچهها را خوشحال كند؛ يعني آبي به آنها برساند و دل حسين بن علي را شاد کند؛ اما كمين كردند در بين راه، دست راست آن حضرت را از بدنش جدا كردند.
و الله إن قطعتموا يميني ٭٭٭ إنّي احامي ابداً عن ديني
و عن امام صادق يقيني ٭٭٭ نجل النبي الطاهر الأمين[30]
الآن شما ميبينيد «كفّالعباس» در كربلاي ابيعبدالله(عليه السلام) بايد خيلي محترمتر از اينها باشد! كنارش آذوقه ميفروشند و فلان! اين «كفّالعباس» جايگاه اوج و عظمت و وفاداري است، اين بزرگترين نماد وفاداري در عرصه دين و دينداري است، اين كنارش دارند آذوقه ميفروشند. به هر حال اول دست راست را قطع كردند، بعد دست چپ را قطع كردند، اينجا چون حضرت هم ساقي بود و هم پرچمدار بود، گفتند كه چون دوتا كف را قطع كرده بودند، با بقيه دوتا دست عَلَم را گرفت و مَشك را به دندان گرفت, سر خم كرد تا اين مشك را برساند؛ اما وقتي تيري به مشك اصابت كرد و اين آب ريخت ديگر تمام اميد آقا عباس بن علي، قمر بنيهاشم به يأس و نااميدي تبديل شد، ديگر نه قدرتي براي آن حضرت مانده بود و نه همّتي كه به سمت خيمهها برود. دشمن هم جرأت كرد، آمد با عمودي به فرق نازنين آقا عباس بن علي، حضرت را از اسب به زمين انداخت. معمولاً در چنين وضعي وقتي سواركارها به زمين ميافتند، اين دوتا دست را حائل ميكنند تا با صورت نيايند؛ اما عباس بن علي قمر بنيهاشم؛ «بأبي أنت و امّي يا عباس»، چون دست در بدن نداشت با صورت به زمين افتاد ديگر توانش طاق شد، ديگر قدرتي نماند «يا أخا أدرك أخاك» آقا ابيعبدالله آمد، ديدند كه حضرت خم شد در بين راه چيزي را گرفت و دارد ميبوسد، فكر كردند آيات قرآن است، ديدند كه نه, اين «كفّالعباس» است، دست عباس است كه لبان مطهر حسين بن علي آن دست را ميبوسد، باز ديدند خم شد چيز ديگري را گرفت دست راست, دست چپ, با اينها آمد كنار بدن پاره پاره «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي».[31] اين فضاي واقعه وفاداري!
فقط يك جمله عرض كنم; وقتي ابيعبدالله آمد كنار خيمهها، سكينه سؤال كرد كه از عمويمان چه خبر؟ آقا ابيعبدالله جوابي نداشت، فقط رفتند آن خيمهاي كه آقا عباس بن علي بود اين عمود را به زمين گذاشتند؛ يعني عباس هم رفت! وقتي زينب(سلام الله عليها) اين خبر را شنيد نقل كردند دست به سر گذاشت، گفت واي از اسيري, تا زماني كه عباس زنده بود هرگز كسي به خودش اجازه نميداد به زينب كبریٰ(سلام الله عليها) اهانتي كند؛ اما به محض اينكه عباس به شهادت رسيد زينب(سلام الله عليها) دست به سر نهاد واي از اسيري! روز يازدهم وقتي خواستند زينب را سوار بر شتر برهنه كنند، نگاه كردند زينب(سلام الله عليها) روي كرد به نهر علقمه, واي برادر وقت سواري رسيد. از مدينه تا مكه, از مكه تا كربلا هر وقت زينب(سلام الله عليها) ميخواست سوار بر شتر بشود، آقا عباس بن علي، قمر بنيهاشم ركابداري ميكرد، با عزت و عظمت زينب را بر روي شتر؛ اما روز يازدهم زينب را در آن حال! نگاه كرد به سمت نهر علقمه برادرم وقت سواري رسيد!
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين[32]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[33]
إنشاءالله ـ اين عزاداري, اين توسل, اين بزرگداشت, تكريم, تعظيم وفاداري عباس بن علي، قمر بنيهاشم به ساحت كبريايي مولايش امام حسين(عليه السلام) را خداي عالم از شما برادران و خواهران به احسن وجه قبول بفرمايد!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت ما قرار بدهد!
امام زمان ما را, امام عصر ما را, امام امر ما را كه در حقيقت احياگر كربلاست, منتقم خون أبيعبدالله است از همه ما راضي و خرسند بفرمايد! و همه ما را مورد عنايت و دعاي خودش قرار بدهد! در اين جمع حاجتمندان زيادي هستند، بسياري هم مريض هستند، مريض دارند، خواستهها و حاجتها فراوان هست، آمدند تا به درگاه «باب الحوائج الي الله» عباس بن علي، قمر بنيهاشم عرض حاجت بكنند، برادران و خواهران، از آنهايي كه بيمار و مريض دارند, حاجتهايي دارند, مشكلاتي دارند, برای جوانهايشان, دخترهايشان, پسرهايشان، خدايا! به حقّ تاسوعاي ابيعبدالله, به حقّ «باب الحوائج الي الله» قمر بنيهاشم همه اين حوايج مشروعه را برآورده به خير بفرما!
و همه مرضاي مسلمين را خصوصاً منظورين را شفاي عاجل مرحمت بفرما!
و كشور ما, نظام ما, مملکت ما، مراجع عظام تقليد, مقام معظّم رهبري, دانشگاهها, حوزهها, جوانان, دختران و پسران ما را در پناه امام زمان از هدايت و حمايت برخوردار بفرما!
قلب مطهر آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
گذشتگان ما, ارواح مؤمنين و مؤمنات, ارواح طيّبه شهداي عزيز، امام راحل را با ارواح شهداي كربلا محشور بفرما!
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. تحف العقول، ص241.
[3]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص90.
[4]. سوره علق، آيه3.
[5]. سوره قلم، آيه1.
[6]. سوره أنفال، آيه60.
[7]. سوره أنفال، آيه9.
[8]. سوره حديد، آيه25.
[9]. سوره توبه، آيه73؛ سوره تحريم، آيه9.
[10]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص90 و 91.
[11]. سوره مائده، آيه3.
[12]. سوره إخلاص، آيه2.
[13]. التوحيد (للصدوق)، ص90 و91.
[14]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص599.
[15]. غزليات حافظ، غزل شماره184.
[16]. سوره بقره، آيات179 و 197؛ سوره مائده، آيه100 و ...
[17]. سوره مائده، آيه110.
[18]. سوره بقره، آيه117؛ سوره آل عمران، آيه47 و .....
[19]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[20]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص89.
[21]. الأمالي( للصدوق)، ص116.
[22]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص501.
[23]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص566 و 567.
[24]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص301.
[25]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص578 و 579.
[26]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص482.
[27]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص93 و 94.
[28]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص41.
[29]. دوازدهبند محتشم کاشانی؛ «زان تشنگان هنوز به ايّوق ميرسد٭٭٭ فرياد العطش ز بيابان كربلا».
[30]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص40.
[31]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص42.
[32]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[33]. سوره شعراء، آيه227.