أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبِی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
در هشتمين روز از ماه مبارک رمضان دعاهاي اين روز را ملاحظه فرموديد. برخي از آثار ارزشمند اجتماعي که ميتواند در فضاي جامعه يک لطافتي را و يک رفاقت و صميميتي را ايجاد بکند در فرازهاي مختلف اين دعاي روز هشتم قابل مشاهده و نظر است. آنچه که ارتباط انسان را با افراد جامعه اصلاح و تصحيح ميکند مورد نظر پروردگار عالم است؛ وحدت، اتحاد، صميميت، حُسن خُلق، حُسن سلوک، رفتار شايسته همواره مورد نظر پروردگار عالم است و از آن طرف اختلاف، تباغض، تنازع و درگيري و کشمکش و نظاير آن همواره مورد غضب و نارضايتي پروردگار عالم است. يکي از جهاتي که ميتواند جامعه را به اصلاح و صلاح بکشاند و از اختلاف و تنازع و تباغض درآورد همين افشاء سلام، صحبت کرام، اطعام طعام و نظاير آن است که در دعاي روز هشتم ملاحظه فرموديد.[1] آثار گرانقدر ماه مبارک رمضان در اصلاح و تصحيح روابط اجتماعي بسيار قابل ارزش و مغتنم است. شما ملاحظه فرموديد که در ماه رمضان جرائم از ساير ماهها کمتر است؛ محاکم، جرائم، درگيريها و منازعات اجتماعي در ساير ماهها بيش از ماه رمضان و ماه رمضان کمتر است و اين به جهت اين است که مردم به آداب و آيين الهي به برکت ماه رمضان نزديکتر ميشوند و هر چه اين قرابت روحي و اخلاقي و رفتاري نسبت به آيين الهي در زندگي بيشتر بشود، جامعه مصونتر است و از تنازع رهايي مييابد.
اميدواريم که خداي عالم اين آثار و نتايج ارزشمند را به برکت ماه رمضان گسترده بفرمايد و آحاد جامعه ما با چنين سلوک و رفتار والاي انساني که اطعام طعام است، صحبت کِرام است، افشاء سلام است و نظاير آن بتوانند جامعهاي صحيح و سالم به برکت ماه رمضان داشته باشند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(ص).
بله همه دانشمندان و همه صاحبنظران و همه کساني که دغدغه انساني دارند چه به لحاظ حيات فردي و چه به لحاظ حيات اجتماعي هدفمندي را يک ضرورت ميدانند؛ انسان بيهدف، سازمان بيهدف، مؤسسه بيمقصد و مقصود و جامعه بدون هدف و امت بدون هدف، هيچ يک از اينها موفق نخواهند بود. هدفمندي و براساس هدف حرکت را و انگيزه را و تلاش و کوشش را جهت بخشيدن، اين يک امر بسيار محمود، ستوده، بلکه يک ضرورت است. اما پرسش اصلي اين است که هدف انساني چيست؟ هدف جامعه اسلامي و امت اسلام کدام است؟ آيا اين اهداف مشخص شدهاند يا نه؟
به عرض رسيد که شايد اين دشوارترين پرسشي باشد که در مقابل انسان و در روبهروي افراد و آحاد جامعه بلکه امت است. يک نظام سياسي چه هدفي دارد؟ جامعهاي که بر مبناي تعاليم وحياني حرکت ميکند چه هدفي دارد؟ يک سازمان و مؤسسهاي چه هدفي را براي خود در نظر ميگيرد؟ بنابراين اين يک ضرورت است، هدفمندي و توجه به مقاصد آن چيزي است که تشکيل دهنده رکن اساسي يک زندگي صحيح و حکيمانه است.
در جلسات قبل عرض شد که زندگي مسير است، زندگي کردن که هدف نيست. زندگي کردن يعني در مسير حرکت کردن؛ اما هدف و مقصد امري فراتر از يک زيست است و اتفاقاً اين هدف است که به زندگي معنا ميبخشد، اين هدف است که زندگي را داراي روح و کيفيت ميکند و إلا اگر هدف نباشد زيستن از سر خود، بيهودگي، عبث و به تعبير قرآني «سُدي» و مهمل بودن هرگز براي انسان کمالآور نيست. اين مطلب اول است که انسان براي زندگي خودش در همه ابعاد؛ زندگي فردي، زندگي خانوادگي، زندگي اجتماعي، زندگي سياسي در يک نظام کلان سياسي بايستي که هدفمند حرکت کند.
اما براي تعيين هدف ما بايد نقطه آغاز را بشناسيم تا مبدأ شناخته نشود منتها مشخص نميشود. اين کيست که ميخواهد براي خود هدفي مشخص کند؟! اين انسان به عنوان اينکه بخواهد به مقصدي برسد تواناييهاي او، امکانات او، قواي دروني و بيروني او، حمايتها و هدايتهاي دروني و بيروني او، اينها همه بايد ديده بشود شناخته بشود بعد مطابق با آن، هدف مشخص بشود.
در همين رابطه به دو امر اساسي در زندگي اشاره کنيم و ببينيم که بر مبناي تعاليم وحياني چقدر زندگي و حيات متفاوت است از اينکه انسان بدون آشنايي به منطق وحي بخواهد زيست داشته باشد. انسان در نظام طبيعت از دو رکن حيات و مرگ مصون نيست همه افراد جامعه بشر بلکه به تعبير قرآن هر نفسي چشنده مرگ است يعني انسان داراي بُعد حيات است و بُعد ممات: ﴿الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾[2] اين دوتا را انسان دارد و هيچ مفرّي هم از اين دو نيست. انسان وقتي به دنيا آمد ناچار زيست ميکند و ضرورةً هم از اين دنيا رخت برميبندد، اين يک واقعيت است. اما آيا مرگ جزء توانمنديهاست، جزء امکانات انسان است، جزء قدرت انسان است يا مرگ ساحلي است که آن طرف آن نابودي و فناست، مرگ جزء امکانات نيست جزء قدرت انسان نيست؟
حالا ببينيد دين و منطق وحي چقدر زيبا مسئله «مرگ» را به عنوان يک امکان و يک قوت و قدرت در اختيار انسان قرار ميدهد. درود خدا بر کساني که براساس منطق وحي اينگونه مرگ را معرفي ميکنند و به ما ميشناسانند تا ما از مرگ گريزان نباشيم، نه مرگستيز باشيم نه مرگگريز باشيم بلکه مشتاق مرگ و أجلي باشيم که براي براي ارتقا و رشد ما يک فرصت است. عدهاي را مرگ تهديد ميدانند از مرگ گريزان هستند با مرگ سر ستيز و ناسازگاري ميگذارند؛ اما وقتي منطق مرگ را انسان بيابد و براساس تعاليم وحياني به مرگ جان بدهد و اراده و معرفت بسپارد ميبيند که چه هنگامهاي است چقدر اين مرگ از زندگي شيرينتر است! «چون جان تو ميستاني چون شکّر است مُردن» اگر بناست که انسان اين جان را به خداي باز برگرداند «روزي رخش ببينم و تقديم او بکنم»[3] اگر کسي جان را به خدا تقديم ميکند و حق است که انسان را به سوي خود ميخواند، اين مرگ همانند شکر است
چون جان تو ميستاني چون شکّر است مُردن ٭٭٭ با تو ز جان شيرين شيرينتر است مُردن[4]
يعني اگر کسي اين مرگ را به هواي اين داشته باشد که به تو يک درجه نزديک بشود و قرابت وجودي با تو پيدا بکند اين شيرينتر است از هر شيريني
بردار اين طبق را زيرا خليل حق را ٭٭٭ باغ است و آب حيوان گر آذر است مُردن[5]
مُردن به لحاظ ظاهري همانند آتش است همان آتشي که براي جناب ابراهيم ايجاد کردند؛ ولي واقعاً آن حياتي که در درون آن آتش بود چقدر زيبا بود! آن خطاب ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[6] از کجا برخاست؟ از آن آذر و آتشي بود که براي او درست کرده بودند. «بردار اين طبق را» يعني عالم ماده و عالم طبيعت يک طبق است قفس است اين طبق بايد برداشته بشود زيرا آن آذري که ما توهم ميکنيم مرگ آذر است و آتش است، اين مرگ باغ است و گلستان است و آب حيات است
بردار اين طبق را زيرا خليل حق را ٭٭٭ باغ است و آب حيوان گر آذر است مُردن
اگر انسان نگرش او نسبت به مرگ اين باشد که درون مرگ حيات است ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾[7] در مرگ انسان زندگي را ببيند، آنوقت اين مرگ براي او فرصت ميشود و نه تهديد. آنهايي که مرگ را نميشناسند و از مرگ گريزان يا با مرگ سر ستيز دارند همواره از مرگ ميترسند.
مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ[8]
اين انسان فرهيخته انسان آشناي با منطق وحي به مرگ خطاب ميکند ميگويد اگر مردي در نزد من بيا تا من تو را در آغوش بگيرم و از راه تو به حيات برسم. بله اين حيات زيباي ظاهري دنيا را از من ميگيرد اين لباس دنيا را از من ميگيرد ولي من يک حيات جاودان در مقابل از او ميگيرم.
من از او جانی برم بیرنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ[9]
«چون زين قفس برستي» وقتي انسان از قفس طبيعت رها ميشود، مرگ و نابودي که نصيب او نميشود
چون زين قفس برستي در گلشن است مسکن ٭٭٭ چون اين صدف شکستي چون گوهر است مُردن[10]
وقتي صدف طبيعت و نظام ماده را شکستي، آنچه نصيب تو ميرسد گوهر است. ببيند تفاوت ره از کجاست تا به کجا! چگونه مرگ را تفسير ميکنند و چگونه از اين هنگامه و حماسه تلخ مرگ براي انسان گلشن و آراستگي را به همراه ميآورند! اين يک منطق است. اگر کسي مرگ را تهديد بداند، مرگ را آذر و آتش بداند نه آب حيوان و آب حيات و باغ، طبيعي است که هدفگذاري او فرق ميکند. اگر هدف انسان لقاي الهي باشد، اين مرگ براي او بهترين فرصت و امکان است، از مقدورات است، از توانمنديهاي انساني است که خدا در اختيار او قرار داد، خيلي متفاوت ميشود مسئله! هدفها و مقاصد را اينگونه از مسائل براي انسان تعيين ميکنند. الآن تمام تلاش بشر اين است که ﴿لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة﴾[11] هزار سال زندگي کند، قبلاً که به هم ميرسيدند براساس همان منطق يهودي و طاغوتي ميگفتند ـ إنشاءالله ـ هزار سال زنده باشي! اين هزار سال زنده بودن اگر معناي آن اين است که يک عمر بابرکت طولاني باشد اين دعا، دعاي بسيار خوبي است؛ اما اگر منشأ اين دعا اين نگرش ماديگرايانه و دنياگرا باشد، لازمه آن اين است که انسان هزار سال زندگي کند، هزار سال چه؟ آيا کمالي اخلاقي معرفتي صعودي رفعتي چيزي هست يا فقط همين آب و علف است؟ اگر بنا باشد انسان هزار سال اين آب و علف را داشته باشد اينکه کمالي نيست، براي چه آدم دعا بکند که هزار سال زنده باشي؟! اگر بله اين زندگي و اين حيات براي انسان کمال بياورد فخر بياورد خدمت اجتماعي بياورد و جامعه را از مشکلات بتواند با توانمندي و هنر و اعتبار خود به در بياورد يا علمي را تحصيل بکند به جامعه بدهد يا کمالي را براي جامعه ارزاني بدارد اين خيلي ارزشمند است؛ اما اگر به اين صورت نباشد هيچ اثري نخواهد داشت.
