أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإنْشاءِ وَ الْإيجاد وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ الْعَلِيمِ الَّذِي لَا يَنْسی مَنْ ذَكَرَهُ وَ لَا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لَا يُخَيِّبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لَا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاه وَ صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
چهاردهمين روز از اين ماه پُرفيض، ماه عظيم و عزيز رمضان را به توفيق و منّ الهي پشت سر ميگذرانيم و از اينکه درک اين ماه و استفاضه از فيوضات و برکات اين ماه را خدا نصيب فرموده است هم از درگاه الهي شاکريم. دعاهاي هر روز فيض جديدي را به دل و جان انساني و به هستي و حقيقت انساني به ارمغان ميدهد. يکي از فرازهاي اين دعا اين است که ـ إنشاءالله ـ خداي عالم انسان را در معرض سختيها و مصائب و دشواريها قرار ندهد و مصونيت و نزاهت از سختيها و دشواريها در مرقومه الهي رقم بخورد و انسانها مصون از نگرانيها و دغدغهها باشند.[1] چه براي افراد و چه براي جامعه و چه براي نظام اسلامي همه اينها ميتواند مورد نظر باشد. همواره بايستي که به فکر جامعه، افراد جامعه، خصوصاً ضِعاف، محرومان و آنهايي که در شرايط سخت زندگي در دشواري هستند انسان بايد آنها را مورد نظر قرار بدهد و از خداي عالم براي رفع گرفتاريها، مصائب و مشکلات از درگاه الهي استعانت بجويد. اميدواريم که خداي عالم استقرار را آسودگي و آسايش را امنيت را نزاهت از خوف و بيم از دشمن را نصيب همه ما بفرمايد و اميد و آسودگي را و فتح و ظفر را به نظام اسلامي و جامعه اسلامي ارمغان عنايت بفرمايد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(ص).
موضوع اصلي اين جلسات عبارت است از «ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي» که سهم و نقش بسزاي اين ماه در وجود افراد از يک سو و اصلاح و تصحيح مناسبات اجتماعي و رفع نگراني و کدورت و زدودن غبار نگرانيها در جامعه از سوي ديگر اينها در دستور امر و کار ماه مبارک رمضان وجود دارد و اين ماه نزاهت و طهارت و پاکيزگي از همه اين آفات و بليات اجتماعي را به عهده دارد، اگر ما با اين ماه غريبانه برخورد نکنيم بيگانه برخورد نکنيم و به عنوان يک دستور و يک سلسله وظايف برخورد نکنيم.
ماه مبارک رمضان يک حقيقتي يک امر وجودي و عيني در خارج است. ماه رمضان که يک امر اعتباري نيست. امري که به خدا وابسته است و شده «شهر الله» و از جايگاه الهي فيض و مدد ميگيرد اينکه امر اعتباري نيست، اين حقيقتي است عيني خارجي و با همه آثار و وجود خارجي، شما چگونه آب را در خارج به عنوان يک حقيقت عيني ميبينيد و اين همه آثار و برکات از آب هست؛ پاکيزگي است طهارت است حيات است نشو و نماست، شادابي است رويش است، همه اينها و دهها خاصيت ديگر همه از يک حقيقت به نام آب، ساطع و جاري است، آب يک حقيقت عيني خارجي است. ماه مبارک رمضان هم يک حقيقت عيني خارجي است ولي مجرد است؛ مثل عدالت؛ مثل شجاعت. يک وقت شما از شجاعت حرف ميزنيد کتاب مينويسيد مقاله مينويسيد، اين وجود لفظي و کتبي و ذهني شجاعت است. يک وقت شجاعت را در سلحشوران ميدان رزم و پيکار مشاهده ميکنيد که چگونه در مقابل دشمن هراس به خود راه نميدهند و به رغم ظاهرنمايي اين قدرتهاي سنگين همچنان با مقاومت، پايداري با همه شجاعت ايستادهاند و هراسي به خود راه نميدهند. اينکه انسان خوف ترسيدن و هراسناک شدن را در خودش نداشته باشد و همچنان مثل بنيان مرصوص استوار بماند و هيچ تهديدي در او اثر نگذارد بلکه با همه وجود در سختيها و دشواريها باشد، اين شجاعت است، اين خوف را ترساندن است، اين ترس را از ميدان به در کردن است و ملکه شجاعت را در جان نشاندن است.
انساني که داراي شجاعت است، داراي ملکه و قوت شجاعت است آيا با انساني که اين شجاعت را ندارد يکسان است؟! هميشه خداي عالم در قرآن بحث اين مساوات و عدم مساوات را ياد ميکند: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾؛[2] آيا آنهايي که آگاهند خبيرند آشنا هستند حقايق را در دل و جانشان قرار دادند، با آن دسته از انسانهايي آگاهي و شناختي ندارند يکساناند؟! آيا آناني که از فضايل از کمالات از خصائص ارزشمند انساني و الهي برخوردارند با آن انسانهايي که اينگونه نيستند برابرند؟! ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾. بارها و بارها خداي عالم اين مسئله استوا و عدم استوا را ياد ميکنند در مباحث کفر و حيات ميفرمايند که آيا انساني که مؤمن است با انسانی که کافر است برابر است؟! اين برابري و مساوات را خدا براي مؤمن و مُرده ميگذارد چون کافر در نزد قرآن مُرده است. بله يک حيات نباتي دارد يک حيات حيواني دارد؛ اما چون حيات انساني ندارد مؤمن داراي حيات انساني است و چون کافر حيات انساني و الهي ندارد از منظر قرآن چنين انساني مُرده است؛ لذا ميفرمايد که آيا مؤمن با يک مُرده برابر است؟!
اين برابر قرار دادن، مقايسه کردن بين ايمان و کفر، بين حيات و مرگ، بين علم و جهل، بين فضيلت و رذيلت و امثال اينها، يک جرياني است يک نوع طيف فکري است که در قرآن رايج است، در اين فرهنگ غني الهي رايج است. انسانهايي که از فضايل و کمالات برخوردارند که با يک انسان نابرخوردار از اينگونه کمالات و خصلتهاي انساني که برابر نيستند. انساني که بخواهد در محيط اجتماع و جامعه اثر بگذارد بايد بداند که با حقيقت رمضان که يک حقيقت عيني، خارجي، مؤثر هست بايد اتحاد و ارتباط وجودي برقرار کند و از اين طريق اين حقيقت در جان او منعکش بشود بعد اثر بگذارد. بنابراين ما ماه رمضان را يک امر اعتباري يک امر ذهني يک امر فرضي و تقديري ندانيم، بلکه يک حقيقت عيني خارجي است انسان با او در صحبت است اين اکرمِ مصحوب است، أحسنِ رفيق است و انسان با آمدنش آغوش باز ميکند و با رفتنش او را بدرقه ميکند و همه آنچه را که آقا امام سجاد(عليه السلام) در باب يک حقيقت عيني خارجي موجود در خارج به نام رمضان دارد با او سخن ميگويد و گفتگو ميکند و لذا اين دعاهايي که روزها هست اينها فيض وجودي دارد، اينها نورانيت ميآورد، طهارت و پاکدامني و عفاف ميآورد و همه اينها ميتواند در جان انسان به گونهاي مؤثر باشد، به حدي اثر داشته باشد که انسان با اين حقايق متحد بشود و برکت اينها را در وجود خودش داشته باشد ـ إنشاءالله ـ به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(ص).
عرض شد براي اينکه انسان در حيات اجتماعي بتواند مؤثر باشد قبل از هر چيز بايد در ارتباط با خود و ساختن خود گامهاي مؤثري را بردارد و بدون اينکه انسان خودش را بسازد، اوّلاً؛ و رابطه خودش را با خدا اصلاح کند، ثانياً؛ اصلاح جامعه هيچ وقت امکانپذير نيست. چرا حرف سياسيون ما و بعضاً برخي از معمّمين ما اثر نميکند؟ چون قبل از اينکه انسان براي خودش مؤثر باشد و رابطه بين خود و خود را اصلاح و تصحيح بکند و رابطه بين خود و خداي خود را کامل و اصلاح بکند بخواهد بيايد در جامعه حرف بزند فقط حرف است، هيچ گاه ارزشي ندارد، هيچ گاه تأثيري در جامعه نخواهد گذاشت.
شما ببينيد الآن تريبونها کم نيست، سخنرانيها در همه مقاطع از روزهاي جمعه و غير جمعه از تريبونهاي عمومي و رسانههاي عمومي کم شنيده نميشود؛ اما ميزان تأثير آنها بسيار بسيار کم است، چرا؟ چون قبل از اينکه انسان بخواهد محيط را و جامعه را و اجتماع را اصلاح کند دوتا مقدمه بايد اول تنظيم کند: امر اول اين است که بين خود و خود اصلاح بکند؛ در وجود خودش نفاقي، شقاقي، درگيري، تنازعي، بداخلاقي، ـ خداي ناکرده ـ زد و بندي وجود نداشته باشد، همه اين زد و بندهاي بيروني محصول زد و بندهاي دروني است. چون ما در درون خود از راه خدعه و نيرنگ و فريب داريم زندگي ميکنيم، همين بازتاب پيدا ميکند در جامعه و جامعه بازتاب دهنده حرکتهاي دروني انسان است، اين يک مسئله است، مسئله خودسازي؛ ساختمان وجود انساني بر معماري اسلامي اگر شکل نگيرد جامعه هم براساس همان معماري ناصواب ساخته خواهد شد.
امر دوم و مقدمه دوم اين است که انسان رابطه بين خود و خدا را اصلاح کند واقعاً بحث بندگي يک امر سطحي و گذرا و اکتفاي به يک حج و نماز و روزه که نيست؛ روح بندگي اطاعت است، پيروي است و پذيرش هر آنچه پروردگار عالم فرموده است به جان و ايمان و عمل صالح. اگر ايمان و عمل صالح نسبت به دستگاه آفرينش و پروردگار عالم اتفاق افتاد و اين رابطه اصلاح و تصحيح شد، آنگاه انسان ميتواند به جامعه بيايد و در جامعه اثر بگذارد و مؤثر باشد. آناني که همانند امام راحل(رضوان خدا بر او باد) با يک سخن يک هنگامه و حماسه ميآفريدند، با يک اطلاعيه و اعلاميه يک ملّت را به حرکت در ميآوردند براي اينکه اوّلاً خود را ساخته بودند با خود شقاق و نفاق و دورويي و خدعه و نيرنگ نداشتند و رابطه خود با خدا را تصحيح و اصلاح کرده بودند و به حق، بر بندگي اصرار داشتند و ايمان به خداي عالم و عمل صالح تمام وجودشان را گرفته بود و آنچه «نصب العين» آنها بود و به آن مينگريستند و توجه داشتند، وجه الهي بود ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِين﴾[3] تا انسان به اين حد از توجه به جهت الهي و ساحت الهي نرسد که بگويد: ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين﴾[4] که همه وجود به سمت پروردگار عالم اگر شد، بله! آنوقت است که اين تابش از جايگاه فيض الهي به جامعه ميرسد.
ما فکر ميکنيم که حرف ما به جامعه اثر دارد «معاذالله»! حرف انسان ولو پيغمبر هم باشد تا به تابش الهي و فيض الهي نرسد مگر ميتواند دلها را تسخير کند؟! قلبها را بگيرد؟! بله! ما ميتوانيم تا گوش افراد حرف بزنيم. خداي عالم به رسول گرامي اسلام با آن درجه از وجود با آن کمال، رسول مکرّم اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد که ﴿وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور﴾؛[5] اي پيغمبر من! تو عزيز هستي، تو در نزد من حبيب هستي، جايگاه تو ويژه است؛ اما دلها فقط و فقط به دست من است! تو اگر بخواهي اثر بگذاري به سمت من توجه کن! از من بخواه! من دلها را تسخير ميکنم! ﴿وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور﴾؛ تو قدرت اين را نداري که آن انساني که وجودش را در قبر بدنش دفن کرده است او را زنده بکني! زندگي و حيات به دست من است.
در باب «استغفار» درست است گفتند اگر کسي معصيتي کرد، نافرماني کرد، گناهي را ـ معاذالله ـ مرتکب شد، اگر آمد خدمت پيغمبر و از پيغمبر خواست که پيغمبر براي او استغفار کند ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾،[6] ﴿وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾،[7] نه اينکه اگر کسي بيايد عرض کند يا رسول الله! من گناه کردم تو مرا ببخش! مگر پيغمبر غفور است؟! مگر پيغمبر رحيم است؟! غفوري و رحيمي اوّلاً و بالذات مختصّ پروردگار عالم است و پيامبر گرامي اسلام بازتاب دهنده اين غفران و اين رحمت است. در قرآن ميفرمايد اگر عدهاي آمدند خدمت رسول الله و عرض کردند يا رسول الله ما مرتکب گناه و نافرماني شديم از تو ميخواهيم که تو از خدا بخواهي که گناهان ما را ببخشد! ﴿وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ و پيغمبر از درگاه خدا براي آنها استغفار کند ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾. اينطور نيست که ما احياناً فکر کنيم که از غير خدا اين فيض ميتابد و جانها و دلها را روشن ميکند.
ما زماني ميخواستيم براي اموات احياناً فاتحه بدهيم من خاطرم هست خدمت پدر بزرگوار که مطرح کرديم فرمودند که شما مثلاً اگر بخواهيد خيراتي را حالا نمازي است صدقهاي است يک تلاوت قرآني است به کسي از اموات بدهيد شما تحويل روح مطهر رسول الله بدهيد و از جايگاه رسول الله بخواهيد که اين به اموات برسد کريمانه ميرسد، بدون نقص ميرسد، کاملتر ميرسد، چرا؟ چون بازتاب دهنده رحمت خداست، او نور خداست، «وجه الله» است، «نور الله» است، «عين الله» است و براساس «وجه اللّه»ي اثر خدا را به اذن الهي به بندگان عطا ميکند.
بنابراين اين مسئله غفران و آمرزش که در قرآن مجيد بدان تصريح شده است، از اين زاويه است که رسول گرامي اسلام از خداي عالم طلب رحمت ميکند براي اين دسته از افراد و چون رسول الله وجيه است «يا وجيها عند الله»، آبرومند است، سخن او در پيشگاه خدا خريدار دارد و خدا خريدار دوست و حبيب خود رسول الله است، البته طلب آمرزش رسول الله را اعمال ميکند؛ لذا خدا به پيغمبرش ميفرمايد که ﴿وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور﴾ پيغمبر خيلي دوست داشت که افراد ايمان بياورند؛ ولي اين دست پيغمبر نبود، اين به اراده پيغمبر نبود که چنين جايگاهي را داشته باشد. همگان بايد بدانيم همه و همه از جايگاه توحيد است و رسالت و ولايت و امامت و امثال آنها جلوههاي آن حقيقت هستند.
بنابراين اين نفس انساني از جايگاهي بايستي برخوردار باشد که به وسيله آن بتواند آن سرکشي و طغياني که براي نفس هست آن را کنترل و مهار کند. بحث اين بود که انسان اگر بخواهد خودش را بسازد و بعد از اينکه خود را ساخت رابطه خود با خدا را اصلاح بکند، آنوقت است که ميتواند در جامعه مؤثر باشد و شخصيت ممتاز امام راحل و امثال او که ميتوانند نهضتي را در حدّ و بزرگي يک انقلاب شکوهمند اسلامي ايجاد کنند براي اين بود که اينها اين دوتا رابطه را اوّل در وجود خود تثبيت کردند. امام آنوقت چه چيزي داشت؟ هيچ چيزي نداشت! خودش جا نداشت! از کشتي به کشتي مينشست! يک وقت ما قدرت داريم، يک وقت ما اقتدار داريم. قدرت بحث آن نيست، قدرت همه کار را ميتواند انجام بدهد. اقتدار معنوي که سلطه بر ارواح و جانهاست امام(رضوان الله تعالي عليه) داشت، اين قدرت ظاهري که ملاک نيست. آن که بدون اين سلاح و بدون قدرتهاي ظاهري و بدون ثروت و بدون امکانات دلها را تسخير کند و جانها را به ميدان بياورد و سينهها را سپر بکند در مقابل هر خطري، اين يک اقتدار معنوي و يک فيض ربوبي است و اين براساس آن دو مسئله ساخته ميشود: يک خودسازي انسان و اينکه انسان از نفاق و شقاق و دورويي و خدعهگري و حيلهبازي دروني در بيايد و يک انسان پاک و پاکيزهاي باشد؛ نخواهد ـ معاذالله ـ خودش را در درون خودش بتاباند و بپيچاند، خودش را بخواهد طور ديگري بخواهد نشان بدهد، اين يک؛ وقتي انسان صاف پاک منزه و مطهر شد بيايد رابطه خودش را با خدا اصلاح کند، عبوديت و بندگي خدا را با همه وجود بپذيرد و بر اين ايمان باورمند بشود و براساس ايمان هم عمل صالح انجام بدهد اين انسان کسي است که خداي عالم او را ميزان و ملاک قرار ميدهد و ميگويد هر حرفي بزند ميتواند در جامعه اثر بگذارد و مؤثر باشد. ماه رمضان چنين رسالتي را دارد که نقش آن در بازسازي حيات اجتماعي و سالمسازي و طهارت مناسبات اجتماعي، سياسي، اخلاقي، تربيتي و خانوادگي ميتواند به همين حد ميزان مؤثر باشد.
پس قوهاي در وجود انسان است به نام نفس که از آن در مقابل عقل يک حقيقت سرکش، طغيانگر، مکار، حيلهگر، مسوّله، أمّاره و امثال آن ياد ميکنيم. خداي عالم در قرآن يکي از خصائص نفس را تسويل معرفي ميکند: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾[8] وقتي برادران حضرت يوسف(عليه السلام) آمدند و پيراهن يوسف را با خوني آغشته کردند و در نزد پدرشان حضرت يعقوب بردند و گفتند که ﴿فَأَكَلَهُ الذِّئْب﴾؛[9] گرگ او را خورد حضرت يعقوب(عليه السلام) به حذاقت و حاذقيت نبوت و رسالت فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾[10] اين نفس مسوّله شماست اين کار را کرده است، اين حيلهگري است، اين نفس فريبکار است که چنين کاري کرده، اينطور نيست برويد و تحقيق کنيد يوسف را پيدا کنيد: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾.
در جاي ديگر هم باز خداي عالم بحث تسويل و توطئهگري و خنّاسي و دسّاسي نفس را بيان ميکند. ﴿دَسَّاهَا﴾[11] يعني توطئه ميکند يعني دسيسه ميکند يعني حقيقت را وارونه ميکند يعني حق را باطل ميکند يعني باطل را به حق ـ معاذالله ـ نشان ميدهد و زينت ميکند. تزيين کردن، تسويل کردن، حق را باطل نشان دادن، باطل را در لابهلاي مسائل برجسته کردن، اينها ويژگي نفس مسوّله است، نفس أمّاره هم به جاي خود. اين نفس بايد وجود داشته باشد، بايد وجود داشته باشد! چرا؟ چون اگر اين نفس نباشد خواستهها و تمنّيات مادي ما را چه کسي تأمين ميکند؟ اگر نفس نباشد يک لحظه روح ما در بدن ما قرار نميگيرد، اين عقل و عشق انسان را ميبرد. اين نفس است که انسان را زمين ميبرد و در زمين و طبيعت نگه ميدارد ميگويد بخور! ميگويد لذت ببر! ميگويد عيش داشته باش! ميگويد آنچه را که در خورد و خوراک و زيباييها و زيورآلات و مال و مقام، اينها هست با او مشغول باش! اين لعب و لهو را اين نفس سرکش دارد در انسان تقويت ميکند، اگر اين نباشد انسان لحظهاي در عالم دنيا توقف نميکند بايد وجود داشته باشد، چون انسان بايد در اين دنيا زيست بکند، بايد در اين دنيا باشد تا کمالات خودش را کسب بکند. انسان اگر در اين دنيا نباشد اکتساب کمالات در کجاست؟ مثل فرض بفرماييد يک هسته خرما! اين هسته خرما اگر نرود زير زمين و به آن آب نرسد به آن امکانات نرسد اينکه رشد نميکند. اين هسته خرما کمالات خودش را در همين طبيعت ميگيرد و وقتي از طبيعت او را بيرون آورديد هسته خرما که رشد ندارد. اين بذر انساني در طبيعت رشد ميکند؛ حيات نباتي او حيواني او انساني او ملکي او الهي او تمام اين حياتها حيات قدسي او هم در همين طبيعت بايد شکل بگيرد. وقتي اين حياتها شکل گرفت، آنگاه پرّان شود، آنچه در وصف نايد آن شود، اين ويژگي چنين انساني است. بنابراين اين نفس بايد وجود داشته باشد.
اما اين سرکشي را چه کار کنيم؟ اين طغيان را چه کارش کنيم؟ اينکه اين نفس انسان را زمينگير ميکند ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[12] اين را چه کارش کنيم؟ پس نفس بايد باشد و ضرورت دارد بدون ترديد! اما کنترل نفس، مهار نفس و عقال زدن و لجام زدن بر نفس هم يک ضرورت است. پس ما دوتا امر مهم داريم: يک؛ ضرورت وجود نفس که بايد در طبيعت باشد خواستههايش را، تمنّياتش را، آرزوهايش را بايد داشته باشد تا انسان در زمين بماند؛ اما چون او به شدّت طبيعتگراست به شدّت دنياگراست به شدّت به جلوههاي طبيعت علاقهمند است دوست دارد ﴿إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَي الْإيمان﴾،[13] ايثار ميکند و آخرت را کنار ميزند و دنيا را قبول ميکند، اين حد، ويژگي نفس هست ما نبايد نفس را سرزنش بکنيم! نفس ويژگياش همين است، نفس را نبايد ملامت بکنيم! نفس را بايد عقال و لجام بزنيم. اگر عقل سرجايش آمد و قدرت تفکر، عقال زد و کنترل کرد نفس بيچاره حرفي ندارد، نفس نميداند که بايد چه کار بکند! نفس به عنوان يک موجود طبيعي به اقتضاي طبيعت دارد حرکت خودش را انجام ميدهد. «نيش عقرب نه از ره کين است، اقتضاي طبيعتش اين است» اقتضاي طبيعت نفس اين است که به دنيا و زخارف دنيا و جلوههاي دنيا تمايل داشته باشد اين که بد نيست؛ اما بيش از حد زياده و فزوني گرفتن اين بد است که اين را بايد با حاکميت عقل و امارت عقل، اين را کنترل کرد يا به امارت عشق درآورد که عرض کرديم اگر عشق به ميدان آمد، عشق همه وجود انسان را تسخير ميکند؛ از عقل و نفس و جوانح و جوارح همه را تسخير ميکند. عقل در مقابل عشق يک مقدار ضعف دارد و محجوب است:
عقل گفتا عاشقي ديوانگي است ٭٭٭ عشق گفتا عقل بر بيگانگي است
عقل چون نميداند و نميشناسد ميگويد عاشقي ديوانگي است؛ اما عشق به عقل ميگويد نه! تو بيگانهاي تو آشنا نيستي ديوانگي نيست؛ اين مستي وحدت اين رفتن به سمت آزادي و حرّيت اين مسئلهاي است که تو نميداني. عقل ميخواهد انسان را بنده کند؛ اما عشق ميخواهد انسان را آزاد کند. عشق نه يعني هوي و هوسها، اينها که دون عقل هستند، اينها در مصاف بين عقل و عشق که مطرح نيستند. يک هوس داريم يک هوي و هوس داريم که اينها مربوط به طبيعت است اينها همان زير مجموعه نفس اماره است و شهوت است، يک عشق داريم يک محبت داريم که بر فراز عقل است اين فرازمند است اين فرهمند است اين فرهيخته است، به عشق فرهيختگي براي انسان ميآيد. عقل به دنبال اين است که انسان را محدود کند اينجا برو! آنجا نرو! اما عشق انسان را آزاد ميکند در سرزمين فيض مطلق، انسان گام برميدارد
چون که عشق از جام وحدت مست شد ٭٭٭ عقل با عشق آمد و همدست شد
اگر جام وحدت را، عشق و قلب سراپا سرکشيد
چون که عشق از جام وحدت مست شد ٭٭٭ عقل با عشق آمد و همدست شد
اينجا همه چيز ميآيد در خدمت عشق و همه را با خودش ميبرد، چيزي نيست. شما ميبينيد که حالا عاشقاني محبتي در کربلاي معلّی و در رکاب حسين بن علي داشتند و آن عشق معنا داشت. چقدر عشق زيبايي بود! آن اصحاب آن ياران آن جوانان بنيهاشم، خود سالار شهيدان خود عباس بن علي قمر بنيهاشم که اينها نمادهاي عشق و نمادهاي عاشقي هستند، چون ابي عبدالله(عليه السلام) مستِ ميِ وحدت شد، عقل با عشق آمد و همدست شد. همه اينها آمدند در رکاب آقا سالار شهيدان همدست شدند و يک حماسه ايجاد کردند. يک يکپارچگي در جريان کربلا بود، احدي از آنها حرف متفاوتي نميزد
چون که عشق از جام وحدت مست شد ٭٭٭ عقل با عشق آمد و همدست شد
اين يک نوع کنترل و مهاري است که از ناحيه عشق نسبت به نفس به تبع عقل ميآيد.
اما راههاي ديگري هم باز وجود دارد براي مهار کردن و کنترل کردن اين نفس؛ جلسه قبل عرض شد که سه راه شريعت معلّی و مقدس و عزيز ما، شريعت والاي ما، دين کامل ما که با همه وجود بايد خود را فداي اين دين عزيز بکنيم سه راه در مسير انساني قرار ميدهد تا بتواند اين نفس طغيانگر را که عرض کرديم اين طغيانگري به اقتضاي آن طبيعت اوست نفس را نبايد ملامت کرد. يک وقت است که موجودي دارد خلاف طبع خودش حرکت ميکند بايد تازيانه بخورد. نفس دارد مسير خودش را ميرود، مگر فطرت خداجو نيست؟! مگر در اين خداجويي حد و مرزي ميشناسد؟! محدوديتي ميداند؟! قيدي قائل است؟! فطرت خداجو آنقدر ميرود بالا ميرود بالا تا آن جايي که شدن و صيرورت معنا دارد، اين فطرت ميرود بالا، کسي ميخواهد فطرت را محدود بکند؟ نه! نفس هم به جايگاه خودش وقتي انسان مطالعه ميکند او طبيعتگراست او از خاک آمده است او از اين جهان ماده برخاسته و نفسي که از جهان ماده برخاسته به ماده ميل و گرايش دارد. بنابراين نبايد نفس را سرزنش و ملامت کرد بايد نفس را عقال کرد، نفس را کنترل کرد. نفس لوامه براي اين است که از حد و مرز نگذارد خارج بشود. اين نفس لوامه چه کار ميکند؟ ميگويد آقاي نفس تو به اندازه خودت بخور! به اندازه خودت بپوش! به اندازه نياز خودت استفاده کن! چرا طغيان ميکني؟! چرا به مال ديگران دسترسي و تعرض ميکني؟! چرا تعدي ميکني به حقوق الهي و حقوق انسانها؟! اين ملامتي است که از جايگاه خود نفس نسبت به نفس ميشود که نفس در کنترل باشد. عقل ميآيد اين دسيسه بازي و اين مجادله دروني و اين شقاق و نفاق دروني نفس را ميشکافد به او نشان ميدهد ميگويد دسيسه نکن! ميگويد مغالطه نکن! ميگويد براي خودت امر را شبههناک نکن! خودت را خدا نبين! خودت را بزرگ و امام نبين! هر کس در جايگاه خودش بتواند اثر داشته باشد. اين ويژگي هست.
اما يکي از بهترين اموري که عقل را کاملاً در تحت تسلط خود ميگيرد مسئله اخلاق است و ملکات اخلاقي است که به حق قدرت اين را دارد که بتواند نفس را کنترل کند و عقال بزند و ـ إنشاءالله ـ اين بحث را در جلسات بعد ادامه خواهيم داد. اگر مسير خودسازي انساني به درستي شناخته بشود، مسير ساخت جامعه و اصلاح جامعه همانطوري که بيان شد هموار خواهد شد. اميدواريم که خداي عالم توفيق فهم معارف و حقايق و احکام و حکَم را به همه ما مرحمت بفرمايد!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم».
بار الها گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و عترت آشنا و محشور بفرما!
بار الها مرضاي مسلمين در مجلس ما مريض هست مريض دارد خدايا منظورين شفاي عاجل عنايت بفرما!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
خدايا کشور ما را نظام ما را مملکت ما را جوانهاي ما را دختران و پسران ما را حوزهها را دانشگاهها را مراجع عظام تقليد مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع ارواح طيبه شهدا روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عجّل اللّهم تعالی فِی فرجِ مولانا صاحب الزّمان»
[1]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج1، ص150؛ «اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِي [قِنِي] فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لَا تَجْعَلْنِي عَرْضاً [غَرَضاً] [عُرْضَةً] لِلْبَلَايَا وَ الْآفَاتِ لِعِزَّتِكَ [بِعِزِّكَ] يَا عِزَّ [مُعِزَّ] الْمُرْسَلِينَ [الْمُسْلِمِينَ]».
[2]. سوره زمر، آيه9.
[3]. سوره انعام، آيه79.
[4]. سوره انعام، آيه162.
[5]. سوره فاطر، آيه22.
[6]. سوره نساء، آيه64.
[7]. سوره نساء، آيه64.
[8]. سوره يوسف، آيات 18و83.
[9]. سوره يوسف، آيه17.
[10]. سوره يوسف، آيات 18.
[11]. سوره شمس، آيه10.
[12]. سوره توبه، آيه38.
[13]. سوره توبه، آيه23.