16 12 2020 312983 شناسه:

سلسله مباحث اخلاقی ـ جلسه 4 (1399/09/27)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عرض میکنیم حضور همه علاقمندان به حکمت و معارف اسلامی و دنبال میکنیم بحثهایی که به عنوان سلسله مباحث اخلاقی است و همه دوستانی که در این زمینه تلاش و کوشش کردند خصوصاً دوستانی که در اراک استان مرکزی مشغول کسب معارف و فضائل انسانی هستند.

با محوریت بخش اخلاق حکمت منظومه، مباحثی آغاز شد و بر اساس آنچه که این حکیم بزرگوار از اندوختههای حکمت برای جامعه اسلامی فراهم کرده بود مطالبی بازگو میشود. در این محوریت و در این جایگاه این مسئله که چه معرفتی را باید اندوخت نیازمند به یک مقدار گفتگو هست. این فضا و مجالی که فراهم شده برای این است که ما مباحث اخلاقی را؛ هم در جامعه، هم از جایگاه حکمت و هم از جایگاه منابع وحیانی که خود حکمت هم از آن جایگاه بهرهها را برده است در جمع خود مطرح کنیم و ـ إنشاءالله ـ بتوانیم بهره بیشتری را ببریم. آنچه که الآن مطرح است این است که در جامعه اسلامی اگر بخواهد اخلاق به درستی مطرح شود و جایگاه خود را در بین علوم و معارف بخواهد در جامعه به دست آورد، نیازمند به این است که در فضای حوزوی و بین طلاب و اساتید و جمع محققین و دانشمندان و همچنین جمع مبلّغان، این بحثها به صورت رسمی مطرح شود و ـ إنشاءالله ـ در کسب معارف و همچنین کسب فضائل از اینها استفاده شود. درگاهی برای ورود به بحث امروز بود.

در باب اخلاق از چند منظر باید گفتگو شود و با توجه به اینکه موضوع اصلی علم اخلاق «نفس» است، جا دارد که بحث «نفس» به عنوان موضوع علم اخلاق خوب شناسایی شود؛ چون عنوان «نفس» یک عنوان جامعی است و این عنوان جامع با توجه به اینکه شئونات و تطوّراتی برای این وجود دارد اگر به درستی شناخته نشود و موطن اخلاق در این نفس به درستی دانسته نشود، مجموعه مطالب پراکندهای را ما میتوانیم در ذهن داشته باشیم اما نمیتوانیم به عنوان جریان علم اخلاق و کسب فضائل اخلاقی از آن نام ببریم.

اما «نفس»؛ تا قبل از حکمت متعالیه «نفس» در طبیعیات بحث میشد و به عنوان آمیختگی با جسم، چون عنصر جسم و عنصر نفس هر دو تشکیل دهنده حقیقت انسانی هستند و موجودی که در جسم قرار میگیرد یا یک نحوه تعلّقی با جسم دارد طبعاً طبیعی ممکن است تلقی شود و در طبیعیات بحث میشد. هماکنون هم حتی در منظومه حکیم سبزواری بحث «نفس» را در طبیعیات دارند، بر اساس آنچه که در حکمت پیشین بوده است هم قدما و هم متأخرین؛ ولی وقتی نوبت به صدر المتألهین رسید بحث «نفس» از طبیعیات به الهیات برگشت و جایگاه اصلی بحث «نفس» خوب شناخته شد. مرحوم صدر المتألهین یک کار بسیار عظیمی در باب «نفس» انجام داد و همین کاری است که الآن بیان میشود و امروز بحث ما به این مسئله اختصاص پیدا میکند که ما نفس را به عنوان یک حقیقت الهی بشناسیم و نه یک حقیقت طبیعی و سرّ اینکه مرحوم صدر المتألهین این بحث را در الهیات مطرح کردند، نه در جلد چهار و پنج أسفار که به طبیعیات و جواهر و اعراض می‌پردازد بلکه در جلد هشت و نُه أسفار در سفر چهارم و به عنوان یکی از عمدهترین مباحث الهیاتی میپردازد. عملاً جناب صدر المتألهین سفر چهارم را که سفر «من الحق إلی الحق بالخلق» است، این سفر کلاً بر بستر مسئله نفس بوده است. چون حقیقت نفس گرچه تعلّقی به ماده دارد اما نوع تعلّق نفس با بدن تعلّق انطباعی نیست مثل صوری که برای جمادات است یا نباتات است یا بعضاً در باب حیوانات چنین سخنی گفته میشود؛ اما در باب انسان بحث این نیست که نفس در بدن است یا بر بدن است بلکه نفس با بدن است. این تعلّق تدبیری نفس با بدن بسیار تعلّق شریفی است؛ هم معیت نفس با بدن را معیت قیّومی میدانند و هم بدن را از شئونات و از جنبههای این حقیقت میشمارند. بدن دون آن است که بخواهد با نفس متحد شود به اتحادی که صورت با ماده متحد است و به جهت تجرد ذاتی نفس مراحل به گونه دیگری سپری میشود. گرچه در حکمت متعالیه مراحل اولی نفس را یعنی نفس نباتی و حیوانی را ما بتوانیم جسمانی بدانیم؛ اما وقتی نفس به مرتبه اصلی خود رسید و به مرحله فعلیت بار یافت و عقل شد از آن به بعد آن نفس ناطقه زمام امر بدن را کاملاً به اختیار میگیرد و با تعلّق تدبیری جریان حرکت خود را و صعود و رفعت خود را میسازد. از این جهت این خدمت بزرگ و شایان جناب صدر المتألهین نسبت به اینکه نفس به عنوان موضوع اخلاق از جنبه طبیعی به جنبه الهی برگشت و حیثیت الهیاتی یافت بسیار دست علمای اخلاق را باز کرد که بتوانند سخن بگویند استدلال کنند برهان اقامه کنند و مانند آن. اما جناب صدر المتألهین بحث «نفس» را به همین جا اکتفا نکرد که موضوع را از طبیعیات به الهیات بیاورد بلکه کار بزرگ دیگری که انجام داد در باب نفسشناسی و بعد بحث حرکت جوهری و پَرگشتگی و استکمال انسانی نسبت به مراحل برتر عقل، بسیار کار عظیم و ارزشمند دیگری بود. گرچه این مسئله در علم ظاهر شده است که نفس در سایه اتحاد عاقل و معقول یا در سایه بحث اتحاد علم و عالم و معلوم دارد مطرح میشود؛ اما بحث فراتر از این است که اتحاد انسان با حقایق و با آنچه که در نظام هستی وجود دارد از جماد گرفته تا «الله»، این جریان اتحادی نفس برقرار است. انسان میتواند در حدّ جماد باشد ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،[1] میتواند در حد نبات و حیوان باشد ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾،[2] میتواند جنبه مَلکی پیدا بکند که انسان بتواند در مرتبه مَلکی یا برتر از مَلک باشد که به عنوان معلم ملائکه، مسجود ملائکه و مانند آن، از این هم بگذرد به مرتبه أحسن تقویمی راه پیدا کند، مظهر جنبه الهی را در خود بیاورد و بحث انسان کامل را داشته باشد که حضرات عالم هستی را در زیر بال و پَر خود بگیرد و جنبه الهی پیدا کند.

این نفس که با این جنبهها و تطوّرات دارد کار خود را دنبال میکند، مرهون مباحث بسیار عظیم دیگری است که همه و همه در حکمت متعالیه رنگ گرفته است و تا قبل از حکمت متعالیه این مسیر، این سیر و این صیرورت معنا نداشت زیرا نه انسان بر بستر وجود شکل میگرفت، نه بر بستر تشکیک و مراتب وجودی میتوانست قرار بگیرد و نه بر بستر اشتداد وجودی و حرکت جوهری میتوانست تنفس کند و اقدام کند؛ لذا همه تلاشها و کوششهای ارزشمند حکمای پیشین ـ که باید قدر همه آنها را دانست ـ رفعتی نداشت که بتواند این بار عظیم مباحث علم اخلاق را با خود همراه کند. اگر علم اخلاق در مسیر شدن و صیروت انسان بحث میکند گرچه پیشینیان بحث اخلاق را داشتند و در جلسات قبل هم نسبت به آنچه که جناب ارسطو و افلاطون و دیگران در فضای علم اخلاق مطرح کردند و همچنین مباحثی که دیگر بزرگان حکمت در جامعه اسلامی مطرح کردهاند همه اینها ارزشمند است؛ اما آن بار فلسفی و حکیمانه و وجودشناسی مسائل اخلاقی نمیتواند بر بستر أصالة الماهیة قرار بگیرد یا بر بستر تباین موجودات قرار بگیرد و مانند آن.

اگر نفس یک حقیقت است و دارای مراتبی هست، این إلا و لابد باید که در حوزه وجود مطرح شود، اولاً؛ و این وجود ذو مراتب شناخته شود، ثانیاً؛ و این وجود ذو مراتب راه اشتداد را داشته باشد و قدرت اینکه از مرحلهای به مرحله دیگر سفر و هجرت کند داشته باشد، ثالثاً؛ و بعد در آن سفرها هم با حقائق متحد شود، رابعاً؛ اینها مسائلی که مرهون حکمت متعالیه است و سهم جناب صدر المتألهین؛ هم در هستیشناسی و وجودشناسی سهم بسیار گرانقدری و ارزشمندی است و هم در فضای انسانشناسی سهم بسیار عظیم و والایی را برای حکمت متعالیه باید دانست.

همه اینها فراهم میشود آماده میشود تا سخنان وحیانی موالیمان اهل بیت عصمت و طهارت و همچنین کلمات ارزشمند الهی و قرآن مجید قدرت تبیین و تفسیر پیدا کند. وقتی جناب کمیل از آقا علی بن ابیطالب(علیه السلام) سؤال میکنند نفس چیست؟ علی بن ابیطالب(علیهم السلام) میفرمایند کدام نفس؟ چه نفسی را سؤال میکنی؟ کمیل عرض میکند مگر ما چند تا نفس داریم؟! علی بن ابیطالب امیر المؤمنین(علیه السلام) در جواب فرمود نفس هم نباتی هست هم نفس حیوانی هست هم نفس قدسی هست و هم نفس الهی.[3] این نفوسی که از بیان علی بن ابیطالب بازگو شده است آیا اینها چهار نفس جدایند؟ در عرض هم هستند؟ یا در طول هماند اما چهار تا هستند و هیچ ربط وجودی و تکوینی بین اینها وجود ندارد؟ آیا اینها گسسته از هم هستند یا پیوستهاند؟ اینگونه از بحثها مسائلی نیست که از حکمت مشاء و اشراق و دیگر نحلههای کلامی بتوان الآن استفاده کرد؛ اما زمینه آن را حکمت متعالیه فراهم کرده است که این نفوسی که در بیان علی بن ابیطالب(علیه السلام) است را انسان بازگو کند. بله در مرحله أولیٰ نفس انسان نفس نباتی است، در این نفس انسان اموری را نظر دارد که قوایی در این نفس هستند که قوای نباتیه است، قوای تغذیه است، قوای جاذبه است، قوای دافعه است، اموری که در حقیقت به نفس نباتی برمیگردد و حکیمانه این نفس و قوای این نفس را بازگو کردهاند. مرحله بعدی مرحله نفس حیوانی است؛ در این نفس حیوانی انسانها در فضای شهوت و غضب گام برمیدارند و قوای شهوانی و قوای غضبی در وجود انسان نقشآفرین هستند و به زمامداری نفس حیوانی پیش میروند و برتر از این نفس قدسی است که انسان بر فراز قرار میگیرد و از شأن شهوت و غضب و یا امور طبیعی و جسمانی بیرون میآید و به وادی عقل میرسد که البته عقل در اینجا زمامداری میکند و شئونات انسانی را در نشئه پایینتر اداره میکند.

 این را ملاحظه بفرمایید که آن نفس برتر، نفوس مادون را در حدّ قوای خود قرار میدهد و اگر نفس انسان به مرحله نفس قدسی رسید در این مرحله از نفس نباتی و نفس حیوانی گرچه به عنوان نفس یاد نمیشود بلکه به عنوان قوا و شئونات نفس ناطقه یا نفس قدسی قرار میگیرند و در آن ساحت معنا و تفسیر میشود و این بدان معنا نیست که وقتی انسان به نفس ناطقه و به قوّه عاقله رسید مسئله حیثیتهای نباتی و حیثیتهای حیوانی فراموش شود و نادیده گرفته شود و نفس ناطقه از آن غافل باشد؛ خیر! در همان حدّی که انسان به عقل رسیده است و به جهات قدسی قدم نهاده، به همان حال هم دستکشی کردن، رسیدگی کردن بلکه در مسیر صحیحتر قرار دادن، قوا را تیمار کردن و به آنها سامان دادن از جایگاه قوّه عاقله بسیار شریف و عزیز خواهد بود. برتر از نفس قدسی، نفس الهی است که نفوس انبیای الهی و اولیای الهی از این جایگاه بهرهمند هستند و میتوانند این مرحله را برای خود حائز بشوند و در اختیار قرار بدهند.

اگر چنین نفوس چهارگانهای به بیان مولایمان علی بن ابیطالب رسیده است چه وقت میشود این نفوس چهارگانه را در عرصه نظام علمی تفسیر و تبیین کرد، مگر اینکه مبنا بر مبنای جسمانیت حدوث نفس باشد که در مراحل آغازین در حد نفس نباتی است و بعداً در حد حیوانی قرار میگیرد، تا این مرحله میشود سخن از انطباع گفت اما وقتی به مرحله نفس قدسی و نفس عقل بالفعل و نفس ناطقه رسید، مسئله به گونهای دیگر میشود حیثیت روحانی پیدا میکند و از جسمانی به در میآید و آنگاه است که در این حیثیت راه برای اتحاد با حقایق برای او فراهم میشود. اما این را باید پذیرفت که ما یک حقیقت داریم به نام نفس انسانی و این نفس انسانی دارای اطواری است، مقاماتی است و مراتبی است که این مراتب بر اساس کسب فضائل و کسب معارف پیش میرود.

 یک وقت است که ما از منظر حکمت و حکیمانه سخن گفتن و بر مبنای وجودشناسی، نفس انسانی را میشناسیم و نوع ارتباط نفس با بدن را مورد ملاحظه قرار میدهیم و اینکه نفس دارای تجرّد است و اینکه دارای ثبات و بقاء است و دیگر شئونات را مورد بحث و گفتگو قرار میدهیم، این انسانشناسی هست اما از منظر وجودشناسی که وجود انسان شناخته شود. این وجود وقتی شناخته شد، حکیم این موجود و این وجود عزیز و ارزشمند را به دست علم اخلاق میدهد و از این به بعد عالمان علم اخلاق در فضای علم اخلاق از این حقیقتی که اینگونه به عنوان یک موضوع دارد مطرح میشود بحث و گفتگو میکنند که سعادت این نفس و شقاوت این نفس چگونه است، عوامل پیشرفت و تکامل و پَرگشتگی در چیست و موانع و آن اموری که عوائق هستند و موانع هستند و اجازه رفعت به انسان نمیدهند اینها چیست؟ و تازه زمینه میشود با این فضایی که حکمت و علم اخلاق ایجاد کردهاند ما به سراغ منابع وحیانی برویم و آنچه را که در باب «نفس» بیان شده است را بتوانیم از آن بهرهمند شویم. همین نفسی که قرآن مجید گاهی از آن به عنوان «نفس اماره»، گاهی به عنوان «نفس لوامه»، گاهی به عنوان ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعی‏ إِلی‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾،[4] با اینگونه از اوصاف یاد میکند که بعد از اینکه این نفس به مرحله اطمینان رسید و خدا را در حوزه توحید یافت، آنگاه به امر رجعت الهی میآید و او در آن رجعت به نفس مطمئنه که رسیده است به جایگاه راضی بودن و مرضی بودن بار مییابد. نفسی که از اماره‌ی بالسوء است تا به نفس لوامه برسد تا به نفس مطمئنه برسد تا به مقام راضی بودن و مرضی بودن گام بنهد، اینها چه موقع برای او اتفاق میافتد؟ چگونه برای او اتفاق میافتد؟ همه و همه زمانی حاصل میشود که این انسان این مراحل وجودی را داشته باشد و بستر معرفتی که برای انسان فراهم است تحمل این معانی را و این معارف را واقعاً داشته باشد. کدام نفس است که ـ معاذالله ـ انسان را به سوء امر میکند و کدام نفس است که خدای عالم آن نفس را میپذیرد و با امر ﴿ارْجِعی‏ إِلی‏ رَبِّکِ﴾ او را با جذبه و کشش به سمت خود میبرد. اهل معرفت میگویند سالک دو مرحله دارد: مرحله کوشش و مرحله کشش؛ تا قبل از نفس مطمئنه انسانها باید با کوشش و سعی و تلاش خودشان را به این مرحله برسانند گرچه در هر مرحلهای عنایت و توفیق الهی باید همراه باشد؛ اما از یک مرحلهای، کوشش انسانی جواب نمیدهد و جز کشش الهی جایی برای اینکه نفس به مرحله برتر بخواهد گام بنهد وجود ندارد لذا آن ﴿ارْجِعی‏﴾ جایگاه جذب را تأمین میکند و آن ﴿أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة﴾ جایگاه سلوک و تلاش و کوشش را دارد برای انسان بیان میکند.

از این نقطه نظر باید نفس را بهتر بشناسیم و جنبههای مختلف نفس؛ هم در حیث رفعت و صعود و هم در حیث سقوط و انحطاط. وقتی خدای عالم در قرآن از صعود انسانی سخن میفرماید که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه‏﴾،[5] به همین منظور است که این صعود اگر بستری نداشته باشد، اگر راهی برای رفعت و صعود نباشد این پلکان وجود و نردبان وجود انسانی بر اساس تشکیک و ذو مراتب بودن تفسیر نشود، این ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّب﴾ چگونه امکان دارد؟ زمانی میتواند راه صعود و رفعت انسانی تأمین شود که این نفس بستری برای رفعت و صعود فراهم بیاورد.

از این نقطه نظر ما میتوانیم بسیاری از آیات که در باب «نفس» آمده است را با محملی که حکمت متعالیه فراهم کرده است؛ بنا نیست که سخنی از حکمت متعالیه بر قرآن یا بر معارف دینی ـ معاذالله ـ تحمیل شود بلکه این زمینه را، این ظرف را فراهم آورده است که این معارف بتواند در این ظرف و وعاء حکمی و فلسفی قرار بگیرد؛ مثل اینکه یک قاعده اصولی یا یک قاعده فقهی یا یک قاعده کلامی حتی یک قاعده ادبی میتواند فهم درست را برای ما فراهم کند. ما وقتی میگوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین﴾[6] با کدام قاعده میتوانیم منحصر کنیم و بگوییم که این بیان الهی که فرموده است ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ یعنی فقط و فقط تو را عبادت میکنم؟ این برای اینکه یک قاعده ادبی دست ما هست و آن قاعده ادبی این است که اگر مفعول مقدم شود نشان از این است که حصر هست و فقط باید که همان مورد را مورد تأکید قرار داد. اگر میفرمود: «نعبد ایاک»، این معنا را نمیرساند؛ اما آن قاعده ادبی به ما میگوید اگر مفعول مقدم شد مفید حصر است. آن ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ است که به ما میگوید که فقط و فقط تو را عبادت میکنم و فقط و فقط از تو کمک میخواهم. این قواعد ادبی محملیاند برای اینکه این معارف بتواند خودش را نشان بدهد و ظرفیتی هستند که آن معانی می‌تواند در این ظرفها قرار بگیرد. اگر کسانی هستند که در باب حکمت میخواهند تلاش کنند، نه این است که بخواهند ـ معاذالله ـ سخنی را بر معارف وحیانی تحمیل کنند. الآن اگر بیان «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» که یک قاعده فلسفی در حوزه نفس‌شناسی و انسانشناسی است، این قاعده اگر نباشد این نفوسی که علی بن ابیطالب(علیه السلام) در مقابل سؤال جناب کمیل فرمودند که چهار نفس ما داریم اگر این چهار نفس در بستر واحدی قرار نگیرند و تطوّرات این نفس هم وجود نداشته باشد، جای سؤال است که این چهار تا نفس چگونه باهم مرتبطاند آیا نفس نباتی با نفس قدسی و نفس الهی از هم گسستهاند از هم جدایند با هم ارتباطی ندارند چهار نفس در عرض هم یا در طول هم اما بیربط و بیارتباط با یکدیگر هستند؟ زمانی میتواند این سخنان مولایمان علی بن ابیطالب معنا کند که در یک قاعده فلسفی قرار بگیرد، ظرف و محمل آن یک قاعده فلسفی باشد. اینکه عرض کردیم خدمات حکمت متعالیه در همه حوزهها خصوصاً در حوزه «نفس» میتواند برای فهم مطالب و معارف وحیانی بسیار بسیار تسهیل کننده باشد از همین جهت است.

در پایان بحث امروز نکتهای را اضافه کنیم که یک بخشی به ما و جامعه ما برمیگردد و آن این است جامعه ما از ایمان برخوردار هستند اینها یک معرفت لااقل تقلیدی دارند و به قول جناب حکیم سبزواری فرمود که «قد عرف الایمان بالتصدیق ٭ بما أتی النبی علی التحقیق»[7] این ایمان «فی الجمله» حاصل شد البته «قد بدا جنانا أو لسانا تقلیدا أو برهانا أو عیانا» که این را در جلسات قبل ملاحظه فرمودید. این مراحلی که برای ایمان است که مرحله أولیٰ تقلیدی است، مرحله متوسطه برهانی است و مرحله عالیه عیانی است اینها را ملاحظه فرمودید. اما چرا این ایمان که برای انسان حاصل شده است به عمل نمینشیند؟ ما مشکل ایمانی «فی الجمله» نداریم؛ اما مشکلی داریم که این ایمان که ما ولو به تقلید فهمیدیم که عدالت خوب است، صداقت خوب است، عفاف و طهارت خوب است و دیگر مسائل اخلاقی؛ یا حسد بد است، تکبر بد است، خودرأیی و منیّت بد است که رذائل اخلاقی است، اینهایی که میدانیم و میشناسیم و به آنها ایمان هم داریم چرا در مرحله عمل جامعه ما و ما نسبت به آنها کوتاهی میکنیم؟ چرا قاصر هستیم؟ جواب این سؤال را در فضای علم اخلاق باید گفت برای اینکه یک حلقهای است به نام حلقه ایمان، یک حلقهای است به نام حلقه عمل، یک حلقه متوسطی است به نام اخلاق که اگر این اخلاق به عنوان حلقه متوسطه، بین ایمان و عمل وجود نداشته باشد، این پیوند برقرار نمیشود. جامعه ما عشق به اهل بیت(علیهم السلام) را دارند، اینگونه سر از پا نمیشناسند در جریان اربعین و زیارت قبر مطهر رسول الله و سایر اعتاب مقدسه عشق و علاقه دارند؛ اما چرا این عشق در مقام عمل آن تبعیت و آن پیروی را و آن توجه به سیره و سنّت الهی و نبوی و علوی و فاطمی و حسنی و حسینی را تأمین نمیکند؟ چرا خواستههای آقا امام زمان(علیه السلام) که در دعای «عهد» و دعای «ندبه» و نظایر آن آمده است عمل نمیشود؟ ما دعای «ندبه» را هر جمعه به هر حال زیارت میکنیم، دعای «عهد» را میخوانیم، زیارت «عاشورا» را می خوانیم و سایر ارتباطات را داریم؛ اما همین که از مسجد و حسینیه و کنار سجاده بیرون آمدیم طور دیگری عمل میکنیم، چرا؟ این برای این است که رابطه بین ایمان و عمل قطع است و آنچه که این رابطه و پیوند را ایجاد میکند عبارت است از اخلاق، تا اخلاق و فضایل اخلاقی در جان ننشیند آن دستآوردهای ایمانی و اعتقادی به عمل نخواهد نشست و اثربخش نخواهد بود. این بحثی است که ـ إنشاءالله ـ در جلسه بعد می‌خواهیم پُردامنهتر سخن بگوییم و راهی برای اینکه از ایمان به عمل سر ببریم و ایمان را در عرصه عمل مشاهده کنیم؛ چون ایمانی که به عمل نرسد قطعاً آن جایگاه را پُر نخواهد کرد. ما بعضاً این رابطه را از این ناحیه هم داریم؛ یعنی احیاناً حُسن فعلی داریم اما حسن فاعلی نداریم، یا احیاناً حسن فاعلی هست و حسن فعلی اتفاق نمیافتد، اینکه فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾[8] یعنی این دو جهت باید باشد، بله زمانی ممکن است که آن حوزه اخلاق به عنوان حلقه متوسطه در وجود انسان شکل بگیرد. این از مسائلی است که امروز در علم اخلاق میتواند بسیار مؤثر باشد.

من مجدداً از همه دست اندرکاران و برنامهریزان این بحث سپاسگزارم و تشکر میکنم، خصوصاً میزبانان این هفته که استان مرکزی و اراک هستند طلبههای ساعی، اساتید، محقیق و فضلای خوبی را در حوزه همه علوم خصوصاً حکمت ـ الحمد الله ـ در استان مرکزی هستند و باعث خشنودی و بشارتی است ـ إنشاءالله ـ برای آینده آن منطقه بلکه کشور همه استفاده کنیم. به همین میزان اکتفا میکنیم با آرزوی صحت و سلامت و ـ إنشاءالله ـ نجات کل بشر و جامعه اسلامی و شما خصوصاً از این آفت ویروس منحوس کرونا و ـ إنشاءالله ـ که در پناه امام زمان باشید. حوزه امام زمانی(علیه السلام) حوزه ویژه‌ای است که میطلبد اخلاقی باشد، حِکمی باشد، از ایمان و عمل صالح برخوردار باشد، شایستگی اخلاقی و ایمانی در آن حوزهها بتواند نقشآفرین باشد و نظام حوزوی را آن چنان که بزرگان از حوزویان و اساتید بنیان نهادهاند؛ امام راحل، علامه طباطبایی، کسانی که معارف را خوب فهمیدند و خوب عمل کردند و به درستی عمل میکنند و عمل کردند بتوانیم داشته باشیم. با درود و سلام بر همه به برکت صلوات بر محمد و آل محمد این بحث را به پایان می‌بریم.

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. سوره بقره،آیه74.

[2]. سوره فرقان، آیه44.

[3]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج58، ص85؛ «فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُرِیدُ أَنْ تُعَرِّفَنِی نَفْسِی قَالَ یَا کُمَیْلُ وَ أَیَّ الْأَنْفُسِ تُرِیدُ أَنْ أُعَرِّفَکَ قُلْتُ یَا مَوْلَایَ هَلْ هِیَ إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ قَالَ یَا کُمَیْلُ إِنَّمَا هِیَ أَرْبَعَةٌ النَّامِیَةُ النَّبَاتِیَّةُ وَ الْحِسِّیَّةُ الْحَیَوَانِیَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیَّةُ وَ الْکُلِّیَّةُ الْإِلَهِیَّة...».

[4]. سوره فجر، آیات27 و 28.

[5]. سوره فاطر، آیه11.

[6]. سوره حمد، آیه5.

[7]. منظومه ملا هادی سبزواری، نشر ناب، ج5، ص365.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب