19 05 2019 313501 شناسه:

ماه مبارک رمضان و حیات اجتماعی (جلسه یازدهم)

  أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الإنشَاءِ وِ الإيجَاد وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ الْعَلِيمِ الَّذِي لَا يَنْسَی مَنْ ذَكَرَهُ وَ لَا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لَا يُخَيِّبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لَا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاه ‏وَ صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبی الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء‏) بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه.

روز سيزدهم ماه عزيز و گران‌قدر رمضان است. خدا را سپاس‌گزاريم بر اين توفيق بزرگ که اين ايام را و ليالي را با ياد و نام او سپري مي‌کنيم. دعاهاي او در مواقع مختلف افطار و سحر و شب و روز نجات‌بخش و رهايي‌آفرين است. از جمله دعاهايي که امروز در اين جمع گرامي خوانده شد اين است که خدايا ما را به صحبت أبرار و نيکان موفق بدار: «وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِلتُّقَی وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ».[1] يکي از مسائلي که مي‌تواند در نظام اجتماعي بسيار دخيل و مؤثر باشد اين هم‌صحبت شدن همراه شدن همگام بودن با نيکان و خوبان است. چقدر نسبت به اين مسئله هم در دين توصيه شده است سفارش کرده‌اند يک رفيق میتواند مسير زندگي انسان را متحوّل کند «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق»[2] يک وقت است که يک مسافرت عادي ما داريم براي اين سفر عادي گفتند اول ببينيد همراه شما کيست رفيق شما کيست بعد بخواهيد راه و سفر را داشته باشيد «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق»، «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»[3] قبل از اينکه خانه‌اي تهيه کنيد ببينيد همسايه‌ها و افرادي که قرين و قريب شما هستند چه کساني هستند. اين منطق، بسيار منطق زيبايي براي زيست و يک زندگي سعادتمندانه است. ممکن است انساني در مسير زندگي خودش با افرادي روبهرو و هم‌صحبت و جليس باشد که آن افراد به ظاهر «أخلّاء» باشند؛ اما در باطن «أعداء» هستند و لذا در روز قيامت فرق بين خليل و عدو و دشمن مشخص مي‌شود و انسان دست حسرت به دندان مي‌گزد.

به هر حال يکي از دعاهايي که در امروز که روز سيزدهم ماه مبارک رمضان است با هم خوانديم و در دل نشانديم اين است که خدايا صحبت با ابرار صحبت يعني مصاحبت يعني همراهي يعني «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق» يعني «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار» اينها در حقيقت در مسير زيست و زندگي انساني، الزامي است که بايد باشد و مي‌تواند در سعادت انساني بسيار دخيل باشد. اميدواريم که اين آموزه‌هاي شيرين و اصيل و بنيادي در زيست و زندگاني ما سهم بسزايي داشته باشد و براساس اينها سبک زندگي خودمان را بتوانيم اصلاح و تصحيح و تکميل کنيم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(ص).

«ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي». مستحضريد که عمده‌ترين صحنه‌اي که انسان رشد و کمال و سعادت و ـ معاذالله ـ سقوط و انحطاط و شقاوت او شکل مي‌گيرد، صحنه اجتماع است. در چه موقعيت اجتماعي و چه مناسبات اجتماعي انسان رشد مي‌کند؟ اگر اين بستر حيات و زندگي شناخته نشود و يا اگر ـ معاذالله ـ بدگونه‌اي سامان يافته باشد، انسان در خطر سقوط و سراشيبي انحطاط قرار خواهد گرفت و ما چون يک زندگي ابدي را داريم مي‌سازيم و يک حقيقت جاودانگي را داريم براي خودمان رقم مي‌زنيم، بايد خيلي حواسمان جمع باشد که در اين دنيا چه مي‌کاريم چه چيزي را در صحنه جانمان غرس مي‌کنيم؟!

