أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبِی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
دوازدهمين روز از اين ماه گرانقدر و عظيم را با توفيقات الهي و به همراه اين اعمال و طاعات خصوصاً دعاهاي شريف، پشت سر ميگذاريم. اين دعاها گرچه براي هر روز يک وضع جديدي را ارائه ميکند؛ اما به معناي اين است که جنبههاي مختلف انساني را ميخواهد مورد توجه قرار بدهد. يکي از جهاتي که بسيار مهم و حياتي و اساسي هست همين مسئله «عفاف» است که يکي از فرازهاي دعاي روز دوازدهم ماه مبارک رمضان است. زينتها گاهي اوقات به لحاظ زينت ظاهري است و لکن آن زينتي که دين و وحي و قرآن براي بشر مناسب و شايسته ميداند اخلاق است. آنچه را که در دعاي امروز ملاحظه فرموديد اين است که خدايا ما را به غنا و عفاف و کفاف زينت بده! [1]
ارزشها در منطق قرآن متفاوت ميشود. ما اگر انسان را به حال خود واگذاريم او همين زيورآلات مادي را براي خودش زينت ميداند؛ همان که احياناً از آن به عنوان طلا و نقره و يا درهم و دينار و امثال آن ياد ميکنيم. اينها زينتهاي تن هستند، بله اگر دست بخواهد مثلاً زينت پيدا کند و مزين بشود؛ يا انگشتر است يا النگو است و امثال آن است، اينها زينت تن انسان است. همانگونه که خداي عالم ستارگان را زينت آسمان معرفي ميکند ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِب﴾؛[2] ستارهها زينتهای آسمان هستند و در شبانگاهان وقتي انسان اين ستارهها را مينگرد، اين نظم و آمد و شد و آن ترتيب و چيدمان آنها را مورد ملاحظه قرار ميدهد واقعاً لذت ميبرد، فراتر از لذت متعجب ميشود، در شگفتي و تعجب ميماند و در نهايت در حيرت واقع ميشود که چگونه است ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار﴾[3] اين نظم، اين چيدمان، اين ترتيب هرگز نميتواند ـ خداي ناکرده ـ به عنوان يک امر بيسامان، بينظم و بيهدف و عبث باشد. اکنون که اين نظم وجود دارد قطعاً هدفي و غايتي براي نظام هست، براي هستي و هستي انساني وجود دارد و انسان بايد براي خودش چارهانديشي بکند ﴿رَبَّنَا﴾؛ اي پروردگار ما ﴿مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ اين عبث نيست، اين باطل نيست، اين بيهوده نيست و انسان براي عاقبت و نهايت خودش بايستي بينديشد و چارهجويي کند.
به هر حال اين زينتها زينتهاي تن و بخشهاي مادي و طبيعي هستند. اما آنچه زينت جان و روح انسان و نفس انسان است متفاوت است. خدا در قرآن ايمان را، باورهاي به توحيد و رسالت و معاد را زينت معرفي ميکند ﴿وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾؛[4] ما اين را در جانهايتان به عنوان زينت قرار داديم، چقدر زيبا! چه تعبير رسايي! يک وقت ما مکلف هستيم که مؤمن باشيم، مکلف هستيم که به خداي عالم ايمان بياوريم که با تکليف و مشقت و کلفت همراه باشد؛ ولي خداي عالم اين واژه تکليف و مشقت را به همراه نميآورد، بلکه ميفرمايد اين ايمان عامل زينت شماست، اين ايمان شما را مزين ميکند، آراسته ميکند، از فضاي خشک ظاهري در حقيقت بيرون ميآييد و در معنا و روح، تازگي، نشاط، طراوت و آراستگي در جان قرار ميگيرد. اين تعبير بسيار تعبير رسايي است! اينطور نيست که احياناً ما به باورهايمان و اعتقاداتمان مکلف باشيم و اينها براي ما کمالي، فخري، زينتي و آراستگي و در نهايت رستگاري نياورند؛ بلکه خداي عالم متن ايمان را عامل زينت و زيور جان و روح انساني ميداند. اميدواريم خداي عالم به برکت دعاهاي اين روز همه ما را به عفاف و غنا و کفاف برساند و توفيق درک اينها را و باور و ايمان نسبت به اينها که زينت و زيور جان هستند را به همه ما مرحمت بفرمايد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم).
انسان در حيات اجتماعي خود شکوفا ميشود و رشد و تعالي انسان در صحنه اجتماع نمايان ميشود، گرچه مقدماتي را بايستي ملاحظه کند و آمادگي و تهيّيای را براي خود فراهم آورد؛ اما صحنه اجتماع صحنه امتحان و آزمون است. مناسبات اقتصادي، مناسبات اجتماعي، مناسبات خانوادگي و ساير ارتباطي که انسان با محيط و با افراد اطراف خودش دارد، اين عرصه آزمون و ابتلا و امتحان است. وقتي انسان با خودش هست در تنهايي و خلوت است خيلي مؤمن است، خيلي آراسته است، خيلي منظم است؛ اما وقتي ميآيد به ميدان و در عرصه اجتماع قرار ميگيرد اين بوته امتحان و آزمون او را در حقيقت مشخص ميکند که تا چه حد اين توانمندي و باوري که باور داشته است که اينگونه است، واقعي است. در بيان روايي ما هست که «فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال»؛[5] تا انقلابي نشود تا تحوّلي نشود تا تغييراتي در ساختار اجتماعي انسان حاصل نشود و مناسبات انساني تغيير نکند، جوهر انساني مشخص نميشود: «فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال».
مستحضريد که انسانها در يک سطح نيستند. همه انسانها به رغم تفاوتهايي که دارند، به رغم اختلافات و امتيازاتي که دارند مکمّل يکديگرند، خِلف و جانشين يکديگرند، خليفهاند. به راستي اين اختلاف در فرهنگ دين چه زيبا معنا شده است! ما يک اختلاف داريم که از او به معناي مخالفت و تخالف و امثال آن ياد ميکنيم که ستيز است، جدال است، تباغض است، تنازع است، اين نه؛ يک نوع اختلاف ممدوح و شايسته داريم، اين اختلاف را ما توضيح بدهيم يعني چه منظور از اين اختلاف چيست و شواهد قرآني را هم براي اين اختلاف ذکر بکنيم.
اختلاف از همان کلمه «خَلَف» است و جانشيني و خلافت است که يکی خِلفه و جانشين ديگري است. الآن شب و روز با هم اختلاف دارند ترديدي نيست شب تاريک است و روز روشن است. اين اختلاف شب و روز که تصريح قرآني است که خداي عالم ميفرمايد اين اختلاف ليل و نهار، اين اختلاف به رغم اينکه اختلاف هست اما مکمّل است، متمّم است، باعث ميشود که نقص يکي را ديگري جبران و کامل بکند. اگر هميشه شب باشد زيبا نيست، اگر هميشه روز باشد زيبا نيست؛ هم تاريکي و شب را انسان نياز دارد براي اينکه آرامش و آسايش بيابد و هم روز را نياز دارد تا اشتغال و معيشت پيدا بکند؛ هم به گرما نيازمند است و هم به سرما و اين گرم و سردي باعث ميشود که اين اعتدال طبيعي رخ بدهد. با اينکه اينها با هم اختلاف دارند؛ اما اين اختلاف، اختلاف ممدوح است، يکي ديگري را تدارک ميکند پشتيباني ميکند ضعف و نقص آن را تدارک ميکند و اين دو ميشوند يک مجموعه خوب و کامل. اين اختلاف نظام طبيعت است که اگر هميشه شب باشد نقص است و اگر هميشه روز باشد هم باز نقص است.
در درون جان انساني هم باز يک مِهري وجود دارد و يک قهري. اگر انسان سراسر مِهر باشد و قهري که عامل دفاع و صيانت و حفاظت از انسان است وجود نداشته باشد، اين انسان ناقص است ناکامل است و قطعاً به هدف نميرسد؛ يا اگر هميشه قهر باشد خشونت باشد تندي باشد عنف باشد لازمه آن اين است که انعطافي و ارتباطي و تعاطفي بين انسانها نباشد، اين هم باز نقص است. اين مِهر و قهر، اين بيم و اميد، اين رضا و سخط و امثال آن همه جلوههايي از رحمت الهياند که خداي عالم اين دو را کنار هم قرار داد تا اين دو مکمّل هم باشند و باعث بشود که اين مجموعه با هم يکپارچه ديده بشود.
همين اختلاف هم در جامعه هست. اگر شما ميبينيد در آن حديث نبوي معروف که «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»[6] ناظر به اين است. اين اختلاف نه يعني تخالف، نه يعني تباغض، نه يعني تنازع، اختلافي که رحمت را و گذشت و موفقيت و کاميابي را به ارمغان ميآورد؛ يعني يکي ديگري را تدارک بکند، يکي خليفه ديگري بشود. اگر يکي عصباني شد ديگري با آرامش او را وادار بکند و جلوي عصبانيت و خشونت او را بگيرد. اگر يکي فقير شد ديگري با غنايش او را تکميل بکند. اگر کسي بيمار شد ديگري با سلامتش او را تقويت بکند و همينطور موارد ديگر، اين اختلاف است. اين اختلاف آرا هم همين است؛ يک وقت يک انساني در شرايطي يک تصميمي ميگيرد، اين تصميم به لحاظ آن شرايط شايد درست باشد اما در مجموعه شرايط ممکن است کامل نباشد، ديگري ميآيد خِلف اوست جانشين اوست از جايگاه او بررسي ميکند و يک حرف ديگر و نظر ديگري را ميگويد. اگر ما اين اختلاف آرا را اين طوري نگاه بکنيم، مستبدّانه و خودرأي و براساس تصميم شخصي نخواهيم که خودمان را خانوادهمان را جامعهمان را نظاممان را اداره بکنيم، اين باعث ميشود که همه نيروها و همه انسانها به صحنه بيايند و اظهار نظر کنند و آراي مشترکي را ايجاد بکنند و در مجموع آن محصول آراي مشترک براي همه مفيد و کارساز خواهد بود، اين ميشود «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»، ما چرا اين اختلاف را تبديل به تخالف ميکنيم، تبديل به تباغض و غيظ و غضب ميکنيم و بعد عدهاي در قدرت و عدهاي در خاموشي و در انزوا؟! در همه جا! از خانه و خانواده بگيريد تا محيطهاي کوچک تا محيطهاي بزرگ تا مسئوليتها و مانند آن، اين يعني چه؟! اگر رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين اختلاف را رحمت ميدانست، ما بايد برويم بررسي کنيم تحقيق کنيم که مراد از اين اختلاف چيست؟ مگر ميشود چيزي در درون تباغض و دشمني و تنازع که از آن احياناً به اختلاف ياد ميکنيم رحمت باشد؟! اگر رحمت است چرا خداي عالم در قرآن فرمود: ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾؛[7] نزاع نکنيد! نزع قدرت نکنيد! اين نزع قدرت است که بد است، اختلاف چيز خيلي خوبي است. من که تمام کمالات نيستم، من که همه ابعاد وجود را نميشناسم، من که زير و بم و ظاهر و باطن و اول و آخر همه مصالح را نميدانم، چطور من بخواهم جاي همه تصميم بگيرم، براي همه بخواهم رأيي ايجاد بکنم که جامع همه آرا باشد؟! اين خيلي چيز نامطلوبي و ناصوابي است.
اگر خداي عالم نزع و نزاع را دارد نهي ميکند و نزع قدرت را دارد نهي ميکند، هر جا که ما در خانهمان در محلمان در شهرمان در روستايمان در کشورمان در جهان، نزع قدرت را ميبينيم که دارند به جان هم ميافتند اين باعث از بين رفتن هيمنه انساني است، ابّهت انساني را زير سؤال ميبرد ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾، خصوصاً در يک جامعه اسلامي، خصوصاً بين شيعيان بين ارادتمندان و علاقهمندان به قرآن و عترت که اينها معمولاً آموزههاي روشنتر و شفافتري دارند.
اين جنگ بين عقل و نفس که بحث ما هست، گرچه بحث کلّي ما تحت عنوان «ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي» است و جامعه در پرتو ماه رمضان ساخته خواهد شد «و لا غير»! اگر جامعه ما رمضاني نبود مطمئناً نه حسيني ميشود و نه قدرت اين را دارد که بتواند يک کشور و يک نظام را حفظ بکند. من وقتي امروز فکر ميکردم اين حديث گرامي رسول مکرّم اسلام را واقعاً در زيبايي و عظمت اين حديث و اين بيان رسول گرامي اسلام در شگفتي قرار گرفتم. حديثي است که شما برادران و خواهران بزرگوار هم زياد شنيديد که رسول گرامي اسلام به همراه عدهاي از جنگ برميگشتند و در حالي که همه خسته بودند، چهرهها غبارگرفته بود، فقط شمشير دستشان بود و خيلي هم خسته و نگران، چهره مُغبرّه و غبارآلود رسول گرامي اسلام فرمود بله ما از اين جنگ فاتح برگشتيم؛ اما «انْصَرَفَ مِنَ الْجِهَادِ الْأَصْغَرِ إِلَي الْجِهَادِ الْأَكْبَر»[8] ببينيد اصلاً يک فضاي ديگري است يک عالم ديگري است. در بين انسانيت امروز جامعه امروز حداکثر جهاد خلاصه ميشود در جهاد با دشمن، به تعبيري جهاد اصغر که در اين جهاد اصغر انسانها به جنگ هم ميروند و در مقابل هم به ستيز برميخيزند و احياناً مبارزه بين افراد و بين اشخاص هست، اين را ميگويند جهاد اصغر که در همه جاي دنيا هست و سقف انديشه بشري از اين بالاتر نيست؛ پيروزي، ظفرمندي، فاتح شدن، بيش از اين نميفهمد.
فتح همين است که انسان بر دشمن بيروني غلبه پيدا بکند؛ ولي پيامبر گرامي اسلام ضمن اهميت دادن به مسئله جهاد اصغر بابي را ميگشايد و فضايي را در جلوي انسان قرار ميدهد که چقدر اين فضا بزرگ و عظيم است و انسانيت در آن فضا معنا پيدا ميکند و إلا تا قبل از اسلام هم بود يا اينها پيروز ميشدند يا آنها ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ في أَدْنَي الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾[9] يک روز ايران يک روز روم همينطور بود. زماني قبيله اوس زماني هم قبيله خزرج وجود داشت، اسلام که نيامد اينها را جابهجا کند. اگر سقف انديشه اسلامي اين است که قبل از اسلام هم وجود داشت. آنکه مهم است از اينجاست و انسانيت از اينجا آغاز ميشود: «انْصَرَفَ مِنَ الْجِهَادِ الْأَصْغَرِ إِلَی الْجِهَادِ الْأَكْبَرِ فَقِيلَ لَهُ أَ وَ جِهَادٌ فَوْقَ الْجِهَادِ بِالسَّيْف»؛ جهاد اکبر چيست؟ تعبيرشان اين است که مگر ما بالاتر از جهاد با سيف با شمشير داريم؟! «أَ وَ جِهَادٌ فَوْقَ الْجِهَادِ بِالسَّيْف»، فرمود: «نَعَمْ جِهَادُ الْمَرْءِ نَفْسَه» با نفس مبارزه کردن، اين جهاد، جهاد برتر و اکبر است.
انسان در ميدان جهاد اکبر انسانيت او مشخص ميشود و إلا سلحشوري و جانبازي و از خودگذشتن و امثال آن اگر منهاي جهاد نفس باشد، منهاي آموزههاي وحياني باشد ارزشی ندارد. شما تاريخ را ملاحظه بفرماييد! وقتي گذشته چين و ژاپن و سوابق آنها را بررسي ميکنيد، غرب و شرق را نگاه ميکنيد ميبينيد چه سلحشوراني بودند چه مرداني بودند از شب تا به صبح و صبح تا به شب خواب نداشتند! اين سلحشوري و اين کشورگشايي و اين ميدان دريدنها «إلي ما شاء الله» به مراتب قويتر بوده است؛ اما آن وقتي ﴿وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً ٭ فَالْمُورِياتِ قَدْحاً ٭ فَالْمُغيراتِ صُبْحاً﴾[10] ميشود که آن جهاد نفس با آن باشد و إلا مگر قبل از اسلام سُم اسب به سنگ نميخورد و جرقّه نميزد؟ ﴿وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً﴾ ما نداشتيم. آن وقتي که جهاد نفس ميآيد، مبارزه با نفس ميشود، امر خدا ميشود، اراده الهي ميشد، اين جرقّهاي که از سُم اسب در ميآيد مورد قسم خدا ميشود: ﴿وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً ٭ فَالْمُورِياتِ قَدْحاً ٭ فَالْمُغيراتِ صُبْحاً﴾، اين عجيب است!
در فرهنگ ديني ما جنگ نداريم جهاد داريم و جهاد در مسير مجاهده براي اطاعت خدا و اجراي فرمان و آرا و نظرات وحياني است، اين فضا خيلي فرق ميکند! ما نبايد مقايسه بکنيم بگوييم که قبل از اسلام هم جنگ بود الآن هم جنگ هست نه! اين جنگها آن جنگ نيست. اين جنگي است که محصول آن اين است که ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ امواتا﴾[11] نه بپنداريد و نه بگوييد! تا قبل از اسلام مگر همين کشتهها نبود؟! در جنگ بدر وقتي مسلمانها پيروز شدند تعداد محدود مسلمانها آن هم در نهايت ضعف و فقر و نداري و مهاجرت و غربت و همه اينها وجود داشت و سيطره آن عصر با بنياميه و قريش و سران قبايل بود، آنها چندين برابر بودند امکانات نظاميشان امکانات تغذيهشان قوّت ظاهريشان! اينها در مقابل قدرت الهي شکست خوردند و مشخص است که به ظاهر اين شکست معنا نبايد داشته باشد، براي اينکه همه آنچه در يک حرب نظامي بايد اتفاق بيفتد قدرت با جريان قريش و مشرکان بود، ترديدي که نيست. همه آنچه را که براي پيروزي بايد فکر بشود به لحاظ مسائل نظامي امنيتي تدارکات، اسلحه، خيل و رکاب هر چه لازم بود اينها قويتر داشتند در عين حال شکست خوردند آن هم چه شکست مفتضحانهاي و مسلمانها پيروز شدند.
ابوسفيان در قسمتي داشت قدم ميزد و متعجبانه فکر ميکرد ـ خدا او را لعنت کند! ـ رسول گرامي اسلام از پشت سر رسيد و دست مبارکش را به شانهاش گذاشت گفت چه کار ميکني چه فکري ميکني؟ گفت من هرچه فکر ميکنم چه چيزي باعث شکست ما شد و چگونه شما بر ما غلبه کرديد ماندم من نميدانم شما با چه وسيلهاي بر ما غلبه کرديد؟! فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُك»؛[12] قدرتي فوق قدرت طبيعي با ما هست تو چرا آن را باور نميکني؟! تو چرا به او ايمان نميآوري؟! آن قدرت است که ميتواند دهها برابر را در مقابل اسلام به شکست وادار کند. اين آموزهها و اين جهتهاي وحياني که آمد به جهاد ظاهري معنا و روح و توان بخشيد و حرکت مجاهدان را حتي به حرکتها ظاهري! واقعاً ﴿وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً ٭ فَالْمُورِياتِ قَدْحاً ٭ فَالْمُغيراتِ صُبْحاً ٭ فَأَثَرْنَ بِهِ﴾ اينها يعني چه؟! خداي عالم دارد قسم ميخورد به اين نَفَسهايي که در بين جنگجوها و مجاهدان در راه خدا گذشت و نفس اين اسبها و آمد و شد اينها، اين چيست؟!
اگر اين جهاد نفسي با او باشد و يک حاکميت الهي و اراده ربّاني با انسان باشد، البته اين مسائل ظاهري معنا پيدا ميکند و إلا فکر نکنيم که با اين غلبهها و اين فتحهاي ظاهري اين نصرت الهي است؛ لذا حضرت فرمود: «انْصَرَفَ مِنَ الْجِهَادِ الْأَصْغَرِ إِلَي الْجِهَادِ الْأَكْبَرِ»، اين خيلي معنا دارد!
ما اگر بخواهيم جامعهمان را بسازيم يک جامعه رمضاني بايد داشته باشيم. در جامعه رمضاني انسانها پاک و پاکيزهاند و نفس اماره آنها بر آنها غالب نيست. يک عبد رِق داريم يک عبد شهوت که اين از بيانات علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه است. يک بندهاي داريم که اين بنده، بنده ديگري است برده است دارد براي ديگران خدمت ميکند بسيار محترم آقاي خودش است به اقتضاي شرايط اقتصادي آن وقت بردهداري بود البته اسلام آمد و با احکامش با برنامههايش با رفتارش همه اين جهاتي را که به سمت بردهداري و ضعف انساني بود همه را کنار زد «النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْط»[13] فرمود مثل دندانههاي شانه هستند هيچ فرقي با هم نميکنند سياه و سفيد نيست عرب و فارس نيست. اين منطق زيبايي وحياني است. امروز حقوق بشر دنبال چه ميگردد ﴿إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾[14] از اين بالاتر و از اين زيباتر و از اين کاملتر در منطق بشر اصلاً شدني هست؟! تصور ميشود؟! در آن عصر جاهلي که تاريکي جهل و جهالت همه جا را احاطه کرده بود اين منطق بيايد که انسانها شعبه هستند گروه گروه هستند قبيله قبيله هستند نژادهاي مختلف رنگهاي مختلف، اينها فقط و فقط برای ظاهرشان است؛ آن حقيقت انساني آن جايگاه جان انساني فراتر از آن است که در رديف انسان باشد و در رديف ساير امور مادي بخواهد تحليل بشود.
هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست ٭٭٭ ما به فلک ميرويم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهايم يار ملک بودهايم ٭٭٭ باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم ٭٭٭ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست[15]
با اين منطق دارد ما را روشن ميکند «منزل ما کبرياست»، فلک و ملک چيست؟! اين منطق منطق وحياني است که دارد بشر را به اين حد عالمي ميرساند اينها دنبال اين هستند که انسان را زميني بکنند و مساوي، اين نميشود! الآن آيا اين منطقي که به عنوان حقوق بشر آوردند، اين جنگ را آورده يا صلح را آورده يا تباغض را آورده يا آمده يک پوسته صلح ظاهري روي جهان کشيده و همه افراد را تحت سلطه خودش برده يک استعمار مدرن ايجاد کرده؟ قبلاً يک استعمار کهني بود يک کشوري تحت سلطه خودش داشت. الآن شما وقتي نگاه ميکنيد همگان براي عده خاصي وقتي ميگويند ثروت، ثروتهاي جهاني براي دو يا سه درصد از جمعيت جهان است. فکر کردند انديشه کردند عوض اينکه از همديگر بکشند آمدند همديگر را با يک نوع سلطه و تسخيري، اين تسخير و سلطه ننگ است و عار است. والد بزرگوارمان حضرت آيت الله جوادي آملي ايشان براساس منطق وحياني و براساس آنچه در روايات ما هست، مسئله کارگري که براي ديگري کار کردن را اصلاً ميگويند شايسته نيست! اگر نگوييم با تعبيري روايي بخواهيم بگوييم مکروه است، انسان بايد براي خودش کار بکند. الآن دنيايي را تحت سلطه خودش درآوردند تسخير کردند و اگر ما بخواهيم باطن اقتصاد دنيا را که به اصطلاح سرمايهداري است بشکافيم چيزي جز به بردگي گرفتن انسانها نيست. الآن مثلاً در همين کشور ما يکي از مهمترين و پُرمشغلهترين و پُردغدغهترين مسائل ما مهاجرت مغزهاي ما هست. اين جوانهاي خوب ما اين جوانهاي ارزشي ما با استعداد ما يکي پس از ديگري دارند ميروند. اين فرار مغزها ـ متأسفانه ـ به يک نحوی دارد شکل پيدا ميکند. کجا ميروند؟ چيست محصول کار؟ بله يک زندگي ظاهري دارند شغلي دارند خانهاي ماشيني امکاناتي دارند؛ اما محصول اين کار را آنها ميبرند. آنهايي که در مستوي و تراز ديگري از نظر اقتصادي هستند اين فکر جوانها را خانهاي به آنها ميدهند و اشتغالي، گرچه ـ متأسفانه ـ اينجا بايد اين نقص را گفت؛ اما در عين حال جهان اينطور نيست که بر پاشنه عدالت و قسط بخواهد بگردد که اين هم ظلمي مضاعف است اما ظلم مدرن ظلم پيشرفته ظلم زينتداده شده، اين کاملاً همان استعمار است و استعمار يعني انسان را به بردگي گرفتن! انديشه او فکر او و نوعآوريهاي او ابتکارات او خلّاقيتهاي او! ميگويد من پول بيشتري ميدهم اگر اين پروژه را به جايي برساني! اگر توانستي اين کار را انجام بدهي!
همين جوانهاي آمل ما چقدر در غرب و شهر هستند دارند براي اين و آن کار ميکنند به قول خودشان پروژه جلو ميبرند و محصول پروژه يک دست زدن و تشويق کردن و يک مدال گرفتن و برند ثبت کردن است، بقيهاش برای خودشان است. برندي به نام اينها ثبت ميکنند؛ اما محصول اين دارو ميلياردها ميليارد است از ناحيه اوست، اين استعمار نيست؟! اين پيشرفتگي در استعمار و استعمار مدرن نيست؟!
به هر حال مشکل اصلي و اساسي ما مسئله «نفس» است که اگر اين نفس رام شد و در خدمت عقل قرار گرفت و اينگونه خودش را در اين ساحت ساخت البته ميتواند به آن کاميابي و جايگاه خودش برسد.
عرض کرديم ما دو تا جنگ داريم يک جنگ عمومي است و يک جنگ بين خواص و نخبگان است. جنگ عمومي بين عقل و نفس ـ حالا براساس اصطلاحات عرض ميکنيم ـ يک جنگ خصوصي هم هست که بين عقل و عشق است اين برای خواص است. اما آنکه اعم از خواص و عوام با آن درگيرند و مبتلاست و مورد ابتلاي همگان است و احدي از آن هم مستثنا نيست مسئله «عقل و نفس» است و همه و همه درگير اين مسئله هستيم؛ انبيا هم اوليا هم امامان هم، گرچه آنها با قدرت الهي توانستند اين نفس را تسخير کنند و اولي خداي عالم به صورت يک قاعده کلي فرموده است ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾؛[16] هيچ کسي از چنگال نفس در امان نيست مگر اينکه يک رحمت خاص الهي شامل حال بشود، رمضاني بيايد و نسيم رمضاني جان را متحوّل کند و از اين کدورتها و تيرگيها انسان را نجات بدهد. اگر ماه رمضان ما ماه رمضان نباشد، محرّم ما يک شکل ظاهري دارد يک پوستهاي از سياهي و رنگ سياه و عزا خواهد داشت و لذا ميبينيم فرداي عاشورا همان اتفاقات همان کلاهبرداريها همان خلافها همان دزديها و امثال آن ـ متأسفانه ـ پيش ميآيد. آنکه ميتواند جامعه را اصلاح بکند ماه رمضان است، آموزههاي اين ماه دعاهاي اين ماه مناجاتهاي اين ماه سحرهاي اين ماه، اينها ميتواند انسان را متحول کند. به هر حال اين جنگ بين عقل و نفس را بايد بيشتر باز کنيم و لايههاي را بيان کنيم که بيش از اين تصديع ندهم و اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ در ادامه اين جلسات اين مباحث رنگ روشنتري به خود بگيرد. از همه برادران و سروران بزرگوار و روحانيون بزرگواري که تشريف آوردند هم سپاسگزاريم.
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم».
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توقيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و اهل بيت محشور بفرما! لحظهاي ما را از آنها دور مفرما!
دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!
در جدال بين عقل و نفس، عقل را غالب و قاهر بگردان!
خدايا جامعه ما را به طهارت ماه رمضان به اخلاق نيکو و عفاف و قناعت و کفاف برسان و آنها را واصل بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
خدايا کشور ما را نظام ما را مملکت ما را حوزههاي علميه دانشگاهها جوانان ما را مراجع عظام تقليد مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
گذشتگان از اين جمع ارواح مؤمنين و مؤمنات ارواح طيبه شهدا روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليا محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج1، ص284؛ «اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعِفافِ وَ الْبِسْنِي فِيهِ لِباسَ الْقُنُوعِ وَ الْكِفافِ وَ حَلِّنِي فِيهِ بِحُلِيِّ الْفَضْل وَ الإِنْصافِ بِعِصْمَتِكَ يا عِصْمَةَ الْخائِفِين».
[2]. سوره صافّات، آيه6.
[3]. سوره آلعمران، آيه191.
[4]. سوره حجرات، آيه7.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت217.
[6]. معانی الأخبار، النص، ص157.
[7]. سوره انفال، آيه46.
[8]. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا عليه السلام, صفحه380.
[9]. سوره روم، آيات2و3.
[10]. سوره عاديات، آيات 1-3.
[11]. سوره آل عمران, آيه169.
[12]. السيرة الحلبية، ج3 ص55؛ الروض الانف الوكيل، ج7، ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِينَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِي بَكْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِيّ- صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- عَلَی أَبِي سُفْيَانَ، وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَيْهِ أَبُو سُفْيَانَ قَالَ فِي نَفْسِهِ لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي، فَأَقْبَلَ النّبِيّ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِيَدِهِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُك يَا أَبَا سُفْيَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ أَشْهَدُ أَنّك رَسُولُ اللهِ».
[13]. تحف العقول، النص، ص368.
[14]. سوره حجرات، آيه13.
[15]. مولوی، ديوان شمس غزل شماره463.
[16] . سوره يوسف، آيه53.