اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الانبياء و المرسلين سيما خاتمهم و افضلهم محمد و اهل بيته الاطيبين الانجبين سيّما بقية الله في العالمين بهم نتولي و من اعدائهم يتبرء الي الله
موضوع سخن مباني قرآني نهضت حسيني(عليه السلام) بود اصل موضوع تفسير شد كه مقصود اين نيست دليلي از قرآن براي صحت كار امام معصوم ارائه شود زيرا انسان كامل معصوم همتاي قرآن كريم است قول معصوم فعل معصوم امضاي معصوم همانند آيات قرآن كريم حجت خداست زيرا همانطوري كه قرآن كلام خداست و كلام ديگري در قرآن راه ندارد انسان كامل معصوم در مسائل اعتقادي اخلاقي فقهي و حقوق ديني جز وحي الهي سخن ديگري ندارد هرگز انسان معصوم در مسائل ديني از خود چيزي نميگويد بنابراين مقصود از بحث تبيين هماهنگي قرآن با قيام سالار شهيدان است در بحثهاي قبل به عرضتان رسيد در جاهليت يك كفر مشهور متهتك قاهري حاكم بود با ظهور اسلام نبرد بين كفر و اسلام بين جاهليت و عقلانيت بود تا بعد از سيزده سال كه رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) به مدينه هجرت كردند حكومت اسلامي تشكيل شد جنگهاي فراواني كه اكثري آنها صبغه دفاعي داشت رخ داد سرانجام عقلانيت دين بر جاهليت كفر پيروز شد با نزول آيه ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[1] سرزمين حجاز تحت سلطه قرآن كريم در آمد قبل از پيروزي اسلام اين جاهليت جَهْلا در برابر عقلانيت وحي صفآرايي ميكردند با پيروزي اسلام عده زيادي مسلمان شدند اما ابوسفيانها از كفر قبل از پيروزي به نفاق بعد از پيروزي منتقل شدند يعني ابوسفيان معاويه دودمان اموي آن كفر شاخصي كه داشتند به صورت نفاق مرموز و مستور درآمد و هرگز اين دودمان اسلام نياوردند «ما اسلموا و لكن استسلموا»[2] سخنان نوراني امير بيان عليبنابيطالب(سلام الله عليه) اين است كه دودمان اموي هرگز مسلمان نشدند قبل از فتح مكه كافر بودند بعد از فتح مكه منافق شدند منتها آن كفر علني بود و اين نفاق مرموز و مستور. كم كم اين نفاق مرموز و مستور شده نفاق مشهور عده زيادي را منافق كردند هم با يهوديهاي مدينه همدست شدند هم با مشركان بيرون از مرز حجاز بيارتباط نبودند يك مثلث مشئومي از صهيونيسم آن روز منافق آن روز و كافر آن روز تشكيل دادند و كم كم كارشكني را شروع كردند از اين مقطع كه گذشتند يعني آن نفاق مستورشان نفاق مشهور شد كم كم شده نفاق متهتك و پردهدر تاكنون پردهداري بود هماكنون پردهدري شد صريحاً منافقانه به مبارزه برخاستند بعد از اين مقطع وقتي رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) رحلت كردند اين نفاق مشئوم مركب از اين سه ضلع منحوس سقيفه را تشكيل دادند جريان غدير را به دست نسيان سپردند علي را با طناب به مسجد آوردند بستند و از او بيعت گرفتند همان نفاقي كه يك روز مستور بود بعد مشهور شد بعد متهتك شد هماكنون به قدرت رسيده است بعد از جريان سقيفه و خانهنشين شدن عليبنابيطالب(سلام الله عليه) اين قدرت مستحكمتر شد در ظرف 25 سال كه اميرمؤمنان خانهنشين بود اينها كادرسازي كردند فرهنگسازي كردند بسترسازي كردند اطلاعات غلط دادند تا زمينه را آماده كردند اما از بس آلوده شدند قيام مردمي شروع شد سومي به قتل رسيد همگان به سمت امير بيان هجوم آوردند وجود مبارك حضرت را وادار به پذيرش رهبري كردند اما آنها كه تاكنون با عليابنابيطالب(سلام الله عليه) از راههاي گوناگون مبارزه ميكردند هماكنون در چهره دين جنگ جمل و نهروان و صفين را راهاندازي كردند آن مارقين و قاسطين و ناكثين را به راه انداختند كشتارهاي زيادي را بر مسلمين تحميل كردند در ظرف پنج سال تحميلي سه جنگ خونين داخلي را بر حضرت تحميل كردند سرانجام با شمشير برخي از همين خوارج حضرت را از پا در آوردند و قدرت را به دست خود گرفتند آن صلح امام مجتبي(سلام الله عليه) كه در حقيقت سوزش بود و نه سازش بر او تحميل كردند بيش از هشت يا هفت ماه امام مجتبي حكومت نكرد آنگاه همان كفري كه در جاهليت جَهْلا علني بود بعد به صورت نفاق مرموز در آمد بعد به صورت نفاق مشهور در آمد بعد به صورت نفاق متهتك در آمد بعد به صورت نفاق مقتدر در آمد هماكنون به صورت يك سلطنت ظهور كرد نوبت به يزيد كه رسيد كل جريان امامت و خلافت و اينگونه از ادبيات ديني رخت بربست دوباره شده سلطنت. اينكه شما ميبينيد ميگويند رژيم 2500 ساله سلطنت ايران اين رژيم وقتي شما از پهلوي و قجر ميگذريد به بخشي از سلاطين ايران ميرسيد كم كم به عباسيها ميرسيد كم كم به مروانيها ميرسيد كم كم به امويها ميرسيد اينها سلطان ايران بودند آن ساساني و ساماني و اشكاني با آمدن اموي و مرواني و عباسي كه رخت بربستند اين حلقه منحوس، اين سلسله ناپسند را به هم مرتبط كرد بسياري از اينها حكومتهاي به ظاهر اسلام بود ولي كفر علني صاحب عقد فريد نقل ميكند روزي در يكي از مراسم رسمي سلام بعد از صلح تحميلي وقتي عمروعاص وارد شد خواست به معاويه سلام بكند گفت «السلام عليك ايها الملك» يعني اگر تا ديروز ميگفتيم السلام عليك يا اميرالمومنين يا خليفه المسلمين ديگر از اين تاريخ كه صلح را بر مجتبي(سلام الله عليه) تحميل كرديم خلافت را به سلطنت تبديل كرديم اين عمروعاص در مراسم سلام رسمي ديگر نگفت السلام عليك يا اميرالمومنين السلام عليك يا خليفة المسلمين گفت «السلام عليك ايها الملك» معاويه هم با لبخند تحويل گرفت يعني ما خلافت و امامت را به سلطنت تبديل كرديم بعد از روي كار آمدن يزيد اين جريان كاملاً شفاف و روشن شد كه تمام ادبيات آن روز ادبيات سلطنت بود نه خلافت نه امامت سالار شهيدان حسينبنعليبنابيطالب(سلام الله عليه) اوضاع را كاملاً بررسي كرد ديد تشكيل حوزه بياثر است تأسيس دانشگاه بياثر است اداره مسجد و مراكز مذهبي سودمند نيست در چنين شرايط خفقاني كه مردم با يك دست شمشير با دست ديگر كفر منتها اين كفر به نام اسلام است اين شرك به نام اسلام است اين وثنيت و صنميت به نام اسلام است سالار شهيدان ديد اگر بخواهد آيات قرآن بخواند كه اينها قرآن را بالاي ني كردند اگر بخواهد حديث پيغمبر بخواند سالهاست كه نقل حديث قدغن است و قاچاق است آنها يكي از كارهاي خلافي كه انجام دادند اين بود كه نقل حديث، قاچاق بود؛ مگر كسي ميتوانست بگويد پيامبر چنين فرمود يا اميرالمؤمنين چنين فرمود؟! حرف علي(سلام الله عليه) كه براي آنها حجت نبود حرف پيامبر به عنوان حديث، نقلش قاچاق بود، شد قرآن؛ قرآن هم كه در اختيار اينهاست و بالاي ني رفت حسينبنعلي اگر بخواهد مردم را به قرآن دعوت كند اين قرآن همان است كه در دست آنهاست ميگويند قرآن را ما ميفهميم وجود مبارك ابيعبدالله براي اتمام حجت روز عاشورا قرآن را به سرگذاشت اما ميدانست كه هيچ اثر ندارد ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[3] بود اگر ميخواست مردم را به نماز دعوت كند نماز جماعت پنج وقت در كربلا به امامت عمربنسعد برگزار ميشد از همان فراتي كه براي اهل بيت قدغن بود وضو ميگرفتند نماز را به جماعت ميخواندند امام جماعت هم همين عمربنسعد بود ابيعبدالله با چه ادبياتي بخواهد مبارزه فرهنگي كند فكري كند هيچ چاره نداشت مگر از درون مردم چشمهاي بجوشاند خروشي برخيزد مردم صداي فطرت را بشنوند حرف آشنا را بشنوند و منقلب بشوند وقتي رسول گرامي آمد فرمود «اطلبوا العلم ولو بالصين»[4] با روي كار آمدن اموي همه اين بحثهاي فكري فرهنگي رخت بر بست در چند جلسه قبل به عرضتان رسيد اگر حماسه كربلا نبود بسترسازي نبود فرهنگسازي نبود بيداري مردم نبود مگر امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) موفق ميشدند به تربيت هزاران شاگرد و نشر هزاران حديث؟! مردم بعد از جريان كربلا كم كم فهميدند كه حق با اهل بيت است و مظلومانه اينها را كشتند منتظر باز شدن حوزه علمي نبوي و علوي بودند تا امام باقر دهان باز كرد هزارها نفر آمدند تا امام صادق دهان باز كرد هزارها نفر آمدند مكتب شده مكتب جعفري گرچه در دالان انتقالي قدرت از اموي به عباسي بود گرچه آنها به جان هم افتادند اما آنكه از اين بهره ميبرد فكر منتظر و عطشان است مردم منتظر وحي و علوم وحياني و تشنه علوم اهل بيت بودند وگرنه در آن فرصت ممكن بود عده زيادي حوزه تأسيس كنند چه اينكه برخي اين كارها را كردند و فوراً در برابر امام صادق و امام باقر(سلام الله عليهما) رهبران فكري ديگري را هم راهاندازي كردهاند ولي موفقيت اين دو بزرگوار يعني امام پنجم و ششم ما(سلام الله عليهما) محصول خون كربلاي سالار شهيدان است اين يك مطلب.
سالار شهيدان براي اينكه به هدف برسد كاري كرد كه فطرت را بيدار كرد پاسخ مثبت را از فطرتيان شنيد زمينه را براي آيندگان فراهم كرد و قيام كرد مشابه اين قيام را حسينبنعلي ديگري در فخ كرد آنها را هم سر بريدند سرهاي آنها را به ديار مختلف بردند اما آنها در تاريخ دفن شدند كسي بايد نبش تاريخ كند نبش قبر كند پژوهشگري كند تا جريان و قصه فخ را بشناسد ولي خود حسينبنعلي وقتي قيام كرد هرگز نگذاشت خونش به زمين بريزد و دفن بشود خون را به فضاي فرهنگي جامعه منتشر كرد اينكه ميبينيد در بعضي از مقاتل آمده حسينبنعلي بعد از تيرخوردن علي اصغر دست زير گلوي نازك حضرتش آورد و اين خون را جمع كرد و به هوا پاشيد و قطرهاي به زمين نيامد اين كنايه از آن است كه ما خونمان را سپهري كرديم اين به زمين نميريزد تا دفن بشود آن خوني كه به زمين ميريزد خون حسينبنعلي در فخ و مانند اوست گرچه آنها هم شهيد شدند [و] مظلومانه كشته شدند اما آن خونشان بالأخره به زمين رفته است هيچ قطرهاي از قطرات خون ما به زمين نميريزد به زمينه ميريزد يعني اين خون ما محوشدني نيست نه يعني خونمان به زمين نميريزد همه آن خونها به زمين ريخته شده همه آن بدنها به زمين رفتهاند اما اين خون شده سپهري و كل فضا را عوض كرد سالار شهيدان جهان را معنا كرد مبدأ جهان را معنا كرد پايان جهان را معنا كرد هويت انساني را تشريح كرد مرگ را تفسير كرد مرگ را پل صراط براي شرف دانست فرمود اگر كسي بخواهد به استقلال و امنيت و آزادي به شرف و حريت برسد بايد از پل صراط مرگ بگذرد «ما الموت الا قنطرة» فرمود شرف در اين طرف پل نيست استقلال در اين طرف پل نيست آزادي در اين طرف پل نيست همه اين فضايل در آن طرف پل هست «صبراً بني الكرام فما الموت الا قنطرة»[5] اي فرزندان كرامت شما تنها ابوالفضل نيستيد ابوالكرامت هستيد ابوالشهامت هستيد ابوالشرافت هستيد ابوالشهادت هستيد شما فرزندان كريميد شناسنامه شما كرم است و شرف كمي صابرانه از اين پل صراط بگذريد تا هم شرف يابيد و هم كشور را مشرف كنيد «صبراً بني الكرام» بعد فرمود: «اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما»[6] مرگ در نظر من امام معصوم سعادت است زندگي با حكومت و هيئت حاكم ستم درد است و رنج يك انسان كريم مشرَّف هرگز رنجورانه زندگي نميكند اين كار من آن برنامه شما هر كس با اين برنامه هماهنگ است از مكه به كربلا بيايد «خط الموت علي ولد آدم»[7] عدهاي اينچنين به كربلا آمدند برخيها كه فكر ميكردند حسينبنعلي در اين جنگ پيروز ميشود وقتي فهميدند شكست قطعي است برگشتند آنها «بني الكرم» نبودند سالار شهيدان فرمود اكثري اين مردم عبيد الدنيا هستند: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم»[8] اكثري مردم گرفتار دنيايند دين فقط در فضاي لبان اينهاست كه اگر مقداري سخن گفتن از لبانشان ميريزد آنچه در درون اينهاست دنيادوستي است اما آنها كه «وليرغب المؤمن في لقاء الله محقا»[9] آنها با من بيايند اين گروه خاص را آورد و اين كربلا را تشكيل داد اين هم يك مطلب
همانطوري كه قرآن كريم جريان انبيا را ذكر ميكند از يك سو جريان مرسلين را ذكر ميكند از سوي ديگر بعد ميفرمايد انبيا يكسان نيستند رسولان يكسان نيستند رسولها درجاتي دارند انبيا مراتبي دارند ﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[10] امامت هم بشرح ايضاً خلافت هم بشرح ايضاً همه ائمه يكسان نيستند همه خلفا يكسان نيستند در آن نصاب اصلي امامت همه يكساناند در آن نصاب اصلي خلافت همه واجد شرايطاند اما از آن مرز كه بگذريم بعضي فاضلاند بعضي افضل تا به جايي ميرسد كه ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ را قرآن كريم به اين صورت بازگو ميكند كه در بين انبيا ابراهيم يكتنه يك امت بود «كان ابراهيم امة واحدة» او كه تبر ميگيرد بتشكني ميكند يكتاست آنكه در امواج آتش ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ را تحمل ميكند يگانه است در بين انبيا بتشكن يگانه است «كان ابراهيم امة واحدة» در بين ائمه بتشكن و حكومتشكن و ستمشكن و ستمريز يگانه است «كان الحسين امة واحدة» اين فخر است كه نصيب او شد اگر ذات اقدس الهي انبيايي را از ذريه ابراهيم(عليهم السلام) قرار داد به شكرانه بتشكني اوست اگر ذات اقدس الهي ائمه را از ذريه حسينبنعلي قرار داد به شكرانه حكومتشكني او و ظلمستيزي آن حضرت است اين هم از سوي ديگر.
ايران اسلامي قبلاً دانشمند داشت دانشگاه داشت مركز فكري فرهنگي داشت متمدن بود اما تمدني در محور خاص، آن قدرت كه بتواند با جهان تعامل كند واردات فرهنگي را با صادرات فرهنگي متضارب كند [و] از تضارب آرا، رأي و فناوري جديد توليد كند در ايرانزمين نبود چه اينكه در كشورهاي ديگر هم نبود چه اينكه روابط ضعيف بود اما وقتي كه اسلام آمد دستور رسيد به دورترين نقاط برويد افكارتان را ببريد آراي آنها را بياوريد اينها را تناكح كنيد اين گفتمان اين گفتگو اين تضارب آرا به اصطلاح عليبنابيطالب(عليه السلام) كه فرمود «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[11] يعني اين آرا را به يكديگر بزنيد تا فناوري و توليد علم نصيب شما بشود از اين بيانِ حديثي شيخ بهايي(رضوان الله تعالي عليه) تعبير نمكيني دارد ميگويد گفتمان گفتگو پرسمان سؤال و جواب به منزله تناكح و ازدواج نظرات است يك نظر اگر بخواهد فناوري كند و توليد علم كند به تنهايي مقدور نيست مثل اينكه يك زن يا يك مرد بخواهد توليد كند مقدورش نيست كماند كساني كه مثل مريم به تنهايي فناوري داشته باشند در عالم زني مثل مريم ميخواهد كه بدون تناكح توليد كند آن بسيار كم است آنها انبياي الهياند آن نگاران به مكتب نرفتهاند آنها كسانياند كه بدون تضارب آرا بدون گفتمان و گفتگو و پرسمان و سؤال و جواب و درس خواندنها، به غمزه مسئله آموز صد مدرساند اينگونه از افراد به نام انبيا كماند وگرنه در جامعه اگر كسي بخواهد صاحبنظري باشد فناوري كند و توليد علم حتماً با تناكح آرا حاصل ميشود يعني وقتي يك نظر با نظر ديگر نكاح كرد تضارب كرد گفتگو كرد مناظره كرد فن و علم توليد ميشود اين توليد علم را كه تعبير شيخ بهايي از آن به تناكح آرا است تعبير عليبنابيطالب(سلام الله عليه) به تضارب آرا است اسلام واجب كرد لازم كرد برخي را مستحب كرد اين كار را انجام بدهيد اين دستورات دفنشده بود ما هرگز در دايره اسلامي در دودمان اموي و مرواني چنين پديدهاي نداشتيم به عنوان فناوري، توليد علم، نوآوري و مانند آن اما بعد از جريان حسينبنعلي هم جريان امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) حوزههاي فقهي اصولي فرهنگي حقوقي را راهاندازي كردند هم در بخشهاي فلسفه عرفان كلام ضمن استمداد از علوم وحياني تضارب آرا تناكح آرا ترجمه افكار باعث شد رابطه تنگاتنگي بين حوزه اسلامي و حوزه مغربزمين آن روز و يونان آن روز برقرار شد افكار افلاطون آمد افكار ارسطو آمد افكار جالينوس آمد اول ما واردات داشتيم بعد از تضارب آرا كسي كه به جاي ارسطو نشست شده فارابي، كسي كه به جاي جالينوس نشست شده رازي طولي نكشيد كه مرحوم بوعلي سينا آمد اين به تنهايي هم به جاي ارسطو نشست هم به جاي جالينوس هم فيلسوف بود و هم طبيب اينها را كربلا راهاندازي كرد اگر نبود كربلا و اگر نبود نام علمي و اگر نبود ضرورت يادگيري و اگر حكومت، حكومت اموي و مرواني بود حكومت ميگساري بود حكومت قمار بود حكومت زنبارگي بود حكومت غارتگري بود مگر اموي فلسفه ميفهمد؟! مگر مرواني فقه ميفهمد؟! اگر بركاتي در بخشهاي فلسفه و عرفان از يك سو فقه و حقوق از سوي ديگر ادبيات شد از سوي سوم همه اينها محصول كربلاست منتها ما خيال ميكنيم حسينبنعليبنابيطالب براي اينكه تسليم نشود كشته شد اين آمده اسلام را معنا كرده انسان را معنا كرده فرمود مگر نميبينيد حق عمل نميشود مگر نميبينيد باطل علني مورد احترام است «ألا ترون ان الحق لا يعمل به»[12] و اگر امام سجاد در شام فرمود ما پيروز شديم براي اينكه ما رفتيم نام پيغمبر را زنده كرديم و برگشتيم همين است اگر ـ معاذالله ـ كربلا نبود ابنسينا نبود فارابي نبود رازي نبود آن روابط علمي هم قطع ميشد يك نمونه كوچكي به عرضتان برسانم كه دانشگاه اين مملكت هم به لطف الهي فعاليتش را بيشتر كند اگر ما فقط گرفتار دوده و اُسره پهلوي بوديم اگر همان غارتگريهاي پهلوي بود اگر دادن نفت به آمريكا و انگليس بود اگر دادن گاز به شوروي سابق بود اگر ما ژاندارم منطقه بوديم اگر قانون كاپيتولاسيون ننگين در ايران حاكم بود اگر ما برده ديگران بوديم اين فناوري كه در آستانه جشنگيري آن هستيم محقق ميشد؟ اين المپيادهاي گرانقدري كه اين عزيزان ما دارند حاصل ميشد؟ اين پيشرفت دانشگاهي ما داشتيم؟ دانشجويان سيصد و اندي هزار، شدند ميليونها؛ ما در اوايل انقلاب از واردات پزشكي كمك ميگرفتيم الآن به لطف الهي صادر ميكنيم مگر يادتان رفته طبيبان بنگلادشي ما را درمان ميكردند با اينكه ضريب هوشي شرقيها يعني شرق ما نسبت به ما به مراتب كمتر است مگر شماها به سراغ پزشك بنگلادشي نميرفتيد؟ مگر طبيب هندي درمانتان نميكرد؟ الآن فرزندان شما سراسر ايران را دارند اداره ميكنند اينها محصول يك نهضت است در بسياري از اعلاميههاي امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) سخنان نوراني ابيعبدالله نوشته است امام مكرر اين جمله را نوشت «اني لا اري الموت الا الحياة و لا الحياة مع الظالمين الا برما»[13] مگر انسان ميميرد؟! چند جلسه به عرضتان رسيد ما با مردن مرگ را ميميرانيم اين ماييم كه مرگ را ميچشيم نه مرگ ما را بچشد و هضم بكند: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[14] نه كل موت يذوق النفس ما اين شربت را ميچشيم و هضم ميكنيم نه آن را ما را ببلعد و هضم بكند فرمود مرگ را بميرانيد ولي با شرافت. ذات مقدس حسينبنعليبنابيطالب، «كان الحسين امة واحدة» هم در صدر اسلام آن آثار را گذاشت حوزهها را رونق داد احكام فلسفي را رونق داد بوعليها او تربيت كرد منتها بوعلي يك قداستي دارد كه بيش از ديگران است ابوريحان بيروني آدم كوچكي نبود آن رازي آدم كوچكي نبود ابوالهيثم يك آدم كوچكي نبود اين رياضيدانان قَدَر ما آدمهاي كوچكي نبودند امروز اگر كسي با داشتن صدها تشكيلات رصد و رصدخانهها سپهر را ميفهمد هنر نكرده آن روز آنها كه سي سال در يك رصدخانه تحتالارضي اينها را رصد ميكردند هنر كردند آنها را همين كربلا تربيت كرده اسلام را زنده كرده فرمود همانطوري كه نفس كشيدن واجب است داشتن دانش داشتن دانشمند فراگيري علوم لازم است واجب است اين علوم را بر ما واجب كردند كه ما ياد بگيريم راز و رمز خلقت همين است ذات مقدس حسينبنعليبنابيطالب به عنوان وارث ابراهيم خليل مطرح است كه عرض ميكنيم: «السلام عليك يا وارث ابراهيم خليل الله»[15] او وارث موساي كليم است وارث عيساي مسيح هم است در جريان ارث موساي كليم همان منطقي كه فراعنه داشتند اموي و مرواني داشتند در صدر، پهلوي داشت در ذيل؛ آنچه كه پهلويها داشتند اين بود كه معيار ارزش ثروت است و قدرت است و مال الآن هم آنچه در غرب حاكم است ثروت است و قدرت مالي است و مانند آن فرعون يك حرف زد موساي كليم حرف ديگر زد جنگ اين دو حرف شروع شد حرف موساي كليم به ثمر رسيد و پيروز شد. آن دو حرف كه همواره بود زمان پهلوي و انقلاب بود الآن كه زمان نهضت و مقاومت لبنان و امثال لبنان با بيگانههاست همين حرف است عدهاي بر آناند كه مال اصل است عدهاي بر آناند كه عقل و فطرت اصل است آنها كه مالپرست بودند مالدوست بودند مثل فراعنه مصر استدلال آنها اين بود ﴿أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ﴾[16] مگر ثروت مصر مال من نيست يعني جيب من پر از مال است حرف اول را جيب ميزند موساي كليم گفت اشتباه ميكني حرف اول را جَيْب ميزند نه جيب جَيْب يعني دل خدا فرمود موسيٰ ﴿اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ﴾[17] ببين دل چه ميگويد ببين عقل چه ميگويد ببين فطرت چه ميگويد ببين ملكوت جان چه ميگويد جيب يك روز خالي است يك روز پر است. اين جيب فارسي است اين جَيْب عربي است، اين جيب همين است كه همه ميفهميم آن جَيْب يعني دل، دست در دل بگذار ببين چه داري دست در جان بگذار ببين چه داري دست در فطرت بگذار ببين چه داري ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ﴾ اين ميشود يد بيضا با اين يد بيضا صاحبجيبها را از مصر بيرون كن اين كار را هم كرد آن روز بين جيب فارسي و جَيْب عربي جنگ بود در عصر حسينبنعلي بين جَيْب حسين و جيب يزيد جنگ بود در عصر انقلاب بين جَيْب امام راحل و جيب پهلوي جنگ بود الآن بين جَيْب سيد حسن نصرالله و نيروي مقاومت با جيب آمريكا و اسرائيل جنگ است براي هميشه همين است پيام قرآن اين است: ﴿اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ﴾[18] اگر اهل دلي دلمايه داري پيروزي اگر به جيبت بستهاي قبل از اينكه جيبت خالي بشود تو تهي خواهي شد اين دو فكر است اين دو منظر است اين دو ديد است و آن ديد فاتح و پيروز است و اين ديد هميشه شكست خورده است به قول مولوي
مستي بيايد قي كند مستي زمين را طي كند ٭٭٭ آن مي مجو اين مي بجو كو جام غم كو جام جم
يك مستي است كه در اثر بدمستي بالا ميآورد قي ميكند يك وقت مست معارف است طيالارض دارد آن بيچاره كه اهل جيب است قي ميكند اين خوشوقت كه اهل جَيْب است طيالارض دارد «آن مي مجو اين مي بجو كو جام غم كو جام جم» جام جهاننما اينجاست دنبال چه ميگردي؟ حسينبنعلي جام جهاننما آورده عاشورا جام جهاننما آورده همه ما در عزاداري و مراسم فردا شركت ميكنيم اگر شد با پاي برهنه، اگر نشد لااقل در مراسم شركت بكنيم هيچ كس تماشاچي كوي و برزن نباشد ولو ده قدم ولو بيست قدم از همه ما متوقَّع نيست كه در تمام طول اين مسير با جوانها سينه بزنيم ولو ده قدم ولو بيست قدم، چند قطره اشك بريزيم اينها را بدرقه كنيم و شرف ماست تنها براي مرگ ما نيست، براي دنياي ما [است] براي آخرت ما [است]. هزارها مكتب بود آمدند و رفتند اين رفتني نيست صداي زينب كبرا اين است: «قسم به خدا اين نام ماندني است» اين خوني نيست كه از بين برود خون شهدا از بين رفتني نيست خون سيد شهدا از بين رفتني نيست.
الآن در آستانه عاشوراي حسينبنعليبنابيطالب هستيم در عصر تاسوعا آخرين دستور از عبيدالله رسيد چون وقتي حسينبنعليبنابيطالب روز دوم محرم وارد كربلا شدند فوراً عمر سعد روز سوم گزارش را از كربلا به كوفه داد چون قاصد مرتب يكروزه گزارش را ميبرد دستور را ميآورد روز سوم گزارش از كربلا به كوفه رفت روز چهارم دستور خاص از كوفه به كربلا آمد روز پنجم گزارش از كربلا به كوفه رفت روز ششم دستور مناسب از كوفه به كربلا آمد روز هفتم وقتي گزارش رفت دستور آب بستن رسيد گزارش روز ششم كه رسيد روز هفتم دستور آب بستن رسيد اين روز هفتم، روز هشتم گزارش رسيد روز نهم دستور آمد كه كار را يكسره كنيد شمر عصر روز نهم آمد وارد كربلا شد با آن اماننامه از يك سو كه براي قمر بنيهاشم و برادران او اماننامه بياورد كه همان كار ننگيني كه معاويه نسبت به لشكريان امام حسن كرد ايجاد اختلاف داخلي كرد الآن هم شما ميبينيد در فلسطين ايجاد اختلاف داخلي شد متأسفانه، در لبنان بين دولت و نيروي مقاوت هم اختلاف [ايجاد كردند] اين بود از مكارهاي پيشين با همان مكر و حيله افسران امام حسن را از حضرت گرفتند حالا آمدند افسران وجود مبارك ابيعبدالله را از حضرت بگيرند كه وجود مبارك حضرت با ذلت تسليم بشود براي وجود مبارك قمر بنيهاشم اماننامه آوردند گفتند «أين بنو اختنا» چون از آن قبيله بودند وقتي وجود مبارك قمر بنيهاشم فهميد فرمود: «لعنك الله و لعن امانك اتؤمننا و ابن رسول الله لا امان له»[19] ما در امانيم ولي پسر پيغمبر در امان نيست آخرين دستوري كه آمد عصر تاسوعا كه كار را يكسره كنيد برخيها نقل كردند وقتي اين دستور رسيد بردند در خيمه مخصوص عمرسعد ديدند چون هوا گرم بود آنجا هم منطقه گرمسيري است عمرسعد در شط فرات دارد شنا ميكند از آن طرف بچههاي ابيعبدالله صدايشان به العطش بلند است از اين طرف اين كفار دارند شنا ميكنند! وقتي اين دستور رسيد كه كار را بايد يكسره كنيد زينب كبرا(سلام الله عليها) ميگويد برادرم جلوي خيمه حالا حالت خاص داشت نوم بود يا حالت مناميه در آن حالت بود كه من ديدم سر و صدايي به طرف خيام ماست به برادرم حسينابنعلي(سلام الله عليه) عرض كردم اين صدا چيست مثل اينكه دارند به طرف خيام ميآيند وجود مبارك ابيعبدالله عدهاي را مثل قمر بنيهاشم و اينها را اعزام كرد فرمود برو ببيين اينها چه ميگويند ديدند حرف اينها اين است كه الآن بايد يا تسليم [بشويد] يا جنگ [كنيم] وقتي همين مطلب را آوردند به پيشگاه ابيعبدالله(سلام الله عليه) فرمود برادر برو «فان استطعت ان تؤخرهم الي غد و تدفعهم عنا العشية»[20] اگر توانستيد يك امشب را براي من مهلت بگيريد چون خداي سبحان ميداند «اني كنت قد احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار»[21] خدا ميداند كه من نماز را دوست دارم زياد دعا كردن را دوست دارم زياد استغفار كردن را دوست دارم اين شب را با مناجات وداع كنيم با ذكر و با استغفار و با نماز بگذرانيم اگر توانستي چنين كاري بكن آن بددهنها حرفي زدند كه قابل نقل نيست بنا شد شب عاشورا سالار شهيدان در امان باشد دستور داد اين خيمهها را از جا بركنيد جمعتر كنيد طنابها را محكم به يكديگر ببنديد اطراف خيام را گودال بكنيد اين نيها كه اينجا روييده است آن نيها را بياوريد در اين گودال بريزيد اينها را آتش بزنيد كه مبادا دشمن از پشت اين خيام حمله كند. اين كلمه وبش و وبَش اين چركهاي روي ناخَن را ميگويند وبش و وبَش در حديث ما اينچنين است بعد در اصطلاح كلامي آمده بعد شده اصطلاح اجتماعي و سياسي، «اوباش» كه ميگويند اين است وگرنه اوباش فارسي نيست اين چركهاي روي ناخَن را ميگويند اوباش ميگويند قالت الاوباش قالت الاوباش. اوباش اين جمع اينطور بودند حضرت فرمود نكند اينها از پشت خيام بريزند اطرافش آتش باشد فقط جلوي خيمهها باز بود كه رزمنده به ميدان ميرفت و نعش مطهرش هم از آنجا ميآوردند اين حرفها را گفتند باشد و هر كدام رفتند در اتاقشان بعد از اينكه نماز را خواندند «لهم دويٌ كدَوي النحل»[22] در اين اثنا زينب كبرا(سلام الله عليها) و امام سجاد(سلام الله عليهما) از هر دوشان نقل شد كه ابيعبدالله همه اينها را در يك خيمه جمع كرد به عنوان آخرين سخنراني فرمود مردم من چند بار به شما گفتم الآن هم آخرين بار است فردا در اين سرزمين هر كس باشد كشته ميشود(اين يك) و اينها هم با من كار دارند نه با شما(اين دو)، راه كربلا يكطرفه بسته است نه دوطرفه يعني اگر كسي بخواهد به كربلا بيايد راه بسته است اما از كربلا بخواهد فرار كند راه باز است راهتان باز است من هم كه امام زمان شما هستم بيعت را از گردن شما برداشتم مُجازيد برويد اگر فردا در اين سرزمين باشيد صداي «هل من ناصر»[23] مرا بشنويد و مرا ياري نكنيد اهل نجات نيستيد ولي شب ميتوانيد برويد اگر خواستيد برويد دست زن و بچههايتان را بگيريد ببريد اينجا اطراف روستاها فراوان است روستاهاي زيادي است در كنار اين شط فرات روستاهاي زيادي است برويد زن و بچههايتان را بدهيد به آنها فردا هر كس باشد كشته ميشود حبيببنمظهّر اسدي عرض كرد آيا فردا آقا را ميكشند؟ زينالعابدين فرمود من دم در خيمه ايستاده بودم مريض بودم حبيب به پدرم عرض كرد آيا فردا آقا را ميكشند يعني زينالعابدين را ميكشند؟ فرمود نه «فكيف يصلون و هو ابو ثمانيه ائمةٍ»[24] او پدر هشت امام است او زنده ميماند قاسم در اين اثنا عرض كرد عمو جان! مرا هم ميكشند يا نه؟ فرمود مرگ را چگونه مييابي؟ عرض كرد: «احلي من العسل»[25] از عسل شيرينتر است، فرمود: بله تو را هم ميكشند. وجود مبارك ابيعبدالله فرمود نه تنها سالمندان و نوسالان را ميكشند اين طفل شيرخوار مرا هم ميكشند، قاسم عرض كرد: عمو جان! مگر اينها به خيمه ميريزند؟ فرمود: نه به خيمه نميريزند تا من زندهام به خيمه نميريزند، عرض كرد: بچه شيري كه به ميدان نميرود چگونه او را شهيد ميكنند؟ فرمود: «اذ جَفَّت روحي عطشا» وقتي خيلي كام خشكيده شد من ميگويم «ناولوني»[26] به من بدهيد تا سيرابش كنم همان جا تير ميآيد و به حيات او خاتمه ميدهد اين صحنه را گفت و اتمام حجت كرد. اول كسي كه برخواست عرض كرد ممكن نيست دست از شما برداريم قمر بنيهاشم بود بعد ديگران اظهار ادب كردند گفتند چندين بار اگر ما را بكشند دوباره زنده بشويم دست از شما برنميداريم. اگر برخي از اصحاب به زنانشان ميگفتند بياييد ما شبانه شما را به آشناهايمان در اين روستاها برسانيم آنها ميگفتند همان طوري كه شما دست از پسر علي برنميداريد ما هم دست از دختر علي برنميداريم اين حضور بانوان بود در كربلا، اينها هم اسير شدند اينها زنها هم بودند اينگونه زنها هم بودند كه به شوهرها ميگفتند اگر شما با حسينيد ما هم با زينبيم اگر براي شما شهادت است براي ما هم اسارت. حضرت دعاي خير كرد و اينها هر كدام رفتند در خيمه خودشان و قبل از اينكه متفرق بشوند فرمودند شما بالأخره مسافريد هر مسافر يك لباس راه دارد يك لباس تميزي در منزل دارد شما اين لباس تميز منزلتان را بپوشيد اگر مختصري آب فراهم كرديد اين لباسهايتان را تميز كنيد با لباس تميز فردا به ميدان برويد، چرا؟ براي اينكه كفن بايد تميز باشد فردا كسي نيست كه شما را كفن كند اين لباسهاي خوب را بپوشيد «لتكون اكفانكم»[27] كفن هر چه تميزتر [و] پاكتر [باشد] شايستهتر است «لتكون اكفانكم»، اگر به حضرتش عرض ميكردند شما چه؟ ميفرمود جريان كفن من حساب ديگري دارد
مگر به كربلا كفن به غير بوريا نبود ٭٭٭ مگر حسين فاطمه عزيز مصطفي نبود
اَلا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون نسئلك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله
پروردگارا! تو را به اسماي حسنايت قسم، به صحف آسمانيات قسم، توفيق داشتن عقايد حق اخلاق حق اعمال صالح به همه ما مرحمت بفرما.
نظام جمهوري اسلامي ايران، مقام معظم رهبري مراجع بزرگوار تقليد حوزههاي فقهي فرهنگي دانشگاهي همه را در سايه امام زمان حفظ بفرما.
دولت ما، ملت ما، مملكت ما، تماميت ارضي ما و جوانهاي ما همه را در سايه امام زمان حفظ بفرما.
مشكلات دولت و ملت چه در بخش اقتصاد چه در بخش مسكن و چه در بخش ازدواج جوانها را در سايه لطف امام زمان برطرف بفرما. حوايج مشروعه همه را در سايه لطف امام زمان برآورده بفرما.
مرضاي مسلمانها را در سايه لطف امام زمان درمان بفرما.
ارواح مؤمنان عالم بنيانگذاران مراكز مذهب واقفان موقوفات امام راحل شهداي انقلاب و جنگ معلمان و مؤلفان علوم الهي ذويالحقوق ما پدران و مادران ما همه را در سايه رحمتت با انبيا محشور بفرما.
ثوابي از اين عرض ارادت به ارواح مؤمنان عالم به ارواح ذويالحقوق و شهدا اهدا بفرما.
امنيت مناطق مسلماننشين مخصوصاً ايران عراق افغانستان فلسطين و لبنان و سوريه را در سايه لطف امام زمان تأمين بفرما.
مشكلات داخلي لبنان را در سايه لطف وليات برطرف بفرما.
خطر استكبار و صهيونيست را به خود آنها برگردان.
پايان امور همه را به خير ختم بفرما.
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] ـ سورهٴ نصر، آيات 1 ـ 2.
[2] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 16.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.
[4] ـ بحار الانوار، ج 1، ص 177.
[5] ـ بحار الانوار، ج 6، ص 154.
[6] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 192.
[7] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 366.
[8] ـ بحار الانوار، ج 75، ص 117.
[9] ـ بحار الانوار، ج 75، ص 117.
[10] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[11] ـ غرر الحكم، ص 442.
[12] ـ بحار الانوار، ج 75، ص 116.
[13] ـ بحار الانوار، ج 75، ص 117.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 185.
[15] ـ مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
[16] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[17] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 32.
[18] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 32.
[19] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 391.
[20] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 392.
[21] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 392.
[22] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 394.
[23] ـ كلمات الامام الحسين(ع)، ص 506.
[24] ـ كلمات الامام الحسين(ع)، ص 402.
[25] ـ كلمات الامام الحسين(ع)، ص 402.
[26] ـ ، ص 402.
[27] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 317.