اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السماوات و خافض الأرضين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين ابی القاسم المصطفي محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
هشتمين شب از اين ماه عزيز و عظيم را در جمع شما عزاداران و ارادتمندان به ساحت قدس سالار شهيدان و سرور آزادگان حسين بن علي(عليهما آلاف التّحية و الثّناء) پشت سر ميگذرانيم و خدا را شاکريم که در اين بزم عزاي حسيني توفيق حضور داريم. «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَی مُصَابِهِمْ»؛[1] اين کسي که در عزاي ابي عبدالله(عليه السلام) شرکت ميکند او در آستان الهي سر ميسايد و نوع برتر و کاملتر از شکر را به جاي ميآورد که خدا اين توفيق را به او داد که در عزاي حسيني و در مجلسي که به نام آن حضرت است شرکت جسته: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَی مُصَابِهِمْ» و البته کساني که آرزوي شفاعت آن حضرت را در دنيا و آخرت دارند، طبيعي است که راهي را بايد بين خود و بين آنها انتخاب کنند. چقدر زيباست اين کريمه قرآني که خداي عالم وقتي سخن افراد را و کساني که دور ماندهاند از رحمت خدا را نقل ميکند، ميفرمايد سخن آنها اين است که ﴿يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾؛[2] اي کاش در دنيا که بودم يک باريکه راهي با آنها داشتم! يک ارتباطي با آنها داشتم! همه ما اهل خطا و خطيئه هستيم، هيچ کدام ما از گناه و عصيان و طغيان و نافرماني خدا و تمرّد از احکام الهي مصون نيستيم. زبان، بيان، قلم، چشم، گوش، اعضا و جوارح و جوانحمان، دلهايمان، انديشهها و انگيزههايمان، آن خفاياي قلبمان، آن سُويداي وجودمان، انسان که يک لايه نيست. اين هفت اقليم براي انسان برشمردهاند، آدم حالا اگر بتواند يکي يا دو تا از اين اقاليم وجود خودش را حفظ بکند. خدا در قرآن ميفرمايد: ﴿يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾،[3] چه فرقي است بين «سرّ» و «اخفي»؟ «سرّ»؛ يعني آنچه ما ميدانيم، اما دوست ما نميداند. ولي «اخفي» آن چيزي است که حتي خودمان هم نميدانيم. چه چيزي در انتهاي قلب ما ميگذرد ما الآن به راحتي ميگوييم مثلاً فلان کار را من در «ضرّاء» و «سرّاء» انجام ميدهم. ولي يک مقدار که سختي پيش آمد و دشواري پيش آمد آدم پا پس ميکشد. هيچ کس آن خفاياي وجود او برايش روشن نيست، جز پروردگار عالم که به کُنه ذات انساني آشنا و واقف است، کسي خبر از وضعيت وجودي انسان ندارد. لذا اين سخن را خدا در قرآن به ما ميآموزاند سنتهاي الهي در قرآن براي اينکه ما جهتهاي علمي و معرفتي پيدا کنيم زياد است. خدا در قرآن حکمت دارد، موعظه دارد، جدال أحسن دارد، داستان و قصّه دارد، مثال دارد و نمونهها و شواهدي را مطرح ميکند که اين سويي نيست.
خدا سخن بهشتيها را نقل ميکند، سخن جهنميها را بيان ميکند، درگيريهايي که احياناً تا قبل از ورود به هر منطقهاي بهشتيها و جهنميها دارند را نقل ميکند. موقعيت اعراف را بيان ميکند. اينها آن روشي است که خدا در قرآن دارد. يکي از روشهايي که خدا در قرآن دارد، سخن دوزخيان را مطرح ميکند که جهنميها چگونه حرف ميزنند؟ چگونه زندگي ميکنند؟ با مالک جهنم چگونه برخورد دارند؟ مالک جهنم با آنها چگونه حرف ميزند؟ اينها مسائلي است که در قرآن آمده؛ يعني شيوهها و روشهايي است که خداي عالم اين روشها عين حق است عين صدق است، هيچ خدشهاي در اين روشها نيست؛ چون قرآن است و وحي، اين وحي دارد ميگويد که دوزخيان با هم درگير ميشوند. يکي از مسائلي که اين اهل جهنم به خدا عرض ميکنند؛ خدا يعني جلوههاي الهي يعني مسئولان عذاب و دوزخ. اين است که ميگويند آنهايي که در دنيا ما را فريب دادند ما را گول زدند به ما گفتند آقا! اين کار را رها کن اين رأي را بده آنجا حاضر بشو آنجا حاضر نشو، اينها کجا الآن هستند؟ اينها را ما ميخواهيم ببينيم. اينها را ميخواهيم ﴿تَحْتَ أَقْدَامِنَا﴾؛ زير پايمان لِه کنيم. اينها باعث شدند که ما منحرف بشويم. ما با فريب، با نيرنگ، با زمينهسازي اينها منحرف شديم، ما تبهکار شديم، ما اهل گناه شديم، اينها را ما ميخواهيم الآن ﴿تَحْتَ أَقْدَامِنَا﴾؛ ببريم اينها را زير پايمان لِه کنيم. اينها کجا هستند؟ ﴿لِيَكُونَا﴾؛ تا اينکه اينها در نهايت پستي زير پاي ما قرار بگيرند.[4]
يکي از سخناني که اهل دوزخ ميگويند، ميگويند که ما حالا در دنيا اهل تبهکاري بوديم اهل معصيت بوديم اي يک باريکه راهي يک شب هشتمي يک شب نهمي ارتباطي با ابي عبدالله پيدا ميکرديم: ﴿يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾؛[5] اي کاش يک روزي ارتباطي سلامي ميگفتيم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»! اينها آدم را نجات ميدهد. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه»، «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَة سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِين»،[6] اينها آقايان اينکه مکرّر در اين زيارتها هست، براي اينکه ما هر کجا ميرويم سري در اين رابطه داشته باشيم. ﴿يَا لَيْتَنِي﴾، اين ﴿يَا لَيْتَنِي﴾ اين «ليت» ليت حسرت است اي کاش! اي کاش! ﴿يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ﴾، قرآن است اين وحي است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. به هر حال ما قدر بدانيم، برادران و خواهران ارجمند که اين شبها اين ايام اين ليالي در بزم ابا عبدالله الحسين شرکت ميجوييم و حمد شاکرين داشته باشيم خدا را با همه عظمت و بزرگياش بستاييم و شاکر باشيم که چنين توفيقي پيدا کرديم. «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَی مُصَابِهِمْ»، «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه الصلاة و السلام»،[7] اينها شعائر ماست، اينها نشانههاي اسلاميت ماست و تشيّع ماست و بسيار عزيز و گرانقدر است. برگرديم به بحثي که در اين شبها در جمع گرامي شما عرضه شده است.
