أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي (رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
دومين روز از ماه عزيز و عظيم رمضان را به توفيق و عنايت الهي پشت سر ميگذرانيم و از درگاه الهي هم عاجزانه مسئلت ميکنيم که ـ إنشاءالله ـ اين طاعات و اين اعمال و اين نماز و روزه را خداي عالم از همه ما به أحسن وجه قبول بفرمايد و ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت ما قرار بدهد!
موضوعي که در اين روزها و در اين جمع گرامي مطرح است اين است که ماه مبارک رمضان با حيات اجتماعي ما چه مناسبتي دارد؟ آيا اين ماه نسبت به سالمسازي حيات اجتماعي و فروغ و روشني اين حيات و زندگاني انسان در نشئه طبيعت مؤثر و اثرگذار است يا صرفاً يک سلسله اعمال عبادي است که ما بايد انجام بدهيم و ـ إنشاءالله ـ ثواب و أجر آن را ببريم؟ به عبارت ديگر کارآمدي اين ماه صرفاً به لحاظ مسائل اُخروي و بهرهمندي از پاداش و ثواب الهي است و إلا کارکردي در مسائل اجتماعي ما و حيات جمعي بشر ندارد. اين بايد روشن بشود که نسبت ماه مبارک رمضان با حيات اجتماعي انسانها چگونه است؟ پرسشي اساسي است. الآن بيش از يک ميليارد مسلمان به دستور الهي به فرمان خدا به روزه گرفتن مشغول هستند، صائماند، به امر خدا روزه گرفتهاند آيا صرفاً يک بهرهبرداري معنوي و روحاني است که أجر و پاداش آن را خداي عالم براي انسانها در آن عالم مقرّر فرموده است؛ يا با قطع نظر از اين امر، به لحاظ دنيا و حيات اجتماعي و فردي انسانها هم اين حقيقت اثرگذار است؟
مطلبي که به عنوان مقدمه در جلسه قبل بيان شد اين بود که انسان اگر در زندگي خود به يک هدفي، به يک مقصد و مقصودي نيانديشد و زندگي او از يک هدف و يک مقصدي برخوردار نباشد، اين انسان، انسان تُهي، بيهوده و گمراهي است، سرگشته و حيران است و راه به مقصد نخواهد برد، چون مستحضريد که زندگي يک مسير است و مسير که بدون هدف نميشود. زندگي يک راه و مسيري است که همه ما در مسير زندگي هستيم اما در اين مسير کدام هدف را انتخاب کردهايم؟ به کدامين مقصد فکر ميکنيم؟ و با چه هدفي حرکت ميکنيم؟ اين يک واقعيتي است. زندگي مسيري است که همه انسانها در آن مسير قرار دارند از آن روز اولي که به دنيا آمدهاند تا روز پايان عمرشان در اين مسير در حرکت هستند، کاروان انسانيت در مسير زيست و زندگي در حرکت است اما کدام يک از انسانها برخوردار از مواهب الهياند و برخوردار از نعمتي هستند که ميتوانند زمينهساز آن خير و سعادت و يا ـ معاذالله ـ شرّ و نابساماني خودشان باشند. اين مطلبي است که بايستي درباره آن فکر کرد و انديشيد. پس انسانِ بيهدف، انسان سرگشته و حيران است. اين مطلب اول است.
عدهاي فکر ميکنند که شرايط و اوضاع است که انسانها را پيش ميبرد و انسانها براساس هر شرايط و اوضاعي که حاکم باشد مطابق با او در حرکت هستند هيچ نقشي در زندگي و جمع خود ندارند. اين يک توهم است و يک پندار باطل است که شرايط و اوضاع بخواهد بر انسان مسلّط بشود؛ بلکه انسانيهاي مقتدر و انسانهايي که با انگيزههاي قوي و مستحکم حرکت ميکنند، مسير زندگي را تغيير ميدهند، شرايط و اوضاع را دگرگون ميکنند و آنچه براي خود مفيد ميدانند و براي جامعه سودمند ميشمارند، از آن استفاده ميکنند.
پس اينکه ما بگوييم شرايط و اوضاع اينگونه ميطلبد، ما خودمان تسليم هستيم، ما تابع روزگار هستيم ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾.[1] اينکه يک تفکر الحادي است، تفکر مادي است. بشر مادي و طبيعي دهر را روزگار را و شرائط و اوضاع را حاکم و غالب و مسلّط ميداند، نه؛ آنچه ميتواند شرايط را تغيير بدهد تصميم انسانهاي بزرگ و همراهي آن جمع و جامعه است. آنکه ميتواند مسير زندگي را به نفع انسان و در جهت خير و سعادت انساني به حرکت درآورد عبارت است از تصميمي که انسان در زندگي ميگيرد؛ آن هدفي که براي خود تعيين ميکند و براي رسيدن به آن هدف هم تلاش ميکند. بنابراين همه ما، نه تنها همه آحاد و افراد جامعه بلکه تمام يک جامعه به عنوان يک امت، به عنوان يک جمع، به عنوان يک سازمان، به عنوان يک نهاد اجتماعي ميتوانند مسير حرکت افراد و جامعه را تغيير بدهند با هدفگذاري خوبي که در زندگي دارند. عدهاي که ناتوان، ضعيف، عاجز و جاهل هستند قدرت تصميمگيري ندارند، قدرت اقدام ندارند، هميشه تابع هستند و به تعبير علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه ميفرمايند که اينها «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيح»؛[2] باد از هر طرف که بيايد به همان سمت حرکت ميکنند. برخي گفتند آقا! اگر شما توان گفتن حرف حق را نداري لااقل براي کساني که به ناحق سخن ميگويند کف نزن و تشويق نکن! بعضي از ما قدرت بيان حق را نداريم، نه تشخيص حق را داريم و نه اگر تشخيص بدهيم قدرت بيان آن را داريم اما ميفهميم که انسانهاي باطل و زورگو چه حرفهايي ميزنند، چرا بايد براي آنها کف بزنيم؟! چرا بايد آنها را در آن مسير باطلشان تشويق کنيم؟! به ما گفتند که اگر مؤيد حق نيستيد، لااقل نسبت به ناحق و سخن باطل هم مؤيد نباشيد. اينکه از ما برميآيد که سخن باطل ديگران را نخواهيم تأييد کنيم.
بنابراين براي اينکه يک حيات اجتماعي شايستهاي داشته باشيم نيازمنديم که هدف روشن و مشخص و معيني را براي خود و جامعهمان ترسيم کنيم. تشخيص اين هدف از جايگاه عقل نظري است. آناني که صاحب انديشهاند، صاحب فکرند و صاحب نظرند، اينها ميتوانند براي جامعه هدف مشخص کنند، هدفگذاري کنند و جامعه را به يک مقصد و مقصودي آشنا کنند. اما براي رسيدن به اين هدفِ مشخص ما نياز به تصميم داريم. تصميم از براي عقل عملي انسان است؛ اما هدف و شناسايي آن از جايگاه عقل نظري است. انديشمندان و متوليان امر فرهنگ جامعه ميتوانند هدفها را مشخص کنند و به جامعه بگويند که چه هدفي را بايد پيشرو داشته باشند.
اما تصميم و عزم؛ يکي از مسائلي که ما در فرهنگ دينيمان بسيار نسبت به آن اهتمام داريم و بايستي توجه بکنيم مسئله «عزم» است. عزم همان تصميم و همان اراده جدّيه است که کمتر ـ متأسفانه ـ در بين افراد و جوامع پيدا ميشود. آن اراده جدي است که انسان وقتي هدفگذاري کرد همه موانع را کنار بزند و همه شرايط را براي رسيدن به آن هدف فراهم بسازد، اين کمتر در جامعه پيدا ميشود. حتي خداي عالم نسبت به برخي حتي از انبياي الهي هم فرمود: ﴿وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾،[3] پيغمبر است اما آن اراده پولادين و محکم که هيچ چيزي او را از مسير راه و هدفش دور نکند، آن عزم و اراده جدّيه را در او نديديم. آن عزم و اراده جديه که موجب رشد و تکامل انسان و رسيدن به آن هدف و آن مقصد است در برخي از افراد نيست. خيلي از انسانها هستند که به لحاظ بياني خوب بيان ميکنند، خوب مشخص ميکنند؛ اما قدرت بر اين معنا را ندارند که آنچه را که فهميدهاند و مشخص کردهاند آن را اجرا و محقق کنند.
پس ما يک هدفگذاري داريم و يک تصميم و عزم براي تحقق، که هر دوي اينها براي آحاد جامعه و براي جمع جامعه يک ضرورت است. آنهايي که اهداف خوبي دارند، مقاصد خوبي را براي خودشان تعريف کردند، آرزوهاي بلند و آرمانهای والايي را براي خود پروراندهاند اما براي رسيدن به آن آرمانها و انديشهها تلاش نميکنند و اهل سعي و کوشش نيستند، اينها انسانهای بدون عزماند، بدون ارادهاند و اراده از مهمترين و اصليترين عناصر تشکيلدهنده حقيقت و هويت انسانهاست. انسانهايي که از اراده قوي و مستحکم برخوردار نيستند مورد عنايت خداي عالم نيستند ولو پيغمبر باشند. ﴿وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾؛ ما عزم را و اراده را براي انسانهايي که يک هدف والايي دارند در نظر ميگيريم.
شما ميدانيد برخي از انبياي الهي در قرآن، مورد بيمهري خداي عالم هم قرار گرفتند؛ پيغمبر است وليّ است از خدا سخن شنيده کلام الهي را در دل دارد، اما وقتي در مسير اراده الهي اختلالي براي او پيش آمد او مورد بيمهري و قهر خدا قرار گرفت. در جريان حضرت يونس مستحضريد که اين پيغمبر بزرگوار براي هدايت قوم خود تلاش و کوشش کرد و هر چه بيشتر تلاش کرد کمتر موفقيت و پيروي از امت خود را شاهد بود. وقتي نااميد شد به سمت خروج از شهر و به سمت ساحل رفت مردمش را ترک کرد، قومش را رها کرد. ولو در تمام قوم و جامعه يک نفر هم نباشد! يک نفر هم نباشد! آن کسي که از طرف پروردگار عالم مأمور است بايد بايستد و اين چراغ، روشن باشد. چراغ رسالت و نبوت لحظهاي نبايد خاموش بشود. اکنون چراغ وحي به توسط حضرت بقية الله الأعظم امام زمان و امام عصر(عجل الله تعالي له الفرج) روشن است. لحظهاي، آني و کمتر از آني امکان ندارد که چراغ وحي به معناي عام کلمه خاموش باشد. اکنون رابط بين خلق و خالق بين آسمان و زمين بين مولا و عبد، حضرت بقيت الله الأعظم است، نبايد اين چراغ خاموش بشود. وقتي حضرت يونس از قوم خود فاصله گرفت به ساحل آمد ـ داستان عجيبي است! ـ به اتفاق عدهاي وارد يک کشتي شدند، کشتي در دريا مورد تلاطم طوفان قرار گرفت و بنا شد که يک نفر را به قيد قرعه به دريا بيندازند. چند بار طبق آن نقلهايي که آمده است قرعه زدند و در تمام اين دفعات قرعه به نام حضرت يونس ميخورد. حضرت يونس را به دريا انداختند و خداي عالم ماهي را و حوت را مأمور کرد تا او را در کام خودش درکشد و خدا اين داستان را در قرآن ذکر فرمود: ﴿وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾[4] «فيقول» او در آن ظلمات و تنگناهاي درون شکم ماهي در درياي ظلماني صدا و ندا درآورد ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾؛[5] من اشتباه کردم! من در تبعيت از اراده الهي بر خود سستي و تنبلي ـ معاذالله ـ روا داشتم! از قوم فاصله گرفتم بدون اراده خدا و اين را خداي عالم نپسنديد. خدا ميفرمايد اگر او استغفار نميکرد و از اين ضعف اراده به خدا پناه نميبرد تا روزي بس طولاني او را در همان جا نگه ميداشتيم ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراء﴾[6] اين شرايط براي او سخت ميشد. بنابراين داشتن يک اراده و تصميم و عزم جدّي از مؤلفههاي اصلي انسانِ موفق و پيروز است و هرگز انساني که نه هدف براي خود مشخص کرده است و نه براي تحقق اين هدف و آرمان اراده جديه دارد، چنين انساني کامياب و موفق نيست.
بنابراين ما نبايد بگوييم حالا شرايط اقتضا ميکند، اوضاع اقتضا ميکند. ما در دوران خودمان در عصر خودمان امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) را ديديم اگر او هم مثل ديگران ميانديشيد وضع ما چگونه بود؟ آيا شرايطي که ظلم و ظالمان و حاکمان جور و مستعمران ديگران اينگونه مسير انساني را انتخاب کرده بودند چه سرنوشتي بر جامعه به لحاظ فکري، فرهنگي و اعتقادي، دنيا و آخرت، حاکم بود؟ امام(رضوان الله تعالي عليه) يک انسان جدي، عازم، صاحب اراده، صاحب انديشه با يک هدفگذاري مشخص مسير را مشخص کرد و با اراده به ميدان آمد و اين حتي در ارتباط با بزرگان در کشورهاي ديگر هم همينطور است؛ آقاي گاندي که اين مسير عمده و اساسي را در کشور هند طي کرد و در مقابل استکبار و استعمار توانست جامعه خودش را به هدفي برساند، آيا چه ارادهاي و چه تصميمي و چه هدفگذاري واقعاً در کار اين بزرگمرد بوده است. البته او خود را تابع مکتب سالار شهيدان حسين بن علي(سلام الله عليه) طبق آنچه از او اظهار شده است معرفي کرده است ولي به هر حال ما بايد بدانيم که انسانها بايد در زندگي خودشان هدف و مقصدي را معين کنند، اوّلاً؛ و ثانياً براي تحقق اين مقصد و رسيدن به اين مقصد از يک اراده جديه و عزم و تصميم برخوردار باشند. حالا اين کلّيِ مطلب است.
اما در ارتباط با آموزههاي ديني ما؛ ببينيم که دين براي انسان چه هدفي را مشخص کرده است؟ هدفي که براي انسان است اولاً بايستي با آرمانها و عقايد و باورهاي انسان سازگار باشد؛ نميشود انسان تصميمي بگيرد و اين تصميم در مخالفت با عقايد و باورها و ايمان او باشد. ميشود انسان ايمان به آخرت داشته باشد ولي تصميم و هدف او اين باشد که دنيا کسب بکند؟! نميشود. آن کسي که مؤمن به آخرت است، آن کسي که به روز قيامت اعتقاد دارد، آن کسي که به معاد و روز واپسين و رستاخيز باورمند است، او که ميداند سر سفره عمل خود بايد بنشيند دنياگرايي را و علاقه به دنيا را که هدف نميداند. بله! آن انساني که ـ معاذالله ـ به لقاي آخرت و لقاي الهي باور ندارد و دنيا را سقف زندگي و حيات ميپندارد، او بايد دنيا و مطامع دنيا و متاع دنيا را براي خودش انتخاب بکند، اين روشن است. بنابراين نميشود که انسان هدفي والا و متعالي داشته باشد، هدف او لقاي الهي باشد و در عين حال براي دنيا و متاع دنيا تلاش و کوشش بکند، نه! اهداف، غايات و مقاصد مطابق با عقايد و باورهاي انسان شکل ميگيرد. اين خيلي مهم است که انسان باورمند باشد، عقيدهمند باشد. به چه انساني ميگويند باورمند؟ آن کسي که تمام کارها و شرايط زندگي خودش را بر مبناي عقيده خود بسازد. آيا عقيده اين توصيه را ميکند؟ اين کار، اين عمل، اين رفتار، اين گفتار، اين کردار، اين موضع گرفتن، اين اظهار نظر کردن آيا اينها با عقيده و باور سازگار هست يا نيست. لذا اهدافي که انسانها دنبال ميکنند بايد کاملاً مطابق با عقايد و باورهاي انسان باشد.
نکته ديگري که در اين هدفگذاري لازم است اين است که انسان خودش را بشناسد و توانمنديها و آن قدرت و توان علمي و ارادهاي که براي او هست را هم بداند. ما نميتوانيم آرمانگرايي کنيم بدون اينکه خودمان را بشناسيم و زمينههاي وجودي خودمان را مورد مطالعه قرار بدهيم. اولين گام در شناخت هدف اين است که انسان خود را بشناسد و به توانمنديهاي خودش آگاه باشد و آن عاقبت و مآلانديشي که در اين وجود او شکل ميگيرد هم براي او حاصل بشود. مگر ميشود انسان بدون عاقبتانديشي، بدون مآل و نتيجه را ديدن، بخواهد تصميم بگيرد. اين تصميمهاي روزمرّه است، اينها تصميم نيست، اينها هدف نيست؛ امروز آنجا بروم فردا اينجا بيايم، اين کار را بکنم آن کار را بکنم، اينها کارهاي مقطعي است که در آن هدف کلان و عمده اينها معنا پيدا ميکنند. اگر انسان هدفي و غايتي براي خودش نداشته باشد، قطعاً کارها و اعمال او هم بيسامان است.
اين مطالب را داريم عرض ميکنيم که ذهن شما حضار گرانقدر و علاقمندان به قرآن و عترت را آماده کنيم تا بگوييم چه هدفي را خداي عالم براي انسانها، خصوصاً مؤمنان و صالحان و شايستگان در نظر گرفته است اگر شما ميبينيد خداي عالم هدفي بس متعالي، بس والا براي انسان در نظر گرفته است براي اين است که ما اول به اين باور برسيم، اين اطمينان را پيدا بکنيم، اين فهم را، اين شعور و درک را پيدا بکنيم که هدفگذاري در زندگي و حيات انساني يک ضرورت است. اگر خدا ما را براي هدف و غايتي خلق کرده است و ميفرمايد به آن هدف تلاش بکنيد، ما اول در دلمان در جانمان اين فهمِ اينکه انسان هدف نياز دارد را بايد بپرورانيم.
حديث معروفي است که اهل معرفت زياد اين حديث را استفاده ميکنند؛ فلسفه آفرينش انسان چيست؟ انسان به چه هدفي خلق شده است؟ اصلاً جهان به چه هدفي آفريده شده است؟ ميشود اين جهان هدف نداشته باشد؟! ميشود اين عالم مقصدي نداشته باشد، ـ معاذالله ـ تهي باشد بيهوده باشد عبث باشد؟! خدا در قرآن ميفرمايد که آيا شما ميپنداريد که ما شما را عبث آفريديم؟! جهان بر مبناي بيهودگي است؟! اين نظم عالم، اين اتقان و اين صلابت، اين دقت در آفرينش، اين ترتيب و چيدماني که در نهايت زيبايي در تمام طبقات هستي خداي عالم نهادينه کرده است، آيا اينها بدون هدف و بدون مقصد است؟! هيچ موجودي در اين عالم نيست مگر اينکه خداي عالم براساس هدايت، به يک مقصدي آنها را متوجه کرده است: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾.[7] آفرينش توأم با هدايت و هدفمندي از شئونات پروردگار عالم است. «خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي»[8] واي اين سخن چقدر عظيم و والاست! چه هدفي و چه مقصدي براي انسانها در نظر گرفته شده است! انسانها آفريده شدهاند تا خدايي بشوند، اهل اله بشوند، در ساحت الهي راه پيدا کنند، به «لقاء الله» برسند، ملاقات با خداي عالم را براي خود هدف بگذارند، چه هدف والايي و چه هدف عظيمي است! در سوره مبارکه «رعد» خداي عالم ميفرمايد که ما اين آسمان و زمين را آفريديم، بر عرش تکيه کرديم، امر هستي را تدبير ميکنيم، همه آيات و نشانهها را در نظام هستي مفصلاً در جايگاه خودش قرار داديم و همه اينها هم براساس قضا و قدر الهي در حرکتاند ﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾؛[9] ميدانيد چرا اين آسمان و زمين را آفريديم؟! ميدانيد چرا در نظام هستي تدبير و اداره امور را قرار داديم؟! ميدانيد چرا بر عرش تکيه کرديم تا همه نظام هستي را منظم و مرتّب براساس تفصيل هر کدام را در جاي خودش قرار بدهيم، چرا؟ ﴿لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾؛ ميخواهيم يک هدف بزرگي را به شما نشان بدهيم، يک مقصد بزرگي را به شما معرفي کنيم. شما ميخواهيد به لقای خدا برسيد، يقين پيدا کنيد که به لقای الهي ميرسيد: ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه﴾[10] اينها چه ميکند با آدم اگر انسان، انسان باشد و اهل معرفت باشد! ما کجا و «لقاء الله» کجا! ما کجا و ديدار با ساحت الهي! ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِر﴾[11] اينها چيست واقعاً؟! اينها چيست؟! انسان کجا اين ذرّه کجا! «أين التراب و ربّ الأرباب»! «أين الثَّری مِنَ الثُريَّا» خاک کجا و ثريا کجا! خاک کجا و «رب الأرباب» کجا! اين هدف والايي که خداي عالم به انسان نماياند و آن هدف هم عبارت شد از لقاي خدا ﴿فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾[12] طبق آنچه معروف است اين است که وقتي انسان هدفي را مشخص کرد تمام انگيزه و اراده را در مسير راهيابي آن هدف و رسيدن به آن هدف بايد براي خودش فرض و لازم بداند. نميشود که ما هدفي داشته باشيم ولي براي اجراي آن هدف هيچ کاري نکنيم؛ ما مثلاً ميخواهيم يک ليوان آب بنوشيم هيچ کار نکنيم همين جا بنشينيم بگوييم که ميخواهيم آب بنوشيم! اين نميشود، انسان بايد کار بکند تلاش بکند حرکت بکند. ميفرمايد آن کسي که چنين هدفي را براي خودش انتخاب کرد، اميد دارد به لقاي الهي ﴿فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّه﴾ آن کسي که ميخواهد با چهره رحمانيت رحيميه خداي عالم روبهرو بشود بايد چه کار بکند ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾[13] همواره به صورت مدام و مستمر اهل سعي و تلاش باشد؛ عمل صالح، عمل شايسته، عمل مناسب انجام بدهد و احدي را در مسير لقا و ديدار با خداي عالم شريک قرار ندهد ﴿وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾. آن انساني که خودش را ديد، آن انساني که بتهاي مقام و جاه و مال و زن و فرزند را به عنوان اصل ديد و براي او مال و فرزند به عنوان فتنه محسوب شد و اين هدفگذاري او به سمت خدا نشد، اين اسنان طبعاً نميتواند اميد به رحمت الهي داشته باشد. آن کسي که به اميد رحمت و لقاي الهي دارد تلاش ميکند، احدي را، ـ در ادبيات عرب ميگويند اين نکره در سياق نفي مفيد عموم است ﴿وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ ـ هيچ امري را در مسير اين عبوديت و بندگي شريک خدا قرار نميدهد، از خودش بگير تا هر چه که غير خداست. آن کسي که هوي و هوس خودش را خداي خودش قرار داد و بت خودش قرار داد، او ديگر نميتواند به لقاي آخرت فکر بکند، به لقاي رحمت الهي فکر بکند. چند آيه در قرآن در باب همين هدف «لقاء الله» مطرح است. چقدر اين هدف عظيم و والاست! آنهايي که اميد به لقاي الهي ندارند «الذين لا يرجوا بلقاء ربهم»؛ آنهايي که به ملاقات با خداي خودشان به عنوان يک هدف اصلي و اساسي باور ندارند، اميد ندارند، اينها همواره سرگردان هستند، هيچگاه به هدايت نخواهند رسيد، هميشه سرگشته، حيران و سرگردان هستند. باري به هر جهت «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيح»، هيچ احساس استغنا و مشخص بودن راه و هدف نخواهند داشت.
بنابراين هدف داشتن يک ضرورت است و براي هدف تلاش کردن و اراده و عزم و تصميم را خرج کردن يک اصل اساسي است و خداي عالم هدف انسانها را لقاي خود و رحمت خود ميداند و به همه انسانها ميفرمايد فلسفه آفرينش، فلسفه خلقت اين است اگر خداي عالم آسمان و زمين را آفريد، اگر خود بر عرش تکيه زد، اگر تدبير عالم را به اين نظم زيبا و اتقان و احسان به درستي ساخت و اگر همه و همه را با يک تفصيل زيبا قرار داد، همه و همه براي اين است که ﴿لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُون﴾؛ مطمئن باشيد ايمان داشته باشيد که با خدا ملاقات خواهيد کرد.
«روزها فکر من اين است و همه شب سخنم ٭٭٭ که چرا غافل از احوال دل خويشتنم
ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود ٭٭٭ به کجا ميروم آخر ننمايي وظنم
من ز خود نآمدم اينجا تا به خود باز روم ٭٭٭ آنکه آورد مرا باز بَرد تا وطنم
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک ٭٭٭ چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم»[14]
اين عارفان و اين هنرمندان وادي علم و عشق و هنر، اينگونه ميسرايند و انسانها را به اين فضاي والا آشنا ميکنند، طاير ملکوتي است انسان:
«مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک ٭٭٭ چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم»
اين هدفي است که خداي عالم به ما در کتاب خود وعده داده است. اميدواريم که اين اهداف بلند براي ساخت يک جامعه متعالي و والا مؤثر و باعث پيشرفت و توسعه يک جامعه و جمع ما بشود. اميدواريم خداي عالم به برکت اين ماه، جامعه ما را، نظام ما را، افراد و آحاد جامعه را به اين اهداف بلند و اغراض والا آشنا بفرمايد.
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
اين قليل اعمال طاعات نمازها و روزهها را از همه ما به احسن وجه قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج امت اسلام و جمع حاضر برآورده به خير بفرما!
بار الها کشور ما را، نظام ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
استکبار جهاني صهيونيسم بينالملل، بدخواهان و دشمنان و اشرار که در اطراف ما و در دور دستها هستند خدايا همه آنها را ذليل و خوار و منکوب بفرما!
جامعه ما و نظام ما را فاتح و غالب و ناصر قرار بده!
قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. سوره جاثيه، آيه24.
[2]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت147.
[3]. سوره طه، آيه115.
[4]. سوره انبياء، آيه87.
[5]. سوره انبياء، آيه87.
[6]. سوره قلم، آيه49.
[7]. سوره طه، آيه50.
[8]. الجواهر السنية في الأحاديث القدسية(كليات حديث قدسي)، ص710.
[9]. سوره رعد، آيه2.
[10]. سوره انشقاق، آيه6.
[11]. سوره قمر, آيات54 و 55.
[12]. سوره کهف، آيه110.
[13]. سوره کهف، آيه110.
[14]. اشعار منسوب به مولانا.