أعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرحيم
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
شب دوم ماه محرّم حسيني است و قاطبه امت اسلام، خصوصاً پيروان مکتب ارزشمند اهلبيت عصمت و طهارت در اين هنگامه و حماسه والاي حسيني خود را مستعد مکتب سالار شهيدان حسين بن علي ميکنند. عشقورزيدن، محبت داشتن و علاقه به سالار شهيدان حسين بن علي و نهضت او با خون ما، با جان و هستي ما آميخته و عجين است. اعتقاد يعني همين، ايمان يعني همين! ايمان وقتي مستحکم و عميق و راسخ شد به تعبير رسول گرامي اسلام در شأن آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود که ايمان علي بن ابيطالب «خَالَطَ اللَّهُ الْإِيمَانَ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ»؛[1] يعني اين ايمان آن قدر مستحکم و لايزول است، زائل شدني نيست که در همه هستي و سراسر وجود راه پيدا کرده است.
گر بشکافند سراپاي من ٭٭٭ جز تو نبينند در اعضاي من[2]
ايمان وقتي با حقيقت انسان گره خورد و عجين شد به هيچ عنوان قابل کَندن و جدا کردن نيست. همانطوري که اگر حبّ دنيا و علاقه به زخارف دنيا براي انسان راسخ شد، نافذ شد و در وجود انسان کاملاَ رخنه کرد به هيچ وجه اين محبت قابل جدا شدن و زائل شدن نيست. اين انسان را خداي عالم به گونهاي آفريده است که عشق با او چه ميکند! ارادت و محبت او را به گونهاي متحول ميکند، او را به گونهاي منقلب ميکند که اصلاً ساختار وجودي خود را فراموش ميکند. در دانش حکمت، خصوصاً حکمت متعاليه اين معنا را به عنوان حرکت جوهري تعريف ميکنند، ميگويند جوهره وجود انسان ذات و حقيقت انسان متحول ميشود، متغير ميشود، اين انقلاب ذات و تحول ذات براي انساني که با نفْس زندگي ميکند اين ويژگي را دارد. موجودات جمادي در حدّ جمادشان ميمانند، موجودات نباتي و حيواني در حدّ نبات و حيوان ميمانند؛ اما اين انسان است که: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ﴾،[3] اين تحول و اين تغيير از مکانت والاي اعلي علييني تا اسفل سافليني براي اين جوهر وجودي و اين عنصر فراهم است و خداي عالم اين موجود و اين حقيقت را اينگونه متحوّل و داراي انقلاب و تحوّل ذاتي قرار ميدهد. اگر انسان دنيا را و زخارف دنيايي را بخواهد دوست داشته باشد و علاقه و محبت دنيا در جان او رخنه کند به حدّي اين محبت انسان را به خود آميخته و آغشته ميکند که حاضر است؛ همانند عمر سعد ملعون براي يک تکه زمين ري با فرزند رسول الله مقابله کند و او را از سر راه بردارد تا به دنيا برسد، به مقام برسد، به زخارف دنيايي برسد. با حسين بن علي سخن ميگويد، حسين به او ميفرمايد: مگر تو مرا نميشناسي؟ مگر نميداني من فرزند رسول الله، ذريه آن حضرت و فرزند فاطمه زهرا هستم؟ مگر نشنيدي که پيامبر در حق من گفت: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»؟[4] مگر نشينيد که رسول الله فرمود: «إِنَّ الْحُسَيْن مِصْبَاحُ الْهُدَی وَ سَفِينَةُ النَّجَاة»؟[5] چرا شنيدهام، ميدانم، درست هم هست؛ ولي عشق به دنيا، محبت به دنيا با انسان چه ميکند، حاضر است يک همچنين امر سهمگين و توفنده دنيايي و اخروي را انجام بدهد تا به محبت خود و محبوب خودش برسد؛ لذا آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) وقتي عبادت را معنا ميکند و تقسيم ميکند، ميفرمايد: بندگان خدا و عابدان درگاه الهي در سه رتبهاند، در سه مرتبهاند مرتبهاي از آنها خدا را عبادت ميکنند: «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[6] براي اينکه از جهنم الهي نجات پيدا کنند، اينها عبادت عبيد و بندگان را دارند: «فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ».
عدهاي ديگر از انسانها خدا را عبادت ميکنند براي اينکه بهشت الهي و نعمتهاي الهي را دريابند: «فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّار»، اينها سوداگرند، اينها اهل کسب هستند و البته کسب حلال و خوب. اما آنهايي که خدا را عبادت ميکنند «حبّا لله»، «وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة»، نه به خاطر جهنم که انسان از آن هراسناک است، نه به خاطر بهشت که انسان مشتاق آن است، بلکه من خدا را عبادت ميکنم، چون او سزاوار است، شايسته است، مستحق آن است که انسان در پيشگاه او سر بر سجده نهد و او را بندگي و عبادت بکند. «فَتِلکَ عِبادَةُ الأحرَارِ».[7] انسانها با تحول وجودي و انقلاب ذاتي ميتوانند اينگونه باشند. بياييم بر اساس اين مشرب والاي سالار شهيدان راهي که آن حضرت انتخاب کرد؛ او نه به خاطر اينکه بهشت برود و يا از جهنم خداي عالم در امان بماند، آيا عاشوراييان، کربلاييان، اهل نثار و ايثار در رکاب سالار شهيدان به خاطر اينکه جهنم نروند، در رکاب آقا ابيعبدالله حاضر شدند؟ آيا کساني که در شب عاشورا همه صحنهها را ديدند و هيچ هراس به خود راه ندادند به خاطر هراس از جهنم خدا فاصله نگرفتند و در شب عاشورا با حضرت ماندند؟ نه. آيا به خاطر اشتياق و شوق به بهشت اينها در کنار حضرت ماندند و تا آخرين لحظه دست از حسين برنداشتند؟ نه! «بل وجدتک اهلا للحرية» «اهلا للامامة»، «اهلا للولاية»، آنها حسين را که مظهر توحيد پروردگار است، مظهر ربوبيت و الوهيت الهي است، خانه توحيد و قلعه امن «لا اله الا الله» است از اين جهت او را انتخاب کردند. گوارايشان باد «هنيئا لکم»! آناني که توحيد را از منظر سالار شهيدان حسين بن علي يافتند.
بحثي که در اين محفل الهي مطرح است مسئله مکتب عاشوراست. در شب قبل يک توضيح مختصري داده شد عرض شد که گرچه ما محرّم را آن قله و اوج مکتب حسين بن علي ميشناسيم، چون هر چيزي يک قلهاي دارد، يک برجي دارد و آن اوج و نشانه برتري براي او هست، هر چيزي قلهاي دارد. وقتي سؤال کردند قله قرآن چيست؟ در روايات آمده است قله قرآن «آية الکرسي» است،[8] «آية الکرسي» اوج قرآن است؛ ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾،[9] اين جلوههايي که در «آية الکرسي» هست، قله و برج و اوج قرآن کريم است. محرم هم اوج مکتب حسين بن علي است عاشورا کربلا آن قلهاي است که اگر کسي بر مکتب حسين بن علي آشنا و راهرو اين مکتب باشد، بله البته در شب و روز عاشورا حاضر است و اينگونه عاشقانه و ارادتمندانه در رکاب است.
اين مکتب، اين آيين و اين جرياني که حسين بن علي(عليهما آلاف التحية و الثناء) را ايجاد کرد ما بايد در جامعه بياوريم. اين سؤال را از خودمان بکنيم. چطور اين جامعه ما بيست سال، سي سال بعد از انقلاب چهل سال اين شبها را داريم اين مراسم را داريم اين برنامهها را داريم؛ اما تحول و تغيير در جامعه ما، در نظام ما در ملت و مملکت ما رخ نداده است، عاشورايي نشديم، کربلايي نشديم و حماسه حسيني را در سطح جهاني نتوانستيم پياده کنيم و اجرا کنيم چرا؟ چون مکتبي نزيستيم، بر مبناي مکتب ابيعبدالله حرکت نکرديم. يک محرم و يک عزاداري و يک اشک و آه و يک گريه و يک آش و ناهار و شامي، همين! يک زيست مکتبي ميخواهد، يک بنيان و پايههاي اعتقادي ميخواهد؛ توحيد، رسالت، وحي و نبوت، قرآن را آنگونه که حسين بن علي ميشناخت و معرفی میکرد و بر اساس آن زيست بايد بشناسيم؛ زندگي مکتبي.
امروزه خيلي بحثهاي سبک زندگي و اينها مطرح است؛ سبک زندگي سالار شهيدان بر اساس بنيانهاي اعتقادي و پايههاي معرفتي چگونه بوده است؟ انسان که با يک حماسه جاودان نميشود. انسان که با يک خروش و نهضت و قيام ابدي نميشود که اين همه انبيا و سفراي الهي و فرشتگان صف در صف، هر شب خصوصاً شبهاي جمعه به زيارت مضجع و مرقد شريف سالار شهيدان حسين بن علي بيايند. اگر انسان توحيدي نباشد، خدايي نباشد، جلوه رباني پيدا نکند، همه صحنه جانش به سمت خدا نباشد که «وجه الله» بشود که «نور الله» بشود، اينکه جاويد نميماند. برخي از زيارتها آقايان! آن قدر شريف و عزيز است که عضمت و جايگاه ابيعبدالله را به درستي نشان ميدهد: «أَنَّكَ وَجْهُ الَّذِي لَمْ يَهْلِكْ وَ لَا يُهْلَكُ أَبَداً»؛[10] خداي عالم در قرآن چه منطق زيبايي را در فضاي توحيد باز ميکند: ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾،[11] همه چيز محکوم به هلاکت است، مگر وجه خدا نه خدا، خدا که ماوراء موت و حيات است. خداي عالم موت و حيات را ميآفريند: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾،[12] خدا که محکوم به مرگ نيست، او عين حيات است، او متن حيات است، آن حقيقتي که عين حيات نميميرد، نور که ظلمت نميشود، آن حقيقتي که عين حيات است، متن حيات است که مرگ به سراغ او نميآيد.
مرگ فعلي داريم، مرگ عملي داريم، حيات فعلي داريم، يک حيات ذاتي داريم. خداي عالم عين حيات است، عين وجود است، آن کسي که عين حيات و عين وجود است که هلاکت و مرگي سراغ او نميآيد. در مقام فعل بله، يک موجود زندهاي را خداي عالم به او حيات ميدهد و يا از يک موجود زندهاي حيات را ميگيرد ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾؛ لذا خداي عالم فراتر از موت و حيات است، مرگ و زندگي که به سراغ خدا نميآيد. اينها مخلوقاند، مخلوق که حکم خالق را پيدا نميکند، خالق که حکم مخلوق را پيدا نميکند؛ لذا فرمود: ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾، همه امور محکوم به هلاکت هستند، مگر آن موجودي که وجه خدا بشود همه چهره هستياش به سمت خدا در او تجلي کند و او از غير خدا پاک باشد و او کسي جز رسول گرامي اسلام و اهلبيت عصمت و طهارت و حسين بن علي نيست: «أَنَّكَ وَجْهُ الَّذِي لَمْ يَهْلِكْ وَ لَا يُهْلَكُ أَبَداً»، «أَنَّكَ نُورُ اللَّهِ الَّذِي لَمْ يُطْفَ وَ لَا يُطْفَأُ أَبَداً».[13] آقايان با وجه الله داريم معامله ميکنيم، با نور الله داريم معامله ميکنيم. ما که اين قدر قدرت نداريم، آن قدر توان نداريم، آن قدر معرفت نداريم، آن قدر ايمان و عشق و ارادت و محبت نداريم که خود را مستغرق در درياي توحيد الهي بکنيم، ما که اينها را نميفهميم چيست؟ اين «دعاي عرفه» امام حسين را ببينيد چه ميکند: «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّی يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ»،[14] ما در «دعاي عرفه» حسين بن علي که اوج توحيد است را داريم؛ ببينيد حسين بن علي با خدا چگونه حرف ميزند و چگونه با خدا مراوده دارد؟ صفر است، نابود است، تهي است، نيستي است در مقابل هستي مطلق. اگر کسي به اينجا برسد. همه خواستهها، همه تمنّيات، همه آرزوها، همه محبتها، همه و همه را معطوف به جانب الهي کند و او را مقصود کل بداند و خود را در جهت او به صورت وجه او در بياورد که بشود «وجه الله». اگر يک درصد از صد درصد خالصي وجود نداشته باشد وجه الله نميشود. فقط و فقط آن کسانياند که خداي عالم به تمامه در آنها ظهور ميکند و آنها کساني هستند که به تمامه از غير خدا پاک هستند: ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾،[15] اين توحيدي است تکه حسين بن علي به عنوان اصليترين و بنيانيترين اعتقاد خود در اين مکتب پايهريزي ميکند. شما وقتي محرم را نگاه ميکنيد آخر سقف ما اين است که براي امام حسين گريه کرديم و تمام شد و رفت؛ اما از امام حسين به خدا ميرسيم؟ برنامههاي محرم ما به توحيد ميرسد؟ به رسالت ميرسد؟ به قرآن و وحي ميرسد؟ تا چه برسد به خدا! ما در همين جريان خودمان را دفن ميکنيم. ما کي به توحيد ميرسيم؟ شما بدون استثنا در نوع زيارتهاي ما ميبينيد که «أَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ بِحُبِّكُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ»،[16] آيا تقرب به خدا در اين حسينيهها، در اين مراسم و مناسک مذهبي و عزاداري ما هست؟ اين جوانها گاهي وقتها شبها تا ديروقت هستند که حتي گاهي وقتها ممکن است ـ خداي ناکرده ـ نمازهاي صبحشان هم قضا بشود. اين حسين بن علي است که چنين مکتبي دارد که زينب کبريٰ(سلام الله عليها) را در هنگام وداع، آخرين جمله حسين بن علي به خواهرش زينب(سلام الله عليها) فرمود: «لا تنسيني في نافلة الليل»؛[17] زينب جان! حسين را در نماز شب فراموش نکن! اينها چيست؟ اينها چه کسانياند؟ اين حسين بن علي که حتي زينب(سلام الله عليها) در شب يازدهم با آن همه مصائب؛ امام سجاد(عليه السلام) گفتند: حضرت فقط در طول اين سفر فقط يک شب نشسته نماز شب خواند و در آن نماز شب حسين را دعا کرد «اللهم اغفر لحسين بن علي» اينها چه کسانياند؟ اينها چيستند؟ اينها از توحيد چه شناخت داشتند؟
توحيد اصل است، توحيد اساس است. چرا احياناً ديگران ما را متّهم ميکنند، آنهايي که دور از مرز تشيع هستند ما را متّهم ميکنند که ما جريان توحيد را ضعيف ميکنيم؛ نبايد توحيد را ضعيف بکنيم. ما بايد توحيدي که در بيان و کلام حسين بن علي در اوج است و اوج عاشورا را در کربلا و در قتلگاه ميبينيم و اوج قتلگاه اين است که «إلهِي رِضًي بِقَضائِکَ تَسلِيمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ»؛[18] کجاييم ما؟ گاهي اوقات با علي اکبر و علي اصغر و مانند آنها که بسيار عزيز هستند! بسيار گرامي هستند! بسيار متعالي هستند؛ اما بناست اين خونها ما را به خدا برساند، بناست اين جريانها ما را به توحيد نزديک کند؛ «أَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ بِحُبِّكُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ»، ما از توحيد چرا غافل هستيم؟ چرا نبايد نهضت ابيعبدالله همه را ما به توحيد، يگانگي، يگانهپرستي و يکتايي در بياورد؟ تا ما يگانهپرست نباشيم، تا اقرار به عبوديت الهي و معرفت به پروردگار عالم پيدا نکنيم، هرگز حماسه حسيني ما را متحول نميکند. چهل سال است که ميبينيم؛ گاهي وقتها دورتر ميشويم. اين محبت ميآيد، اين اشک و آه ميآيد؛ ولي اينها نيمه راه است. اگر کسي به مقصد نرسد، به توحيد نرسد، به آنچه آقا سالار شهيدان حسين بن علي تعريف کرده است که معرفت نسبت به پروردگار عالم و اقرار به عبوديت، اوج آن چيزي است که ما براي او داريم تلاش ميکنيم ـ متأسفانه ـ توحيد در جامعه ما بسيار بسيار کمرنگ است. توحيد يعني چه؟ حالا امشب به عنوان يک شب يکي از اصول اين مکتب را که اصليترين و بنياديترين بنيانهاي مکتب امام حسين است راجع به آن صحبت بکنيم، راجع به توحيد از منظر امام حسين(عليه السلام) حرف بزنيم، ببينيم امام حسين(عليه السلام) توحيد را چگونه معرفي ميکند. خدا را، يگانگي را، يکتايي را، براي ما ابيعبدالله چگونه ترسيم ميکند؟ اين حسين که اينطور واله و شيداي پروردگار عالم است که شده «وجه الله» و همه ما را ميخواهد وجه اللهي بکند؛ هيچ کسی نگفت که حسين بن علي مقصد و مقصود است. حسين بن علي صراط مستقيمي است که ما را به توحيد و مقصد الهي نزديک ميکند، همين! اگر کسي خود را بخواهد در ابيعبدالله بکارد، آنجا خود را متحصّن ببيند و از آنجا به قلعه توحيد و حصن «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[19] نرساند باخته است، خسارت ديده است. آنها هدفشان را مشخص کردند.
مسير شهادت سالار شهيدان بر اساس اين آهنگ که فرمود: «أَتَقَرَّبُ إِلی اللَّهِ بِحُبِّكُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ»؛ اگر ما دشمني داريم با خاندان پليد و ننگين بنياميه که دشمني داريم که همواره لعن و نفرين ابدي بر آنها باد! اما اين لعن و نفرين براي چه؟ براي اينکه اين برائت از دشمنان، انسان را به توحيد ميرساند. «أَتَقَرَّبُ إِلَي اللَّهِ بِحُبِّكُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ». سرّ اينکه آدم يک عدهاي را دشنام بگويد، دشمني بکند، اين چيست؟ اين چه هدفي دارد؟ حالا فرض يزيديها رفتند، حسينيان آمدند، چه؟ عدالت هم اجرا شد چه؟ مگر عدالت هدف نهايي و مقصد است؟ عدالت يک راهي است، يک شأني است که انسان را به خدايي و الوهيت برساند، برساند انسان را به جايي که بگويد: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»،[20] «تعلموا بعلم الله»، «تأدبوا بآداب الله»؛ انسان براي آن هدف دارد زندگي ميکند. اين هدف والا و ثانی است و آنها فلششان و انگشت اشارهشان به توحيد است. يک مرحلهاي در نظام هستي براي اهلبيت و مانند آنها نداريم که مثلاً اينها «کونوا عبادا لي من دون الله» باشد؛ ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾،[21] خداي عالم اينها را رباني قرار داد؛ رباني يعني چه؟ رباني آن کسي است که «شديد الربط إلي الربّ» است، همواره انسانها را دارد به خدا هدايت ميکند. فرمود من انبيا را نفرستادم، اوليا را نفرستادم که اينها مردم را به خودشان دعوت کنند: ﴿كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ بلکه همه اينها بر مبناي اينکه رباني هستند همه و همه انسانها را به خدا فرا ميخوانند.
حالا دو تا بيان مختصر و کوتاه از درياي توحيد آقا سالار شهيدان بيان کنيم. شما دوستان و برادران و خواهران با «دعاي عرفه» ابيعبدالله محشور هستيد، ببينيد سراسر اين دعاي توحيدي با انسان چه ميکند؟ آيا در اين فاصله کم ما ميتوانيم آن جلوههاي توحيدي که در بيان آقا حسين بن علي است را مطرح بکنيم؟ ـ معاذالله ـ گوشههايي از آن را هم نميتوانيم؛ اما از باب اينکه امشب را اختصاص داديم به اين اصليترين اصل مکتب حسين بن علي يعني توحيد، يعني يگانگي، يعني يگانهپرستي و يکتاپرستي، آيين الهي را بر خود حاکم کردن، اخلاق و آداب الهي را بر سرزمين وجود انسان پياده کردن.
وقتي حسين بن علي(عليهما السلام) راجع به توحيد سخن ميگويد. جملهاي را از والد و پدر بزرگوارش آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) مطرح ميکنند. اين جملهاي که حسين بن علي از پدرش علي بن ابيطالب(عليه السلام) در باب توحيد ميفرمايد را عرض کنم، بعد جملهاي که خود حسين بن علي در باب توحيد فرموده است را عرض کنم و ـ إنشاءالله ـ اين را به عنوان اصليترين بنياد اين مکتب ما هم مرور کنيم. آقا علي بن ابيطالب طبق بيان حسين بن علي فرمود: «إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَی الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّة»؛[22] آيا ميدانيد سرآمد واجبها، برترين فرايض و واجبترين واجبها چيست؟ معرفت نسبت به پروردگار عالم است. انسان خدا را بشناسد. ما چقدر نسبت به خدا شناخت داريم؟ يک شخصي آمد خدمت آقا امام صادق(عليه السلام)، «يا بن رسول الله» آيا پيغمبر خدا را ديد؟ آيا شعيان در بهشت خدا را ميبيند؟ امام صادق(عليه السلام) چهره برافروخت، اين چه سخني است؟ اين چه حرفي است؟ مگر خدا ديدني است؟ مگر خدا شنيدني است؟ بعد حضرت فرمود: مبادا يک انساني سنّش شصت، هفتاد، هشتاد سال برسد و نفهمد که خدا ديدني نيست! خدا قابل رؤيت به چشم سر نيست. بعد حضرت امام صادق(عليه السلام) براي اين شخص تشريح ميکند، ميگويد ما دو گونه ديدن داريم رؤيت و نظر دو قسم است: يک وقت انسان با چشم سر ميبيند؛ اگر چيزي مشهود باشد، محسوس باشد، مکان داشته باشد، زمان داشته باشد، اين قابل دين با چشم سر است؛ اما آن که خالق مکان و زمان است، آن که مجرد از ماده و حس است اينکه به زمان نميآيد و اينکه به چشم نميآيد: ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾،[23] اين لطيف يعني چه؟ او منزه است از ماده و ماديت. او نه ماده دارد، نه صورت دارد نه به وهم درميآيد، نه به عقل درميآيد.
اين حقيقت نامحدود و مطلق، ما اين حقيقت را بايد اينگونه بشناسيم. اينها درسهايي است که بايد از محرّم در باب توحيد بگيريم. خدا را بهتر بشناسيم. اين معرفت نسبت به پروردگار عالم اقرار به عبوديت ميآورد. چرا عبوديت و بندگي در جامعه ما ضعيف است؟ چون توحيد نيست. اگر نور باشد که ظلمت نيست. اگر توحيد باشد که شرک و کفر و الحاد نيست، چون توحيد در جامعه ضعيف است، ما مناسبات اجتماعيمان روابطمان، آنهايي که پشت ميز ادارهاند يا پشت ميز قضاوتاند يا در کارخانه و در مانند آن آيا آنجا توحيد حاکم است؟ آيا ميبينيم که خداي عالم در همه جا حاضر است و شاهد است؟ ﴿وَ كَفی بِاللَّهِ شَهيداً﴾،[24] ما الآن نگاه ميکنيم آيا اينجا دوربين هست که مثلاً حرف بزنيم يا حرف نزنيم!؟ اين دوربين الهي همه جا حاضر است. اين بيان امام راحل است که فرمود: عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنيم! اگر ما با اين ديدگاه حرکت بکنيم يک جامعه توحيدي شکل نميگيرد؟! و در جامعه توحيدي ما خلاف داريم؟ در جامعه توحيدي ما دروغ داريم؟ انحراف داريم؟ کَلک و غشّ در معامله و فريب و خدعه و نيرنگ داريم، غرور داريم. يکي از بيانات بسيار شيوا و رساي آيت الله جوادي آملي در باب حضور حضرت حق سبحانه و تعالي در گستره هستي اين است که ميفرمايند: سوره مبارکه «علق» اين اولين سورهاي است که بر قلب مطهر رسول مکرّم اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است؛ اين را ميگويند از «عتائق سور»؛ يعني سورههاي عتيق و قديمي. در اين سوره کريمه يک آيهاي است که اين آيه انسانها را به حيا فرا ميخواند قبل از اينکه بهشت و جهنمي باشد، خداي عالم انسانها را با حيامندي تربيت ميکند: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری﴾،[25] واي! اين خدا براي مشرکين صدر اسلام در آن اوج شرک و بتپرستي ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری﴾؛ آيا انسان نميداند که خداي عالم او را ميبيند؟! اگر همين يک آيه باشد، هيچ چيزي ما نميخواهيم ما نه بهشت ميخواهيم نه جهنم، آن خدايي که خالق هستي است و کون و مکان در اختيار اوست، عالم و آدم به کف قدرت اوست، اگر چنين خدايي اينطور ما را ببيند، خود را در محضر چنين خدايي ببينيم، آيا اشتباه ميکنيم؟ غفلت و سهو و نسيان داريم؟ يا به عمد خطا و خطيئه داريم؟ اينکه در جامعه ما ـ متأسفانه ـ گناه زياد است، در خانوادهها گناه زياد است، در مجالس لهو و لعب و عروسيها و مانند آن ما گويا اصلاً بندگي نداريم، اقرار به عبوديت و بندگي در پيشگاه پروردگار عالم در يک مدت خاموش است که ظلمت و تاريکي آن جلسات را فرا ميگيرد، آن جايي که گناه است، ظلمت است و آن جايي که ثواب است و اجر است امر الهي پياده ميشود نورانيت است؛ ما با توحيد انسي نداريم در آنگونه از جلسات ـ معاذالله ـ .
اگر خداي عالم را انسان اينگونه بيابد ﴿وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً﴾، ما خدا را شاهد ميگيريم و عرض ميکنيم خدايا! تو شاهدي نيازي، به شهادت پيغمبر و آل نيست. نيازي به شهادت اين و آن نيست: ﴿وَ كَفی بِاللَّهِ شَهيداً﴾، اين توحيد است. توحيدي که نه يعني يک خدايي که در وراء اين عالم وجود دارد در آن بالا بالاها نشسته است نه! يک خدايي داريم که از او به ذات الهي و حقيقت الهي ياد ميکنيم، اين اصلاً در تراز و انديشه احدي نميگنجد؛ انبيا و اوليا در او در حيرت هستند، «عنقا شکار کس نشود دام بازچين».[26] اينجا اصلاً مسير ديگري است؛ يک خداي ديگري ما داريم، يک خدايي که در حقيقت ظهور آن خداست و در «دعاي جوشن کبير» اين خدا ظاهر ميشود. يک خداي تجلي کرده، خدايي که تلألؤ دارد، لمعان دارد، درخشش دارد در همه جزييات زندگي ما حاضر است، در همه جهات زندگي ما خداي عالم دادرس و فريادرس است، ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾؛[27] اين خداست. اين خدا خداي صحنه زندگي است. آن خدايي که ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾،[28] آن ذات احدي است، آن يکتايي ويژهاي دارد، وراي از دسترس انديشههاي انسانها حتي خواص است «و هارة الأنبياء و العقول». در آنها انبيا و عقول در حيرتند، آنها هيچ؛ ما با اسماي الهي کار داريم، ما با اوصاف الهي و اين نشانهها و علائم کار داريم, ما به نعمتهاي خدا و آنچه که خداي عالم به ما به عنوان نعمت داده و گاهي اوقات اين نعمت را براي توجه سلب ميکند. خداي عالم که ﴿وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[29] براي او همه متاعها را ببخشد که براي او چيزي کم نميشود. «وَ لَا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ كَرَماً»،[30] خداي عالم که مثل يک پادشاه هزار بار پادشاه حشمت سليماني که نيست. حشمت سليماني اصلاً به اشاره نميانجامد، وقتي يکي از شاگردان حضرت سليمان با يک «طرفة العين»؛ يعني چشم به هم زدن، از منطقه صبا، تخت ملکه صبا را به نزد سليمان حاضر ميکند، اين که يکي از شاگردهاي حضرت سليماني است که اين سليمان هم يک علم ناچيزي از پروردگار عالم دارد، آن خدا چيست؟ آن خدا هر چه بخواهي به انسان ميبخشد؛ «وَ لَا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ كَرَماً»، اين خداست. گاهي وقتها ميدهد، گاهي وقتها ميگيرد. دادن امتحان است، گرفتن امتحان است، سلامت امتحان است، مرض امتحان است، وصل امتحان است، هجران امتحان است، سرور و شادي امتحان است، حزن و اندوه امتحان است. دار، دار بلاست: «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»،[31] اين دار اينطوري است ـ إنشاءالله ـ اين دار را به درستي پشتسر بگذاريد، هر چه بخواهي به شما خدا ميدهد، «عبدي اطعني حتي اجعلک مثلي»[32] بندگي کن تا به مولايت رسانم و مولويت به تو بدهم. اين بندگي انسان را به جايي ميرساند که هر چه بخواهد اي بنده من! بندگي کن! اطاعت کن! نه بخاطر من، کمالت در اين است سعادتت در اين است؛ مثل اينکه يک معلم به شاگرد ميگويد درس بخوان! نه اينکه از من اطاعت کني؛ اين درس، اين علم، اين سواد تو را به کمال ميرساند. چون خدا نور است، چون خدا کمال مطلق است، چون او حقيقت نامحدود است، اگر به او تقرب بجويي کمال پيدا ميکني. قرب بجويي فضل و علم نصيبت ميشود و بهرهمند ميشود و الا خدا چه نيازي دارد. ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ﴾،[33] اين «لغني» اين جمله اسميه با اين «إنّ» تأکيد، يعني خداي عالم هر آينه، حتماً، محققاً، مؤکداً بينياز از همه هستي است. اصلاً هستي چيست، هستي چيست در مقابل هستي مطلق. اين کلّ هستي، کلّ هستي، يعني ما سوي الله، به يک اراده به يک «کن فيکون» ايجاد ميشود.
آقايان توحيد را، وحدانيت را، خدا را؛ اين وهابيت آن چناني ما را متّهم ميکنند به شرک. توحيد در گستره جهان شيعه و مکتب شيعه ضعيف است. آنها باطل ميگويند، اينها سخن ناحق ميگويند، اينها به جاي خود، هيچ! ولي ما در منطق حسين بن علي از توحيد چه خبر داريم؟ از شناخت خدا که افضل معارف، برترين واجب که حضرت فرمود پدرم علي بن ابيطالب فرمود: «إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَي الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّة»، اين اقرار به بندگي در پيشگاه پروردگار عالم از برترين و مهمترين فرايض است و هر وقتي که توحيد قوي شد، حضور خدا قوي شد، انسان خود را در قلعه توحيد ديد، اخلاق الهي را، آداب الهي را يافت. اينکه خداي عالم ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾؛[34] يک وقت است که ما ميگوييم خداي عالم امر ميکند: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾؛[35] يک وقت خدا ميخواهد راه محبت را طي بکند. امر چيست؟ نهي چيست؟ تمام آن آياتي که خداي عالم از درگاه و زاويه محبت دارد با انسانها رفتار ميکند، اين آيات عشق ارادتمندان و خداشناسان و موحدان عالم است، محبت مگر ما نميگوييم عشق؟ مگر راه حبّ را خداي عالم بسته؟ تکاليف هست براي افرادي که به هر حال با بهشت و جهنم ميخواهند کار بکنند، ثواب ميخواهند، عقاب آنها را ميترساند؛ اما راه عشق را خداي عالم باز گذاشته است. اينجا که ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾، ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾،[36] اين «يحب، يحب»ها يک راه محبت است. يک جريان عجيبي است آن خدايي که در مرتبه ذات است، در مرتبه هويت مطلقه است که فرادست است، احدي به انديشه و به فکر و وهم و خيال و عقل او نميرسد، اين هيچ. اما يک خدايي ما داريم، اين خدا براي اينکه دست ما را بگيرد تا پايينترين درجه ميآيد: ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾،[37] خدا صدقه را ميگيرد. ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾،[38] قرض الحسنه را خود خدا ميگيرد؛ شما که قرض الحسنه ميدهيد به افراد نميدهيد، به خدا قرض ميدهيد. افراد به تبع ميگيرند. آن کسي که واقعاً قرض الحسنه نيت ميکند، به کسي نميدهد. در قرض الحسنه انسان به خدا قرض ميدهد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾، به تبع به زيد و عمرو ميرسد. يک جايي هم خداي عالم براي اينکه انسانها را به هدايت برساند تا کجا پياده ميشود؟ البته اين خدا يعني اسماي الهي، يعني در مقام فعل، يعني در مقام فيض، نه در مقام ذات. در مقام فعل و فيض گاهي وقتها کار خدا به جايي ميرسد که با شيطان هم همکلام ميشود؛ با شيطان! شيطان ميگويد چه؟ ميگويد حالا که من منحرف شدم، دمار از روزگار اين بشر درميآورم: ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾،[39] همه اينها را گمراه ميکنم، همه را منحرف ميکنم، با اين شيطان البته خدا در مقام فعل و در مقام فيض دارد همزبان ميشود، همسخن ميشود. خداي عالم ميفرمايد که: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾؛[40] آقايان با اين آيه خوب رفتار کنيد، با اين آيه خوب کنار بياييد. اين آيه، آيه مظلوميت خدا در صحنه اجتماع است. خداي عالم به شيطان ميگويد شيطان! تو درست است که ميتواني انسانها را گمراه بکني، اگر کسي بنده من شد تو قدرت نداري! ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾؛ شما نميخواهي در جنگ بين خدا و شيطان خدا پيروز بشود؟ نميخواهي در اين مصاف و پيکار بين خدا و شيطان خدا پيروز بشود؟ چون شيطان دارد در مقابل خدا احتجاج ميکند ميگويد من همه بندگان تو را گمراه ميکنم: ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾، همهشان را گمراه ميکنم، خدا در جواب ميگويد چه؟ ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾، اگر يک کسي بنده من شد تو نميتواني او را گمراهش بکني، بنده من مرا روسفيد نگه ميدارد. ما نميخواهيم در اين مصاف و پيکار بين خدا و شيطان، خدا را در مقام فيض در مقام فعل روسفيد کنيم! چرا گناه؟ چرا معصيت؟ چرا تبعيت از شيطاني که اينطور با خداي ما دارد بياحترامي ميکند، اهانت ميکند، چون خدا ميدان را باز گذاشته، صحنه ذات نيست؛ چون شيطان حداکثر در مقام وهم ميتواند بيايد، از وهم به بالا که لايتناهیٰ هست که جاي شيطان نيست. خيلي خوب، خدا در همه صحنهها حاضر است. از قلبها، عقلها، خيال، تا نفس تا ماده، خدا در کف زمين هم هست. ارض الهي است، احکام الهي است: ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾،[41] خدا در همه جا هست. اينکه در زمين هست. اين زمين شيطان هم هست؛ اين ما هستيم که بين خدا و شيطان بايد خدا را حاکم بکنيم، اين ما هستيم که در نبرد بين خدا و شيطان به سمت شيطان نرويم که يار او را تقويت کنيم و خدا را در صحنه زمين مظلوم نگه بداريم: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾، اين منطق توحيد است. اين علي بن ابيطالب است که ميفرمايد: «إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا»، برترين واجبات و واجبترين واجبات، معرفت ربّ است «وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّة»، اقرار به بندگي در پيشگاه پروردگار عالم است.
يک جمله ديگري عرض کنم، شب دوم محرم سالار شهيدا است. وقتی حسين بن علي از توحيد ميگويد، چون ـ إنشاءالله ـ در شبهاي بعد راجع به رسالت، وحي، قرآن و کلماتي که حسين بن علي در اين باب دارند را ما مرور کنيم تا مکتب را مرور کنيم تا فقط حماسه نباشد، بلکه مکتب که آن اساس و آن استخوانبندي اين بنيان عظيم است را بهتر بشناسيم. آقا امام حسين(عَلَيْه السَّلام) در باب توحيد ميفرمايد که خدا را با افراد مقايسه نکنيد: «لَا يُقَاسُ بِالنَّاس»،[42] هرگز خدا را با افراد مقايسه نکنيد. فکر نکنيد که انسان چون مکان و زمان دارد، خدا هم زمان و مکان دارد. چون انسان با نعمتهاي مادي است و تأمين ميشود و سيراب ميشود، خدا هم ـ معاذ الله ـ آب و غذا ميخواهد «لَا يُقَاسُ بِالنَّاس». «فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ وَ بَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَص»،[43] خداي عالم از همه به ما نزديکتر است؛ اما نه نزديکي که به ما بچسبد به عنوان يک بخشي از ما، از ما دور است نه به اين معنا که ما را درک نکند و از ما خبر نداسته باشد. «فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ وَ بَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَص»، يک شخصي که آمد در باب توصيف، فرمود: «أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ»؛ من خدا را آنگونه براي تو تعريف ميکنم که خدا خود را معرفي کرده و آنگونه او را توصيف ميکنم که خدا او را به خود توصيف کرده است. «وَ لَا يُبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَات»؛ اينها کلمات حسين بن علي است در باب توحيد. خدا را بشناسيم؛ اما از چه راهي؟ از نشانهها و آيات الهي. خدا را بشناسيم از طريق اوصاف و جلوههاي پروردگاري. «يُوَحَّدُ وَ لَا يُبَعَّض»؛ خدا آن يگانهاي است، آن يکتايي است که کثرت و تبعيض در او راه ندارد. او يگانه است، او يکتاست، او حاکم است. اين خدا چقدر عزيز است! چقدر لطيف است! خبير است،[44] ما از خدا بيگانهايم گرچه خدا به ما نزديک است. ﴿أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه﴾.[45]
خدايا! تو را به حسين بن علي و خون به ناحق ريختهاش قسَمت ميدهيم که چراغ توحيد را در اين سرزمين الهي روشن بفرما! فروغ توحيد و اسماء و اوصاف الهي را در دل و جان يکا يک ما و جامعه ما و نظام ما مستقر و حاکم بفرما! قلب ما را با حقايق ايماني روشن بفرما! آنگونه که فرمود: ﴿و هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[46] بر اساس آن فرمود ما خدا را ميبينيم؛ اما نه با چشم سر، بلکه با چشم قلب و ايمان. آن چشمي که بسته باشد خورشيد را هم نميبيند، آن قلبي که به کينه مُهر شده باشد حق را نميبيند؛ چه رسد به اينکه خدا را ببيند. آقا قساوت قلب، حقد و کينه، دروغگويي، خيانت، غش و مانند آن، اينها رين است، اينها چرک است، اينها چشم قلب را ميافسرد و انسان حق را نميبيند: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُون﴾.[47] اينکه خداي عالم عدهاي را کور ميداند نه يعني کور چشم سر، چشم ظاهري اينها خيلي خوب است؛ اما اين قرآن است اين خداست که عدهاي را کور ميداند؛ يعني چشم قلبشان بيمار است. آيا آن قلبي که با قساوت، با کينه، با حقد، با حسد بسته شده اينها را با چه چيزي ميشود بازش کرد. نميشود خدا را ببيند. فرمود از خدا بخواهيم که «اللهم طهّر قلوبنا و عقولنا و نفوسنا و جوانحنا و جوارحنا». اين طهارت قلب است که ميتواند انسان را نجات بدهد و الا انسان حسود، انسان عنود، انساني که اهل حقد و کينه است، قساوت پيدا کرده، واي بر قساوت! اين همه ظلم را ميبيند تکان نميخورد. اين همه مظلوميت را، اين همه اشک و آه را، اين همه گريه و فغان را ميبيند حرکت نميکند، بسته شده است. قساوت ميبندد و اجازه رؤيت حق را نميدهد.
شب دوم محرم سالار شهيدان حسين بن علي است. در روز دوم محرم امام حسين(عَلَيْه السَّلام) وارد کربلا ميشود. ورود حضرت به کربلا يک خاطره و صحنه بسيار عجيب و شگفتي است. بعد از اينکه جلوي حضرت را گرفتند و اجازه ندادند که حضرت به کوفه برود نامهاي از دار الإماره کوفه از عبيد الله بن زياد ملعون رسيد که به حرّ نوشت که «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»، با حسين سخت بگير! کار را بر او دشوار کن! او را جايي مستقر کن که دور از آب باشد. جايي باشد که دسترسي به احدي نداشته باشد. «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»، اين نامهاي بود که عبيد الله ملعون از کوفه براي حرّ نوشت.[48] اين نامه را براي حضرت خواندند که اين دستور دار الإماره کوفه است. اجازه ندادند حضرت به کوفه وارد بشود، مسير را برگرداندند تا به جايي که از او به عنوان نينوا و کربلا ياد ميکنند. حضرت سؤال کرد اينجا چه سرزميني است! چند تا اسم براي اين سرزمين و اين مکان گفتند. گفتند غاضريه است، گفتند نينواست، گفتند شاطي الفرات است و وقتي اسم کربلا را بردند حضرت فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»؛[49] ما همينجا بار مينهيم. يک وقتي ياد آمد حسين بن علي را که فرمود وقتي در جنگ صفين داشتيم بر ميگشتيم به چنين منطقهاي رسيديم. در خدت برادرم و پدرم علي بن ابيطالب بوديم، اينجا اينجا خستگي و کوفتگي سفر شدت آورد و يک مقدار استراحت کرديم. پدرم علي بن ابيطالب يک مقدار خوابيد، وقتي از خواب بيدار شد سراسيمه فرمود: اينجا را من در عالم رؤيا ديدم که خون اين دشت را گرفته است. بعد اشاره کرده «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا» همينجا بود که مردان ما را ميکشند، زنان ما را به اسارت ميبرند، بچهها را ذبح ميکنند. «مَذْبَح اطفالنا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»؛ همينجاست که سرها را از بدن جدا ميکنند.[50] اين قصه را ابيعبد الله کنار پدر بزرگوارشان ديدند و شاهد بودند، وقتي نوبت به خودشان رسيد هم باز همين را فرمودند: بار بنهيد همينجا «هَاهُنَا ... مَحَطُّ رِحَالِنَا»؛ اين سرزمين سرزميني است که ما بايد خودمان را آماده سفر کنيم. اينجاست که فرزندان ما را ذبح ميکنند. يک بار ديگر همين اتفاق افتاد، وقتي اربعين سالار شهيدان، حسين بن علي و جريان کربلاي ابيعبد الله، زينب(سلام الله عليها) و اصحاب و ياران آمدند، اينها هم باز به اين صحنه نگاه کردند، گفتند همينجا بود که علي اکبر را به شهادت رساندند. همينجا بود که علي اصغر در دستان پدر بزرگوارش شربت شهادت نوشيد!
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين[51]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[52]
ـ الحمد لله ـ از اين اجر و ثواب در اين مصيبت و عزاي ابي عبدالله را بهرهاي هم براي خودمان قرار ميدهيم، فقط يک دعا ميکنيم که ـ إنشاءالله ـ خداي عالم اين حضور عارفانه را، حضور عاقلانه و حکيمانه را از همه برادران و خواهران به احسن وجه قبول بفرمايد! و ذخيرهاي براي عالم برزخ و قبر و قيامت ما قرار بدهد و حشر با سالار شهيدان حسين بن علي در دنيا و آخرت را نصيب همه ما بفرمايد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)!
[1]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج34، ص318.
[2]. شعر از عارف بزرگ شيخ نخودکی اصفهانی در وصف مولا اميرالمونين؛ «سود تو سرمايه سودای من ٭٭٭ گر بشکافند سراپای من
جز تو نجويند در اعضای من ٭٭٭ ناد علياً علياً يا علــی».
[3]. سوره تين، آيات4 و 5..
[4]. کامل الزيارت، ص52.
[5]. مثير الاحزان، ص4.
[6]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[7] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حكمت 237؛ «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار».
[8]. وسائل الشيعة، ج11، ص396؛ «وَ رُوِيَ [أَنَ] لِكُلِّ شَيْءٍ ذِرْوَةً وَ ذِرْوَةُ الْقُرْآنِ آيَةُ الْكُرْسِي».
[9]. سوره بقره، آيه257.
[10]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص284.
[11]. سوره قصص، آيه88.
[12]. سوره ملک، آيه2.
[13]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص284.
[14]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص349.
[15]. سوره انسان، آيه21.
[16]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج99، ص267.
[17]. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج11ـ قسم ـ 2 ـ فاطمة(سلام الله عليها)، ص954.
[18]. مقتل الحسين، مقرم، ص 367.
[19]. عيون الاخبار، ج 2، ص 134.
[20]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج58، ص129.
[21]. سوره آلعمران، آيه79.
[22]. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص262.
[23]. سوره أنعام، آيه103.
[24]. سوره، آيه79 و 166؛ سوره فتح، آيه28.
[25]. سوره علق، آيه14.
[26]. ديوان حافظ، غزل شماره7؛ «عنقا شکار کس نشود دام بازچين ٭٭٭ کان جا هميشه باد به دست است دام را».
[27]. سوره بقره، آيه186.
[28]. سوره آلعمران، آيه18.
[29]. سوره منافقون، آيه7.
[30]. البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص193.
[31]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه226.
[32]. الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسي)، ص709.
[33]. سوره عنکبوت، آيه6.
[34]. سوره بقره، آيه195؛ سوره مائده، آيه13.
[35]. سوره نحل، آيه90.
[36]. سوره آلعمران، آيه7؛ سوره توبه، آيه4 و 7.
[37]. سوره توبه، آيه104.
[38]. سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.
[39]. سوره حجر، آيه39؛ سوره ص، آيه82.
[40]. سوره حجر، آيه42؛ سوره إسراء، آيه65.
[41]. سوره زخرف، آيه84.
[42]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص86.
[43]. التوحيد (للصدوق)، ص80.
[44]. التوحيد (للصدوق)، ص80.
[45]. سوره أنفال، آيه24.
[46]. سوره أنعام، آيه103.
[47]. سوره بقره، آيه171.
[48]. مثير الأحزان، ص48.
[49]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج44، ص383.
[50]. الهداية الكبری، ص121.
[51]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[52]. سوره شعراء، آيه227.