عرض کرديم نامهاي امام حسين(عليه السلام) به سران بصره نوشته است و در آن نامه فلسفه قيام خودش را اين گونه تبيين کرد: «وَ أنَا أدْعُوكُم إِلی كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه» بعد فرمود: «فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ، وَ إنْ تَسمَعوا قَولي وَ تُطيعوا أَمري أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ».[8] ما بايد يک جامعه علوي باشيم يک جامعه حسني و حسيني و فاطمي باشيم. جامعه علوي و جامعه نبوي چه جامعهاي است؟ آيا آن جامعهاي که از سنتها از اصول و قواعد آنها دور باشد يک جامعه علوي است؟ کدام نظام، نظام علوي و نبودي است؟ کدام حکومت از حکومت علي بن ابيطالب(عليه السلام) الهام ميگيرد و از آن متأثر است و خود را قابل ميداند که به سنّت رسول الله خود را مستند بکند؟ اينها همهاش ملاک دارد. بنده اگر آمدم گفتم آقا من يک فرد مسلمان هستم، من يک فرد شيعه هستم بدون اينکه شاخصههاي اسلام و شيعه در من باشد کسي از من قبول ميکند؟ اگر تو شيعه هستي تو پيرو علي بن ابيطالب هستي اين اصول و سنّتهاي علوي کجا تو کجا؟! اين حکومت، اين نظام، اين جامعه اگر از سنّتهاي نبوي و علوي و فاطمي فاصله بگيرد، اين چه سنّت نبوي است و چه جامعه نبوي و علوي است؟ تعارف ندارد. ما حالا هزار تا بوق بياوريم هزار تا شبکه درست کنيم هزار تا صدا و بلندگو و تريبون درست بکنيم، بگوييم که مثلاً ما فلان! از ما سؤال ميکنند که آيا تو بر حق و صدق و عدل هستي؟ اينها نشانههاي دين و تدين و ايمان و اعتقاد و سنّت ديني است. اين سنّتها اگر در جامعه فراموش بشود؛ الآن ما ميتوانيم بگوييم اصلاً اقتصاد ما اقتصاد نبوي و علوي است؟ کسي ميتواند چنين ادّعايي بکند؟ آيا شرايطي که به لحاظ مسائل اجتماعي و فرهنگي بر ما حاکم است آيا اين شرايط شرايطي است که ما ميتوانيم ادعا بکنيم که يک جامعه علوي با شاخصهها و سنّتها هستيم؟ تعارف نداريم؛ واقعيتها را ببينيم مردم ميبينند و ميگويند. آيا ما براساس سنّتهاي نبوي ميتوانيم حرکت کنيم و ادّعا بکنيم؟ جامعه بايد اين سنتها را بشناسد؛ اگر چنين بحثي را در اين جمع گرامي برادران و خواهران مطرح شد گفتيم «بازخواني سنّت نبوي در نهضت حسيني»، اين موضوع بحث ماست. ما بايد ببينيم که رسول گرامي اسلام اگر در آينه وجود سالار شهيدان حسين بن علي تابيده که تابيده؛ آيا شعارهايي که حسين بن علي ميدهد عين شعارهاي پيغمبر نيست؟ يکي از زندهترين شعارهاي پيغمبر اين است که «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَی عَنْهُ»؛[9] امام حسين(عليه السلام) ميفرمايد آيا نميبينيد که حق مورد عمل واقع نميشود و باطل مورد نهي واقع نميشود. اين جامعه، جامعه اسلامي نميتواند باشد. هيچ کس نميتواند ادعا بکند که چنين جامعهاي برخوردار از سنّتها و روش و مناهجي است که اهل بيت عصمت و طهارت داشتند. جامعه بايد اين سنّتها را بشناسد بايد اين اصول را بشناسد. ممکن است پيغمبر هزار تا ده هزار تا کار داشته باشد کار کرده باشد حديث نقل ميکنند «قال رسول الله»، روايت نقل ميکنند، داستان از پيغمبر بيان ميکنند؛ اما اينها زماني ميتواند معتبر و مورد اعتنا باشد که جامعه آن سنّتها و آن اصول را بشناسد. در جامعه نبوي بدون ترديد قطعاً بايد اهل بيت(عليهم السلام) زنده و حاکم و بر همه شئون جامعه حکومت کنند؛ آيا در مجموعه تفکر و امت اسلامي چنين اتفاقي هست؟ بنده کاري واقعاً به شيعه و سنّي ندارم، همه برادران سنّي محترم و بزرگوار دارند در کنار برادران تشيّع زندگي ميکنند، اينها بحث جداي خودش را دارد. آنچه مورد نظر است، اين است که آيا ما براساس آن روال و منطقي که پيامبر گرامي اسلام بيان فرمودند داريم امت اسلامي را راهبري ميکنيم و پيش ميبريم يا نه متفاوت داريم زندگي ميکنيم؟
نکتهاي که امشب بايد اضافه بکنم به آنچه در شبهاي گذشته بوده است، اين است که ما بايد بدانيم که اهل بيت عصمت و طهارت در حقيقت تفسير و تفصيل وجود رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) هستند. اين نکته بسيار مهمي است، بسيار نکته قابل توجهي است. ما الآن شيعيان از جهات احياناً ديگر فرقهها متهم هستيم که اهل سنّت نيستيم، اهل عترت هستيم. ما بايد اين را باز بکنيم، روشن بشود بفهميم که عترت يعني چه؟ سنّت يعني چه؟ و نسبت سنّت و عترت کدام است؟ ما شيعه هستيم، ما اوّل تابع رسول مکرم اسلام و به تبع او و به امر او از اهل بيت عصمت و طهارت تبعيت ميکنيم. اين منطق ماست، ما نبايد از اين دور بشويم، کسي نبايد شيعه را متّهم بکند که شيعه فرقهاي است که از اهل تسنّن و سنّت پيغمبر ـ معاذالله ـ فاصله گرفته و رفته سنّت اهل بيت را دارد توجه ميکند. آنکه الآن ما را تهديد کردند و ما را پس زدند و ـ معاذالله ـ بعضاً ما را مسلمان هم احياناً نميدانند، ميگويند شما تابع سنّت پيغمبر نيستيد شما از سنّت اهل بيت داريد تبعيت ميکنيد. ما بايد اين مطلب را باز کنيم به جهانيان اعلام کنيم به آنهايي که در جهالت و ابهام ماندند، آنها را روشن کنيم و فضاي علمي و فکری و فرهنگي جامعه را نسبت به واقعيتهايي که از زمان پيغمبر تاکنون مستور و محجوب مانده است اينها را کنار بزنيم و اينها را روشن کنيم. اين را امشب باز کنيم که عترت با سنّت چه فرقي ميکند؟
عرض ميکنم که نسبت به سنّت با عترت نسبت اجمال و تفصيل است؛ شرح ميدهم خدمت شما توضيح ميدهم. چون شنيدم برخي از افراد ميفرمايند که شايد بحثهاي ما يک مقدار سنگين باشد من توضيح بدهم خدمت شما. اجمال يعني اينکه ما مطلبي را ميگوييم اين مطلب خيلي واضح روشن و مبيّن نيست، نياز به تفصيل دارد، نياز به شرح دارد، نياز به توضيح دارد. مجمل در مقابل مفصّل است. وقتي يک نفر سخن ميگويد خيلي واضح نيست، ميگويند آقا شما چرا اين قدر مجمل حرف ميزني؟ مجمل يعني حرفي دروندار، باطندار، و مفصّل يعني باز شده شرح شده و بسط داده شده.
سنّت پيغمبر سنّت مجمل است و اهل بيت عصمت و طهارت شارح سنّت پيغمبر هستند. اينها تفصيلدهنده و بازکننده هستند. بند بند سخنان رسول گرامي اسلام و سنّت پيغمبر را اين اهل بيت هستند که شرح ميدهند توضيح ميدهند تفصيل ميدهند و ابهام را از چهره اين سنّت ميزدايند. نقش عترت نسبت به سنّت نقش تفصيل و شرح و بسط نسبت به امر مجمل و غير مبيّن است. حالا من دو تا حديث را هم از امام صادق(عليه السلام) خدمت شما ارادتمندان به اين مکتب و مذهب عرض ميکنم. هيچ سخني اهل بيت عصمت و طهارت ندارند مگر اينکه در چارچوب و در قالبي که رسول گرامي اسلام بيان داشته است، مثل خود قرآن؛ قرآن که در بخش احکام، در بخش حکَم، در بخش معارف و در بخش حقايقش به مثابه قانون اساسي است.
در روايات ما هست که قرآن داراي لطايفي است، اشاراتي است دقائقي است، اينها را بايد شرح بدهند؛ کسي ميتواند مثلاً بگويد: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا﴾،[10] آيا کسي معراج نفهميده و مراحل معراج را در حقيقت نديده، ميتواند شارح اين دسته از آيات باشد؟! ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.[11] مالامال است اين دسته از آياتي که در قرآن وجود دارد. اين همه مفسّران ما بيش از پنجاه سال اين علامه طباطبايي اين فخر عالم اسلام اين عامل مباهات جهان تشيّع اين قرآن را تفسير کرده به نام الميزان في تفسير القرآن، بيست جلد و اکنون شاگرد اين مکتب آيت الله جوادي آملي اين تفسير تسنيم را که شرح و بسط و روشنکننده اين حقايق قرآني است در حدود هشتاد جلد، کتابهاي عادي نيست. افراد زبده هم در فهم اين مسائل در مسائل تفسير تسنيم ماندهاند. کتابي نيست که همين طوري شب آدم بنويسد صبح بلند بشود يک کتابي نوشته! اين طور نيست، جان کَندن ميخواهد. آقا گاهي وقتها ميفرمودند اين تفاسير بيش از هزار سال ما همه را ديديم اعم از اهل تشيّع و اهل تسنّن. اينها بايد ديده بشود تحقيق بشود بررسي بشود و اين آيه شرح داده بشود. يکي از مجلّدات تفسير تسنيم، جلد سوم تفسير تسنيم است اين حدود ششصد هفتصد صفحه فقط پيرامون ده آيه از آيات الهي است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾،[12] صد صفحه دويست صفحه سيصد صفحه؛ يعني چه که خداي عالم خليفه دارد؟ جانشين دارد؟ اين جانشين بناست چه کار بکند؟ چرا خداي عالم جانشين انتخاب ميکند؟ حکمت خدا چيست؟ اينها مسائلي است که بايد همين ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، را کسي ميتواند تبيين بکند، اگر مباني حِکمي و عرفاني و کلامي دستش نباشد؟
بنابراين عترت طاهره شارح قرآن و سنّت پيغمبر هستند. هيچ از سنّت پيامبر جدا نيستند و مکتب تشيع مُرّ قانون و سنّت رسول الله است. خيال همهمان جمع باشد، فکر نکنيم که ـ معاذالله ـ ما از سنّت پيغمبر به دور افتاديم و عترت طاهره و اهل بيت را تبعيت ميکنيم. اينها ما را متّهم ميکنند که ـ معاذالله ـ ما تابع اهل بيت هستيم و از پيغمبر دور مانديم. اين بوقها و اين رسانهها در عصر اموي و عباسي آقايان چه کرده؟ جامعه و امت اسلام را اين طور متفرق کرده است. بايد نجات پيدا کنيم، بايد از اين تفرّق و تشتتی که به دروغ در عالم اسلام ايجاد کردهاند و اين وحدت و يکپارچگي امت را از هم پاشيدند و از بين بردند بايد برگرديم به سنّت رسول الله از جايگاه عترت طاهره. سؤال: سنّت رسول الله مثل قرآن معدن است منبع است اين معدن و منبع را چه کسي بايد باز بکند؟ اين خلفا در کتابهايشان هست، من ديگر اينجا با بيان تحقيقي عرض نميکنم با بيان تبليغي عرض ميکنم اينجا کلاس نيست اينجا مردم متدين و ارادتمندان و علاقهمندان تشريف آوردند تا عصاره اسلام را از زبان قرآن و عترت بشنوند، حق اينهاست و اينها اصناف و مشاغل مختلف دارند و ذهن حوزوي و يا حِکمي و عرفاني و اينها که ندارند، يک ذهن متديّنانه و ارادتمندانه به قرآن و عترت است؛ لذا بيان ما بيان تبليغي است. بيان تعليمي نيست، بيان کلاس و حوزه و دانشگاه نيست؛ بلکه بياني است که خلاصه آنچه را که در اين صحن و سرا وجود دارد تبيين بشود. آيا اين سنّت رسول الله که عِدل قرآن است و خدا فرمود: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[13] اين سنّت پيغمبر که عِدل قرآن است و خود پيغمبر گرامي اسلام فرمود: «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم»؛[14] سخنان من سخنان جامع است، کلمات جامع است.
يک داستان را عرض کنم، يک واقعيت را عرض کنم تا ملاحظه بفرماييد اين يعني چه که رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم»، آقايان! اينها را داشته باشيد، اينها را بزرگان و اساتيد ما، آناني که وارثان انبياي الهي بودند اين سخنان را خوب درک کردند و به ما رساندند ما هم وظيفه داريم بيان بکنيم. رسول گرامي اسلام مستحضريد خودش فرمود، ما به اندازه عقل بشر سخن نميگوييم: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاء»؛ ما نوع انبيا کساني هستند که با مردم به اندازه عقل بشر عادي سخن نميگويند، حقايق را ميدانند، معارف را ميدانند، آنچه در زمين و زمان وجود دارد همه به امر الهي در نزد آنها واضح و روشن است؛ اما هر کسي را به اندازه خودش و هاضمهاي که دارد، براي مثلاً يک بچه هاضمه غذاي تُند و تيز که نيست، به همين مقدار. اما بزرگان، حکما، اهل معرفت، آنهايي که اهل ارادت و عشق به اله هستند در صحنه توحيد و مسيرهايي را طي ميکنند که شاگردان خاص محسوب ميشوند؛ مثل کميل. الآن اين دعاي «کميل» اگر کميل بن زياد بن نخعي نبود اين دعا به ما ميرسيد؟ در يک نيمه شبي در شب نيمه شعبان علي بن ابيطالب(عليه السلام) دست کميل را ميگيرد، از جامعه بيرون ميآورد، از فضاي عمومي جامعه بيرون ميآورد و به او ميآموزاند: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»؛[15] آن اسماي حُسناي الهي را به قلب جناب کميل ميريزد و او به ما ميگويد. حضرت ميفرمايد گاهي اشاره ميکند علي بن ابيطالب: «إِنَ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّا»؛[16] قسم به خدا اينجا مالامال از علم است. «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»؛ قبل از اينکه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»؛[17] من به آسمانيان و طرق آسمان آگاهتر و آشناترم، بياييد از من سؤال کنيد. کساني نبودند علي بن ابيطالب اگر در رأس حکومت بود که فرهنگ جامعه اين نبود. عليها را کنار زدند آمدند و اين طوري دارند جامعه را اداره ميکنند. آن علي بن ابيطالبي که بيانش در نهج البلاغه اين جور موج ايجاد ميکند و ابن ابي الحديد معتزلي؛ اين شخصيت چقدر بزرگ است با اينکه از علماي اهل تسنن است، بزرگترين نهج البلاغه است، او کتابهاي از زمان نوح پيغمبر تا زمان خودش را مطالعه کرد، ميگويد: من از تاريخ قبل از نوح و طوفان خبري ندارم؛ اما از بعد از طوفان نوح تا الآن احدي به عظمت علي بن ابيطالب سخن نگفت و حرف نزد. من همه را ديدم اين انسان، به لحاظ فکري انسان فرهيخته و بلند قامتي است. امروز علماي تشيّع در شرح نهج البلاغه از بيان اين عالم سني معتزلي که اين جور واله و شيداي علي بن ابيطالب است، از آنها حرف نقل ميکند، علماي اماميه بس بزرگ و عالياند، در همه بخشها بسيار متعالي ميانديشند، قابل مقايسه با آنها نيستند؛ اما در اين بيان، در اين کتاب و در اين کلام آن قدر عظمت و بزرگي نهفته است که اين بزرگ مرد، اين شارح نهج البلاغه، اين گونه در مقابل علي بن ابيطالب خاضع است. اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) با همه عظمت و با همه علم و معرفتي که خدا به او آموخته است، او خود را بندهاي از بندگان پيغمبر ميداند و سائر و سالک مسلک پيغمبر ميشناسد. او خود را در اين مسير ميبيند. بنا نيست که ما ـ معاذالله ـ منبعي معدني غير از وجود جامع پيغمبر داشته باشيم.
اما آن داستان، آن واقعيت عيني که در عصر خود پيغمبر اتفاق افتاد؛ رسول گرامي اسلام به علي بن ابيطالب وصيت ميکند علي جان! تا مرا غسل ندادي کفن نکردي و مرا به خاک نسپاردي، از من جدا نشو! وصاياي رسول گرامي اسلام مشخص است. دستم در دست تو باشد، تو بايد مرا غسل بدهي، هيچ کس در غسل دادن از ديگر افراد کمک نميکنند: «إن معک مَن يعينک»، فرشتگان هستند، آنها تو را کمک ميکنند. وقتي علي بن ابيطالب بدن مطهّر پيغمبر را غسل ميداد، اين بدن به راحتي و آن سمت ميرفت، او روح مجسّد است، او حقيقت علمي است، نسيم مرگ آن قدر در لطافت جان او آرام اثر گذاشته که ماديت رخت بربسته. اين بدن مادي و عنصري ماست که هشتاد کيلو، نود کيلو، صد کيلو وزن داريم. آن حقيقتي که «الروح المجسّد و الجسد المروّح»، اين جسد ندارد، اين سايه ندارد. رسول گرامي اسلام سايه نداشت. همواره هر وقت در آفتاب حرکت ميکرد ابري به روي او سايه ميافکند؛ يک وجود ممتازي است، يک انسان ديگري است. وقتي خداي عالم به جان او سوگند ياد ميکند: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.[18] يا وقتي به وجود او در حوزه اخلاق ميفرمايد: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.[19] در سوره مبارکه «انشراح» ميفرمايد: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ٭ وَ وَضَعْنَا عَنكَ وَزْرَكَ ٭ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ ٭ وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ﴾؛ ما نام تو را بلندآوازده کرديم. آقايان! فهم ما از پيغمبر با فهم ديگران از پيغمبر از زمين تا آسمان فرق ميکند. ﴿وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ﴾.
اين رسول الله وقتي ميخواهد وصيت کند به علي بن ابيطالب ميفرمايد که وقتي مرا غَسل دادي، غُسل دادي کفن کردي، قبل از اينکه مرا به خاک بسپاري «خُذْ بِمَجَامِعِ كَفَنِي»؛ اين دو گوشه کفن مرا بگير مرا بنشان و هر سؤالي داري از من بکن.[20] چون اينها که با زبان مادّي و بشري حرف نميزنند. آنها زبان وحي دارند. آيا خداي عالم که پيغمبر را به قرآن متعلّم کرد با زبان بشري حرف زد؟ جبرائيل وقتي آمد به قلب پيغمبر: ﴿نَزَلَ ... ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾،[21] با زبان عادي حرف ميزند؟ آنها اصلاً زبان ندارند، نفس ندارند، لفظ ندارند. آن معناست که وقتي در وجود پيغمبر تابش پيدا ميکند، لفظ الهي از او صادر ميشود که وحي است.
آيا «اميرالؤمنين» شما به اين وصيت رسول الله عمل کرديد؟ آيا حضرت را نشانديد و از حضرت سؤال کرديد؟ حضرت فرمود: آري؛ من بعد از اينکه بدن مطهّر پيغمبر را غُسل دادم نشاندم و مطلبي به من آموخت. اين را بارها شما شنيديد اين را فقط بزرگان بايد تفسير کنند. فرمود مطلبي به من آموخت که از آن مطلب هزار درِ علم و از هر دري هزار درِ علم گشوده ميشود.[22] يک ميليون مطلب يکجا! شما يک فرمول رياضي يا مثلاً فلسفي يا اصولي يا فقهي با آن صدها مسئله حلّ ميکنيد با يک قاعده. اين «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم»[23] است، اين کلام جامع را در بر دارد که آن کلام جامع در وجود علي بن ابيطالب بسط پيدا ميکند، شرح پيدا ميکند و علي بن ابيطالب میشود شارح سنّت پيغمبر. اين گونه نيست که علي بن ابيطالب(عليه السلام) از خودش از مرام خودش يا مانند آن يا امام حسن يا امام حسين يا حضرت زهرا(سلام الله عليها)، همه و همه شاگردان مکتب و سنّت پيغمبرند. اين پيغمبر که در اعلی علّيين جايگاه دارد و از اسم حميد حق مشتق است، آن قدر بلند مرتبه است که همه اين اوليا و اوصيا و اهل بيت عصمت و طهارت در سنّت او مشي ميکنند. آنها شارحاند، آنها تفصيلدهنده و بسطدهندهاند. همين جا دو تا اين حديثي که عرض کردم از امام صادق(عليه السلام) در جهت بيان اين معنا که اهل بيت(عليهم السلام) هيچ سخني ندارند، جز شرح و تبيين سخن رسول گرامي اسلام. خدا را شکر همه ما در ايراني زنگي ميکنيم که ايران عزيز ما ايران سربلند و باافتخار ما، ايراني که مردان و زنان عظيم و ارزشمندي دارد ايراني که يک چشمه او هشت سال دفاع مقدس است که چه فخري و چه عظمت و عزتي اين دفاع مقدس براي جامعه و امت و مکتب پربار اسلام و نگوييم تشيّع در مقابل تسنّن ايجاد کرد را عرض کنم. اين امام رضا(عليه السلام) در اين سرزمين الهي ايران زيست ميکند. من در دماوند که بودم چند شب قبل، حاج آقا اين سخن را فرمودند اين بيان را از سالار شهيدان و «زيارت عاشورا» که آن زميني که شهيد در او نهفته است: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[24] اينجا قطعاً برميگردد و روزي اين کلبه احزان و نگران کننده امروز به فردايي روشن و الهي تبديل خواهد شد. «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»، اگر فَترتي اتفاق ميافتد، يک جريانهاي منفي و منحرفي، جامعه اصيل ما را اين طور نگران ميکند، اينها پس زده خواهد شد. اين سرزمين سرزمين شهيدان است. اين سرزمين سرزمين پاکان است که با همه وجود رفتند و افتخار آفريدند.
اين امام رضا(عليه السلام) که در اين ايران هست. حضرت وقتي از مدينه به خراسان و مرو تشريف ميآورند در بين راه در نيشابور آن گونه که در تاريخ نقل شده است، صد هزار نفر در آن عصر براساس آنچه در کتب آمده آنجا نظاميهاي بود، يک جايگاه علم بود و همه مشتاق در مسيرهاي مختلف خودشان را به مسير آقا امام رضا(عليه السلام) رساندند، وقتي رسيدند به نيشابور عرض کردند «يابن رسول الله» ما ميخواهيم از پيغمبر حديث بشنويم. چه عظمتي بود! چه شيعهاي بودند آن زمان! چگونه عاشقانه! اين سخن درست است که امام رضا(عليه السلام) از پيغمبر خدا حديث نقل کند، اين عترت است که از سنّت حکايت ميکند. اين شنيدني است، اين ديدني است، اين سنّت تبعيت شدني است و الا آن سنّتي که در سقيفه غصب ميشود، نهايتاً به معاويه و يزيد ميرسد. ميرسد به جايي که حسين بن علي ميفرمايد: «فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت»؛ سنت پيغمبر از بين رفته است. ما سنّت را از زبان عترت بايد بشنويم و لاغير! انحراف است و کجفهمي است، کجفکري است؛ مثل اينکه قرآن را از غير عِدلش که عترت است ما بفهميم. چه کساني تفسير کنند قرآن را اگر عترت نباشد؟ اينهايي که هستند اينهايي که به عنوان احياناً خلفا و ديگران؛ حالا محترم هستند اينها در جايگاه خودشان، کاري نداريم، هر کس در جاي خودش؛ ولي قرآن است، وحي است، جبرائيل امين بر قلب پيغمبر آورده، سخن خداست. آن کسي که اين معارف را و وحي را و کلام خدا را نفهمد و نداند چگونه ميخواهد به خودش اجازه بدهد؟ شما الآن مستحضريد اين آقايان اهل تسنن با همه احترام؛ ما عرض ميکنيم الآن بحث اجتماعي نداريم، همه محترماند، همه عزيزند، بحث معرفتي و فکري داريم. الآن در نظر آنها چون عترت را کنار زدند، آنکه جايگزين کردند شده صحابه. الآن اينها ميگويند همه صحابه رسول الله عادل و اهل عدالت هستند. اين تاريخ است، اين کتب و منابع خودشان است، يکايک اينها را ميآورند و از سابقه آنها و لاحقه آنها، از خطاها و لغزشهاي آنها، از گناهان فاحش آنها؛ مگر ميشود چنين چيزي ما صحابه را بياوريم بعد صحابه آقايان! تمام آنچه صحابه نقل ميکنند به تنهايي آنچه را که علي بن ابيطالب از رسول گرامي اسلام نقل ميکند که از راه مکتب اهل بيت به ما رسيده است، اين طرف بيشتر است.
