أعوذ باللّه من الشّيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
مستحضريد که امشب شب اول ماه محرم و سال 1441 هجري است. محرم براي امت اسلام عموماً و مکتب تشيّع و پيروان اهلبيت(عليهم السلام) يک معناي خاصي دارد، يک شور و حماسه ديگري را با خود دارد، آهنگ و قصدي ديگر در اين ماه محرم نهفته است. محرّم محمِل يک پيام عظيم و والايي است، محرم ميرود تا مکتب اصيل رسول گرامي اسلام را تفسيري صحيح و قرائت و خوانشي شايسته و نمايان ارائه کند. بعد از هجرت و رحلت رسول گرامي اسلام حقيقت دين ـ متأسفانه ـ از جايگاه اصلياش به درآمد و جريان غدير که ميرفت دين را تثبيت کند و حقايق دين را براي مردم آنگونه که هست بنماياند و ولايت آن جانشيني الهي و خلافت راستين رسالت را براي هدايت جامعه و رساندن به سرمنزل مقصود کارآيي خود را داشته باشد با جريان سقيفه کنار زده شد. طبعاً آن کسي که قائمه دين به او وابسته است، فهم دين و حقيقت اين امر رسالت آسماني به او سپرده شده است وقتي کنار زده شود و نااهلان و جاهلان و غاصبان و ظالمان عهدهدار امر دين بشوند و زمامدار جامعه بشوند، روشن است که اين دين چگونه تفسير ميشود، چگونه قرائت ميشود، دين و قانون الهي معصوم است.
قرآن هيچ خطا و خطيئهاي در او راه ندارد: ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛[1] اما اين قانون را به دست چه کسي بدهيم؟ چه کساني تفسير کنندگان اين قانون باشند؟ احکام و حِکم و معارف را چه کساني به عهده بگيرند و براي تبيين آن، تفسير آن و اجراي آن بکوشند؟ آيا هر کسي ميتواند اين دين آسماني و اين حقيقت آسماني را براي مردم تفسير کند؟ خداي عالم تفسير اين کتاب را به عهده خود پيامبر گرامي اسلام سپرد، فرمود اين کتاب نازل شده است تا تو براي مردم تبيين کني! ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾،[2] اگر بنا بود هر کسي با هر نوع فکري، با هر نوع ايدهاي، با هر خصلت و رفتار و کرداري بخواهد اين دين را زمامداري کند و تفسير کند که نيازي به امام نبود، نيازي به غدير نبود، نيازي به ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[3] نبود. دين، قانون، حکم الهي نصف حقيقت اسلام و چارچوبي است که خداي عالم براي هدايت و سعادت مردم معرفي کرده باشد؛ اما اگر ديگران، آناني که به تعبير قرآن: ﴿أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ﴾،[4] آناني که گمراهي و ضلالت و انحراف در وجودشان راه پيدا کرده بر اساس تبعيت از متشابهات بخواهند دين را تفسير کنند و جامعه را بر اساس بينشهاي غلط و منحطّ خود راهنمايي کنند، اين دين نه تنها هرگز نميتواند مايه خير و سعادت براي جامعه بشري باشد، بلکه عامل انحطاط و موجب سقوط و رکود جامعه است.
دين بايد ديد به دست چه کساني و چه افرادي براي مردم بازگو ميشود. خلفايي که بعد از رسول گرامي اسلام هيچ شناختي از حقيقت دين نداشتند و بيگانه بودند و پيشينهاي کفرآلود و شرک آميخته داشتند، آيا اينها ميتوانند اين قرآن عزيز و عظيم را که خداي عالم او را از جايگاه علوّ و حکمتش براي جامعه آفريد و خلق کرد: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[5] را ميتوانند بفهمند و تفسير کنند و جامعه را در مسير صحيح و درست قرار بدهند؟ هرگز! اين دين بايد همان گونه که آيين و حکم و اخلاق و حقوق و عقايدش همه و همه الهي است که ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾،[6] حاکم و بيان کننده آن، مفسِّر و اجرا کننده آن کسي باشد که عِدل قرآن باشد، با حقيقت قرآن عجين و آميخته باشد.
سرّ اينکه رسول گرامي اسلام اينگونه عترت را معرفي ميکند و عِدل کتاب ميداند که فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»[7] براي اينکه يک نفر بايد اين کتاب خدا، قانون خدا، حکمي که بناست انسان را به سعادت برساند را به بشر به درستي معرفي بکند.
به هر حال بعد از رحلت و هجرت رسول گرامي اسلام به ديار توحيد و وحدانيت الهي اين دين از جايگاه اصلي خود خارج شد و به دست کساني افتاد که هرگز اهليت و شايستگي فهم دين را نداشتند؛ چه برسد به اينکه تفسير و تبيين کنند، چه رسد به اينکه اين آيين را اجرا کنند و چه رسد به اينکه بخواهند جامعه را بر اساس اين صراط در جهت سعادت قرار بدهند. اين مسير ادامه پيدا کرد تا 25 سال آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) در انزوا بود، بعد از 25 سال ديدند هيچ چارهاي ندارند همه کساني که مدعي بودند، همه کساني که خود را خليفه رسول گرامي معرفي کردند هر کدامي يا خطاهاي علمي آنها يا خطاهاي عملي آنها يا سقوط و انحراف و انحطاط حتمي آنها به جايي رسيد که امت اسلام در مقابل اينها ايستادند و از علي بن ابيطالب(عليه السلام) خواستند که امر حکومت را به عهده بگيرد.
اما علي بن ابيطالب(عليه السلام) امتناع ميورزيد، قبول نميکرد، چرا؟ چون آن چيزي که آنها ميخواستند علي بن ابيطالب(عليه السلام) براي آن هدف نبود. آنها ميخواستند يک امير داشته باشند، يک حاکم بشري براي حکومت و جامعه خود داشته باشند. علي بن ابيطالب(عليه السلام) يک امام الهي است، علي بن ابيطالب که وکيل نيست، ولي است. علي بن ابيطالب(عليه السلام) که بر اساس آراء مردم نميآيد، بر اساس ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾، از ناحيه پروردگار عالم معرفي ميشود.
در بين اجتماعها و جوامع بشري حداکثر چيزي که مطرح است مسئله وکالت است، وکيل ميگيرند؛ رئيس جمهور وکيل است؛ نمايندگان وکيل هستند، وکلايند؛ خبرايند؛ تا بخواهند مردم را در مسير درستي و صداقت و نيات و آرمانهايشان قرار بدهند؛ اما بحث ولايت و امامت که از اين سنخ نيست. اگر از اين سنخ بود که ديگر غدير نياز نداشت. تتميم نعمت الهي و تکميل دين و رضايت و خشنودي پروردگار عالم مطرح نبود، اين سه کلمه فوق العاده در فرهنگ دين عزيز، محترم و گرامي است: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾؛[8] خداي عالم در بين همه اديان الهي هر کسي را در جايگاه خود قرار داد؛ اما ديني که مورد رضايت خدا باشد و پروردگار عالم از آن اظهار خرسندي و رضايتمندي داشته باشد. اين يک جايگاه ديگر است و فقط و فقط مختص به ولايت اهلبيت عصمت و طهارت است.
لذا در اسلام وکالت ظلّ ولايت مطرح است. وليّ و امام از ناحيه پروردگار عالم مطرح است و در ساير اموري که به جامعه برميگردد، به نظام اجتماعي برميگردد، به تعبيري به «امر الناس» برميگردد نه به «امر الله»؛ البته مردم وکيل ميگيرند، انتخابات دارند؛ اما وقتي بحث از حکم خدا و حاکميت الهي است، جا براي رأي ديگران نيست، مورد و قلمرو، قلمرو ولايت و امامت است. عدهاي فکر ميکردند که علي بن ابيطالب(عليه السلام) مثل ساير خلفا از طرف اهل حلّ و عقد انتخاب ميشود تا براي مردم وکالت کند و علي بن ابيطالب(عليه السلام) امتناع ميفرمود. فرمود من براي اين آفريده نشدم، من براي اين هدف نيستم، برويد سراغ ديگران، من کمک ميکنم، من مشورت ميدهنم، من شما را هدايت ميکنم؛ اما رسالت من از جايگاه ديگر است.
بعد فرمود اگر من بخواهم بيايم بر اساس سنت رسول الله و احکام الهي عمل ميکنم، شما طاقت نداريد. آن جامعهاي که به سمت انحراف و انحطاط خلفايي حرکت کرد و راه هدايت پيامبر را از خود دور داشت، او شأنيت اين را ندارد که بتواند ولايت و امامت را قدر بداند و از پس اين حقيقت بخواهد برآيد.
به هر حال با علي بن ابيطالب مستحضريد که چه کردند. ناکثين و مارقين و قاسطين در اين چهار پنج سال جنگهاي سنگيني را بر علي بن ابيطالب(عليه السلام) تحميل کردند و جهالت و حماقت عدهاي و غرضورزي و دنياگرايي و کفر و نفاق عدهاي ديگر بهَم آميخت و جريان حکومت علي بن ابيطالب(عليه السلام) را وادار به عقبنشيني و شکست کرد. بعد قصه شهادت علي بن ابيطالب، جريان صلح امام مجتبيٰ(عليه السلام) و بعد از حتي ده سال شهادت آقا امام مجتبيٰ(عليه السلام) نوبت به قصه سالار شهيدان حسين بن علي يعني سال 61 هجري رسيد.
پنجاه سال با دين بازي کردند، با آيين الهي، با جريان توحيد، رسالت، وحي، قرآن، احکام الهي و با همه، و با همه چيز بازي کردند. افرادي همانند معاويه و عمرو عاص وقتي زمامداري اين جريان انحرافي را به عهده بگيرند و افراد خائني همانند شريح و ديگران دستيار چنين حاکميت ظالمانهاي باشند، چه بر سر دين خواهد آمد؟ اينجاست که سالار شهيدان حسين بن علي فرياد برآورد که «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[9] اگر امت کارش به اينجا رسيد. اگر جامعه اسلامي کارش به اينجا رسيد که يک نفر انسان پليد و شکمبارهاي همانند يزيد به عنوان راعي و به عنوان خيلفه و به عنوان امام اين جامعه بخواهد جامعه را حکومت کند و اداره کند، بر اين اسلام و بر اين امت بايد سلام و خداحافظي کرد. «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ» وقتي يک امت مبتلا بشود به يک انسان ستمکار و سلطان جائري همانند يزيد «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ». بايد سفر خداحافظي و غزل خداحافظي اين امت و دين را خواند.
اينجا جايگاهي بود که آقا حسين بن علي قيام کرد و نهضت و حماسه عظيم سالار شهيدان حسين بن علي از اينجا آغاز ميشود. دقيقاً 1380 سال قبل اين اتفاق يعنی واقعه کربلا و حادثه عاشورا اتفاق افتاد. ملت بزرگ ايران جامعه عظيم، فرهنگي و فرهيخته ايران اسلامي بايد به درستي فهم درست و صحيحي از نهضت کربلا و قيام عاشورا داشته باشد تا بتواند بر اساس اين قيام و حماسه راه خودش را درست تشخيص بدهد و مسير سعادت و ابديت خودشان بر مبناي کربلاي حسيني بسازد. ما نيامديم آقايان يک عدهای جمع بشويم ده پانزده روز، ده پانزده شب مراسمي بگيريم، مصيبتي بخوانيم، اشک و آهي داشته باشيم و يک مقدار غذايي هم توزيع بکنيم و تمام بشود، عمرمان را براي اين کار هرگز هيچ امامي و هيچ خاندان عصمت و طهارت به اينطور کارها راضي نيستند، هميشه شعار و هميشه پرچم و مانند آن نيست. ما اگر محرم را گرامي ميداريم، براي اينکه محرم محمل يک مکتب الهي و آسماني است. محرم حامل يک پيامي الهي و غيبي است و سعادت ما و نيکبختي جامعه ما و نظام ما در گرو اين مکتب است. اگر اين را خوب تشخيص بدهيم و زواياي اين مکتب را خوب بيابيم هم نظام خود را از انحراف و انحطاط نجات ميدهيم و هم جامعه خود را به پيشرفت و ترقّي و سعادت ميرسانيم و هم جامعه جهاني را بيدار ميکنيم. اين بنا نيست که فقط براي امتي دويست سيصد ميليون نفر باشد، نه! اين هويتساز است، انسانساز است، آمده است تا انسانيت را احيا بکند، براي يک عده خاصي نيست. مبادا ما فکر کنيم که اين مکتب، اين نهضت براي ما هست و ما يک عده جمع ميشويم يک مراسمي برگزار ميکنيم، يک شخصي هم ميآيد بالاي منبر و ما هم يک روضهاي گوش ميکنيم و يک مقدار گريه ميکنيم و يک شامي ميخوريم و به خانه ميرويم. اگر کسي بخواهد محرم را اين حدّ منحط بکند، خسارت ميبيند. اينها نيست!
محرم سرشار از حقايق آسماني و علوي است شما از آن نقطه آغازي که ابيعبدالله(عليه السلام) اين حرکت را از مدينه آغاز ميکند تا قتلگاه ببينيد اين سخنان، اين کلمات، اين نامهها، اين مصاحبهها، اين جلسات چقدر پُربار است و چقدر آموزنده است و چقدر حکيمانه است! اين بار سنگين و وزين کربلا و عاشورا بايد براي جامعه بزرگ ايران اسلامي يک معناي ديگري داشته باشد، خصوصاً تهران که خبراء و فرهيختگان در اين ديار جمع شدهاند. نبايد به يک سلسله جلسات سنتی و مراسم عادي اکتفا بکنيم. محمل عاشورا حامل پيامي عظيم و استوار است، حامل پيامي سترگ و عميق و داراي ژرفناي عظيمي است که بايد حالا در اين چند شب در باب تبيين مکتب عاشورا سخني بگوييم.
عنواني که براي اين جلسات در اين ده شب به توفيق الهي انتخاب شد اين است که ما راجع به «مکتب عاشورا» سخن بگوييم. يک وقت ميگويند حماسه حسيني، يک وقت ميگويند نهضت حسيني، يک وقت ميگويند قيام حسيني، اينها همه عناوين شريفي است، عناوين عزيز و درستي است؛ ولي تمام قصه نيست. حماسه يعني دليري کردن، شجاعت ورزيدن، هراس به خود راه ندادن، در مقابل استبداد و استکبار مقاومت کردن، اين يکي از مهمترين ارزشهاي اسلام است؛ اما همه اسلام نيست. قيام کردن، مقاومت داشتن، نهضت و رستاخيزي در مقابل کفر و الحاد و شرک از خود نشان دادن بسيار عزيز است، بسيار شريف است؛ اما مبناي اين مقاومت چيست؟ در طول تاريخ مقاومتها زياد بوده است. در طول تاريخ نهضتها فراوان بوده است، حماسههاي فراواني اتفاق افتاد، اينها بخشي هستند از يک مکتبي اصيل، ماندگار، الهي که ريشهها و اصولش را از جريان وحي ما ميآموزيم.
لذا بايد مسئله را در حدّ مکتب معرفي بکنيم؛ يعني چه؟ امروزه تعريف مکتب اين است، يک مجموعه منسجمي از باورداشتها و اعتقادات و اخلاق و حقوق و يک مجموعه منسجمي از رفتارها و کردارهاي هماهنگ با آن عقايد که اين مجموعه ميرود تا انسانها را بسازد و سعادت را تأمين کند. اين را ميگويند مکتب. ما اگر بياييم و خلاصه کنيم جريان کربلا را به يک قيام و يک نهضت، ميگويند حالا اين قيام انجام شد، آن شاه هم رفت، آن استکبار هم رفت، حالا چه؟ چه برنامهاي؟ چه کاري؟ آيا شما که نظام اسلامي را استوار کرديد، مبناي نظامتان چيست؟ اگر از حسين بن علي ميخواهيد حرف بزنيد که حسين قيامش تمام شد. او آمد تا عليه کفر و شرک و الحاد و ظلم برخيزد و قيام کند، انجام شد، شما الآن حرفتان چيست؟ چه داريد؟ نظمتان، انضباتتان، نظامهاي اجتماعيتان، نظامهاي فرهنگيتان، نظامهاي سياسي و اجتماعيتان کدام است؟ بر اساس کدام مکتب شما ميخواهيد اين بنيان بزرگ حکومت را پايهريزي بکنيد؟ ما الآن چه داريم؟ آيا اکتفا کردنِ به بخشي از اين مکتب عظيم ميتواند اين جامعه به اين عظمت را، اين ملت بزرگ را با اين پيشينه و اين فرهنگ و تمدن بسازد؟ جريان نهضت سالار شهيدان حسين بن علي از جايگاه يک مکتب، من تأکيد ميکنم عنواني که براي اين جلسات انتخاب شده است عبارت است از «تبيين مکتب عاشورا»، اينطور نيست که حسين بن علي فقط يک حرکتي عليه استبداد و استکبار زمان خود داشته باشد و اين بر هدف اصلي فائق بيايد؛ اما جامعه رها بشود.
اين مکتب توحيد دارد، اين مکتب اسماء و اوصاف الهي را به همراه دارد. شما ببينيد سالار شهيدان حسين بن علي از آن نقطه آغاز حرکتش با وصيتي که انجام ميدهد: «أشهد أن لا اله الا الله الها واحداً صمداً ازلياً سرمدياً» اينگونه از اوصاف حسناي الهي تا وقتي ميرسد به قتلگاه «إلهِي رِضًي بِقَضائِکَ تَسلِيمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ».[10] اين آهنگ بين ابتدا و انتها و آغاز و انجام توحيدي اين مکتب نبايد فراموش بشود. الهي بودن، خدايي انديشيدن، توحيدي جهان را ديدن، همه کارها و انگيزهها را براي رضاي الهي ديدن، حاکميت قانون خدا و حکم خدا را براي خود و جامعه پذيرفتن، اين از اموري است که در متن اين مکتب ديده شده است. آن کسي که حداکثر فکرش به اين است که يک مصيبت و يک اشک و آهي باشد؛ اما وقتي ميرسد به اين معارف ديگر قدرت فهم و ادراک ندارد و ميرود فاصله ميگيرد و جامعه و نظامش را بر اساس همين ميسازد، ببينيد ديگر. ببينيد رسانههاي ما چکار دارند ميکنند؟ وقتي اين رسانههاي معروف ما را هم که وقتي نگاه ميکنيم، ميبينيم همهاش پرچم است و گنبد است و بارگاه است و اشک است و گريه است و تمام شد. اين همه معارف اين همه حقايق، اين همه جلوههاي توحيدي، تبيين رسالت، تبيين وحي، تبيين مرگ. وقتي حسين بن علي در روز عاشورا ميخواهد اين جريان عظيم را راه بيندازد، اول ميفرمايد که ما اهل حمله نيستيم، ما اهل جنگ نيستيم، ما هرگز سهم و تير را به سمت دشمن اول نمياندازيم، اگر آنها انداختند ما دفاع ميکنيم. وقتي عمر سعد اولين تير را انداخت، حسين بن علي خطبه خواند. فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ»،[11] بگذاريد من مرگ را براي شما تشريح کنم، معاد را براي شما تبيين بکنم، مرگ يک پلي است که شما را از اين دنياي فاني و فاسد به حقيقت باقي ميرساند و به ديار ابد و نعمتهاي دائمه ميبرد.
اين تبيين مرگ است، کجا در جامعه ما مرگ اينطوري تعريف شده است؟ ما چنين تعريف از معاد داريم؟ ما چنين شناختي از مرگ که بر اساس مکتب سالار شهيدان حسين بن علي است، داريم؟ اينطور نيست که همين طوري حسين بن علي يک عدهاي را راه انداخته باشد، حالا مظلومانه و غريبانه و مانند آن، سراپاي اين مکتب از جلوههاي توحيدي و رسالت و آيات الهي و سنت رسول گرامي و سنت علي بن ابيطالب(عليهما السلام) است. اينطور نيست که ما فکر کنيم يک اتفاقي افتاد، يک حادثهاي بود، يک عدهاي آمدند مظلومانه خاندان عترت را به شهادت رساندند و تمام شد. يک جامعه فرهيخته، يک جامعه انديشمند، صاحب بينش بزرگ، ايران اسلامي، زير بار اين بار گران و اين امانت سنگين محرّم رفته، بايد فهم بکند و بايد بفهمد که قصه جريان کربلا چيست؟
آن توحيدي که از سالار شهيدان حسين بن علي دارد صادر ميشود. اين مجموعهاي که ما از آن به عنوان مکتب حسين يا مکتب عاشورا و کربلا ياد ميکنيم بايد در متن جامعه ما دوانيده بشود. ما آمديم تا يک زندگي مکتبي آن هم بر اساس مکتب حسين بن علي جامعهمان را بسازيم. اگر جامعه ما مکتبي رشد بکند، نه اينکه هر طور که ميخواهد رشد بکند، هر طور که ميخواهد زندگي بکند، هر طور که ميخواهد معاشرت داشته باشد، رفت و آمدها، خورد و خوراکها همه طور، هر گونهاي که بخواهد، بعد هم محرمي داشته باشد و کنار محرّم هم يک عزاداري و يک لباس سياه و يک شام و ناهار و تمام بشود؛ اينکه نيست. بله، يک اجري ميدهند، يک ثوابي ميدهند، يک بهشتي ميدهند، اينها هست؛ اما اينکه نيست، اينکه انسانيت نيست. اگر انسان توانست از محمِل محرم مکتبي را بسازد و بيان کند که آن مکتب بتواند در لابهلاي همه بخشهاي زندگي ما؛ از ازدواجهاي ما، از خانواده ساختن ما، از ارتباطات اجتماعي ما، از جامعه ما، از نظام ما، از سياست ما، از فرهنگ ما، از اخلاق ما، از همه رفت و آمدهاي ما، مبتني بر اين حرکت مکتبي جامعه ساخته بشود، آن وقت يک جامعه حسيني خواهيم داشت و الا داريم زندگي خود را ميکنيم و يک اظهار علاقهاي هم به اين مکتب و اين مرام خواهيم داشت.
آن حقوق، آن اخلاق، آن معروفي که حسين بن علي براي آن دارد قيام ميکند، آن منکري که حضرت برميخيزد عليه آن منکر، آن سنتي که به عنوان اماته سنت باطله در جامعه دارد تلاش ميکند، آن سنّت حسنهاي که حضرت براي اقامه آن سنت دارد تلاش ميکند، اينها کجاست؟ آيا سنتهاي حسنه سالار شهيدان در جامعه ما هست؟ آيا ما در اماته سنتهاي باطل در جامعهمان حرکت درست و عميقي داشتيم؟ با هم بوديم؟ آن انس و محبت و الفتي که کاروان عاشقانه حسين بن علي در شب و روز عاشورا اين حماسه را آفريدند، ما داريم؟ از بهترين و زيباترين جلوههاي عاشورا، آن وحدت، آن صميميت، آن ألفت و آن عشقي است که اصحاب حسين بن علي در رکاب آن حضرت داشتند و نشان دادند. به هر کدام از آنها وقتي حضرت ميرسيد، ميگفت در پايان حياتش در حال احتضار رفيقش ميگفت چه خبر؟ چه وصيتي داري؟ تنها ميگفتند «اوصيک بهذا» دست از حسين برندار!
آيا ما چنين فرهنگي را، آيا چنين اخوّتي را، آيا محبتي را توانستيم در جامعه به عنوان ميراثبران مکتب عاشورا بر اساس اين نظام اسلامي ايجاد بکنيم؟ کار محرم يک کار سنگيني نيست؛ اما دل ميخواهد، جان ميخواهد، روح ميخواهد، علاقه ميخواهد که بتواند اين کار را بکشد، آنگونه که اصحاب ابيعبدالله اينطوري خودشان را به صحنه کشاندند و به صحنه وارد کردند. به هر حال آقايان برادران و خواهران گرامي يک رسالت سنگيني متوجه ماست. يک اتفاق آسماني است، يک حادثه زميني نيست که ما بياييم بگوييم حالا يک مراسمي، يک مجلس ختمي، يک مجلس تعظيمي، نه! اينها بدون ترديد از بزرگترين شعائر الهي است: ﴿وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾،[12] ما بايد فکر کنيم، ما بايد بينديشيم، ما رسالت بسيار سنگيني را براي ساخت جامعه خود و جامعه جهاني داريم، فکر نکنيم که يک اتفاق است و بايد در کنار اين اتفاق، يک حرکت سادهاي انجام بشود: فهم، شناخت و عقلانيت. دو تا صفت در مقابل دو تا صفت در قرآن معرفي ميشود: يکي ثقالت و سنگيني در مقابل خفّت؛ يکي آساني در مقابل راحتي. قرآن حقيقتي است سنگين و وزين: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾،[13] قرآن خفيف نيست، ثقيل است. قرآن يک کتاب برهاني و عميق است. قرآن «ذکر الله» است، قرآن کلام خداست، قرآن از جايگاه علوّ و حکمت صادر شده است: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾؛ سراسر قرآن، آيات قرآن مملوّ و مشحون از ثقالت و اهميت و برهان و حکمت و نورانيت و درخشش است.
اين سفري که مشهد حضرت آيت الله جوادي آملي داشتند با برخي از اصحاب علم که صحبت ميکردند، ميفرمودند الآن من وقتي ميخواهم به قرآن نزديک بشوم ميترسم، حريم ميگيرم. اين آيات فوق العاده سنگين است، فوق العاده دشوار است. بعد از شصت، هفتاد سال انس با قرآن تازه انسان ميفهمد که آن قدر عميق است، «بحرٌ عميق» که هر کسی نمیتواند بله، اين کلام خداست، اين کلام عالمآفرين است، اين کلام آن خدايي است که مطلق علم است، مطلق حکمت است، مطلق قدرت است؛ اين کلام انسان عادي که نيست. آدم وقتي کلام مثل بوعلي سينا و فارابي را بعد از هزار سال باز هم ميخواند، اينها کجا و در مقابل کلام الهي کجا! کلام بزرگان مهم است؛ اما «لَا يُقَاسُ بِهِمْ أَحَدٌ»،[14] قابل مقايسه با کلام خدا نيست. حتي کلام پيغمبر با همه عظمتش مگر قابل مقايسه با کلام خداست؟ وقتي اهل حکمت ميخواهند راجع به فاصله بين پيغمبر و خدا سخن بگويند، ميگويند «فوق ما لا يتناهي بما لا يتناهي عدّة شدّة مدّة»؛ اين تازه تعبيري است که حکما نسبت به فاصله بين پيغمبر و خداي عالم دارند. اين پيغمبري که عقل کل است، در مقابل اين نور الهي که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ﴾،[15] اين نور آسمان است. اين خدايي که با يک اراده ميتواند هزاران خورشيد بيافريند، هزاران منظومه بيافريند، اين قدرت مطلق، اين علم نامحدود دارد حرف ميزند «بسم الله الرحمن الرحيم» ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[16] اين کلام، کلام عادي که نيست؛ لذا قرآن ثقيل است خفيف نيست. قرآن آسان است سخت و دشوار نيست. اين دو تا صفت در مقابل دو تا صفت. قرآن ثقيل است؛ يعني سراسر حکمت است، علم است، آگاهي و معرفت است، حرف باطل، حرف سخيف، حرف خفيف نيست، وهم نيست، خيال نيست، ادراک حسي نيست، يک ادراک فوق تجريد است، فوق تجرّد است، البته مسير فهمش هم هست. اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که اين حقيقت سنگين و وزين سخت نيست، دشوار نيست، آسان است: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾؛[17] خداي عالم اين قرآن را ثقيل و سنگين داد؛ اما جان انسان و فطرتي آميخته و همسوي با قرآن داده تا وقتي اين آيات ميآيد، اين قرآن: ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾،[18] انسان احساس سختي نميکند، احساس دشواري نميکند. اين انس بين فطرتي که خداي عالم به او داد با قرآن مجيد باعث ميشود اين امر و حقيقت سنگين و وزين سخت نباشد و آسان باشد: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾.
جريان کربلا هم همين دو ويژگي را دارد؛ ثقيل است، بسيار سنگين است، بسيار وزين است، بسيار پُر معنا و پُر حقيقت است؛ همه لابهلاي اين نهضت از آن آغاز تا آن انجام از حقايق مالامال است، خفيف نيست؛ اما از سوي ديگر سخت نيست. دلهاي عاشق، دلهاي ارادتمند، دلهاي دوستدار به حقيقت، آن قدر نرم و آسان و لطيف است که به راحتي کربلا را ميپذيرد. آنهايي که فاصله گرفتند، فطرتي قرآني و فطرتي حسيني نداشتند؛ اما عاشقان و علاقمندان به سالار شهيدان حسين بن علي چه زيبا پذيرفتند! چه با علاقه و با ارادت؛ وقتي شب عاشورا ابي عبدالله(عليه السلام) اين بيعت را از آنها گرفت، آنها گفتند اگر هفتار بار ما را بکشند و بدن ما را بسوزانند و خاکستر بدن ما را بر باد بدهند، بار ديگر زنده کنند، محال است دست از تو برداريم. اين عشق و اين اُنس و اين الفت بسيار کار را آسان ميکند. از سختي و صعوبت ميکاهد بلکه ارادت و عشق را براي انسان به ارمغان ميآورد آنگونه که حسينيان، علاقمندان به آن حضرت در هر عصري هر هر مصري که در جامعه ما ـ الحمدلله ـ فراواناند و عشق بن حسين بن علي؛ اين کربلا کربلا گفتنها، اين عاشورا عاشورا گفتنها، اين حسين حسين گفتنها، اين کشور را از خطرات حفظ کرد و به اينجا رساند. اين انس و اين عشق بايد در کشور بماند. اين محرم باعث ميشود حماسه، نهضت، قيام و يک رستاخيز بزرگ براي جامعه ما سخت نباشد. در عين حالي که وزين و متين و سنگين است، سخت و دشوار نباشد. اين انس نسبت به حسين بن علي براي جامعه ما يک سرمايه است، يک ثروت فراوان و ارزشمند و ماندگار است.
رسول گرامي اسلام از جبرائيل امين پرسيد آيا ملائکه گريه ميکنند؟ جبرائيل عرض کرد، بله «يا رسول الله»! ملائکه در سه موطن گريه ميکنند: موطن اول آن وقتي است که يک غريبي ميميرد.[19] حالا اگر آن غريب يک سيدي باشد، يک عالم الهي باشد، يک امامي باشد، يک فرزند و ذريه پيغمبر باشد، چقدر اشک و گريه ملائکه نسبت به اين بلند است! «فبکي بکاءً عاليا»؛ حسين بن علي در روز عاشورا با صداي بلند گريه کرد. معمولاً ممکن است از خانمها و زنها به خاطر رقّتي که دارند گريهاش را انسان ببيند؛ اما از يک مرد، آن هم در مقابل دشمن، آن هم در شرايط سخت و دشوار، آن هم همانند حسين گريستن و گريه کردن معنا دارد، يک گريه عاطفي نيست. نقل کردند و نوشتند در مقاتل که «فبکي» در روز عاشورا وقتي همه اصحاب به شهادت رسيدند «فبکي بکاءً عاليا»، حسين بن علي با صداي بلند گريه کرد. در اين حال اين بکاء و گريه معنا دارد، اين ميخواهد حجت را تمام بکند. انسان ببيند که حجت خدا و فرزند و ذريه پيغمبر دارد گريه ميکند و به فرياد او نرسد، به فرياد اهلبيت خود نرسد، اين خيلي سنگين است. اين نفرين و عذاب را براي آن دشمنان محقق و محکّم ميکند؛ «فبکي بکاء عاليا». بعد حضرت اينطوري گفت «وا محمدا! وا جدّا! وا رسول الله! وا أبتا! وا علي بن ابيطالب! وا اماه! وا فاطمة الزهراء»! با اين بيانها حجيت خود را و جايگاه خود را به آنها نشان داد، «أ اقتل و جدي رسول الله»؟ «أ اقتل و ابي علي بن ابيطالب، أ اقتل و امي فاطمة الزهراء» آيا مرا ميکشند در حالي که جدّم رسول خداست؟ آيا مرا ميکشند در حالي که پدرم علي بن ابيطالب است؟ چه امتي هستيد داريد مرا ميکشيد در حالي که مادرم فاطمه زهرا(سلام الله عليها) است؟
آمد به خيمه گفت: اول شماتت کردند، بعد ضربه زدند. «فاشتمنی و ضربني»، اول زخم دل زدند، اهانت کردند، بعد بر پيشاني مبارک آن حضرت سنگ زدند، گريستن و اشک ريختن براي حسين بن علي شايسته است.
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی القَوم الظَّالِمين ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾»
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
اميدواريم که خداي عالم اين عزاداري را از همگان به احسن وجه قبول بفرمايد و ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت ما قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
[1]. سوره فصلت، آيه42.
[2]. سوره نحل، آيه44.
[3]. سوره مائده، آيه3.
[4]. سوره آلعمران، آيه7.
[5]. سوره نمل، آيه6.
[6]. سوره أنعام، آيه57؛ سوره يوسف، آيه40 و 67.
[7]. دعائم الاسلام، ج1، ص28.
[8]. سوره مائده، آيه3.
[9]. مثير الاحزان، ص25.
[10]. مقتل الحسين، مقرم، ص 367.
[11]. معاني الأخبار، ص289.
[12]. سوره حج، آيه32.
[13]. سوره مزمل، آيه5.
[14]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج24، ص274.
[15]. سوره نور، آيه35.
[16]. سوره فاتحة، آيه2.
[17]. سوره قمر، آيات17، 22، 32 و ...
[18]. سوره أنفال، آيه2.
[19]. مواعظ العددية، ص144و 145؛ رهنمای سعادت، ج۳، ص۵۷۴؛ اثنی عشريه، ص۹۰.