02 11 2018 314126 شناسه:

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی(1440هـ) جلسه پنجم

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

‏«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين‏ بَاعِثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات‏ وَ الْخَافِض‏ الْأَرَضِين ‏وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَیٰ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَن‏ِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح ‏الْعالَمِين ‏لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

يکي از شئون زنده و حياتي انسان، زندگي اجتماعي اوست. انسان در بستر اجتماع رشد مي‌کند و در جهت تحصيل کمالات و راه‌يابي به مقاصد والاي خود از گذرگاه اجتماع مي‌گذرد. اگر اجتماع يک فضاي ناصواب و ناشايستي در آن وجود داشته باشد، انسان‌ها هم انسان‌هاي ناجور و نادرست و در مسير انحطاط و سقوط خواهند بود و اگر جامعه در مسير رشد و کمال باشد و ارزش‌هاي والاي انساني و الهي در جامعه حاکم باشد، انسان با گذر از اين اجتماع، به ارزش‌ها و حقايق والا دست مي‌يابد.

بنابراين اجتماع يک گذرگاهي است بسيار مهم، حساس و خطير و سقوط جوامع و انسان‌ها و يا رشد و کمال انسان‌ها در پرتو اين اجتماع شکل مي‌گيرد. اديان الهي به مسئله اجتماع و حيات اجتماعي اهتمام فراواني دادند و در خصوص تغيير و حرکت در مسير اجتماعي توصيه‌ها و آموزه‌هاي ارزشمندي را ارائه فرمودند.

 امروز دشمنان انسانيّت در شکستن فضاي شايسته حيات اجتماعي سعي و تلاش مي‌کنند. آن جامعه ويران، آن جامعه‌اي که ارزش‌هاي در آن جامعه مرده است، آن جامعه‌اي که معروف در آن جامعه در نهايت ذلت و منکر در اوج عزت است، آن جامعه جامعه‌اي است که انسان در آن رشد و شکوفايي نمي‌بيند. بسيار بسيار سخت است که انسان بتواند در يک جامعه نامناسب زندگی کند، جامعه‌اي که ارزش‌ها در آن جامعه اصلاً قابل اعتنا و توجه نيست، بلکه ضدّ ارزش‌ها در آن جامعه حاکم است. خداي عالم در باب قوم لوط مي‌فرمايد: آنها به يک کار بسيار شوم و زشتي، خود و جامعه را آلوده کرده بودند. وقتي حضرت لوط نسبت به اين عمل شنيع و زشت همجنس‌گرايي برخورد کردند و اين کار را ناصواب دانستند و ضدّ ارزش معرفي کردند، در مقابل قوم لوط موضع گرفتند و گفتند او و همراهانش را از شهر و روستا ما بيرون کنيم، اينها را اخراج کنيم، زيرا اينها يک دسته انسان‌هايي هستند: ﴿إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾[1] که طهارت را ارزش مي‌دانند و مي‌خواهند پاک باشند. طهارت در نزد قوم لوط يک ضدّ ارزش بود و وقتي حضرت لوط از طهارت و عفت و پاکدامني سخن مي‌گفت، مورد رجم و طرد و اخراج اين قوم بدکردار قرار گرفتند.

بنابراين در آن جامعه هيچ انساني نمي‌تواند رشد کند و به کمال برسد و لذا خداي عالم به حضرت لوط دستور داد صبحگاهان تمام کساني که با شما همفکر هستند از شهر بيرون بروند و خداي عالم با صاعقه‌اي و عذابي دردناک کل آن جمعيت را و آن جامعه را از بين برد. آن جامعه‌اي که ارزش‌هاي در آن جامعه مرده بود و معروف در آن جامعه قابل طرح نبود و منکر در اوج توجه و عزت بود. آيا مي‌شود تصور کرد در جامعه‌اي که ارزش‌هاي انساني در آن محکوم و ضد ارزش‌ها و امور شئون شنيع و زشت و منکر در آن جامعه مورد توجه باشد، آيا انسان در آن جامعه رشد مي‌کند؟

وقتي حضرت نوح نسبت به قومش نفرين کرد و بعد عرض کرد خدايا! همه اينها را از بين ببر، زيرا اينها کساني هستند که ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾[2] اينها هر چه از آنها فرزند زاده بشود، جز اهل فجور و کفر نيستند. احدي از اينها را باقي نگذار! نوح پيغمبر است و پيغمبر براي هدايت جامعه مي‌آيد، پيغمبر به نوبه خود رحمت الهي است. هرگز جاي نفرين ندارد؛ ولي وقتي جامعه‌اي در يک کسوت از زشتي و تباهي قرار گرفت و ضد ارزش‌ها و احکام تلخ، ناگوار، ضدّ فطرت، ضدّ عقل و ضدّ وحي در جامعه حاکم شد، آن جامعه سقوط خواهد کرد و به انحطاط کشيده خواهد شد.

شما داستان انبياي الهي را در قرآن کريم ملاحظه فرموديد و مي‌دانيد که چگونه خداي عالم با اين اقوام در نهايت کارشان برخورد کرد که حضرت نوح مثلاً به عنوان يک نمونه، 950 سال نبوت داشت، پيغمبري کرد، مرتّب و مدام در خلوت و جلوت و در سرّ و علن آنها را توصيه مي‌کرد، پند و اندرز مي‌داد، به معروف دعوت مي‌کرد، از آنها خواهش مي‌کرد، با تک‌تک آنها صحبت مي‌کرد؛ اما اثربخش نبود. خداي عالم آن غضب سخت و دشوار را نسبت به قوم نوح داشت و همين‌طور ساير انبيا.

وقتي جوامع مناسبات صحيح و روابط درست خودشان را از دست مي‌دهند و ضد ارزش‌ها را در جامعه حاکم مي‌کنند؛ مثلاً به عنوان نمونه در بحث مکيل و موزون، يکي از مسايلي که ـ متأسفانه ـ جامعه ما هم امروز بدان مبتلا و دچار است، همين است که در موقع داد و ستد و خريد و فروش معيارهاي عدل و قسط را رعايت نمي‌کنند، موازين قسط را در آن داد و ستدشان مراعات نمي‌کنند. يکي از نفرين‌هاي الهي و فريادهايي الهي است که ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾؛[3] آنهايي که کم مي‌فروشند. در فروش همه کالاها، از امور غذايي گرفته تا مصالح ساختماني تا همه چيزها، ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾؛ مطفف کيست؟ کم‌فروش‌ها چه کساني هستند؟ ﴿الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾،[4] وقتي مي‌خواهند از مردم چيزي بخرند تا آن نقطه آخر و ذره آخر کارهايشان را با جديت مي‌گيرند. ﴿يَسْتَوْفُونَ﴾؛ يعني با تمام وجود سعي مي‌کنند تا استيفا کنند و همه حقوقشان را تا آن ريال آخر به تعبير عرفي دريافت کنند؛ اما وقتي مي‌خواهند به مردم بفروشند، مي‌خواهند متاعي را به افراد بدهند: ﴿وَ إِذا كالُوهُمْ﴾ کيل بکنند به آنها بدهند: ﴿أَوْ وَزَنُوهُمْ﴾ يا وزن بکنند به آنها بدهند: ﴿يُخْسِرُونَ﴾ کم مي‌گذارند. اين يکي از زشتي‌ها و قبايح داد و ستد و فضاي اقتصاد است. آيا آن جامعه‌اي که در نظام داد و ستد خود تطفيف مي‌کند و کم‌فروشي مي‌کند و نسبت به کالاي ديگران در کيل و وزن کم مي‌گذارد، آيا آن جامعه مي‌تواند به صلاح و فلاح برسد؟ قطعاً نيست.

حالا اگر اين استمرار پيدا بکند، يکسال، دو سال، ده سال، بيست سال، اين جامعه اين کار برايش بي‌ارزش مي‌شود! همه مي‌کنند، ما هم مي‌کنيم! همه انجام مي‌دهند ما هم انجام مي‌دهيم! يکي از جهاتي که بايد در اين رابطه ديد، اين احکامي است که خداي عالم در اين احکام خود با تمام دقت و حساسيت مي‌فرمايد که به اين حدود الهي نزديک نشويد.[5] اين حدود و مرزها و به تعبير امروز اين خط قرمزهاي الهي ـ حدود يعني مرز ـ وقتي خداي عالم مرز مشخص مي‌کند؛ يعني خط قرمز، همه‌مان از اين خط قرمزهاي خدا داريم مي‌گذريم. همه‌مان از آن زنگ‌ها و به تعبيري آن آلارم‌هاي خطر که خداي عالم مي‌فرمايد اينها ﴿عَلي‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ﴾[6] است، خودتان را نزديک است، لبه پرتگاه است، ما مرزي براي شما تعيين کرديم که در مسير انساني و زندگي فردي و اجتماعي با رعايت اين حدود و تقيد به اين مرزها مي‌توانيد انسانيّت خود را حفظ کنيد. ما براي شما پرچين ـ به تعبيري ـ گذاشتيم. يک حيوان برايش فرقي نمي‌کند که اين طرف پرچين باشد يا آن طرف پرچين باشد! او نگاهش به اين است که هر جا علف سبزي بود، بچرد و استفاده کند؛ اما براي انسان آيا اين مرزها و اين حدود تعيين شده نيست؟! شما قرآني هستيد با قرآن مأنوس هستيد، ببينيد چند بار به مرّات خداي عالم اين تذکر را مي‌دهد: ﴿فَلاَ تَعْتَدُوهَا﴾،[7] تجاوز نکنيد، نزديک نشويد، اينجا لبه پرتگاه است: ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾،[8] شما چه مي‌دانيد وقتي خداي عالم گفت حلال، حلال! حلال خدا را حرام نکنيد و حرام خدا را هم حلال نکنيد. اين تعدّي و اين تجاوز و اين عصيان و طغيان عليه مرزها و حدود الهي اين جامعه را به انحطاط مي‌کشاند. آيا ما کمال و رسيدن به انسانيت انساني و هدف انساني را نبايد در مسير زندگي‌مان ببينيم و هر روز، هر صبحگاه و شامگاه بگوييم کجا مقصد ماست؟ آيا ما به سمت مقصد در حرکتيم و يا از مقصد داريم دور مي‌شويم؟ مقصد ما کجاست؟ سؤال: ما انسانيم و ـ معاذالله ـ مثل يک حماري که دارد دور خود مي‌گردد داريم زندگي مي‌کنيم يا نه، ما يک فلشي به سمت کمال داريم؟ اين را اول مشخص بکنيم. ما راهي و سالک هستيم، چون سالک يعني آن انساني که مبدأ و مقصدي براي او مشخص است. به سمت هدفي در حرکت است. هدف‌گذاري کرده و دارد حرکت مي‌کند. آيا ما واقعاً هدفي و مقصدي براي زندگي خودمان داريم؟ اين همه خداي عالم با زبان‌هاي مختلف ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[9] ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾،[10] ﴿إِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾؛[11] بارها و بارها با بيان ﴿إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾[12] ﴿إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾؛[13] اين همه آيات با زبان‌ها، با بيان‌ها، با عبارات مختلف که ما مقصد داريم، ما هدف داريم، ما به سمت خدا در حرکت هستيم. آيا واقعاً زندگي ما حيات فردي و اجتماعي ما در مسير «تقرب إلي الله» و قُرب به ساحت حق هست يا نيست؟ آيا با اين هدف‌مان را مرور مي‌کنيم يا نمي‌کنيم؟ اگر هدف را مرور بکنيم: ﴿سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً﴾؛[14] هر صبحگاه و هر شامگاه ما بايد خدا را تسبيح بکنيم. شب مي‌خواهيد بخوابيد: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر». صبح آغاز کار: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر».[15] انساني که آغاز و انجام زندگي و برنامه روزانه خود را اين‌گونه قرار بدهد، سعي مي‌کند که در مسير الهي حرکت بکند.

در مسير الهي حرکت کردن مي‌شود با نفي حدود و مرزهاي الهي باشد؟ ما مي‌گوييم به سمت خدا در حرکت هستيم و مي‌رويم که خدايي بشويم، اخلاق ما الهي بشود، علم ما الهي بشود، ادب ما الهي بشود، «تأدبوا بآداب الله»، «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه‏»؛[16] اما در عين حال بخواهيم مرزها را بشکنيم، حلال و حرام خدا را از بين ببريم، ناديده بگيريم. صحيح و فاسد را ناديده بگيريم. آقايان اين معامله فاسد است؛ فاسد چيست؟ ما منافعمان را مي‌خواهيم! آقا اين کار حرام است، اين رشوه است، اين مداخله در اموال ديگران است، اين رباست، اين زيادتي نابجاست، اين احتکار است، براي ما اينها مهم نيست! اين مرزها را ما نمي‌شناسيم، آنچه که ما مي‌شناسيم اين است که شب که مي‌رويم دخلمان چقدر باشد! آيا واقعاً انسانيت در اين است؟ صرف اينکه دخل پُر بشود، انسان به کمال رسيده است؟ خداي عالم وقتي آن مال‌داران و قدرتمندان حتي مثل قارون را که مي‌خواهد محکوم بکند، مي‌گويد قارون درست است که اين هم اموال داشت؛ اما افراد ديگري که اموالشان از قارون بيشتر بود را ما هلاک کرديم. کجا آدم مي‌خواهد برسد؟ يکي از بيانات ارزشمند مولايمان و مقتدايمان علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) ـ که به روح مطهرش صلواتي اهدا بفرماييد! ـ «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»،[17] اين فرمايش چقدر عزيز است! چقدر اين فرمايش گرانقدر و ارزشمند است! حضرت مي‌فرمايد در همين کلمه و اين عبارت مختصر که چقدر عبرت‌ها زيادند؛ اما مردم چرا عبرت نمي‌گيرند؟ اعتبار کم است، عبرت زياد. ما در همين دوران سي سال انقلاب، چقدر افراد سرنگون شدند، چقدر شکست خوردند، چقدر در سياست در اقتصاد در فلان و فلان، چرا ما عبرت نمي‌گيريم؟ چرا اعتبار نداريم؟ خيلي‌ها ورشکست شدند در همين شهر، در شهر ديگر، در شهرهاي بزرگ‌تر و کوچک‌تر، ما عبرت نمي‌گيريم. «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ»، آنها چکار کردند؟ آنها هم حرفشان همين بود، ما مي‌خواهيم پول بيشتر، منافع بيشتر، مقام بيشتر و فلان! کجا رفتند واقعاً؟ اين اعتبار گرفتن از توصيه‌هاي اکيد ديني است. چشم عبرت‌آموز داشتن و امور را بر مبناي اعتبار ديدن. ما يک تماشا داريم، يک ديدن داريم و يک عبرت گرفتن. ما که اگر انسان نتواند از ظاهر به باطن برود که انسان نيست. خداي عالم به انسان حس داد که با اين حس اين ظاهر را مي‌بيند. آقا ماشين، خانه و رقم‌هاي پول او را نگاه کن! عقلي هم داده که باطن را مي‌بيند. ما اگر فقط به چشم ظاهري نگاه کنيم، بله! مدتي داراي آن رَبَوه و برجستگي هستند؛ اما بعد از مدتي اگر اين برجستگي دروغين باشد، ناصواب باشد، غير درست باشد، اين طولي نخواهد گذشت که سرنگون مي‌شود؛ اما عده‌اي که سالم زيستند، با خدا زيستند، در مرزها بودند، حدود الهي را مغتنم شمردند، حلال و حرام خدا براي آنها ارزش بود، اين معيارها را رعايت کردند، مستقيم ماندند، محترم ماندند، نزد خدا و جامعه محترم‌ هستند، اين چرا نبايد آدم عبرت بگيرد و از اين تناوري ظاهري اين قدر برود دست و پا بيفتد؟

حيات اجتماعي آقايان بسيار امر مهمي است. الآن جامعه‌مان به شدت آسيب ديده است. از اين جامعه انسان رشيد رشد نمي‌کند. مطمئن باشيد! يکي از مسايلي که امروز ما در جامعه داريم، اين است که افراد سطحي زياد داريم؛ اما افراد عميق، افراد بنيه‌دار، افراد ريشه‌دار، افراد اصيل، آنهايي که قابل اعتماد باشند، ما وقتي نگاه مي‌کنيم بسيار کم هستند، بسيار نادر هستند. از يک جامعه رشيد، انسان‌هاي شايسته رشد مي‌کنند. ما پس‌فردا بخواهيم چند نفر شاخص در شهر داشته باشيم، قبلاً مي‌گفتند که اين افراد مورد اعتمادند. ما چند نفر الآن مي‌توانيم در محله‌مان، شهرمان، قرا و قصباتمان؛ حالا آنهايي که سنّشان گذشته، بله؛ اما اين جامعه‌اي که ما در حوزه، دانشگاه، بازار، کشاورزي‌ و صنعت آن و غيره داريم نگاه مي‌کنيم، افراد استخوان‌دار، ريشه‌دار، قوي شکل نمي‌گيرند، چون جامعه اينها را مي‌سازد. جامعه کوچک مثل خانواده و جامعه بزرگ‌تر مثل محله و قرا و قصبات و مانند آن جامعه انساني‌ها بزرگ را تحويل مي‌دهد.

اين مناسبات اجتماعي را ما بايد به شدت نسبت به آن حساس باشيم و اصلاً اگر اين حيات اجتماعي به درستي شکل نگيرد، انسان شايسته صالح قابل اعتماد يا نيست يا بسيار بسيار نادر است. اولين نهادي که در جامعه رشد پيدا مي‌کند، نهاد خانواده است. خداي عالم وقتي از مسئله خانواده در قرآن سخن مي‌گويد با عنوان ميثاق غليظ حرف مي‌زند: ﴿وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقاً غَليظاً﴾.[18] نگاه کنيد! عهد داريم ميثاق داريم و ميثاق غليظ داريم. افراد و آحاد خانواده بايد نسبت به يکديگر پيوندي ناگسستني داشته باشند. در سوره مبارکه «نساء» اين آيه شريفه است. اين ميثاق غليظ؛ يعني اينکه رابطه بين مرد و زنش، دختر و مادر، دختر و پدر، پسر و مادر، پسر و دختر. واقعاً اين بحث را خيلي بحث عميقي هم هست؛ اما در عين حال چون به حيات اجتماعي و خصوصاً به خانواده برمي‌گردد، بسيار شيرين است! خدا در قرآن اولاً مي‌فرمايد که﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً﴾، انسان‌ها را ﴿فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَديراً.[19] اين از آيات کليدي در بحث خانواده و شکل‌گيري نظام اجتماعي کوچک و بزرگ است.

 انسان‌ها چگونه شکل پيدا مي‌کنند؟ قدرت خدا چيست؟ قدرت خدا اين است که از آب انسان‌ها را خلق مي‌کند و اينها با هم در ابتدا هيچ مناسبتي ندارند، هيچ پيوندي ندارند و خدا بر اساس عقد ازدواج، پيوندي را، علقه‌اي را ايجاد مي‌کند که اين علقه نسب و صِهر را ايجاد مي‌کند: ﴿وَ كانَ رَبُّكَ قَديراً. خداي عالم در اين امر با قدرت است.

شما حساب بفرماييد واقعاً يکي از مسايلي که امروز براي بشر قابل حل نيست، آيا خانواده و اين افرادي که در خانواده هستند، نسبت آنها اعتباري است يا حقيقي است؟ يک مرد از يک کشور، يک زن از يک کشور ديگر؛ اينها بر اساس آموزه‌هاي وحياني و عقد شرعي ازدواج کردند، اينها دو تا بيگانه هستند به محض اينکه اين عقد که پيماني است الهي و خداي عالم اين دو کلمه «انکحتُ و قبلتُ» را بيان فرموده است. در خطبه‌اي که براي مسئله عقد خوانده مي‌شود، مي‌گويند که به آن کلماتي که به وسيله آن کلمات، حرام خدا حلال مي‌شود! يک «انکحتُ» و «زوّجتُ» هست يکي هم «قبلتُ» همين! حالا جزييات ديگري هم هست. با اين دو کلمه که البته انشاء مي‌کنند، ايجاد مي‌کنند و اين را از خداي عالم مي‌دانند که خدا فرموده است با اين دو کلمه، پيمان ازدواج و عقد ازدواج بسته بشود، اين دو نفري که باهم غريب بودند، بيگانه بودند، نامحرم بودند، اينها اصلاً محرم مي‌شوند و يک مجموعه مي‌شوند و پيوندي ناگسستني پيدا مي‌کنند: ﴿فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَديراً. اين خيلي مسئله مهمي است. دو تا آجر که نيستند، دو تا سنگ که نيستند؛ دو تا انسان هستند، اما با کلام خدا، اين دو انسان به يک حقيقت تبديل مي‌شوند. شما اگر دو تا سنگ را کنار هم بگذاريد، هزار سال هم اين دو تا سنگ کنار هم باشند، اين دو تا پيوندي پيدا نمي‌کنند؛ اما خداي عالم وقتي نظام خانواده را مي‌خواهد تعريف بکند، مي‌گويد اينها بر اساس يک ميثاق غليظي با هم وصلت کرده‌اند و اينها که قبلاً از هم بيگانه بودند: ﴿فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً﴾؛ اينها فاميلي پيدا کردند، رحامت سببي و نسبي پيدا کردند و اينها عين هم شدند.

شما در اسلام مي‌دانيد، مخصوصاً در بحث ارث احکامي را خداي عالم در اين فضا قرار داده، به لحاظ مالي، اول بزرگ‌ترها، پدر و مادر بچه‌ها را تأمين مي‌کنند و اگر به جايي رسيدند که مثلاً احياناً پدر و يا مادر نتوانست، بر بچه واجب است. اول بر پدر و مادر وجوب دارد، البته بر پدر و بعد براي بچه؛ اين را مي‌گويند «عمودين». عمودين يعني چه؟ يعني اين پسر و دختر نسبت به پدر و مادر «وَ إِنْ عَلا»، هر چه برود بالا. پدر، جد، جد بزرگ‌تر، هر چه که برود بالا. از آن طرف «وَ إِنْ دَنَا»، از پدر از آن جد اعلا به جد پايين‌تر به پدر، به فرزند، به نوه، نبيره، ذريه، همين‌طور تا آخرين قضيه حلال و حرامش يکدست است. هيچ‌کدام از آنها بزرگ‌تر با کوچک‌ترها نمي‌توانند وصلت کنند، نامحرم هستند. نمي‌شود ازدواج بکنند؛ اينها چون نسبت به يکديگر محرم هستند ازدواجشان مي‌شود حرام، محرم هستند. از پايين تا بالا، از بالا تا پايين اصطلاحاً مي‌گويند «عمودين». اين در فرهنگ خانواده اين دو تا ستون مي‌ماند. تا قبل از اسلام اين‌گونه از بحث‌ها که نبود. الآن هم شما نگاه کنيد، در بسياري از اين فرهنگ‌ها اصلاً فقط مثلاً پدر به عنوان مردسالار او مالک است و زن و بچه‌ها و اينها اصلاً تا زماني که پدر زنده است اينها اصلاً مالک نبودند.

خداي عالم وقتي فرهنگ خانواده را در قبل از اسلام تشريح مي‌کند: ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ﴾؛ مي‌فرمايد که ﴿أَ يُمْسِكُهُ عَلي‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾،[20] اين فرهنگ خانواده بود در قبل از اسلام. چکار مي‌کردند؟ اگر به يک پدر مي‌گفتند که اين فرزندي که زاده شده است، دختر است. زن که جايگاهي نداشت، هيچ! بچه‌ها اينها هم به عنوان خدم و هشم استفاده مي‌کردند، مثل ـ ببخشيد ـ ابزار حيواني. هر وقت هم که لازم مي‌دانستند، قرباني مي‌کردند؛ مخصوصاً اگر دختر بود.

﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي﴾؛ ببينيد اين اسلام چه آورد؟ چه بود؟ جاهليت مدرن با گذشته فرقي نمي‌کند، هر چه گذشته بود و هر چه آينده است، اگر در غير منطق وحي باشد، باطل است. وقتي خبر مي‌دادند به يک آقايي که خانم شما يا همسر شما دختر آورد: ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً﴾، چهره‌اش سياه مي‌شد، از عصبانيت: ﴿وَ هُوَ كَظيمٌ﴾. عصباني، ناراحت! بعد با خود مي‌گفت که من چکار کنم اين را؟ يا بايد او را در خاک بفرستم، يا با خفّت و خواري او را تحمل کنم! ﴿أَ يُمْسِكُهُ عَلي‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾؛ اين فرهنگ خانواده بود. اينکه والد بزرگوار ما مي‌فرمايند که اين اسلام حق حيات دارد، ما را انسان کرد؛ اينکه انسانيت نبود. اين زن و اين فرزند و اين دختر و پسر، اين برادر اين خواهر، نسبت‌هايشان چقدر زيبا و متين شکل گرفت! اين بافت خانوادگي، حقوق برايشان قرار دادند؛ حقوق پسر نسبت به پدر و بالعکس، حقوق دختر نسبت به پدر و مادر و بالعکس. حقوق مالي گذاشتند، حقوق اجتماعي گذاشتند، حقوق تربيتي گذاشتند و اين بنيان را با اين حقوق که حقوق در حقيقت مثل اين بندهاي يک خيمه است. بندهاي يک خيمه وقتي زياد شد و عمود خيمه استوار شد، اين خيمه مي‌ماند، وگرنه ماندگار نخواهد بود. اين حقوق مالي، حقوق اجتماعي، حقوق اخلاقي و تربيتي اينها باعث مي‌شود که اين بنيان حفظ بشود و اين همه حقوق در جهت تحکيم و تثبيت خانواده بسيار امر حياتي است.

اميدواريم که خداي عالم توفيق يک حيات اجتماعي شايسته و صالح به همه ما مرحمت بفرمايد و اهل‌بيت عصمت و طهارت که سرآمد اين همه جلوه‌هاي زيبا و کامل در حيات انساني اعم از حيات فردي خانوادگي و جمعي بودند ـ إن‌شاءالله ـ اُسوه و الگوي همه ما قرار بگيرند و محيا و مماتمان بر اساس محيا و ممات اهل‌بيت عصمت و طهارت باشد!

همان‌طوري که مداح اهل‌بيت بزرگوار فرمودند، يکي از سنگين‌ترين مصائب مصائبي بود که اهل‌بيت عصمت و طهارت وارد مدينه شدند. اينها نمي‌توانستند و نمي‌شد که فجايعي که دشمنان و بيگانگان، ظالمان، ستمکاران، کافران، عليه آنها در اين سفر سنگين اعمال کردند و روا داشتند، آنها را ناديده بگيرند. امام سجاد(عليه السلام) دستاري در دست گرفت در اول شهر مدينه، بر بالاي يک بلندي رفت و براي آنها خطبه خواند و اين سخن را گفت که اگر رسول گرامي اسلام در حق ما اين توصيه‌ها را نمي‌فرمود، نمي‌دانيم با ما چه مي‌کردند؟! کاري کردند که پيکر مطهر پدرم در سرزمين کربلا و سر مطهرش بر بالاي نيزه‌ها بود. امام سجاد(عليه السلام) لحظه‌اي از ياد کربلا جدا نمي‌شد. همواره به هر جهت که پيش مي‌آمد، از ديدگان مبارک حضرت اشک جاري بود. وقتي نگاهشان به غذا مي‌افتاد، به ياد گرسنگي بچه‌ها و شهداي کربلا و سالار شهيدان مي‌افتاد. نگاهشان به آب مي‌افتاد، به ياد تشنه‌کامي اصحاب سالار شهيدان و سرور آزادگان حسين بن علي بودند و مي‌گريستند. در هيچ حالي نبود، مگر اينکه وقتي عرض کردند «يابن رسول‌الله»! اين همه شما گريه مي‌کنيد! فرمود حضرت يعقوب چندين پسر داشت، در فراغ يکي از اين پسرها آن قدر گريست تا چشمانش نابينا شد، من چگونه در فراق اين احبه و دوستان نگريم؟ من که ديدم سرها بر روي ني بود و بدن‌ها پاره پاره، من پدر را و برادر را در اين مسير ديدم، چگونه مي‌شود که نگريم!؟

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[21]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏.[22]

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

بار الها گناهان ما را، ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي، از ما سلب مفرما!

اين قليل توسلات، عزاداري، از جمع حاضر، بانيان و واقفان و زحمت‌کشان، به أحسن وجه قبول بفرما!

خدايا توفيق درک معارف و حقايق و اخلاق و اعمال اين دين عزيز را و توفيق عمل به وظايف را، به همه ما مرحمت بفرما!

آني و لحظه‌اي ما را از دينت، از قرآنت، از عترتت، جدا مفرما!

در مواقع حساس هنگام مرگ، هنگام سر از قبر برآوردن، هنگام حشر، هنگام رسيدگي به اعمال، تطاير کتب و مقاطعي که در پيش است، خدايا علي و اولاد معصومينش(سلام الله عليهم اجمعين) را به فرياد همه ما، برسان!

خدايا مرضاي مسلمين را شفاي عاجل، کرامت بفرما!

مشکلات را از جوامع اسلامي، خصوصاً مشکل مسکن، ازدواج، اشتغال ساير مشکلاتي که ـ متأسفانه ـ بر جامعه ما حاکم است، خدايا از جامعه ما، ريشه‌کَن بفرما!

بار پروردگارا توفيق عمل به آنچه که رضاي توست و توفيق زيارت قبر مطهر سالار شهيدان و شفاعت آن حضرت، نصيب همه ما بفرما!

خدايا حيات اجتماعي جامعه ما را، از اين حيات جاهلي که ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُون‏﴾،[23] خدايا نجات عنايت ببخش!

همه ما را در مسير رضايت خودت و خشنودي خودت، اعمال ما را، کردار ما را، رفتار ما را، اخلاق ما را قرار بده!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را، با ارواح انبيا اوليايت محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه ‏وَ عَجِّلِ اللَّهُم‏ تَعَالَی فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»



[1]. سوره اعراف، آيه82؛ سوره نمل، آيه56.

[2]. سوره نوح، آيه27.

[3]. سوره مطفّفين، آيه1.

[4]. سوره مطفّفين، آيات2 و 3.

[5]. اشاره به سوره بقره، آيه187؛ ﴿حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها﴾.

[6]. سوره آل‌عمران، آيه103.

[7]. سوره بقره، آيه229.

[8]. سوره نساء، آيه11.

[9]. سوره عنکبوت، آيه21.

[10]. سوره بقره، آيه28 و 245؛ سوره يونس، آيه56.

[11]. سوره مائده، آيه18؛ سوره غافر، آيه3.

[12]. سوره شوری، آيه10.

[13]. سوره زخرف، آيه14.

[14]. سوره احزاب، آيه42.

[15]. المحاسن، ج1، ص37.

[16]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج58، ص129.

[17]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت297.

[18]. سوره نساء، آيه21.

[19]. سوره فرقان، آيه54.

[20]. سوره نحل، آيات58 و59.

[21]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.

[22]. سوره شعراء، آيه227.

[23]. سوره نحل، آيه59.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب