24 09 2016 299136 شناسه:
image

شناخت سیره ابا عبدالله (ع)

همهٴ تلاش سالار شهیدان (علیه السلام) تا آخرین لحظه این بود كه مردم را به حقایق آگاه كند. آن حضرت (علیه السلام) با این كه مطمئن بودند پیك نامه رسان شهید می شود و نامهٴ سالار شهیدان به دست مردم نمی رسد، از ارسال نامه درنگ نكردند؛ زیرا می دانستند كه قاصد آن حضرت (علیه السلام) پیام امام زمان خود را...

 

یکی بودن سیره حسینی و سیره نبوی

بهترین تفسیر نهضت حسینی را سخنان و نامه های خود آن حضرت (علیه السلام) به عهده دارد و چون آن حضرت در وصیتنامهٴ رسمی اش راز نهضت خود را ادامهٴ راه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیه السلام) بیان كردند، تفسیر نهضت آن حضرت (علیه السلام) بدون آشنایی كامل به سیرهٴ امیرمؤمنان (علیه السلام) و سیرهٴ رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ممكن نیست؛ «و أسیر بسیرة جدى و أبى على بن أبی طالب»[2].

سیرهٴ حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) همان سیرهٴ رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، نه جدای از آن؛ زیرا آن انسان كاملی كه به منزلهٴ جان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، روش او نیز همان سیرهٴ رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهد بود. اگر بخواهیم سیرهٴ علی ابن ابی طالب را تحلیل كنیم، باید سیرهٴ مبارك رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحلیل نماییم و سیرهٴ رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز پیش از هر چیز باید قرآن تبیین كند؛ چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مفسّر علمی قرآن است و هم مفسّر عملی آن.

سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

هر كه به مقام انسانیت كامل بار یابد، همهٴ شؤون حیات او را برنامهٴ الهی رهبری می كند و چون خدای سبحان كارش بر صراط مستقیم است، سیرهٴ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كه به هدایت جامعه بشری عنایت دارد، بر صراط مستقیم است؛ ﴿إن ربّی علی صراط مستقیم﴾[3] و قبل از هر چیز، تعیین سیرهٴ آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را باید از قرآن كریم استنباط كرد.

روش و هدف رهبری ویژه ای كه خداوند به پیامبرش آموخت این است؛ ﴿الر كتاب أنزلناه إلیك لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[4]؛ «قرآن نازل شده است تا تو جامعه را نورانی كنی و مردم را از تیرگی و تاریكی برَهانی و آنان را روشن كنی».

بر این اساس، اگر خداوند در سورهٴ مبارك «حدید» فرمود: ما انبیا را اعزام و كتاب ها را با آنان نازل كردیم تا مردم به قسط و عدل قیام كنند؛ ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾[5].

در صدد بیان، هدف متوسّط رسالت است، نه هدف نهایی آن؛ زیرا هدف نهایی رسالت، نورانی شدن جامعه است و به یقین، جامعهٴ نورانی عملكردش بر پایهٴ قسط و عدل است.

هدف نهایی نبوت، نورانی شدن جامعه و خروج آن از هر تیرگی و تباهی است؛ ﴿لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[6] و سیرهٴ رسول خدا همین هدف والاست كه خداوند او را به آن سَمْت سامی آشنا كرد.

قرآن كه كتابی بین و روشن است، برای بیان چگونگی نورانی شدن مردم و جامعه، قیام موسای كلیم (علیه السلام) را به دنبال این بحث مطرح كرد و چنین فرمود: قرآن نازل شده است تا مردم را نورانی كنی و راه آن نیز تشكیل حكومت اسلامی است؛ یعنی فقط دین باید در جامعه حكومت كند.

یقیناً نورانی كردن جامعه، نیازمند رهبری الهی، پایداری و شكر فراوان تودهٴ مردم است. عنصر رهبری الهی را خداوند با جریان موسای كلیم تأمین كرد و پایداری و شكر فراوان امّت را با آیهٴ ﴿و ذكّرهم بأیام الله إنّ فی ذلك لایات لكلّ صبّار شكور﴾[7] تبیین كرد. خداوند به موسای كلیم فرمود: وقتی می توانی آل فرعون و سامری را از میان برداری كه امّتی آگاه و صابر و شكور داشته باشی و به همین منظور آن ها را به ایام خدا متذكّر كن. البته ضایعات یك انقلاب بزرگ، فریبكاری بدخواهان آن، فریب خوردگی ساده لوحان آن و سرانجام، اوج و حضیض آن برای دیگران عبرت و آموزنده است.

در بقا و نگهداری نظام اسلامی نیز سپاس فراوان لازم است و كیفیت سپاسگزاری، آن است كه انسان تمام نعمت ها را از خدا بداند و از نعمت خدادادی بیش ترین بهرهٴ صحیح را ببرد و هرگز مغرور تنعّم نگردد.

امام حسین (علیه السلام) میزان حق و باطل

قیام سالار شهیدان به دنبال قیام انبیای گذشته، به مردم جهان تفهیم می كند كه نظام حق، كدام است و نظام باطلْ كدام. آن حضرت (علیه السلام) برای تحقیق و تفهیم این مطلب، چاره ای جز نثار خون و ایثار فرزند و مال و جان نداشتند؛ زیرا آنقدر رسوبات جاهلیت اموی زیاد بود كه ممكن نبود با سخنرانی و نامه نگاری مطلب را حل كرد. اگر مطلب خیلی ضروری و عمیق شد، چاره ای جز استقبال شهادت نیست. از این رو، وجود مبارك حسین بن علی (علیه السلام) از ذات مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)این برنامه را دریافت كردند كه در شرایط كنونی، یك سلسله شهادت ها و اسارت ها لازم است تا آن دینی كه می رود به فراموشی سپرده شود، احیا گردد و در این هنگام بود كه حسین بن علی (علیه السلام) قیام كردند.

امام حسین (علیه السلام) فرمودند: من قیام كردم تا پاك از ناپاك جدا شود؛ زیرا تا آزمون نشود، وارسته و غیر وارسته در كنار همند و امتحان است كه پاك را از ناپاك و حق را از باطل جدا می كند. پس، آن حضرت مایهٴ امتحان ذات اقدس پروردگار است و خدا با او طیب و غیر طیب را از هم جدا می كند؛ چون امام، میزان الاعمال و شجرهٴ طوبا و حق است و عقاید، اوصاف و اعمال را با حق می سنجند؛ یعنی عقیدهٴ امام معصوم (علیه السلام) كه حق است، میزان سنجش عقاید دیگران و همچنین دربارهٴ اوصاف و اعمال، می توان میزان بودن آن ها را باور داشت. چون انسان كامل با حق است و حق با اوست و او از حق جدا نمی شود، می تواند میزان عقاید، اخلاق، اعمال و اقوال باشد.

از این رو، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهٴ امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمودند: «المیزان میزانك»[8]؛ «میزان تو میزان است»؛ یعنی عقاید، اخلاق افعال و اقوال مردم را با عقیده، خلق، فعل و قول علی (علیه السلام) و اولاد او می سنجند. هر عقیده، خلق، فعل و قولی كه مطابق عقیده و خُلق و افعال و اقوال آن ها بود، حق است؛ وگرنه باطل. از این رو، امام حسین (علیه السلام) فرمودند: من میزان طیب و خبیثم. اگر جامعه ای بخواهد پاك را از ناپاك جدا كند، حتماً باید با سنّت و سیرت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ارزیابی شود و مهم ترین اثر آن حضرت (علیه السلام) همانا نهضت گسترده و تاریخ ساز كربلاست كه مجلای عقیدهٴ صحیح، مظهر خُلق كامل و تبلور فعل درست و قول راست است.

مبنای نهضت حسینی

قیام حضرت امام حسین (علیه السلام) همان طور كه از نامه ها، پیام ها و خطبه های ایشان استنباط می شود، یك مبنای خاص داشت و یك بنای مخصوص؛ چنان كه خروج امویان نیز مبنا و بنای خاص خود را داشت. آنچه مورد اعتقاد سالار شهیدان بود و بر همان مبنا مبارزهٴ خود را بنا نهادند و قیام كردند این بود كه در نظام هستی، حق پیروز است؛ خواه از قدرت مادی برخوردار باشد یا نه و نیز باطل محكوم به شكست است. آنچه مبنای امویان بود و بر همان مبنا حكومتشان را بنا كردند، این بود هر كه قدرت مادی دارد، پیروز است؛ خواه با حق همراه باشد یا نه؛ وگرنه محكوم به شكست است، هر چند حق باشد.

این دو طرز فكر كه همواره بوده و هست، از دو نوع جهان بینی نشأت می گیرد. كسی كه جهان را در ماده خلاصه می كند و اصالت را به ماده می دهد، هر جا جریان طبیعت بیش تر حضور داشت، آن جا محور قدرت تلقّی می شود و در آن محور، قیام و قعود، عزل و نصب، عزت و ذلت دور می زند؛ ولی كسی كه جهان بینی را بر اساس حقیقت هستی تنظیم كرده است، اصالت را به معنا می دهد و در محور حق حركت می كند. این گروه، حق محورند، در قبال دیگران كه مادّه محورند. بر همین اساس، همیشه در مقابل انبیای الهی افرادی قیام می كردند كه چنین معتقد بودند: ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[9]؛ در برابر پیام آوران خدا كه می گفتند: ﴿قد أفلح من تزكّی﴾[10]. طرز تفكر آل فرعون، هم قبل از آن ها بود، هم پس از آن ها. این شعار كسی است كه در تفكّر او اصالت با ماده است. او می گوید: در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است؛ یعنی همان شعار ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[11]. امّا آن كه می گوید: حق در جهان حاكم است و باید در محور حق حركت كرد، شعارش﴿قد أفلح من تزكّی﴾[12] است، یعنی هر كس روان خود را تهذیب كند به فلاح می رسد.

خلاصه آن كه در جهان هستی، باطل، نه اثری دارد و نه دوامی و سراسر جهان بر اساس حكومت حق تنظیم شده است و نیز در جریان حكومت ها حق، باطل را سركوب می كند و سخن مؤمنان جنگجو نیز همین است: ﴿كم من فئة قلیلة غلبت فئة كثیرة بإذن الله﴾[13]. بر این مبنا اگر حق با كسی بود، وی از تنهایی یا كمی یاری كننده وحشتی ندارد؛ بلكه همهٴ تلاش و كوشش او در این خلاصه می شود كه حق را بشناسد و نیز در شناخت حق، محقِّق باشد و نه مقلّد و پس از شناخت حق به خود حق متّصف و متحقّق شود. اگر متحقق به حق شد، یقیناً ثابت و پیروز است و هرگز شكست نمی خورد و باید از باطل بپرهیزد و پس از شناخت باطل، قهراً آن را سركوب خواهد كرد.

استمرار پیروزی حق

چون امام حسین (علیه السلام) دین ممثَّل و عینیت دین بودند، می خواستند كه اسلام با همین ویژگی خود در جامعه عینیت پیدا كند؛ لیكن عینیت یافتن دین در نشأهٴ طبیعت با تزاحم همراه است؛ زیرا ممكن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت شود و از گزند مزاحمت مصون بماند. البته اگر آن شی ء حق بود، می ماند و مزاحم آن خودش آسیب می بیند، بی آن كه به حق آسیبی برساند؛ ولی اگر آن شی ء حق نبود، از برخورد چیزهای دیگر آسیب می بیند، بی آن كه بتواند در درازمدّت به چیزی آسیب برساند.

بنابراین، اگر گاهی می پنداریم كه حق از باطل شكست خورده و باطل پیروز شده است، برای آن است كه یا آنچه را حق نیست، حق پنداشتیم و آن چه را باطل نیست، باطل. یا اگر حق و باطل را درست فهمیدیم، پیروزی را به جای شكست و شكست را به جای پیروزی نشانده ایم و در این محاسبه اشتباه كرده ایم؛ وگرنه شكست حقّ حقیقی (نه وهمی) و پیروزی باطلِ واقعی (نه پنداری)، هر چند در مدّتی كوتاه ممكن نیست؛ زیرا باطل مانند كف روی آب است و حق مانند سیل خروشان. باطل در سایهٴ حق، نمایی دارد و ممكن نیست كه بتواند حق را از بین ببرد؛ زیرا اگر حقّی نباشد، باطلی نیست؛ چون باطل، حق نماست. اگر سیلی نباشد، كفی نیست؛ چنان كه اگر نور و شاخص نباشد، سایه ای نخواهد بود و هرگز كف به جنگ سیل یا سایه به جنگ نور و شاخص نمی رود.

لذا انسان حق مداری كه برای صیانت دین الهی، نستوهانه جهاد می كند هرگز شكست ندارد؛ زیرا وی بیش از دو راه در پیش رو ندارد كه هر دو از نظر دانش، حق است و از نظر گرایش، خیر و زیبا: یكی شهادت و دیگری پیروزی است كه از آن ها به ﴿احدی الحسنیین﴾[14]، یاد می شود؛ امّا شخص باطلْ طلبی كه برای حق زدایی می كوشد، هرگز پیروز نخواهد شد؛ زیرا او بیش از دو راه در پیش رو ندارد كه هر دو از نظر آگاهی عقل باطل است و از نظر گواهی دل شرّ و زشت: یكی تعذیب الهی بدون واسطه و دیگری تعذیب به واسطه رزمندگان اسلام است: ﴿قاتلوهم یعذّبهم الله بأیدیكم و یخزهم﴾[15].

حسین بن علی (علیه السلام) در شرایطی قیام كردند كه در اثر طغیان حاكمان ستم و جهل علمی و جهالت عملی تودهٴ مردم، قسمت مهم خاورمیانه مبتلا به انحراف عقیده و سوءخلق و رفتار تبهكارانه بود و محرومیت از تبلیغ صالحان و نفوذ طالحان ددمنش، منشأ همهٴ این تباهی ها شد. حضرت سید الشهداء در روز عاشورا فرمودند: سرّ این كه نصایح من در شما اثر نمی كند و رهنمود مرا نمی پذیرید، این است كه شكم های شما با حرام پر شده است؛ «ملئت بطونكم من الحرام»[16] و حرام ممكن نیست با حلال هماهنگ شود و غذای حرام ممكن نیست با اندیشهٴ صحیح جمع شود.

از این رو، ذات مقدّس سالار شهیدان فرمودند: با این كه من حجّت خدایم و كلام حق از درون من می جوشد و اگر كسی مستعد دریافت سخن رسا باشد، یقیناً متأثر می شود، امّا شما ای طاغیان اموی و مروانی، توان پذیرش پیشنهاد صحیح را از دست داده اید؛ زیرا اندیشه، نه خودجوش است و نه از جای دیگر پر می كشد؛ بلكه اندیشه محصول همان غذاهای چندین سالهٴ قبل است كه راه افتاده و اكنون علم و فهم شده است؛ چنان كه انگیزه نیز چنین است.

حضرت سید الشهداء، تمثّل جهاد اسلامی

از نامه ها و خطابه های سالار شهیدان به دست می آید كه تنها هدف آن حضرت (علیه السلام)، احیای دین بود و تنها راه احیای دین نیز تأسیس نظام اسلامی در جامعه است و یگانه راه تأسیس نظام اسلامی نیز نثار و ایثار جان و مال است و تنها گروهی كه آن هدف و این راه و این كولباره و مهمّات جهادی را می پذیرند، مردان الهی اند كه خداوند از آنان چنین یاد فرمود: ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا ً﴾[17].

برنامهٴ قیام سالار شهیدان را تنها قرآن مجید و سنّت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) تنظیم و تدوین كرده است؛ چنان كه تنها راه این قیام را نیز قرآن ارائه داده است؛ یعنی اگر قرآن مسألهٴ حج و یا نماز را مطرح می کند، باید ابتدا كسی حج سالم و یا نماز با همه حدود و شرایطش در خارج برگزار کند تا دیگران ببینند و فرابگیرند.

بر این اساس، مسألهٴ جهاد نیز نیازمند تمثّل عینی است تا كسی كه جهاد متمثّل است به دیگران بگوید: جهادتان را از من بگیرید. همان طور كه نماز و حج انجام شد و مردم دیدند و پیروی كردند، جهاد و دفاع مقدّس نیز باید عملا ً اجرا شود تا مردم آن را ببینند و به مجاهدان نستوه آن صحنه اقتدا و تأسّی كنند و جهاد خالص حسین بن علی (علیهماالسلام) همتای جهاد ناب نبوی و علوی بود كه جامعهٴ آن روز تجربه كرده است.

در مسألهٴ دفاع مقدّس، مهم ترین شرط این است كه انسان، دین خدا را از خود بهتر بداند و بیش تر دوست بدارد و حیات دین نزد او محبوب تر از حیات دنیایی او باشد كه این حدّ از معرفت و نیز عملْ آسان نیست. خدا در قرآن فرمود: شما اگر به خود، فرزندان، قبیله و عشیره یا برادر و پدر و... بیش از خدا و پیامبر علاقه مندید، منتظر رسیدن امر خداوند باشید؛ ﴿فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره﴾[18]؛ یعنی ركن اساسی جهاد این است كه دین خدا نزد شما محبوب تر از حیات دنیایی باشد و حفظ دین، عزیزتر از حفظ خانه و مركز كار.

روش مناسب تربیتی این است كه ابتدا كسی به این قانون عمل كند و در حدّ خود قانون ممثّل شود تا دیگران ببینند كه می شود به گونه ای زندگی كرد كه دین خدا عزیزتر از حیات دنیا باشد.

این مطلب، تنها مسأله ای فكری نیست كه با صِرف نظر حل شود و صرفاً كار عقل نظری نیست كه كسی پس از تصوّر مبادی مسأله، آن را تصدیق كند؛ بلكه بخشی از این كار به عهدهٴ عقل عملی است. انسان سالك باید به خدا و پیامبر او مهر بورزد و به دین الهی عزم پیدا كند؛ یعنی در این جا گذشته از جزم علمی عزم عملی هم می خواهد. ممكن است كسی در بسیاری از موارد برخی از مطالب اعتقادی را با استدلال منطقی بفهمد؛ امّا چون دل برای قبول آماده نیست، كاری از او ساخته نیست.

در مسألهٴ جهاد، جزم انسان به لزوم آن مشكلی را حل نمی كند. بسیاری از مردم معتقدند كه جهاد، مانند حج واجب است و از فروع دین؛ امّا توان عزم بر آن را ندارند؛ زیرا عقل عملی آنان كه عبادت و بهشت با آن به دست می آید؛ «...ما عُبد به الرّحمان و اكْتسب به الجنان»[19]، خفته است و عقل خوابیده توان عزمِ بیدارْدلان را ندارد. از این رو، انسان مصممی می طلبد كه عملا ً نشان دهد دین در نزد او عزیزتر از برادر، فرزند و دنیاست و برای حفظ دین، همهٴ شؤون وابسته را رها كند و روی آن سرمایه گذاری كند و بگوید: به جهاد در راه خدا مهر می ورزم و زندگی با افراد ظالم برای من رنج آور است و نه تنها آن را بد می دانم، بلكه از آن منزجرم.

سالار شهیدان (علیه السلام) نمونهٴ تامّ این صحنه است؛ یعنی اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خذوا عنّى مناسككم»[20] یا «صلّوا كما رأیتمونى أُصلّى»[21]، در جریان جهاد و دفاع نیز گرچه عملا ً همین اصل را فرمودند، امّا فرزند ایشان نمونهٴ بارز این مسأله است كه عملا ً فرموده است: خذوا عنّى دفاعكم و جهادكم؛ یعنی آیین جنگ را از من فرا بگیرید. من به شكلی زندگی می كنم كه تلخی حیات با ظالمان در ذائقه ام محسوس است. آن حضرت (علیه السلام) فرمودند: ذائقهٴ دل و شامّهٴ جان من سالم است و در تشخیص و تمییز روح و ریحان از رایحهٴ مُنْتِن و عَفِن، نیازی به دیگران ندارم.

از این رو، نفس كشیدن در فضای ستم برای من دردآور است و زندگی در نظام گناه برایم تلخ و دشوار است؛ «إنّى لا أری الموت إلاّ سعادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[22]. من از زندگی در نظام ستم به ستوه می آیم؛ مانند پرندهٴ زندانی در قفس صیاد. گرچه شهروندان دیگر در قفس طاغیان عصرند، امّا چون قدرت پرواز ندارند از ماندن در قفس احساس رنج نمی كنند. آن ها چون بال و پر ندارند، فقط در محدودهٴ زندان یا در محدودهٴ قفس به اندازهٴ لازم می خزند، ولی اگر دَرِ قفس یا زندان هم باز باشد، آن ها قدرت پرواز ندارند؛ چون قلمرو دید آن ها بسته است و منطقهٴ حركت آنان محدود. برای آن ها نظام باز و بسته یكسان است؛ امّا من كه توان پر كشیدن دارم، احساس می كنم كه در قفسم و از محبوس بودن در رنجم و برای آزادی كوشش می نمایم.

ادراك این معنا زمینهٴ جهاد را فراهم می كند و تا مردم از خفقان رنج نبرند و در خود ضرورت پرواز را احساس نكنند و به ستوه نیایند، توان جنگ با ظالم را ندارند. بنابراین، جهاد با صِرف مسألهٴ جزم علمی حل نمی شود و سالار شهیدانی می خواهد تا جامعه انسانی مصمّم و عازم باشد. بشری كه دارای دو بالِ نظر و عمل است و قدرت پر كشیدن دارد و احساس می كند كه در نظام سلطه و استبداد، استعمار، استعباد و استثمار باطل و جاهلیت است و در زندان یا قفس جاهلیت اسیر است، بی صبرانه منتظر فراهم شدن دفاع از حق و براندازی باطل است.

سالار شهیدان (علیه السلام) در نامهٴ رسمی خود به مردم بصره می نویسند:«من شما را به كتاب خدا و سنّت پیامبر او فرا می خوانم؛ زیرا سنّت خدا سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبیین، تفسیر، تعلیل، اجرا، و حمایت قرآن كریم است اماته و میرانده شده و بدعت به جای سنّت، باطل به جای حق و ظلم به جای عدل و كژراهه به جای صراط مستقیم قرار گرفته و زنده شده است».[23]

تنها عامل پیروزی صوری طاغیان اموی بر امام حسین (علیه السلام) و تنها راه شكست ظاهری آن حضرت (علیه السلام)، همان اسلام امویان بود؛ یعنی اگر جنگ طغیانگران اموی به انگیزهٴ صوری حمایت از دین مطرح نمی شد و گسترش نیرنگ دین باوری در میان تودهٴ ناآگاه آن عصر نبود، هرگز امویان نمی توانستند بر حسین بن علی (علیهماالسلام) پیروز شوند. آن ها فقط به نام اسلام پیروز شدند و هزاران نفر دشمن مظهر تامِّ ولایت و خلافت، همگی برای كسب بهشت به كربلا آمدند؛ «كل یتقرب إلی الله بدم الحسین»[24].

بیش ترین كسانی كه در كربلا شركت كردند به قصد قربت و فقط برای رفتن به بهشت بوده است؛ هر چند سران سیاست مشؤوم اموی از این نیرنگ آگاه بودند.

از این رو، سیدالشّهدا (علیه السلام) باید این راز را بازگو كند كه اسلام امویان، نابودی اسلام است. پس از این كه سالار شهیدان خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دریافت نمودند و معلوم شد كه بدن های آن شهیدان را در كوی و برزن كوفه گرداندند و تودهٴ مردم با ابن زیاد بیعت كردند، حسین بن علی (علیهماالسلام) به جای گلایهٴ عاطفی و قهر اجتماعی، صحنه سیاست و مبارزه را ترك نكرده، بلكه مجدداً سخنرانی نمودند و به مردم كوفه نامه نوشتند تا آنان بفهمند كه در چه نظامی زندگی می كنند.

آن حضرت (علیه السلام) مطمئن بودند كه شهادت را در پیش رو دارند و كسی از كوفه به یاری ایشان بر نمی خیزد، ولی می خواستند مردم را بیدار كنند و در پیشگاه بشریت و تاریخ سیاسی اسلام، چهرهٴ درخشان ثبت شود. از این رو، آن حضرت (علیه السلام) تا آخرین دقایق برای مردم كوفه نامه می نوشتند تا آن ها را از اسلام امویان آگاه كنند و كسانی را كه گروه، گروه به قصد به دست آوردن بهشت و به دستور عاملان اسلام امویان به سوی كربلا حركت می كنند، از عاقبت شوم كارشان مطلع نمایند.

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در سخنرانی بین راه فرمودند: «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّه حقّاً حقّاً فإنّى لا أری الموت إلاّ شهادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[25]؛ «آیا نمی بینید كه از باطل پرهیز نشده و به حق عمل نمی شود. چنین می بینم كه زندگی با ستمكاران انسان را به ستوه می آورد». تا كسی به ستوه نیاید، دست به اسلحه نمی برد. از این رو، فرمودند: با تدبّر تام در نظام كنونی و تطبیق آن با احكام و حِكَم اسلامی احساس مسؤؤلیت كنید تا مبارزی نستوه شوید و به وظیفهٴ آن زمان قیام نمایید و آگاه باشید كه در جای بدبو زندانی هستید؛ ولی شمّ سیاسی ندارید و در فضای مسموم و بسته با جناح مقصوص و پربریده به سر می برید. از این رو، به ستوه نمی آیید. اگر بال و پر می داشتید، زندان شما را به ستوه درمی آورد؛ چنان كه پرندهٴ بی بال و پر از زندان رنج نمی برد، اما پرندهٴ سالم از میله های قفس احساس سختی دارد و به ستوه می آید.

امام حسین بن علی (علیه السلام) پس از برخورد با حُر و سخنرانی جامع، آخرین نامهٴ رسمی خود را برای مردم كوفه نوشتند و در این نامه ابتدا عدّه ای را نام بردند، سپس خطاب به همهٴ مردم كوفه فرمودند: من از جدّم شنیدم كه چنین فرمودند: «من رای سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله ناكثاً لعهد الله مخالفاً لسنّة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعمل فى عباد الله بالإثم و العدوان ثمّ لا یغَیر علیه بقول و لا فعل، حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[26]؛ «اگر كسی ببیند كه ظالمی بر او حكومت می كند و به دین خدا عمل نمی كند و عهد الهی را می شكند و در بین مردم به ستم رفتار می كند، اگر قیام نكند و او را بر جای خود ننشاند، سزاوار است كه خداوند مظلومِ سلطه پذیر را با آن طاغی سلطه گر یك جا به جهنم ببرد»؛ یعنی خداوند مستضعفِ ظلم پذیر را با مستكبر ظالم، یك جا به جهنّم می برد.

مستضعفان می گویند: خدایا! عذاب مستكبران را دو برابر كن و خدا می فرماید: ﴿لكل ضعف و لكن لا تعلمون﴾[27]؛ «هم عذاب مستكبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف». مستكبر دو عذاب دارد؛ چون دو گناه كرده است: یكی ارتكاب فسق و دیگری گمراه كردن مردم و فراهم آوردن زمینهٴ فساد در جامعه؛ یعنی مستكبر هم «ضالّ» است، هم «مضلّ». مستضعفِ سلطه پذیر نیز دو گناه دارد: یكی پذیرفتن گناه مستكبران و ارتكاب گناهی كه دامنگیر جامعه بود و دیگری قبول امامتِ مستكبران و رهبری آن ها و نشوریدن برخلافت آن ها و یاری ننمودن امامان حق و عدل.

نامهٴ سالار شهیدان به مردم آن عصر برای این بود كه به آنان تفهیم كند امویان، پیشوایان جورند و حكومت آن ها از سنخ حكومت ائمّهٴ جور است؛ یعنی اگر یزید خود را امیر مؤمنان می خواند، امامت وی ظلم و جور است و در نتیجه، ابن زیاد نیز نمایندهٴ امام جور است. همهٴ تلاش سالار شهیدان (علیه السلام) تا آخرین لحظه این بود كه مردم را به حقایق آگاه كند. آن حضرت (علیه السلام) با این كه مطمئن بودند پیك نامه رسان شهید می شود و نامهٴ سالار شهیدان به دست مردم نمی رسد، از ارسال نامه درنگ نكردند؛ زیرا می دانستند كه قاصد آن حضرت (علیه السلام) پیام امام زمان خود را با خونش به مردم كوفه می رساند و دشمنان نیز این نامه را می گیرند و در تاریخ ثبت می كنند؛ چنان كه چنین شد.

 

پاورقی.........................................


[1] . شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، خلاصه صفحات 15-74

[2] . بحارالأنوار، ج 44، ص 329.

[3] . سورهٴ هود، آیهٴ 56.

[4] . سوره ی ابراهیم، آیهٴ 1.

[5] . سورهٴ حدید، آیهٴ 25.

[6] . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 1.

[7] . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 5.

[8] . بحارالأنوار، ج 24، ص 272.

[9] . سورهٴ طه، آیهٴ 64.

[10] . سورهٴ اعلی، آیهٴ 14.

[11] . سورهٴ طه، آیهٴ 64.

[12] . سورهٴ اعلی، آیهٴ 14.

[13] . سورهٴ بقره، آیهٴ 249.

[14] . سورهٴ توبه، آیهٴ 52.

[15] . سورهٴ توبه، آیهٴ 14.

[16] . بحارالأنوار، ج 45، ص 8.

[17] . سورهٴ احزاب، آیهٴ 23.

[18] . سورهٴ توبه، آیهٴ 24.

[19] . كافی، ج 1، ص 11.

[20] . عوالی اللئالی، ج 1، ص 215.

[21] . بحارالأنوار، ج 85، ص 279.

[22] . كلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، ص356.

[23] . كلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، ص315.

[24] . بحارالأنوار، ج 22، ص 274.

[25] . كلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، ص356.

[26] . بحارالأنوار، ج 44، ص 382.

[27] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 38.