04 10 2016 298427 شناسه:
image

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی در دهه محرم 1438هـ.ق ـ جلسه سوم

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: مراسم عزاداری و سوگواری سالار شهیدان با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی با موضوع «حیات طیبه در مکتب حسین (ع)، اندیشه ای نو برای زندگی » در دهه اول محرم الحرام 1438 هـ در مسجد هدایت شهرستان آمل برگزار می گردد.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، بارئ الخلائق الأجمعين، باعث الأنبياء و المرسلين، رافع السموات و خافض الأرضين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتَمهم و أفضَلهم حَبيب إلهِ العالَمين ابالقاسِم المُصطَفي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و عَلي الأصفِياء مِن عِترَته لاسيّما خاتَم الأوصِياء، حُجة بنِ الحَسنِ العَسکري، روحي و ارواحُ العالَمين لهُ الفِداه، بِهم نَتولّي و مِن اعدائهم نَتبرّء الي الله.

شب سوم ماه محرم سال 1438 هجري قمري است. نصرت نهضت سالار شهيدان به انواع گوناگون و اطوار مختلف است. همواره صداي «هَل مِن ناصِر»؛[1] حسيني  در گوش همه انسان‌هاي بيدار، انسان‌هاي حق‌مدار، افرادي که به عدالت، به انسانيت، به حرّيت و تعالي و شکوفايي انسان و جوامع انساني مي‌انديشند وجود دارد. اين صدا خاموش شدني نيست، تا روز قيامت صداي «هَل مِن ناصِر» حسيني جان‌ها را، دل‌ها در مسير احياي سنّت‌هاي الهي و اماته سنّت‌هاي باطل دل‌ها را مي‌نوازد. از امام باقر(عليه السلام) حديث نوراني را در اين جمع نوراني به عرض برسانيم و نوع نصرت و ياري که از ناحيه امام باقر(عليه السلام) براي جامعه شيعي و پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است را بدانيم، قدر اين محافل و مجالس خود را بهتر بشناسيم و بدانيم که همين محفل و امثال آن در مسير نصرت نهضت سالار شهيدان و اجابت دعوت سالار شهيدان است.

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «ان في زيارتکم لقبر الحسين عليه السلام و بکائکم عليه و حديثکم مما جريت عليه فهو نصرة لکم في الدنيا»؛ اگر شما اکنون بخواهيد ناصر دين خدا باشيد و نصرت دهنده و ياري کننده نهضت ابي عبدالله(عليه السلام) باشيد، همين گريه و اشک و آهي که براي حضرت داريم، همين سخن گفتن، همين ماجراي کربلا را براي يکديگر بازگو کردن، همين اهداف نهضت ابي عبدالله را بازگو نمودن، کلمات آن حضرت، شعائر آن حضرت، مکاتبات و نامه‌هايي که آن حضرت نوشته‌اند را ما اگر بازگو کنيم، خود همين نصرت است. اين خود ياري و کمک به نهضت ابي عبدالله(عليه السلام) که فرمود: «ان في زيارتکم لقبر الحسين عليه السلام و حديثکم مما جري عليه»؛ آن سخني که آن گفتگويي که آن بحثي که شما در باب امام حسين(عليه السلام) داريد، اين هم به نوبه خود، نصرت اين نهضت است و اين مايه زنده بودن، پويا بودن و در مسير اهداف سالار شهيدان حسين بن علي قرار گرفتن است. اميدواريم که خداي عالَم اين توفيق را به همگان مرحمت بفرمايد که دعوت سالار شهيدان را به درستي اجابت کنيم و هر يک به نوبه خود در مسير اجابت دعوت سالار شهيدان قرار بگيريم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.

حيات طيبه يک موهبت الهي است. بشر با همه توانايي و دانايي که در اين زمينه مي‌تواند پيدا کند، ولو پشت در پشت افکارشان را، آرائشان را، نظراتشان را به هم بدوزند، آميخته کنند، قطعاً قدرت يافت حيات طيبه را ندارند. اگر بشر مي‌نوانست به يک زندگي برتر شايسته انساني راه پيدا بکند، هرگز خداي عالَم پيامبري را و يا کتابي را نازل نمي‌فرمود و نمي‌فرستاد. فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛[2] يعني وقتي خداي عالَم و پيغمبر مي‌خواهند شما را به يک حيات ديگر و به نوع زندگي ديگري آشنا کنند، دعوت خدا را اجابت کنيد، ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛ يعني بشر به تنهايي ولو همه قدرت‌هاي بشري به هم درآميزند قدرت فهم و معرفت نسبت به حيات طيبه را نخواهند داشت. اين بدون تعارف حيات طيبه موهبت الهي است. از پروردگار عالَم براي بشر رسيده تا بشر در سايه حيات طيبه سعادت حقيقي خود را در دنيا و آخرت بجويد و به آنچه که هدف اوست رهنمون شود. اما آيا بشر به کدامين حيات خو مي‌کند؟ و آيا اين حياتي که بشر بدان دل بسته است چگونه حياتي است؟ و چرا اين حيات از ناحيه وحي مطرود و ممنوع شناخته مي‌شود؟ و خداي عالَم انسان‌ها را از اين نحوه از حيات و زندگي باز مي‌دارد؟ آنها را به يک حيات ديگري سفارش و توصيه مي‌فرمايد؟ اگر ما زندگي کردن را ياد بگيريم، نحوه حيات و زندگي انساني را آشنا بشويم و در مسير زندگي حقيقي که شايسته انسان است قرار بگيريم، بشر در مسير تعالي و رشد قرار خواهد گرفت. از اين همه نزاع و درگيري و جدال و مراع رهايي پيدا خواهد کرد، نجات پيدا مي‌کند و چهره عدل را، سيماي صدق و حق را مشاهده مي‌کند و آن‌گاه از چنين زندگي لذّت مي‌برد. اين حيات، حيات نفرت‌باري است، اين حيات و زندگي خسته کننده است، شکننده است و هرگز صلاحيت و شايستگي آن را ندارد که انسان که يک طائر قدسي است با اين سبک از حيات و زندگي بخواهد استمرار حيات داشته باشد. آيا اگر بخواهيم جريان نهضت کربلا و قيام عاشورا را به برخورد و تخاصم و جنگ بين دو نوع حيات را ذکر بکنيم سخن درستي گفته‌ايم؟ دو نوع زندگي، دو نوع حيات، دو سبکي از زندگي وجود دارد که اگر ما به درستي تحليل کنيم جريان کربلا و قيام عاشورا را، مي‌بينيم برخورد اين دو نوع زندگي، تقابل اين دو نوع حيات است که اين جنگ را و اين فاجعه انساني را ايجاد کرده است، يک حيات دنيايي، يک حيات پَست و ناصواب دنيايي و در مقابل يک حيات طيبه، يک حيات ملکوتي و الهي.

فرهنگ موت و حيات در نزد بشر عادي به يک معناست و موت و حيات در فرهنگ دين به معناي ديگر است. ما زنده بودنِ در نظام طبيعت و دار دنيا را زندگي مي‌کنيم، اينکه نفسي بيايد و برود، اينکه انسان حرکت و تغييري داشته باشد، اينکه انسان رشد طبيعي داشته باشد، اينکه انسان غذايي بخورد، آبي بياشامد و اِعمال غرايزي داشته باشد اين را مي‌گوييم زندگي و حيات و وقتي انسان از دنيا مُرد و رحلت کرد، اين را  مي‌گوييم مرگ. بشر عادي از مرگ و حيات بيش از اين چيزي نمي‌فهمد، آنکه خوب غذا مي‌خورد، خوب رفت و آمد دارد و از مواهب طبيعي برخوردار است او دارد زندگي مي‌کند و آن کسي که از اين مواهب برخوردار نيست و روزي هم نفس او قطع و بريده مي‌شود، اين انسان را مرده مي‌داند. «من الاولين و الاخرين» اگر بشر را به لحاظ اينکه بخواهد زندگي و مرگ را تعريف کند، چيزي فراتر از اين مرگ و زندگي نمي‌يابد، يک حيات نباتي، يک حيات حيواني، اِعمال غرايز و نظاير آن، اين محصول انديشه انساني و نوع انسان از موت و حيات است.

اما در فرهنگ دين، اين دو واژه دو معنايي بسيار متعالي دارد. حيات در منطق دين عبارت است از زندگي انساني در سطح فرشتگان، در سطح حيات طيبه که بتواند با خدايي که مبدأ حيات است ارتباط برقرار کند. آن انساني که قلب او زنده است، روح و عقل او زنده است، حقايق را مي‌فهمد، جهان را مي‌شناسد، خود را در جهان مي‌بيند، نسبت خود را با مبدأ و منتهاي عالَم به درستي تشخيص مي‌دهد، با ارادت، با انگيزه‌اي صحيح در اين مسير معرفتي گام برمي‌دارد، او از حيات و از زندگي برخوردار است. يک بياني را از علي بن ابيطالب(عليه السلام) به عرض شريف شما حضّار گرانقدر برسانيم که حضرت راجع به موت و حيات چگونه سخن مي‌گويد! اين کتاب شريف نهج البلاغه است که نهج و راه حيات و زندگي را به بشر تعليم مي‌کند.

مي‌فرمايد: «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‏ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَة»؛[3] اين علي بن ابيطالب که مظهر حيات، تمام حقيقت زندگي و معناي حيات است، موت و حيات را چگونه معنا مي‌کند؟ مي‌فرمايد آن کساني که در دنيا زيست مي‌کنند، اما تمام اهداف آنها، تمام سعي و تلاش آنها اين است که در اين دنيا هر چه دارند بگذارند، مالشان را مقامشان را اعتباراتشان را در همين دنيا فراهم آورند و براي دنيا باقي بگذارند اينها مرده‌اند! آن صاحبان مالي که مال را براي خزينه کردن و اختزان در نظام دنيا صرف مي‌کنند، اينها گرچه به ظاهر زنده‌اند، اما در واقع مرده‌اند، «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ»؛ به ظاهر زنده‌اند تلاش مي‌کنند کوشش مي‌کنند اموالي را در مي‌آورند تحصيل مي‌کنند، اما همه‌اش براي دنيا؛ مقام دنيا، جاي دنيا و امثال ذلک، «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ». اينها به ظاهر زنده‌اند، اما در واقع از ديدگاه آن کسي که معرفت حقيقي به حيات و موت دارد؛ يعني علي بن ابيطالب چنين انساني مرده است. اما آنهايي که اهل معرفت هستند، اهل دانش هستند، اهل تحصيل کمالات هستند، اهل اخلاق هستند، فضايل انساني و معارف الهي را در دل و جان خود دارند، توسعه وجودي پيدا مي‌کنند، هر لحظه به مطالعه اشتغال دارند، مشغول فکر هستند، مشغول تدبّر هستند، در آيات الهي در آيات انفسي در اسماي حسناي الهي دارند کار مي‌کنند مطالعه مي‌کنند، در مسير زندگي صحيح گام برمي‌دارند، در تلاش هستند براي يک زندگي حلال؛ يک بياني از رسول گرامي اسلام حضرت محمّد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) است، حضرت يک بيان شگفتي دارد! مي‌فرمايد آن کسي که شمشير به دست است و در مقابل دشمن دارد مبارزه مي‌کند او مجاهد نيست، آن مجاهدي که در بازار و اقتصاد است و براي مال حلال تلاش مي‌کند تا اهل و عيالش را از راه مال حلال تأمين کند او مجاهد است. عجيب است اين بيان از رسول گرامي اسلام! يک مرحله‌اي از جهاد که از آن ما به جهاد اصغر ياد مي‌کنيم، اين همه يادواره‌هايي که براي شهداي عزيز مي‌گيرند که بسيار ارزشمند و گرانقدر است و عامل صيانت از دين و نظام و امت است، اين تازه جهاد اصغر است. ما بايد رهروان انديشه، آنهايي که در جهت شکوفايي علم و معرفت و کمال و اخلاق تلاش مي‌کنند، بايد براي آنها يادواره‌هايي بگيريم. آنهايي که با علم خود، با اخلاقشان، با فضايلشان، با صبوري خود، استقامت خود، با سکوت خود، آرامش انساني و جامعه را حفظ مي‌کنند، آنها به حق يادواره دارند و آنها را بايد بزرگ شمرد. اين يک جهاد اصغر است، آنهايي که در صحنه جهاد اوسط و جهاد اکبر هستند پس چگونه است؟ اينهايي که در جبهه معرفت، جبهه انديشه و اخلاق، جبهه عزّت و شوکت انساني تلاش مي‌کنند براي آنها چه کسي بايد يادواره بگيرد؟ آنها نبايد فراموش بشوند، آنهايي که استوانه‌هاي انساني‌اند، استوانه‌هاي بشريت هستند و صبوري را استقامت را بزرگواري و بزرگ منشي را دارند اينها شايسته داشتن يادواره‌ها هستند. همان طوري که شهداي بزرگوار ما که با خود عزيزشان اين کشور را بيمه کردند، استحقاق اين يادواره‌ها را دارند. اما ما جهاد سه‌گانه‌اي داريم. والد بزرگوار ما بر بالاي همين منابر اين جهادهاي سه‌گانه را براي جامعه توضيح دادند؛ جهاد اصغر، جهاد اوسط و جهاد اکبر.

جهاد اصغر همين است که انسان با سلاح در مقابل دشمن بايستد. اين جهاد اصغر است و کوچک‌ترين نوع از جهاد است؛ اما جهاد اخلاق، صبوري کردن، گذشت کردن، آرامش داشتن، از حقدها و کينه‌ها سخن نگفتن، از معرفت و از اخلاق سخن گفتن، اينها مجاهد هستند. اين بيان رسول الله است که فرمود کسي که در مسير زندگي حلال دارد تلاش مي‌کند، آنکه براي اهل و عيالش در اين شرايط دشوار سعي مي‌کند که مال حلال پيدا کند و از حرام پرهيز مي‌کند و اجتناب مي‌کند اهل ربا نيست، اهل ريا نيست، اهل اين بزن و بدرها نيست، اهل اين دوز و کَلک‌هايي که ما در بانک‌هاي خود داريم نيست، اهل اين مسايلي که به عنوان اسلام و به عنوان ائمه اطهار(سلام الله عليهم اجمعين) آورديم اما باطنش آتش است و ربا هست و حرام، اهل اينها نيست، او مجاهد است ولو کم و با قناعت به منزل مي‌برد. آن کسي که مال حلال به اهلش مي‌دهد ـ اين بيان پيغمبر است ـ او مجاهد است. اما در ميدان جهاد اکبر، آنهايي که تلاش مي‌کنند تا حرف حق را، سخن حق را بيابند و به جامعه با زيرکي و زکاوت منتقل کنند، اينها شايسته يادواره‌هاي بزرگ و عظيم هستند.

به هر حال علي بن ابيطالب(عليه السلام) مي‌فرمايد: «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ»؛ آنهايي که اموال را يکي پس از ديگري در حساب‌هاي خودشان مالامال کردند و حبّ جمع داشتند، اينها مرده‌اند. شما اينها را زنده ندانيد، همان طوري که ما به شهيدان مي‌گوييم اينها زنده‌اند شما مرده ندانيد، به آن کساني که از راه اختلاس، از راه ربا، از راه دوز و کَلک و از راه بردنِ اموال و بيت‌المال دارند اين کارها را انجام مي‌دهند اينها مرده‌اند، شما اينها را زنده ندانيد، «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ». در عين حالي که ظاهر هستند، همه زمين و زمان را زير نظر خودشان دارند اما علي بن ابيطالب(عليه السلام) مي‌فرمايد که اينها مرده‌اند، «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ»؛ به ظاهر زنده‌اند. اما از آن طرف مي‌فرمايد آنهايي که اهل معرفت هستند، اهل دانش هستند، اهل خِرَد و انديشه‌اند، اهل اخلاق هستند، اينها ولو هم ظاهرشان و اعيان آنها مفقود باشد، اما «أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَة»؛ حيات و زندگي از يک سو، موت و مرگ از سوي ديگر در فرهنگ دين، يک معناي بسيار متفاوتي دارد. بيان صريح علي بن ابيطالب در نهج البلاغه: «وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛[4] اينها مردگاني‌اند که در صف زندگان حرکت مي‌کنند. بنابراين معناي مرگ و زندگي را خوب بفهميم. شما مي‌دانيد سالار شهيدان حسين به علي براي ما زندگي را معنا کرد، فرمود آن زندگي که با ذلّت باشد، با پذيرش ننگ و عار باشد، با نوکري و چاکري ديگران باشد، اين اصلاً زندگي نيست. آن کسي که اين گونه زندگي دارد و حيات دارد او در حقيقت مرده است.

به هر حال ما بايد راجع به موت و حيات و زندگي و مرگ با يک نگرش و بينشي ديگر مسئله را مورد بررسي قرار بدهيم. ما به دنبال حيات طيبه هستيم و خداي عالَم براي انسان حيات طيبه را مقرّر فرمود. فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾.[5]

يک بحث مفصّلي در قرآن وجود دارد راجع به اجابت نسبت به دعوت خدا؛ اولاً رشد و کمال را خداي عالَم در اجابت از دعوت خود مي‌داند: ﴿فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا بي‏ لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾؛[6] ما به دنبال سعادت هستيم، ما به دنبال رشد هستيم، ما به دنبال کمال هستيم. رشد کجاست؟ سعادت کجاست؟ اين پروردگار عالَم است که مي‌فرمايد بياييد اجابت کنيد راه ما و دعوت ما را، ما شما را به سعادت مي‌رسانيم، ﴿فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا بي‏ لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾. آن کساني که دعوت خدا را اجابت کردند، مگر خدا به چه چيزي دعوت مي‌کند؟ اين خدايي که سراسر حکمت است و رحمت است و خير است و صلاح است و رضا، آيا به غير از خير دعوت مي‌کند؟ «الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ»،[7] ﴿الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ﴾[8] مگر خدا به غير حق، به غير فضل، به غير خير دعوت مي‌کند؟! آنکه به شر دعوت مي‌کند، آنکه وعده غرور و فريب و نيرنگ مي‌دهد او شيطان است، ﴿الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾.[9] وعده‌هاي دروغين شيطان چرا بايد ما را بفريبد و از دعوت الهي براي حيات طيبه سر باز زنيم و توجه نکنيم؟! ما بايد در اين حسينيه‌ها، اين محافل، اين مجالس، آن سبکي از زندگي، آن نوعي از حيات که به تعبير قرآن، حيات طيبه است را بياموزيم و تجربه کنيم و ببينيم که چگونه حسين بن علي «أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَة» است؟ بدن مطهر ابي عبدالله(عليه السلام) زير سُمّ ستوران بود، سر مطهّرش بالاي ني بود، بدنش پاره پاره بود، «أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ»؛ خواهرش زينب(سلام الله عليها) وقتي وارد گودي قتلگاه شد نشناخت، از بس اين بدن پاره پاره شده بود! اما «وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَة»؛ حسين در دل‌ها موج مي‌زند، در جان‌ها حسين هيجان ايجاد مي‌کند، منشأ عشق است و محبّت است و سرور. شما را چه کسي آورده اينجا؟ با چه انگيزه‌اي آمديد؟ جز محبت؟! جز عشق؟! جز ولاي سالار شهيدان حسين بن علي؟ حسين به علي که زير سمّ ستوران بدن مطهّرش ناشناخته مانده بود! اما آنچه که انسان به صحنه مي‌آورد اين جزء مادي نيست، اين عين خارجي نيست، آن مثال است، آن تمثّل است، آن حقيقت مثالي و ماندگار ابي عبدالله است که در دل و جان ما وجود دارد به حمد الهي به شکر و ثناي الهي که ما همه محبّ ابي عبدالله(عليه السلام) هستيم. اين استجابت بسيار معنا دارد، اگر کسي معناي اجابت از دعوت الهي را به درستي بداند و آن حياتي که خداي عالَم براي انسان سازگار مي‌داند، مگر خدا جز خير، جز سعادت و جز رسيدنِ به حيات ارزشمند طيبه، ﴿لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا﴾؛[10] ما بهترين پاداش را براي اين انساني که دعوت ما را اجابت کند خواهيم داد. اين حيات طيبه را بايد بشناسيم. اگر دين مي‌گويد اين جور زندگي نکنيد، اين حيات را نداشته باشيد، در مقابلش يک حيات برتر مي‌دهد و مي‌گويد تعلق خود را از اين بکَن و بيا به اين علاقه داشته باش! نمي‌گويد که اصلاً علاقه نداشته باش! انسان است و علاقه، انسان است و عشق، انسان است و محبّت، چه چيزي را محبوب خود داشته باشد؟ چه کسي معشوق انسان باشد؟ انسان خودش مي‌فهمد؟ خودش مي‌داند که چه چيزي شايستگي محبوب شدن را دارد و مي‌تواند به او دل ببندد؟ اين معرفت از ناحيه پروردگار عالم مي‌آيد. تعبير قرآن اين است: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛ يعني خدا مي‌خواهد شما را زنده کند، خدا به شما حيات مي‌خواهد بدهد، نه آن حياتي که شما مي‌خواهيد. اين حيات، حيات نباتي است، اين حيات، حيات حيواني است. شما بايد با حيات انساني کارتان را آغاز کنيد. البته حيات انساني حيات نباتي و حيواني را دارد. چه کسي گفته نخوردي؟ چه کسي گفته نياشاميد؟ چه کسي گفته از لذائذ استفاده نکنيد؟ چه کسي گفته صوت حَسَن را از گوش خود ممنوع کنيد؟ چه کسي گفته آهنگ و موسيقي شايسته را از گوش خود جدا بکنيد؟ بلکه خداي عالَم اين طيبات را داده، به لحاظ آهنگ شايسته خداي عالَم داود پيغمبر را با بهترين نغمه آسماني مزين ساخت و معجزه داود صوت حَسَن بود. کجا مي‌رويم ما؟! صوت حَسَن معجزه داود بود. اگر قصه ابراهيم، گلستان آتش معجزه بود، اگر جريان عصاي موسي به اژدها تبديل شدن معجزه بود، معجزه داود اين بود وقتي صوت خود را، صداي الهي خود را مي‌گشود، در و ديوار عالَم با او همنوا مي‌شدند، مرغان هوا و پرندگان آسمان به صوت آرام مي‌گشتند. خداي عالَم در روايت است در بهشت وقتي مي‌خواهد با بهشتي‌ها سخن بگويد، با صداي داود با بهشتي‌ها حرف مي‌زند. چه دنيايي است؟ چه بهشتي است؟ اين صداي داود که سخنگوي اهل بهشت است، صدايي است که خداي عالم براي بهشتي‌ها در نظر گرفت. اين بهشت جاي انسان‌هاي پاک است، ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾؛[11] آنهايي که اهل طهارت هستند، اهل حيات طيبه هستند، اهل زندگي برتر هستند و از اين زندگي پَست دنيايي گريزان هستند. چقدر شما در قرآن، اهل قرآن هستيد، اهل انس با قرآن هستيد، کانون‌هاي قرآني در خانواده‌ها و در هيئات‌ شما الحمد لله برادران و خواهران موجود است، ببينيد خداي عالم چقدر دنيا را و اهل دنيا را سرزنش کرده است، شايسته ندانسته، به اين دنيا نهيب زده است، دنيا را منشأ فساد و تباهي معرفي کرده است، «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[12] بيان کرده است. چرا از حيات دنيا در حد معمول، در حد معقول استفاده نکنيم، اما فلسفه حيات دنيا اين است که انسان در حيات دنيا باشد اما حيات طيبه کسب کند. اين هسته خرماست که بناست بايد نخل باسق بشود و براي انسان شجره طوبي و طيبه‌اي را فراهم آورد. اين حيات طيبه را بايد بشناسيم، اگر حيات طيبه را شناختيم سبک زندگي خود را اصلاح مي‌کنيم. ما از حيات، يک جنسي، يک نوعي بايد داشته باشيم بگوييم حيات انساني، آن وقت اين حيات انساني براي هر انساني يک سبکي دارد. انسان‌ها سبک‌هاي مختلفي دارند، اين سبک‌ها که نمي‌شود يکسان باشد! سبک‌ها مختلف هستند، اعراب براي خودشان، اروپايي‌ها براي خودشان، شرقي‌ها براي خودشان، غربي‌ها براي خودشان. مي‌دانيد که اينها بوم‌هاي مختلف است، فرهنگ‌هاي مختلف است، عادات و آداب مختلف است، ما که نمي‌توانيم همه سبک‌ها را به يک سبک کنيم؛ اما حقيقت حيات طيبه را که الهام الهي است و موهبت پروردگاري است مي‌توانيم براي بشر تبيين کنيم. اصلاً خداي عالَم مي‌فرمايد شما مختلف هستيد از اختلافتان هيچ ضرري متوجه شما نيست، ﴿وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾؛[13] يکي زرد است، يکي سياه است، يکي سفيد است، يکي سرخ است، مگر اختلاف مايه تغيير حقيقت است؟ آنکه اصل است انسانيت است که در همه شما وجود دارد، يک؛ و آنکه شايسته انسانيت است حيات طيبه است که انسان بايد آن را تحصيل بکند و با آن حيات زيست بکند، دو؛ و اين جز به اراده الهي نيست. کسي بگردد از اين مکاتب شرقي و غربي، از اين طرف و آن طرف بگردد و به دنبال حيات سعادتمندانه باشد و بگويد بشر خودش مي‌تواند، عقل ما خودش مي‌تواند يک حيات شايسته براي انسان بسازد! اين يک اشتباه است! مگر ما انسان را مي‌شناسيم که حيات طيبه براي او ترسيم کنيم؟ انسان کيست؟ انسان کجايي است؟ از کجا آمده؟ کيفيت وجود چيست؟ به کجا مي‌رود؟ انسان بعد از مرگ چه خواهد شد؟ قبل از حيات کجا بوده؟ اين است که﴿ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[14] و بعد انسان ﴿عِظاماً نَخِرَةً﴾؛[15] استخوان‌هايش پوسيده مي‌شود و به خاک تبديل مي‌شود اين انسان کجاست؟ چه کسي او را مي‌فهمد که بخواهد براي او برنامه بگذارد و براي او حيات ترسيم کند و سعادت بتراشد؟ اين خطاي غرب و شرقي است که مي‌خواهند براي بشر حقوق تعيين کنند، مناسبات انساني بشر را اصلاح کنند و براي بشر سعادت ترسيم کنند. اين سعادتي است که خداي عالَم براساس حيات طيبه به انسان عطا مي‌فرمايد، اجابت دعوت الهي ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾. يکي از کساني که دعوت خدا و پيغمبر را به درستي شناخت و اجابت کرد جناب حرّ بن يزيد رياحي بود، يکي از افسران ايمان، يکي از ارشدها و بزرگ‌ترين افرادي که در صف ايمان، خودش را حفظ کرد. وقتي در مقابل ابي عبدالله(عليه السلام) ايستاد اين افسر رشيد مي‌لرزيد، آن مهاجر بن اويس همراهش بود گفت من ديدم حرّ بن يزيد رياحي مي‌لرزد، او در شجاعت، در قوّت و قدرت بي‌نظير بود، اگر مي‌گفتند در عرب چه کسي قوي و شديد است؟ من مي‌گفتم حرّ بن يزيد رياحي، ولي ديدم در مقابل امام حسين مي‌لرزد. سؤال کرد که چرا مي‌لرزي؟ تو اين همه شجاعت داشتي! فرمود من خودم را بين بهشت و جهنم مي‌بينم! اگر با حسين بجنگم جهنمي هستم و اگر با حسين همراه باشم بهشتي هستم. اين مي‌شود ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾. يک وقت انسان يک ترس نفسي دارد، از دشمن مي‌ترسد از مار مي‌ترسد، يک وقت ترس عقلي دارد، خوف عقلي، اين را مي‌گويند خوف عقلي؛ اين خوف عقلي اين افسر رشيد را اين گونه لرزاند. چرا مي‌لرزي؟ چرا مي‌ترسي؟ خود را بين بهشت و جهنّم مي‌بينم! جنگ با حسين جهنم ابدي را دارد و همراهي با حسين بن علي بهشت را دارد، من کدام يک را انتخاب کنم؟ آيا سبک حيات دنيايي را انتخاب کنم يا نمونه حيات طيبه اخروي را که حسين پرچمدار آن است و ميراث‌بر آن است آن را تبعيت بکنم؟ اين در ابتدا جلوي ابي عبدالله را گرفت، البته بعداً هم روشن شد که اين جلو گرفتن به اين نيت نبود که بخواهد ـ معاذالله ـ مقابله کند. فرمود من هرگز فکر نمي‌کردم لشکر شام و کوفه بخواهند با ابي عبدالله بجنگند!

بياني ابي عبدالله(عليه السلام) در آن حادثه و در آن واقعه ممانعت جناب حرّ از امام حسين(عليه السلام) گفت که اين بيان براي جناب حرّ سنگين بود. حضرت با اين سخن که فرمود: «ثَكِلَتْكَ أُمُّك‏»؛[16] شايد ابي عبدالله مي‌خواست نام مادرش را در حقيقت به گوش او بشنواند تا او متوجه مادر ابي عبدالله بشود. وقتي گفت: «ثَكِلَتْكَ أُمُّك‏»، جناب حُر ادب کرد، اين ادب، اين اخلاق، اين حرمت نهادن‌ها چقدر آدم را نجات مي‌دهد. شما در مقابل يک انسان، يک انسان عاجزي که وامانده است، يک ادبي را، يک اخلاقي را نشان بدهيد، ببينيد که خدا چگونه ياري خواهد کرد! جناب حرّ به ابي عبدالله عرض کرد که

مادر تو زهره زهراستي ٭٭٭ دُخت دَنا ثُمّ تَدَلّاستي

گر ببرم نام ز مادر تو را ٭٭٭ هيچ نيارم سخن إلا ثَنا

اين شعر از ابياتي است که مرحوم الهي قمشه‌اي در نغمه حسيني سروده‌اند و در اين حاشيه کتيبه حسينيه عزيز نوشته شده است.

مادر تو زهره زهراستي ٭٭٭ دُخت دَنا ثُمّ تَدَلّاستي

گر ببرم نام ز مادر تو را ٭٭٭ هيچ نيارم سخن إلا ثَنا

اين سخن جناب حُر است که مرحوم الهي قمشه‌اي به اين نظم درآورده است به اين شعر درآورده است. جناب حرّ به ابي عبدالله عرض کرد شما از مادرم ياد کرديد، اما مادر شما آن قدر عظيم است، او دختر رسول الله ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[17] است، او زهره زهراست، او فروغ عالَم است، او کسي است که عالَم به وجود او به وجود آمده است، «يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَة»؛[18] اسم فاطر خدا مظهرش زهراي مرضيه است. عالَم به وجود فاطمه موجود است. اگر من بخواهم نام مادر شما را ببرم جز ثنا و ستايش چيزي ندارم! اين اظهار ادب در مقابل زهراي مرضيه همين منجي شده است کافي است همين شفاعت کرده است.

گر ببرم نام ز مادر تو را ٭٭٭ هيچ نيارم سخن إلا ثنا

صبح روز عاشورا اول نفري که آمد در حالي که سرش پايين بود، «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَة»؛[19] يا ابا عبدالله! آيا من مي‌توانم برگردم؟ آيا راه بازگشت و توبه‌اي براي من وجود دارد؟ حضرت فرمود: «إرفع رأسک»؛ جناب حُرّ سرت را بالا بگير! تو در درگاه اهل بيت پذيرفته شده هستي! اجازه خواست که به ميدان برود، از اول کساني که وارد ميدان شد، جناب حرّ بن يزيد رياحي بود، آمد در مقابل دشمن و آنها را خطاب کرد، فرمود مي‌دانيد با چه کسي داريد مي‌جنگيد؟ اين فرزند دختر پيغمبر است! اين همان حسيني است که رسول الله در شأن او فرموده است: «الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»؛[20] اينها از خاندان عترت هستند، خاندان رسول الله هستند، جنگ با اينها جنگ با خداست. با سخنراني، اما دل‌هاي مرده و انسان‌هاي به حيات دنيا مشغول را نمي‌شود با اين سخنان برگرداند. با آنها جنگي کرد عده‌اي را هلاکت رساند، اما در آن آخرين لحظات صداي استغاثه جناب حُر به گوش ابي عبدالله رسيد، چه صحنه جالبي! چقدر زيباست! براي ابي عبدالله نسبت به همه، حتي آن غلام سياه هم در آن آخرين لحظات آمد و سرشان را روي زانو مي‌گذاشت با آنها سخن‌ها مي‌گفت و به آنها مي‌گفت: «أنت بين يدي في الجنة»؛ شما در بهشت در مقابل ديدگان من هستيد «أنت بين يدي في الجنة»، چقدر سخن زيبايي! چقدر حرف عزيزي! خوشا به حال آن کساني که اين گونه از ابي عبدالله «أنت بين يدي في الجنة»؛ تو در بهشت در مقابل ديدگاه من هستي! جناب حُرّ در اين آخرين لحظات يک دفعه ديد که صداي مولايش و صداي حبيبش به گوشش آمد، آمد او را صدا زد سر حُر را روي زانو گذاشت و از چشمان خون را پاک کرد، يک جمله‌اي گفت او را براي هميشه آرام کرد: «أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة»؛[21] تو آزاده‌اي، تو حُر هستي، همان طوري که مادرت تو را حُر ناميد. دستاري حضرت درآورد و سر جناب حُر را با اين دستار بَست. اما «بدبي أنت و أمي يا ابا عبدالله»؛ وقتي نوبت به خود ابي عبدالله رسيد ديگر هيچ کسي نبود که سر حسين را روي زانو بگيرد، نقل کردند «فوضع خده علي التراب»؛ صورت خودش را روي خاک نهاد و در اين حال

«علي لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الاعز الاجل الاکرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رحمن و يا رحيم».

بار پروردگارا! عقول ما را، قلوب ما را با آنچه که به حيات طيبه تو هست خدايا آشنا و موفق به ايمان به آنها بفرما!

بار الها! اين عرض ارادت‌ها را از همگان، از جمع حاضر، برادران و خواهران، بانيان و واقفان به أحسن وجه قبول بفرما!

ذخيره‌اي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!

خدايا اموات و گذشتگان را، گذشتگان از اين جمع را، آنهايي که در درون و بيرون اين تکيه آرميده‌اند، امامزاده بزرگواري که همه در جوار رحمت او هستيم، گذشتگان اين جمع، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت با ارواح انبياء و اوليايت محشور بفرما!

خدايا مرضاي مسلمين مخصوصاً سفارش شده‌ها خدايا لباس عافيت بپوشان!

حوائج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!

خدايا مشکلات را از جوامع اسلامي، کشورهاي اسلامي، خصوصاً ايران عزيز ما، خصوصاً از جوان‌ها دختران و پسران خدايا مرتفع بفرما!

توفيق زيارت قبر ابي عبدالله در دنيا و شفاعت آن حضرت در آخرت نصيب همه ما بفرما!

کشور ما را نظام ما را مملکت ما را مراجع عظام تقليد مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي خرسند بگردان!

«بالنبي و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»

 


[1]. ر.ک: اللهوف علي قتلي الطفوف، ص116.

[2]. سوره انفال, آيه24.

[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه147، ص496.

[4]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.

[5]. سوره انفال, آيه24.

[6]. سوره بقره, آيه186.

[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص310.

[8]. سوره نساء, آيه70.

[9]. سوره بقره, آيه268.

[10]. سوره نور, آيه38.

[11]. سوره توبه، آيه108.

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص131.

[13]. سوره حجرات، آيه13.

[14]. سوره انسان، آيه1.

[15]. سوره نازعات، آيه11.

[16]. وقعة الطف، ص171.

[17]. سوره انبياء، آيه107.

[18]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص245.

[19]. اللهوف علی قتلی الطفوف(ترجمه فهری)، النص، ص178؛ الأمالی(للصدوق)، النص، ص159.

[20]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج37، ص78.

[21]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص319.