پایگاه اطلاع رسانی اسراء: صاحبنظران علم اخلاق برآنند كه بخشهای آغازین علم اخلاق را آشنایی با رذایل اخلاقی و راه های زدودن آنها تشكیل می دهد؛ انسان، نخست باید رذایل اخلاقی و نفسانی را شناسایی و آنها را «دفعاً» یا «رفعاً» طرد كند؛ به این معنا كه، اگر ندارد، بكوشد به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها آلوده است، تلاش كند آنها را برطرف كند. آشنایی با رذایل اخلاقی برای طبیب روح، درست مانند آشنایی با سموم برای طبیب جسم لازم و سودمند است؛ تا خود به آنها مبتلا نشود و به دیگران نیز هشدار دهد تا به آن دچار نشوند و اگر دچار شدند، راه درمان را به آنان نشان دهد و آنان را درمان كند. از موانع ابتدایی سیر و سلوک به «غفلت»، «وسوسه علمی» و «پندارگرایی» اشاره شد، در ادامه به بررسی عنصر «عقل متعارف» به عنوان یکی دیگر از موانع ابتدایی سیر و سلوك می پردازیم که توجه شما را به آن جلب می نماییم:
عقال عقل
قرآن كریم، برای نزاهت روح، هم راههای بهداشتی و هم راههای درمانی را ارائه میكند تا انسان اوّلاً بیمار نشود و آلوده نگردد؛ و ثانیاً اگر بیمار و آلوده شد، خود را درمان و تطهیر كند.
اهل معرفت، چون گناه را سمّ میدانند، توبه، كفارات، حسنات و انجام كارهای خیر را «پادزهر» یا «تریاق» معرّفی كردهاند كه زهر را شستشو میكند و از بین میبرد. ممكن نیست انسان مسموم بتواند به مقصد خود راه پیدا كند. به همین جهت قبلاً با تنظیم كفّاره، توبه، حسنات و... ، آن زهرها شستشو میشود و انسان مطهّر و منزّه از سمّ به خدای صمد، راه پیدا میكند.
چون راه سیر و سلوك به سوی خدا طولانی است، انسان سالك باید در هر مرحلهای كه در پیش دارد سفر را با شرایط خاصّ آن مرحله، طی كند و اگر به مقصدی رسید، «نتیجه» آن مقصد را به همراه خود ببرد؛ نه «حدّ» آن را وگرنه هرگز توان ترقّی نخواهد داشت؛ چنانكه یك پرنده وقتی متولّد میشود، در آشیانهای زندگی میكند تا محفوظ باشد، ولی وقتی پر درمیآورد ماندن در آشیانه مایه هلاكت او میشود بنابراین، نباید در آن قفس و دام بماند.
اهل معرفت، عقل متعارف را برای یك مرحله لازم میدانند؛ امّا در مرحله دیگر، همین عقل، «عقال» میشود. عقال، بندی است كه با آن زانوی شتران سركش را میبندند و به «عقل» از این جهت، عقل میگویند كه جلو غرایز و امیال سركش را میگیرد و زانوی شهوت و غضب سركش را میبندد و «عِقال» میكند، ولی همین عقل مصطلح كه همه تلاش و كوشش آن برای حفظ حیات ظاهر است، در مراحل بالاتر، عقال است و باید از دست و پا گرفته شود؛ مثلاً، انسانی كه بخواهد به اوج لقای حق راه پیدا كند عقل متعارف، مانع آن است و میگوید سلامت خود را از دست مده. اگر بخواهد شهید بشود، عقل متعارف، میگوید دیگران هستند؛ تو فرزندانی داری و مسئول تربیت آنها هستی. به علاوه تو میتوانی از راههای دیگر به جامعه خدمت كنی.
اگر ابراهیم (علیه السّلام) با عقل عادی میاندیشید، همین عقل عادی برای او عقال و پایبند بود و هرگز حاضر نبود تن به آتش بسپارد یا هنگامی كه دستور یافت فرزندش را ذَبْح كند، اگر عقل عادی را معیار عمل خود قرار میداد و میگفت: قربانی كردن فرزند، مصلحت نیست؛ زیرا این جوان، فردا كامل میشود و به سود جامعه اقدام میكند، چنین برداشت و اندیشه عاقلانهای عقال پای او میشد.
جنگ عقل و عشق
اهل معرفت میگویند جهاد سه قسم است:
«جهاد اصغر» كه انسان در بیرونِ هستی خود با دشمن مهاجم میجنگد. از این بالاتر، «جهاد اوسط» است كه در صحنه نفس، بین رذیلتها و فضیلتها نزاع و تهاجم وجود دارد و انسان میكوشد در جنگ بین فجور و تقوا و حرص و قناعت، و جهل و عقل و...، فضیلت را فاتح كند؛ یعنی، آنچه در علم اخلاق و فن تهذیب نفس، به «جهاد اكبر» موسوم است نزد اهلِ معرفت، جهاد اوسط است.
اما «جهاد اكبر» نزد اهل معرفت، همان جنگ عقل و عشق است؛ كسی كه عارف و مشتاق لقای حق باشد، جهاد اكبر یا جنگ بزرگتر را بین عقل و عشق میداند، نه بین عقل و جهل، و آنگاه میكوشد تا عشق و محبّت را بر عقل پیروز كند، یعنی عقل در مقابل جهل، عهدهدار عقال كردن غرایز و اغراض وهمی و خیالی از یك سو و اهداف شهوی و غضبی از سوی دیگر است، لیكن عقل در مقابل عشق، عقال شده عشق است؛ زیرا عقل مصطلح در ساحت عشق چونان وهم و خیال است در مصاف با عقل مصطلحِ عاقلان.
بسیاری از دانشمندان در جریان انقلاب اسلامی به امام (رضواناللهعلیه) هشدار میدادند كه نبرد با ارتش قدرتمند پهلوی، كار آسانی نیست و خود را به آب و آتش انداختن است. این هشدار یا نصیحت، عاقلانه بود؛ امّا امام راحل (رحمة الله علیه) عاشقانه قیام كرد؛ نه عاقلانه.
در قیام سالار شهیدان (سلام الله علیه) نیز بسیاری از مؤمنان، علماء، زاهدان و ناسكان، به آن حضرت (علیه السّلام)، توصیه میكردند تا به استقبال صحنه خونین كربلا نرود؛ زیرا مرگ، آوارگی و اسارت را در پی دارد. البته اینها انسانهای عاقل بودند و سعی میكردند كه عقل را بر جهل و فضایل اخلاقی را بر رذایل اخلاقی پیروز كنند، ولی عاشق نبودند.
اگر به زكریای پیغمبر (علیه السّلام) میگفتند پذیرش شهادت دشوار است، آن را تحمّل نكنید، میگفت: من زندهام برای این كه توحید را احیا كنم و اگر توحید در خطر باشد حیات برای من، سودمند نیست. چنین انسانی عاشق و عارف است. انسان آنگاه كه به مرحله عشق میرسد تازه میفهمد كه عقل حقیقی همان «عقل برین» است كه او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل میپندارند.
البته اگر كسی در مسیر مستقیم نباشد؛ یعنی، بر اساس واجب و مستحب، حركت و از حرام و مكروه اجتناب نكند، اصلاً سالك نیست و قیام و اقدام چنین شخصی از بحث خارج است؛ چون راه لقای حق، یكی بیش نیست و آن هم انجام دادن واجب ها و مستحب ها و ترك حرام ها و مكروه هاست و بس.