أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّیَ اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَم الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
هفتمين روز از ماه گرامي و ارجمند ماه مبارک رمضان را به توفيق الهي و به منّ و نعمت الهي پشت سر ميگذرانيم. در اين روز هم از خداي عالم استعانت ميجوييم و کمک ميخواهيم که ما را در داشتن يک روزه صحيح و مورد قبول کمک کند: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلی صِيامِهِ وَ قِيامِه».[1] يک وقت ما روزه را در حدّ امساک ظاهري ميدانيم که از خوردن و آشاميدن صرف نظر ميکنيم اين شايد خيلي دشوار نباشد، گرچه همين هم به عنايت الهي است و به اعانت و امداد خداست؛ ولي آن روزهاي که مدّ نظر دين و پروردگار عالم است خيلي کار دشوار و سختي است، توان بالاي روحي و معنوي و اخلاقي ميخواهد ضمن اينکه انسان سلامت جسماني هم بايستي که داشته باشد. اين خانهها که وقتي ميخواهند يک طبقه ديگري روي آن اضافه بکنند ميگويند بايستي آن را مقاومسازي کرد. ماه مبارک رمضان براي مقاومسازي بنيانهاي اعتقادي و اخلاقي و روحاني و معنوي است، اين تقويت ايمان است اين استحکام بنيانهاي معرفتي و ارادتي ماست که بايستي از درگاه الهي اين استمداد را داشته باشيم: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلی صِيامِهِ وَ قِيامِه» و البته نکات ديگري است که قطعاً در اين دعا مدّ نظر همه دوستان و برادران و خواهران ايماني بوده و هست. اميدواريم که خدا به برکت اين روزها و اين روزهها و اين صيامها و قيامها، ايمان ما را عقايد و معارف ما را اخلاق ما را اوّلاً تصحيح بفرمايد اصلاح بفرمايد تکميل بفرمايد و ـ إنشاءالله ـ مورد توسعه و تعميق و ارتقای ايمان و معرفت ما باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
مستحضريد که بحث پيرامون «ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي» است و عرض شد که اين ماه ضمن اينکه انسانها را به لحاظ افراد سالمسازي ميکند پاکسازي ميکند تطهير ميکند و موجب تقويت بنيههاي وجودي انسان به لحاظ ايمان و معرفت و ارادت هست، آثار و نتايج و ثمرات فراوانی را در بحثهاي اجتماعي دارد. اگر آن بخشهايي که مستقيماً نسبت به آثار اجتماعي اين ماه بخواهيم به آن بپردازيم بسيار فراوان است؛ ولي بحث را چون ما معمولاً سعي ميکنيم که به صورت مبنايي و اساسي مطرح بشود يک سلسله مباحثي را از قبل لازم داريم که راجع به آن سخن بگوييم. پس موضوع بحث ما راجع به ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي انسانهاست.
بدين منظور ما اين بحث را پيش کشيديم که انسانها لزوماً و حتماً بايد در زندگي خودشان هدفي داشته باشند، يک مقصد و مقصودي را مشخص کنند و انسان بدون هدف يک انسان سرگشته، حيران و ضالّ و گمراهي خواهد بود و تمام انگيزهها و سعي و تلاش او بيهوده و عبث خواهد بود؛ لذا خداي عالم در قرآن اين هدفمندي را به عنوان يک اصل براي انسان قائل است و انسان بيهدف را انساني که براساس عبث و بيهودگي زندگي ميکند را انسان شايسته و صالح نميداند. ما الآن در مقابل پيچيدهترين سؤال روبهرو هستيم. دشوارترين سؤال در مقابل انسان اين است که انسان سعادت تو در چيست؟ ما هدفي داريم و مقصدي داريم که هدف دنيايي ما را تأمين ميکند، هدفي که ما در شغل زندگي خودمان داريم؛ عالم شدن فرزانه شدن فقيه شدن مفسّر شدن پزشک شدن مهندس شدن، اينها اهداف زميني است، اينها اهداف مشاغل است نه هدف انسان! ما انساني داريم که فقيه است انساني داريم که فيلسوف است انساني داريم که پزشک است انساني داريم که مهندس است انساني داريم که صنعتگر است. بله! صنعتگر بايد هدفي براي خودش داشته باشد پزشک بايد هدفي براي خودش داشته باشد فقيه مفسّر فيلسوف اينها اهداف شئونات طبيعي و زندگي مادي انساناند اينها که هدف اصلي و غايي نيستند. الآن ما اين همه انسانها داريم با اين همه اهداف مختلف! اينها را نميگويند هدف رئيسي هدف اصلي، اينها هدف زندگي است زندگي طبيعي ما است. يک نفر فقيه ميشود يک نفر فيلسوف ميشود يک نفر پزشک ميشود يک نفر مهندس ميشود، اين همه مشاغل براي اينکه زندگي دنيايي تأمين بشود، اينکه اصل نيست لذا تنوع دارد. اما آن که هدفِ انسانيت است و همه اين فقيه و فيلسوف و مفسّر و طبيب و مهندس و صنعتگر و توليدکننده، همه و همه در آن هدف شريک و مشترک هستند، چون انسان است که طبيب است انسان است که مهندس است انسان است که فقيه است، آن هدف انساني چيست؟ و إلا وقتي از آدم سؤال ميکنند شما چکاره ميخواهي بشوي؟ ميگويد من ميخواهم مثلاً مهندس بشوم خلبان بشوم معلم بشود، اينها اهداف زميني است، اينها اهداف نشئه طبيعت انسان است، آن هدف اصلي که همه انسانها در آن شريک هستند آن هدف کدام است؟ اين سؤالي است که پاسخ آن آسان نيست و به اين راحتي انسان نميتواند در مقابل اين سؤال و پرسش رئيسي و اصلي که در مقابل آحاد انسانها اين سؤال وجود دارد هدف انسانيت چيست؟ تو از آن جهت که انساني نه از آن جهت که فقيهي مهندسي دکتري صنعتگري، از آن جهت که انساني هدف شما چيست؟ چه مقصدي را براي انسانيت در نظر گرفتهاي؟ اين سؤال بسيار سؤال پيچيدهاي است به اين راحتي نميشود براي اين سؤال جوابي انسان در نظر بگيرد و اوّلين مسئله آن اين است که بايد انسان خودش را بشناسد و توانمنديها و امکانات و آنچه در اختيار بشر هست به لحاظ نظام هستي آن را بداند و مطابق با آن تصميم بگيرد، ما چه کسي هستيم که چه هدفي داريم؟ اين سؤال باز يک سؤال سنگينتر توليد ميکند که انسان کيست؟ تا مبدأ شناخته نشود که غايت و هدف شناخته نخواهد شد. اين پيچيدگي، مضاعف ميشود و اگر ما سؤال اوّل را نميتوانيم به راحتي جواب بدهيم که هدف انسانيت چيست، مرهون اين جهل است که نميتوانيم اين سؤال را پاسخ بدهيم که انسان کيست. اگر توانستيم بگوييم «الانسان من هو» يا «حقيقته ما هو» حقيقت انسان چيست، بعد ممکن است که در باب سعادت و هدف و مقصد او بتوانيم اظهار نظر کنيم؛ ولي اين انسان با اين وسعت وجودي و با اين گسترهاي که همه عالم زير نظر اوست ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْض﴾[2] چه عظمتي خداي عالم براي اين انسان قائل شده اين وسعت وجودي و فصحت ميدان انسانيت که فرشتهها و ملائک هم تحت پوشش و تحت دايره قدرت انساني هستند، اين کار را بسيار دشوار ميکند. انسان عقل و خرَد او کمتر از آن است که بتواند در مقابل اين سؤال و پرسش اساسي ميدانداري بکند و پاسخ بدهد؛ مثل اينکه شما يک چراغ صد را روشن کنيد بخواهيد کلّ کره زمين به وسيله اين چراغ روشن بشود!
مصطفی اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل ٭٭٭ آفتاب اندر سما آنگه كسي گويد سُها [3]
درود بر اين حکيمان ما! اين حکيم سنايي بيش از هزار سال قريب به هزار سال اينها اين حکمت را از مدرسه وحي آموختند و اينگونه سخن ميگويند و اينگونه تشريح ميکنند ميگويند که انسان وقتي عقل خود را بخواهد به ميدان بياورد، زماني است که تحت شعاع يک چراغ عظيم و نورافکن آسماني همانند وحي باشد. عقل اين امور جزئيه را تا حدي ممکن است بفهمد ولي وقتي در مقابل اين سؤال و پرسش اساسي قرار ميگيرد که انسان کيست؟ انسان چه حقيقتي دارد؟ عقل ميتواند راجع به آن اظهار نظر بکند؟! وقتي خداي عالم در باب آفرينش انسان ميفرمايد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة﴾[4] و فرشتگان آسمان در مقابل اين اقدام و يک گزاره الهي اينگونه عاجزانه ميگويند يعني چه ميخواهي انسان بيافريني؟! همه فرشتهها! اين قصه، قصه عجيبي است! اين انسان که يک موجود عادي نيست! ما حالا قدر خودمان و منزلت خودمان را نميدانيم.
بياني از مولاي موحدان امير مؤمنان علي بن ابيطالب(عليه السلام) که سيد اولياست، علي بن ابيطالب سيد اولياست؛ يعني همه اولياي عالم تحت ولايت امير المؤمنين هستند حتي ائمه بزرگوار! اين امامت علي بن ابيطالب در ولايت مورد پذيرش همگان است. اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) کلامي را در اين باب دارند که نشانگر عظمت وجودي انسان و جايگاه انساني است، آن کلام را به عرض برسانيم. اما اين پرسش و اين سؤال که انسان کيست و چگونه جايگاهي دارد؟ همچنان در هالهاي از ابهام هست و ما بايستي راجع به اين سخن بحث بکنيم و اگر اين را ندانيم نميتوانيم براي آن سؤال اوّل پاسخ داشته باشيم که هدف از انسانيت و سعادت انساني در چيست؟ اين موقعيت انسان که فرشتههاي آسمان را به سؤال و پرسش در مقابل خدا وادار ميکند اين است که اين موجود که از او شخصيتي همانند علي بن ابيطالب هست که خداي عالم ميفرمايد: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾،[5] اين انسان به جايي ميرسد که همه فرشتهها و همه موجودات عالم تمکين ميکنند و ميپذيرند. لذا وقتي راجع به عقل سخن گفته ميشود عقل براي اين امور جزئيه است؛ اما اگر بخواهد از خدا سخن بگويد از آغاز هستي سخن بگويد از انجام هستي بخواهد سخن بگويد، هيچ قدرتي ندارد، در نهايت ابهام و تاريکي ممکن است حرفهايي را بزند، تازه عقل نوابغ بشري همانند بوعلي سينا و فارابي، عقل افراد عادي که به اين جاها نميرسد.
مصطفی اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل ٭٭٭ آفتاب اندر سما آنگه كسي گويد سُها
«سُها» يک ستاره بسيار ريزي در آسمان است. اين ستاره کجا و آفتاب کجا! آيا عقل انساني در مقابل وحي آسماني که قافلهسالار ما فخر جهان مصطفاست رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم):
بخت جوان يار ما دادن جان کار ما ٭٭٭ قافلهسالار ما فخر جهان مصطفاست[6]
ما با اين قافله عظيم انسانيت که قافلهسالار ما رسول گرامي اسلام است. امام همه امامان و همه انبيا آن سيد انبيا سيد مرسلين و خاتم النبيين است که فخر ماست.
بخت جوان يار ما دادن جان کار ما ٭٭٭ قافلهسالار ما فخر جهان مصطفاست
اين رسول گرامي اسلام تمام آنچه را که بايد در باب انسانيت چيستي انسان هستي انسان هدف و غايت انسان است، اين انسان بزرگ و به تعبير امروز اَبرمرد براي انسانيت به ارمغان آورده به نام اين کتاب، مگر هر کسي ميتواند قرآن بياورد؟! مگر هر پيغمبري ميتواند قرآن بياورد؟! وقتي خداي عالم به حضرت موسي تورات را عطا کرد او بيشتر خواست حضرت حق فرمود مرتبه وجودي تو همين است.[7] تورات کجا و قرآن کجا! انجيل کجا و قرآن کجا! اين قرآن را فخر جهان و قافلهسالار انساني رسول گرامي ميتواند از ساحت الهي دريافت کند که ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾[8]
آقايان! همين اسم او فخر دارد، همين اسم او! ما که نميدانيم! ما که از عمق و جان و روح او خبر نداريم، همين اسم او را افتخار کنيم، همين درود و صلوات بر رسول الله را بر محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را داشته باشيم و افتخار کنيم. ما که واقعاً عاجزيم، کمتر از آن هستيم که راجع به اين وجودات ارزشمند سخن بگوييم. همانطوري که خداي عالم بينظير است ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[9] است، اينها هم مظهر خدايي هستند که ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾، مگر کسي شبيه اينها هست؟! مگر نظير دارند؟! مگر ما هزار هزار انسان را جمع بکنيم همه اصحاب و همه ياران در محضر رسول گرامي اسلام بودند همين إبن أبي الحديد معتزلي که شارح نهج البلاغه هست در اين کتاب بسيار گرانسنگ شرح نهج البلاغه خودشان ـ اين انسان واقعاً انسان بزرگي است، انسان آگاه و خبيري است و قطعاً براساس مطالعاتي که در فضاي نهج البلاغه داشته روح علوي در جان او زنده است ـ ميگويد حالا دقيقاً چه تعدادي خاطرم نيست سي چهل هزار نفر از رسول گرامي اسلام حديث نقل ميکنند. اين چهل هزار نفر يک طرف و علي بن ابيطالب(عليه السلام) يک طرف ديگر! به ظاهر هر دو ميگويند رسول الله فرموده است؛ اما احاديث و سخناني که علي بن ابيطالب از جايگاه رسول گرامي اسلام ميفرمايد کجا و حرف آنها کجا!
يک تعبير بسيار بسيار لطيفي را جناب بوعلي سينا اين حکيم نامور جهان اسلام و ايران عزيز ما دارد که ميفرمايد علي بن ابيطالب(عليه السلام) در بين اصحاب رسول الله مثل عقل هست نسبت به حواس! اين مثال را فقط حکيمي مثل بوعلي سينا ميتواند بگويد ميگويد مقايسه که نميشود کرد اگر چشم کار ميکند گوش کار ميکند و اعضا و جوارح کار ميکنند همه به فرماندهي عقل کار ميکنند. علي بن ابيطالب در بين اصحاب «کالعقل بين الحواس» است، اين جايگاه مولي الموحدين است،[10] اينها هستند که ميتوانند انسان را به خود او معرفي کنند که انسان کيست؟ شما امروز هم با اينکه اين همه دانشهاي بشري مدعياند که پيشرفت کردند، اين همه مکاتب بشري در همه حوزهها در همه زمينهها در همه ابعاد جامعهشناسي روانشناسي بحثهاي پزشکي نظام کيهاني بحثهاي گياهشناسي زيستشناسي و ساير بخشها، اينها وقتي ميروند بررسي ميکنند به هر حال حداکثر سر از نظريه دارويني در ميآورند که انسان مثلاً پيشينه او فلان حيوان بوده، اين محصول انديشه بشر است. يک انسان مادي که تمام دريچه معرفت او را ماده و تجربه ميسازد و از مصطفاي عالم هستي خبري ندارد از دريچههاي غيب اطلاع و آگاهي ندارد، راجع به انسان چه حرفي ميخواهد بزند؟! بيش از اينکه بگويد از نظر زيستشناسي بايد سابقه انسان مثلاً نگرش ميموني داشته باشد! او چه ميداند که خداي عالم فرمود ما به زمين امر کرديم به خاک گفتيم که اي خاک انسان بشو و خدا از اين خاک انسان را آفريد و آدم را ﴿خَلَقَهُ مِنْ تُراب﴾.[11] او چه ميداند که قدرتي فوق قدرتها وجود دارد که با ارادهاي «کن فيکون» ميکند و به خاک اشاره ميکند و خاک را انسان ميکند؟! او چه ميداند که حقيقت «روح الله» به عنوان عيساي مسيح که ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾[12] اين حرفها چيست؟ اين بشر عادي عَوض اينکه عقل خود را به سمت آسمان بگيرد به سمت زمين بُرده و تجربه و حسّ دريچه معرفت او شده و محصول آن ميشود اينکه انسان پيشينه ميموني دارد و الآن ميليونها نفر ميلياردها نفر هم همين نظريه را به عنوان نظريه «انسانشناسي» مطرح ميکنند و ميگويند انسان اين است و در طبيعت روييده و خصلتهاي تاريخي دارد و فرهنگي دارد، و فرهنگ و تاريخ را هم زمان و مکان ميسازد و شده اين انسان. براي اين انسان چه هدفي شما داريد؟ کامجويي، لذتجويي، اعمال غرائز، حداکثر منافع را در طبيعت داشته باشد، اين تعريفي است که امروز مکاتب بشري براي انسان دارند تعريف ميکنند تازه خوبهايش اينها هستند آنهايي که ـ معاذالله ـ انسانها را به سمت شيطانپرستي و جن و مانند آن ميبرند که باز فضايي ديگر است.
مايه پرهيزگار قوت صبر است و عقل ٭٭٭ عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست[13]
اينها چه ميدانند اين چيست؟ عقل چيست؟ عشق چيست؟ عشق آنها هم فقط در فضاي ماديت و لذتجوييهاي مادي دارد شکل ميگيرد. امروزه يکي از مسائل بسيار غريبي که دارد اتفاق ميافتد در فضاي انساني، شعار معنويت است. معنويت يک دروغ و يک انحراف فکري و روحي و رواني است. شما الآن ميبينيد در فضاهاي مباحث انساني و اجتماعي بحث معنويت را زياد دارند مطرح ميکنند که معنويت چيست؟ معنويت يعني اينکه انسان روحي دارد نفسي دارد ـ حالا نه آن چيزی که ما معتقديم براساس منابع وحياني ـ که اين نفس انساني در حقيقت يک سلسله علايقي ورای ماده دارد، نميدانيم چيست؟! اينکه انسانها در درون خودشان کنکاشي ماورايي دارند را بشر ميتواند حسّ بکند تجربه بکند؛ اما اينکه اين چيست و اين چه واقعيتي دارد خبري از آن ندارند و ميدانند که معنويت يک آرامش و يک آسايش روحي را براي انسان فراهم ميکند؛ لذا امروزه به اصل معنويت به عنوان يک امر تجربي هم حتي به آن باور دارند اما اين معنويت چيست و چه بُعدي از انسان را بنا هست تأمين بکند و اينکه اين هويت اصلي انسان از اينجا شکل ميگيرد هيچ خبري از اين ندارند. عَوض اينکه به وحي به حقيقت آسماني وحي معرفت بيابند و تن در بدهند، به يک سلسله اوهام و موهومات توجه ميکنند به نام «معنويت» و يک فريب بيشتر نيست، يک نيرنگ بيشتر نيست، يک امر موهوم و وهماني بيشتر نيست. اين وحي است اين حقيقت آسماني غيب است به نام قرآن، به نام عترت که اينها از دريچه اراده تشريعي خداي عالم براي تبيين موقعيت انسان و جهان آمدهاند و اينها دارند معرفي ميکنند.
آقايان! ما بيراه نرويم، گمراه و در مسير تاريکي قرار نگيريم. اگر دارند اصرار ميکنند بر قرآن و عترت براي اين است که اين قرآن و عترت نباشد چراغ نيست و وقتي چراغ نباشد انسان در تاريکي است ميخواهد به سمت در برود به سمت ديوار ميرود، با اين متاع ميخواهد ارتباط برقرار بکند با متاع ديگر. واقعاً انسان در حيرت است واقعاً در تاريکي است؛ مثل اينکه شما خورشيد را از اين مجموعه جدا بکنيد نه شبي هست نه روزي هست نه آمد و شدي هست نه نوري هست نه حياتي! حيات انساني نه حيات دامي و حيواني. حيات انساني از جايگاه حقيقتي نشأت ميگيرد که خداي عالم براي او تشريح ميکند.
بنابراين سؤال ما همچنان هست ما هنوز راجع به اينکه چه هدف و مقصدي براي انسان هست هنوز براي آن جوابي مشخص نکرديم. گفتيم براي اينکه به اين سؤال پاسخ بدهيم بايستي که اول انسان را بشناسيم و وقتي انسان را شناختيم تواناييها و داناييها و گرايشها از بد و خوب در او فهميديم، ممکن است ببينيم که اين موجود چه هدفي ميخواهد داشته باشد. اين بيتي که از جناب سعدي خواندم که:
مايه پرهيزگار قوت صبر است و عقل ٭٭٭ عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
من همين را فقط يک توضيح مختصري عرض بکنم و بيش از اين تصديع ندهم، براي اينکه گوشهاي از زواياي وجود انساني را اين شعر دارد بيان ميکند. انسان کيست؟ انسان يک بُعد آن مشخص است حسّ است تجربه هست جريانهاي مادي است، اين را همه انسانها دارند، اين خيلي جاي بحث و گفتگوي زيادي ندارد. آن جسد انساني و جسم انساني خيلي در عين حالي که از اصول هستي است و وجود لازمي هست؛ اما پرداختن به او از منظر دين شايد ضرورت نداشته باشد گرچه کلياتي، اصولي، قواعدي در باب همين بدن هم به عنوان يکي از پيچيدگيهاي آفرينش و آيات الهي راجع به آن سخن گفته است. اما انسان و انسانيت انساني براساس اين بيان شاگرد وحي جناب سعدي اينگونه آمده است: «مايه پرهيزگار قوت عقل است و صبر» يعني انسان پرهيزگار انسان باتقوا انسان شايسته، دوتا سرمايه عمده دارد ـ اينها داشتههاي انسان است، اينها امکانات انسان است، اينها مايههاي وجودي انسان است ـ از يکي به عنوان «عقل» ياد ميکند و از ديگري به عنوان «صبر». صبر از آن جهت که سرآمد همه اعمال دشوار و کارهاي سخت هست از آن به «صبر» ياد ميکنند. انسانها به لحاظ انديشه و تفکر و قوت تشخيص، عقل دارند و به لحاظ عمل هم با قوتِ صبر ميتوانند کارها را پيش ببرند. اين دو داشته انسان است «مايه پرهيزگار قوت عقل و صبر» حالا اين دو مايه، اين دو سرمايه اين دو توان انساني تهديد نميشود؟ در درون انسانيت و همچنين بيرون از حوزه انسان اين دو دستمايه و سرمايه گرانقدر مورد آسيب و آفت نيست؟ چرا! اگر انسان ـ معاذالله ـ گرفتار هوس شد، اين صبوري و بردباري کاري ميتواند بکند؟! اگر انسان عاقل گرفتار عشق شد گرفتار هوسهاي مادي شد و گرايشهايي اين عقل را تحت سلطه قرار داد اين عقل ميتواند کاري بکند؟! «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَي أَمِير»[14] اگر تحت هوي و گرايشهاي شهواني و يا غضبي قرار گرفت اين عقل ميتواند مؤثر باشد؟! اين را بايد انسان بداند که داشتههايي در درون دارد؛ اما در عين حال يک سلسله شرايطي در درون او هست که با او در جدال است با او در جنگ و ستيز است اين انسان تا خودش را از درون نسازد نميتواند بيايد بيرون براي خودش هدف مشخص کند. هدف انسان هوسباز هدف چيست؟ انسان شهوتگرا آنکه تمام جهات وجودي او را شهوت فرا گرفته؛ شهوت مال، شهوت مقام شهوت، اعتبارات، شهوت عنوان خيليها دنبال عنواناند وقتي گفته ميشود دکتر آيت الله فلان، طرف خودش را ميبازد. اگر عقل در جايگاه عمارت خودش قرار نگيرد و اگر صبر، هوس را زبون خودش قرار ندهد، اين انسان نميتواند به جايي برسد. بله! «مايه پرهيزگار قوت صبر است و عقل»؛ اما «عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست». اينکه خداي عالم در درون انسان بُعد فجور و تقوا را به او گوشزد ميکند: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15] اين تنوين ﴿نَفْسٍ﴾ يعني «کلُّ نفسٍ نفسٍ»؛ يعني هر انساني فجور و تقواي او در درون او تعبيه شده، تو به کجا به لحاظ تقوا ميرسي به لحاظ فجور ميرسي به او نمايانده شده است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.
اين انسان به تعبير قرآن، خودش را فراموش ميکند. وقتي به يک انسان مادي يک عالم و دانشمند مادي بگوييم که انسان خودش را فراموش ميکند تعجب ميکند يعني چه انسان خودش را فراموش ميکند؟! ما خودمان را فراموش ميکنيم؟! مگر ما خودمان را فراموش ميکنيم؟! ما در خواب و بيداري هميشه به ياد خودمان هستيم يعني چه که خودمان را فراموش ميکنيم؟! اين قرآن است اين وحي است که ميفرمايد انسانها خودشان را فراموش ميکنند، نميدانند از کجا هستند؟ نميدانند چه هويتي دارند؟ اين بيان وحي است که ميگويد اي انسان! تو چند حقيقتي؟ تو حقيقت طبيعي داري نفس نباتي داري نفس حيواني داري نفس انساني داري نفس مَلَکي داري نفس الهي داري، اين نفوس کجا هستند و چه هستند؟ اينها را ـ معاذالله ـ موهوم ميدانند خرافه ميدانند. حقيقتي است که بايد به انسان نشان بدهد که تو چه کسی هستي؛ مثل اينکه يک ميکروسکوب وقتي روي ذرهاي قرار ميگيرد تمام ذرات و زيرمجموعه آن ذرات و آن سلول را باز ميکند و تشريح ميکند. اين ميکروسکوب وحي روي نفس انسان آمده و لايه لايه انسان را باز کرده و مشخص کرده است ويژگيهاي او را بيان کرده است ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريم﴾[16] از کجا ميآيد اين حرف؟! اي انسان چه چيزي تو را مغرور کرده است نسبت به خالق و پروردگار کريمت؟! «إن الإنسان أَكثر شيء جدلا» ـ حالا تعبير درست قرآنياش جاي خودش محفوظ است[17] ـ انسانها از نظر جدال از همه موجودات جدال کنندهتر هستند، شيطان را انسان شکست ميدهد در مجادله، با اينکه شيطان از قوه وهم بسيار بالايي برخوردار است؛ ولي وقتي عقل به سر کار آمد وحي چه کاره است. انسان همه اين توانمندي را دارد «چو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد کالا».[18]
بنابراين بايستي انسان را و توانمنديهاي انسان و امکاناتي که خدا در درون انسان قرار داده است را بشناسيم آنگاه است که ميتوانيم در باب هدفمندي انسان، نه انسان از آن جهت که صنعتگر است، نه انسان از جهت که پزشک است، نه انسان از آن جهت که فقيه و مفسّر است؛ بلکه انسان از آن جهت که انسان است هدف و سعادت او در چيست؟ اين پرسشي است که ـ إنشاءالله ـ بايد به آن بپردازيم و در جلسات آتي در اين زمينه بيشتر با هم صحبت ميکنيم. اميدواريم که برکت اين ماه و معرفتي که از اين ماه براي ما حاصل ميآيد ما را به خودمان و اهداف بلند آسمانيمان بيش از پيش آشنا بفرمايد و زمينه وصول و صعود و رفعت به اين مقام را به برکت اين ماه خداي عالم براي همگان فراهم بياورد!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت را بيش از پيش به ما مرحمت بفرما!
اعمال و طاعات و نماز و روزه همه روزهداران و قائمان در شب و صائمان در روز را به أحسن وجه قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
آني و لحظهاي بين ما و قرآن و عترت فاصله و جدايي مينداز!
ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع، ارواح طيّبه شهدا را و روح عالي امام را با امير المؤمنين صاحب اين ماه و شهيد اين ماه محشور بفرما و قلب رسول گرامي اسلام و همچنين حضرت سيد الأوصياء بقية الله الأعظم را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج1، ص267.
[2]. سوره لقمان، آيه20.
[4]. سوره بقره، آيه30.
[5]. سوره بقره، آيه30.
[6]. ديوان شمس، غزل شماره463.
[7]. سوره اعراف، آيه144؛ ﴿ قالَ يا مُوسي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النَّاسِ بِرِسالاتي وَ بِكَلامي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرين﴾.
[8]. سوره نمل، آيه6.
[9]. سوره اخلاص، آيه4.
[10]. معراجنامه(بوعلي سينا)، متن، ص15؛ «الذي کان بين الصحابة الذين کانوا اکرم قبائل العالم و اشرفهم کالمعقول بين المحسوس».
[11]. سوره آل عمران، آيه59.
[12]. سوره مريم، آيه17.
[13]. ديوان اشعار سعدی، غزل شماره47.
[14]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
[15]. سوره شمس, آيات7 و8.
[16]. سوره انفطار، آيه6.
[17]. سوره کهف، آيه54؛ ﴿كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾.
[18]. ديوان حکيم سنايي، قصيده شماره7.