بشر ـ متأسفانه ـ متوجه اين نکته نيست که هيچ گامي بر نمي‌دارد، لب از لب باز نمي‌کند مگر اينکه دارد آينده و ابد خود را مي‌سازد. اين‌گونه نيست که زندگي در دنيا به گونه‌اي باشد و زندگي در آخرت به گونه ديگري باشد

گر مؤمنی و شيرين هم مؤمن است مرگت ٭٭٭ ور کافری و تلخی هم کافر است مُردن[4]

«كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏ وَ كَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ»[5] اين مسير زندگي براساس فرآيندي شکل مي‌گيرد و بشر ـ متأسفانه ـ از آغاز تا انجام اين فرآيند يک شَبَهي را يک امر مبهم و تاريکي را مي‌بيند و تلاش نمي‌کند که اين حقيقت را باز و روشن و شفاف بنگرد. اگر انسان مؤمن زندگي بکند و جلوه‌هاي ايماني در او در حيات او نمايان باشد، مُردن او هم شيرين است ايماني است مؤمن:

گر مؤمنی و شيرين هم مؤمن است مرگت ٭٭٭ ور کافری و تلخی هم کافر است مُردن

اين‌طور نيست که مُردن و مرگ ما با زندگي ما يک تفاوت و اختلافي داشته باشد که هيچ ربط و پيوندي بين آنها نباشد، بلکه مُردن نتيجه زيستن است و بعث و حشر و نشر نتيجه مُردن است و اينها با هم يک ارتباط وثيق وجودي دارند، يک پيوند ناگسستني بين زندگي و مرگ برقرار است «كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏ وَ كَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ» اين نظم زندگي و حيات که يکپارچگي انساني را دارد نشان مي‌دهد بايستي در معرفت ما يک تأثير بسزايي بگذارد و در عملکرد ما به گونه‌اي عمل بکند که براساس اين بخواهيم زندگي را بسازيم.

بنابراين حيات اجتماعي گسترده‌ترين و مفصل‌ترين بخش از زندگي حيات انساني است که سعادت انساني در همين رقم مي‌خورد. ممکن است انسان به لحاظ فردي يک آدم خوبي باشد ولي وقتي مي‌آيد در جامعه، مي‌آيد در سياست، مي‌آيد در قضاوت، مي‌آيد در ارتباطات اجتماعي مي‌بيند که قدرت اين را ندارد که آن فردانيت خود را به جماعت منتقل بکند و در صحنه اجتماع، پايمردي، صبوري، حلم، استقامت، شکر، صبر و نظاير اين را بخواهد تجربه بکند؛ لذا همه اينها در صحنه اجتماع مشخص مي‌شود. ماه رمضان انسان را مي‌سازد تا اين انسان در عرصه اجتماع بتواند به درستي زيست کند.

 براي اينکه به اين منطق برسيم بحثي را در اين محفل داشتيم تحت عنوان اينکه ما بايد هدفي را در زندگي مشخص کنيم و پيچيده‌ترين پرسش و سؤال اين است که هدف انساني چيست؟ اگر در نزد نخبگان و دانشمندان و خُبراء از حوزه انساني و علوم انساني اين سؤال را مطرح کنيم اين پرسش را مطرح کنيم که هدف انسان از زيست چيست و يا به تعبير ديگر سعادت انساني در چيست؟ جواب روشني از آنها نيست. تنها يک منطق است که مي‌تواند براي انسان جواب معين و مشخصي را ارائه کند و آن منطق وحي است که نورافکن آن، انسان را و گذشته و آينده را به زيبايي و به تمام وضوح مي‌بيند و به انسان نشان مي‌دهد که کجا و چگونه؟ يعني منطق وحي است که هدف و سعادت را مي‌تواند روشن کند. جهان‌بيني‌هاي مختلفي که امروز براي بشر ترسيم مي‌شود به همان ميزان مي‌تواند اين غايت قُصوي و منتهاي وجودي انسان را مشخص کند. خداي عالم وقتي اين امر يعني هدف و غايت را براي انسان مشخص مي‌کند از زواياي مختلف با بيان‌هاي گوناگون! گاهي مي‌فرمايد که مرجع و ملجأ شما و پناهگاه همه شما خداي عالم است ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾،[6] ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾،[7] ﴿إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾،[8] ﴿إِلَيْهِ مَآبِ﴾[9] با عبارت‌هاي مختلف و گوناگون و شيوا و رسا، اين هدف و غايت را که خدا و جلوه‌ها و مظاهر اوست نمايان مي‌کند؛ اما انساني که در يک جهان‌بيني بسته و محدود حسّ‌گرايانه يا عقل‌گرايانه دارد حرکت مي‌کند قطعاً نمي‌تواند چنين هدفي را و چنين مقصدي را پيش روي خودش ببيند؛ کامجويي لذت‌گرايي، سودگرايي، إعمال غرائز اين چيزي که امروزه در اين آثار و نوشته‌هاي به اصطلاح عالمان علوم انساني و تجربي هست همين است. غايت قُصواي انساني و حيات انساني را در کامجويي و لذت‌گرايي و سودگرايي و نظاير آن مي‌بيند؛ اما آنچه وحي مشخص مي‌کند و «لقاء الله» را به عنوان هدف بيان مي‌کند اصلاً قابل مقايسه نيست. آنها نفس را مي‌بينند؛ اما عقل و روح و عشق و محبت را در بستر نفس انساني نمي‌بينند. براي حسّ، جهان‌بيني مي‌سازند و نه براي عقل وحياني يا براي قلب که محبت و عشق را به همراه دارد.

 اين نفس ويژگي سرکشي و طغيان دارد. نسبت بين نفس و عقل بايستي در عرصه حقيقت و زندگي ما کاملاً مشخص باشد. عرض کرديم که خداي عالم اين دو جهت را در وجود انسان قرار داد: يک جهت نفساني که از طبيعت و ماده نمايندگي مي‌کند؛ يک جهت عقلاني که از خدا و ماوراي ماده حکايت مي‌کند. بين اين دو يک ستيز و يک جنگ است؛ يکي به سمت انحطاط و طبيعت مي‌کشد و ديگري به سمت ماوراي طبيعت و جلوه‌هاي الهي، اين جنگي است که به عنوان «انْصَرَفَ مِنَ الْجِهَادِ الْأَصْغَرِ إِلَي الْجِهَادِ الْأَكْبَر»[10] در منطق وحي براي ما توضيح دادند. ما هميشه تا روزي که زنده‌ايم در اين جدال و در اين دشمني و عداوت بين اين دو قصه هستيم. نفس همواره خواهان آن است که انسان را به طبيعت و ماده بکشاند، و عقل تلاش و کوشش آن است که انسان را از طبيعت بالا ببرد «فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو در اندازيم» اين طرح کهنه‌اي که در نظام طبيعت هست بيش از اين نيست؛ همين خورد و خواب و همين کامجويي‌ها و لذت‌ها و همين مال و مقام و همين‌هايي که دارد تکرار مي‌شود، از فرعونيان و نمروديان گرفته تا هم‌اکنون که به گونه ديگري و با جلوه ديگري دارد خودنمايي مي‌کند.

براي مهار نفس چاره‌هاي زيادي انديشيده شده است. در حقيقت انساني نهادهايي قوايي امکاناتي وجود دارد که اين نفس خيره‌سر را و اين نفس سرکش و طغيانگر را کنترل کند. خيلي اين نفس عجيب است! وقتي خداي عالم از شگفتي و پيچيدگي اين نفس سخن مي‌گويد با چند‌تا تأکيد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾[11] با جمله اسميه با «إنّ» با «لام» با صيغه مبالغه چه ابزار و آلاتي مي‌توان در شگفتي و اعجاب يک حقيقتي به کار برد که خدا به کار نبرده است! يکي از ويژگي‌ها و امتيازات اين قرآن عزيز اين است که مهم‌ترين حقيقت را در ساده‌ترين و روان‌ترين عبارت نشان مي‌دهد، اين اعجاز الهي است. اين شگفتي و اين سختي و دشواري که در نفس هست، تمام ادبيات را در خدمت مي‌گيرد؛ آنچه را که نگرش تأکيدي است زينت است اصرار و مبالغه است همه را به کار مي‌گيرد تا يک عبارتي را در ساده‌ترين شکل براي بشر به ارمغان بياورد. به حق فهم اين‌گونه از مسائل که به زيبايي تمام دارد ارائه مي‌شود خودش يک اعجاز است ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾ با يک موسيقي با يک آهنگ با يک نوايي اين حقيقت والا را دارد به انسان نشان مي‌دهد.

اين نفس را که با اين سرکشي و طغيان است و با عبارت‌هاي مختلفي در اين کتاب عزيز از آن دارد معرفي مي‌کند ويژگي‌هاي آن را خصائص آن را قواي آن را اين نفس ﴿أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً﴾[12] است، اين نفس منوع است، اين نفس جذوع است، اين نفس طغيان و سرکشي دارد، او اصل طاغوت است ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي[13] اين نفس سراسر در خسارت است ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْر﴾.[14] اين بيان‌ها واقعاً چگونه است با چقدر وزانت متانت لطافت فصاحت همه اينها را خداي عالم به بشر دارد معرفي مي‌کند! چگونه بگويد که اين انسان خودش را مواظب باشد؟! من خاطرم هست و اين خاطره از يادم نمي‌رود وقتي که در همين آمل اين سينما را خواستند تبديل به مهديه بکنند دعوت کرده بودند خدا غريق رحمت کند مرحوم آيت الله آملي را آقاميرزا هاشم را تشريف آورده بودند و سخنران آن جلسه والد بزرگوار ما بودند. من آن‌وقت خيلي سنّ نداشتم؛ اما به مناسبت اينکه راجع به امام عصر حاج‌آقا مي‌خواستند سخنراني بکنند همين آيه ﴿وَ الْعَصْر﴾ را موضوع قرار دادند که خداي عالم در اين سوره قسم به عصر مي‌خورد ﴿وَ الْعَصْر﴾ اين «واو»، «واو» قسم است. حالا عصر يعني چه؟ عصر مفسرين معاني مختلفي داشتند به لحاظ زمان به لحاظ مکان عبارت‌هاي مختلفي؛ ولي تفسيري که در آن عصر يادم هست از حاج‌آقا اين بود که فرمودند ﴿وَ الْعَصْر﴾ يعني قسم به عصاره هستي و امروز عصاره هستي حضرت بقية الله(عجل الله تعالي له الفرج) است. عصر يعني عصاره هستي و الا ساعت دو بعد از ظهر و چهار بعد از ظهر اينها بله اينها هم آيات الهي است اينها هم نشانه‌ها هستند؛ ولي يک قسم به همه بزرگي به همه عظمت بالاتر از اين ما قسمي نداريم! به ماه قسم مي‌خوريم ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها﴾[15] همه اينها اما قسم تا قسم داريم! يک وقت قسم خورده مي‌شود به عصاره هستي ﴿وَ الْعَصْر﴾ که چه؟ که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ﴾ که انسان‌ها به لحاظ طبيعت و نفسشان در مسير سقوط و سرآشيبي انحطاط هستند، چرا مواظب خودشان نيستند؟! چرا ترمز را نمي‌کشند و آهسته حرکت نمي‌کنند؟! ﴿إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر﴾[16] اين حجت خداست، اين چيزي است که خدا در روز قيامت با اين با بشر احتجاج مي‌کند مگر من نگفتم؟! مگر اين سوره نيست در جلوي چشمان شما چرا «نصب العين» قرار نمي‌دهيد و اين را به عنوان معياري براي زيست و زندگي خودتان مورد توجه قرار نمي‌دهيد ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْر﴾ اين انسان يعني چه؟ يعني اين نفس اماره، اين طبيعت طبيعت‌گرا، اين جَنبه‌هايي که انسان را به پستي و دنائت و دنيا ميل مي‌دهد، اينها را مواظب باشيد! آن چيزي که مي‌تواند اين نفس سرکش را لجام بر او بزند، عِقال کند، کنترل کند فقط و فقط ايمان است ﴿إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات﴾. اين نفس اگر بخواهد آزاد و رها باشد که بشر اين را دوست دارد، اين آزادي و رهايي هيچ ترديدي نيست که انسان را به سقوط مي‌کشاند. خدا آزادي و حُرّيت را براي فطرت انساني قرار داد تا انسان بال و پَر درآورد و با محبت و عشق حرکت کند.

براي اينکه اين نفس کنترل بشود، در نهاد انسان قُواي مختلفي را خدا قرار داد؛ برخي خيلي قوي‌اند، برخي قوتشان کم است و برخي هم قوّتشان متوسط است. آنکه قوّتش خيلي زياد است و نفس را و خواهش‌هاي نفساني و تمنّيات و آرزو‌هاي نفس را کاملاً رام مي‌کند و در خدمت مي‌گيرد و او را همانند يک اسب راهوار در مسير خير و سعادت مي‌دهد، عشق و محبت است. واي عشق چه مي‌کند!

همه هست آرزويم که ببينم از تو رويی ٭٭٭ چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويي

به کسي جمال خود ننموده‌اي و بينم ٭٭٭ همه جا به هر زباني بود از تو گفتگويي

بشکست اگر دل من به فداي چشم مستت ٭٭٭ سر خمّ مي سلامت شکند اگر سبويي

همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا ٭٭٭ تو قدم به چشم نه بنشين کنار جويي

عشق وقتي آمد انسان سرگشته است عقل کجاست! نفس کجاست! دست و پا کجاست! خواهش کجاست! همه و همه در مسير اين عشق دارند حرکت مي‌کنند. اگر حتي کسي به انسان هم توصيه بکند، اين توصيه باز در مسير عشق معنا پيدا مي‌کند. چيست واقعاً شيدايي که اين بزرگان و عارفان پيدا کردند اينهايي که واقعاً عارف بودند سر از پا نمي‌شناختند، واقعاً سر از پا نمي‌شناختند؛ البته سرآمد اين عشق را سالار شهيدان حسين بن علي در کربلا به نمايش گذاشت آن عشق حقيقي و راستين که هيچ مناقشه‌اي و خدشه‌اي در آن نيست، اين عشق است

بشکست اگر دل من به فداي چشم مستت ٭٭٭ سر خم مي سلامت شکند اگر سبويي

به هر حال يکي از قدرتمندترين جنبه‌هاي وجودي انسان که مي‌تواند نفس را رام کند و اين ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوء﴾ را در خدمت بگيرد و اماره به حُسن بکند، عبارت است از عشق؛ البته عشق «عزيز المنال» است کم به دست مي‌آيد عشق کجا پيدا مي‌شود؟! محبت کجا پيدا مي‌شود؟! آن حُبّي که رسول گرامي اسلام به خدايش داشت و خدا اين لقب «حبيب الله»ي چون لقبي که خداي عالم مي‌دهد اين عين حقيقت است، عين آن چيزي است که در متن واقع وجود دارد. اگر يکي «خليل» است ديگري «کليم» است سومي «روح الله» است چهارمي «صفي الله» است، هر کدام از اينها لقبي دارند که سرآمد همه القاب لقب حبيبي است، زيرا که هيچ حقيقتي به حقيقت حُبّ و عشق نمي‌رسد. کتاب عشق اين‌قدر کتاب عميق و وسيعي است که جان انسان‌هايي که در آن فضا غرق هستند را به خود مشغول کرده است

همه هست آرزويم که ببينم از تو رويی ٭٭٭ چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويي

به کسي جمال خود ننموده‌اي و بينم  ٭٭٭ همه جا و هر زباني بود از تو گفتگويي

 اگر خدا خودش را نشان مي‌داد چه؟ به قول جناب حافظ ما که نمي‌دانيم پرده غيب چيست؟ در پرده غيب چه مي‌گذرد؟ اما «آن قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد».[17] اين مسير از عشق و معرفت، نفس نمي‌تواند حرفي بزند. به هر حال اين قوه و تواني که به نام عشق در حقيقت انساني نهفته شده است اگر اين تقويت بشود و اين مسير محبت که دين را خداي عالم با حُبّ بسته است.

 چه زيباست اين سخن رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که مي‌فرمايد دين چيزي جز محبت و دوستي نيست «وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُب‏»[18] ما با آن کسوت ظاهري دين که تکليف است روبهرو هستيم؛ اما با مغز و باطن دين که محبت است ـ متأسفانه ـ مؤانست و معاشرت کمتري داريم. گاهي اوقات انسان‌ها براساس اينکه خدا امر مي‌کند ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان﴾[19] مي‌گويد چون خدا امر مي‌کند من توجه مي‌کنم؛ ولي گاهي اوقات خداي عالم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين﴾[20] نيازي به امر نيست، نيازي به دستور و فرمان نيست. وقتي خداي عالم محبتش را نسبت به انسان‌هاي نيکوکار اظهار مي‌کند او انسان نيکوکار را دوست دارد؛ يعني عاشقانه احسان کنيد! عارفانه نسبت به ديگر خير داشته باشيد! يک وقت مي‌گويند که خداي عالم اين را امر کرده واجب کرده دستور خداست، ما احسان مي‌کنيم. آنهايي که عاشقانه رفتار مي‌کنند با اين تکاليف حرکت نمي‌کنند. شما نگاه کنيد خداي عالم با همين زبان عشق چقدر در قرآن سخن گفته است ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ﴾، ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ﴾، ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ﴾، ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ﴾ اين «يحب» همان عشق است همان محبت است که خدا دارد با اين طريق هم با عاشقان با عارفان با مشتاقان و سرگشتگان خود سخن مي‌گويد و ارتباط برقرار مي‌کند. اين يک نهاد در وجود انسان است.

نهاد ديگر عقل است که عقل گرچه به نوبه خود قوّت دارد؛ اما چندان که بخواهد نفس را تحت سيطره و سُلطه خويش درآورد، آن‌قدر قدرت ندارد. عقل چراغ است، عقل نشان مي‌دهد؛ اما اين نفس سرکش طغيانگر، اين نفس حيله‌گر، اين نفس فريبکار، اين نفس خُدعه‌کار اين به راحتي تمکين نمي‌کند، مي‌گويد تو مي‌گويي براي خودت مي‌گويي، حرف شما درست است براي خودت درست است من اين را مي‌خواهم من اين‌طوري عمل مي‌کنم من دوست دارم اين‌طوري باشد. اين هوي و هوس شعله‌هايي است و شراره‌هايي است از متن نفس انساني برمي‌خيزد و چراغ عقل را خاموش مي‌کند و عقل را در خدمت مي‌گيرد و بيان مولايمان علي بن ابيطالب که فرمود «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[21] اين سخن چقدر ارزشمند و گرانمايه است که مولي الموحّدين فرموده است که اين عقل که آمده تا چراغ راه نفس باشد، نفس پُف مي‌کند تا اين چراغ را خاموش کند، به حرف آن بي‌اعتنايي مي‌کند، اعراض مي‌کند، تولّي و روبرگرداني دارد. اين اعراضی که در قرآن هست ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[22] اين ﴿عَن ذِكْرِي﴾ يعني ياد من و عقل نماينده خدا در هستي است و خدا را در جان انساني دارد زنده مي‌کند و احيا مي‌کند و نفس اعراض مي‌کند ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي﴾ يعني چه؟ يعني کسي در مقابل ذکر خدا که عقل است از جايگاه نفس و شهوت و غضب و هوي و هوس برخورد مي‌کند و اين چراغ را خاموش مي‌کند و راه خودش را طي مي‌کند ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾. عقل يکي از قوا، نيروها و سربازان الهي است که در مسير انسان قرار مي‌گيرد روشنگري مي‌کند، سراج و چراغ است و اين در عين حالي که وجودش فوق العاده ارزشمند و گرامي است؛ اما نفس انساني که طغياني و خيره‌سري را براي خود برگزيده است در مقابل اين عقل و چراغ تمکين نمي‌کند.

سه عنوان ديگر سه نهاد ديگر، سه قوّه ديگري را خداي عالم هم از درون وجود انساني و هم از بيرون وجود انساني براي کنترل اين نفس قرار داده که اگر اينها را انسان به خدمت بگيرد، راه کنترل و عِقال کردن نفس براي او هست. راه اخلاق، راه حقوق، راه احکام اينها سه راهي است که در درون و بيرون انساني خداي عالم قرار داد براي حفظ و صيانت از نفس. در جلسات آينده ـ إن‌شاءالله ـ راجع به اين سه قوا و توان اينها و کارآيي و کارآمدي اينها هم مطالبي به عرض برسد و تمام اينها براي آن است که اين نفس تحت کنترل بيايد و انسان از اين سرکشي و طغيان نجات پيدا بکند و اين جنگ به صلح بيانجامد و اين نفس در تحت کنترل عقل و عشق، راه الهي را طي بکند که اين اتفاق جامعه را به صلاح مي‌کشاند، اجتماع را به صلاح و کاميابي و خارج شدن از نزاع و کشمکش و جنگ و خونريزي و افساد و اهلاک حرث و نسل منتهي مي‌شود، نجات‌بخش است و اين به برکت ماه مبارک رمضان است.

 اميدواريم خداي عالم اين ماه و فيوضات آن را براي همه ما مستقر و مستمر بفرمايد!

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم».

بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

توقيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

 بار پروردگارا در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و اهل بيت محشور بفرما!

دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!

خدايا مرضاي مسلمين منظورين کساني که در اين مجلس مريض هستند يا بيماري دارند خدا به حق محمد و آل محمد شفاي عاجل عنايت بفرما! لباس عافيت بر اندام آنها بپوشان!

بار پروردگارا حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!

 ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع اين طايفه اين محل، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

 کشور ما را نظام ما را مملکت ما را عزت جامعه اسلامي عزت نظام اسلامي اقتدار و شوکت اسلام و جامعه اسلامي مراجع عظام تقليد مقام معظم رهبري حوزه‌ها دانشگاه‌ها جوانان همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بالنّبيّ و آله و عجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الزمان»



[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج‌1، ص288.

[2]. المحاسن(للبرقي)، ج‌2، ص357.

[3]. علل الشرائع، ج‏1، ص182.

[4]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2037.

[5]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص72.

[6]. سوره بقره، آيات28 و 245؛ سوره يونس، آيه56؛ سوره هود، آيه34.

[7]. سوره عنکبوت، آيه21.

[8]. سوره هود، آيه88؛ سوره شوری، آيه10.

[9]. سوره رعد، آيه36.

[10]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص380.

[11] . سوره يوسف، آيه53.

[12]. سوره کهف، آيه54.

[13]. سوره علق، آيات6 و7.

[14]. سوره عصر، آيات 1و2.

[15]. سوره شمس، آيات 1ـ3.

[16] . سوره عصر، آيه4.

[17] . اشعار منتسب به حافظ، غزل11.

[18] . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‌8، ص80.

 [19]. سوره نحل، آيه90.

[20] . سوره بقره، آيه195؛ سوره مائده، آيه13.

[21] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[22]  . سوره طه، آيه124.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب