17 09 2018 313961 شناسه:

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی(محرم 1440 هـ) جلسه هفتم

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

‏«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين‏ بَاعِث الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِع السَّمَاوَات‏ وَ الْخَافِض‏ الْأَرَضِين ‏وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَی مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَن‏ِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح ‏الْعالَمِين‏ بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

شب هفتم ماه عزيز محرّم است. از اين جهت ماه محرّم را ماه عزيز مي‌خوانيم و مي‌دانيم که در اين ماه حسين بن علي عزّت اسلام را و عزّت امت اسلامي را به جهانيان نماياند. عزت؛ يعني نفوذ‌ناپذيري، به آن زميني که نيش کلنگ در آن اثر نکند، گفته مي‌شود «أرضٌ عَزَاز»؛ زمين نفوذناپذير. خدا که عزيز است؛ يعني قدرت لايزال او به حدّي است که هيچ موجودي در نظام هستي نمي‌تواند در اراده و مشيت الهي خللي وارد کند. احکام الله که عزيز هستند؛ يعني قوانين پروردگار هيچ خلل و شبهه و اشتباهي در آنها راه پيدا نمي‌کند و محرّم اگر عزيز است و نهضت سالار شهيدان اگر پيام‌آور عزت اسلام و صلابت و قدرت اين دين و آيين الهي است، براي آن است که اگر انساني در نهايت غربت و مظلوميت باشد، در مقابل يک جريان عظيم و شکننده و عصيانگر و طاغي و باغي همانند جريان ننگين اموي، اين انسان مظلوم در مقابل آن قدرت شيطاني جز با قدرت و صلابت سخن نمي‌گويد: «لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد»،[1] وقتي اين نانجيب‌ها به ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) گفتند فقط يک راه وجود دارد تا تو را نکشيم و آن اين است که در بيعت با يزيد ـ مَعَاذَالله ـ شرکت کني و با او بيعت کني، حضرت اين جمله را فرمود: «لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد»، هرگز اين اتفاق نخواهد افتاد. «إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»؛[2] اين صلابت است، اين عزت است، اين نفوذناپذيري دين و امت اسلام است و لذا ما ماه محرّم را عزيز مي‌دانيم و مي‌داريم. قدرت اسلام را و قدرت امت اسلام را در اين آيين الهي مي‌دانيم که سراسر حماسه است، سراسر عزت و اقتدر است. درود خدا و سلام خدا بر حسين و يارانش که اين‌گونه عزت را نماياندند و ما در پناه اين دين و مکتب الهي عزيز و عزتمند هستيم. به نثار ارواح تابناک شهداي اسلام، بالاخص سالار شهيدان حسين بن علي صلواتي اهدا فرماييد!

يکي از نامه‌هايي که حسين بن علي براي سران بصره نوشت، در آن نامه جمله و عبارتي است که موضوع سخن ماست؛ حضرت در آن نامه ضمن بيان جايگاه رسول گرامي اسلام که خداي عالم او را به نبوت کرامت بخشيد و او را براي امر رسالت اختيار کرد: «أَكْرَمَه‏ ِبنُبُوَّتِه‏ وَ اخْتَارَه‏ لرِسَالَتِه‏»؛[3] بعد فرمود ما شايستگاني هستيم که خداي عالم براي دين و امتش ما را به جامعه معرفي کرد. برادران و خواهراني که به اهتمام امر عظيم نهضت ابي‌عبدالله و اين قيام عزت‌آفرين همواره در صحنه اين حرکت و جنبش الهي هستيد، آن چيزي که مايه عزت ما و مايه ديانت ماست عبارت است؛ از پيروي و تبعيت از اين ثقلين که عبارت است، از کتاب خدا و عترت پيغمبر. عترت پيغمبر؛ يعني چه؟ آيا مراد از عترت که رسول گرامي اسلام فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»،[4] عترت يعني چه؟ آيا مراد از عترت يعني اشخاص؟ يعني افراد؟ يعني اين عده از انسان‌هايي که ما اسامي آنها را به عنوان اين دوازده امام يا سيزده معصوم مي‌شناسيم يا نه عترت يک معناي وسيع‌تر و عميق‌تري دارد. عترت پيغمبر يک جايگاه است، يک موقعيت است؛ مثل رسالت، مثل امامت. البته اين مصاديق عترت طاهره همين سيزده معصوم بزرگوار هستند که دوازده امام و در بالاي سر اينها حضرت فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) که «حجة الحجج» است. اينها از يک جايگاهي، از يک پايگاه الهي سخن مي‌گويند، حضور دارند، گفتار و کردار و رفتار آنها از يک جايگاهي، از يک موقعيت الهي حکايت مي‌کند. اينها انسان‌هاي عادي نيستند که احياناً سخن آنها و کلام آنها مثل ساير انسان‌ها باشد، اصلاً هويت آنها و حقيقت آنها جايگاه ديگري دارد. بله، با مردم حرف مي‌زنند در بين مردم هستند؛ ولي جان آنها و روح آنها الهي است. با حقيقت قرآن عجين است با هويت دين آميخته است؛ بلکه همان گونه که رسول گرامي اسلام فرمود: «يَا عَلِيُّ حُبُّكَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْر»،[5] علي بن ابي‌طالب مؤمن نيست، بلکه همه ايمان است. همان‌گونه که يک وقت مي‌گوييم، يک انسان عادل است، يک وقت مي‌گوييم عدل است. عدل مصدر است، تمام حقيقت يک شيء يا يک انسان را وقتي عدل پُر کرد، نه يعني انساني هست که وصف عدالت دارد. الآن خداي عالم قرآن را چگونه معرفي مي‌کند؟ مي‌فرمايد که ﴿هُدي وَ نُورٌ﴾،[6] نمي‌فرمايد که قرآن هادي است، هادي يعني يک حقيقتي که وصف هدايت را دارد؛ اما قرآن سراسر هدايت است، تمام جهات قرآن هدايت است، اصلاً غير از هدايت و نورانيت چيز ديگري نيست. وقتي با اين توصيف ما قرآن را وصف مي‌کنيم که او هدايت است نه هادي است، نور است نه نوراني است؛ يعني تمام حقيقت قرآن جز روشنايي و فروغ و تابناک بودن به نور الهي چيز ديگري نيست. اهل‌بيت عصمت و طهارت يا عترت طاهره اينها سراسر نورند و هدايت هستند و ايمان‌ هستند. علي بن ابي‌طالب را رسول الله مي‌فرمايد که «حُبُّكَ إِيمَانٌ»؛ اگر کسي تو اي علي را دوست داشت؛ يعني همه ايمان را دارد و اگر ـ مَعَاذَالله ـ نسبت به تو بغض داشت؛ يعني همه کفر را دارد. با انسان روبه‌رو نيست، وقتي با علي بن ابي‌طالب ما طرف هستيم با کسي که داراي وصف ايمان است نيست. او سراسر ايمان است. وقتي از خليفه دوم سؤال کردند که ايمان علي بن ابي‌طالب را شما چگونه توصيف مي‌کني؟ گفت آن قدر علي بن ابي‌طالب از ايمان سرشار است که اگر در يک کفه ترازو ايمان علي بن ابي‌طالب را بگذاريم و در کفه ديگر ترازو همه آسمان‌ها و زمين را بگذاريم، کفه ايمان علي سنگين‌تر است.[7] اينها يک انسان‌هاي عادي نيستند، افرادي يا اشخاصي نيستند، اينها جلوه‌هاي برتر و اسماي الهي‌ هستند که تجلّي کردند به صورت انسان ظاهر شدند. اين را بنده نمي‌گويم، اين را علما نمي‌گويند، بزرگان نمي‌گويند؛ بلکه متن وحي اينها را اين‌گونه معرفي مي‌کند؛ وقتي خداي عالم اينها را به طهارت ستودني مطهر مي‌داند. ما شيعيان پرچم ما همين آيه تطهير است: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛[8] اگر سؤال کنند آقا! همه آيات نور است بدون ترديد، همه آيات الهي هدايت است بدون شک؛ اما ما به عنوان پيروان مکتب اهل‌بيت عصمت و طهارت که عترت‌ هستند که عِدل قرآن‌ هستند که حقيقت دين هستند و غير از اين نيست، ما اگر بخواهيم شاخص‌ترين آيه قرآني را براي خودمان انتخاب کنيم و با اين آيه محشور بشويم، آيه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾، گرچه آيات فراواني در شأن اهل‌بيت عصمت و طهارت خداي عالم دارد؛ اما سرآمد اين آيات همين آيه تطهير است که خداي عالم اين‌گونه بر اساس يک اراده: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ﴾، همه آنچه که در عالم هستي است بر اساس اراده الهي است مگر اين‌طور نيست؟ مگر چيزي در عالم وجود دارد که خدا اراده نکرده باشد؟ عالم بر اساس مشيت و اراده خداست؛ اما وقتي خداي عالم اظهار اراده مي‌کند: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ﴾؛ يعني يک چيزي ديگر است. خدا مالک مُلک و ملکوت است، مگر نيست؟! مگر خداي عالم همه هستي در اختيار او نيست؟ مگر او مالک نيست؟ ولي وقتي مي‌خواهد يک شيء را يا يک حقيقت را بزرگ و عظيم معرفي کند، اسم خود را به عنوان مالک ياد مي‌کند: ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾،[9] سراسر هستي مِلک خداست، او ملکوت و مُلک در تحت سلطه اوست. ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾،[10] چيزي در عالم وجود ندارد که از تحت قدرت و اراده و مالکيت خدا بيرون باشد؛ ولي وقتي بالاي سر يک حقيقت عنوان مالک را مي‌گذارد، مي‌خواهد به عظمت آن روز اشاره کند، ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ است. هر چه که در کنار اراده و قدرت الهي قرار مي‌گيرد، از عظمت و والايي شأن حکايت مي‌کند.

 در باب والدين مفسرين قرآن آنهايي که اهل تفسير قرآن هستند، به هر حال ذوق تفسيري پيدا مي‌کنند و جلوه‌هاي قرآني در دل و جانشان مي‌نشيند و فهم قرآني پيدا مي‌کنند. خدا در قرآن مي‌فرمايد که ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الأرْحَامَ﴾؛[11] يعني از آن خدايي بهراسيد، از آن خدايي برحذر باشيد که در روز قيامت از خدا و از ارحام سؤال مي‌کنند؛ يعني چه؟ چگونه ارحام اسمش در کنار خدا قرار مي‌گيرد؟ از روزي بترسيد، از روزي برحذر باشيد که در آن روز از شما سؤال مي‌کنند که با خدا چه کرديد؟ و با ارحام چه کرديد؟ ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الأرْحَامَ﴾، اين نشان آن است که صله رحم و احترام به ارحام و آنها را در کنار نشاندن به رغم همه ضعف‌ها و نقص‌هايي که ما امروز شاهد هستيم، اين حکم الهي است. نبايد از ارحام دور ماند. گاهي اوقات احکام الهي عزيز و عظيم هستند که بر اساس آموزه‌هاي وحياني تأکيدها، اصرارها و پافشاري‌هاي فراوان قرآن و روايات و عترت طاهره از عظمت يک واقعيت حکايت مي‌کند. وقتي خداي عالم مي‌فرمايد که از ارحام مورد سؤال واقع مي‌شويد که با ارحام چه کرديد؟ نشان از اهميت و ويژه بودن اين مسئله است: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الأرْحَامَ﴾. در ارتباط با عظمت روز قيامت مي‌شود اين عنوان ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ را هم متذکر شد.

بنابراين خداي عالم با يک اراده استثنايي و خاص عده‌اي را سرآمد کرد، پاک و پاکيزه کرد، مطهر و منزّه کرد، براي خود انتخاب کرد تا آنها در مسير رسالت و ولايت و امامت جامعه بتوانند به درستي حرکت کنند. برادران و خواهران! از مجموع آنچه که گفته شد، مي‌شود اين نتيجه را گرفت. يک وقت است که خداي عالم يک عده‌ را مي‌خواهد براي خود به عنوان مسبّح، تسبيح‌کنندگان، تکبيرگويان، اهل تحليل و «لا اله الا الله» گويان، اهل حمد و ثنا و ستايش‌کنندگان، ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾، وقتي فرشته‌ها فهميدند که خداي عالم اراده دارد تا عده‌اي از انسان‌ها يا اصل انسان را بيافريند که ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً،[12] اين فرشته‌ها به صدا درآمدند؛ حالا يا سؤال يا اعتراض يا هر چه که هست، سؤال کردند که آيا اينکه ما در پيشگاه شما اهل تسبيح و تحليل و تکبير و تحميد هستيم، کفايت نمي‌کند؟ خداي عالم فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، آنچه که من در خصوص آفرينش انسان مي‌دانم، هيچ کسي از شما نمي‌داند: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛[13] اين جوابي است که خداي عالم در مقابل پرسش فرشتگان گفت، فرشتگان اين‌گونه از خدا سؤال کردند که آيا اين همه فرشتگان، مقربان، کروبيان که در درگاه شما همواره به تسبيح و تکبير مشغولند کفايت نمي‌کند؟ فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾. وقتي حسين بن علي به ميدان مي‌رود و در آن تنهايي و غربت از اراده خدا مي‌گويد يا در مقتلش و جايگاه شهادتش وقتي زير تيغ دشمن واقع مي‌شود، مي‌گويد: «رِضَي اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْت»،[14] عرض ارادت در پيشگاه خدا «لَا مَعْبُودَ سِوَاك‏» هيچ معبودي غير از پروردگار در آن حال که خدا را در نهايت توحيد ثنا مي‌گويد و ستايش مي‌کند، اين ارزش دارد. کروبيان و مقرّبان درگاه الهي در کنار سفره خدا نشستند، هر لحظه فيض تازه دارند، اينها خدا را تسبيح کنند، اينکه هنر نيست. اين همه کروبيان در سايه قدرت الهي بدون هيچ دغدغه‌اي، خدا را تسبيح مي‌کنند، تحميد مي‌کنند؛ اما يک انسان در نهايت غربت و مظلوميت، خود در آن وضع، اهل‌بيتش در آن وضع، آن هم با همه جلال و شکوه در گودي قتلگاه، با لبان خشکيده و دل تفتيده صدا مي‌زند: «إلهِی رِضًی بِقَضائِکَ تَسلِيمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ»[15] اين توحيد است. خدا اين توحيد را مي‌خواهد. امام حسين اگر مقام مي‌خواست، جايگاه دنيايي مي‌خواست، مال مي‌خواست، هر چه مي‌خواست براي او فراهم بود؛ اما آن که امام حسين مي‌خواست، آن عزت، آن صلابت، آن اراده و مشيت پروردگاري، براي امت و جامعه و براي همه اينها اين خطرات را مي‌پذيرد: «إلهِی رِضًی بِقَضائِکَ تَسلِيمًا»، اين حرف را کجا آدم مي‌زند؟ يک وقت آدم در مسجد نشسته يا در خانه‌اش نشسته، در حال عبادت، يک امکاناتي هست، اين خوب است؛ ولي آن که در آن حال آنجا بود که خداي عالم فرشته‌ها را به صف کرد، آن که گفتم: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ منظورم اين است. من اين را مي‌خواهم. آن که همه سختي‌ها و مشکلات را ببيند و بپذيرد در همه سختي‌ها فرزندهايش را بدهد، اصحاب را بدهد، ياران را بدهد، طفل شش‌ماهه را بدهد و هيچ چيزي از خود نداشته باشد و لحظاتي بعد هم شاهد است که اهل‌بيتش به اسارت مي‌روند؛ اما در آن حال «إلهِی رِضًی بِقَضائِکَ»؛ اينجا مي‌شود خدايا من به قضاي تو راضي‌ام اين حقيقت رضايت است. اين است که خداي عالم در آن حال تجلي مي‌کند و مي‌گويند: «رِضَي اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْت»، هر چه مي‌خواهد باشد، هر اتفاقي بيافتد. هيچ يک از امامان بزرگوار ما به رغم همه حوادث و سختي‌ها، کمترين گله و شکايتي در پيشگاه خداي عالم نداشتند. ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾،[16] سبحانه و تعالي. اينها يک انسان‌هاي عادي نيستند. ما بايد اينها را در چنين سطحي باور کنيم. شناخت و آگاهي ما نسبت به امامان بزرگوارمان را تقويت کنيم. آقايان! اين «زيارت جامعه» اين الآن يازده جلد شرح پيدا کرده؛ آيت الله جوادي آملي يک کتابي دارند تحت عنوان ادب فناي مقرّبان اين شرح زيارت جامعه است. اين حدوداً پانزده جلد مي‌شود و آقاي جوادي آملي با اين سابقه علمي وقتي وارد درياي زيارت جامعه مي‌شود، يک اقيانوس بيکراني است که احساس ضعف و عجز مي‌کند در مقابل «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ»[17] اينها چيست واقعاً؟ ما ببينيم که چه کساني به عنوان امامان ما هستند؟ بشناسيم امامان بزرگوارمان را. ولايت حقيقي را اينجا پيدا بکنيم، نه در و ديوار را نگاه کنيم و ولايت ببينيم. ولايت، امامت، حجيت الهي، حقيقتي که خدا عالم براي بشر انتخاب کرده، اين نوع از ولايت است؛ اين ولايتي که ما از آن حرف مي‌زنيم اينها برای کوچه و خيابان است. اينکه خداي عالم مايه مباهات قرار مي‌دهد، همه فرشتگان را صف در صف حاضر مي‌کند و مي‌فرمايد اگر من گفتم: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ مرادم اين است.

 اگر همه عالم آفريده بشود براي اينکه يک گُل، آن هم چنين گُلي در جهان انسانيت شکفته بشود و شکوفا بشود و عظمت انسان را و صلابت انسان را نشان بده در همه مقابل همه سختي‌ها که از اين سختي‌ها بيشتر تصور ندارد که امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) فرمود اگر رسول الله در حق ما مي‌گفت، نسبت به ما جفا بکنيد، از اين بدتر امکان نداشت، جلوي زن و فرزند سر از بدن جدا کردند بر روي نيزه بردند، منزل‌ها بردند اسارت‌ها تحمل کردند، زنجيرها، تازيانه‌ها، زخم زبان‌ها، و... ما بايد بدانيم آقايان سالار شهيدان حسين بن علي راهي رفته است که اين راه رفتني است و او اسوه و عدوه اين راه است، امام و مقتداي ماست. اين مسير، مسيري است که بايد بهتر آن را بشناسيم.

سالار شهيدان حسين بن علي مسئله سنت رسول الله را در سايه عترت طاهره مي‌بيند و مي‌فرمايد اين عترت طاهره است که سنت را احيا مي‌کند. ـ شما ملاحظه بفرماييد! آن جمله‌اي که ديشب وعده دادم خدمت شما عرض کنم الآن وقتش است ـ اهل‌بيت عصمت و طهارت چنين جايگاهي دارند، از مقام ولايت برخوردارند و اين هم به زبان رسول مکرّم اسلام آمده و هم به بيان الهي در قرآن نشسته است؛ ولي همه اينها يعني اين دوازده امام معصوم و خود فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) هر چه حرف مي‌زدند، مي‌گفتند: پيغمبر فرمود، پيغمبر «قال رسول الله، قال رسول الله» شما وقتي نامه‌هاي حسين بن علي و سخنراني‌ها و پيام‌هاي حضرت را نگاه مي‌کنيد، مي‌بينيد از ده تا هشت تا نُه تا يا همه ده تا اين است که «قال رسول الله، قال رسول الله»، بيان پيغمبر را دارند مطرح مي‌کنند؛ يعني اينها احياگران سنت پيغمبر هستند. آن چيزي که آنها به عنوان سنت از آن ياد مي‌کنند، مي‌خواهند اين سنت را به جاي عترت بنشانند. آيا چه کساني مي‌توانند از سنت پيغمبر به عنوان يک منبع و معدن الهي از او سخن بگويند. يک کسي، يک انسان عادي، انساني که درس ناخوانده است؛ يعني وحي نشناخته آيا مي‌تواند؟ اين خطبه فدکيه زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) مورد توجه شما علاقمندان و پيروان عترت طاهره هست، حضرت يک جمله‌اي را دارد؛ بعد به دو آيه از آيات الهي استناد مي‌کند. شما دقت کنيد! به هر حال ما تمام هويت مکتب تشيّع را در سايه عترت طاهره مي‌بينيم که اينها عِدل قرآن‌ هستند. وقتي زهراي مرضيه با خلفا و خليفه اول وارد بحث و گفتگو شد، او فدک را غصب کرد، در حالي که فدک از آنِ الهي بود که خداي عالم به پيغمبرش فرمود: ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ﴾،[18] حقش را به او بده و خداي عالم بر اساس اين آيه و دستور خدا رسول گرامي اين را داد، اين در اختيار حضرت زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) بود. اين را غصب کردند، تصرف کردند؛ بعد به حضرت زهرا گفتند شما شاهد بياور. علي بن ابي‌طالب را شاهد آوردند، گفتند اين يکي است و کفايت نمي‌کند و حالا داستانش آنها که دنبال فدک نيستند؛ اما آنهايي که غصب کردند، چه منطقي را رفتند؟ آقايان ما بايد به منطق و گزاره‌هايي که ديگران رفتند، آنهايي که از خلافت سخن مي‌گويند و نه از ولايت که خلافت عنواني است که اينها به جاي ولايت نشاندند به دروغ. زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) در مقابل اين منطق غلط آنها که غصب کردند و تصرف کردند و از خود دانستند، فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾،[19] اين آيه در سوره مبارکه «مائده» است، فرمود: شما بر چه مبنايي داريد چنين تصرفي مي‌کنيد؟ آيا شما به حکم جاهليت برگشتيد، پيامبر گرامي اسلام آمد و از جاهليت شما را درآورد به فضاي وحي رساند، ما دو تا منبع آقايان مي‌توانيم براي احکام داشته باشيم: يک منبع منبع وحي است و ديگري منبع هويٰ و هوس. غير از اين دو تا نداريم. «فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَال‏»[20] يا منبع احکام ما وحي است که خدا فرموده و فرمايش خدا در قرآن و سنت رسول گرامي اسلام است که عترت از او حکايت مي‌کند، غير از اين ما نداريم. اين همه احکام جاهلي وجود داشت، سؤال مي‌کنيم. سؤال: قبل از اسلام مردم بر اساس چه قانوني زندگي و نظام خودشان را طراحي و مي‌ساختند؟ چه قانوني وجود داشت، چه حکمي وجود داشت؟ آيا غير از حکم جاهليت؟ غير از حکم قتل و غارت؟ آن راجع به زن‌ها، آن راجع به کودکان، آن راجع به مردها، آن راجع به افساد «في الأرض»، ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً،[21] اين قانوني بود که در آن وقت حاکم بود به تعبير قرآن: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[22] هر کسی زورش بيشتر بود، او پيروز بود. «فلاح»؛ يعني رستگار و موفق. چه کسي موفق است؟ هر کس زورش بيشتر بود، هر کسی قدرت و ثروت او بيشتر است او موفق است. اين منطق جاهلي بود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾. امروز هم گاهي اوقات همين طوري است. وقتي قدرت و ثروت و... يکجا جمع مي‌شود، اينها موفق مي‌شود؛ اما خداي عالم اين منطق را که منطق جاهلي بود، کنار زد، فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[23] انسان‌هاي مؤمن رستگارند، آنهايي که به منبع وحي تکيه مي‌کنند و حکم آنها قانون آنها، نظم اجتماعي آنها، نظم سياسي آنها، نظم اقتصادي آنها بر مبناي وحي شکل مي‌گيرد. عرض کرديم ما دو تا منبع بيشتر نداريم: يک منبع حق، يک منبع باطل. منبع حق وحي است که وحي از راه کتاب و سنت به ما مي‌رسد؛ اما منبع دوم منبع هويٰ و هوس است. ما غير از وحي منبع ديگري نداريم، چه منبعي داريم که براي ما قانون و نظم اجتماعي و نظم سياسي و مانند آن را بگويد؟ عقل که چراغ است، عقل که مصباح است، عقل که حکمي ندارد، عقل تشخيص مي‌دهد که کدام حق است کدام باطل است؛ اما حق و باطلي بايد وجود داشته باشد. عقل مي‌گويد حکم وحي، حکم اصيل و صحيح است و حکم هويٰ و هوس باطل است. اصلاً هويٰ يعني چه؟ «إنما سُمّي هَوي لأنّه يَهوِي بصاحبه»؛[24] چرا به هويٰ مي‌گويند هويٰ؟ هويٰ؛ يعني سقوط. «هُوِي» در مقابل «رُقِي» است. «رُقِي» يعني ترقّي، پيشرفت و توسعه. در مقابل رُقِي، هُوي است. ﴿وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‏ فَقَدْ هَوي﴾؛[25] خدا در قرآن مي‌فرمايد: آن کسي که غضب من بر او روا داشته شد، او ساقط است، سقوط مي‌کند؛ هويٰ يعني سقوط است. هويٰ معادل فارسي‌اش هوس است. شهوت است. خواسته‌هاي نفساني است. هويٰ از نفس برمي‌خيزد و عدل و سقط از عقل برمي‌خيزد، حکم جاهليت را وحي برمي‌دارد و عقلانيت و عدالت را جايگزين مي‌کند؛ اين منطقي است که از وحي ما داريم.

زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) در مقابل آنهايي که به ظاهر مدعي سنت هستند. خليفه مي‌آيد در مقابل حضرت زهرايي که به عصمت، طهارت، ولايت و جلوه‌هاي حقاني و الهي او که رسول الله فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَی لِرِضَاك‏‏»؛[26] آن قدر زهراي مرضيه عظيم است که ظهور غضب و رضاي خدا را در چهره زهرا بايد ديد، در مقابل چنين بانوي طاهرهِ مطهرهِ صديقهِ مقدسهِ معصومه استدلال مي‌خواهد بکند که مثلاً اين فدک مال شما نيست مال من است. تازه به عنوان سنت پيغمبر هم اين کار را مي‌کند؛ لذا حضرت در مقابل اين آيه را مي‌خواند شما به جاهليت برگشتيد: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾.

يک نکته هم در پايان اين بخش عرض بکنم و چند جمله عرض ارادت و ذکر مصيبت. جاهليت؛ يعني حکمي که منبع و مصدرش هويٰ و هوس باشد خواسته‌هاي انساني باشد، آداب و رسوم و سنن و مانند آن باشد؛ چه جاهليت کهن چه جاهليت نوين. گول نخوريم، فريب نخوريم، زرق و برق‌ها ما را و چشم ما و ديدگان ما را و بينش ما را تغيير ندهد. شما الآن مي‌دانيد که به عنوان تبليغات؛ حالا من نمي‌خواهم اسم يک کالايي را ببرم، از باب نمونه؛ مثلاً «پفک نمکي» يا «اشي مشي» يا مانند آن، اينها که همه‌تان مي‌دانيد هيچ بهره‌ غذايي در آن نيست، هيچ حس غذايي ندارد. کسي با پفک به معناي واقعي کلمه سير نمي‌شود؛ ولي اگر کسي يک بسته پفک را ميل کند و مصرف بکند، احساس سيري دارد. اين احساس سيري همان فريفتن و گول زدني است که امروز جامعه فرهنگي ما را همين‌ها دارد پُر مي‌کند؛ همين است. احکام جاهلي امروز با جلوه‌هاي زيباي حقوق بشري و حقوق انساني و مانند آن دارد نشان داده مي‌شود در حالي که همه اينها را در شکل اصيل و اساسي‌اش ما از منبع وحي مي‌گيريم و استفاده مي‌کنيم. يکي از ويژگي‌ها و مختصات شيعه عقلانيت است. شما اگر به اهل تسنن يا فرَق ديگر غير از شيعه نگاه کنيد که جريان ظاهرگرايي و سلفي که محصولش امروز اين فرقه‌هاي ننگين و خبيث داعش‌ هستند؛ داعش آمد چکار کرد آقايان؟ به عنوان اسلام، کشورهاي عراق و شام و مانند آن را به عنوان دولت عراق و شام و مانند آن، چه بنيه‌اي داشت؟ بنيه‌هايش چه بود؟ فکرش چه بود؟ منشأ و منبع اين مکتب از کجا بود؟ اين جاهليت بود. از عقلانيت خبري نداشت و اينکه شما مي‌بينيد مکتب شيعه، علما، بزرگان، فقها، حکما و مفسرين اماميه سراسر اين حرکت را در طول تاريخ محکوم کردند، براي آن است که عقلانيتي که در مکتب تشيع آموخته‌اند، از اين‌طور انحراف‌ها، تحريف‌ها و افراط‌گرايي‌ها در نفرت و انزجار است. اين عقلانيت يکي از مختصات مکتب تشيع است. اهل‌بيت عصمت و طهارت ما را به عقلانيت و تعقل و تفکر و توصيه‌هاي ارزشمند فرا خوانده‌اند؛ اينها اجتهاد حقيقي را در سنت نبوي به ما آموختند؛ ولي آنچه که ما بايد نسبت به آن توجه کنيم اين است که اگر منبع احکام از وحي نباشد و وحي هم در کتاب و عترت طاهره تجلي کرده است، غير از اين باشد، حکم حکم جاهلي است: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾.

درود خدا و سلام خدا بر شما عزيزان، برادران و خواهران گرانقدر که اين مکتب را، اين حسين و حسينيه را، اين نهضت را و اين جنبش الهي را با حضورتان پُرشور و با حرارت حسيني نگاه مي‌داريد. بنده به نوبه خودم از همه شما يکايک و آحاد شما در اين محفل حسيني بسيار سپاسگزارم و خود را خادم همه شما در مسير اين نهضت پاک و الهي مي‌دانم. گرامي باد اين نهضت، عزيز باد اين نهضت! در طول تاريخ امثال شماها اين نهضت را و اين قيام را و اين جنبش الهي را زنده نگاه داشتيد؛ اما زنده؛ يعني حيات دار بودن اين است که شور را در کنار شعور حسيني داشته باشيم و قوت و صلابت منطق ابي‌عبدالله را در جامعه خودمان و در نظام و امت اسلامي بيش از پيش بخواهيم. فکر نکنيم که يک قصه‌اي 1400 سال پيش اتفاق افتاد، يک عده‌اي را به شهادت رساندند، ما هم چون آنها مظلوم بودند، براي آنها داريم گريه مي‌کنيم، ثواب مي‌بريم. اين يک امري بسيار سخيف و ناچيز است. نه، اين مکتب سراسر زنده است، اين مکتبي که مي‌فرمايد: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَی عَنْهُ»؛[27] اين مکتب مي‌ميرد؟ آن مکتبي که مي‌فرمايد، هرگز دست ذلت و پاي فرار نمي‌دهم «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»، اين مکتب مي‌ميرد؟ آن مکتبي که از امام جائر سخن مي‌گويد و مي‌فرمايد در سنت رسول الله، اگر امام جائري، ظالمي، ستمگري، مستبدّي، غير الهي بخواهد بر امتي حکومت کند، آن امت اگر برخيزند و در راه احقاق حق تلاش کنند، جا دارد و شايسته است. اين مکتب، مکتب زنده است، اين نمي‌ميرد. ما زنده‌ايم به نهضت ابي‌عبدالله. ما حيات داريم ما اين شعارها و اين انديشه‌هاي بلند را که بزرگان در طول تاريخ بيان کردند و ما شاگردي آن مکتب را داريم، زنده‌ايم. ترديدي نيست، آن قدر روايات متواتره در خصوص اين امر وجود دارد که کسي خود را به حسين بن علي به انديشه‌هاي نزديک کند، از هر گزندي مصون مي‌ماند.

در باب شهادت اصحاب و ياران اين شب هفتم منسوب است نوعاً به حضرت علي اصغر(عَلَيْهِ السَّلام). يک عرض ارادتي کنيم به پيشگاه آن حضرت؛ ولي قبل از اين يک عبارتي را يک کلمه‌اي را من توضيح بدهم. ما در سلام به حضرت ابي‌عبدالله و همچنين حضرت علي اصغر مي‌گوييم که «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مِنْ مَذْبُوحٍ وَ مَقْتُولٍ مِنْ غَيْرِ جُرْم‏»؛[28] پدر و مادرم فداي شما باد که شما ذبح شده‌ايد بدون جُرم، بدون گناه. يک «ذبيح» داريم، يک «قتيل». فرق بين «ذبيح» و «قتيل» چيست؟ در بين همه شهدا فقط دو نفر ذبيح هستند: يکي حضرت علي اصغر ذبيح است و ديگري هم خود سالار شهيدان حسين بن علي؛ يعني چه؟ چه فرقي است بين ذبيح و قتيل؟ ذبيح؛ يعني آن کسي که ذبح مي‌شود، آن کسي است که زنده‌زنده سرش را از بدن جدا کنند؛ اين را مي‌گويند ذبيح. اگر کسي مُرد و سرش را از بدنش جدا کردند به اين نمي‌گويند ذبيح. اگر اسماعيل «ذبيح الله» است، چون او زنده بود و به امر خدا ابراهيم خليل مأمور شد که او را زنده سر از بدنش جدا بکند: ﴿إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك‏﴾؛[29] من در عالم رؤيا ديدم که دارم تو را ذبح مي‌کنم، نه اينکه اول تو را بکشم، بعد سرت را از بدنت جدا کنم. دو نفر بودند در صحراي کربلا که ذبيح هستند: يکي حضرت علي اصغر که وقتي اين تير سه شعبه به گلوي حضرت اصابت کرد، «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الوَريد إلَي الوَريد أو مِنَ الاُذُنِ إلَي الاُذُن»؛[30] از اين طرف آمد و از اين طرف رد شد و ناگهان ابي‌عبدالله ديد، اين بچه سرش نسبت به بدن خم شد. «بأبي أنت و أمي يا أباعبدالله»! چه گذشت بر اين پدر بزرگوار!؟ در شب عاشورا وقتي حضرت داشت قصه مي‌گفت و جريان کربلا را تشريح مي‌کرد، گفت فردا احدي از شما زنده نمي‌مانند. حتي اين طفل خردسالم علي اصغر را هم به شهادت مي‌رسانند. حضرت قاسم بن الحسن بود، سؤال کرد، عمّ بزرگوار مگر اينها به خيمه‌ها حمله مي‌کنند؟ فرمود تا من زنده هستم، اينها به خيمه‌ها حمله نمي‌کنند اين بچه براي چه؟ فرمود «إذا جَفَّ رُوحَهُ عَطَشَا» وقتي روحش، نفرمود زبانش؛ بلکه «إذا جَفَّ رُوحَهُ عَطَشَا»، وقتي روحش، تشنگي و خشک‌جاني، نه خشک‌کامي، فرا گرفت، من او را مي‌برم تا سيراب کنم، زير گلويت خون مي‌جوشد. گفت: فقط يک نفر زنده است به امر الهي و آن علي بن الحسين زين العابدين است که خداي عالم نسل امامت را از او ادامه خواهد داد. همه مردهاي ما را مي‌کشند، هيچ کسی زنده نيست، حتي علي اصغر. وقتي ظهر روز عاشورا حضرت آمد براي وداع و خداحافظي، مادرش مي‌گويد نه شيري دارم ـ اين نانجيب‌ها از چند روز قبل آب‌ها را قطع کرده بود ـ نه شيري دارم و نه آبي در خيمه‌هاست، اگر امکان دارد اين بچه را به گونه‌اي سيرآب کن! حضرت اين بچه را مي‌گيرد و مي‌بوسد به سمت دشمن مي‌برد؛ حالا نقل‌هاي متفاوت است. چون اين را والد بزرگوار ما آيت الله جوادي آملي در بالاي منبر مي‌فرمودند که اگر انسان تشنه شد از ديگري آب خواست، اين ذلت ندارد. اگر نان و غذا خواست، ذلت هست؛ اما آب خواستن آن هم براي يک بچه شش‌ماهه، ابي‌عبدالله او را بالاي دست فرمود: اگر به من آب نمي‌دهيد، اين کودک را از من بگيريد و او را سيراب کنيد. در همين حال گفتگو بود که تيري از چله کمان به درآمد، «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الوَريد إلَي الوَريد أو مِنَ الاُذُنِ إلَي الاُذُن»، از گوش تا گوش او را گلو و حنجره او را دريد. «بأبي أنت و أمي». اگر اين ذبيح بود، ذبيح دوم خود ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) است که وقتي «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِكَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَی نَحْرِك‏»[31] هنوز ابي‌عبدالله زنده بود، هنوز سخن مي‌گفت، هنوز به خواهرش(سَلامُ الله عَلَيْها) اشاره مي‌کرد، زينب برگرد! تو نمي‌تواني اين صحنه را تحمل بکني. هنوز لبان مطهر به امر توحيد «إلهِی رِضًی بِقَضائِکَ تَسلِيمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ يا غِياثَ المُستَغيثينَ».[32]

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی القَومِ الظَّالِمين»،[33]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏﴾.[34]



[1]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص98.

[2]. تحف العقول، ص241.

[3]. وقعة الطف، ص107.

[4]. دعائم‌الاسلام، ج1، ص28.

[5]. معاني الأخبار، ص206.

[6]. سوره مائده، آيات44 و 46.

[7]. الأمالي (للطوسي)، ص238؛ «فَقَالَ عُمَرُ: تَدْرِيَانِ مَنْ هَذَا قَالا: لَا. قَالَ: هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ: لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ وُضِعَتَا فِي كِفَّةٍ وَ وُضِعَ إِيمَانُ عَلِيٍّ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍّ».

[8]. سوره احزاب، آيه33.

[9]. سوره فاتحه، آيه4.

[10]. سوره صافّات، آيه96.

[11]. سوره نساء، آيه1.

[12]. سوره بقره، آيه30.

[13]. سوره بقره، آيه30.

[14]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.

[15]. مقتل الحسين، مقرم، ص 367.

[16]. سوره يوسف، آيه86.

[17]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص615.

[18]. سوره إسراء، آيه26.

[19]. سوره مائده، آيه50.

[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه65.

[21]. سوره نمل، آيه34.

[22]. سوره طه، آيه64.

[23]. سوره مؤمنون، آيه1.

[24]. مجمع البحرين، ج‏1، ص482.

[25]. سوره طه، آيه81.

[26]. الأمالي( للصدوق)، ص384.

[27]. تحف العقول، ص245.

[28]. كامل الزيارات، ص239.

[29]. سوره صافات، آيه102.

[30]. تذکرة الخواص، ص144.

[31]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص505.

[32]. مقتل الحسين، مقرم، ص 367.

[33]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.

[34]. سوره شعراء، آيه227.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب