12 09 2018 314036 شناسه:

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی(محرم 1440 هـ) جلسه دوم

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

‏«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين‏ بَاعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات‏ وَ الْخَافِض‏ الْأَرَضِين ‏وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَیٰ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمِ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَن‏ِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح ‏الْعالَمِين‏ ‏لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّیٰ‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

شب دوم ماه عزيز و عظيم محرّم است و ارادتمندان و علاقمندان به ساحت اولياي الهي و خصوصاً سرور و سالار شهيدان حسين بن علي در اين محافل حسيني شرکت جسته و راه معرفت و ارادت را براي خود هموار مي‌کنند. گوهري بالاتر از محبت وجود ندارد. در فرهنگ فارسي از اين محبت که به اوج و قله خود مي‌رسد به عشق تعبير مي‌کنند. عشق آيينه بلند نور است. آنچه که براي انسان فرزانه و انسان آشناي به حقيقت يک سرمايه جاوداني است، مسئله محبت است و محبت هم يک موهبت الهي است. جايي محبت نمي‌فروشند. کسب کردني و تحصيل کردني نيست. اينکه خداي عالم در قرآن مي‌فرمايد: اگر همه آنچه که در دنيا هست به صورت اموال، شما توزيع کنيد؛ اما قدرت کسب محبت وجود ندارد، براي آن است که زمام امر محبت به دست خدايي است که «مقلب القلوب» است: ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾.[1]

اگر هر آنچه که در زمين است، انفاق بکني که اين دل‌هاي سخت و سهمگين و قصي عصر جاهلي را به سمت خود بگرداني، اين شدني نيست. دعاي شريف حضرت ابراهيم «خليل الرحمٰن» که فرمود: ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾،[2] نشان آن است که جايگاه و خاستگاه محبت جز اراده الهي جاي ديگري نيست. اين زمام امر محبت به دست پروردگار عالم است و انسان‌هاي شايسته با اعمال، با رفتار، با کردار خويش مي‌توانند زمينه‌سازي کنند. گوهر محبت بسيار گران و ارزشمند است. آن قدر ارزش دارد که رسول گرامي اسلام آن را به عنوان اجر رسالت خويش مي‌داند و مي‌نامد و معرفی مي‌کند.

وقتي رسول مکرّم اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) از مکه به مدينه هجرت فرمودند، تمام زندگي خودشان را در مکه گذاشتند، سختي هجرت را پذيرفتند، خداي عالم در قرآن جريان هجرت را يکي از ارزشمندترين جلوه‌هاي ديني معرفي فرموده است: ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا﴾،[3] آن دسته از انسان‌هايي که همه زندگي خود را رها کردند و هجرت کردند و از ديار خويش دور شدند، يک زندگي جديدي را در جوار رسول گرامي اسلام آغاز کردند، اين هجرت مبارک است. اين هجرت در پيشگاه پروردگار عالم فوق العاده مورد ارزش و ستايش است و همواره در قرآن مجيد از مهاجران و آناني که در عصر تنهايي و غربت رسول الله، همه زندگي را رها کردند و آمدند و در مدينه در فضاي سخت و دشوار زندگي قرار گرفته‌اند، اينها همواره مورد تکريم و احترام پروردگار عالم بودند.

انصار آنهايي که در مدينه زندگي مي‌کردند، آمدند گفتند که پيغمبر امر سنگين جنگ و ظلم و خونريزي و نظاير آن را از ما برداشت و ما را به محبت و دوستي و مودّت کشاند. قبايل سخت دوران جاهلي با فرهنگ قتل و غارت زندگي مي‌کردند و دين اسلام که دين رحمت و محبت و مودّت است، اين جنگ و قتل و غارت را به محبت و مودّت تبديل کرد و جريان يثرب که جريان ظلم و تباهي بود به مدينه تبديل شد و مدينه جايي بود که دوستي و مودّت و محبت حاکم بود.

انصار با خود گفتند اينها و رسول گرامي اسلام اين محبت و عنايت را به ما داشت و ما را از اين فضاي سخت و تاريک و ظلماني به چنين جايگاهي رساند، جا دارد که ما امکاناتشان را تهيه کنيم وسايلي، اسبابي، شرايط مهيايي براي زندگي فراهم بشود و يک مقدار وسايل و اسباب زندگي فرستادند خدمت رسول گرامي اسلام که حضرت با يک شرايط مناسبي بخواهند زندگي کنند. حضرت فرمودند: اينها را برگردانيد، ما از مردم هيچ توقعي نداريم، هيچ انتظاري از مردم نداريم، تنها محبّت و مودّت نسبت به اهل‌بيت را، آنها اجر رسالت ما بدانند: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي،[4] اين محبت و مودت يک گوهر گرانبهاي دست نايافتني است که فقط موهبت الهي مي‌تواند براي انسان محبت و مودّت را فراهم آورد. ما همگان بايد دست به دعا برداريم اين حضور، اين جلسات اين محافل همه زمينه‌ساز آن مودت و محبت هستند. از خداي عالم عاجزانه درخواست مي‌کنيم به برکت نام ارزشمند سالار شهيدان حسين بن علي اين گوهر گرانبهاي مودّت را در دل و جان ما قرار بدهد و اين علاقه و ارادت را در ما همچنان مشتعل و زنده نگاه بدارد و همگان نسبت به سالار شهيدان مشمول دعاي عظيم حضرت ابراهيم باشيم که فرمود: ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾. خدايا! دعاي حضرت ابراهيم در حق اوليا، در حق اوصياي انبياي الهي اين است که خدايا دل‌هاي مردم را به سوي اينها مايل و شامل بگردان و اين محبت و دوستي براي آنها باشد! اميدواريم خداي عالم اين محبت و ارادت را به اضافه معرفت و شناخت براي همه ما مضاعف بگرداند و ما مشمول محبت الهي باشيم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

شفاف‌ترين نهضت و قيام، قيام سالار شهيدان حسين بن علي است؛ زيرا همه بخش‌هاي اين نهضت در نهايت روشنايي، زيبايي و کمال ايجاد شده است. امروزه سؤال‌هاي فراواني مطرح است و همواره بايد از اين نهضت عظيم آسماني و الهي ما با معرفت و آگاهي و شناخت پاسداري کنيم، صيانت کنيم. اين نهضت يک اتفاق و يک رويداد نيست، يک حادثه نيست. معمولاً حوادث زميني‌ هستند، نهضت‌ها و قيام‌ها، جنبش‌ها و حرکت‌ها بر اساس اراده انساني شکل مي‌گيرد و اينها زميني هستند و محکوم به احکام زمينيان هستند و لذا يک مدت هستند و يک سلسله آثار و ثمراتي براي آنهاست؛ اما ماندگاري و جاودانگي در آن وجود ندارد: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ،[5] اگر سؤال مي‌فرماييد که سرّ جاودانگي و ماندگاري اين نهضت به رغم همه مخالفت‌ها و دشمني‌ها و عنادهايي که نسبت به آن شده است، چيست؟ آيا مي‌دانيد سرّ اينکه عمر سعد ملعون دستور داد که عده‌اي داوطلب بشوند و اسب‌ها را نعل تازه بزنند و بر بدن‌هاي پاک و مطهر سالار شهيدان و اصحاب و ياران او بدوانند چه بود؟ يک واژه‌اي است به نام خاک‌مال کردن، اينها مي‌خواستند با چنين حرکتي نام حسين را براي هميشه از بين ببرند. خاک‌مال کنند، ديگر چيزي باقي نماند و با اين حرکت نانجيبانه و مملوّ از خباثت و آلودگي و شرارت کاري کردند که چهره تاريخ سياه شد. عده‌اي داوطلبانه گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْر»[6] ما کوبيديم، ما سينه و پشت حسين بن علي را با خاک يکسان کرديم. اينها براي چه بود؟ يا به اسارت بردن اهل‌بيت عصمت و طهارت به زنجير کشاندن و از منزلي به منزل ديگر بردن براي چه بود؟ همه اين کارها انجام شد تا آنها جريان رسالت و ولايت و امامت را از صحنه تاريخ محو کنند. تمام دشمني‌ها و عداوت‌ها در نهايت وجه آن اتفاق افتاد. از قتلگاه گرفته تا مجلس عبيدالله ننگين و ملعون و تا مجلس زيد، آنها همه قدرت‌ها، امکانات، فضاهاي فکري‌شان و ديانت آميخته با خباثت و آلودگي‌شان را به کار گرفتند تا اين قضيه را محو کنند.

با به شهادت رساندن حسين بن علي ديگر چيزي از اسلام نمانده، کسي باقي نماند، چيزي باقي نماند و آن اشعار ننگين يزيد که؛

لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا ٭٭٭ خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ[7]

اينها براي اين است که خواستند اين قصه و جريان رسالت و ولايت و وصايت و اين همه معارف را حذف کنند و از تاريخ بزدايند. «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ»؛ يعني بني‌هاشم آمدند با مردم با حکومت بازي کردند. تا اين حد اين دشمني و عداوت در باب نهضت ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) اتفاق افتاد که اگر هر حادثه و واقعه‌اي بود خاموش مي‌شد. ديگر هيچ نشاني از آن در تاريخ نمي‌ماند. حتي بعدها هم قبور مطهر شهدا و قبر مطهر ابي‌عبدالله به آب بسته شد، آنجا را کشتزار کردند، مزرعه کردند و احدي اجازه حضور در آن منطقه را نداشت، همه منابر، همه سخنران‌ها اينها در جهت از بين بردن و محو و نابودي جريان وحي و رسالت تلاش کردند.

درود خدا و سلام الهي و فرشتگان بر زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) که در آن مجلس فرياد برآورد که هر کاري که مي‌خواهيد بکن: «فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ ... فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»، هر کيدي، هر نيرنگي، هر خدعه‌اي که اي عبيدالله مي‌خواهي بزن؛ اما قسم به خدا نام ما خاموش شدني نيست. وحي ميراندني نيست. قرآن خاموش شدني نيست: ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون‏﴾،[8] با چه کسي مي‌جنگيد؟ با فوت دهن مي‌خواهيد آفتاب و خورشيد را خاموش کنيد؟  ﴿يُرِيدُونَ ليُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾؛  ﴿نُورَ اللّهِ﴾ چيست؟ حسين بن علي است. «أَنَّكَ نُورُ اللَّهِ الَّذِي لَمْ يُطْفَ وَ لَا يُطْفَأُ أَبَداً وَ أَنَّكَ وَجْهُ الَّذِي لَمْ يَهْلِكْ وَ لَا يُهْلَكُ أَبَدا»،[9] اينها خاموش شدني نيستند، اينها زميني نيستند که ما فکر کنيم. امسال که در حج مشرف بوديم، والد بزرگوارمان، آيت الله جوادي آملي يک پيام را به مناسبت حج ارسال فرمودند و صادر داشتند. فرمودند: کعبه مثل خانه‌هاي عادي زميني نيست، خانه‌هاي عادي که انسان‌ها مي‌سازند، يک روز ساخته مي‌شود، يک روز هم ويران مي‌شود، با وقايع طبيعي يا امثال آن از بين مي‌رود؛ اما کعبه که از بيت المأمور، که از عرش که از کلمات «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»،[10] متأثر است، کعبه ويران شدني نيست. اگر حتي ابرهه‌اي هم اراده کند و خيل عظيمي از پيلان و فيلان را آماده بسازد که کعبه را خراب کند: ﴿أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيل‏٭ أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ٭ وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾.[11] کعبه مثل ساير خانه‌ها که نيست، قبله عالم است و بر اساس اراده الهي شکل گرفته است. خدا به ابراهيم و اسماعيل مأموريت داد که اين خانه را بسازند و هر آجري که روي آجر مي‌گذاشتند، مي‌گفتند: ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ[12] با اين آهنگ اين خانه ساخته شد، با اراده الهي و مجراي اراده الهي هم دستان انبياي الهي حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل، اين خانه‌ها خراب شدني نيستند، اينها که از بين رفتني نيستند. هر وقت يک ابرهه باشد، يک طير ابابيلي هم هست. همواره اين خانه‌ها که به تعبير قرآن ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾[13] و اسم خدا در اين خانه‌ها به عظمت ياد مي‌شود، اين خانه‌ها ويران شدني نيستند: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ﴾، خدا اذن رفعت داد، زميني که نيست، خراب شدني نيست، از بين رفتني نيست. الآن اين بارگاهي که براي رسول گرامي اسلام وجود دارد، همچنين به لحاظ ظاهري در قبرستان اين بقيع اين‌گونه هست؛ اما جلوه‌هاي محبت و ارادت و علاقه به اين خاندان و به اين بيوت در دل‌ها موج مي‌زند و علاقه به خاندان عصمت و طهارت تمام شدني نيست؛ لذا اين نهضت چون الهي است، جاودانه است: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ﴾؛ ولي ﴿وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ.

هيچ نهضتي به شفافيت جريان نهضت سالار شهيدان حسين بن علي نيست. همه جهات اين نهضت روشن و صريح و بدون کمترين ابهامي است. آنها با اينکه سهمگين‌ترين اتهام‌ها را متوجه امام حسين و اين قيامش کردند. يکي از بدترين و تلخ‌ترين اتهام‌ها، اتهام خروج از دين بود. آمدند گفتند که اينها خارجي هستند، خارجي نه يعني از کشور ديگر هستند؛ يعني از محدوده دين و قلمرو آيين رسول‌الله بيرون آمدند؛ چون اينها جزء ـ مَعَاذَالله ـ خوارج هستند، آنها را بايد کشت با آنها بايد مبارزه کرد. چرا اجازه ندادند که سالار شهيدان حسين بن علي در ظهر روز عاشورا نماز بخواند؟ عمر سعد و همراهانشان گفتند که شما از تحت حکومت وليّ امر امام زمان، خليفه پيغمبر، يزيد خارج شديد و شما ديگر ـ مَعَاذَالله ـ مسلمان نيستيد نماز شما چه؟ عمر سعد به همراه لشکرش نماز خواند؛ ولي اجازه نداد امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) در ظهر روز عاشورا نماز بخواند، چرا؟ چون تو از دين بيرون آمدي، تو نماز نداري، تو وقتي از تحت ولايت وليّ امر و به اصطلاح حاکم عصر، يعني يزيد بيرون آمدي و خارج شدي، ديگر مسلمان نيستي. چرا اجازه ندادند که امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) ابدان پاره پاره و قطعه قطعه عاشوراييان و کربلاييان را به خاک بسپارد؟ چرا؟ گفتند که بدن مسلمان محترم است، اجازه مي‌دهيم دفن بکنند، اينها که ـ مَعَاذَالله ـ مسلمان نيستند. اينکه امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) وقتي بدن پاره پاره حسين را بي‌سر مي‌بيند و به اصحاب و ياران که اجازه نمي‌دهند اين بدن‌ها را به خاک بسپارند، داشت قلب امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) از سينه بيرون مي‌آمد، دست ولايي زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) اگر نبود، شايد جان به جان آفرين تسليم مي‌کرد. از پشت‌سر آمد دست مبارک زينب به شانه امام سجاد رسيد، فرمود: برادرزاده جان چه مي‌کني؟ چرا اين‌طوري هستي؟ صبر کن و خدا اينجا را وعده‌گاه عاشقان و ميثاق و عهد دوستان خود قرار مي‌دهد.

خيلي مسئله سنگين بود، فرزند رسول‌الله که به مثابه جان اوست، «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»،[14] «إِنَّ الْحُسَيْنَ ... مِصْبَاحُ‏ هُدًي‏ وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ‏»،[15] اين همه احاديث اين همه بيانات هست. بحثي که در ما در جمع شما عزيزان داريم تحت عنوان سنت نبوي در نهضت حسيني است. آيا سنت نبوي در خصوص اهل‌بيت عصمت و طهارت چه بود؟ چگونه بود؟ آيا راجع به اهل‌بيت اين همه سفارش مگر نکرده بود؟ مگر دست حسنين را نمي‌گرفت مي‌آمد در خيابان و کوچه مي‌گفت: خدايا من اينها را دوست دارم و تو دوست بدار هر آن کساني که اينها را دوست مي‌دارند. مي‌فرمود: «مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْن‏»،[16] اگر کسي مرا دوست دارد قطعاً اين دو تا را دوست دارد. اين سنت پيغمبر بود در باب سالار شهيدان حسين بن علي. آنها که مي‌گويند ما اهل سنت هستيم و پيرو سنت پيامبر گرامي اسلام هستيم، آنهايي که مقابله کردند با سنت پيغمبر ـ مَعَاذَالله ـ به نام سنت، اما در حقيقت بدعت و فرافکني کردن از جريان سنت پيغمبر با اهل‌بيت چنين رفتاري داشتند. اجازه نداده بودند که اين بدن‌هاي پاک به خاک سپرده شود. اين اتهام‌هاي سنگينی بود. اما امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) در تمام مسير و راه از آغاز تا انجام، از آن جلسه‌اي که وليد در مدينه برگزار کرد تا نامه يزيد ملعون را براي امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) بخواند تا مکه تا کربلا تا همه مراحلي که بازماندگان از اين کاروان احرار زينب کبريٰ، امام سجاد اينها رفتند تا کوفه، رفتند تا شام، برگشتند تا مدينه همواره از اين نهضت سخن گفتند و پاسداري کردند و اين اتهام‌ها و تهمت‌هاي دروغين را که از ناحيه حکّام جور مطرح مي‌شد را از بين بردند.

