07 10 2016 298168 شناسه:
image

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی در دهه محرم 1438هـ.ق ـ جلسه ششم

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: مراسم عزاداری و سوگواری سالار شهیدان با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی با موضوع «حیات طیبه در مکتب حسین (ع)، اندیشه ای نو برای زندگی » در دهه اول محرم الحرام 1438 هـ در مسجد هدایت شهرستان آمل برگزار می گردد.



اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«اَلحَمدُ لله رَبِّ العَالَمِين، بارِئِ الخَلائِقِ الأَجمَعِين، باعِثِ الأَنبِياءِ وَ المُرسَلِين، رَافِعِ السَّمَوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الأَنبِياءِ وَ المُرسَلِينَ سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفضَلِهِم حَبِيبِ إلهِ العَالَمِينَ اَبَی القَاسِمِ المُصطَفَي مُحَمّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلّمَ وَ عَلَي الأَصفِيَاءِ مِن عِترَتِهِ لَاسِيَّمَا خَاتَمِ الأُوصِيَاءِ، حُجَّةِ بنِ الحَسَنِ العَسکَرِي، رُوحِي وَ اَروَاحُ العَالَمِينَ لَهُ الفِدَاه، بِهِم نَتَوَلّي وَ مِن اَعدَائِهِم نَتَبَرَّءُ اِلَي الله».

ششمين شب از ماه عزيز محرّم را در جمع عزاداران و محبّان سالار شهيدان و سرسپردگان و دلدادگان نهضت سالار شهيدان و قيام سرور آزادگان سپري مي‌کنيم. از خداي عالَم به حرمت اين شب‌ها و اين روزها و اين ماه عزيز و عظيم و اين نهضت و حماسه جاويد، عاجزانه مسئلت مي‌کنيم که روح ما را، جان ما را، عقول و قلوب ما را با اين نهضت الهي پيوندي ناگسستني برقرار نمايد و همواره محرّمي زيست کنيم و از حيات طيبه نهضت ابي عبدالله بهره ببريم و از چراغ هدايت وجود آن حضرت استفاده کنيم. به نثار ارواح تابناک شهداي کربلا بالأخص سالار شهيدان حسين بن علي صلواتي اهدا فرماييد.

يکي از بيانات حکيمانه رسول مکرّم اسلام درباره حسين بن علي و نهضت و قيامش که همگاني است و همه دلدادگان به اين مکتب با باوري اصيل نسبت به اين بيان خود را باورمند به اين سخن مي‌دانند اين است که «إِنَّ‏ الحُسَينَ‏ مِصبَاحُ‏ الهُدَی وَ سَفِينَةُ النَّجَاة»؛ گرچه هر يک از اين احاديث و کلمات نوراني رسول گرامي اسلام و ائمه معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) به بُعدي و جهتي از جهات اين نهضت اشاره دارد، اما اين حديث نوراني از رسول گرامي اسلام در باب شخصيت ابي عبدالله بسيار راهگشا و معرّف زنده وجود سالار شهيدان است. اگر رسول گرامي اسلام فرمود: «إِنَّ‏ الحُسَينَ‏ مِصبَاحُ‏ الهُدَی وَ سَفِينَةُ النَّجَاة»، بايد اين سخن و بيان نوراني را تحليل کنيم و ابعاد اين سخن نوراني را بيابيم و فلسفه اين بيان را که چرا رسول الله در شأن و حق فرزندش حسين بن علي اين گونه سخن گفته است را آشنا شويم.

حسين(عليه السلام) چراغ هدايت و کشتي نجات است. اسلام حقايقي دارد، معارفي دارد، جلوه‌هاي برتري دارد که فهم و شناخت آن مقدور هر انساني نيست. مراحلي از درک و معرفت را نياز دارد، بسياري از انسان‎ها از اهل حکمت و دانش، از اهل حکمت و عرفان در خفايا و زواياي حقيقت والاي اسلام مانده‌اند. گرچه بسياري از جلوه‌هاي دين تبيين شده است، اما امّهات دين، آن بخش اساسي و ريشه دين، اين در نزد اهلش همچنان هست. دين فقط اين جلوه ظاهري نيست که ما با آن سر و کار داريم، حقيقت دين را «يوم الدين» بايد بشناسيم، در روز جزا حقيقت دين مشخص مي‌شود، مگر کاسه دنيا و ظرف محدود و ناچيز دنيا تحمّل اين حقايق و معارف بلند را دارد؟ مگر دنيا مي‌تواند از حقيقت توحيد، انسان‌ها را مطلع کند؟ مگر ظرف دنيا قدرت درک حقايق آسماني و علمي را دارد؟ هرگز! اين علي بن ابيطالب و اولاد معصومين او(سلام الله عليهم اجمعين) که چهره حقيقي ولايت‌اند چند درصد از وجود آنها در ظرف طبيعت و رَحِم عالم ماده توانسته است زايش پيدا بکند و به جهان معرّفي بشود؟ شايد اگر بگوييم دَه درصد حداکثر بيست درصد از دين براي ما نمايانده شده است گزاف نگفته‌ايم. حقيقت دين که توحيد است که اسما و صفات عاليه حضرت حق است که جلوه‌هاي برتر خداي عالَم است، شما اين کيهان را، اين نظام کيهاني را، اين آسمان و زمين را، اين اختران را، ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ﴾[1] و نظاير آن که انسان در شگفي‌های آن در جلوه‌هاي غريب و عجيبش مي‌ماند، اين جلوه‌هاي نازل و داني هستي است، چرا به اين عالَم مي‌گويند دنيا؟ چون از همه عوالم هستي پَست‌تر، کوچک‌تر و ناچيز‌تر است. ما در اين دنيا هر چه که علم بيندوزيم بسيار ناچيز و اندک است، ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛[2] علم را که در دنيا نمي‌شود ياد گرفت، مقداري دادند که ما سرگرم باشيم، علم که از جايگاه دنيا نمي‌تواند به انسان‌ها نمايانده شود، علم را بايد در عالَم ملکوت ديد، ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛[3] حقايقي است که در انديشه بشر، در افکار و آرا و انظار بشر قرار نمي‌گيرد. انسان در پيدايش پديده‌هاي مادي مانده، در کيفيت حيات يک سنگ، يک درخت، يک حيوان مانده، تا چه رسد به کيهان! ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾؛[4] شما مي‌بينيد خداي عالَم به انجير، به زيتون، به نظاير آن سوگند ياد مي‌کند: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ ٭ وَ طُورِ سينينَ ٭ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ ٭ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ﴾؛[5] اين سوگندهايي که خداي عالَم در آياتش و قرآن بيان مي‌کند نشان از شگفتي و اعجابي است که در عالَم طبيعت است و عالَم طبيعت کجا و عالَم طريقت کجا و عالَم حقيقت کجا و صفحه‌هاي برتر هستي کجا؟! ما با يک درصد بسيار ناچيزي با دين روبه‎رو هستيم، ما فکر مي‌کنيم علي بن ابيطالب اگر دَرِ قلعه خيبر را توانست يک‌تنه بِکَنَد اين خيلي شجاعت است! ما فکر مي‌کنيم اگر علي بن ابيطالب(عليه السلام) با يک ضربت عمرو بن عبدود آن غول کفر و بت‌پرستي و شرک را دو نيم کرد اين خيلي شجاعت است! براي ما که در حد بسيار بسيار ناچيزي از قدرت انساني هستيم براي ما اينها خيلي معنا دارد؛ اما اينها با حقيقت اهل بيت(عليهم السلام) فاصله‌هاي فراواني دارد. اين «في الجمله» است که آنچه از دين براي ما بيان شده و گفته شده، بسيار بخش ناچيزي از حقيقت دين است، از حقيقت توحيد است، از حقيقت اسما و صفات الهي است. شما هزار اسم از اسماي خدا را در دعاي «جوشن کبير» زيارت مي‌کنيد، حقيقت اينها کجاست؟ حضور خدا در عالَم هستي چگونه قابل ملاحظه است؟ اينها مگر به اين راحتي به دست مي‌آيد؟! اين بخش اعظم دين و بخش مهم دين که ريشه و اساس آن است، در عالَم ملکوت است در عوالم برتر است و بايد اصل و اساس را آنجا جستجو کرد. ما با ظواهري با جلوه‌هاي ظاهري دين روبه‎رو هستيم. اين يک بحث که دين معارفي دارد، دين اخلاقي دارد که اخلاق دين بسيار مرحله والا و ارزشمندي است که وقتي رسول گرامي اسلام حضرت محمّد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) فلسفه بعثت خود را مطرح مي‌کند مي‌فرمايد يکي از جهات عمده و اساسي در بعثت و رسالت رسول الله عبارت است از اينکه اخلاق کريمانه، آن کرائم اخلاقي، آنها به بشر برسد و ابلاغ بشود: «بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ‏ مَكَارِمَ‏ الْأَخْلَاق‏»؛[6] اين جلوه‌هايي که پيامبر گرامي اسلام براي بيان آنها، ابلاغ آنها مبعوث شده است آنها کدام است؟ مگر ما مي‌توانيم به راحتي به اين عمق از اخلاق و فضايل و کرائم انساني راه پيدا بکنيم؟ ما با سطح ظاهري اين انديشه آشنا هستيم. برادران و خواهران! شبهاتي را، ابهاماتي را، پرسش‌هايي را پيرامون دين مطرح مي‌کنند، ما به همه پرسش‌ها و به همه اين ابهامات بايستي پاسخ مناسب بدهيم و اين باعث نشود که فکر کنيم دين، قدرت پاسخگويي ندارد! دين توان جواب دادنِ به اين ابهامات، به اين پرسش‌ها و شبهات را ندارد! دين را از اهلش بخواهيم، از بزرگان از دانش و حکمت بپرسيم، ببينيم چه حقايقي و معارفي را از دين ارائه مي‌کنند.

بخش ديگر از دين عبارت است از اعمال و احکام و وظايف عملي. چون انسان داراي سه بُعد است، دين هم داراي اين سه بُعد است؛ دين و انسان همزاد هستند، از آن زماني که انسان پا به عرصه حيات نهاد همزاد با انسان دين هم آفريده شده است. خداي عالَم اوّل انساني آفريد که او متدين به دين الهي، او حجت خدا، او پيامبر و رسول الهي است. حضرت آدم در اين دوره از آفرينش انسان‌ها به عنوان پيغمبر، به عنوان حجت الهي با آمدنش و پيدايش او در نشئه طبيعت در اين دوره، رسالت را وحي را نبوت را با خود آورده است، انسان و دين همزاد هستند. اگر انسان داراي سه بُعد ظاهري و طبيعي است و عالَم خيال و مثال و نفس است و عالَم عقل و روح است، دين هم داراي اين سه بُعد است. احکامي دارد که ناظر به عالَم طبيعت دنياست، اخلاقي دارد که متوجه به عالَم نفس و خُلقيات انساني است و معارف و حِکَمي دارد که ناظر به عالَم عقل و روح انسان است. انسان داراي سه بُعد وجودي است، دين هم داراي سه بُعد است. اگر ما در عرصه طبيعت و اعمال و احکام زندگي مي‌کنيم، فقط با شريعت و فقه روبه‎رو هستيم، اگر پا فراتر نهاديم و به عرصه اخلاق و نفسانيات گام نهاديم و زندگي و حياتي اخلاقي نفساني داشتيم، در مرحله دوم با طريقت آشناييم و اگر اهل معنا شديم اهل حقيقت شديم، روحمان را، عقلمان را، آن بنيان‌هاي اصيل وجودي دين خود را توجه کرديم، آنجا اهل حقيقت مي‌شويم. دين را شريعتي است، طريقتي است و حقيقت انسان‌هاي هم در اين سه مرتبه‌اند اهل شريعت، اهل طريقت، اهل حقيقت و جامع انسان‌ها آن انساني است که هم اهل احکام و اعمال و فقه است و قانون و حقوق، هم اهل نفسانيات است و اخلاق است و فضايل انساني و نزاهت از رذايل اخلاقي و هم اهل حقيقت است که جان را و روح را و آن بخش اساسي و اصيل هستي‌اش را مي‌پروراند. عده‌اي با شريعت‌اند، عده‌اي با طريقت‌اند، عده‌اي با حقيقت و انسان کاملِ جامعِ به همه اين جلوه‌ها، هم اهل شريعت است، هم اهل طريقت است و هم اهل حقيقت و حسين بن علي مصباح هدايت است براي اين انسان‌ها. عارفان را حسين بن علي مقتداست، حکيمان را، اهل حقيقت و حکمت و عرفان را ابي عبدالله مقتدا و مهتداست و آنهايي که اهل طريقت‌اند اهل اخلاق‌اند اهل فضايل نفساني‌اند، اهل زدودن رذايل اخلاقي از صحنه نفس هستند، اينها با چهره طريقت در دين آشنا هستند و حسين بن علي مصباح هدايت براي آنهاست و آنهايي هم که در صحنه جهاد اصغر تلاش مي‌کنند به زندگي طبيعي و مادي مشغول‌اند؛ اما براساس ضوابط براساس منطق زيست و معيارهاي حقوقي و فقهي زندگي مي‌کنند اينها از حيات طيبه برخوردار خواهند شد. بعضي‌ها يک زندگي سرسري دارند هر چه پيش آمد خوش آمد، هر گونه که از خواب برخاستيم، هر گونه که زندگي کرده‌ايم، هر گونه که سر کار رفتيم، به هر وضعي که باشد، بي‌نظمي، بي‌توجهي به معيارهاي انساني، بدون قانون و ملاک و ضابطه زيستن از حيات انساني نيست، انسان يک موجود مسئول است و مسئول تلاش او آن است که بر سر راه و روي ضابطه، قانون و معيار حرکت کند. مگر مي‌شود باري به هر جهت هر کسي هر طوري خواست زندگي کند؟ مگر ـ معاذالله ـ انسان در حدّ حيوان است؟ حتي حيوانيت نظم ذاتي خودش را دارد، ما انسان‌ها چقدر نظم داريم؟ چقدر اهل قانون هستيم؟ چقدر اهل ضابطه ملاک و معياريم؟ چقدر براي خود در زندگي خود به نظم و انضباط معتقد هستيم؟ آيا با چه زباني بايد اين معنا را فهماند که نظم جزء دين است، انضباط از الزامات ديني است، اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) که در وصيت‌هاي نهايي پايان عمر شريفش مي‌فرمايد: «وَ نَظْمِ‏ أَمْرِكُم‏»؛[7] اي انسان‌ها منظم زندگي کنيد. بر اساس و قاعده زندگي کنيد، با ملاک زندگي کنيد. مي‌خواهيد کفش بپوشيد، مي‌خواهيد لباس بپوشيد، مي‌خواهيد سر سفره بنشينيد، مي‌خواهيد غذا بخوريد، مي‌خواهيد با يکديگر معاشرت کنيد، مي‌خواهيد مهماني برويد، مي‌خواهيد مسافرت برويد، مي‌خواهيد هر کاري را در رشته خودتان و شغل خودتان، اگر دانشگاهي هستيد، اگر اهل صنعت و کار هستيد، اگر کشاورز هستيد، مگر مي‌شود انسان بدون نظم و قانون به جايي برسد؟! الآن والد بزرگوار ما که يک اسوه اخلاقي و نمونه جامع انساني است از ممتازترين ويژگي‌هاي ايشان مسئله نظم و انضباط است. در تمام طول زندگي براساس يک نظم، قاعده، ملاک و معيار همين زندگي طبيعي را ساختند. مگر مي‌شود انسان مسئول باشد و نظم و انضباط نداشته باشد، مگر نظم و انضباط يک چيز بشري است؟ بله بشر عادي هم مي‌تواند متوجه بشود. اين فهمي که بشر راجع به نظم و انضباط دارد اگر موفقيت برخي از کشورهاي توسعه‌يافته و پيشرفته را شما زير ملاک‌هاي بررسي و وارسي قرار بدهيد مي‌بينيد که يکي از شاخص‌ترين آنها مسئله نظم است انضباط است زيستن زندگي کردن بدون نظم بدون انضباط بدون رعايت قانون و فقه و ملاکات شرعيه شايسته انسان نيست. اگر رسول الله فرمود: حسين بن علي مصباح هدايت است؛ يعني آميختگي علم و عمل، آميختگي اخلاق و عمل، شيريني و حلاوت مکتب سالار شهيدان حسين بن علي(عليهما السلام) در اين است که آن معارف بلند، آن اخلاق کريمانه را در عرصه عمل به شيرين‌ترين و لذت‌بخش‌ترين وضعيتي درآورده و عرضه کرده است. ما بايد از بساط زندگي ابي عبدالله و مکتبش اينها را هم بياموزيم. شعار نظم را، ملاکات اخلاقي را، توجه به فضايل را همه و همه در اين مکتب ارزشمند سالار شهيدان حسين بن علي نهفته است. ببينيد اين اصحاب و ياران با ابي عبدالله چگونه برخورد مي‌کنند؟ نوع رفتار ابي عبدالله با آنها چگوه است؟ در نهايت دوستي و صميميت اما براساس ضابطه و براساس ملاک است. ما نياييم بگوييم که دين يک سلسله امور انتزاعي است، نمازي بخوانيم و روزه‌اي بگيريم و يک محرّم سينه‌زني داشته باشيم و يک ماه رمضان روزه بگيريم، اين دين نيست! اينها برداشت‌هايي است اين يک التقاط است! دين يک مجموعه يکپارچه و منظمي است که اخلاقيات دارد، احکام دارد و معارف دارد و اينها رد سه عرصه و سه صحنه بزرگ شريعت طريقت و حقيقت به هم پيوسته و منسجم و در يک فضاي يکپارچه‌اي ارائه مي‌شود. بعضي‌ها امروزه بحث مي‌کنند که آيا فقه با اخلاق ارتباط دارد يا نه؟ فقه و اخلاق ديني با هم منسجم‌اند يک بافت هستند اما هر بخشي از اين بافت به درد بخشي از جامعه و هستي انساني مي‌خورد. انسان خواب هم دارد غذا هم بايد بخورد، احياناً بايد اين زائدات را هم دفع بکند، همين انسان با خدايش هم سخن مي‌گويد. انسان که يک دست نيست، انسان که يک تکه سنگ نيست، انسان وجودي است به قامت کلّ هستي. اگر بخواهيد انسان را بشناسيد انسان آن کون جامعي است که سرش به آسمان‌ها و به عرش مي‌سايد و زمينش در مرداب طبيعت در عناصر قرار دارد. همين انساني که ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾؛[8] که سرش بر آسمان‌ها و در عالَم عرش و قلم و کرسي است، همين انسان پايش در طبيعت است. اين انسان قامتش به کلّ هستي است و اين دين هم براي اين انساني وضع شده است که بخشي سر در آسمان دارد و بخشي در فضاي نفس و اخلاق زيست مي‌کند و بخشي هم راجع به طبيعت اوست. چگونه انسان دستشويي برود؟ چگونه غذا بخورد؟ دفعش چگونه باشد؟ جذبش چگونه باشد؟ اين احکام دارد. زاد و ولدش چگونه باشد؟ احکام دارد. از آن طرف هم معارف توحيدي، «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ»،[9] آن جلوه‌هاي توحيدي به جاي خود، آن مسائل نفساني و کرائم اخلاقي به جاي خود، اين گونه از مسائل از احکام هم به جاي خود و اينها يکپارچه‌اند در يک منظومه معرفتي دين ارائه مي‌شود. آقايان! دين را از من و امثال من نبينيد و نشنويد! آنهايي که دارند ارائه مي‌کنند در اين کرسي‌ها در اين منابر در اين تريبون‌ها در اين آنتن‌ها ارائه مي‌کنند اينها آن عرضه واقعي دين نيست، دين را از اسلام شناسان از شخصيت‌هايي همانند امام و علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليهما) بايد آموخت. آنهايي که دلداده حقيقت‌اند وقتي امام راحل سخن مي‌گويد، مي‌گويد قَسم به دوست! خدا را با دوست صدا مي‌زند. اگر انسان خدا را به مثابه دوست داشته باشد چگونه با او معامله مي‌کند؟ قَسم به دوست که آنها دين را متوجه نشدند! حسين بن علي مصباح هدايت است، زيرا در مقام عمل براي همه اينها، براي عارفان، براي حکيمان، براي متخلّقان، براي اهل شريعت و طريقت و حقيقت ابي عبدالله(عليه السلام) نمونه است اسوه و الگوست. خودمان را ارزان نفروشيم، اين شب‌ها را، اين ايام و ليالي را، اين فرصت‌ها را مخصوصاً جوانان عزيز دختران و پسران در اين کوچه‌ها و خيابان‌ها به اتلاف وقت و سوزاندن عمر سپري نکنند. کسب معرفت، کسب اخلاق، کسب محبت و ارادت آن وظيفه و رسالتي است که اين شب‌ها هست اينها را مغتنم بشماريم. اين حسين بن علي اين مکتب را ارزان و راحت در اختيار ما قرار نداد، با جان‌سپاري و تن زير سُمّ ستوران بردن، سر بر روي ني بردن، دست و پا جدا شدن، اهل بيت به اسارت رفتن، اينها هزينه‌اي است که ابي عبدالله براي دين کرده، براي آيين الهي کرده، براي اينکه بشر به انحراف، به کجي، به تحريف مبتلا نشود حاضر شد همه اين هزينه‌ها را بدهد تا توحيد را، آيين خداپرستي را، نماز را، احکام ارزشمند الهي را بتواند به جامعه ارائه کند. اين نهضت به اين راحتي به دست نيامده که ما در کوچه و خيابان‌هاي خود به راحتي بخواهيم هزينه کنيم. اين يک سرمايه است، اين يک حماسه و هنگامه‌اي است که بايد با او زندگي کرد، اين نبايد هدر برود، بايد از آن براي درآمد که کيفيت زندگي است، چگونه زيستن است، چگونه انساني بودن است و چگونه اعتقاد و باورها را در جان و دل راسخ کردن است. «إِنَّ‏ الحُسَينَ‏ مِصبَاحُ‏ الهُدَی وَ سَفِينَةُ النَّجَاة»؛ چه کسي مي‌تواند از منجلاب طبيعت امروز نجات پيدا بکند؟ سرمايه و اقتصاد، امروز جهنمي را براي بشر ايجاد کرده است. شما ببينيد مسائلي را که بشر امروز در جهان دارد چگونه سرمايه و اقتصاد و کاپيتاليسم، حاکميت خودش را بر زيست و زندگي ما قرار داده؟ چگونه ورزش در خدمت اقتصاد رفته؟ چگونه بهداشت در خدمت اقتصاد رفته؟ همه جلوه‌هايي که بشر دارد همه به خاطر اينکه سرمايه و اقتصاد روي آن حکومت بکند اين غذاهاست، چرا اين غذاها را بايستي به جامعه و به زن و فرزند بدهيم؟ اين غذاهايي که هيچ بنياني از سلامت و بهداشت و اصيل ندارد! اين چنگال کاپيتاليسم و سرمايه‌داري است که روي همه حيثيت‌هاي زندگي ما دارد پنجه مي‌اندازد و ما هم متأسفانه مقهور اين سيستم و نظم حاکم بر عالَم انساني هستيم. ما از مکتب ابي عبدالله حرّيت را، آزادي را مي‌طلبيم، اگر در عصري يزيدي بود و به دنبال حاکميت بود، امروز حاکميت سرمايه، حاکميت اقتصاد، حاکميت انتفاع و نفع بردن، همه وجود انسان‌ها را دارد مي‌بلعد و انسان متوجه نيست. «إِنَّ‏ الحُسَينَ‏ مِصبَاحُ‏ الهُدَی وَ سَفِينَةُ النَّجَاة». شما مروري بکنيد به بحث تغذيه در اين کشور! يک مروري بکنيد به بحث بهداشت در اين کشور! ما چند درصد از سرمايه کشور را در مسير بهداشت داريم صرف مي‌کنيم؟ چقدر دارو، چقدر مسير درمان چه هزينه‌هاي سنگيني از جامعه دارد گرفته مي‌شود ريشه‌اش را که نگاه بکنيد مي‌بينيد که به يک معنا اقتصاد کاپيتاليسم است. حرّيت و آزادگي امروز اين است که از سيستم‌هاي منحرف، سيستم‌هاي طاغوتي، نظم‌هايي که براي ما دارند ديکته مي‌کنند ما آنها را بشناسيم و جامعه خود را نجات بدهيم. سيستم‌هاي فرهنگي که امروز در کوچه و خيابان شاهد هستيم اينها که ما نيستيم! اينکه زن و فرزندان ما نيستند، اينها که دختران و پسران ما نيستند، دختران و پسران ما براساس فرهنگ ماه رمضان و محرّم رشد مي‌کنند که عبوديت در پيشگاه خدا از يک سو و آزادي و حرّيت از هر چه که اراده غير خداست از سوي ديگر، اين معناي زيست و حيات طيبه است. ما به دنبال آزادي، دنبال حرّيت هستيم؛ اما جهان فهميده است که ديگر فرد به درد نمي‌خورد. الآن اين عروسک‌هايي که در کشورهاي بزرگ و توسعه‌يافته به عنوان رئيس جمهور دارند مانور مي‌دهند و ميتينگ درست مي‌کنند اينها بازي است، اينها يک سلسله شوهايي است نمايش‌هايي است که مي‌خواهند ما و شما را سرگرم کنند، آن سيستم‌هاي حاکم را بايد بشناسيم. نظم نويني که استکبار براي جامعه جهاني دارد طرّاحي مي‌کند آن را بايد بشناسيم و با مکتب ابي عبدالله با اين سيستم‌ها و نظم‌هاي دروغين جهاني مبارزه بکنيم. مگر دختران ما اينهايي هستند که در کوچه‌ها هستند؟ مگر پسران ما اينهايي هستند که در کوچه‌ها هستند؟ با اين فرهنگ؟ با اين لباس؟ با اين روش؟ قطعاً اينها نيستند، اينها سيستم‌هاي حاکم هستند. شما اين غذاهاي ما را نگاه کنيد، بهداشت ما را نگاه کنيد، به تغذيه ما بينديشيد، تغذيه ما اين است؟ ما صنعت غذايي مازندران ما همين آمل ما کجا رفته که اين بازارهاي کاذب دارد بر ما حکومت مي‌کند؟ اين سيستم کاپيتاليسم است اين سيستم سرمايه‌داري است که ما را از اصالت تغذيه طبيعي و اصيل بيرون آورده و با طعم‌هاي دروغين، با ذائقه‌هاي کاذب دارد ما را آشنا مي‌کند تا از صنعت تغذيه و غذاي خودمان دربياييم، خانم‌هاي ما خواهران ما همسران اين جامعه عزيز کجايند که از هويت غذا و بهداشت و تغذيه و مادر بودن و نظائر آن دور افتاديم همه ما؟ اين نهضت براي آزادي است، آزادي از چه؟ آزادي از لغزش‌ها، از انحراف و از تباهي‌ها. بايد اينها را بشناسيم به اينها توجه کنيم. مسير حيات طيبه را بايد از اين راه‌ها دنبال کرد. اين حيات، اين زندگي مشوب و آلوده، سازگار با اين فرهنگ نيست، قطعاً جريان مکتب ابي عبدالله(عليه السلام) با اين گونه زيست و حيات هيچ انس و آشنايي ندارد. بايستي مسير درست و اصيل زندگي را بشناسيم. بله! بناست از امشب ـ إن‌شاءالله ـ از طعام حسيني هم برخوردار باشيم، اين جوان‌ها بايد مواظب ورود و خروجشان باشند، اينجا کوچه و خيابان نيست، بايستي مراعات کنند، ادب حضور در مجلس ابي عبدالله را حفظ کنند. اينجا يک مجلس عادي نيست، هم مسئولان دقت مي‌کنند هم اين جوان‌ها مراعات مي‌کنند تا ياد بگيريم بياموزيم که نشستن در مجلس ابي عبدالله و اخلاق زيستي که بايد مناسب و فراخور اين فرهنگ داشته باشيم چگونه است.

موضوع سخن عبارت است از حيات طيبه در مکتب امام حسين انديشه‌اي نو براي زندگي است، امروز ما بايد چگونه زندگي کنيم؟ آيا ورزش ما تغذيه ما بهداشت ما بازار ما حوزه ما دانشگاه ما خانه و خانواده ما دختر و پسر ما کوچه و خيابان ما با چه فضايي از فکر و انديشه و فرهنگ و تمدن دارند زيست مي‌کنند؟ تا چه حدّي مناسبت و سازگاري با اين مکتب دارد؟ بايد مسير را به درستي بشناسيم، مقدمه امشب کمي طولاني شد سعي کنيم که در اين بخش پاياني عرضمان را کوتاه کنيم و چند جمله هم ذکر مصيبت. بيان شد و بنان شد که آنچه حيات طيبه را زمينه‌سازي مي‌کند شرط اصلي و اساسي آن نزاهت از حيات دنياست. تا انسان دنياگرا هست و به طبيعت و زيست در دنيا گرايش دارد علاقه به دنيا براي انسان وجود دارد، انسان از حيات برتر و حيات طيبه استفاده نخواهد کرد. يک بخشي از زندگي علي بن ابيطالب را به عنوان نمونه عرض کنم و ـ إن‌شاءالله ـ تفصيل آن در شب‌هاي بعد باشد.

شخصي به عنوان ضرار از اصحاب علي بن ابيطالب(عليه السلام) بعد از رحلت رسول الله وارد مجلس معاويه شد، معاويه به او گفت که علي بن ابيطالب(عليه السلام) را براي من توصيف کن و تعريف کن! اين ضرار گفت که مرا معذور بدار! بالاخره مي‌دانست که دشمن شماره يک علي بن ابيطالب همين معاويه(عليه الهاويه) است گفت مرا معذور بدار! گفت نه، بايد حتماً توصيف کني علي بن ابيطالب را! اين شخص شروع کرد به اينکه علي بن ابيطالب(عليه السلام) را معرفي بکند، جملات فوق العاده‌اي گفت در عظمت علي بن ابيطالب در سلوک او رفتار او سنّت او و بسيار جملات فوق العاده‌اي که بايد جمعي و مجلسي مناسب باشد، بخشي از آن که مربوط به موضوع بحث ماست را عرض مي‌کنم و مناسبتش را با مکتب ابي عبدالله و شما را به خدا مي‌سپارم.

اين ضرار در مقام توصيف علي بن ابيطالب(عليه السلام) اين جملات را مي‌گفت؛ مي‌گفت علي بن ابيطالب را من بارها مشاهده مي‌کردم، مي‌ديدم وقتي شب مي‌رسيد و تاريکي شب خيمه‌اش را روي همه مي‌گستراند «وَ غَارَتْ نُجُومَهُ»؛[10] ستارگان هم مخفي مي‌شدند، علي بن ابيطالب(عليه السلام) در محراب عبادتش قرار مي‌گرفت و در آن حال «وَ هُوَ قَابِضٌ عَلَی لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِين‏»؛ او با صدايي حزين، با گريه با اشک، همانند انسان مارگزيده‌اي که هرگز آرامش ندارد از اين رو به آن رو با اين وضع به دنيا خطاب مي‌کرد، خطابش به دنيا اين بود: «إِلَيَّ تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ»؛ اي کاش دنيا از من دور مي‌شد، «إِلَيْكِ عَنِّي ...‏ غُرِّي‏ غَيْرِي‏»؛ اين سلوک علي بن ابيطالب و رفتار آن حضرت نسبت به حيات دنيا بود، دنيا منشأ همه فسادها، حُبّ به دنيا، نه نعمت‌هاي الهي، نه آسمان و زمين، نه خورشيد و ماه، اينها که نعمت‌هاست، اين محبّت به دنيا، محبّت به مال، محبّت به مقام و جاه و امثال آن که انسان را از خوبي‌ها و فضايل باز مي‌دارد، مي‌بيند خوبي است اما زير پا مي‌گذارد، چون مقامش! مي‌بيند که اخلاق حسن است و عدالت است کرامت انساني است ادب است، همه را زير پا مي‌گذارد، مي‌گويد مقام، مي‌گويد حزب من، مي‌گويد جريان من، مي‌گويد جناح من، اينهاست که دنياست. علي بن ابيطالب مي‌فرمايد اي دنيا از من دور باش! «إِلَيْكِ عَنِّي ... قَدْ طَلَّقْتُكِ‏ ثَلَاثا»؛ سه مرتبه تو را طلاق دادم که «لَا رَجْعَةَ فِيهَا»؛ اين علي بن ابيطالب که در ميدان رزم اين طور مي‌خروشيد احدي جرأت نداشت که با علي بن ابيطالب مقابله کند وقتي در مقابل دنيا قرار مي‌گرفت مي‌ترسيد! هراس داشت! وقتي در مواجهه با دنيا بود حضرت مي‌گفت از من دور شو! «إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيّ‏»؛ اگر سؤال بکنيد که علي بن ابيطالب از چه مي‌ترسيد؟ آيا علي بن ابيطالب از چيزي مي‌ترسيد؟ خوف داشت؟ هراس داشت؟ آري! از يک چيز مي‌ترسيد و آن هم محبّت به دنياست، «قَدْ طَلَّقْتُكِ‏ ثَلَاثا»؛ اين دنيا ماري است که اگر نيش بزند انسان را فلج خواهد کرد، نيش مار دنيا؛ يعني محبّت به دنيا. حضرت در دل شب، در حال حزين، در حالي که همانند مار گزيده به خود مي‌غلطيد اين طور عاجزانه از خدا مي‌خواست که از دنيا دور بشود «إِلَيکِ عَنِّي ... هَيهَاتَ»؛ اگر علي بن ابيطالب اين «هَيهَات»ها را در شبانگاهش نبود قطعاً ابي عبدالله نمي‌توانست در روز به يزيد و يزيديان بگويد: «هَيْهَاتَ‏ مِنَّا الذِّلَّة»؛ ما دو گونه «هيهات» داريم: يک «هيهات» در ميدان جهاد اصغر داريم و يک «هيهات» در ميدان جهاد اکبر و جهاد اوسط. آن کسي که در ميدان جهاد اکبر و اوسط، «هيهات»هاي او مؤثّر بود، مي‌تواند «هَيْهَاتَ‏ مِنَّا الذِّلَّة» بگويد، چرا احياناً ما اين «هَيْهَاتَ‏ مِنَّا الذِّلَّة» را زياد مي‌گوييم، اما وقتي يک دشمن مي‌آيد مي‌ترسيم! چرا هراس مي‌کنيم؟ چون شبانگاهان هنگام محراب ايستادن، هنگام عبادت، قدرت دور شدن دنيا را از خودمان نداشتيم. اگر ابي عبدالله(عليه السلام) اين «هَيْهَاتَ‏ مِنَّا الذِّلَّة»اش شعار عالَمي شده است شعار کشور ما شده است، شعار دختر و پسر جوان ما شده است، براي اينکه حضرت در دل شب، شبانگاهان، در محراب عبادت، در ملاقاتش با قرآن و بيانات الهي و اسماي حسناي الهي آنجا مواجهه با دنيا را کاملاً به گونه‌اي کرد که دنيا از او دور شد. حضرت مي‌فرمايد آيا مي‌خواهي مرا بفريبي؟ «أَ بِي تَعَرَّضْتِ»؛ به دنيا خطاب مي‌کند «أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ [تَشَوَّفْتِ‏] تَشَوَّقْت‏»؛ آيا آمدي مرا فريب بدهي؟ من طعمه تو باشم؟ من گول و فريب و نيرنگ تو را بخورم؟ من اهل تو نيستم، «قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا»؛ به هيچ وجهي بين من تو اي دنيا آشتي و دوستي نيست! انساني مي‌تواند در ميدان جهاد اصغر بگويد: «هَيْهَاتَ‏ مِنَّا الذِّلَّة» که در ميدان جهاد اکبر خطاب به دنيا بگويد «إِلَيکِ عَنِّي ... أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ [تَشَوَّفْتِ‏] تَشَوَّقْت‏»، من طعمه تو اي دنيا نيستم، من در صيد تو قرار نمي‌گيرم، بلند پرواز هستم به حدّي که قدّ دنيا به من نمي‌رسد، ﴿إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾،[11] اين مي‌شود حيات طيبه. چرا ابي عبدالله به راحتي مي‌فرمايد: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ‏ تَكُنْ‏ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‏»[12]؟ گويا دنيا اصلاً نبوده و همواره آخرت است، چه مي‌بيند حضرت که اين گونه ندا مي‌دهد؟ محراب عبادت، نماز، دعا، نيايش، اينهاست که انسان‌ها را مي‌سازد و چنين زندگي و حياتي را براي انسان‌ها به ارمغان مي‌آورد.

از قاسم بن الحسن سخني به ميان آمد، يک جمله هم عرض ارادت کنيم، جوان‌هاي محضر، نوجوان‌هاي محضر مقتدايشان اسوه‌شان الگويشان علي اکبر است و قاسم بن الحسن(عليهما السلام). در شب عاشورا ابي عبدالله(عليه السلام) براي همه اصحاب صحبت کرد، سخنراني کرد، آنها را به فرداي شب عاشورا آگاهي داد، فرمود فردا همه شما کشته مي‌شويد، حتي اين طفل خردسال علي اصغر هم به شهادت مي‌رسد. اينجا در بين جمع قاسم بن الحسن برخاست عرض کرد عَمّ بزرگوار! مگر اينها به خيمه‌ها حمله مي‌کنند؟ ابي عبدالله(عليه السلام) فرمود تا من زنده هستم اينها به خيمه‌ها حمله نمي‌کنند. چگونه اين بچه شش‌ماهه کشته مي‌شود؟ فرمود: «إذا جف روحه عطشا»؛ وقتي ديدم روح علي اصغر از تشنگي خشک شده، نفرمود زبانش، نفرمود لب و دهانش، فرمود «إذا جف روحه عطشا»؛ وقتي جانش و همه وجودش خشک شد من مي‌آورم بين جمع تا او را سيراب کنم، خون از زير گلويش مي‌جوشد. اينجا ابي عبدالله فرصت را غنيمت شمرد به قاسم گفت قاسم جان! چگونه مرگ را مي‌بيني؟ مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد عَم بزرگوار! «أحلي من العسل»؛ مرگ در کام من از عسل هم شيرين‌تر است. آن کسي که شهد محبّت دين را و آزادي و حرّيت را و عزّت انساني را چشيد ببينيد چگونه عزيزان ما فرزندان شما در همين جبهه‌ها در همين سنّ قاسم بن الحسن و علي اکبر جانفشاني مي‌کردند و آن شب‌هاي حمله مرگ و شهادت براي آنها از عسل شيرين‌تر بود به هيچ چيزي نگاه نمي‌کردند، آزادي، عزّت جامعه، استقلال، هويت و حرّيت جامعه، اينها از جايگاه دين براي انسان عزيز است.

صبح روز عاشورا بعد از اينکه اصحاب و ياران به شهادت رسيدند و نوبت به بني‌هاشم شد، بعد از علي اکبر ناگهان ابي عبدالله(عليه السلام) مي‌بيند که حضرت قاسم بن الحسن نزديک آمد ابي عبدالله(عليه السلام) اين نوجوان را در آغوش گرفت او را بغل کرد و حضرت دارد گريه مي‌کند و قاسم هم گريه مي‌کند، به حدّي گريه کردند که حالت مدهوشي به آنها دست داد! قاسم عرض مي‌کند که عمّ بزرگوار اجازه بده که به ميدان بروم! امام(عليه السلام) براي ايشان سخت بود اين يادگار برادرش امام مجتبي بود، اين نوجواني که تازه مو از صورتش مي‌خواهد برويد، دارد مي‌رود به سَمت دشمن. حضرت اجازه نداد و قاسم اصرار کرد، روي دست و پاي عمويش بوسه داد، بالاخره مجبور کرد که به ميدان برود. حضرت هم نگران است، مي‌داند که اين دشمن جرّار، اين دسته از اراذل و اوباش يزيدي رحمي نخواهند داشت، اما اينها خاندان شجاعت‌اند خاندان قدرت‌اند، بعد از مدتي صداي استغاثه قاسم را ابي عبدالله(عليه السلام) شنيد، برادران و خواهران بزرگوار! بدانيد که ابي عبدالله بالای سر تک‌تک اصحاب و ياران آمد، به همه اينها سر زد، سرشان را روي زانو گرفت، با آنها وداع و خداحافظي کرد، بدن‌هايشان را به خيمه شهدا آورد، براي تک‌تک هم مصيبت مي‌خواند. اما نوبت به علي اکبر که رسيد يک گونه، و نوبت به قاسم هم رسيد ديدند که ابي عبدالله(عليه السلام) سر قاسم را روي سينه‌اش گذاشته و اين نوجوان را دارد به سَمت خيمه‌ها مي‌آورد و در حالي که پايش به زمين مي‌سايد مي‌گويد از من چيزي خواستي که «والله عز و علي» قَسَم به خدا بر من سخت است که از من چيزي بخواهي و من نتوانم اجابت کنم!

«ألا لَعنَةُ اللهِ عَلَي القَوُمِ الظَّالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون»

بار پروردگارا گناهان ما را ببخش و بيامرز!

اين قليل توسلات و عزاداري و عرض ارادت و حضور آگاهانه با معرفت و با ارادت جامعه ما دختران ما پسران ما جوانان ما را به أحسن وجه قبول بفرما!

ذخيره‌اي براي عالَم قبر و قيامت همه ما قرار بده!

در دنيا ما را موفق به زيارت قبور اهل بيت سالار شهيدان و در آخرت موفق به شفاعت آنها بفرما!

خدايا! مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!

خدايا! کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، حوزه‌هاي علميه، دانشگا‌ه‌ها، دختران ما، پسران ما، بازار ما، همه و همه بخش‌ها، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، آنهايي که در درون و بيرون اين تکيه آرميده‌اند، ارواح طيبه شهدا روح عالي امام امّت را، با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بالنبي و آله و السلام عليکم و رحمة و برکاته»




[1] . سوره فصّلت، آيه12.

[2] . سوره نجم، آيه30.

[3] . سوره حاقّه، آيات38 و39.

[4] . سوره واقعه، آيات75 و76.

[5] . سوره تين، آيات1 ـ 5.

[6] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج67، ص372.

[7]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه47، ص421.

 [8] . سوره تين، آيه4.

[9]. مصباح المتهجد، ج‌2، ص760.

[10]. الأمالي(للصدوق)، النص، ص624؛ نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت77، ص480.

[11] . سوره حجر، آيه40؛ سوره ص، آيه83.

[12] . کامل الزيارات، للنص، ص75.