أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
شب جمعه است, شب رحمت و بخشايش الهي است و شب ششم محرم سال 1441 هجري جمع عزاداران و ارادتمندان به ساحت سالار شهيدان و سرور آزادگان حضور دارند، برادران و خواهران براي عرض ارادت به پيشگاه آن حضرت و اداي وظيفهاي كه در مقابل رسالت رسول گرامي اسلام بر عهده همگان است كه حضرتش اجر رسالت را همين دوستي و همين محبّت و همين عشق و ارادت را نسبت به همه و خصوصاً سالار شهيدان حسين بن علي بيان فرمودند و اين حرارت و محبّتي كه در قلب هست و شما را به اينجا فرا ميخواند, دعوت ميكند, با شور و اشتياق, با عشق و ارادت, انسان را به اين صحنههاي حسيني ميكشاند، اين يك هديه الهي است، اين ارمغاني است كه به عنوان حرارت قلب در جهت محبّت و عشق به سالار شهيدان كه خداي عالم در اين دلها قرار ميدهد: ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاس تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾.[1] به هر حال خدا را سپاسگزاريم, شاكر اين نعمت بزرگ الهي هستيم كه در سايهسار اين محبّت و ارادت به سالار شهيدان هم فرمان الهي را و هم دعوت رسول گرامي اسلام را به عنوان اداي اجر رسالت انجام وظيفه ميكنيم. خدا را به سالار شهيدان حسين بن علي سوگند ميدهيم كه اين عرض ارادتها و توسّلات را از همگان به أحسن وجه قبول بفرمايد و موجبات معرفت و نورانيّت و ارادت قلبي را نسبت به آن حضرت براي همه ما فراهم آورد به بركت صلوات بر محمد و آل محمد!
در اين جمع گرامي بحث پيرامون «تبيين مكتب عاشورا» است. سخن در اين نيست كه حسين بن علي(عليهما السلام) يک قيامی داشت، يك حماسهاي داشت و يك نهضتي داشت عليه طغيان و عصيان اموي، عليه جريانهاي ظلم و ستم كه عليه اسلام و امت اسلامي به كار گرفته بودند؛ نه, تبيين يك مكتب است كه اين مكتب عبارت است از مجموعهاي از باورها, اعتقادات و ارزشها و اصولي كه در يك منظومه منسجم و هماهنگ با هم عمل ميكند كه اگر انسان از اين منظومه, از اين مكتب بخواهد فراتر بنگرد و بيرون از اين مكتب نظري و رأيي را ارائه كند ممكن است مورد قبول و پذيرش نباشد، ما اين مكتب را اول بيابيم. همانگونه كه حسين بن علي در مسير حركت از مدينه به مكه و از مكه تا كوفه و كربلا اين مكتب را تشريح كرد و اركان اين مكتب را بازگو فرمود كه سرآمد اين اركان, مسئله توحيد بود كه سالار شهيدان حسين بن علي ركن اساسي توحيد را به اين امر اختصاص داد كه همه امور و اركان را بايد در توحيد جستجو كرد.
يك مطلبي را عرض كنيم گرچه از بيان ركن توحيد گذشتيم اما دقت نسبت به اين امر، دقت ارزشمندي است. ما در نوع اعتقادات خودمان اينگونه ميگوييم كه اصول دين عبارت است از توحيد و نبوّت و معاد، به ذهن ميرسد كه اين سه ركن در عرض هم هستند يك ركن توحيد داريم, يك ركن نبوّت و رسالت داريم كه البته امامت و ولايت هم استمرار همين ركن است و يكي هم اصل معاد داريم؛ اما تحقيق مطلب به گونه ديگري است و آن اين است كه يك اصل است كه اصل حاكم است و ساير اصول اعتقادي ما تحت آن اصل قرار دارد و آن اصل, اصل توحيد است. مسئله رسالت, شأني از شئون توحيد است. وقتي خداي عالم به عنوان هادي و هدايتگر انسانها ظهور ميكند و اين اسم الهي تجلّي ميكند، قرآن ميآفريند پيامبران را اعزام ميكند وحي و صُحف آسماني را فراهم ميآورد و اين تجلّي الهي است. اين يك اصلي در قبال اصل توحيد نيست، همانگونه كه مسئله معاد يا بحث عدل همه و همه اينها با ظهورات و تجلّيات اسماي حسناي الهي است. بر اساس اين اصل توحيد كه «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[2] آقا سالار شهيدان حسين بن علي بيانات وافي و شافي داشتند. از اين اصل بگذريم، اصل رسالت و نبوّت بود, اصل حقيقت قرآن و جايگاه و نقش قرآن در عرصه حيات انساني بود و در جلسه گذشته هم راجع به اصل و ركن عترت طاهره مباحثي تقديم شده است .
بحثي كه امشب به عنوان مكمّل مباحث گذشته و ركني از اركان مهمّ اين مكتب قابل توجه و اعتناست اين است كه نسبت سالار شهيدان از يك سو و خود كربلاي أبيعبدالله و اين مكتب با جريان دنيا و دنياگرايي چيست؟ شما وقتي به خطبهها, سخنان, پيامها و نوشتههاي سالار شهيدان حسين بن علي مراجعه ميكنيد ميبينيد به مسئله دنيا با يك نگاه ويژه براي هم دوستان و همسفران خود تشريح ميكند و هم نسبت به دشمنان و معانداني كه در مقابل آن حضرت قد عَلَم كرده بودند. اجازه بدهيد راجع به دنيا كه اين همه خداي عالم در باب دنيا سخن گفته است و از زبان وحي مستقيماً و زبان رسول مكرّم اسلام و اهلبيت عصمت و طهارت خصوصاً مولاي متّقيان امير مؤمنان علي بن ابيطالب راجع به دنيا سخن گفته شده است مطالبي تقديم بشود. شما ميدانيد كه حضرت در صبح روز عاشورا در مقام تشريح دنيا و فريبا بودن و نيرنگ داشتن و اهل خدعه و نيرنگ, فريب دنيا را ميخورد مطالبي را بيان داشتند كه نكاتي را عرض كنيم.
به هر حال انسان در حيات جامع خود يك مرحلهاي را و يك مرتبهاي را به نام مرتبه دنيا بايد تجربه كند، بايد پشتسر بگذراند، بايد يك عمر به هر حال شصت هفتاد ساله يا هفتاد هشتاد ساله را در اين دنيا بگذراند، اين نقطه آغاز حركت انسان است. چه حكمتي در اين وجود دارد كه خداي عالم دنيا را با همه اين زرق و برقي كه دارد، با همه جلوههاي سخت و نرمي كه دارد فراز و فرودي كه دارد براي انسان تعبيه كرده آماده كرده، اسرار فراواني در آن نهفته است، اين دنيا چيست؟ آيا هيچ علمي داريم آيا هيچ دانشي هست كه حقيقت دنيا را براي انسان بشكافد؟ «الدنيا ما هي»؟ دنيا چيست؟ قطعاً اين آسمان و زمين كه دنيا نيست قطعاً اين خورشيد و ماه و ستارهها كه دنيا نيستند قطعاً اين صحاري و بَراري و اين بطون عوديه و اين قلل جبال و اينها كه دنيا نيستند اينها نعمتهاي الهي هستند، آنچه مورد مذمّت است و خداي عالم انسان را از آن برحذر ميدارد و به انسان ميفرمايد مواظب باش تا نيش دنيا در دل و جانت اصابت نكند، اين دنيا چيست؟ حقيقت اين دنيا چيست؟ هيچ منبعي هم وجود ندارد كه بيايد دنيا را تشريح كند؛ اين آيات الهي كه دنيا نيستند زمين كه دنيا نيست آسمان كه دنيا نيست اين نعمتهاي الهي كه دنيا نيست، اينها همه مواهب الهي است كه خداي عالم به بشر ارزاني داشته است.
انسان يك روح و حقيقتي ملكوتي دارد, اين جانِ انسان و روح انسان زميني نيست. اين نفس يك لطيفه ربّاني است يك حقيقت الهي و آسماني است كه خداي عالم اين را به عنوان برترين حقيقت عاليترين حقيقت، آفريده است. بالاتر از اين نفس ما مخلوقي در عالم نداريم، وقتي خداي عالم انسان را آفريد فرمود: ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.[3] چه وقت خداي عالم به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ نام ميگيرد؟ آن زماني كه «أحسن المخلوقين» شكل بگيرد و اين «أحسن المخلوقين» عبارت است از حقيقت انساني كه مركّب از اين روح و بدن است، اين مجموعه هستي را خداي عالم در اين وجود جمع كرده است. يك سلسله موجوداتي هستند زميني هستند جمادي هستند نباتي هستند حيواني هستند، اينها در نشئه طبيعت هستند. يك سلسله موجوداتاند كه عقلي هستند ملكوتي هستند جبروتي هستند، اينها هم كه در عالم معنا و در عالم حقيقت هستند. آن موجودي كه بتواند در هر دو سرا زيست كند هم طبيعي باشد و هم عقلي, هم مُلكي باشد هم ملكوتي, هم زميني باشد هم سمايي و آسماني اين يك موجود ديگري است؛
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ٭٭٭ ما به فلک میرويم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهايم يار ملک بودهايم ٭٭٭ باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم ٭٭٭ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا ٭٭٭ بر چه فرود آمديت بار کنيد اين چه جاست
بخت جوان يار ما دادن جان کار ما ٭٭٭ قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست[4]
انسان زميني نيست انسان آسماني است، اين حقيقت را اگر اهل معرفت براي ما باز كردند و نشان دادند براي آن است كه ما به دنيا غرّه نشويم و دنيا ما را مغرور نكند و نفريبد «بخت جوان يار ما دادن جان کار ما». اهل معرفت راه را براي ما گشودند, مسير انسانيت را باز كردند، به ما نشان دادند كه ما هم از فلك برتريم هم از ملك برتريم «خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم»، جايگاه و منزل ما كبرياست، اين انسان است؛ اما اين انساني كه اين جايگاه را دارد اين مقام و منزلت را خداي عالم به او داد، او بايد در اين دار دنيا كه دار بلاست خود را بيازمايد خود را امتحان بكند، آيا لياقت اين را دارد كه از فلك و مَلك برتر بشود؟ آيا اين شايستگي را ميتواند در خود ايجاد كند كه از مَطامع دنيا و زخارف اين حيات پَست دنيا فاصله بگيرد و پرواز كند و به آن عالم بيايد؟ سخنان عرشي سالار شهيدان حسين بن علي است كه اينگونه از اهل معرفت را پرورانده است. صبح روز عاشورا چه سخن والايي «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ» فرزندان را و اصحاب و ياران را به صبر فرا ميخواند و ميفرمايد اكنون فرصت پرواز است: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَي الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ»؛[5] اين مرگ شما را از دنياي پَست دَني كه ارذل عوالم است شما را به اعليٰ درجه ميرساند. آيا وعدههاي والاي الهي در قرآن براي بشر كافي نيست كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾.[6] اين مسيري كه انسان بايد به عنوان دنيا از او بگذرد و خود را به عالم برتر و اعلا برساند، اين مسير, مسير دنياست. بزرگترين خطر براي انسان و بزرگترين مانع در مسير انسانيّت همين محبت به دنياست: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة».[7] بسياري از آيات الهي آقايان, برادران و خواهران! در مقام شرح اين دنيا و اين عالم است. خداي عالم دنيا را تشريح ميكند: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَد﴾؛[8] در سوره مباركه «حديد» خداي عالم اين دنيا را به پنج مقطع تقسيم ميكند: يك مقطع را لهو ميداند, يك مقطع را لَعب ميداند, يك مقطع را زينت ميشمرد, يك مقطع را تفاخر ميداند و مقطع پاياني را تكاثر; ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ٭ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾.[9] براي دنياگراها به هر حال تمام مطامع آنها، تمام اغراض و اهداف و مقاصد آنها در دنياست، ما نميتوانيم با آنها همسخن بشويم به هر حال آن كسي كه حسگراست و عالم ماده و طبيعت را تمام هستي ميداند با او نميشود گفتگو كرد، با كسي ميشود سخن گفت كه به عالم معنا و عالم حقيقت اعتقاد دارد، وراي اين عالم ماده و جهان طبيعت را اعتقاد دارد. ما الآن در جمع خودمان هستيم؛ ما عاشوراييان, ما كربلاييان, ما صف مؤمنان، ما كه با انديشه توحيدي آشنا هستيم، ما كه در جوار رحمتِ «رحمةٌ للعالمين» و عترت طاهرهاش و قرآن كريم و حكيم و مجيدش آشنا و مأنوس هستيم، چقدر نسبت به دنيا شناخت داريم و چقدر نسبت به دنيا آن نسبتي كه بايد برقرار كنيم، آشنا هستيم؟ وقتي جامعهمان را نگاه ميكنيم, وقتي نظام را نگاه ميكنيم, وقتي گرايشهاي مادي و مالگرايانه و مقامخواهانه اين جامعه را نگاه ميكنيم، ميبينيم كه همه ما دنيازدهايم, همه ما فريفته دنيا هستيم, همه ما در اين بلا و امتحان الهي ناموفق هستيم. اين حبّ به دنيا, اين علاقه به دنيا باعث شده است كه اين نيش دنيا در وجود ما اثر بكند.
يك بيان بسيار ارزشمندي را علي بن ابيطالب(عليه السلام) در مقام معرفي دنيا دارد. دنيا يك كاري با انسان انجام ميدهد كه انسان در مقابل آن كار عاجز ميماند. مثالي كه علي بن ابيطالب(عليه السلام) در باب دنيا ميزند اين است كه «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا»؛[10] مَثَل دنيا مَثَل مار است. دنيا با نيش زدن انسان را فلج ميكند. انسان يا ظاهر و بدنش فلج است يا باطن و عقل او فلج است. نيش دنيا در باطن انسان اثر ميكند و عقل را از كار مياندازد و قدرت تفكّر و انديشه را از انسان ميگيرد و به فطرت اجازه حركت و ندا دهي نميدهد. «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ»؛ مَثل دنيا مِثل مار است كه اين مار اول نيش ميزند و وقتي اين طُعمه را فلج كرد اين طعمه را زنده زنده به كام خود ميكشد. عدهاي امروز فريبخورده اين دنيا و نيشخورده اين دنيايند و از نظر عقلي و فكري و روحي فلج هستند. بله از نظر ظاهر فعال هستند با نشاط هستند كار ميكنند؛ اما روح و حقيقت و معنا فلج است قدرت حركت ندارد قدرت تصميمگيري ندارد. چرا خداي عالم ميفرمايد: عدهاي ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[11] آنهايي كه نيش دنيا در آنها اثر گذاشت و اهل لهو و لعب شدند اهل زينت و تفاخر شدند اهل تكاثر شدند و در اين پنج مقطع دنيا با دنيا و جلوههاي دنيا زيست كردند، اينها نميتوانند از معنا و حقيقت بهرهاي داشته باشند و از اين مكتب حسيني و جريان سالار شهيدان بهره ببرند.
نكاتي را از سالار شهيدان حسين بن علي در باب همين دنيا و دنياگرايي عرض كنيم. پس بنا شد كه اين مواهب طبيعي و اين نعمتهايي كه خدا به بشر داده ما اينها را دنيا ندانيم؛ زمين دنيا نيست، آسمان دنيا نيست، صحاري و بَراري دنيا نيستند، دريا و كوهها دنيا نيستند، لذا خداي عالم در قرآن به اينها قسم ياد ميكند: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ٭ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت﴾،[12] از يك سو؛ ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا ٭ وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا ٭ وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا ٭ وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا ٭ وَ السَّماءِ وَ مَا بَنَاهَا ٭ وَ الأرْضِ وَ مَا طَحَاهَا ٭ وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[13] اين قسمها و سوگندها به چيست؟ به اين آيات الهي است؛ قسم به خورشيد, قسم به ماه, قسم به زمين, قسم به آسمان, همه اينها نعمتها و مواهب الهي هستند. خداي عالم اينها را به بشر داد، هديههاي الهي هستند تا در اين نظام طبيعت از اين مواهب استفاده كنند، در مسير سلوك «الي الله» و رشد و تعالي خودشان. اما چه ميشود؟ چه اتفاقي ميافتد كه انسان از اين مواهب به گونه ديگري بهره ميبرد و رويكرد ديگري براي او حاصل ميشود؟ يك مسئله است و آن بحث حبّ دنياست. اينكه انسان به اين مَطامع به اين لذايذ به اين اغراض مادي به اين مقاصد، دل بسپرد و همه همّ و غمّ خود را مصروف بدارد تا لذايذ و غرايز اين نشئه طبيعت را درك كند. دنياگرايي, شعار امروز بشر غربي و بشر ملحد و حسگرا همين است كه تا ميتوانيم تا در توانمان هست از امكانات و ظرفيتهاي اين عالم حداكثر استفاده را بكنيم؛ حداكثر مقام حداكثر مال حداقل غرايز، اين محبت است كه انسان را به خود مشغول ميكند و مانع بزرگ در مسير هدايت انسانهاست. ما در بحث توحيد چيزي كم نداريم، به بشر بگوييد كه آسمان و زمين را چه كسي آفريد؟ خدا: ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾.[14] آيا ربّ عالم, خالق عالم, رازق عالم؟ ترديدي نيست. آيا اين وحي، اين رسالت، اين پيغمبر، اين ولايت؟ ترديدي نيست. چرا اين مسير را انسان طي نميكند؟ اين محبّت به دنيا، مانع بزرگ, اين سنگي كه در مسير راه انساني قرار گرفته و انسان بايد اين سنگ را كنار بزند و اين راه را براي خود هموار بكند، اين مشكل است.
آن سخن ارزشمند آقا حسين بن علي را در صبح روز عاشورا به عرض شما برسانم; حضرت در صبح روز عاشورا آمد در مقابل دشمن، اينها را به اين مسئله توجه داد، فرمود انسان فريبخورده آن انساني است كه دنيا او را فريب بدهد: «وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْه ﴿فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾[15]»؛[16] انسان شقي و نگونبخت آن انساني است كه فتنه دنيا او را احاطه كند و او در چَنبره دنيا گرفتار بشود، نيش دنيا در او اثر بكند. اين علاقه به حيات طبيعت ما را از راهيابي به اين معنا و حقيقت باز ميدارد. يك عده در جريان كربلا مثل يزيديان و امثال آنها اينها كه مبدأ و سرمنشأ كفر بودند الحاد بودند، آنها بحثشان جداست؛ اما يك عدهاي بودند همانند عمر سعد و شمر و امثال آنها اينها وعدههاي دنيا اينها را اينطور ذليل كرد اينطور خوار كرد و نگونبخت و شقي در دنيا و آخرت شدند. وعدههاي عبيدالله براي اين مقامهاي دنيا يكي مُلك ري است يكي سرزمين مصر است يكي سرزمين بصره و امثال آن است، اينكه خداي عالم ميفرمايد اين وعدهها جز شكوفه چيزي نخواهد بود و هرگز اينها به ميوه و به ثمر منتهي نميشود همين است. در قرآن ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[17] مطرح است؛ شكوفههاي دنيا. دنيا براي كسي ميوه نميشود, كمالي فراهم نميآورد، فقط فريباست, فقط جلوه دارد. فرمود انسان فريبخورده آن انساني است كه نيش دنيا در او اثر كرد و محبّت مال و مقام و نظاير آن در وجود او رخنه كرده است. اين دارد ما را و جامعه ما را و نظام ما را بيچاره ميكند و دارد مضمحل ميكند. اين دنيا را مگر ما نشناختيم؟! مگر شواهد زندهايي براي اين دنيا در مقابل چشم ما نيست؟! مگر ما حكومتهاي قبلتر را نديديم؟! مگر تاريخي را كه قرآن كريم در جلوي چشم و ديدگان ما نهاده است را ما نميبينيم؟! چرا مسيرمان را اشتباه ميرويم؟! چرا اين دنياگرايي و اين مقامخواهي اينطور دارد ما و جامعه ما و نظام ما را به شقاوت و نگونبختي ميرساند؟! چرا؟! مگر ما محرّم نداريم؟! مگر حسين بن علي نفرمود: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ»؛[18] وقتي در جلوي دروازه كوفه مقابل سالار شهيدان حسين بن علي ايستادند، حضرت برخاست و يك خطبهاي خواند يك خطبه كوتاه ولي تمام راز و رمز جريان انحراف و كفر و پليدي قصه يزيديان و عبيدالله را در اين خطبه خود نمايان كرد. كوفيان كجا بودند؟! اين همه نامه! اين همه وعده! اين همه دعوت! اين همه استقبال! اباعبدالله(عليه السلام) فرمود همين نامههايي كه شما براي من فرستاديد نزد من هست، اين نامهها و امضاي شماهاست، در روز عاشورا اسم برد، گفت مگر شما امضا نكرديد؟! مگر شما دعوت نكرديد؟! من كه سرخود نيامدم اينجا، چه شده كه اينطور شديد؟! همه كساني كه براي مسلم بن عقيل به اصطلاح فرش قرمز پهن كرده بودند و اينطور استقبال كردند، وقتي مطامع دنيا مطرح شد و سران آنها را عبيدالله به وعدههاي دنيايي به شهوت و غضب تهديد و تطميع كرد، همه فرو كاستند همه دست برداشتند و جلوي اين حركتي كه خودشان پيشنهاد كردند، ايستادند.
اين خطبه أبيعبدالله(عليه السلام) آقايان دقت بفرماييد! اين درس ماست، اين نگاه حسين بن علي در اين مكتب نسبت به دنياست: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا»؛ ـ بعد از اينكه حمد و ثناي الهي را بيان فرمود اين جملات را بيان فرمود ـ انسانها بندگان دنيايند «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ»؛ «لَعق» يعني چيزي كه ابتداي آن شيرين است بعد انسان وقتي اين شيريني را خورد، تُف ميكند مياندازد، اين را ميگويند «لَعِق». تعبير حضرت آيت الله جوادي آملي در اينباره ميگفتند بعضيها دين آدامسي دارند، دين آدامسي يعني چه؟ يعني يك مقدار كه شيريني اين آدامس را استفاده كردند اين را دور مياندازند. «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ» اينها در مكتب حسين است، در مكتب حسين گرايش به دنيا علاقه به دنيا حبّ به دنيا، مردود است مطرود است، هيچگاه يك سالكِ مسلك حسين بن علي نميتواند دنياگرا و علاقهمند به مال و دنيا و مطامع دنيا باشد. البته آبروي همه افراد محفوظ، توان مالي و داشتن قدرت مالي براي حفظ زندگي آبرومندانه دنيا نيست، داشتن ثروت دنيا نيست؛ آن محبّتي كه انسان را در مسير وصول به حق و حقانيت باز بدارد آن محبّت، دنياست و آن مردود است آن مطرود است. كم نبودند انسانهاي شريف داراي قدرت دنيايي كه در ركاب أبيعبدالله همه را كنار زدند آمدند در صحنه عاشورا و در ركاب أبيعبدالله(عليه السلام) ايستادند. امروز دنيا براي ما معرفي نشده است، براي نظام ما و جامعه ما و افرادي كه در حقيقت در اين دستگاه فكري دارند زندگي ميكنند، دنيا براي آنها تعريف روشني پيدا نكرده است، بر مبناي مكتب حسين دنيا را نشناختند, بر مبناي عاشورا و كربلا به دنيا توجه نكردند، دنيا را به عنوان مسير زندگي اصلي قرار دادند، البته كنار آن هم تا زماني كه به مطامع دنيايي آسيبي نرسد با دين هستند. «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ» تا زماني كه اين معيشت آنها و زندگي آنها مشكلي پيدا نميكند با دين همراه هستند توأم هستند همزيست هستند؛ اما به محض اينكه احساس خطر نسبت به دنيايشان پيش آمد دين را كنار ميزنند. «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ» اين مشكل امروز ما و جامعه ماست، همانطوری كه در آن روزگار هم چنين شناختي نسبت به دنيا نه اينكه نبود, بلكه اين حبّ و محبّت, اين مجال نميدهد كه معرفت, عمق پيدا كند به ايمان مبدّل شود و عمل صالح, ثمر اين ايمان براي انسان در شاخسار وجودش بنشيند. اين مانع جدّي را بايد ما يك فكري براي آن بكنيم! سعي من اين است كه اين منبر حسين بن علي را به چيزي غير از مكتب حسين نيالايم، از اين خبرها هم در اين منبرها بر زبان نياورم، شما بهتر از بنده مطّلع هستيد. اين گرايشهايي كه امروز در سطح جامعه ما و نظام ما اينگونه باعث ميشود كه مسير انساني و حركت أبيعبدالله(عليه السلام) در متن اين جامعه و نظام نتواند آن جريان و سريانش را داشته باشد، جز مشكل محبت به دنيا و مقام و مال و اينها نيست. مالگرايان, مقامخواهان, مطامع دنيايي را اغراض و مقاصد قرار دهندگان آنها متوجه باشند، اين تهديد نسبت به جامعه ما و نظام ما جدّي است. اين دنياگرايي, اين وسوسههاي نفساني, اين دسيسههايي كه براي فريفتن انسانها و فريفتن كساني كه به هر حال خودشان را در اين مكتب و در اين مشرب ميدانند، جدّي است. فرمود: شَقي كسي است كه «وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْه» مغرور آن كسي است كه, فريبخورده و نيرنگخورده آن كسي است كه غرور دنيا و نيرنگ دنيا در او اثر گذاشته باشد. ما جنبههاي مثبت كربلا را داريم؛ اما آنچه جنبههاي منفي هست و بايد از جامعه ما مطرود بشود آن را ما مشكل داريم; مثلاً ميگويند نماز, همه نماز ميخوانند, آقا روزه, روزه ميگيرند؛ ولي آقا از گناه اجتناب كنيم, از غيبت, از دروغ, از اهانت, از فحّاشي, از تهمت ـ إلي ما شاءالله ـ در جامعه ما هست. اوامر را سعي ميكنيم انجام بدهيم؛ اما نواهي, خير! خيلي كمتر است, تقوا و وَرع در حوزه همين نواهي است. اوامر كه آقا حج انجام بدهيد ـ إلي ما شاءالله ـ شما اگر امروز بگوييد حج, ميليون ميليونها نفر ثبتنام ميكنند. اين اوامر كاري ندارد، آنچه در متن دين از صعوبت و دشواري بيشتري برخوردار است و ما ـ متأسفانه ـ در اين بخش ضعيف هستيم، بحث ورع است, بحث تقواست, بحث دورداشت نفس از بديها و زشتيها و منكرات است، اين مشكلات هست. در باب جريان كربلا عزاي حسين بن علي, بفرماييد! عَلَم بياوريد، بله من امروز رفتم يك زيارتگاهي ديدم تمام اطراف اين زيارتگاه عَلَم نصب كردند حالا عَلَم با چند شاخه و فلان, هر چه از اينها بخواهيد هست؛ اما اجتناب كنيم از آن چيزي كه سالار شهيدان آن را نهي كرده و مردود دانسته و سرآمد آنها مسئله دنياگرايي است. ما اصلاً دنياگرايي را به عنوان يك پروژه اجتماعي, سياسي, اخلاقي و حقوقي در جامعهمان تعريف كرديم كه نسبت به جريان دنياگرايي آن موضع اصلي و اصيل دين را وقتي علي بن ابيطالب(عليه السلام) از رسول مكرّم اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن ميگويد ميفرمايد: پيامبر «حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا»؛[19] دنيا را تحقير كرد، هيچ كسي به اندازه پيغمبر دنيا را تحقير نكرد! يك روزي آمد به سَمت خانه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) ديد يك پردهٴ ملوّن و رنگارنگي دم در خانه زهرا(سلام الله عليها) آويخته است، حضرت وارد خانه نشد برگشت، زهراي مرضيه(سلام الله عليها) فهميد كه پيغمبر آمد و برگشت, متوجه شد كه اين مورد رضايت پيغمبر نيست، پرده را كَند، كنار گذاشت و از پدرش عذرخواهي كرد.[20] تا اين حد بياعتنايي, بيتوجّهي به زخارف و جهاتي كه انسان را به سَمت دنيا ميبرد و ميكِشد، آنها كه اهل دنيا نبودند دنيا در مُشت آنهاست، زهراي مرضيه فاطري است كه «يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَة»[21] منشأ آفرينش و منشأ خلقت, فاطمه(سلام الله عليها) است «يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَة»؛ اما در مرتبه دنيا در نشئه دنيا اظهار محبّت نسبت به مظاهر دنيا كردن حتي در اين حد از امثال زهراي مرضيه مورد قبول پيغمبر گرامي اسلام نيست.
باز اشتباه نشود بايد در دنيا زندگي كرد، همه زندگيها هم بايد آبرومندانه, ارزشمند, درست, خوب؛ اما حبّ به دنيا كه اين حبّ, مانع از رشد و تعالي انسان است مردود است، در مكتب امام حسين مردود است و لذا صبح روز عاشورا آمد و اين خطبه را خواند، فرمود آنچه شما را گرفتار كرده در مقابل اين مسئله، چون ميدانيد من چه كسي هستم, من را ميشناسيد و ميدانيد كه من بر اساس سنّت رسول الله دارم حركت ميكنم؛ اما شما براي مطامع دنيايي عليه من اجتماع كردهايد و إلاّ شما هيچ حجّتي نداريد، نه خوني از شما ريختم نه بدعتي در دين شما گذاشتم نه انحراف و تحريفي ايجاد كردم، بلكه تمام اصرار بر بقاي سنّت رسول گرامي و آيات الهي است.
آقايان ما عاجزيم, ما بايد يك فكري بكنيم! اين جامعهٴ حسيني, اين جامعهٴ زينبي نبايد گرفتار اينگونه از مسايل باشد، ما جامعهمان بايد در نهايت اعتلا و بزرگي و عظمت و ارزش باشد، نبايد جامعه ما اين باشد, نبايد جامعه ما، جوانِ جامعه ما فراري از كشور و از اين فضاي فرهنگي و امثال آن باشد, چرا؟ بدترين خبري كه ما امروزها ميشنويم، اين است كه اينجا را محلّ امني براي يك زندگي فاخر و فخيم نداريم, چرا؟ ما چرا اينطوري هستيم؟ چرا نبايد اعتلاي جامعه به گونهاي باشد كه همه به سَمت اين كشور مهاجرت كنند نه اينكه از اين كشور مهاجرت كنند. اين اعتلاي اجتماعي ميخواهد, اين جامعه سرافراز ميخواهد, اين جامعه كَنده شده از دنيا ميخواهد, بيرغبت نسبت به مطامع دنيايي ميخواهد، بله شجاعت هست رشادت هست قدرت و استقلال ـ الحمدلله ـ هست، اينها ارزشهاست اينها بايد محفوظ بماند اينها مايه عزّت و اقتدار جامعه اسلامي ما هست بسيار عزيز است! درود و سلام خدا بر اين قدرت و اين استقامت و اين مقاومت! اما آن خلأ اصلي جامعه ما اين است كه از زشتيها و قبايح و آنهايي كه مَنهيات است و مطرودات است ما ـ متأسفانه ـ رابطه درست و نسبت درستي برقرار نكرديم و سرآمد آنها مسئله دنياگرايي است. ما فكر هم نكنيم كه اگر دنياگرا شديم دنيا به سَمت ما ميآيد، به محض اينكه به سمت دنيا رفتي دنيا از تو ميگريزد، اين مسئله دنياست. ما ترديد داريم كه اينهايي كه رفتند و رَبْوه و برجستگي ظاهري پيدا كردند، الآن سر از زندانها و حبسها و امثال آن! دنيا به چه كسي وفا ميكند آن هم اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ به نادرستي و ناصوابي به سمت دنيا رفته باشد. اين باور رسمي را خداي عالم، بارها و بارها در قرآن بيان كرده است، اين متاع دنيا مَحاق ميبرد مَحاق ميرود و در نابودي انسان را ميكشاند. اين نقص جامعه ماست. ما جنبه مثبت جريان أبيعبدالله را داريم؛ اما جنبه منفي آن حضرت كه حضرت نهي كرده, طرد كرده و خود و ديگران را از او باز داشته، آن در جامعه ما ـ متأسفانه ـ همانند مارهايي افعيشده در دل و جان ما اثر ميكند و نيش ميزند. «خَلَقَ الدُّنْيَا ... فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْهُ» ـ اين بيان أبيعبدالله در صبح روز عاشورا در صف دشمن ـ مغرور, فريفته, فريبخورده, خدعه و نيرنگ او را احاطهكرده كسي است كه دنيا او را فريب بدهد «فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْهُ» انسانِ نگونبخت آن انساني است كه در مسير دنياگرايي حركت كرده باشد.
ما بايد جريان كربلا و نهضت أبيعبدالله(عليه السلام) را يك پروژهاي بدانيم كه بديهايي كه در صف دشمن هست را از خود طرد كنيم و خوبيهايي كه در صف دوست و دوستان آن حضرت هست به آنها راه داشته باشيم. خيلي نهضت أبيعبدالله براي ما سَنبل و نمونه و الگوي زنده است! و ما ميتوانيم بر اساس اين نهضت يك پَرشي نسبت به مسايل اجتماعي در جامعهمان داشته باشيم. آقايان! جريان كربلا تاريخ نيست قصه نيست داستان نيست، براي امروز ماست براي فرداي ماست براي هميشه زمان و مكان ماست براي همه انسانهاي ماست، از علي اصغرهاي ما گرفته تا علي اكبرها تا حبيب بن مظاهر اين يك نهضت اينچنيني است، وگرنه اين اسما چطوري باقي ماندند عليرغم همه دشمنيها همه عداوتهايي كه شد تك تك اين اسما ماندند رجزهاي آنها ماند. امشب كه شب ششم ماه محرم حسيني است معمولاً قصه حضرت قاسم بن الحسن را به عنوان عزا و مصيبت ميخوانند، رجزهاي اين حضرت چقدر زيبا و بيان رسايي دارد! اين رجزها در تاريخ ماند، چه كسي اينها را نگه داشت؟ جز دست وحي، جز بيان الهي، بهرغم همه دشمنيها و عداوتها، كم دشمني نشد آقايان! چشمها دستها سرها بريده شد قطع شد، الآن كه به بركت انقلاب و شهيدان ما اين مسير باز شده، اينها الآن براي ما راحت است؛ ولي دستها ميبُريدند چشمها ميبريدند راهها ميبستند، كسي نميتوانست كربلا برود، علامتها گذاشتند. «حائر حسيني» يعني آنجايي كه اصلاً آنجا را شخم زدند كشاورزي كردند، كسي آنجا نميرفت كربلايي نبود؛ اما علامتها و نشانههايي كه همين اصحاب و همين ياران و همين مشتاقان گذاشتند اينجا براي ما باقي مانده است. مسئله كربلا جريان عظيمي است و شماها داريد زنده نگه ميداريد و نقش اين محرم و صفر همين است و بايد اين را زنده كنيم، اين سرمايه ماست اين ثروت ملي و دنيايي و آخرتي ماست، ما نبايد فقط نگاه كنيم به عنوان يك جريان معنوي يك سرمايه ملي است. جريان كربلاي أبيعبدالله يك ثروت اجتماعي است با داشتن اين ويژگيها و امتيازاتي كه در آن وجود دارد. اين رجزهايي كه خوانده ميشود آقايان! رجز كه نيست شعار كه نيست، مجموعهاي از معارف در اين رجزها نهفته است. وقتي نوبت به آقا عباس بن علي قمر بني هاشم ميرسد با بيان اينكه اين دستها اگر قطع شد اگر دستان مرا قطع كرديد اما قلبم با حسين بن علي هست هرگز من دست از حسين برنميدارم دست از امام خودم برنميدارم. اين وفاي نهايي در مقابل آن جفاي نهايي آنها بود!
در صف دوستان وفا در نهايت، در صف دشمنان جفا در نهايت. وفاي اهلبيت را شما ملاحظه بفرماييد! وفا يعني چه؟ وفا يعني اينكه انسان هر چه دارد از سر و تن و جان و دين و دنيا هر چه كه دارد در طَبَق اخلاص، در راه محبوبش عطا كند. حسين بن علي وافي بود وفادار به توحيد بود و اصحاب و ياران هم نسبت به أبيعبدالله(عليه السلام) وفادار بودند و سرآمد وفاداران عباس بن علي قمر بني هاشم بود كه ديگر سر و دست را داد سر را داد چشم داد دستان را داد. وقتي أبيعبدالله(عليه السلام) در كنار اين بدن پاره پاره قرار گرفت قدرت براي اينكه اين بدن را جمع بكند نداشت، همانگونه كه راجع به جوانش فرمود: «فقطّعوه بسيوفهم إربا إربا»[22] بدن علي اكبر را با شمشيرها قطعه قطعه كردند. يك زماني رسول گرامي اسلام حسين بن علي را در آغوش داشت دست و بازو را ميبوسيد سر و چشم را ميبوسيد پيشاني را ميبوسيد، اين دکمههاي پيراهن را باز ميكرد سينه حضرت را ميبوسيد. عرض كردند يا رسول الله! وقتي انسان بچه را ميبوسد صورتش را ميبوسد، اين دست و بازو اين سر و چشم؟! فرمود: «فَيُقَبِّلُهُ ... أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف»؛[23] من مواضع شمشيرها را دارم ميبوسم «أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف». شب عاشورا حسين بن علي از خيمه بيرون آمد، چون پشت خيمهها خندق بود حضرت رفت پشت خيمهها و داشت اين خَس و خاشاك و اين تيغها را برميداشت. عرض كردند يا اباعبدالله چه ميكنيد؟ گفتند اينها فردا شب كه به اصطلاح از اين مسير ميروند از روي آتش ميگذرند مسير خاشاك و تيغ و اينها، خب اين نگاههايي است كه نسبت به عاشورا وجود داشت همه اينها عاشورا را براي ما يك رنگ و بوي ديگري ميدهد سوز ديگري ميدهد. آن فاطمه زهرا(سلام الله عليها) است كه براي فرزندش كهنه پيراهني آماده ميكند. همه اينها، شعارها و ظرافتها و زيباييهاي كربلاست. اما يك زيبايي در باب كربلا وجود دارد آقايان كه اين زيبايي فراتر از همه زيباييها و فرازمند است و آن نوع ايثار و نثاري كه اين عزيزان و ياران داشتند. آنقدر اين مسئله شيرين و گواراست! اينكه زينب(سلام الله عليها) فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[24] اينها را ديد, ديد كه اين بچهها اين فرزندانش اين قاسم بن الحسن اين علي اكبر اين عباس بن علي اين علي اصغر چطوري به ميدان ميآمدند و چطوري از حسين بن علي داشتند حمايت ميكردند، اين اصحاب و ياران اين حبيب اين بُرير هم اينها, اينها خيلي شيرين است! «هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى مَضاجِعِهِم»[25] اين را زينب(سلام الله عليها) به عنوان شاهد زيبايي گفته است. بعضيها نميتوانند تحليل كنند كه زينب(سلام الله عليها) چه چيزي را زيبا ميداند و چه چيزي را تلخ ميداند؟ وقتي نسبت كربلا را با همه اين جمع با خداي عالم مقايسه ميكند، با يك نگرش توحيدي ميبيند «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»؛ اما وقتي كربلا را در مقابل اين صف دشمن صف نابخردان صف گمراهان و ضالّين ميبيند با آن گريه و اشك و آه «هذا حسينك مرمّل بالدماء»،[26] اين دو جهت را بايد ببينيم. من ديدم بعضيها اين سخن زينب(سلام الله عليها) را نقد ميكنند و نميتوانند اين دو بخش و دو بُعد از سخن زينب(سلام لله عليها) را تحليل بكنند. وقتي جريان كربلا را يكپارچه در مقابل خداي عالم و اينكه يك عده جوانمرد, فَتات, انسانهاي آزاده، براي احقاق حق و اماته باطل و احياي سنّت الهی و رسول گرامي اسلام سر از پا نشناختند، از يكديگر سبقت ميگرفتند تا دين خدا را, احكام الهي را, سنّت الهي را اجرا كنند، شيرين است گواراست لذيذ است، هر كسي اين واقعه را از اين منظر ببيند جز زيبايي چيز ديگري نيست در نهايت زيبايي است «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»! اين نگاه توحيدي است، اين زينب(سلام الله عليها) است، اين مؤمنه الهي است، اين عقيله است با اين نگاه. اما وقتي اين جريان را در مقابل دشمن ميبيند, در مقابل ناجوانمردان ميبيند, در مقابل كساني كه ميدانستند كه حسين بن علي فرزند رسول الله است، خيلي سخت است! انسان عادي نبود! يك فرد مظلوم به تنهايي نبود! اين ذريّه پيغمبر است! يادگار پيغمبر است! وقتي خود أبيعبدالله, علي اكبر(عليه السلام) را به ميدان ميفرستد، ميگويد خدايا تو شاهد باش، شبيهترين انسان به پيغمبر را برايشان فرستادم، اينها خيلي مهم است! ديگر از اين بالاتر ما نداريم! اين علي بن ابيطالب هست كه با چهرهاي ديگر دارد به سمت دشمن ميرود اين حيدر كرّار, هيچ كدام از اينها از صحنه جنگ فرار نميكردند بلكه همه ظهور حيدر كرّار بودند.
از اين طرف آقايان! وفاداري و وفا, عاليترين جلوه كربلاست، در خود سالار شهيدان نسبت به پروردگار عالم و اصحاب و ياران نسبت به خود حسين بن علي؛ اما جفا نسبت به أبيعبدالله كاري كردند كه نه تنها اين بدن را بيسر رها كردند بلكه حتي اجازه دفن كردن اين بدن را هم ندادند امام سجاد قلبش داشت از سينه بيرون ميآمد ميفرمود آيا اينها ما را مسلمان هم نميدانند كه بدنهاي اينها را ما دفن كنيم؟! چون عمرسعد ملعون بدن نحس اصحاب و يارانش را دفن كرد اما اجازه دفن بدن فرزند زهرا را ندادند تا سه شبانهروز اين بدن...!
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[27] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[28]
ـ انشاءالله ـ حال و هواي محرّم را با عزاي سالار شهيدان زنده ميكنيم زنده نگه ميداريم، اين حيات و زندگي كه از راه عزاداري براي ما ميرسد شيرين و گواراست همواره حفظ خواهيم كرد.
خدايا، بارپروردگارا، تو را به اهداف بلند حسين بن علي، تو را به اين ايثار و نثار حسين بن علي و اصحاب و ياران قسَمَت ميدهيم كه اين كشور ما را, اين نظام ما را, اين مملكت ما را از هر خطري حفظ و محافظت بفرما!
خدايا مرضاي اسلام اگر در مجلس ما كسي مريض است مريض دارد، خدايا خصوصاً منظورين را شفاي عاجل كرامت بفرما!
دلهاي ما را همواره متوجه به ساحت حسين بن علي بدار!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي علي و أولاد علي محشور بفرما!
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1]. سوره ابراهيم، آيه37.
[2]. كشف الغمة في معرفة الأئمة(ط ـ القديمة)، ج2، ص 308؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[3]. سوره مومنون، آيه14.
[4]. غزليات شمس مولوی، غزل شماره462.
[5]. معاني الأخبار، ص289؛ بحار الأنوار(ط ـبيروت)، ج6، ص154.
[6]. سوره آلعمران، آيه169.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص131.
[8]. سوره حديد، آيه20.
[9]. سوره تکاثر، آيات1 و2.
[10]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت119.
[11]. سوره بقره، آيه171.
[12]. سوره تکوير، آيات1 و2.
[13]. سوره شمس، آيات1 ـ 8.
[14]. سوره عنکبوت، آيات61 و 63؛ سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38.
[15]. سوره لقمان، آيه33؛ سوره فاطر، آيه5.
[16]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج4، ص100.
[17]. سوره طه، آيه131.
[18]. تحف العقول، ص245؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص 383.
[19]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه109، ص162.
[20]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لإبن شهرآشوب)، ج3، ص343.
[21]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص245.
[22]. تسلية المجالس و زينة المجالس(مقتل الحسين عليه السلام)، ج2، ص312.
[23]. كامل الزيارات، ص70.
[24]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص160.
[25]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص160.
[26]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال(مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد)، ج11- قسم -2- فاطمة س، ص964.
[27]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[28]. سوره شعراء، آيه227.