به هر حال امام رضا(عليه السلام) وقتي ميخواهند حديث نقل کنند؛ اين حديث را ميگويند حديث «سلسلة الذهب». يعني چه؟ يعني آن حديثي که سلسله اين حديث طلاست؛ يعني انسانهايي در اين سلسله هستند که ماوراي انسان عادل هستند. ما در حديث چه ميخواهيم! يک ثقه و اطميناني ميخواهيم که اين آقايي که راوي است درست نقل کرده، ـ معاذالله ـ دروغ نگفته، همين مقدار در اين حديث کافي است. اما وقتي امام رضا(عليه السلام) اين سلسله را بيان ميکند که من از چه کسي نقل ميکنم، ميفرمايد که من از پدرم موسي بن جعفر، او از پدرش امام صادق، او از پدرش امام باقر، او از پدرش امام سجاد، او از پدرش امام حسين، او از برادرش امام مجتبي، او از پدرش علي بن ابيطالب، او از رسول گرامي اسلام و رسول گرامي اسلام از جبرائيل امين او از خدا نقل ميکند: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي».[25] ما در اين سرزمين معرفتي داريم زندگي ميکنيم. شما اين کلمات را اصلاً گوشههايي از آن را آن طرفها نميبينيد. اين امام رضا(عليه السلام) ميتوانست بفرمايد که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»؟ حديث توحيدي در بلند مرتبهاش را نقل بکند ولي چرا؟ چون ميخواهد بگويد ما در سنّت پيغمبر هستيم، ما از جايگاه وحي سخن ميگوييم، ما از چارچوبي که سنّت پيغمبر است بيرون نيستيم. سنّت پيغمبر خط قرمز ماست. ما در اين چارچوب مشي ميکنيم سير و سلوک داريم هر چه که ما ميگوييم از اينجا بيرون نيست. اين سخن امام صادق است، شخصي سؤال ميکند يابن رسول الله آنچه من از شما سؤال کردم شما از خودتان جواب ميدهيد يا از پيغمبر است؟ حضرت فرمود: «مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ»، بعد فرمود: «لَسْنَا مِنْ «أَ رَأَيْتَ» فِي شَيْءٍ»، مستحضريد که فقط باقرين، يعني امام باقر و امام صادقاند که در حقيقت بيش از ديگر امامان فرصت پيدا کردند و حديث نقل کردند.
امام باقر(عليه السلام) در اين حديث مبارک ميفرمايد که «لَسْنَا مِنْ «أَ رَأَيْتَ» فِي شَيْءٍ»؛ ما کسي نيستيم. «لسنا نقول» يک وقت ميگويند «نقول»؛ يعني ميگوييم. «لسنا نقول»؛ ما کسي نيستيم، ما خانداني نيستيم که حرف بزنيم و سخني بگوييم و اين سخن در چارچوب سنّت پيغمبر نباشد. «لَسْنَا مِنْ «أَ رَأَيْتَ» فِي شَيْءٍ»، اين به اصطلاح به تعبير ادباي عرب اين نکره در سياق نفي مفيد عموم است؛ يعني هيچ سخني نميگوييم. «أَجَبْتُكَ»؛ هر چه که به شما جواب ميدهيم، نيست مگر آنچه در سنّت پيغمبر گرامي اسلام است. اين منطق، اين فضا بسيار بايد براي ما مکتب تشيّع واضح و روشن باشد که اهل بيت عصمت و طهارت شارحاند مفسّرند، مفصّل سنّت پيغمبرند و لاغير! ما يک اراده داريم آقايان! يک اراده داريم و آن اراده خداست که تعيين کننده اصل دين است؛ حتي پيغمبر هم در اين اراده دخيل نيست و آنچه وجود دارد اراده خداست: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾،[26] اين يک مطلب که هر چه ما به عنوان دين داريم. اينهايي که اين طرف و آن طرف ميگويند دين نيست اينها به زبان خودشان درآوردند و متأسفانه هميشه در طول تاريخ دينسازان و دينفروشان و دينخران و مانند آن، آن لُبّ و لباب و مغز را نداشتند که به جامعه برسد. در عهد خود پيغمبر هم متنبّيان و دروغگوياني که خود را به عنوان پيغمبر معرفي کردند بودهاند.
به هر حال اين آخرين عرضم در اين رابطه باشد که ما اگر بحث عترت را داريم، عترت در مقابل سنّت نيست. عترت حقيقت سنّت است، شارح و شرحدهنده و بسطدهنده حقيقت سنت است و بلکه سنّت همان چيزي است که ما از زبان اهل بيت عصمت و طهارت ميشنويم و لاغير!
شب هشتم ماه محرم است و از جوان عزيز و گرانقدر و بيمانند و بينظير جهان اسلام، حضرت علي اکبر(عليه السلام)، اين شب به آن حضرت متعلّق است و از آن حضرت بگوييم و عرض ارادت کنيم. علي اکبر را بايد به جهان معرفي کرد. اين شايستگي، اين اخلاق، اين صباحت وجه، اين روشني نطق که وقتي ابي عبدالله(عليه السلام) اين جوان را اعزام ميکند به سمت دشمن، «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ ص»[27] است. گاهي اوقات اين تعبير را آقا امام حسين(عليه السلام) دارند وقتي «اذا اشتقنا»؛ وقتي ما مشتاق ميشديم که رسول الله را ببينيم و زيارت کنيم چهره علي اکبر را نگاه ميکرديم. خيلي حضرت «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ ص» است.
وقتي آقا علي اکبر قصد ميدان کرد و عزم و اراده کرد آمد خدمت پدر بزرگوارش «فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَال»؛ اجازه بده من به ميدان بروم. ابي عبدالله(عليه السلام) «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْه»؛ مأيوسانه به اين چهره نگاه کرد، ديد بله، اين الآن برود، چندي بعد صداي استغاثه او را بايد شنيد. نظر مأيوسانه به اين جوانش انداخت؛ اما بدون تأمل و درنگ موافقت کرد. حضرت نسبت به موافقت به ميدان رفتن نسبت به همه حتي نسبت به عباس بن علي قمر بنيهاشم مقداري ميفرمود صبر کن! اما وقتي علي اکبر از حضرت اذن ميدان خواست بدون تأمل و درنگ فرمود برو! لحظهاي درنگ نکرد. اين جوان يک بحث عادي نيست، يک بحث عاطفي نيست. بحثي نيست که بگوييم پدر و پسر و بعد گريه بکنيم و بگوييم اين چهره به چهره و اين حرفها نيست. اين ميداند که علي اکبر از ولايت از حقايق، از دين «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ ص»، اين فرد عادي نيست؛ اما وقتي مأيوسانه در چهره او نگاه کرد فرمود برو! هر کدام از اصحاب و ياران هم وقتي اجازه ميدان خواستند به سختي به آنها اجازه ميداد؛ اما نسبت به جوانش علي اکبر که اوّلين جوان بنيهاشم بود با اين اراده و عزم، حضرت را عازم ميدان کرد. وقتي حضرت به ميدان رفت نقل کردند رو کرد به آسمان و در برخي از نقلها آمده است که حضرت محاسنش را بر کف دست گذاشت، رو کرد به آسمان عرض کرد خدايا شاهد باش! «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ»؛ جواني را به سمت اين قوم ميفرستم که شبيهترين انسانها به پيغمبر است.
آقا علي بن الحسين، آقا حضرت علي اکبر که امروز فخر جوانان ماست. اين علي اکبر بنا نيست فقط در روزي مثل روز عاشورا، در زميني مثل کربلا مقاتله بکند و تمام بشود و ما امروز قصّهاش را بگوييم و تاريخش را بخوانيم و عزايش را بگيريم. بناست علي اکبر، جوانان جامعه ما را اداره کند، آن گونه که جبهههاي ما را علي اکبر و قاسم و عباس بن علي اداره ميکرد. آن علي اکبر رزمش يک گونه است و معرفت و علم و آگاهي و فرهنگ او به گونه ديگري است. «إني أحمي عن أبي» و خودش را معرفي ميکند: «أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي»؛ من فرزند امام حسين هستم و من از ديگران نسبت به پيغمبر اولي هستم؛ «نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَی بِالنَّبِي»؛ قسم به خانه خدا من نسبت به ديگران اولويت دارم. «من شبث و شمر»، از اينهايي که مدعياند ـ معاذالله ـ که سنّت پيغمبر را دارند. همين بحث که الآن ما داشتيم که عترت طاهره شارح سنّت پيغمبرند. آيا علي بن الحسين حضرت علي اکبر به پيغمبر شبيهتر است يا شمر و شبث و عمرسعد و يزيد. حضرت فرمود: ما «نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَی بِالنَّبِي»؛ قسم به خانه خدا ما از اينها اولويت داريم، «من شبثٍ و شمر»، از اين انسانهاي دني. اما سخن او اين است: «تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي»؛ من اجازه نميدهم انسانهاي نابکار و پست و انسانهاي ذليل بر ما حکومت کنند. منطق امام و فرزندش علي اکبر اين است؛ وقتي در مسير کربلا ابي عبدالله حرکت ميکرد، ناگهان در يکي از اين منازل يک مقدار چشم مبارکشان را خواب گرفت و حالت مناميهاي داشتند. در آن حالت مناميه ميديدند اينها با وحي هستند ميبينند که اين کاروان به سمت مرگ دارد حرکت ميکند. وقتي سر از خواب يا سر از اين حالت مناميه درآوردند اين را به علي اکبر گفتند که من الآن در عالم رؤيا ديدم که به من ميگويند هاتف غيبي ندا ميدهد که اين کاروان به سمت مرگ ميرود. اينجا علي اکبر يک سؤالي ميکند: «فلسنا علي الحق؟» پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ «قال بلي» بله ما بر حق هستيم. «إذا لا نبالي بالموت»؛ چرا از مرگ بترسيم.[28] آنکه بر حق است از مرگ ميترسد؟
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي ٭٭٭ تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او جاني ستانم بي رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ[29]
بزرگان از حکمت و معرفت در کنار اين گونه از احاديث چه زيبا ميسرايند.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي ٭٭٭ تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او جاني ستانم بي رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ
اين يک لباس مرا ميگيرد، تن مرا ميگيرد؛ ولي من از اين مرگ جاني بگيرم که براي هميشه باقی است؛ اين منطق وحي است؛ لذا علي اکبر عرض ميکند «إذا لا نبالي بالموت»؛ ما از مرگ هراسي نداريم، وقتي که بر حق هستيم. با اين منطق دارند حرکت ميکنند؛ لذا هيچ ابايي ندارد، حضرت ميفرمايد که «نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَی بِالنَّبِي»، «من شبثٍ و شمر». آنهايي که خودشان را مدّعي سنّت پيغمبر ميدادند، ما از آنها بالاتريم. به هر حال سراسر منطق است. آقايان! فقط يک جوان رفته به ميدان لبش اين طور، چشمش اين طور، ابرويش اين طور که امروزه مطرح ميکنند اينها نيست. بله، اينها آن زيبايي را دارند؛ اما زيبايي روح و معنا و فکر و انديشه آن قدر بلند است که کسي به اينها نگاه نميکند. کسي به اينها توجه نميکند. او که مرگ را اين گونه زيبا تفسير ميکند، آنهايي که دنيايياند از لب و خال و چشم و ابرو و مژه و اينها حرف ميزنند؛ اما آنکه جان و حقيقت و باطن را مينگرد ميگويد سخن آقا علي اکبر اين است: «فلسنا علي الحق؟» اگر ما بر حق هستيم «إذا لا نبالي بالموت».
اين علي اکبر(عليه السلام) رفت به ميدان و بعد از مدتي برگشت؛ «يَا أَبَتِ ... ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي»،[30] سنگيني سلاح کار را بر من سخت کرد و همچنين تشنگي آب و تشنگي نسبت به آب دهان من و کامم را خشک کرده اگر يک آبي باشد بهتر ميتوانم! حضرت اينجا فرمود: «هَاتِ لِسَانکَ»؛[31] زبانت را بده! اينجا علي اکبر زبان را در کام پدر قرار داد؛ حالا اينها چه اسراري دارد ما نميدانيم. و اين نمايان که اين کام پدر از زبان پدر خشکيدهتر است. فرمود برو اميدوارم از دست جدّم سيراب بشوي و آبي از دست جدّم رسول الله بنوشي که «لا أظمأ بعدها»؛ ديگر تشنگي بعد از آن نيست. علي اکبر به ميدان رفت و بعد از مدتي صداي استغاثه علي اکبر را پدر بزرگوارش شنيد. ابي عبدالله(عليه السلام) سراسيمه با شتاب خود را به علي اکبر رساند، لشکر را کنار زد و ديد «فقطعوه بسيوف ارباً اربا»؛ با شمشيرها اين بدن را قطعه قطعه کردند. اين تعبير در ارتباط با ديگر اصحاب و ياران نيست، «فقطعوه بسيوفهم إربا إربا». «إربا إربا»؛ يعني تکه تکه کردند! ديگر چيزي از دست و پا و سر و تن وجود نداشت. چه زيباست اين وداع و خداحافظي که آقا ابا عبدالله الحسين در کنار جوانش دارد انجام ميدهد و چه گفتهها و سخناني دارد ردّ و بدل ميشود. اينها را دوست داريم، بزرگواران مدّاحان ببينند بشنوند، در مقاتل اينها را نقل بکنند، جوانهاي ما بيابند دختران و پسران ما بفهمند که منطق شهادت و گفتگويي که در آخرين لحظه بين اين پدر و پسر آسماني گذشت چه بوده است.
سخني پسر دارد و سخني پدر دارد؛ پسر عرض ميکند: پدرجان «هذا جدّي رسول الله»؛ ديگر حالت احتضار است و ميبيند که چه کساني به استقبالش آمدند «هذا جدّي رسول الله»؛ «يا أبتاه»! اين جدّم رسول الله است. قدحي از آب به من داد من سيراب شدم، اگر لحظاتي قبل از شما آب خواست، معذرت ميخواهم، ديگر تشنه نيستم، نگران نباشيد «هذا جدّي رسول الله»، به من آب داد. يک قدح ديگري در دست دارد به من ميگويد به پسرم حسين بگو: «العجل، العجل»؛ بشتاب! اينجا رسول الله است که مشتاق و منتظر تو اي حسين است.[32]
اين سخني بود که آقا علي اکبر با حضرت در ميان گذاشت؛ اما بشنويد آنچه پدر بزرگوارش حسين بن علي به علي اکبر فرمود. فرمود: «لقد استرحت من هم الدنيا و غمّها و قد بقي أبوک فريداً وحيداً»؛ علي جان رفتي، خوشا به حال تو؛ اما بدان که پدرت تنهاست، کسي نيست او را ياري کند، «فقد بقي أبوک فريداً وحيداً»؛ اکنون من هستم و اين خيل لشکريان که بايد با آنها مبارزه کنم.[33]
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[34] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[35]
«نسئلکَ اللّهم و ندعوک، باسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا اللهُ، يا رحمنُ و يا رحيمُ».
بارالها اين قليل توسلات و عزاداري از همگان جمع حاضر برادران و خواهران به أحسن وجه قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!
حشر ما را نشر ما را دنيا و آخرت ما را با ولاي سالار شهيدان حسين بن علي محشور بفرما!
خدايا در دنيا ما را موفق به زيارت قبر مطهّر ابا عبدالله و در آخرت موفق به شفاعت آن حضرت بفرما!
خدايا لحظهاي ما را از قرآن و عترت دور مفرما!
خدايا جامعه عزيز اسلامي، جوانهاي ما، دختران ما، پسران ما، فرزندان و ذريه ما را از بهترين شيعيان علي بن ابيطالب و اولاد معصومينش قرار بده!
خدايا به برکت نهضت ابي عبدالله حسين بن علي، جامعه ما را نظام ما را حکومت ما را دين و دنيا و آخرت ما را در پناه قرآن و عترت قرار بده.
خدايا مرضاي مسلمين اگر کسي در اين مجلس مريض است، مريض دارد، انتظار شفا دارد، التماس دعا گفتند خدايا همه مريضان را لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام خصوصاً جمع حاضر برآورده به خير بفرما!
خدايا مشکلات را خصوصاً مشکلات اقتصادي و ازدواج و مسکن و اشتغال جوانان ما را خدايا به برکت نهضت ابي عبدالله اين مشکلات را برطرف بفرما!
جامعه اسلامي ما را جامعهاي زنده پويا تابع نهضت ابي عبدالله(عليه السلام) قرار بده!
آنچه معروف است در نزد مولايمان سالار شهيدان و آنچه منکر است در نزد آن حضرت، خدايا معروف را در جامعه ما مستقر بفرما!
و هر چه منکر و زشت است از جامعه ما دور بفرما!
خدايا استقلال اين کشور باهم بودن، وحدت امت و اين همدلي و همفکري را خدايا در جامعه ما مستقر بفرما!
دشمنان اسلام دشمنان ايران عزيز استکبار جهاني صهيونيسم بينالملل را نيست و نابود بفرما!
اين عزت و عظمتي که شهداي گرانقدر ما آفريدند خدايا اين شهيدان را و امام راحل را با شهداي کربلا محشور بفرما!
اين کشور را اين مملکت را اين نظام را از هر خطري محفوظ بفرما!
خدايا اشکالهايي که در نظام و حکومت و جامعه وجود دارد به همت و اراده الهيات خدايا ريشهبکن بگردان!
بار پروردگارا ارواح و مؤمنات، پدران و مادرانمان، گذشتگان اين جمع، ارواح طيّبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان مولايمان حضرت بقية الله الاعظم را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
براي شادي ارواح همه مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع امام راحل و فرزندان عزيزشان «رحم الله من يقرأ الفاتحة مع الصلوات».
«بالنبي و آله و عجّل اللّهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»
[1] . كامل الزيارات، النص، ص179.
[2] . سوره فرقان، آيه27.
[3] . سوره طه، آيه7.
[4] . سوره فصلت، آيه29؛ ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلين﴾.
[5] . سوره فرقان، آيه27.
[6] . كامل الزيارات، النص، ص176.
[7] . كامل الزيارات، النص، ص179.
[8] . وقعة الطف، ص107.
[9]. تحف العقول، ص245.
[10]. سوره مائده، آيه95.
[11]. سوره آلعمران، آيه18.
[12]. سوره بقره، آيه30.
[13]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[14]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[15] . بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.
[16]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت147.
[17]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[18] . سوره حجر، آيه72.
[19]. سوره قلم، آيه4.
[20]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم، ج1، ص284.
[21]. سوره شعراء, آيات193 و 194.
[22] . بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم، ج1، ص305.
[23] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[25] . عيون الاخبار، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[26]. سوره انعام، آيه57.
[27] . اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص113.
[28] . رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج1، ص216.
[29]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1326
[30] . اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص113.
[31] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص43.
[32] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص44.
[33] . ترجمه مقتل ابی مخنف، ص129.
[34] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[35] . سوره شعراء، آيه227.