دو تا جهت در ارتباط با نهضت ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) بايد مورد توجه باشد: يک جهت، جهت دروني و ذاتي اين نهضت است و جهت ديگر جهتي است که از بيرون نسبت به اين نهضت ارائه شده است. به لحاظ دروني اين نهضت شريف‌ترين، پاک‌ترين و منزه‌ترين نهضت است. براي اينکه تمام جهاتي که از آغاز تا انجام است، از اهداف، مقاصد، شيوه‌ها، رفتار، گفتار به طوري ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) رفتار کرده است که هيچ نقطه تاريکي در جريان کربلا نيست، حتي در قله اين نهضت که شب عاشورا است، چراغ‌ها را خاموش کرد، فرمود: من بيعت خود را از شما برداشتم، آنها با من کار دارند با شما کاري ندارند. شما اين شب را و تيرگي شب را استفاده کنيد و از اينجا رخت بربنديد، دست زن و بچه‌هايتان را بگيريد و برويد. سه مرتبه حضرت بيعت را گرفت، گفت من تعهدي ندارم با شما، اينها با ما کار دارند و لذا آنهايي که ماندند؛ بهترين، پاک‌ترين و ناب‌ترين انسان‌ها و خالص‌ترين انسان‌ها بودند، کمترين شائبه‌اي در اين حرکت نه تنها در باب خود آن حضرت، بلکه در باب اصحاب و ياران نبود و نيست. شب عاشورا همين اصحاب و ياران ضمن دعا و نيايش و قرآن و نماز روي اين تيرها، تيرهايي که فردا بنا بود رها کنند به سمت دشمن، آمدند اسم‌هاي خودشان را نوشتند، ما ظهير هستيم، ما حبيب هستيم، ما مسلم هستيم، اسامي خودشان را نوشتند که همه بدانند اين افراد عادي نيستند، اينها اشراف هستند، اينها بزرگان هستند، اينها سروران جامعه هستند، اينها با همه عشق و ارادت آمده‌اند نه اينکه حالا مثلاً ـ مَعَاذَالله ـ حسين بن علي بر اساس يک وعده‌اي، وعده مقامي، وعده مالي داده باشد. شب عاشورا فرمود احدي از شما نمي‌ماند، هيچ کسی از شما زنده نمي‌ماند، فکر نکنيد فردا مالي منالي به دست خواهيد آورد، نه! همه شما را مي‌کشند سرهاي شما را بر روي ني مي‌برند، بدن‌هايتان زير سم ستوران است، مبادا فکر کنيد که اينجا چيزي در کار است. همه اينها را روشن و شفاف گفت تا کسي به خاطر مال و مقام و دنيا نماند. اينها کساني بودند که در شب عاشورا آمدند، گفتند يا حسين، يا زينب اگر هفتار بار ما را بکشند و بدن‌ها را بسوزانند و خاکستر بدن‌ها را بر باد بدهند، دوباره ما را زنده کنند، دست از شما برنمي‌داريم. اينکه ابي‌عبدالله فرمود: من اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم،[17] همين است. اينها چه انسان‌هايي بودند؟ چه فرشته‌هايي بودند؟ درود بر اينها! اينکه انبيا بر آنها سلام مي‌فرستند، هر بامداد و شامگاه! خيلي عجيب است! اينها چه کساني بودند؟ اينها چگونه آدمي بودند؟ دل‌هاي پاک، با چه ارادتي، با چه عشقي. وقتي مسلم بن عوسجه به شهادت رسيد، امام حسين رفتند به بالين او در آن مراحل آخر، مسلم بن عوسجه در حال احتضار است، حبيب بن مظاهر دوست سابقش آمده، مي‌گويد من هم چندي بعد به شهادت خواهم رسيد، وگرنه مي‌گفتم وصيتت را به من بکن، فرمود من وصيتي ندارم، «أُوصِيكَ بِهَذَا»؛ دست از حسين برندار؛ «أُوصِيكَ بِهَذَا».[18] خيلي اين عزيزان و اين شهدايي که در رکاب ابي‌عبدالله بودند عزيز و محترم و گرامي‌ هستند. «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّار»[19] زيارت مي‌کنيم با اين عبارت‌هاي ارزشمند، درود خدا بر شما باد که چقدر زيبا رکابداري کرديد و در رکاب ابي‌عبدالله بوديد. آيا آنها اهل تسنن هستند و سنت پيغمبر را دارند؟ آنهايي که با حسين بن علي جنگيدند يا خود سالار شهيدان؟

نکته مهمي را بايد مورد توجه قرار بدهيم؛ برادران و خواهران! ما مواظب کارمان بايد باشيم، ما رفتارمان کردارمان، گفتارمان، منابر و سخنراني‌ها و مداحي‌هايمان، کتاب‌هايمان، قلممان همه آنچه را که ما امروز به عنوان مکتب تشيع بايد از آن سخن بگوييم، بسيار بسيار مهم است! ما متوجه اين نکته باشيم که تمام حقيقت اسلام در مکتب تشيع است. ديگران سعي مي‌کنند ما را به عنوان يک فرقه‌اي از فرقه‌هاي اسلامي معرفي کنند. تشيّع يک فرقه نيست، تشيّع تمام حقيقت اسلام است، تمام سنت پيغمبر است، تمام کتاب است. ما چرا به گونه‌اي رفتار مي‌کنيم که در يک فرقه نشان داده بشويم؟ مثلاً مي‌گويند آقا! فرقه حنبلي، مالکي، شافعي، مثلاً جعفري ـ معاذالله ـ. ما يک فرقه هستيم؟ ما يک گروه هستيم؟ ما يک جمعي هستيم که ـ مَعَاذَالله ـ از سنت پيغمبر فاصله گرفتيم؟ تمام خدعه و نيرنگ اين است که هُل بدهند و ما را از فضاي اسلام که سنت پيغمبر و کتاب الهي است دور کنند، بگويند که اينها يک عده‌اي هستند جدا شدند، اينها رافضي هستند، اينها يک فرقه‌اي هستند به نام فرقه تشيّع در مقابل ساير فرقه‌ها. تازه فرقه‌هاي شيعه هم باز زيديه هست، اسماعيليه هست، فرقه‌اي داريم به نام فرقه اماميه يا شيعه دوازده امامي يک گروهي از اسلام هستند. ما هم ـ متأسفانه ـ در همين حال و هوا حرف مي‌زنيم ما هم خودمان را ـ مَعَاذَالله ـ يک فرقه مي‌دانيم، فرقه نيستيم.

من امشب يک نامه‌اي را از نامه‌هاي امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) که به اشراف و بزرگان بصره نوشتند را خدمت شما گوشه‌هايش را بخوانم و متوجه باشيم که نهضت ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) دارد مي‌آيد تا همه اسلام را در مکتب تشيع نشان داده بشود و فرقه بودن را و گروه بودن را از تفکر و فرهنگ ما جدا بکند. ما فرقه نيستيم، ما متفرق نشديم، ما جدا نشديم، آنها جدا شدند. آنها از سنت پيامبر گرامي اسلام باز ماندند، در اين شب‌هاي که خدمت شما هستيم به برخي از سنت‌هاي پيغمبر اشاره کنيم و اينکه اينها در مقابل سنت پيغمبر برخاستند و بدعت‌ها روا داشتند. اجازه بدهيد در همين‌جا به گوشه‌هايي از اين نامه‌اي که از نامه‌هاي بسيار روشن و شفاف و در تاريخ مانده و ثبت شده ابي‌عبدالله است را خدمت شما قرائت کنم. اين در تاريخ هست و همه نقل کردند؛ نمي‌خواهم بگويم اهل شيعه در مقابل اهل تسنّن، آنها سنت را دارند، نه! در کتب ديني و اسلامي و مجامع روايي ما آمده است. بزرگان بصره مورد خطاب آقا سالار شهيدان حسين بن علي هستند، نام مي‌برد در آن نامه. بعد مي‌فرمايد که من پيک خود را براي شما مي‌فرستم و به اين نامه، من شما را دعوت مي‌کنيم: «وَ أنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه‏‏»، در آغاز اين نامه حضرت اين‌طوري شروع مي‌کند که خداي عالم رسول الله حضرت محمد مصطفيٰ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) را انتخاب کرد؛ اصطفيٰ يعني انتخاب کرد، «و أكرَمَهُ بنُبوَّتِهِ و اخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ ثُمَّ قبَضَه اللَّهُ إلَيهِ»،[20] رسول گرامي اسلام را انتخاب کرد در بين همه انسان‌ها و او را به نبوت مکرّم کرد. نبوت موهبت الهي است، نبوت سخن گفتن با خدا و تکلّم با پروردگار عالم است.

اجازه بدهيد آقايان يک پرانتزي اينجا باز کنم و فرق بين اينکه ما مي‌گوييم نبي، يعني پيروان مکتب اهل‌بيت مي‌گويند نبي و رسول، با آنهايي که به تعبيري اهل تسنن هستند و مي‌گويند پيغمبر و رسول کيانند؟ ما به همه اهل تسنن احترام مي‌گذاريم، برادريم، با هم زندگي مي‌کنيم و زندگي ديني داريم؛ اما تبيين مکتب و آيين نکاتي است که بايد براي همه ما مهم باشد. آنها مي‌گويند پيغمبر کيست؟ مي‌گويند پيغمبر يک فردي است؛ مثل ساير افراد، البته آدم درستي است، امين است و خداي عالم اين آدم امين را پيغمبر خود کرده؛ يعني چه؟ يعني يک سلسله مطالبي را به او آموخته که او بيايد به مردم بگويد. پيک خداست، پيام‌آور خداست؛ ولي ذاتاً مثل ساير انسان‌هاست «يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاق‏»،[21] اين تفاوتي با ديگر انسان‌ها ندارد، تنها امتيازي که دارد اين است که خداي عالم او را شايسته دانسته، يک سلسله مطالبي را به او القا کرده، به او تفهيم کرده و او را هم در اين القا معصوم کرده و گفته اين مطالب را به مردم ابلاغ کن! شناخت اين آقايان از جريان رسالت و نبوت و نبي و رسول همين حدّ است؛ لذا به اندک امري، اشتباه، خطا، نسيان و مانند آن را به پيغمبر و امثال او نسبت مي‌دهند. هيچ ابايي هم ندارند و اين معرفتشان در همين حد است؛ ولي مکتب اماميه وقتي سخن از پيغمبر دارد، سخن از رسالت و وحي دارد، سخن از رسول مکرّم اسلام دارد، مي‌فرمايد: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.[22] پيغمبر يک آدم عادي نيست. او کسي است که در نزد پروردگار عالم جان يافته است و خداي عالم از لدن و نزد خود با او سخن گفته، نه اينکه يک نفر درِ گوش او گفته که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾، به مردم بگو که خدا اين‌طوري است! اين‌طوري که نيست. آن وقتي که جبرائيل امين به عنوان شاگرد اوست، او معلّم ملائکه است، مسجود ملائکه است، خليفه خداست؛ اين حرف‌ها در نزد آنها مطرح نيست، اين معارف محصول مکتب اهل‌بيت است. اگر ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي ٭ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَي ٭ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الأعْلَي﴾[23] و امثال آن است، گوشه‌هايي از قضاياي وجود رسول گرامي است: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ﴾،[24] اين معارف اصلاً با رسالت و ولايت چه مي‌کند؟ اينها انسان‌هاي عادي نيستند. بله، بخش داني اينها در نهايت مردمي بودن است؛ اما حقيقت و هويت آنها!

 من ديشب خدمت والد بزرگوارمان در محضر ايشان بودم به يک مناسبت اين قصه را نقل کردند؛ عرض کنم خدمت شما استفاده کنيم، با چشم گريان مي‌گفتند. مي‌گفتند وقتي که اهل‌بيت(عَلَيْهِمُ السَّلام) علي بن ابي‌طالب، فاطمه زهرا، حسنين نذر کردند که سه روز روزه بگيرند، در اين سه روز حضرت آردي تهيه کردند و حضرت زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) آن آرد را تبديل به نان کردند و سه روز روزه گرفتند و در اين سه روز، موقع افطار مسکين و يتيم و اسير آمدند: ﴿مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾.[25] در مدينه مسکين بود، يتيم بود؛ اما اسير که مسلمان نداشتيم که مسلمان اسير باشد. اسير آنجا کافر بودند، مشرک بودند. اسير کسي بود که آمده بود با پيغمبر و دين بجنگد و اين اسير قطعاً مسلمان نبود. حضرت زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) علي بن ابي‌طالب و حسنين، اين نان خود را به اسير کافر دادند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾؛[26] اينها چه کساني بودند؟ اينها فرمودند که حکومت اسلامي اين است که علي بن ابي‌طالب و فاطمه زهرا براي يک اسير کافر هم نان شبشان را مي‌دهند. اين حکومت اسلامي است، اگر بناست علي و زهرا حاکم باشند، اين کاره‌ هستند و اين وحي دارد مي‌گويد، اين تاريخ نيست، اين قصه نيست، اين داستان نيست: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾. اينها با همه محبتي که داشتند؛ بعضي از مفسرين مي‌گويند که ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾؛ اما اين ﴿حُبِّهِ﴾ اين ضمير «هِ» با اينکه مثلاً گرسنه بودند و تشنه بودند، به رغم اينکه گرسنه بودند دادند. ﴿عَلي‏ حُبِّهِ﴾؛ ولي بزرگان اهل معرفت و کساني که اهل تفسير هستند، در منطق معرفت والاي ديني فرمودند، نه! ﴿عَلي‏ حُبِّهِ﴾؛ يعني حبّ خدا، حبّ به انفاق و احسان، چون اينها به احسان و انفاق علاقه دارند که خداي عالم ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾،[27] «يحب المنفقين»؛ آنهايي که اهل انفاق هستند، محبوب خدا هستند بر اساس اين محبت اين غذاي خودشان را اعطا کردند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾، اين آدم‌ها هستند، اينها آدم‌هاي عادي نيستند.

وقتي اينها به حرکت درمي‌آمدند وحي به ميدان مي‌آمد و خداي عالم از عظمت اينها مي‌گفت و مي‌ستود. اينها فکر مي‌کنند که اگر خدا فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ؛[28] مثلاً مثل آدم‌هاي اخلاقي که امروز آدم اخلاقي است، اين‌طور نيست! اخلاقي که «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛[29] اين ادبيات و ادب و اخلاق را که از زميني‌ها ياد نگرفتند، کتاب که نخواندند، فلسفه اخلاق که نخواندند، بيايند بگويند که مثلاً چنين! اينها خوب است اينها بشري است اينها هم ارزشمند است همه اينها محترم است؛ اما هويت آنها جداست، ما آنها را بايد در يک سطح و مستواي ديگري بشناسيم، انسان‌هاي عادي که نيستند.

 لذا ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) در اين نامه به اهل بصره نوشت که رسول الله را خداي عالم انتخاب کرد و او را به نبوت تکريم کرد: «و أكرَمَهُ بنُبوَّتِهِ، و اخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ»، خداي عالم را اختيار کرد، انتخاب کرد براي امر رسالت، براي دين. دين فوق العاده است، دين اراده تشريعي خداست، دين يک امر عادي نيست که بگويند آقا! اين را لطفاً به مردم ابلاغ کن! بيا بگو نماز صبح دو رکعت است، روزه بگيريد، جهاد! اينکه نيست. اينهايي که تازه ما مي‌بينيم آن جلوه‌هاي زميني حقيقت دين است. اينکه مي‌گويند: ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾؛[30] نه يعني مالک روزي که جزاست. اين جزا يکي از شئوني است که در روز قيامت است، در روز قيامت، حقيقت دين آشکار مي‌شود. الآن که ما دين نداريم يک چيز سطحي و عبوري و گذراست. اينکه خداي عالم جان پيغمبر را مالامال از وحي مي‌کند، آنجا ديگر بحث علم و حرف و معرفت و اين حرف‌ها نيست، نفرمود که « و لإنک لتعلمت من لدن حکيم عليم»؛ حقيقت دين حقيقت علمي نيست که بگوييم فهمانده، تعليم کرده، نه. ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ﴾،[31] حقيقت قرآن را او تلقي کرد، تلقي غير از علم است، غير از معرفت است، حقيقت را ترسيم کرد؛ مثلاً عدالت را فرض بفرماييد؛ عدالت را بالا منبر بنده، خيلي خوب براي شما توضيح مي‌دهم، آن آقا هم در دانشگاه، آن آقا هم در حوزه، مگر عدالت اين است؟ عدالت اين است که اگر روي آتش بايستي و بگويي حرف ناحق بزن، نزني! مي‌تواني؟ اين حقيقت را به عنوان عدالت مي‌گويند و اين حقيقت دست نايافتني است و نمي‌شود با اين واژه‌ها با اين مفاهيم برخورد زميني کرد، آنها چون اين‌گونه از مفاهيم رسالت، ولايت، امامت، خلافت، خلافت پيامبري، اينها را که نمي‌فهمند، نمي‌دانند اينها را ائمه براي ما باز کردند، اولياي الهي براي ما تشريح کردند، مي‌شود فهميد اصلاً خلافت الهي يعني چه؟ ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً؛[32] يعني چه؟ آن خدايي که «أحديُّ الذات و الصفات» است، «لا حدّ له و لا نهاية له»، آن خدا بيايد؛ مثلاً يک نفر را بگويد که آقا خليفه من هستي!؟ ولايت نمي‌دانند؛ يعني چه! تصرف در عالم و آدم را چه کسي مي‌فهمد؟ اگر نبود اين معارف از ناحيه اهل‌بيت، ما چه مي‌دانستيم ولايت چيست! همين در حد حکومت‌هاي عادي تلقي مي‌کرديم، فکر مي‌کرديم که ولايت يعني اين. آنهايي که از ساحت الهي دريافت شده است، دريافت شدني است نه فهميدني، نه ديدني، نه «عين اليقين»، نه «علم اليقين»؛ بلکه «حق اليقين» است. آنها به تمام حقيقت دين و حقايق الهي بار يافتند. خيلي متفاوت است؛ ما فکر نکنيم که دين يک چهره زميني است و از بين رفتني نيست. خدايي که اراده او از ابتدا، از آغاز تا انجام است، دين را بسيار عزيز دانسته است.

وقتي حاضر مي‌شود يک کسي همانند حسين بن علي در رکاب دين، شربت شهادت بنوشد، دين خيلي عظيم است. ما فکر نکنيم که دين به همين طوري حالا با ده سال بيست سال، پنجاه سال ما حتي در عالي‌ترين سطحش يک ورقه‌هايي را، يک سطور و صفحاتي را از دين مي‌توانيم داشته باشيم. ديشب عرض کردم خدمت حاج آقا بودم، فرمودند که اي کاش همه شب شب قدر بود و قرآن به سر کردني بود و چقدر اين کتاب عزيز است! چون مدام حاج آقا با اين کتاب به خاطر همين تفسير مرتبط‌ هستند. کاملاً فضاي اين کتاب را به عنوان وحي الهي به نوبه خودشان دريافت کردند. فرمودند که اين ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾، اين نشان از اين است که اسلام براي جامعه اسلامي، حتي کافر حتي اسير کافر بايد نان دهانش را حاکم اسلامي بگيرد و بدهد تا آنها در امان باشند. ما اين‌طوري هستيم؟ ما اين تفکر را واقعاً در ارتباط با ولايت و حکومت و اينها داريم؟! ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾.

امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) در اين نامه و اين رساله فوق العاده ارزشمند مي‌نويسد: «وَ أنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه‏‏». آقايان! رفتارمان را، گفتارمان را اصلاح کنيم ما يک فرقه نيستيم به نام فرقه شيعه. ما تمام حقيقت اسلام هستيم. ما تمام سنت هستيم، ما تمام کتاب الهي هستيم؛ فکر نکنيم که مثلاً يک فرقه‌اي هستيم در کنار ساير فِرَق. رفتارمان، کردارمان بايد با جهان اسلام بخواند، با سنت رسول الله به تمام معناي کلمه بخواند. ما که مثلاً مکه و مدينه مي‌رويم يک گوشه‌اي يواش؛ در حالي که تمام حقيقت اسلام در اين مکتب است. حضرت امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) که اين نانجيب‌ها و اين انسان‌هاي خبيث و آلوده آمدند گفتند که حضرت از جامعه اسلامي متفرق شده، جدا شده و مي‌خواهد شقّ عصاي مسلمين بکند و مي‌خواهد در جامعه اختلاف بيندازد، بايد او را از بين برد، اين نامه‌اش رسماً در تاريخ هست: «وَ أنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه‏‏». و اجازه بدهيد اين بخش عمده را عرض کنم و ـ إِنشَاءَاللَّه ‏ـ در شب‌هاي بعد تشريح اين فراز.

«فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ وَ إنْ تَسمَعوا قَولي وَ تُطيعوا أَمري أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ»، اين يک تکه را آقايان! بايد حفظ بکنيم، بايد داشته باشيم، به قلبمان بسپاريم. حضرت مي‌فرمايد: شما اهل تسنّن هستيد؟ ادعا مي‌کنيد که بر سنت پيغمبر هستيد؟ بياييد من براي شما بشمارم که چقدر از سنت‌هاي الهي از بين رفت و سنت پيغمبر پايمال شد، «فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ»، شما بدعتگزار هستيد، نه سنت‌گرا؛ بدعت‌گرايي داريد. به حکّام، به حاکمان، به واليان امر اموي فرمود. اينها به عنوان اهل تسنن آمدند با ابي‌عبدالله جنگيدند. يکي از سنت‌هاي روشن، آشکار، صريح و شفاف که هيچ کسی، نه مي‌تواند در ارتباط با آن شک بکند سنت رفتار پيغمبر با اهل بيتش است. کسي ترديد دارد که اينها همين الآن با همه عداوت‌ها و دشمني‌ها در کتاب‌هايشان مالامال از اين است که رسول الله فرمود: به اهل بيتم محبت کنيد، دوستي کنيد. وقتي زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) بعد از جريان کربلا در مدينه آمد، يک کاري کرد با قبر مطهر رسول الله، اما امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) وقتي از خيمه‌اش آمد بيرون، دستاري به دست داشت و اشک‌ها را از چشمانش پاک مي‌کرد، خواست قصه کربلا را براي مردم شرح بدهد و ماوقع را توضيح بدهد؛ اولش يک جمله‌اي گفت؛ گفت مردم! چقدر رسول الله در باب ما اهل‌بيت وصيت کردند سفارش کردند که نسبت به اهل‌بيت مدارا کنيد، مراعات کنيد، نسبت به آنها محبت کنيد. هر چه که آنها گفتند، اگر رسول الله مي‌فرمود نسبت به اهل بيتم بدي کنيد، اهانت کنيد، آنها را بکشيد و آزار بدهيد، اذيت بکنيد از اين بالاتر امکان نداشت! چه مي‌توانستند بکنند که نسبت به اهل‌بيت انجام ندادند؟ اينها کساني بودند که مي‌گفتند ما دنبال سنت پيغمبر هستيم. اينها کساني بودند که ادعايشان اين بود که ما پيرو پيغمبر هستيم، ـ مَعَاذَالله ـ خليفه پيغمبر، لباس و رداي پيغمبر و مانند آن. اينجاست که ابي‌عبدالله مي‌فرمايد: «فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت، و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ»؛ سنت‌ها از بين رفت، سنتي که شما مدعي هستيد که اهل تسنن هستيد به حکام اموي و هواداران و کساني که در آن عصر مي‌زيستند و به حکومت‌ها دلخوش بودند؛ سنّت کجاست؟ ده‌ها نمونه و موارد هست که به عنوان سنت شناخته شده است، ولي مورد بي‌توجهي و بي‌مهري بود.

حالا ـ إِنشَاءَاللَّه ‏ـ بايد که اين سنت‌ها را بشماريم و بيان کنيم و بگوييم که اهل‌بيت(عليهم السلام) تابع سنت پيامبر هستند؛ حرف‌ها زياد است، سخن‌ها در اين رابطه زياد است، تحقيقات فراواني را بزرگان و علماي دين انجام دادند و ما هم وظيفه داريم در اين گونه از محافل و مجالس، اذهان شريف شما و افکار عمومي جامعه خودمان را به اين اهداف بلند و ارزشمند آشنا کنيم و مردم بدانند که جريان کربلا مربوط به يک فرقه نيست، ما مصادره نکنيم با گفته‌هايمان، رفتارمان، کردارمان، با اين سخنراني‌ها و منبرها و مانند آن. بايد تسرّي بدهيم اين مکتب را به همه اسلام. به همه جامعه اسلامي. اين متعلق به همه اسلام است، نگوييم که آقا! شيعيان کربلا دارند و عاشورا دارند. من وقتي از کنار قبر مطهر رسول الله مي‌گذشتم، همين عمامه‌به‌سرها و اين شُرطي‌هاي امر به معروفشان وقتي مي‌ديدند؛ مثلاً ايراني‌ها يا مثلاً عراقي‌ها رد مي‌شوند، ببخشيد با استهزاء مي‌گفتند کربلا، کربلا، با همين‌طور! وقتي ما يک‌طور برخورد مي‌کنيم، آنجا هم همين‌طور برخورد مي‌کنند؛ يعني شما برويد دنبال کربلاي خودتان! در حالي که کربلا فرمود: «فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ»، ما آمديم تا سنت پيغمبر را احيا کنيم. «أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب‏».[33]

امروزه آن شقاق و اختلافي که وجود دارد اين است که مي‌گويند ما اهل سنت و جماعتيم و شما متفرق شديد، يک فرقه شديد، جدا شديد و بايد به ما گرايش پيدا بکنيد. ما سؤال مي‌کنيم، سنت پيغمبر چه بوده؟ چگونه سنت پيغمبر در باب امامت، در باب خلافت، در باب ولايت و بسياري از مسايل ديگر پيغمبر چگونه رفتار مي‌کرد؟ آيا سنت پيغمبر غدير بود يا سقيفه بود؟ و بسياري از مسايل ديگر که عرض کرديم ضمن احترام به همه برادران بزرگوار اهل تسنن، مسايلي که مربوط به مي‌شود به جهان اسلام که آنها هم باور دارند که حسين بن علي فرزند رسول الله و مورد محبت آنهاست و کربلاي ابي‌عبدالله را هم تا يک حدي مي‌پذيرند، ما بايد رفتارمان، گفتارمان، کردارمان، بياناتمان و مقالاتمان به گونه‌اي باشد که نشان بدهد که مکتب تشيع تمام اسلام است، تمام حقيقت اسلام است، چون حقيقت اسلام عبارت است از کتاب و سنت و مکتب تشيع تابع سنت پيامبر و کتاب الهي است.

شب دوم محرم است، شب بسيار ويژه و خاصي است، فرداي چنين روزي در سال 61 هجري قمري، امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) وارد کربلا مي‌شود. از آن روزهاي بسيار سخت و دشوار براي اهل‌بيت عصمت و طهارت، خصوصاً پرده‌نشينان خاندان عصمت و طهارت زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) و اهل و عيال بوده است. به هر حال حضرت عازم کوفه بودند، اجازه ندادند و عبيدالله ملعون براي عمر سعد نوشت که به حسين سخت بگير: «جَعْجِعْ بحسين‏».[34] با حسين به سختي برخورد کن. به هر حال اين حرکت انجام شد و حضرت وارد سرزمين کربلا شد. بسيار قصه پُر غصه و ماتم و غمناکي است. حضرت سؤال مي‌کنند، اينجا کجاست؟ اين چه زميني است؟ چه سرزميني است؟ اسامي مختلفي را به حضرت عرض مي‌کنند: «شاطئ الفرات» است، «وادي طف» است، «نينوا»ست، حضرت فرمود اسم ديگري هم براي اين زمين هست؟ عرض کردند «يابن رسول الله»؛ بله اينجا را کربلا هم مي‌نامند. فرمود «هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»،[35] همين‌جا بار بنهيد همين جا پياده بشويد «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا»؛ همين‌جاست که مردان ما را مي‌کشند، بچه‌هاي ما را ذبح مي‌کنند، خون‌هاي ما را مي‌ريزند، اهل‌بيت را به اسارت مي‌برند؛ «هَاهُنَا هَاهُنَا» همين جاهاست. «مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا». بعد امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) يک خاطره‌اي را نقل مي‌کند، در خدمت پدرم علي بن ابي‌طالب بودم، از جنگ صفين برمي‌گشتيم، به همين سرزمين رسيديم، ديدم پدرم علي بن ابي‌طالب گريه مي‌کند و اشک مي‌ريزد. عرض کردم پدر جان، سؤال کردم که شما چرا گريه مي‌کنيد؟ همين سخن را داشت، فرمود اينجا جايگاهي است که مردان ما را به شهادت مي‌رسانند و خون‌هاي آنها را به زمين مي‌ريزند و اهل‌بيت را به اسارت مي‌برند. اين چند سال قبل از جريان کربلا بود. سه بار اين بيان‌ها مطرح شد؛ يک بار اين بود که خود علي بن ابي‌طالب(عَلَيْهِ السَّلام) وقتي به سرزمين کربلا رسيد، يک خوابي به چشم مبارکش آمد و ناگهان برخاست، يک حالت مناميه‌اي بود و ديد اينجا دريايي از خون است و بعد اين سخنان را از زبان مبارک جاري کرد. بعد خود ابي‌عبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) يکبار ديگر هم همين اتفاق افتاد و آن وقتي بود که کاروان اسرا از شام به کربلا آمدند. وقتي که اين خاندان آمدند، خودشان را از بالاي اسب يا هر چه سوار بودند، انداختند روي اين قبرها و مي‌گفتند همين جا بود که بچه‌ها را، اينجا بود که علي اکبر را، اينجا بود که علي اصغر را و اينجا گودي قتلگاه بود که حسين بن علي را و همين‌طور يکي پس از ديگري. روزي زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) وارد قتلگاه شد و بدن پاره پاره و بي‌سر برادر را نشناخت، «أءنت أخي و ابن أمي»؟ روز ديگري که حضرت اربعين وارد کربلا شد، کنار قبر برادر نشست و عرض کرد، اگر يک روزي من آمدم کنار بدن تو و اظهار کردم تو را نمي‌شناسم، اگر حسين اکنون تو سر از قبر درآوري، قطعاً خواهرت را نخواهي شناخت. هم قدّم خميده شد و هم موي سرم سپيد شد. تو خواهرت را نخواهي شناخت، مرا از کنار بدن پاره پاره‌ات جدا کردند. وقتي دخترت سکينه آمد کنار بدن پاره پاره نشست، از من سؤال کرد «هذا نعش مَن»؟ اين نعش کيست؟ فرمود: حق داري نشناسي، «هذا نعش أبيک الحسين»، اين نعش پدرت حسين است!

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی القَوم الظَّالِمين‏ وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون»



[1]. سوره انفال، آيه63.

[2]. سوره ابراهيم، آيه37.

[3]. سوره بقره، آيه218؛ سوره نحل، آيه41؛ سوره حج، آيه58.

[4]. سوره شوری، آيه23.

[5]. سوره نحل, آيه96.

[6]. مثير الأحزان، ص78؛ «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْر٭٭٭ بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْر».

[7]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏2، ص307؛ «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا ٭٭٭ خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ‏».

لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا ٭٭٭ جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَل‏».

[8]. سوره صف، آيه8.

[9]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص284.

[10]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص191.

[11]. سوره فيل، آيات1و2و3.

[12]. سوره بقره، آيه127.

[13]. سوره نور، آيه36.

[14]. کامل الزيارت، ص52.

[15]. عيون أخبار الرضا(عَلَيْهِ السَّلَام)، ج‏1، ص60؛ «إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ‏ هُدًي‏ وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ‏».

[16]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص382 .

[17]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص91؛ «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي‏».

[18]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص107.

[19]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص560.

[20]. وقعة الطف، ص107.

[21]. الإختصاص، ص94.

[22]. سوره نمل، آيه6.

[23]. سوره، آيات5 ـ 7.

[24]. سوره مائده، آيه95.

[25]. سوره انسان، آيه8.

[26]. سوره انسان، آيه9.

[27]. سوره بقره، آيه195؛ سوره مائده، آيه13.

[28]. سوره قلم، آيه4.

[29]. بحارالانوار، ج16، ص210.

[30]. سوره فاتحه، آيه4.

[31]. سوره نمل، آيه6.

[32]. سوره بقره، آيه30.

[33]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص89 .

[34]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج33، ص126.

[35]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص383.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب