عناصر محوری پيام امام خمينی به رهبر شوروی سابق

1 ـ انقلاب اسلامي ايران بر محور كتاب و سنّت معصومين (عليهم‌السلام) پايهگذاري شده و يكي از سخنان حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين است كه: «العلماء ورثة الانبياء»[1]در اين بيان نوراني، حضرت نفرمود: «العلماء ورثة النّبى»، و اين بدان معناست كه نهتنها عالمان هر عصري وارثان پيامبران آن عصرند، بلكه عالمان آخر الزّمان وارثان همهٴ انبياي گذشتهاند؛ زيرا وارثان حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند و آن حضرت هم همهٴ سخنان انبياي سَلَف را تصديق كرده است[2]. بنابراين علما در هر عصري، كار يكي از انبيا را به ارث برده و انجام ميدهند؛ گاهي چون حضرت موسي (عليه‌السلام)، گاهي چون حضرت ابراهيم (عليه‌السلام) و… و مسئلهٴ دعوت به اسلام و فرستادن پيك و پيام، نه تنها در اسلام ظهور كرد، بلكه قرآن كريم از سليمان پيامبر (عليه‌السلام) نيز نقل كرده و مضمون آن پيام نيز دعوت به «حكومت اسلامي» بود[3]

2 ـ از آنجا كه انقلاب ايران «انقلاب اسلامي» است، از آغازِ كار خود با چنين پيامها و نامهايي شروع شد، يعني اوّلين نامههاي مراجع تقليد، عموماً، و رهبر عزيز و عظيم الشّأن انقلاب اسلامي، خصوصاً، بر همين اساس، خواه به مسئولين آن روز خواه به شخصي كه خود را مسئول نميپنداشت، نوشته ميشد و موضوع آن دعوت به «حكمت» و «موعظهٴ حسنه» و«جدال احسن» بود.

3 ـ وقتي انقلاب اسلامي تحقّق يافت، به جهان شمولي اسلام نيز عينيّت بخشيد، لكن اصلاحات درون مرزي بر اصلاحات برون مرزي مقدّم است. اگر قرآن كريم ﴿ذكري للبشر[4]، ﴿هديً للنّاس[5] و ﴿للعالمينَ نذيراً[6]است، بايد پيام مستدلّ آن به گوش عالميان برسد و محور اصلي صدور انقلاب، همان «انقلاب فرهنگي و تقادي» است. چون با همان معيار كه انقلاب اسلامي به ثمر رسيد، بايد به جهان منتقل شود. اين انقلاب با زور و ستم پيروز نشد، بلكه به وسيلهٴ نثار و ايثار، ستم را سوزاند و با همين وضع نيز بايد صادر شود.

4 ـ همان طوري كه رهبري انقلاب اسلامي را «امام» عهدهدار بود، بايد رهبري صدور انقلاب را نيز «امام» به عهده بگيرد.

 5 ـ وقتي صدور فرهنگ انقلاب اسلامي در سطح رهبران جهان طرح شد، قهراً به امّتها نيز خواهد رسيد.

اصول ياد شده «انگيزههاي اصلي» تنظيم پيام حضرت امام خميني (قدّس سرّه) به آقاي گورباچف صدر هيئت رييسهٴ اتّحاد جماهير سوسياليستي شوروي سابق بود.

وقتي دوران دفاع مقدّس هشت ساله سپري شده و زمان بازسازي فرا رسيد، بهترين بازسازي، «بازسازي فرهنگي و اعتقادي» است و كساني كه احتمال تأثير در آنها هست، مردمي هستند كه توانستند بفهمند و اعلام كنند كه ديكتاتوري «كمونيزم» در اين آزمون هفتاد ساله به بنبست رسيده است. اين زمينه، احتمال تأثير اين پيام را فراهم كرد. لذا وقتي كه از سفر مسكو برگشتيم و به حضور امام راحل (قدّس سرّه) رسيديم، ايشان را بسيار خوشحال ديديم، چنانكه با لبخند فرمودند: آيا احتمال اثر دادهايد؟ اين براي آن است كه وقتي زعيمي احتمال اثر بدهد، خود را مسئول ميداند. اگر جزم به عدم تأثير داشته باشد، ارسال پيام سودي ندارد، امّا وقتي تأثير در حدّ احتمال باشد، فرستادن پيام سودمند خواهد بود.

اكنون كه سالگرد اعزام هيئت از طرف حضرت امام خميني (قدّس سرّه) به شوروي براي دعوت به اسلام و ارشاد آن نظام است، بايد اين خاطرهٴ تاريخي را گرامي داشت؛ زيرا دعوت بلوك شرق و جهان ماركسيسم به اسلام، كار تازهاي بوده و تاكنون ثمرات تاريخي را به همراه داشته و پس از اين نيز خواهد داشت.

آنچه كه در اين نوشتار مطرح است، عبارت از اين است كه با تحليل نهضت تاريخي حضرت امام امّت (قدّس سرّه) از يك سو، و بررسي موضعگيري دو بلوك شرق و غرب از سمت ديگر، و اثر سويي كه كليسا و واتيكان در جريان جهان كنوني گذاشت، از طرف سوّم، ضرورت نهضت حضرت امام راحل (قدّس الله نفسه الزّكيّة) و همچنين اثر بجاماندني پيام ايشان روشن خواهد شد.

براي تحليل اين ابعاد، بايد وضع جاهليّت قرن بيستُم را تحليل كرد تا ضرورت نهضت حضرت امام (قدّس سرّه) تجلّي كند، چنانكه حضرت امير المؤمنين آثار و بركات بعثت وجود مبارك نبيّ اكرم (عليهما آلاف التّحيّة والثّناء) را تحليل كرد تا ضرورت بعثت و رسالت در آن جاهليّت جلوه كند.

آنچه كه حضرت امير المؤمنين (عليه‌السلام) در تحليل جاهليّت عصر بعثت تبيين كرد، عبارت از اين بود كه: پيش از بعثت حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دين ابراهيمي در اذهان عدّهاي فرسوده گشته، به صورت مسخ در بين مردم عمل ميشد، بتپرستي به صورت علن مرسوم بود، ظلم و ستم به عنوان فخر ظهور ميكرد و تلاش قبايل در اين بود كه: ﴿قد أفلح اليوم مَن استعلي﴾.[7]ستم پيشگان جاهليّت عصر آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) همان شعار فراعنهٴ مصر را سر ميدادند كه هر كه برتر شود و غالب آيد رستگار ميگردد. آنها كه دانا بودند، از ترس كتمان كرده، و آنها كه نادان بودند، به زور تكيه ميكردند، و در نتيجه، كتمان اهل حق و ظهور نابخردان جاهلّيتي را به بار آورد[8]. در اين عصر خداي سبحان رسولي را برانگيخت تا كتمان كنندهها اظهار كرده و زورمداران دست از ستم بردارند: ﴿هو الّذي بعث في الامّيّين سولاً[9]خداوند سبحان بر اهل ايمان منّت گذاشت كه رسولي را از خودشان در ميان آنان برانگيخت. در آن عصر ضروري بود كه وجود مبارك نبيّ اكرم (عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) بار رسالت را بر دوش بكشد.

امّا آنچه كه ما در قرن حاضر (قرن بيستُم) ميبينيم، مشابه جاهليّت كهن است. آنچه كه در عصر حاضر حاكم است، علاوه بر مسئلهٴ زورمداري و قلدري دو ابر قدرت، شامل رواج الحاد و خُمود مذهب رسمي دنيا (مسيحيّت) نيز ميباشد.

خُمود مذهب مسيحيّت عبارت از آن است كه آنچه فعلاً در واتيكان و سراسر مسيحيّت كاتوليك حكومت ميكند، همان «مسيحيّت آمريكايي» است، و اصلاً از مسيحيّت ناب عيسوي (عليه‌السلام) چيزي به چشم نميخورد. آنچه كه حضرت مسيح (عليه‌السلام) آورد، در بين مردم مسيحي نيست و آنچه در بين آنها رواج دارد، ره آورد حضرت مسيح (عليه‌السلام) نيست؛ زيرا مسئلهٴ تقديس شراب و گراميداشت خمري كه عقل را فرسوده ميكند، در بين آنها رواج دارد و آن را به عنوان يك ايدهٴ مذهبي تلقّي ميكند و كليسا نيز از آن حمايت ميكند.

همچنين مسئلهٴ بي حجابي، بدحجابي، آهنگها و موسيقيهاي تخديركننده، مورد پسند و ستايش كليساست و مجسّمههاي سرد بي روح و بيپيام نيز در و ديوار كليسا را تزيين ميدهد. كليسايي كه با اين امور مخدّر همراه است، باعث شد تا «ماركس» و «انگلس» كه از آن ديار برخاستند، بگويند: «دين افيون جامعه است». البتّه اگر كسي دين مسيحيّت را با وضعي كه اكنون رواج دارد بنگرد، حرفي جز اين نميزند كه دين «افيون» است؛ زيرا آنها انسان را به مردم دوستي (خواه ظالم، خواه مظلوم) دعوت ميكنند، چنانكه نشانهٴ «قهر» خداي سبحان در آنها نيست، و حال آنكه ذات اقدس اله «هستي محض» بوده و هرگونه كمالي را داراست و همان طوري كه جمال و مهر كمال است، جلال و قهر نيز كمال ميباشد. خداي سبحان تنها خداي جميل مهربان نيست، بلكه خداي جلالِ قهّار نيز هست. خداوند سبحان تنها بهشت نيافريد، بلكه دوزخ را نيز خلق كرد. او تنها دستور صَفْحْ و عفو نداد، بلكه فرمان قهر و مبارزه و جهاد نيز داد.

امّا آنچه كه در مسيحيّت كنوني رايج است، مهر به همگان (خواه ظالم، خواه مظلوم) است. و چون ستمكار مثل ستمپذير محبوب كليساست، مهر به همگان ظالم را ظالمتر، طغيان طاغي را بيشتر و دست زورمدار را باز ميكند. در اين صورت ستمكار دست از ستمگري برنميدارد، و اين همان «مسيحيّت آمريكايي» است، كه در قلمرو وسيعي از واتيكان تا دورترين منطقهٴ مسيحينشين حاكم است. اين عبارت از وضع مذهب در دنياي غرب است.

دو ابرقدرت شرق و غرب نيز بر اساس آنچه در قرآن كريم به عنوان سيرهٴ مشئوم زراندوزان و زورمداران آمده است، رفتار كرده و ميكنند.

قرآن كريم شيوهٴ ستمكاران زورمدار را اين چنين بيان ميدارد: ﴿أنْ تكونَ أمّةٌ هي أربي من أمّةٍ.[10]يعني تلاش و كوشش هر كدام از آنها اين است كه روآمده و رَبْوه و برجستگي متعلّق به آنها باشد. محور تلاش مردم ستمكار و زورمدار آن است كه هر كدام به صورت تلّ و تپّهاي درآمده و ديگري را خُرد كنند: ﴿أن تكون امّة هي أربي من امّة. [11]چه اينكه مدار تلاش و كوشش مردم زراندوز آن است كه هركدام ثروت و سرمايهٴ خود را به رُخ ديگري و ديگران بكشند تا معلوم شود كه اثاث چه كسي بيشتر و چشمانداز و چشمگير كداميك از دو بلوك زيباتر است: ﴿هم أحسن أثاثاً و رءياً. [12]وقتي قرآن كريم سيرهٴ سَلَفِ طالح را بازگو ميكند، ميفرمايد: آنها به اين فكر بودند كه نشان دهند اثاث و متاع چه كسي بهتر، و محفل چه گروهي چشمگيرتر، و چشم انداز كدام كشور زيباتر و خوش منظرتر است. اين عبارت از وضع دو ابرقدرت شرق و غرب در جهان كنوني و عصر حاضر است.

حضرت امام خميني (قدّس سرّه) در جوّي ظهور كرده و قيام نمودند كه بخش عظيم مردم جهان را محرومين و گرسنگان و پابرهنگان تشكيل ميدادند، چه اينكه هم اكنون نيز اين چنين است. همان طوري كه موسي و هارون (عليهماالسلام) در جوّ حكومت آل فرعون تجلّي كردند، در اين عصر نيز كه فراعنهٴ شرق و غرب حكومت كرده و ميكنند، حضرت امام امّت (قدّس سرّه) جلوه كرد.

محور اصلي رسالت «دعوت مردم به خداوند» است[13]و سخن از آب و خاك در مرحلهٴ دوّم قرار دارد؛ زيرا مهم، بيدار كردن دلهاي مردم و روشن كردن افكار آنهاست. سخن در كوه و دريا و دشت و هامان نيست، بلكه سخن در قلمرو «قلوب» مردم است. آل فرعون قلوب مردم را با ترس پر كرده بودند، و وجود مبارك موسي (عليه‌السلام) خطاب به آل فرعون گفت: مردم امانت خداهستند و امانت خدا را بايد به دست «امين الله» سپرد و رهبران الهي امين خداوندند. اوّلين و آخرين سخن آن حضرت (عليه‌السلام) با فرعون اين بود كه: مردم را رها كن و آنها را به ما بسپار؛ زيرا ما امين خدا هستيم و مردم امانت حقّاند: ﴿أن أدّوا اليّ عباد الله انّي لكم رسول أمين[14] يا ﴿أن أرسل معنا بني اسرائيل[15].

فرعون آن روز همان حرفي را كه دو بلوك شرق و غرب كنوني ميزنند، ميگفت: ﴿و نادي فرعون فى قومه يا قوم أليس لي مُلكُ مصر و هذه الأنهار تجري من تحتي أفلا تبصرون[16]، چه اينكه امروز دو بلوك شرق و غرب همان قدرتمداري و زورمحوري كه فرعون آن روز ميكرد، ميكنند: ﴿يذبّحون أبنائكم و يستحيون نسائكم[17] چنانكه اگر انسان سري به افغانستان يا فلسطينِ مظلومِ محروم بزند، كشتارهاي فراوان و كشتههاي بيشماري را ميبيند. اين عبارت از كار فرعون امروز است و آن نيز كار فرعون ديروز بود و لذا پيام موساي ديروز و امروز نيز يكسان است؛ چه اينكه پيام قرآن امروز و تورات ديروز نيز يكنواخت و همسان است.

وقتي ذات اقدس اله موساي كليم (عليه‌السلام) را براي هدايت و ارشاد آل فرعون اعزام ميكند، عناصر محوري دعوت را نيز براي او تشريح ميكند:

1 ـ شيوهٴ دعوت را به او تعليم ميدهد.

2 ـ متن دعوت را به او ميآموزاند.

3 ـ محور رهبري را تشريح ميكند.

4 ـ جواب آل فرعون را نيز به عنوان يك سند تاريخي بازگو ميكند.

5 ـ پيامدهاي اين پيام و آن جواب را نيز شرح ميدهد.

خداوند سبحان دربارهٴ شيوهٴ دعوت، به موساي كليم و برادرش (عليهماالسلام) فرمود: ﴿اذهب أنت و أخوك باٰياتى و لا تَنِيا في ذكري[18]تو و برادرت هارون (عليهماالسلام) اين رسالت را تحمّل كنيد (معجزههاي مرا ببريد) و در هنگام ابلاغ پيام الهي، «وَنيْ» و «وَهنْ» را به خود راه ندهيد. در سراسر قرآن كريم تنها در يك جا كلمهٴ «وَنيْ» بكار رفته و آن در همين آيهٴ كريمه است، كه خداوند سبحان در تبيين شيوهٴ ابلاغ پيام به حضرت موسي (عليه‌السلام) فرمود: تو و برادرت در حفظ نام و ياد من «وَهْنْ» و «وَنْيْ» (سستي) را روا مداريد: ﴿ولا تَنيا في ذكري. آنگاه فرمود: همچنين در هنگام رساندن اين پيام در درشتخوي نباشيد، بلكه بكوشيد تا نرمگوي باشيد شايد او اندرز گرفته يا بترسد: ﴿فقولا له قولاً لَيّناً لعلّه يتذكّر أو يخشي[19]با سخن نرم، امّا محكم و مُتقَن، او را هدايت كنيد.

پس هم سستي در ابلاغ را روا مداريد و هم در گفتارْ خشن گوي نباشيد كه او را رنجانيده و بهانه به دست او بدهيد، بلكه بكوشيد او را با نرم گفتاري و نرم گفتاري و نرم رفتاري رهبري كنيد. خداي سبحان اين دو اصل را به عنوان شيوهٴ ارشاد به وجود مبارك موسي (عليه‌السلام) آموخت كه: «وَنْيْ» ممنوع است، امّا «لين» و نرمي رواست.

دربارهٴ «متن دعوت» نيز فرمود: سخنانتان مستدلّ و مُبَرْهَن باشد. وقتي فرعون به موسي و هارون (عليهماالسلام) عرض كرد: پروردگار شما كيست و شما مرا به كه دعوت ميكنيد: ﴿فمن ربّكما يا موسي؟[20] پاسخ داد: ﴿ربُّنا الّذي أعطي كلّ شيء خلقَه ثمّ هَدي[21]پروردگار ما كسي است كه: نظام هستي را آفريد، نظام داخلي اشيا را تنظيم كرد و براي اشيا نظام غايي فراهم نمود.

موساي كليم (عليه‌السلام) در اين جملهٴ كوتاه سه نظام را گوشزد كرد:

1 ـ «نظام داخلي اشيا»، كه علوم تجربي تا حدودي توان پيبردن به آن را دارد.

2 ـ «نظام فاعلي اشيا»، كه فلسفهٴ الهي عهدهدار اثبات اوست كه: جهان را خالقي است «خدا» نام، كه «هو الأوّل» است.

3 ـ «نظام غايي اشيا»، كه در اين بخش نيز فلسفهٴ الهي عهدهدار اثبات هدفداري جهان و «معاد» است.

در اين آيهٴ كريمه كه كليم حق (عليه‌السلام) آن را در پاسخ فرعون بيان فرمود، عبارت ﴿ربّنا الّذي أعطي ناظر به «نظام فاعلي» و اثبات مبدأ فاعلي است، عبارت ﴿كلّ شيء خلقَه ناظر به «نظام داخلي» است كه سازمان دروني هر چيزي منظّم است و عبارت ﴿ثمّ هَدي ناظر به بخش سوّم يعني «نظام غايي» ميباشد. «علم» تا حدودي توان تشخيص نظام داخلي اشيا را دارد، و «الهيّات فلسفه» بايد تثبيت كند كه اين نظام از كجا آمده و به كدام سوي در حركت است. اين نيز عبارت از متن دعوت است.

«محور دعوت» نيز اين بود كه وقتي فرعون به موساي كليم (عليه‌السلام) گفت: خواستهٴ شما چيست؟ شما چه ميخواهيد؟ فرمود: ﴿أنْ أرسِل معنا بني إسرائيل[22]. يعني اين مردم محروم، بني اسرائيل، را رها كرده و به ما واگذار كن. مردم را در ديوار آهنين ﴿يذبّحون أبنائكم ويستحيون نسائكم[23] زنداني نكن، بلكه آنها را آزاد بگذار. ما آمدهايم تا به عنوان يك «امين آسماني» از مردم كه امانت خداياند، حراست كنيم. ما امين حق هستيم و دلهاي مردم امانت خداست و امانت را بايد به «امين الله» سپرد: ﴿أنْ أدّوا إليّ عباد الله إنّي لكم رسولٌ أمينٌ[24]اين نيز عبارت از محور دعوت است.

امّا بهانهٴ آل فرعون و پاسخ خامي كه آنها دادند، اين بود كه گفتند: (موسي و هارون) در شئون داخلي كشورمان دخالت كردهاند: ﴿قالوا إنّ هذان لساحران يريدان أن يُخرجاكم من أرضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المُثلي[25]آل فرعون گفتند: اينان دو جادوگرند كه ميخواهند با جادوي خود شما را از سرزمينتان بيرون كرده و آيين خوب شما را از ميان ببرند، سخنان اين دو مستدلّ و مُبَرهَن نيست و غرض سويي دارند و آن اين است كه ميخواهند در شئون داخلي ما دخالت كنند و مردم را از اين تمدّني كه دارند، بازداشته و اين سرزمين را مورد نفوذ خود قرار دهند.

حضرت موسي (عليه‌السلام) در پايان نيز نفرمود: «و السّلام عليكم و رحمة الله»، بلكه فرمود: ﴿قد جئناك باٰيةٍ من ربّك، و السّلام علي من اتّبع الهُدي[26]يعني درود بر كسي كه پيروي هدايت را بر حرام پرستي و هوس مداري ترجيح داد و سلام خدا بر كسي كه تابع هدايت است. اين نيز عبارت از سخن حضرت موسي (عليه‌السلام) است.

خاطرهٴ تلخي كه براي آل فرعون باقي ماند، اين است كه خداي سبحان فرمود: ما او و لشگريانش را گرفته و آنها را به درياانداختيم و سرانجام واژگون و سرنگون شدند: ﴿فأخذناه و جنوده فنبذناهم في اليَمّ[27]يا ﴿و غَشِيَهم من اليَمّ ما غَشيهم[28]و معجزهٴ حضرت موسي (عليه‌السلام) نيز «يد بيضاء» و «عصاي موسي» بود، كه بحث آن مربوط به سيرهٴ انبيا است[29].

آنچه تاكنون ذكر شد، عبارت از نما و نموداري از كيفيّت رهبري انبيا (عليهم آلاف التحية والثناء) بود. و چون محور بحث، تشريح پيام حضرت امام امّت (قدّس سرّه) به رهبر شوروي سابق است، بايد ببينيم حضرت امام (قدّس سرّه) كه بود، در چه عصري قيام كرد، براي چه ارگان و كدام شخصيّت نامه نوشت، شيوهٴ نامهنگاري او چه بود، متن دعوت و محور رهبري او چه بود، در پايان نامه چه نوشت و بالاخره، پيامد اين نامهٴ تاريخي چه شد.

همان كاري كه وجود مبارك موسي (عليه‌السلام) با فرعون كرد، حضرت امام راحل (قدّس سرّه) با ميخائيل گورباچف به عنوان رهبر نظام كمونيستي انجام داد.

حضرت امام خميني (قدّس سرّه) دريافت كه «وليّ مسلمين» است. بسياري از بزرگان «قايل» به «ولايت فقيه» بودهاند، امّا معتقدين به «فقه ولايي» بسيار كم هستند[30] ممكن است كسي معتقد باشد كه فقيه ولايت دارد، امّا ميگويد: آن فقيه من نيستم، بلكه ديگري است.

حضرت امام امّت (قدّس سرّه) نه تنها قايل به ولايت فقيه بود، بلكه به گسترش آن نيز اعتقاد داشت و اصولاً فقه او «فقه ولايي» بود؛ يعني او فقه را «واليانه» درك ميكرد و آن را به عنوان «ولي» ميشناخت و خود را «متولّي» فقه ميدانست[31].

ايشان ميفرمود: من كه وليّ فقه هستم، موظّفم فقهي را كه به صورت افقي افتاده، به حالت عمودي بازگردانم. لذا او زير بال فقه را گرفته و آن را ايستاده كرد (فقه نشسته و خوابيده را قائم كرد).

اصولاً «وليّ فقيه» كسي است كه فقه افقي را فقه عمودي و دين افقي را دين قائم كند؛ يعني زير بال قرآن كريم را بگيرد و آن را بلند كند، و همچنين زير بال سنّت معصومين (عليهم‌السلام) را گرفته و آن را قائم كند. او موظّف است اين دينِ به زمين مانده را بلند كرده و قائم نمايد؛ زيرا تا دين قائم نباشد، دستور قيام نخواهد داد.

حضرت امام راحل (قدّس سرّه) غير از آن كه قايل به ولايت فقيه بود، فقهش «ولايي» بود. سرّ اين كه ديده ميشود بسياري از بزرگان تنها در «كتابت» و «وجود لفظي» قايل به ولايت فقيه بوده و هستند و آنگاه كه نوبت به ستمستيزي رسيد، ميگويند: به من و به تو چه! ، زيرا دين صاحبي دارد و در آخر الزّمان قيام و ظهور ميكند، علت آن است كه آنها قايل به ولايت فقيه هستند، ولي «فقه ولايي» ندارند[32]. آنها به طور عادي ميانديشند و به نحو رسمي قايل به ولايت فقيه هستند، ولي خود را «متولّي» فقه نشمرده و وليّ آن نميدانند وگرنه كاري چون كار حضرت امام (قدّس سرّه) ميكردند.

حضرت امام (قدّس سرّه) خود را «وليّ فقه» ميدانست و به حق نيز شايستگي آن را داشت. او ديد ممكن است قرآن كريم در عصر ما و در ديار خودمان، اعمّ از قم و امثال قم، مراكز مذهب، حوزههاي علميّه، حسينيّهها و مساجد، كه آن را ميخوانيم، به صورت يك كتاب قصّه ظهور كند، كه از گذشتهٴ دور سخن گفته، بگويد: اقوامي بودهاند، تبهكاري ميكردهاند، و انبيايي آمدهاند، راهنمايي ميكردهاند. امّا وقتي كسي جهان را «اِمامانه» ديده و دنياي كنوني را چون حضرت امام راحل (قدّس سرّه) بنگرد، ميبيند كه «قرآن كريم» كتاب روز و كتاب زنده است[33]. قرآن كريم هم اكنون با كساني كه نظير امّتهاي پيشين دست به تباهي زدهاند، سخن ميگويد و هماكنون مخاطبين فراواني دارد كه به بدترين فرومايگي مبتلا هستند، و هم اكنون جهان شرق و غرب به همهٴ كارهايي كه امّتهاي تبهكار انبياي سَلَفْ داشتهاند، مبتلايند هستند. از آنجا كه قرآن كريم كتاب زنده و روز است، هم اكنون مخاطباني دارد كه آنها را رهبري ميكند.

حضرت امام راحل (قدّس سرّه) اين درك را به خوبي داشت[34] و خود را «وليّ» دين و «متولّي» آن تشخيص داد؛ لذا به فرستادن پيام برخاست و رسالت خود را به خوبي ايفا كرد. اين عبارت از سبك كار او بود.

بنابراين او در جاهليّت جديد ظهور كرد و به عنوان وارث كتاب و سنّت، از برجستهترين شاگردان مكتب عترت طاهره (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) بود؛ چه اينكه وجود مبارك رسول خدا (عليه آلاف التّحيّة والثّناء) در جاهليّت كهن ظهور كرد، و قرآن كريم نه جا براي جاهليّت كهن ميگذارد، نه جا براي جاهليّت جديد: ﴿قل جاء الحقّ وما يُبديءُ الباطلُ[35]. بگو حق آمد، و از اين پس نه مجالي براي باطل كهن است تا بازگردد و نه مجالي براي باطل نوين تا جوانه بزند.

اكنون كه روشن شد محور دعوت موساي كليم (عليه‌السلام) چه بود و بازده فرعون چه بود و پيامد آن رسالت چه شد، بنگريم كه نامهٴ حضرت امام راحل (قدّس سرّه) به جناب ميخائيل گورباچف چه بود، شيوهٴ دعوت و محتواي پيام و محور سخن چه بود و جواب كاخ كرملين و پيامد تاريخي آن نامه چگونه بود.

متن نامه بدون سستي و در كمال صلابت به عنوان يك «نامهٴ استوار»، نه «استوار نامه» به جناب ميخائيل گورباچف رسيد، امّا نه در حدّ يك كار ديپلماسي به عنوان «تسليم» پيام، بلكه به عنوان «تعليم» پيام به او رسيد.

همان طوري كه خداي سبحان به موساي كليم (عليهماالسلام) فرمود: وَنيْ و وَهنْ را به خود را ندهيد، هيئت اعزامي نيز اين نامه را بدون وَنْيْ و وَهْنْ تعليمِ گورباچف داد، نه اينكه نامه را تسليم او كند. اين نامه يك استوارنامهاي نظير آنچه كه سُفرا به مسؤولين و رهبران كشور تسليم ميكنند، نبود بلكه نامه با استعانت و استمداد از ﴿لا تنيا في ذكري[36] براي او خوانده و به او تعليم شد، و او نيز مؤدّبانه گوش داده و ادب را حفظ كرد.

متن دعوت نيز «برهان توحيد» و براهين اثبات «ماوراء طبيعت» بود كه جهان مبدأي به نام خدا و پاياني به نام هدف دارد و ياوه و عاطل و بيهوده نيست: ﴿و ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما لاعبين[37]ما آسمان و زمين و هر چه را كه ميان آن دو است به بازي نيافريدهايم.

محور دعوت نيز «رهبري تودههاي محروم جهان» بود و سخن از آب و خاك اصلاً مطرح نبود؛ گرچه جناب گورباچف فكر ميكرد كه چون اين نامه بعد از پذيرش قطعنامهٴ 598 ارسال و ايران وارد مرحلهٴ بازسازي شده، حتماً در آن روابط اقتصادي، مسألهٴ گاز و نفت و مانند آن مطرح است و پيش داوريهايي داشت و براي خود فكرهايي كرده و جوابهايي آماده نمود، امّا وقتي دريافت كه محور نامه «دعوت به اسلام» است، تمام پيشداوريهايي او سراب از آب درآمد و آنچه را كه را رِشته بود، پنبه شد و آنچه را كه حضرت امام (قدّس سرّه) رِشْتْ، بر پيك او پوشاند و او ديد كه زير پوشش لباس ارشاد امام راحل (قدّس سرّه) قرار گرفت؛ لذا چارهاي جز خضوع نداشت.

غرض آن كه متن دعوت با برهان همراه بود، محور دعوت نيز حمايت از محرومان جهان و پابرهنگان بود كه حضرت امام (قدّس سرّه) فرمود: شما مردم آزاده را در حصار آهنين كمونيستي خُرد كردهايد، چنانكه نه مردم كشور شما صداي جهان آزاد را ميشنوند و نه نالهٴ مظلوميّت مردم ستمديدهٴ شما به گوش مردم آزادهٴ جهان ميرسد. بگذاريد مردم آزادانه آه و ناله داشته و صداي اسلام را نيز بشنوند.

آنگاه حضرت امام امّت (قدّس سرّه) به جناب گورباچف فرمود: مبادا سيرهٴ تمدّن غرب كه بر اساس: ﴿أنْ تكونَ أمّةٌ هي أرْبي من أمّةٍ[38]ميباشد، تو را به جهان غرب دعوت كند. مبادا باغ سبز غرب براي تو جاذبهاي داشته باشد و شيوهٴ آنها كه بر مبناي: ﴿هم أحسن اثاثاً و رِءْياً[39] است، مايهٴ جذب تو شود؛ زيرا چشم انداز غرب، چشمانداز سقوط است؛ يعني لبهٴ آن چشمانداز است، ليكن پشت اين چشماندازْ درّهٴ سقوط است: ﴿مَن يشرِك بالله فكأنّما خَرّ من السّماء فَتَخطَفُهُ الطّيرُ أو تهوي به الرّيحُ في مكانٍ سحيقٍ[40]هر كس به خداوند سبحان شرك بورزد گويا از آسمان به پايين سقوط نموده و مرغان، پرندهها، شاهينها و كركسها او را در هوا بربايند، يا تندبادي او را در قعر درّهٴ كوهستان نرم و پودر ميكند. اينها عبارت از محور دعوت و متن دعوت بود.

امّا مهمترين و تنها جوابي كه جناب گورباچف توانست به هيئت اعزامي بدهد، اين بود كه اين نامه يك نوع دخالت در شؤون داخلي كشور ديگر است. هيئت اعزامي در پاسخ به جناب گورباچف گفت: شما از عمق خاك وسيع روسيّه تا اوج فضاي آسمان آن آزادانه فعّاليّت داريد، اين پيام دخالت در آب و خاك روسيّه يا بحر و سپهر شوروي نيست، اين نامه كاري به آسمان، دريا، خاك و معادن شوروي ندارد، بلكه براي «هدايت جانِ» شما است.

سرّ اينكه اكنون مشاهده ميشود دنياي مادّيّت دست به انتحار ميزند يا احساس افسردگي مداوم دارد، آن است كه هدف را گُم كرده است. آنها با داشتن همهٴ امكانات، گاهي سر از هيپيگري در ميآورند يا دائماً افسردهاند يا دست به انتحار ميزنند، با اينكه همهٴ امكانات براي آنها فراهم است، چنانكه كودك از گهواره تا گور همهٴ امكانات را دارد؛ يعني اين چنين نيست كه مدارس آنها دو شيفتي باشد يا براي ورود به دانشگاهها پشت كنكور بمانند يا براي درمان در صف بيماران جابگيرند، بلكه بيمهٴ آنها فراوان، دانشگاه آنها تأمين، مدارس آنها مجهّز و تغذيهٴ آنها سالم است، ولي با اين وجود دست به انتحار ميزنند و سر از هيپيگري درميآورند و به افسردگي مبتلاهستند. سرّش آن است كه آنها نداي فطرت و صداي آشنا را نشنيدهاند و حضرت امام راحل (قدّس سرّه) آن زنگ را به صدا در آورد تا انسان صداي خود را بشنود و به صداي خودي گوش بسپارد.

در متن نامهٴ مستدلّ و مستحكم حضرت امام راحل (قدّس سرّه) همان براهيني كه موساي كليم (عليه‌السلام)، انبياي ابراهيمي (عليهم‌السلام) و وجود مبارك رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند، آمده است و جناب گورباچف نيز همان جوابي را كه آل فرعون دادند، بيان داشت و گفت: اين يك نحوه دخالت در شؤون داخلي كشور ديگر است: ﴿يريدان أن يخرجاكم مِنْ أرضِكُم بِسِحْرِهما و يذهبا بطريقتكم المُثلي[41] يعني او ميخواهد ما را از آن روش متمدّنانه به دور دارد!.

همچنين در پايان نامهٴ حضرت امام (قدّس سرّه) نيامده است: «و السّلام عليكم و رحمة الله». تمام نامههايي كه ايشان براي مردم متديّن ايران زمين مينوشتند، در پايان آن جملهٴ «و السّلام عليكم» بود، امّا در پايان نامهاي كه ايشان براي رهبر شوروي نوشت، همان حرفي را گفت كه حضرت موسي (عليه‌السلام) به فرعون فرمود كه: ﴿و السّلام علي من اتّبع الهُدي. يعني درود بر كسي كه تابع هدايت است. كاخ كرملين نيز در جواب همان حرفي را گفت كه فرعون گفت.

آنگاه همگان ديدند طولي نكشيد كه ديوار برلين سقوط كرد و بسياري از كشورها علناً و عملاً سقوط سوسياليسم را اعلان كردند. براي كشوري كه به منظور بدست آوردن اين نظام خطرناك، هزاران نفر را خاك كرد، بسيار سخت است كه بگويد: نظام ماركسيستي در اين كشور ديگر رسمي نيست؛ چه اينكه براي ابوجهل و فرعون بسيار دشوار و سخت است كه به جهل و انحراف خود اعتراف كنند. براي كساني كه اين نظام پوسيده را روي كشتهها استوار كردهاند، بسيار دشوار است كه بگويند: حزب كمونيست در اين كشور ديگر موفّق نيست. اينها عبارت از پيامد پيام تاريخي حضرت امام راحل (قدّس سرّه) است. همچنين طولي نكشيد كه اين پيام به زبانهاي زندهٴ دنيا ترجمه شد و به اطّلاع همگان رسيد و در شرق و غرب شيفته و تشنهٴ آن بودند.

بنابراين اين خاطره را بايد همواره گرامي داشت كه اين خاطره هر روز تازه است. اصولاً قرآن كريم براي تربيت مردان بزرگي چون امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) آمده است. اين تنها سخن قرآن كريم نيست كه بكوشيد همّت بلند داشته باشيد و «عالم ربّاني» باشيد، بلكه سخن همهٴ انبياست.

آنچه در بخشي از آيات قرآن كريم است كه قيام به قسط كنيد[42] آدم خوبي باشيد[43] و مانند آن، ناظر به هدفهاي فردي است. امّاقرآن كريم به اين مقدار بسنده نميكند، بلكه ميگويد: همهٴ انبيا آمدند تا به جامعه بگويند در بين شما بايد مرداني كه به عنوان «عالم ربّاني» اند، تربيت شوند: ﴿ما كان لبشرٍ أن يؤتيه الله الكتاب و الحُكم و النّبوّة ثمّ يقولَ للنّاس كونوا عباداً لي من دون الله و لكن كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتابَ و بما كنتم تَدرُسون[44] يعني هيچ پيامبري نيامده كه با داشتن سرمايههاي كتاب آسماني و حكومت الهي و حكمت ديني و داشتن مقام منيع نبوّت، مردم را به خود دعوت كند، بلكه مردم را به «الله» دعوت كرد. آنگاه به افراد مستعدّ و فرزانهٴ جامعه دستور داد كه برخيزيد، عالم ربّاني شويد:﴿لكن كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون.

«ربّاني» يعني «شديدُ الارتباطِ بالرّبّ»؛ عالم رّباني كسي است كه هم مواهب الهي را بيش از ديگران از ذات اقدس اله دريافت ميكند چون عبادت او بيشتر و خضوع او فراوانتر است، هم تدبير و پرورش او نسبت به جامعه بيش از ديگران است، قهراً جامع هر دو بخش خواهد بود، چنانكه هم دلباختهٴ حق است، هم دل سوختهٴ مردم.

قرآن كريم ميفرمايد: انبيا آمدهاند تا در بين مردم علماي ربّاني تربيت كنند كه نقش علماي ربّاني همان است كه گذشت و از بارزترين مصاديق عالم ربّاني حضرت امام خميني (قدّس سرّه) بود.

البتّه اين پيام براي غرب نيز اثر گذاشت؛ چون امام امّت (قدّس سرّه) غرب را نيز هشدار داده، فرمود: شما فعلاً يك باغ سبزي را به شرق نشان ميدهيد. او (گورباچف) ممكن است از خطر ماركسيسم برَهَد، امّا به خطر كاپيتاليسم مبتلا شود كه آن نيز خطرناك است.

همان طوري كه موساي كليم (عليه‌السلام) با چندين معجزه و پيشاپيش آن اعجازهاي بيشمار با دو معجزهٴ سنگين و رنگين مجهّز بود، امام راحل (قدّس سرّه) نيز دو معجزه را در اين نامه گوشزد كرد.

موساي كليم (عليه‌السلام) با «يد بيضاء» (دستي كه ميتابيد) و عصاي موسي رفت تا ساحران را براندازد. امام امّت (قدّس سرّه) در اين نامه به دو معجزه اشاره كرد كه يكي به منزلهٴ «يد بيضاء» و ديگري به منزلهٴ عصاي موسي است. سقوط رژيم 2500 سالهٴ شاهنشاهي كار آساني نبود، بلكه كاري بر خلاف عادت بود. كاري كه بر خلاف عادت بوده و از هيچ قدرت عادي ساخته نيست، «معجزه» خواهد بود و واژگوني رژيم طاغوت نيز اين چنين بود، ليكن اين معجزه مربوط به احدي اعمّ از مردم يا امام نبود، بلكه معجزهٴ وليّ عصر (ارواحنا فداه) و قرآن و عترت بود؛ يعني صاحب معجزه امام يا مردم نبودند، بلكه تنها قرآن و عترت بود و بس!

چگونه ميتوان رژيم ريشهداري را كه در اعماق جان مردم سلطه پيدا كرده و سابقهاي به امتداد 2500 سال دارد و به خود اجازه ميدهد كه تاريخ كوروش كبير؟ را بر تاريخ هجري حضرت نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين كشور مقدّم بدارد، سرنگون كرد، سلطهٴ فرهنگ منحطّ طاغوت به قدري اثر كرد كه در لوح قبر گورستان عدّهاي به جاي تاريخ هجري، تاريخ شاهنشاهي حك ميشد با اينكه در نوشتن لوح قبر اجباري در كار نبود، گرچه در اسناد رسمي اجبار مختصري وجود داشت، ليكن اين رژيم مشئوم، فرهنگ مردم را آنچنان عوض كرد كه به جاي تاريخ هجري حضرت نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، تاريخ كوروش كبير و شاهنشاهي پليد ثبت ميشد و به آن فخر ميكردند. چگونه ميتوان اين رژيم را با دست خالي ساقط كرد و چگونه ميتوان نظام اسلامي را پيروز كرد، در حالي كه اسلام «نسياً منسيّاً» (كاملاً فراموش شده) بود چنانكه زن و مرد و دختر و پسر در روز عاشورا در شمال كشور با هم آزادانه رابطه داشتند و اگر در گوشه و كنار اين كشور سخني از اسلام بود، همان «اسلام آمريكايي» بود، در اين وضع چگونه او جامعه را به عنوان جامعهٴ زندهٴ مسلمان بپروراند؟ اين كار آساني نبود. اين تحوّل و انقلاب، خون ميخواهد و خون خوردن و آبرو دادن ميطلبد كه بالاتر از خون دادن است. خون دادن راحت است، امّا اينكه انسان يك عمري آبرو بدهد، سخت است[45]. آنگاه ذات اقدس اله نيز همهٴ آبروي آن بزرگوار را خريده و به خوبي پاداش داد؛ او اين چنين فداكاري نمود، ذات اقدس اله نيز از او آنچنان خريداري كرد.

بنابراين هم ظهور اسلام معجزه است، هم سقوط رژيم شاهنشاهي اعجاز ميباشد؛ چون يدبيضاء و ديگري چون عصاي موسي، ليكن هر دو معجزهٴ قرآن كريم است. قرآن كريم هر روز معجزه دارد كه: ﴿يا أيّها الّذين امنوا اِن تنصروا اللهَ ينصرْكم و يثّبت أقدامَكم[46]اي كساني كه ايمان آوردهايد اگر دين خدا را ياري نماييد خداوند شما را ياري كرده، قدمهايتان را ثابت ميگرداند.

در سايهٴ اين دو معجزهٴ قرآن و عترت، فرهنگ غني و قوي اسلام به دست وارث علوم ثقلين چنان احيا، تثبيت و تقويت شد كه روزي حضرت نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «أطلبوا العلم و لو بالصّين»[47]براي تحصيل علم حتّي تا چين هم برويد، و اكنون طلاّب و فضلاي گرانقدر ايران اين دستور نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) را به «أطلبوا العلم و لو بإيران» منتقل نمودهاند چنانكه امروز بسياري از فرهنگ دوستان چين براي كسب علم به حوزههاي علميّهٴ ايران اعمّ از قم و مشهد سفر ميكنند و اكنون چينيها هستند كه ميگويند: «أطلبوا العلم و لو بإيران». و اين محصول صدور انقلاب اسلامي است كه مسلمانان چين، پاكستان و… را تشنه كرده و آنان را به ايران اعزام داشته است.

با ظهور دو معجزهٴ قرآن و عترت در عصر حاضر به اذن خداوند سبحان و به دست حضرت امام خميني (قدّس سرّه)، رذايل اخلاقي و فرهنگي و صدها اثر مشئوم سلسلهٴ ننگين پهلوي يكباره ريشهكن گشته، به دست نسيان سپرده شد و اين جلوهٴ بارز سنّت الهي است كه خداوند سبحان دربارهٴ بعضي از اُمَمِ تبهكار فرمود: ما آنان را چنان به دست هلاكت سپرده و با خاك يكسان نموديم كه گويا ديروز در اين سرزمين نبودند: ﴿فجعلناها حصيداً كأن لم تَغْنَ بالأمسِ[48]

در متن پيام امام راحـل (قدّس سرّه) به اين دو معجزه (پيروزي انقـلاب اسلامي و سقوط رژيم شاهنـشاهي) اشاره شد چنـانكه ايشان فـرمودند: مبادا با مشاهدهٴ پيـروزي انقلاب اسلامي، همچنان بگوييد: «دين افيون است». دينْ آن نيست كه در كليسا است.

در عصر ظهور قرآن كريم، ذات اقدس اله مسيحيّت را نجات بخشيد و يهوديّت را حفظ كرد و اگر قرآن كريم نبود و دامن انبيا تطهير نميشد و حضرت مريم (عليهاالسلام) به عنوان «عَذرا» معرّفي و به عنوان «عصمت» تقديس نميشد و ذات اقدس اله به عنوان «توحيد» شناخته نميشد، خطر روز افزون تثليث به گونهاي بود كه احدي رغبت نميكرد مسيحي يا يهودي بماند.

قرآن كريم انبيا را به عظمت ستود، يهوديّت راستين و مسيحيّت اصيل را به عظمت معرّفي كرد، وجود مبارك موسي و عيسي (عليهماالسلام) را به اوج معصوميّت رساند، مبارزهٴ آنها را عليه زر وزور تبيين كرد، مقام علمي حضرت موسي (عليه‌السلام) را به جهان معرّفي كرد، قداست و نبرد و فداكاري و نثار و ايثار آن حضرت را به جهانيان شناساند و با اين كار مسيحيّت را زنده كرد؛ دربارهٴ يهوديّت نيز بشرح ايضاً. وگرنه همان طوري كه مرحوم كاشف الغطاء (قدّس سرّه) گفته بود، اگر قرآن كريم نبود احدي حاضر نبود كه مسيحي يا يهودي باشد؛ هيچ عاقلي اين را قبول نميكند كه خداي سبحان (معاذ الله) با فلان پيامبر كشتي بگيرد يا فلان پيامبر (معاذ الله) دست به فلان تباهي بزند يا لب به مِيْبگشايد و مانند آن. با وجود اين تهمتهاي ناروا كه در مسيحيّت و يهوديّت آمريكايي يعني مسيحيّت ويهوديّت تحريف شده (كه آمريكا سمبلي براي شيطان بزرگ است) به نام انبياي الهي بستند، هيچ عاقلي حاضر نبود كه اين دينهاي باطل را بپذيرد.

همچنين اگر وجود شريف امام امّت در قرن معاصر نبود، هيچ عاقلي حاضر نبود كه كليسا را احترام كند. آنها كه مي بينيد دم از مسيحيّت ميزنند، در حقيقت از ناي آنها همان دمِ «مسيحيّت آمريكايي» نشأت ميگيرد. اگر شما سري به واتيكان ميزديد و مسيحيّت را از نزديك ميديديد، به درستي حضور آمريكا را در آنجا درك ميكرديد.

وقتي به مسؤول مجمع ديالوگ بين المذاهب گفتم: چگونه شما ظالم و مظلوم، هر دو را، دوست داريد؟ گفت: آيين ما آيين مهر است. گفتم: خشم با ظالم با مهر با او سازگار نيست. شما معتقد هستيد كه حضرت مسيح (عليه‌السلام) در اين راه كشته شد. اگر او فرياد بر نميآورد و خروشي نميداشت، هرگز كسي او را نميكشت. اگر نوا و آه و ناله و دم او فقط مهر بود، همگان با او موافق بودند، در اين صورت ديگر، برابر آنچه كه شما به آن معتقديد، او سر به دار نميداد.

بنابر اين اگر مسيح و موسي (عليهماالسلام) است، سخن آنها غير از اين است، و اگر انبياي ابراهيمي اند، كه به همهٴ بتها، بتپرستان، بتسازان، بتكدهها و بتفروشان گفتند: ﴿أُفٍ لكم و لِمٰا تَعبُدُون من دون الله أفلا تعقلون[49]قباحت بر شما و بر آنچه غير از خدا ميپرستيد، مگر عاقل نيستيد؟ در حالي كه شما وقتي حرف مسيحيّت را ميشنويد، ميگويند: «تِز ما تز دوستي با همه است». البتّه هر ابرقدرتي اين تز را ستوده و ميطلبد. اصولاً چنين مكتبهايي بيش از مكاتب ديگر مورد حمايت زورمداران بوده و ميباشد، چه اينكه امويان از جبريّون بسيار حمايت ميكردند؛ زيرا پديدهٴ جبر براي توجيه تبهكاري طاغيان اموي عامل مؤثّري بود.

حضرت امام خميني (قدّس سرّه) مرز مسيحيّت آمريكايي را از مسيحيّت ناب عيسوي (عليه‌السلام) جدا كرده و فرمود: ﴿و امتازُوا اليومَ أيّها المُجرمون[50] اكنون ديگر اين وظيفهٴ مردان مسيحي است كه برخاسته و مسيحيّت ناب عيسوي (عليه‌السلام) را احيا كنند؛ چه اينكه وظيفهٴ مردان مسلمان سراسر جهان عموماً، و ايران اسلامي خصوصاً، اين است كه با نداي ﴿و امتازُوا اليومَ أيّها المُجرمون، اسلام آمريكايي را براي هميشه زدوده و اسلام ناب را براي هميشه احيا كنند كه به لطف الهي ايران اسلامي اين چنين است و اگر خداي ناكرده غير از اين بود، امّت ايران نه آن معجزهٴ «يد بيضاء» را به عنوان پيروزي و نه اين اعجاز «عصاي موسي» را به عنوان سقوط هر ابرقدرتي داشت.

اكنون ايران به عنوان يك قدرت مطرح است، امّا نه براي «ايران»، بلكه براي «اسلام». شما ميبينيد كه در ايران مسايل مادّي و امكانات رفاهي به آن صورت كه در بعضي از كشورها وجود دارد، فراهم نيست بلكه تنها «فكر» است كه به ايران، شرف و عزّت بخشيد.

خداي سبحان، خداي اسلام ناب است؛ لذا در عين حال كه فرمود خدا ربّ جهانيان است، ولي ميفرمايد يك عدّه از ولايت ما بهرهاي نميبرند. خداي سبحان با سران مذاهب باطل اصلاً سخن نميگويد. قرآن كريم دربارهٴ آنان كه دين اله را مسخ و فسخ و رسخ كرده و تحريف و تبديل نمودهاند و حقّي را به لباس باطل به مردم نشان دادهاند تا مردم نخرند و باطلي را در پوشش حق به مردم ارائه دادهاند تا داوطلب پيدا كند، فرمود: خدا اصلاً با آن گونه از رهبران سخن نميگويد: ﴿انّ الّذين يكتُمون ما أنزل الله من الكتاب و يشترون به ثمناً قليلاً أولئك ما يأكلون في بطونهم إلاّ النّارَ ولا يكلّمهم اللهُ يوم القيامة ولا يزكّيهم و‌لهم عذابٌ أليمٌ[51] كساني كه آنچه را خداوند از كتاب نازل كرده كتمان نموده و به بهاي كمي ميفروشند، آنها جز آتش چيزي نميخورند و خداوند در روز قيامت با آنها سخن نگفته و آنها را پاكيزه نميكند و براي آنان عذابي دردناك خواهد بود. اگر خداوند با كسي سخن نگفت، چه كسي جز شيطان كه خداوند او را به عنوان مظهر اِضلال معرفي كرد، با او سخن خواهد گفت؟: ﴿انّ الشّياطينَ لَيُوحُون إلي أوليائهم ليجادلوكم[52]همانا شياطين به دوستان خود القاء ميكنند تا با شما مجادله كنند.

خداي سبحان با همه سخن ميگويد و سراسر جهان «كلمات الله» است، چنانكه در دو بخش از قرآن كريم فرمود: اگر تمام درختان، قلم و درياها مركّب شوند، توان كتابت كلمات الهي را ندارند؛ چون كلمهٴ خدا، يعني فيض حق، بيپايان است: ﴿و لو أنّ ما فى الارض من شجرةٍ أقلامٌ والبحر يمدّه من بعده سبعةُ أبحرٍ ما نَفِدت كلماتُ الله[53]، يا ﴿قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لنَفدَ البحرُ قبل أن تنفِدَ كلماتُ ربّي و لو جئنا بمثله مدداً[54] اين كلمات تكويني در همه جا حضور و ظهور دارند، امّا خداي سبحان آن كلمات خاصّه را كه مخصوص صاحبدلان است، نصيب كساني نميكند كه با او به بازي نشستهاند. لذا فرمود: خداوند با آنها اصلاً سخن نميگويد و از طرفي خداي سبحان ﴿بكلّ شيءٍ بصير[55]به هر چيز بينا) و ﴿علي كلّ شيءٍ شهيد[56] بر هر چيز شاهد و گواه) است؛ يعني همه چيز در مشهد، منظر و مرآي حقّ است كه: ﴿عالم الغيب لا‌يعزب عنه مثقال ذرّةٍ في السّموات و لا فى الأرض[57] يا ﴿ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّةٍ فى الأرض ولا فى السّماء[58] ولي فرمود: من به سران ستم نگاه نميكنم؛ يعني لطف خود را روا نداشته، نگاه تشريفي را اعمال نكرده و نظر خاصّ خود را، نه در دنيا، نه در آخرت، نسبت به آنها روا نميدارد. اگر خداي سبحان كساني را نگاه نكرد، چه كسي جز شيطان به آنها مينگرد؟ اگر خداي سبحان با كسي سخن نگفت، چه كسي جز شيطان با او حرف ميزند؟ قهراً مجاري سمع و بصر و درك و كار يك انسان را شيطنت پر ميكند آنگاه او چيزي را امضا ميكند كه شيطان بزرگ بپذيرد، و گرنه چطور ممكن است واتيكان صداي مظلومان بيشمار را در فلسطين نشنود ؟!

حضرت عيسي آمد تا بگويد موسي (عليه‌السلام) حقّ است. شما در بسياري از سخنان حضرت مسيح (عليه‌السلام) ميبينيد كه فرمود: ﴿مصدّقاً لما بين يديه يعني من آمدم تا سخن موساي كليم (عليه‌السلام) را تصديق كنم. حضرت موسي (عليه‌السلام) چه گفت؟ او فرمود: با فرزندان مردم اين چنين نكنيد كه: ﴿يذبّحون أبنائكم و يستحيون نسائكم[61] اوّلين سخن موساي كليم (عليه‌السلام) اين بود كه چرا آدم كُشي؟ و نخستين پيام عيساي مسيح (عليه‌السلام) نيز اين بود كه موسي درست گفت، در حالي كه اوّلين كار واتيكان، كتمان همين سخن است؛ لذا اين همان «مسيحيّت آمريكايي» خواهد بود، كه در روسيّه نيز باعث سلطهٴ نظام ماركسيستى شد.

اكنون معلوم ميشود كه حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كه بود، پيام او چه بود، نهضت حضرتش چه بود و مردم اين راه چه فداكاريهايي كردهاند.

 

پاورقی ها..............................................................................................

* بنیان مرصوص (فصل شانزدهم) ص281

1. بحار الأنوار، ج1، ص164، ح2 وج2، ص92و 151.

2. سورۀ مائده، آيۀ 48

3. زن در آئينۀ جمال و جلال، ص282؛ تفسير موضوعي قرآن كريم، ج7 (سيرۀانبيا)، ص454.

4. سورۀ مدّثّر، آيۀ31

5. سورۀ بقره، آيۀ185

6. سورۀ فرقان، آيۀ1

7. سورۀ طه، آيۀ64

8. نهج البلاغۀ فيض الاسلام، خطبۀ2، ص  43.

9. سورۀ نحل، آيۀ92

10. همان.

11. سورۀ مريم، آيۀ74

12. سورۀ آل عمران، آيۀ164

13. سورۀ احزاب، آيۀ 45و46؛ سورۀ يوسف، آيۀ 108

14. سورۀ دخان، آيۀ 18

15. سورۀ شعرا، آيۀ17

16. سورۀ زخرف، آيۀ51؛ «و فرعون در قوم خود ندا برآورده و گفت: اي مردم! آيا ملك (فرمانروايي) مصر متعلق به من نيست و اين نهرها از دامنۀقصرم نمي گذرد؟ آيا نمي بينيد؟».

17. سورۀابراهيم، آيۀ6؛ «آل فرعون پسرانتان را سر مي     بريدند و زنانتان را زنده مي گذاشتند.»

18. سورۀ طه، آيۀ42 

19. سورۀ طه، آيۀ 44«خشيت» در مقابل خوف، عبارت از ترس همراه با تأثير و ترتيب اثر است.

20. سورۀ طه، آيۀ 44

21. سورۀ طه، آيۀ50؛ «پروردگار ما كسي است كه خلقت هر چيزي را به آن داد و سپس آن را هدايت كرد».

22. سورۀ شعرا، آيۀ 17

23. سورۀ ابراهيم، آيۀ7

24. سورۀ دخان، آيۀ 18

25. سورۀ طه، آيۀ63

26. سورۀ طه، آيۀ47

27. سورۀ قصص، آيۀ40

28. سورۀ طه، آيۀ78

29. تفسير موضوعي قرآن كريم، ج7 )سيرۀانبيا (عليهم‌السلام))، ص242.

30. «آواي توحيد»، نامۀحضرت امام خميني (قدس سره) به گورباچف و شرح آن، ص24.

31. «من از آن آدم       ها نيستم كه يك حكمي اگر كردم بنشينم چرت بزنم كه اين حكم خودش برود، من راه مي افتم دنبالش» (صحيفۀنور، طبع جديد، ج1، ص 107).

32. «يكي از علما اين جوري مي گفت ـ خدا رحمتش كند ـ كه: «من كه دلم بيشتر نسوخته به اسلام از حضرت صاحب (سلام الله عليه) خوب ايشان هم كه مي بينند اين را، خود ايشان بيايند چرا من بكنم؟» اين منطق اشخاصي است كه مي خواهند از زير بار در بروند، اسلام اينها را نمي پذيرد» (صحيفۀنور، طبع جديد، ج1، ص475.(

33. بحار الأنوار، ج      86، ص15و  94 و 97.

34. «هي ما قرآن را خوانديم كه فرعون كذا، موسي كذا و كذا، تدبّر نكرديم كه خوب اين كه گفته براي چي گفته،  براي اينكه تو هم مثل موسي باشي نسبت به فرعون عصرت…» (صحيفۀنور، طبع جديد، ج1، ص481(.

35. سورۀ سبأ، آيۀ 49

36. سورۀ طه، آيۀ42

37. سورۀ نحل، آيۀ92

38. سورۀ مريم، آيۀ74

39. سورۀ حج، آيۀ31

40. سورۀ طه، آيۀ63

41. سورۀ نساء، آيۀ135 ؛ سورۀ مائده، آيۀ 8؛ سورۀ حديد، آيه25

42. آيات فراواني از قرآن كريم ناظر به رعايت «تقوي» است.

43. سورۀ آل عمران، آيۀ79

44. «تصميم امروز (پذيرش قطعنامۀ 598) فقط براي تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاي او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرويي داشتم با خدا معامله كرده ام» (صحيفۀنور، طبع قديم، ج20 ص241(

45. سورۀ محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم)، آيۀ 7

46. نهج الفصاحه، حديث 324.

47. سورۀ يونس، آيۀ24

48. سورۀ انبياء، آيۀ67

49. سورۀ يس، آيۀ 59؛ «هان اي مجرمين! از ساير مردم جدا شويد».

50. سورۀ بقره، آيۀ174

51. سورۀ انعام، آيۀ121

52. سورۀ لقمان، آيۀ27 ؛ «و اگر هر درخت روي زمين قلم شده و آب دريا به اضافۀهفت درياي ديگر مركّب گردد، نگارش كلمات الهي ناتمام خواهد ماند»

53. سورۀ كهف، آيۀ109 ؛ «بگو اگر دريا براي نوشتن كلمات پروردگار من مركّب شود، پيش از آنكه كلمات الهي به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هرچند دريايي ديگر را نيز به كمك آوريم»

54. سورۀ ملك، آيۀ19

55. سورۀ نساء، آيۀ33؛ سورۀ مائده، آيۀ117

56. سورۀ سبأ، آيۀ 3؛ «خداوند عالم به غيب است كه حتّي به سنگيني ذرّه اي در آسمانها و زمين از او پوشيده نيست».

57. سورۀ يونس، آيۀ 61؛ «از علم پروردگار تو حتّي هم وزن ذره اي پوشيده نيست، نه در زمين نه در آسمان»

58. نهج البلاغۀ فيض الاسلام، خطبۀ7 ، ص59.

59. سورۀ آل عمران، آيۀ3

60. سورۀ ابراهيم، آيۀ7

61.  ولايت فقيه (رهبري در اسلام)، ص13و14.