«چون حق تو را بخواند سوي خودت کشاند»[12] وقتي انسان صداي مرگ را ميشنود لبّيک ميگويد، اين لبّيک يعني چه؟ شما ميبينيد روي قبر برخي از انسانهايي که فرزانهاند اينگونه نوشتند «لقد لبّي ربه الجواد» يعني اين آقا يا اين خانمي که مُرده دعوت خدا را لبّيک گفته است «لقد لبّي ربه الکريم»، «لقد لبّي ربه الجواد» اين آقا يا اين خانمي که مُرده، اين مُردن نيست بلکه اين لبّيک گفتن به دعوت خداست «لقد لبّي ربه الجواد»، «لقد لبّي ربه الکريم»؛ به دعوت خداي کريم خود لبّيک گفته است. نگاه کنيد که چقدر مرگ زيبا ميشود! چقدر مرگ فراخنا پيدا ميکند و شيرين و گوارا ميشود «و لقد لبّي ربه الجواد». خدا حفظ والد ما حضرت آيت الله جوادي آملي سر قبر پدرشان اينگونه نوشتند. الآن امامزاده ابراهيم که تشريف ببريد سنگ قبر پدر مرحوم والد ما که در حقيقت پدربزرگ ما ميشود آقا براي قبرشان اينگونه نوشتند «و لقد لبّي ربه الجواد»؛ يعني او دعوت خداي جواد و بخشندهاش را لبّيک گفته است «لقد لبّي ربه الکريم». اين معرفت نسبت به مرگ است، اين شناخت نسبت به مرگ است. بعضيها مينويسند آرامگاه و امثال آن ـ إنشاءالله ـ که هست؛ ولي آنکه مرگ را اينگونه ميشناسد اين گونه مرگ را مورد توجه قرار ميدهد ميگويد «و لقد لبّي ربه الجواد» يعني اين آقايي که اينجا هست يا اين خانم مؤمنهاي که اينجا الآن دفن شده، اين شخص براساس دعوت پروردگار عالم به سوي او رفته است: «چون حق تو را بخواند سوي خودش کشاند» وقتي انسان را مرگ خطاب ميکند که ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[13] هنگامي که انسان ميميرد خداي عالم است که قبض روح ميکند و فرشتهها او را دعوت به بهشت ميکنند و به او سلام ميکنند «طيّبين» ميگويند و او را در کمال راحتي و آسودگي ميپذيرند و استقبال ميکنند، اين مرگ يک تحفه است، يک ارمغان است، يک غنيمت است، مگر آدم بايد از اين مرگ بترسد و از اين مرگ گريزان باشد؟! «چون حق تو را بخواند سوي خودش کشاند» اين منطق مرگ و زندگي است
حالا آيا با اين منطق، مرگ جزء توانمندي محسوب ميشود، جزء قدرت و قوّت انساني محسوب ميشود يا جزء ضعف؟ وقتي مرگ با اين منطق به سراغ آدم ميآيد و اينقدر زيبا براي انسان جلوه ميکند و يک فرصت استثنايي است، مرگ ساحل زندگي که نميشود مرگ ميشود مرتبهاي و مرحلهاي از حيات مجدد؛ هدف انسان فرق ميکند تغيير هدف ميدهد. اين تازه نسبت به اين مرگ طبيعي است؛ اما نسبت به مرگ اختياري چه؟ شما نگاه کنيد چقدر ما بايد خدا را شکر بکنيم. برادران و خواهران! ما در کنار کدام سفره کرامت الهي نشستهايم؟! اين معرفت چقدر شيرين است! کجا پيدا ميشود اين معرفت؟!
به می گرم کن جان افسرده را ٭٭٭ که می زنده دارد تن مُرده را
بينداز اين جسم و جان شو همه ٭٭٭ جسد چيست؟ روح روان شو همه
گدايي کن و پادشاهي ببين ٭٭٭ رها کن خودي را و خدايي ببين[14]
ببينيد چه فضايي را براي ما منطق وحي دارد روشن ميکند!
يک موت طبيعي داريم که ملاحظه فرموديد که اين موت طبيعت يک فرصت است يک قوت است يک غناي انسانی و مغتنم است. توضيح آن را در اين ابياتي که خوانده شد ملاحظه فرموديد. يک موت ارادي داريم در موت ارادي که انسان به تعبير روايي «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[15] قبل از اينکه بميريد به مرگ طبيعي به مرگ ارادي بميريد، اين مرگ ارادي بسيار مرگ عزيزي است. براي بسيار عده محدودي چنين امکاني هست که در عين حالي که در حيات طبيعي هستند، يک مرتبه از حيات طبيعي برتر و والاتر شدند. از راه عشق و محبت به پروردگار عالم اين تن را رها کردهاند
به مي زنده کن جان افسرده را ٭٭٭ که جان زنده دارد تن مُرده را
انسان اگر به ميِ محبت و عشق به خدا و بندگي در راه پروردگار عالم و پرستش خداي عالميان جان خودش را زنده بکند، اين جان، تن ديگر براي انسان ميآورد. اين تني که براي ما هست يک تنِ متغير است، تن تابع است و اين تن متغير را به هر صورتي ميشود انسان نگه بدارد؛ آن تني که براساس جانِ زنده شده به مِي و محبت هست آن تن، تنِ ماندگار و هميشگي است.
به می گرم کن جان افسرده را ٭٭٭ که می زنده دارد تن مُرده را
بينداز اين جسم و جان شو همه ٭٭٭ جسد چيست؟ روح روان شو همه
گدايي کن و پادشاهي ببين ٭٭٭ رها کن خودي را و خدايي ببين
اين منطق را آدم کجا ميتواند پيدا کند واقعاً؟! وقتي از جايگاه وحي به ما توصيه ميشود که خود را براي يک حيات مجدد آماده کنيد اين حيات اصلي نيست خودتان را به حيات دنيا ندوزيد ﴿اسْتَحَبُّوا﴾[16] اينها محبّتشان به دنيا شده ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[17] با چه منطقي به ما توجه بدهند و ما را آگاه بکنند که حيات دنيا شايسته ما نيست زيبنده ما نيست، ما نبايد خودمان را به اين حيات ببنديم؛ بله! در اين حيات زيست بکنيم اما بستن و دلبستگي و وابستگي به اين نظام طبيعت براي انساني که دلش به سمت معناست. چقدر زيبا اين بزرگان اهل معرفت براي ما سرودهاند و راه را باز کردهاند، انسان را به سفر فرا ميخوانند، «هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست» وقتي اين آوازه عشق رسيد انسان به سوي فلک حرکت ميکند «ما به فلک میرويم عزم تماشا که راست»
ما به فلک بودهايم يار ملک بودهايم ٭٭٭ باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم ٭٭٭ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست[18]
يا الله، يا الله!
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم ٭٭٭ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست
کي بودند چه بودند؟! چه زيبا اينها منطق را براي ما باز کردند! فلک و ملک چيست؟ ميفرمايد که ما خود ز فلک برتريم، بله اين آسمانها و زمين را خداي عالم مسخّر انسان کرده است ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْض﴾،[19] «از ملک افزونتريم» بله انسان معلم ملائکه است و مسجود ملائکه است، چرا از اين دو نگذريم «زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست» و بعد ـ الحمد لله ـ ما توان داريم
بخت جوان يار ماست دادن جان کار ماست ٭٭٭ قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست[20]
صلوات اهدا بفرماييد! اين «بخت جوان يار ماست»؛ يعني اگر انسان بخت و اقبال او بلند باشد هر لحظه جان ميدهد، هر لحظه از مرحلهاي به مرحله ديگر بالا ميرود.
بخت جوان يار ماست دادن جان کار ماست ٭٭٭ قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
هر لحظه انسان دارد تازه ميشود و جان ميدهد و اين نشان از عظمت وجود انساني است. حالا با اين توضيحات، با اين روشنيای که بزرگان اهل حکمت و معرفت از منطق وحي برگرفتهاند و به ما آموختند، ما کدام هدف را بايد داشته باشيم؟ اگر ميگويد «زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست» کبريا يعني کجا؟ يعني جايگاه عظمت و جلال و عزّ خداي عالم، از جايگاه ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾،[21] از جايگاه ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾،[22] انسان به آن جا بخواهد برسد، اين هدف است. چه هدف والايي را براي انسانها در نظر گرفتند! اگر اين هدف باشد کسي به دنبال اين نان و نام هست؟! به دنبال اين آب و علف ميگردد؟! ما خدا را شکر ميکنيم به اين منطق آشناي هستم و اين منطق زيباي وحي است اين هديه رمضان است اين هديه قرآني است که در اين ماه رمضان است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾،[23] اينها هداياي الهي است.
به هر حال اگر موت اختياري است قصه اين است و اگر موت ارادي است که انسان قبل از اينکه بميرد يک برگشت و عودي از طبيعت به ماوراي طبيعت به اراده خودش داشته باشد، اينکه فوق العاده است و بسيار ارزشمند است. اين هر دو توانايي و امکاني است که در اختيار انسان است؛ هم موت طبيعي از مقدورات انساني و قوا و امکانات است، هم موت ارادي از امکانات است. انسان ميتواند قبل از اينکه بميرد، بميرد و آن نشئه را ملاحظه بکند
به مِي زنده کن جان افسرده را ٭٭٭ که جان زنده دارد تن مُرده را
يک برداشت بسيار لطيفي والد بزرگوار حضرت آيت الله جوادي آملي در باب مرگ دارند حتماً شما سروران گرامي با گفتار حاجآقا آشنا هستيد اين مطلب از بس زيباست حاجآقا مکرّر هم اين مطالب را در منابرشان در درسهايشان در ديدارهايشان مطرح ميکنند و آن بيان فلسفه مرگ است که مرگ از منطق دين چگونه است؟ اين آيه شريفه که ميفرمايد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت﴾[24] يعني چه؟ هر نفسي چشنده مرگ است. همه ما فکر ميکنيم که انسان مرگ را ميچشد و ميميرد. ايشان ميفرمايد انسان که مرگ را ميچشد مرگ ميميرد يا انسان ميميرد؟ مثلاً اگر يک ليوان آب به شما دادند و شما آب را چشيديد ذُق کرديد، اين آب از بين ميرود يا شما از بين ميرويد؟ انسان با چشيدن مرگ زنده ميشود. نفرمود که هر انساني مذوق است و مرگ انسان را ميچشد، نه اينکه «الموت يذوق الانسان»، بلکه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت﴾ انسان است که مرگ را ميچشد. وقتي مرگ را چشيد راحت ميشود و براي هميشه آزاد و زنده است، چون آن چيزي که مانع حيات است چيست؟ مرگ است. اين مرگ را انسان ميچشد، وقتي چشيد براي هميشه زنده است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت﴾ اين منطق را جز وحي چه کسي ميتواند بياورد؟ الآن به همه و حتي از خوديهايمان هم سؤال بکنيم که مرگ چيست؟ مرگ مُردن است و نابودي است و انسان ميرود زير خاک! با اينکه اين همه آيات، اين همه بيانات و امثال آن! وقتي ما مرگ را زير خاک رفتن بدانيم، طبيعي است که از مرگ ميترسيم؛ ولي مرگ را حيات بدانيم مرگ را زندگي بدانيم مرگ را چشيدن مرگ و از بين رفتن مرگ و بقاي هميشگي بدانيم، کسي نگران نيست و از مرگ نميترسد.
اينکه حکماي ما و عرفاي ما اينطور واله و شيدا بودند به مرگ خطاب ميکردند ميگفتند که
مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
بله اينها فرزانهاند، اينها فرهيختهاند، اينها انسانهاي از خاک به درآمدهاند و از طبيعت رستهاند، «چون زين قفس برستي» بله از اين قفس وقتي آزاد شدي «چون گلشن است مجلس» اينجا براي انسان چنين فضايي را باز ميکنند و وقتي اين فضا باز شد «چون جنت است رفتن چون کوثر است مُردن»؛ اگر بناست که انسان با اين رفتن به جنت و بهشت برسد پس مُردن کوثر است، از مُردن بالاتر چيست؟! اين خير کثير است. «چون زين قفس برستي در گلشن است مسکن» يعني آن طرفش گلشن است، وقتي از اين قفس طبيعت رهايي پيدا کردي «چون زين قفس برستي در گلشن است مسکن» آن طرفش گلشن است. حالا که اينطور هست «چون جنت است رفتن چون کوثر است مُردن» حالا که رفتن منتهي ميشود به بهشت و جنت، بنابراين آنچه مُردن است جز کوثر چيزي ديگر نيست «چون جنت است رفتن چون کوثر است مُردن». اين منطقي است که براي ما باز کردهاند و بايستي با اين منطق، هدف را مشخص کنيم و انتخاب بکنيم.
اميدواريم که خداي عالم با اين اهداف بلند و اين معارف والاي ديني، ما را نسبت به آنچه حقيقت دين است بيش از پيش آشنا بفرمايد و زندگي و مرگ را براي همه ما خير و سعادت قرار بدهد!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»
بار الها گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
زيارت قبر مطهر رسول الله و عتبات عاليات را نصيب همه ما بفرما!
در دنيا زيارت قبر مطهر سالار شهيدان و عتباتي که در کشور عراق هست در کشور عزيزمان ايران عزيز هست و در آخرت ـ إنشاءالله ـ همه را به شفاعت آن بزرگواران بهرهمند بفرما!
خدايا مرضاي مسلمين کسي در مجلس ما مريض است مريض دارد خدايا شفاي عاجل مرحمت بفرما!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
کشور ما را نظام ما را مملکت ما را حوزههاي ما را و دانشگاههاي ما را دختران و پسران ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع اين طايفه، آن عزيزاني که سالهاي گذشته بودند و در جمع ما درخششي داشتند و اکنون ما از وجود آنها محروم هستيم آنها در حقيقت لبّيک گفتند به نداي الهي خدايا همه آنها را روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بدار!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج1، ص134؛ «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلَامِ وَ مُجَانَبَةَ [وَ جَنِّبْنِي فِيهِ صُحْبَةَ] اللِّئَامِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ [بِعِزَّتِكَ] يَا مَلْجَأَ أَمَلِ الْآمِلِينَ [بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ]».
[2]. سوره ملک، آيه2.
[3]. ر. ک: ديوان حافظ, غزل351; «اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست ٭٭٭ روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم»
[4]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2037.
[5]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2037.
[6]. سوره انبياء، آيه69.
[7]. سوره بقره، آيه179.
[8]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1326.
[9]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1326.
[10]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2037.
[11]. سوره بقره، آيه96.
[12]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2037.
[13]. سوره زمر، آيه42.
[14]. ديوان رضیالدين آرتيمانی، ساقي نامه.
[16]. سوره نحل، آيه107.
[17]. سوره توبه، آيه38.
[18]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره463.
[19]. سوره لقمان، آيه20.
[20]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره463.
[21]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[22]. سوره ص، آيه75.
[23]. سوره بقره، آيه185.
[24]. سوره آل عمران، آيه185.