أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين َوَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
حقيقت والاي كربلاي سالار شهيدان و حسين بن علي براي همه ما امت اسلام و همه ارادتمندان به اين مكتب ارزشمند يك سرمايهٴ الهي, معنوي, جاودان و هميشگي است و براي حفظ اين سرمايه, صيانت از اين سرمايه و حفظ و نگاهداشت آن هر چه در توان ماست بايد كه در راه آن اهدا كنيم و نثار كنيم. در بيان امام رضا(عليه السلام) به فرزند شبيب, امام فرمود: «إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَی مِنَ الْجِنَان»؛ اگر بخواهي با ما در بهشت الهي به سر ببري با حزن ما محزون و با فرح ما شادمان باش، «وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا»؛ و سعي كن و تلاش كن و كوشش داشته باش با ولايت ما محشور باشي كه «فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّی حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة».[1]
يكي از مباحث بسيار ارزشمندي كه در فرهنگ ديني عموماً و در مكتب سالار شهيدان حسين بن علي خصوصاً تبيين شد تشريح شد و به تحقّق پيوست، از جمله آن حقايق اين امر است كه انسان با محبوبش محشور ميشود «أَنْتَ ... وَ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ أَحَب»؛[2] تو با محبوبت محشور ميشوي. اگر محبوبت يك سنگ باشد تو با همان سنگ محشور ميشوي و اگر محبوبت يك حقيقت عِلويِ سماويِ آسماني باشد حشر تو با اوست. اگر تو اهلبيت عصمت و طهارت را دوست داري قرآن را دوست داري، اين دوستي و محبّت وحدت ايجاد ميكند، اين اُنس و اُلفت ارتباط وجودي ايجاد ميكند و انسان با آن حقيقت متّحد ميشود. محبّت درگاه وحدت است با هر چه به عنوان محبوب شناخته شود، اين يكي از مسايل بسيار مهمّي است كه در حكمت ما در عرفان ما جايگاه ويژهاي دارد. در هستيشناسي و اينكه انسان چه ميزان هستي و وجود دارد، اينگونه از بحثها بسيار سرنوشتساز است. اگر حكما و عرفاي ما در اين رابطه كلمات حكيمانه و مباحث ارزشمندي را ارائه كردهاند در پرتو اين فرهنگ غنيّ مكتب حسين بن علي است كه امام رضا(عليه السلام) ميفرمايد: «فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّی حَجَراً»؛ اگر يك نفري يك سنگي را دوست داشته باشد، «لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة»؛ در روز قيامت او با همان سنگ محشور ميشود زيرا قلب, كانون محبّت است و محبّت وحدت ميآورد، اتحاد ايجاد ميكند. اگر كسي با دنيا ارتباط صميمي برقرار كرد و محبّت به دنيا داشت، با حقيقت دنيا محشور ميشود كه دنيا جز جلوههاي سخت غضب و سَخَط الهي نيست. اينكه خداي عالم ما را از دنيا پرهيز ميدهد و بيرغبتي نسبت به دنيا را براي ما خواهان است چون دنيا حقيقتي است تلخ و ناگوار گرچه ظاهر آن شيرين و گواراست «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِر»؛[3] دنيا ظاهري فريبا دارد اما باطن دنيا تلخ و ناگوار است «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِر».
به هر حال خدا را شكر ميكنيم كه در اين ايام كه ايام عزاي فرزند زهراست، در اين عزاداري آن حضرت سهيم و شريك هستيم، اولاً؛ و اين عزاداري را بخشي از نهضت عظيم و مكتب والاي حسين بن علي(عليهما السلام) ميشماريم، ثانياً؛ و خود را در اين مكتب عزاداري آميخته با جهات توحيدي كه با رسالت و نبوّت و وحي و قرآن و نظاير آن هماهنگ است خود را در اين فضاي فكري و فرهنگي قرار ميدهيم كه اين عزاداري براي ما گواراست، براي ما با حقيقت اين مكتب آميختگي و اُنسي ايجاد ميكند، به بركت رسول گرامي اسلام و عترت طاهره اينگونه از عزاداريها در نظر آنها گوارا و عزيز است. براي رسيدن به حدّ مطلوب و برترين نوع عزاداري كه آميخته با آگاهي و معرفت است، همانطوري كه در بحث زيارت است كه «مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ ... وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة»،[4] اگر اين عزاداري هم با عرفان و معرفت و آگاهي با اين نهضت باشد قطعاً براي همگان بهشت و سعادت را به ارمغان خواهد آورد به بركت صلوات بر محمد و آل محمد!
در اين جلسات خصايص و ويژگيهاي مكتب سالار شهيدان حسين بن علي را بررسي ميكنيم، اركان و ويژگيهاي آن مكتب را برميشماريم, مرور ميكنيم تا اُنس بيشتري با اين مكتب فراهم شود. يكي از مسايلي كه در اين مكتب برجسته و بارز است و بايد با اين ويژگي اُنس بيشتري و آگاهي و شناخت برتري پيدا بكنيم، مسئله استقامت و پايداري در مسير يك مكتب الهي است. خداي عالم آنچه را كه نازل فرموده است يك حقيقت قطعي, مسلّم, يقيني و «لاريب فيه» است. آنچه از ناحيه خداي عالم به عنوان يك مكتب الهي و آسماني براي هدايت و سعادت بشر نازل ميشود اين يك قول حتم است, قول فصل است، هيچ شبههاي در او نيست, هيچ بطلاني در آن راه پيدا نميكند: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾.[5] يك باوري را آقايان ما بايد در خودمان با تمام قوّت و شدت ايجاد كنيم، يك باور و آن اين است كه اين دين, اين آيين الهي با همه جدّيت و قول فصل براي ما انتخاب شده است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَ مَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾.[6] دين, آيين الهي، توحيد و معارف و اخلاق و احكام و حِكَم، اينها نهايت جديّت و قطعيّت و حتميت در آن هست، هيچ ترديدي در قول خدا و سخن خدا و كلام الهي نيست، اين را خوب باور كنيم آقايان! ممكن است در عمل سُستي كنيم, ضعفي و كاهلي داشته باشيم؛ اما در ايمان و باورمان نسبت به مكتبمان كوتاه نياييم، اين خيلي مهم است. يك وقت استقامت در مقام عمل است, يك وقت استقامت در مقام معرفت و شناخت نسبت به اين باورهاي الهي. خداي عالم اصل استقامت را براي هر دو منظور؛ يعني هم شناخت و آگاهي قاطعانه و ايمان قطعي از ما طلب كرده است و هم در مقام عمل اين ايمان را انسان به حقيقت و تحقّق برساند: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَ مَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾؛ يعني اين كتاب, اين دين, اين آيين الهي با همه جديّت, قاطعيّت, حتميّت است و چون از خداي عالم صادر شده به هيچ وجه بطلان, شبهه و نظاير او در آن راه ندارد. اين باور را آقايان حفظ كنيم. عرض كردم ممكن است در مقام عمل, كاهلي داشته باشيم, سستي داشته باشيم, مداهنه و سازشي بكنيم؛ اما در باورمان اينكه اين كتاب, اين وحي, اين رسالت, اين توحيد, اين معارف در نهايت صلابت و احسان و اتقان و استحكام است، ترديدي نكنيم. اين مطلب بسيار مطلب مهمي است! وقتي خداي عالم اين كتاب را به يحييٰ داد فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾؛[7] اين كتاب را با همه قوّت و توان بگير! آنچه که به عنوان وحي براي پيغمبري همانند يحييٰ كه از اين جهت فرقي بين يحياي پيغمبر و ساير انبيا نيست، آنچه که به عنوان كتاب الهي, كلام الهي و هدايت الهي است، در نهايت اتقان و صلابت و استحكام است، اين را باور كنيم: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾.
سؤال شد «أَ بِقُوَّةٍ بِالْأَبْدَانِ أَوْ بِقُوَّةٍ بِالْقَلْبِ»؟ اگر بناست اين كتاب را ما با استحكام و قوّت بگيريم و به تعبير عاميانه دو دستي بگيريم، يك كالاي ارزشمند ولو سبكوزن هم باشد آدم با دو دستش ميگيرد که با تمام اهتمام از آن حفاظت كند، وقتي سؤال كردند كه اين قوّت آيا قوّت قلب است يا قوّت بدن و جوارح؟ «أَ بِقُوَّةٍ بِالْأَبْدَانِ أَوْ بِقُوَّةٍ بِالْقَلْبِ»، فرمودند: «أَ بِقُوَّةٍ بِالْأَبْدَانِ أَوْ بِقُوَّةٍ بِالْقَلْبِ فَقَالَ بِهِمَا جَمِيعاً».[8] «بِقُوَّة القُلُوب» يعني چه؟ يعني ما در مقام معرفت و شناخت و آگاهي و ايمان, ترديد به خود راه ندهيم جاي شك و شبهه و ترديد در حوزه ايمان نباشد ايمان قطعي مسلّم و صد درصد، و در مقام عمل در مقام تحقّق و جاري ساختن اين احكام و حِكَم هم ترديدي نكنيم، با قوّه ابدان «قَوِّ عَلَی خِدْمَتِكَ جَوَارِحِي».[9]
بنابراين اين دين و اين ايمان را خداي عالم اينطوري از ما خواسته كه ما با قوّت از اين دين پاسداري و صيانت كنيم؛ هم قوّت قلب يعني معرفت و آگاهي و شناخت عميق و ايمان صد درصد و هم در مقام عمل به اين صورت. اين امري است كه استقامت در راه دين را از ما خواستند بله, اگر كسي اينگونه استقامت بورزد قيام كند مقاومت بورزد استقامت به خرج بدهد ﴿وَ أَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[10] آن چشمهٴ حكمت از وجود انساني ميجوشد كه اينگونه باور كند و اينگونه در مقام عمل كوتاهي و سستي به خود راه ندهد. اين فرهنگ استقامت در فضاي ديني ما اينگونه تعبير شده است تفسير شده است. البته مسايل فراواني در باب استقامت وجود دارد و آيات فراوان؛ اما ما گذرا از اين مقطع رد ميشويم تا ببينيم در اين شب هشتم محرم أبيعبدالله(عليه السلام) چه چيزي را ميتوانيم از اين نهضت به عنوان ويژگي و خصيصهٴ بارز اين مكتب تشريح كنيم و بيابيم.
در اين مكتب اين ويژگي را كاملاً ما احساس ميكنيم كه أبيعبدالله(عليه السلام) با همه وجود اجازه نداد كسي به حريم اين مكتب وارد بشود و يا أبيعبدالله را به مداهنه و سازش و سستي فرا بخواند و حضرت در مقابل آنها مثلاً احياناً عقبنشيني كند. اين استقامت، اين مقاومت از برجستگيها و اوصاف و خصايص بارز اين مكتب است. اگر شعار «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»[11] را ما به عنوان يكي از شعائر بزرگ محرم أبيعبدالله داريم بر اساس آن استقامت است. استقامت، هم كار اثباتي ميكند هم كار سلبي, هم باعث ميشود آن ايمان و آن معرفت در وجود انساني عمق پيدا كند و گسترش بيابد و هم اجازه نميدهد كه دست دسّاسان و وسوسهگران در حوزه انديشه از يك سو و در حوزه عمل از سوي ديگر ما را به شكست و عقبنشيني وادار كند. يك دينِ مستقيم, دين مستحكم, دين پولادين, ديني كه به هيچ وجه قابل مصالحه و مداهنه نيست. مكاتب يك مقداري اين ويژگيها را دارند، شرك و بتپرستي و كفر در زمان پيغمبر آمده بودند گفته بودند يك روز شما به دين ما باش يك روز ما به دين شما, حضرت فرمود بر اساس اين وحي ﴿لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ﴾[12] اگر با من هستيد صد درصد و اگر نيستيد ديگر مداهنه و سازش در فضاي دين راه ندارد، چون اين قول حق است و خداي عالم اين قول را براي ما نازل كرد، ما كه نميتوانيم از خودمان بياييم سازش و مصالحهاي داشته باشيم. اين استقامت بر دين, استقامت بر ايمان از ويژگيها و مختصّات اين مكتب است كه به صورت بارز آشكار شده است.
در مقام عمل هم همينطور؛ اين سخن أبيعبدالله را همگان مستحضريد كه «لَا أُعْطِي بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد»؛[13] نه دست ذلّت و خواهش دارم و نه پاي فرار, اگر بر مطلب حق هستيد با شما هستم وگرنه حتماً مقاومت ميكنم. در يك بياني آقا أبيعبدالله(عليه السلام) فرمود اينها مرا بين شمشير و ذلّت مخيّر كردند اما من شمشير را ميپذيرم.[14] اين مقدمهاي بود براي بيان بسيار ارزشمند و زيبا از أبيعبدالله(عليه السلام) كه ما در فضاي تحليل اين مكتب اين ويژگي را بيابيم.
وقتي جناب حرّ بن يزيد رياحي در ابتدا, چون هرگز فكر نميكرد كه اين جريان به جنگ و كُشتن فرزند رسول الله بيانجامد به عنوان يك سردار لشکر عبيدالله وارد ميدان شد، هيچ فكر نميكرد كه چنين تصميمي براي اين كار هست، در ابتدا با أبيعبدالله(عليه السلام) در دروازه كوفه كارشان به يك مشاجره لفظي كشيد، اين مشاجره لفظي براي ما يك پيام بسيار والا و ارزشمندي دارد كه امشب آن گفتگو را ميخواهيم عرض كنيم و از آن درسي بگيريم و خصيصه بارز اين مكتب را در اين گفتگو هم شاهد باشيم و مشاهده كنيم. تهديدي از ناحيه جناب حرّ بن يزيد رياحي نسبت به أبيعبدالله شد حضرت را تهديد كرد، گفت اينها احياناً با تو ميجنگند و اگر شما تمكين نكنيد اينها شما را خواهند كُشت. حضرت فرمود: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي» مرا به مرگ تهديد ميكني؟! «لَيْس َ شَأنی شأن مَن ْ يخاف ٌ الْمَوْت» شأن من و جايگاه من اين نيست كه از مرگ بترسم. ما بايد تحليل بكنيم چرا از مرگ نميترسند؟ چرا انسان شجاع, انسان مؤمن, موحّد از مرگ نميترسد؟ آيا مرگ نسبت به حيات برتري دارد؟ آيا مرگ كه فنا و نابودي است در مقابل حيات برتري و برجستگي دارد كه انسان مرگ را بر حيات تقديم بدارد و مقدم بدارد؟ كه بعضيها اينطور تحليل ميكنند كه ميگويند امام حسين(عليه السلام) چرا خود را به كُشتن داد؟ اين تحليلِ ناصواب براي اين است كه با اين منطق آشنا نيستند، به اين آيه استدلال ميكنند كه ﴿وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾[15] با دست خودتان, خودتان را به هلاكت نيندازيد, چرا امام حسين(عليه السلام) با اينكه ميدانست در اين جنگ فتح و ظفر نيست نرفت با آنها صلح كند و با آنها همراهي كند كه خود و اهل بيتش را نجات بدهد؟ اين نياز به يك تحليلي دارد كه اين تحليل در بيان امام حسين(عليه السلام) در اين گفتگوي بين آن حضرت با جبهه مقابل باز ميشود.
اول ما از نظر هستيشناسي مرگ را تحليل كنيم, حيات را هم تحليل كنيم بعد ببينيم که آيا موت برتري دارد و يا حيات؟ أبيعبدالله در آغاز اين سخن و گفتگويي كه با طرف مقابل داشت اينطور حرف ميزند، ميفرمايد ـ من متن عربي را هم ميخوانم كه مأنوس باشيد اگر انشاءالله به كتاب مراجعه فرموديد يا با اين الفاظ و عبارت در اين شعارها روبرو شديد، بدانيد اينها چقدر ارزشمند است مكتب ما، اين تشيّع عزيز با اين شعائر مشحون از معرفت و آگاهي دارد جلو ميرود و إلاّ اگر شعار بود كه اين نهضت نميماند، اين شعار با يك شعور مرموز فراواني توأم است كه بايد اين شعور را آشكار كرد ـ حضرت فرمود: «لَيْسَ الْمَوْت في سَبيل الْعِزّ إلاّ حَياة ًخالِدَة» من اول مرگ را براي شما تشريح كنم، ميفرمايند اگر كسي به وسيله مرگ به يك عزّت و مجدي راه پيدا كند، به يك حقيقت برتري راه پيدا كند, به يك حيات جاودان و خالدهاي راه پيدا كند، اين مرگ نابودي نيست، اين فنا نيست «لَيْسَ الْمَوْت في سَبيل الْعِزّ» مرگ در راه رسيدن به عزّت و شرف چيزي جز «إلاّ حَياة ًخالِدَة» يك حقيقت جاويد و جاودان است. «وَ لَيْسَت ْ الْحَياة ُ مَع َ الذُّل ّ إلاَّ الموت الذي لاحَياة َ مَعَه» اگر انسان يك زندگي داشته باشد كه آن زندگي با ذلّت, با خواري با ننگ با عار همراه باشد، اين چيزي جز مرگ نيست گرچه اسم او را ما حيات بگذاريم «وَ لَيْسَت ْ الْحَياة ُ مَع َ الذُّل ّ إلاَّ الموت الذي لاحَياة َ مَعَه».
اين از نظر هستيشناسي و از منظر عقلانيت وحياني, عقل عادي بشر ميگويد حسين بن علي خود را به هلاكت انداخت؛ اما اين عقلانيت وحياني است كه جلسه قبل به عرض شما رسيد اين عقلانيت وحياني, موت و حيات را براي ما آشكار ميكند, حقيقت مرگ چيست؟ حقيقت حيات چيست؟ «لَيْسَ الْمَوْت في سَبيل الْعِزّ إلاّ حَياة ًخالِدَة» آن مرگي كه در راه رسيدن به عزّت و شرف و مجد حقيقي است، نه مجد وهمي و خيالي بلکه يك مجد حقيقي است؛ دين يك مجد حقيقي است، قرآن، سنّت رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهلبيت عصمت و طهارت(سلام الله عليهم أجمعين) اين يك مجد است يك شرف است يك عظمت و شكوه است، مگر قرآن مگر كتاب الهي مگر كلام الهي محدود به اين حدّ مادي است؟ اين يك حقيقتي والا و اصيل دارد كه انسان در راه احياي اين حقيقت به عزّ و شرف ميرسد «لَيْسَ الْمَوْت» اين كلام حسين بن علي است در جلوي دروازه كوفه در گفتگوي با جبهه مخالف «لَيْسَ الْمَوْت في سَبيل الْعِزّ إلاّ حَياة ًخالِدَة» و از آن طرف «وَ لَيْسَت ْ الْحَياة ُ مَع َ الذُّل ّ إلاَّ الموت الذي لاحَياة َ مَعَه» من براي شما حيات حقيقي را تشريح كنم, اگر حيات با ذلّت با ننگ با دست مذلّت به يزيديان دادن يا فرار كردن از منظر آنها اينگونه همراه باشد، اين جز مرگ چيز ديگري نيست «لَيْسَ الْمَوْت في سَبيل الْعِزّ إلاّ حَياة ًخالِدَة وَ لَيْسَتْ الْحَياة ُ مَع َ الذُّل ّ إلاَّ الموت الذي لاحَياة َ مَعَه».[16]
حالا همين مسئله را شما نگاه كنيد عارفان بزرگ و اديبان در محضر و در مكتب امام درس گرفته چگونه سخن ميگويند؟
مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ[17]
حضرت آيت الله جوادي آملي ميفرمود مولوي خيلي بزرگ است؛ اما اين سخن به مراتب از مولوي بزرگتر است، اين سخن، سخن وحي است، اين كلام، كلام حسين بن علي است. او اينطوري اين مطلب را به نظم درآورده است:
مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
مرگ كه به سراغ انسان ميآيد آن لباس تنِ انسان را جدا ميكند، آن روح را آزاد ميكند. من وقتي در مصاف با مرگ قرار گرفتم، من پيروزم, من در اين نبرد فاتح و ظفرمندم:
مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
اين سخن همين به نظم درآمدهٴ فرهنگ حسين و مكتب حسين بن علي در اين جايگاه است و لذا أبيعبدالله فرمود: «مَرْحَباً بِالْقَتْل» مرگ بگو به سراغ من بيايد. «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي»؛ مرا به مرگ تهديد ميكني؟ «لَيْس َ شَأنی شأن مَن ْ يخاف ٌ الْمَوْت»؛ من كسي نيستم كه از مرگ بترسم، «مَرْحَباً بِالْقَتْل ِفی سَبيل الله»؛ خوشا به حال آن مرگي كه به سراغ من بيايد و من در راه خداي عالم آمادگي دارم تا آن را در آغوش بگيرم. اين مرگ, اين حيات حقيقي است. بعد اين جمله را حضرت اضافه كرد كه الآن ما ظلّ اين سايه و اين بيان حضرت هستيم, حضرت فرمود: «و لکنّکم لا تقدرون عَلی هَدْم ِ مَجْدی وَ مَحْوِ عِزّی وَ شَرَفی»؛ ولي شما اين بدن مرا زير سمّ اسب ميبريد اما با مجد من و عزّت و شرف من هرگز قدرت نداريد با او مقابله كنيد، «و لکنّکم لا تقدرون عَلی هَدْم ِ مَجْدی وَ مَحْوِ عِزّی وَ شَرَفی»؛ مَجد من و شرف من و عزّت من باقي است و ما الآن در سايه عزّت ابيعبدالله اينجا جمع هستيم. همان سخني كه زينب كبري(سلام الله عليها) به عبيدالله گفت كه هر كاري كه ميخواهي بکنی بكن, هر حيلهاي هر نيرنگي كه ميخواهي بکن؛ اما قسم به خدا «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»؛[18] تو نميتواني نام ما را خاموش كني, بله تو ميتواني با اين تن با اين دلق رنگ رنگ ما مقابله كني؛ اما «و لکنّکم لا تقدرون عَلی هَدْم ِ مَجْدی وَ مَحْوِ عِزّی وَ شَرَفی فإذاً لااُبالی بالقتل» ما از مرگ هراسي نداريم.
اين منطق, اين خصيصه, اين ويژگي از ويژگيهاي بارز مكتب سالار شهيدان حسين بن علي است. اگر كسي از حسين بن علي به عنوان مكتب عاشورا سخن ميگويد, اين مطلب را بايد يكي از ويژگيها و مختصات غير قابل ترديد و غير قابل انكار اين مكتب بشمارد. امام حسين(عليه السلام) با تحليل مرگ و زندگي, موت و حيات و حقيقت جاودانگي كه از راه موتِ در سايه نِيل به عزّت براي انسان حاصل ميشود و ذلّتي كه در سايه حيات با پذيرش ننگ و عار براي انسان حاصل ميشود، اين تحليل را به ما ارائه كرد. اين مكتب حسين است اين مكتب پيروزي و ظفرمندي است با اين مكتب نميشود مقابله كرد با اين مكتب اِنس و جن بخواهند مقابله كنند قدرتش را ندارند. لازم به جنگ نيست لازم به ستيز نيست. يك سخني والا حضرت آيت الله جوادي آملي بر اساس اُنس با قرآن و حشر با آيات الهي دارند كه بسيار ارزشمند است فرمود در قرآن دوگونه غلظت مطرح است و پيشنهاد شده است: يك نوع غلظتي است كه انسان در هنگام جنگ و مبارزه با دشمن دارد، هيچ وقت نبايد سستي به خودش راه بدهد: ﴿وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[19] در صحنه جنگ تو قدرت داري, تو غالبي, خدا با تو هست، موفق ميشوي، هيچ گاه سستي به خود راه نده! ﴿أَنتُمُ الأَعْلَوْنَ﴾؛[20] اما يك نوع غلظتي, استحكامي, تواني در وجود يك ملت وجود دارد كه اصلاً كسي به خودش اجازه نميدهد كه حمله بكند يا تهاجمي داشته باشد و آن اين است كه فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾[21] دشمن بايد در وجود شما آن توان, آن استحكام, آن قدرت و صلابت را احساس كند. مثال ميزدند گفتند كسي الآن ممكن است با يك تپّهاي با يك كوهي مثلاً, اما اگر كسي بخواهد با سلسله جبال البرز كه قلّه دماوند هم هست، با اين بخواهد مقابله كند، چه كار ميتواند بكند؟! اگر يك ملتي با هم باشند، وحدت در ملت حاكم باشد, اختلافها چون ما دو نوع اختلاف داريم: يك اختلاف به تعبيري قبل از علم است و يك اختلافي بعد العلم, اختلاف بعد العلم بغي است, ظلم است و ستم است و اختلاف قبل العلم رحمت است و ممدوح است. اين اختلافها, اين تنوّع, اين تعدّد افكار و آراء براي اصلاح جامعه, براي تكميل ضعفها و برطرف كردن نقصها و نظاير اينها, اينها امتياز است. از اختلاف جامعه به عنوان اختلاف موجوداتي كه در نظام هستي هستند بايد استفاده كرد؛ ماه يك نوع خورشيد يك نوع ستاره يك نوع زمين يک نوع, مگر اين اختلافها باعث ميشوند كه مثلاً درگيري و تنازعي در عالم طبيعت باشد؟! اما يك خدايي است كه از اين موجودات مختلف به درستي استفاده ميكند
«ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند ٭٭٭ تا تو ناني به كَف آري و به غفلت نخوري».[22]
اين اختلاف آراء وجود دارد بايد در رأس از اختلاف آراء در مسير وحدت و امت ساختن جامعه استفاده بشود. وحدت جامعه عامل صلابت و استواري و استحكام است. يك امتي كه داعيه جهاني دارد با اين اختلافها به هيچجا نخواهد رسيد. وحدت, با هم بودن, صميميت را تجربه كردن, اختلافها را زمينه براي رحمت قرار دادن و به تعبير آيت الله جوادي اختلافها را به مخالفت تبديل نكردن. اختلافها خوب است اما مخالفتها بد است و ناصواب. اين وحدت امت اسلامي باعث ميشود كه آن غلظت و آن صلابت حفظ بشود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾، چرا دشمن به خودش اجازه نميدهد حتي تهديد بكند؟ چون وحدت امت را, صلابت امت را, با هم بودن را در كنار قوا و قدرتهاي ديگر در انسان و در اين جامعه مشاهده ميكند. ما هيچ جنگي, هيچ جدالي و هيچ ستيزي نداريم، اين استحكام دروني و قطعي يك جامعه و امت باعث ميشود كه دشمن خودش فرار بكند. هر چه ما اين وحدت را و اين صلابت را در جامعه خودمان بدوانيم و به تعبيري يك صخره صمّاء اجتماعي درست بكنيم. صمّاء يعني چه؟ صمّاء يعني آن صخرهاي كه همه عناصرش به هم تنيدهاند و نيش كلنگ در او اثر نميكند. ميگويند دوست صميمي يعني آن دوستي و محبت به گونهاي در درون هم رِخنه كرده است كه نميشود از هم جدا بشوند. صخره صمّاء يك أرض عَزازي است كه عزّت او اجازه نميدهد هر پُتكي در او اثر بكند. اين تلاش و كوشش براي پيدايش يك امت واحده براي ساختن يك امت مقتدري كه به يك غلظت و اطمينان و اعتمادي برسد بسيار ارزشمند است. اين مكتب, اين نهضت, اين شعائر والا و ارزشمند ميتواند اين جامعه را به اين وحدت والا برساند.
در مسير كربلاي أبيعبدالله(عليه السلام) در يك مقطع در يكي از اين منازل خواب به چشمان مبارك أبيعبدالله غلبه كرد؛ حالا يا حالت مناميه بود يا خواب بود ناگهان سر از اين خواب يا اين حالت مناميه درآوردند به فرزند جوانشان حضرت علي اكبر اشاره كردند فرمودند من ديدم در عالم رؤيا يا در حالت مناميه كه اين كاروان به سَمت مرگ ميرود. ـ شب هشتم محرم أبيعبدالله است و ما بايد با اين نام, با اين آهنگ, با اين وجود ارزشمند, با اين شخصيت متعالي آقا علي اكبر؛ البته اول با فكرش, معرفتش, آن عمق ايمانش به اين مسئله و البته شهادتش و مظلوميتش بگرييم و اشك بريزيم ـ وقتي أبيعبدالله(عليه السلام) به جوانش حضرت علي اكبر گفت من در حالت مناميه ديدم اين كاروان به سمت مرگ ميرود، اينجا آقا علي اكبر يك سؤالي كرد عرض كرد «يَا أَبَهْ أَ فَلَسْنَا عَلَی الْحَق»،[23] پدرجان مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود «فَقَالَ بَلَی» ما بر حقّيم. آقا علي اكبر عرض كرد: «إِذَنْ لَا نُبَالِي بِالْمَوْت» چرا از مرگ بترسيم؟ آن كسي كه مرگ را يك وسيلهاي براي رسيدن به حقّ برتر و عزّت و مجد و شرف ميبيند از مرگ هراسي ندارد، اينها مسئله را حل كردند. آقايان ما وقتي حل نكنيم، ميگوييم چطوري؟ چه مسئلهاي بوده؟ چگونه اينها؟ برايشان سخت و دشوار نبوده؟ از امام باقر(عليه السلام) سؤال كردند اين همه زخمها, اين همه خنجرها, اين همه شمشيرها آيا دشواري براي اينها ايجاد نميكرد؟ اينها دردشان نميگرفت؟ حضرت فرمود نه, مثل اينكه آدم با دوتا انگشت يك مقدار اين گوشت دست را فشار بدهد، همين! احساسي نداشتند.[24] اين كسي كه نگاهش به عالم برتر است به عز است، به مجد است، به شرف است، به احقاق حق است، به احياي سنّت الهي و اماته سنّت شيطاني است، او هراس ندارد و نگاهش به بدن نيست، بله اگر كسي نگاهش به بدن باشد، اين دستم زخم شد, اين پايم خون آمد، اينها كه اينطور نيست، دست و پا چيست؟! چشم و گوش چيست؟! سر و پيكر چيست؟! اگر كسي به آن جهت نگاه كرد و آن جبهه را ديد، اينها اصلاً ديده نميشود تا انسان خائف و هراسناك باشد، آنها اينجا را نميديدند تا خائف باشند. لذا حضرت فرمود: «إِذَنْ لَا نُبَالِي بِالْمَوْت» ما كه از مرگ هراسي نداريم. اينها براي خودشان مسئله را حل كردند. چون مسئله مرگ و حيات برايشان حل شد، مسئله حق و باطل برايشان حل شد, مسئله دنيا و آخرت برايشان حل شد و اينكه مرگ يك پُلي است براي انتقال به جنان واسعه, براي احقاق مجد و عزّت و شرف آقا رسول الله و دين خدا و قرآن الهي, با استقبال ميروند، «مرگ اگر مرد است گو نزد من آي» اين بيان أبيعبدالله است «مَرْحَباً بِالْقَتْل ِفی سَبيل الله»! خوش آمد آن مرگي كه در راه خدا است. اين «مَرْحَبا» يعني خوش آمد, با استقبال, با چهره باز از آن مرگي كه در راه خدا باشد. گاهي اوقات اين در راه خدا و در راه شيطان اشتباه ميشود، اين چون در ركاب آقا أبيعبدالله است ترديدي نيست كه اين قتل, «قتل في سَبيل الله» است.
به هر حال شب هشتم محرم است و يك مقدار اُنس پيدا كنيم با بيان و با سخنان آقا علي اكبر كه در همين رابطه چقدر زيبا علي اكبر به ميدان آمد! مستحضريد كه همه اصحاب و ياران در مرتبهٴ اول و در مرتبهٴ اُوليٰ براي اينكه تعهّد كردند, عهد و پيماني با هم بسته بودند تا هستند حتي جوانان بنيهاشم هم به ميدان نيايند تا آخرين نفر و تا آخرين نفس اصحاب و ياران شربت شهادت نوشيدند، گوارايشان باد! «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّار»[25] شما وقتي كربلاي أبيعبدالله مشرّف ميشويد سلام به اين آزادگان و احرار در ركاب أبيعبدالله ميدهيد با اين آهنگ، چه زيبا! «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّار» گوارا باد بر شما خانهٴ آخرت كه چه زيباست اين خانهاي كه شما بر مبناي حقانيّت براي خودتان ساختيد! اين سلام خيلي سلام عزيزي است! خيلي سلام با شكوهي است! هر سلامي آقايان با آن جهتي كه در آن سلام وجود دارد معنا و معرفت پيدا ميكند. وقتي ميگوييم «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّار» يعني آن صبر و آن رضايي كه شما در ركاب أبيعبدالله نشان داديد، براي شما عاقبتي و آخرتي فراهم آورد كه بسيار گوارا و شيرين و عزيز است! «فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّار» تمام خانهٴ آخرت شما نعمت است, خوبي است, ملايمت است و ملاطفت است. نعمت را ميگويند نعمت چون با انسان ملاطفت دارد, ملائمت دارد, سازگار است. با آن فطرت الهي انسان, آن حيات سازگار است.
اما وقتي نوبت به جوان سالار شهيدان حسين بن علي رسيد، اين ويژگي و امتياز براي آقا علي اكبر بسيار بارز بود، همگان او را به عنوان جواني كه از هر جهت به پيغمبر نزديك بود و حسين بن علي فرمود من هر وقت مشتاق زيارت پيغمبر ميشدم «إِذَا اشْتَقْنَا» وقتي ما مشتاق ميشديم كه پيغمبر را زيارت كنيم، روي دلآراي علي بن الحسين، علي اكبر را نگاه ميكرديم. آن كسي كه از نظر ظاهر, از نظر باطن و از نظر گفتار، شباهت با رسول الله را داشت. اين ايثار و اين نثار أبيعبدالله كه اين علي اكبر را به ميدان با اين ويژگي بفرستد بسيار قابل توجه است! آقايان به هر حال هر انساني ارزشمند است, عزيز است، آن انساني كه در راه خداي عالم شربت شهادت مينوشد، چه آن غلام سياهش باشد و چه آن عباس بن علي و علي اكبر باشد، عزيز است؛ اما آن معرفت, آن ايمان و آن شناختي كه در درون اين انسان وجود دارد، اين عزّت را و اين عظمت را عزيزتر ميكند.
وقتي اين جوان اجازه خواست كه به ميدان برود أبيعبدالله(عليه السلام) بدون درنگ اجازه داد و فرمود برو! اين برو براي حضرت هم خيلي سخت بود, خيلي دشوار بود! اين حقيقتش و جانش با جان علي اكبر گِره خورده بسيار سخت و توانفرسا و طاقت قطع کن است؛ اما براي دين, براي آيين الهي و احقاق سنّت جاي دارد. بياناتي كه أبيعبدالله(عليه السلام) بعد از اعزام علي اكبر به ميدان بيان كرد آقايان بسيار هم عزيز است و هم سوزناك, دردناك! اين بيانات را ببينيد چطوري است حضرت رو به آسمان ميكند «اللَّهُمَّ اشْهَدْ» خدايا تو شاهد باش «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ»؛ من به سمت اين قوم به سمت اين دشمن يك جواني را اعزام كردم كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلّی الله عليه و آله و سلّم» است. حسين عزيز! شب هشتم است و شب منسوب به آقا علي اكبر است، اينها آمدند به جواني علي اكبر همه اينها را از اجر و ثواب عزاداري بهرهمند بفرما! حاجتهاي همه اينها را روا بفرما! دلهاي اينها را بيش از پيش به خودت متوجه كن و اين عزاداري و اين مجلس را از همه بپذير! آقايان با معرفت جلو بياييم, با آهنگ جلو بياييم, با شناخت جلو بياييم, با اشك و آه جلو بياييم, دوست بداريم اين عزاداري را, دوست بداريم نام آقا علي اكبر را, دوست بداريم عزاي آن حضرت را، اين را براي خودمان فخر بدانيم كه سخن حسين بن علي را داريم احيا ميكنيم در باب علي اكبر «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلّی الله عليه و آله و سلّم» شبيهترين انسانها به پيامبر را براي اينها من اعزام كردم. اما از آن سوي هم نگاه كرد به عمر سعد جملهاي گفت, گفت: «قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَك» خدا رَحِم تو را قطع بكند كه رَحِمم را قطع كردی![26] اين فرزند يك فرزند عادي نبود، رفت به ميدان و بعد از مدتي آمد و عرض كرد كه سنگيني سلاح و گرمي هوا كار را سخت كرده است، اگر من بتوانم شربتي از آب داشته باشم بهتر ميتوانم اين دين را و اين امر را بهتر ياري كنم. اينجا حالا بر اساس آنچه در مقاتل آمده است، چه بوده, چه قضيهاي است, علي اكبر دارد چه چيزي را به همگان نشان ميدهد و أبيعبدالله دارد چگونه با اين قضيه برخورد ميكند؟ خدا ميداند! ما با ظاهر همين مقاتل كار داريم، در اين مقاتل آمده است كه علي اكبر از جبهه برگشت، آمد خدمت پدر بزرگوار عرض كرد كه سنگيني سلاح و گرمي هوا كار را سخت كرده است، اگر امكان داشته باشد من بتوانم يك شربتي از آب بنوشم بهتر ميتوانم, اينجا نقل كردند أبيعبدالله فرمود پسرجان! «هات لسانك» زبانت را در كام من بگذار تا نشانت بدهم كه دهان من از زبان تو خشكتر است، فرمود برو! اميدوارم كه از دست جدّم سيراب بشوي و اما بدان تا قبل از غروب آفتاب تو سيراب شده هستي، با اين حال فرزندش را اعزام كرد. علي اكبر جوان است, رشادت علوي و حيدري در وجود او هست، عدهاي را به هلاكت رساند، جنگ خاصي را هم قابل اشاره داشت؛ اما ناگهان علي اكبر صداي استغاثهاي بلند شد، أبيعبدالله صداي ناله و استغاثه علي اكبر را شنيد، پدرجان من هم رفتم خداحافظ! أبيعبدالله(عليه السلام) سراسيمه آمد ديد «فقطّعوه بسيوفهم إربا إربا» با شمشيرها او را قطعه قطعه كردند. آقا أبيعبدالله با آن هيبت حيدري آمد، همه كنار رفتند اينجا مانده است آقا علي اكبر با پدر بزرگوارش اين گفتگويي كه بين اينهاست ـ خدايا تو شاهد باش شب هشتم محرم است ما داريم در ظلّ اين عزاداري آقا علي اكبر كسب معرفت ميكنيم, كسب ارادت ميكنيم, شوق و عشق و اشتياقمان را به محرم حسينيات بيشتر ميكنيم، اينها سرمايه ماست. اين جملات را ميگوييم, اين را با دل ميگوييم, با سوز ميگوييم, با اشك و آه ميگوييم, دوست داريم، خدايا علي اكبر حسين را دوست داريم! اين نجوا و اين گفتگوها را دوست داريم و اينها را عظيم ميشماريم, عظيم ميدانيم! ـ آقا أبيعبدالله آمد كنار اين بدن پاره پاره قرار گرفت، اين ادبي بود كه حضرت در مقابل همه داشت سرِ جوانش را روي زانو گرفت و اين خونها را از روي چشمان علي اكبر دارد كنار ميزند، با فرزندش گفتگو ميكند, صحبت ميكند. اينجا آقا علي اكبر(عليه السلام) عرض ميكند پدرجان من اگر از شما آب خواستم، الآن «هذا جدّي رسول» اين جدّ من رسول الله است، يك قدحي از آب به من داد كه «لا أظمأ بعدها أبدا» ديگر تشنگي بعد از آن وجود ندارد؛ اما اينجا پيامبر است, چون چشم برزخي باز است و حضرت در حال احتضار است، ديده كه رسول الله آمده, فاطمه زهرا و علي مرتضي آمدند، اينجا عالم برزخ است، از دنيا رهسپار عالم برزخ شده، فرمود: «هذا جدّي رسول» اشاره ميكند در عالم برزخ كه اين جدّم رسول الله است، آمده و قدحي از آب به من داد كه «لا أظمأ بعدها أبدا» پدرجان هيچ تشنگي ديگر ندارم؛ اما يك مطلبي هست و آن اين است كه يك قدح ديگري در دست دارد به من ميگويد به پسرم حسين بگو «العجل العجل» بشتاب, بشتاب! اين سخني بود كه آقا علي اكبر با پدرش گفت.[27] اما ببينيد آخرين سخن را, آخرين نجوا را آقا أبيعبدالله در كنار نعش فرزندش چه ميفرمايد, دست ميكشد روي صورت, صورت روي اين صورت قرار ميدهد بغل ميكند آغوش ميگيرد، بعد ميگويد: «يا بُنَیَّ لَقد اِستَرحتَ مِن هَمَّ الدنيا و غَمَّها و بَقِیَ ابوک وحيداً فَريداً»؛ علي جان تو رفتي, از همّ و غمّ دنيا راحت شدي اما پدرت را با اين درياي از دشمن تنها گذاشتي «يا بُنَیَّ لَقد اِستَرحتَ مِن هَمَّ الدنيا و غَمَّها و بَقِیَ ابوک وحيداً فَريداً».[28] با اين نجوا أبيعبدالله(عليه السلام) از كنار بدن پاره پاره علي اكبر برخاست، «جوانان بني هاشم بياييد علي را بر درِ خيمه رسانيد»
درود و سلام خدا بر شما برادران و خواهران كه اين نغمه حسيني را, اين آهنگ شورانگيز حسيني را با گريههاي خودتان, با نالههاي خودتان بزرگ ميشماريد عظيم ميدانيد، نه تنها گريه ميكنيد نه تنها اشك ميريزيد بلكه اين گريه و اشك را عظيم ميدانيد عزيز ميدانيد مايه عزّت و سرافرازي و سربلندي ميدانيم!
بارپروردگارا اين قبيل توسّلات و عزاداري را از جمع حاضر به أحسن وجه قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!
كشور ما, نظام ما, مملكت ما, مراجع عظام تقليد, مقام معظم رهبري, دانشگاها, حوزهها, جوانان، همه و همه را جمع حاضر را در پناه امام زمان از هدايتها و حمايتهاي بيدريغ آن حضرت بهرهمند بفرما!
استكبار جهاني, صهيونيسم بينالملل خدايا شرّشان را به خود آنها برگردان!
وحدت امت, مقاومت امت, صبوري امت, بزرگواري, مجد, عظمت و عزّت اين جامعه و نظام را روزافزون بفرما!
قلب مقدس آقايمان, مولايمان, امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1]. الأمالي(للصدوق)، ص130؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص286.
[2]. دعائم الإسلام، ج1، ص236؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج78، ص 375.
[3]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص363.
[4]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج48، ص317.
[5]. سوره فصلت، آيه42.
[6]. سوره طارق، آيات13 و14.
[7]. سوره مريم، آيه12.
[8]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج13، ص200.
[9]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص849.
[10]. سوره جن، آيه16.
[11]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص300.
[12]. سوره کافرون، آيه2.
[13]. مثير الأحزان، ص51.
[14]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص300 «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ مِنِّي هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة».
[15]. سوره بقره، آيه195.
[16]. احقاق الحق، ج11، ص301؛ موسوعة کلمات الامام الحسين(عليه السلام)، ص360.
[17]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1326
[18]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص185.
[19]. سوره توبه، آيه73؛ سوره تحريم، آيه9.
[20]. سوره آلعمران، آيه139؛ سوره محمد، آيه35.
[21]. سوره توبه، آيه123.
[22]. گلستان سعدی، ديباچه.
[23]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه فهری، النص، ص70.
[24]. ر. ک. حکمت عبادات، ص268.
[25]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج4، ص560.
[26]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص113.
[27]. تسلية المجالس و زينة المجالس(مقتل الحسين عليه السلام)، ج2، ص 312 و 313.
[28]. ترجمه مقتل أبی مخنف، ص129.