29 12 2018 291043 بطاقة تعريف:
image

متن سخنرانی آیت الله العظمی جوادی آملی در آیین رونمایی از کتاب تحریر الاصول

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: آئین رونمایی از کتاب گرانسنگ «تحریر الاصول» (تقریر درس خارج اصول حضرت امام خمینی(ره) توسط مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی)، روز پنجشنبه 6 دی ماه 1397 در سالن همایش های بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء برگزار گردید.

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: آئین رونمایی از کتاب گرانسنگ «تحریر الاصول» (تقریر درس خارج اصول حضرت امام خمینی(ره) توسط مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی)، روز پنجشنبه 6 دی ماه 1397  در سالن همایش های بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء برگزار گردید.

در این مراسم که با حضور اساتید، علما، فضلاء، طلاب، دانشگاهیان و صاحبنظران در سالن همایش های بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء برگزار شد، حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی به ایراد سخن پرداختند.

برای دریافت صوت این جلسه ایــنـــجـــــــا را کلیک نمایید.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و علي اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما علما، فضلا، اساتيد، مدرّسان بزرگوار را گرامي مي‌داريم. از سخنان سودمندي که قبلاً فرمودند به ويژه بيانات نوراني بيت امام حق‌شناسي مي‌کنيم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم که آن امام را با ائمه خودش محشور بفرمايد! به ما توفيق فيض و فضل بردن از آن ذات را مرحمت کند!

 کتابي که ملاحظه مي‌فرماييد، اين تقريباً برای 63 سال قبل است و مدت‌ها بود که براي چاپ آماده بود؛ ولي فکر مي‌کرديم که خيال ما را در بر بگيرد. اکنون ديديم که وقت رفتن است و چيزي براي ما ـ خدا را شکر ـ گيرندگي ندارد، اجازه چاپ داديم. تا آن وقت که قدري ميانسال بوديم و قدري خيال مي‌کرديم که مثلاً در عُظمی و اعظم خبري هست، اجازه نداديم؛ اما الآن که واقع وقت رفتن است، ديديم که هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ هيچ اثري از اين القاب و کرامات نيست، گفتيم مجاز به چاپ کردن اين اثر هستيد. اين سرّ تأخير چاپ کتاب شصت سال قبل است.

سال‌هاي قبل ممکن بود که انسان از اين بذله و از اين طنز لذت ببرد، اما الآن خدا را شکر که هيچ اثري در ما نمي‌گذارد و اين بيانات نوراني که فرمودند، من در تتمه آن جمله‌اي را نقل کنم، بعد اصل بحث را شروع بکنم. از اين کسی که عِقد الفريد نوشته، سؤال کردند که چرا حرف ديگران اثر ندارد ولي حرف فلان روحاني اثر دارد؟ گفت: «ليست النائحة المستأجرة کالثّکلي»[1] فرمود پسر! ديدي ـ خداي ناکرده ـ اگر مادري فرزندش را از دست بدهد، زن‌ها جمع مي‌شوند و مويه مي‌کنند، يک زنِ نائحه‌اي را هم مي‌آورند که بخواند و آنها بگريند. آن زن نائحه براي اجرت نوحه مي‌خواند؛ اما آن «ثَکلي»؛ يعني مادر داغديده، همين که دهن باز کرد همه گريه مي‌کنند. فرمود: «ليست النّائحة المستأجرة کالثّکلي».

ديگران «نائحة» مستأجره‌اند و امام «ثکلي» است. او داغِ دين داشت! چون داغ دين داشت، حرفش اثر داشت. وگرنه حرف همان حرف بود. آن نوائح سوزناک‌تر و آهنگين‌تر مي‌خواندند؛ اما همين که مادر داغديده دهن باز مي‌کرد همه فرياد مي‌کشيدند. فرمود فلان روحاني داغ دارد «ليست النّائحة المستأجرة کالثّکلي». همان روز و روزگار به خدمت يکي از مراجع علمي آن روز رفتم، ديدم اين بحار رحلي مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) باز است و بحث تقيّه را دارد مطالعه مي‌کند. آن امام فرياد مي‌زند «بلغ ما بلغ»! او دارد بحث تقيّه را مطالعه مي‌کند؛ خيلي فرق است!

حالا به اصل بحث برگرديم. بسياري از شما بزرگواران هم فعليتي داريد، هم «بالقوة القريبة من الفعل» آينده به اميد شما روشن است. اين بحث فرق بين تکوين و اعتبار، البته ثمره علمي دارد؛ اما حرف اوّل را او مي‌زند و ما چون اين حرف را جدّي نگرفتيم هزينه شهيد جاويد را داديم.

بيان مطلب اين است؛ فلسفه که رئيس همه علوم است، آمده مرزبندي کرده، گفته: «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباريٌ»؛ موجود حقيقي را و صاحبان حکمت نظري را به فلسفه و کلام و عرفان و علوم تجري و رياضي و مانند آن داد، علوم اعتباري را به فقه و اصول و اخلاق و حقوق داد، «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباريٌ». بعد آمده گفته درست است در آن مَقسم ابتدايي اينها دو قسم هستند؛ اما هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ هيچ برهان ضروري که شما بتوانيد بگوييد «بالضّرورة»، بين اينها نيست. اگر موضوع موجود حقيقي شد، الا و لابد نسبت به محمول مي‌شود موجود حقيقي. اگر موضوع امر اعتباري شد، الا و لابد نسبت به محمول میشود موجود اعتباري. هيچ ممکن نيست شما بتوانيد يک ضرورت هستي را که جزء بود و نبود است، با چيزي که با يک بايد و نبايد بالا و پايين مي‌شود، هيچ نمي‌توانيد رابطه برقرار کنيد. مي‌توانيد اعتباراً چيزي که بالا و پايين مي‌رود به نام بايد و نبايد، با چيزي که بود و نبود است را ارتباط بدهيد، ولي بخواهيد قضيه ضروريه درست کنيد دست شما بسته است. هر جا موضوع حقيقي شد، الا و لابد محمول و نسبت حقيقي‌اند؛ البته اگر بخواهيد حرف ضروري بزنيد! اگر اين طوري شد و پس‌فردا ممکن است آن طوري بشود، دستتان باز است. اگر محمول بود و نبود شد، يعني موجود حقيقي شد، کشف بکنيد که نسبت به موضوع وجود حقيقي دارد، چون آن که با بود و نبود است دست ما نيست، قبل از ما و بعد از ما! اينکه ما اصرار داريم عقل مثل شرع نيست، عقل مثل نقل است و نه مثل شرع؛ عقل چراغ است چراغ در قبال صراط نيست. صراط شرع است و يک مهندس دارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ[2] و لاغير! عقل مي‌فهمد و مي‌بيند که «العدلُ حَسَنٌ» نه فرمانروايي کند؛ زيرا قبل از اين عاقل و بعد از مرگ اين عاقل و همزمان اين عاقل، «العدلُ حَسَن» بود. «العدلُ حَسَن» را ارسطوها و بوعلي‌ها نياوردند، اينها با چراغ فهميدند. سراج کجا! صراط کجا! چون حساب نشده حرف مي‌زديم، مي‌گفتيم: «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعٌ»،[3] همان طوري که اين «کلُّ ما» را «کُلَّمَا» مي‌گفتيم! «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعٌ حَكَمَ بِهِ العَقْلُ»، اين حکم بين موضوع و محمول است، حکم قضيه است؛ يعني کشف! آن حکم فرمانروايي است؛ يعني اينطوري کردم. اين کجا و آن کجا! مگر شرع مقابل دارد؟! مگر صراط مقابل دارد؟! سراج است! اين چراغ يا عقلي است يا نقلي؛ آن که مقابل ندارد، صراط است.

اين اشتباهات از ديرزمان بود و امام(رضوان الله عليه) جزء کساني بود که قيام کرد که بين حقيقت و اعتبار فرق است. مرحوم آخوند صاحب کفايه مستحضريد که مقداري اسفار و مانند آن را خوانده است، اين «و التحقيق» در کلمه ايشان که در بحث مشتق است، شايد ده‌ها بار به عرض شما رسيد، اين «و التحقيق» عين عبارت مرحوم صدرالمتألهين و تعليقه سبزواري است در جلد اوّل اسفار که مشتق بسيط است و ذات در آن نيست. آن روز ما هم اسفار مي‌خوانديم هم کفايه. شما صفحه چهل و 41 و 42 اسفار را با تعليقه حکيم سبزواري بگيريد با «و التحقيق» مرحوم آخوند بحث مشتق تنظيم بکنيد. او مختصري اسفار خوانده است، نه بيشتر از آن. آدم باهوشي بود، اگر بيشتر مي‌خواند ديگر ما از بسياري از خطرهايي که بر ما تحميل شد به آساني مي‌گذشتيم و آن هم خطر شهيد جاويد بود. اين اصول اگر وظيفه‌اش را انجام مي‌داد، ما آن هزينه را نمي‌داديم. الآن شما بايد خوب اين را بفهميد و خوب پياده کنيد که دگرباره ما هزينه شهيد جاويد را ندهيم.

بيان مطلب اين است؛ اينکه اگر چيزي حقيقت شد، محمول آن بخواهد ضرورت ذاتي داشته باشد، الا و لابد بايد موجودي تکويني باشد. موجود اعتباري ربط اعتباري با او دارد، نه ربط حقيقي! اينها آمدند در بحث به جاي اينکه ـ در آن کليپ هم شنيديد ـ از عقل بحث کنند که «العقل ما هو»؟ مبادي عقل چيست و از سلطنت عقل بحث کنند، آمدند از قطع بحث کردند؛ حالا اين به هر وسيله است جاي خاص خودش را دارد. قطع امر تکويني است و علم است، اين امر تکويني يک لازم تکويني دارد به نام کشف، واقع را کشف مي‌کند؛ «العقل کاشفٌ بالضرورة»، اما حجيت امر اعتباري است! اين را آخوند و امثال آخوند آمدند گفتند حجيت ذاتي قطع است ـ پدرآمرزيده! ـ آنکه «بيده الحجية» است مي‌تواند بگويد اين قطع حجت است يا آن قطع حجت نيست، ذاتي بودن آن يعني چه؟ يعني منجّز است و معذِّر، اينکه تکوين نيست، اين يک کاشف الغطاء مي‌خواهد.

خدا مرحوم صاحب جواهر را غريق رحمت کند! او کسي بود که ما را با کاشف الغطاء آشنا کرد. اين کتاب شريف کشف الغطاء چهار جلدي حتماً بايد جزء کتاب باليني همه شما باشد؛ هم مطالعه کنيد و هم درس بدهيد. اين بزرگوار چون از همان قدماي غني و قوي متعصبي بود، آمده فرق گذاشته بين امر اعتباري و امر تکويني. «حجيت» ذاتي قطع نيست، چون قطع امر تکويني است کاشف است، «کاشفيت» ذاتي قطع است نه «حجيت»؛ لذا آمده گفته علم امام حجّت است در کشف اسرار و در سه مرحله کاشف است: در تلّقي وحي بلاواسطه يا مع‌الواسطه از ذات اقدس الهي معصوم است؛ در نگهداري آن در مخزن ذهن معصوم است؛ در انشا و ابلاغ حکم به جامعه معصوم است. سه ضلع اين مثلث را عصمت تأمين مي‌کند. اين را البته طبق تحليل سيدنا الاستاد مرحوم امام، از آيات قرآني گرفتند که ذات اقدس الهي به رسولش فرمود در اين سه ضلعِ اين مثلث تو معصوم هستي، چون ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[4] يک؛ ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾، دو؛ ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي،[5] سه؛ حوزه لب معصوم است، حوزه ذهن معصوم است، حوزه فهم معصوم است. آن ضلعي که مي‌گيرد معصومانه مي‌گيرد، آن ضلعي که نگه مي‌دارد در فضاي دل، معصوم است. آن ضلعي که به جامعه منتقل مي‌کند معصوم است؛ اين اضلاع سه‌گانه را اين چهارده معصوم دارند، هر چه که در احکام الهي بايد باشد معصوم است ولاغير!

اما آيا اينها در بايد و نبايد هم سهيم‌ هستند؟ اين بايد و نبايد امر اعتباري است. گاهي خدا به امام مي‌گويد اين امر مسلّم قطعي که داري اينجا جايش نيست. تو يقيناً مي‌داني کربلا چه خبر است، مکه چه خبر است، تکه‌تکه‌ات مي‌کنند؛ ولي به عنوان يک فرد عادي بايد قيام بکني. مبادا خيال بکني که بنا بر اين علم، حالا من مي‌دانم خطر است بايد بروم! ايشان فرمودند در اين اضلاع سه‌گانه مثلث، معصوم هستند؛ در بيان احکام براي مردم معصوم هستند؛ اما در اجراي احکام برابر اين قطع بايد عمل بکند؟ صريحاً وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) اين را فرمود که در فقه ما هم هست، در فقه اهل سنت هم هست؛ مرحوم صاحب وسائل نقل کرده و همه فقها هم فتوا دادند که «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[6] من در محکمه با شاهد و يمين حکم مي‌کنم، صريحاً اعلام کرد. فرمود ولي حواس شما جمع باشد! من موظّف هستم که با يمين و بيّنه حکم بکنم، صد درصد مي‌دانم اين مال براي زيد است و صد درصد مي‌دانم تو که با شاهد دروغ آمدي در محکمه من و شهادت دادند داري خلاف مي‌کني. همين‌ها را صاحب وسائل در وسائل نقل کرده است؛ فرمود آنچه مي‌بري «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[7] است، من دارم مي‌بينم که آتش داري مي‌بري. مگر هر قطعي حجت است؟! مگر هر کاشفي حجت است؟! فرمود ما مادامي که اينجا زندگي مي‌کنيم بايد اينطوري زندگي کنيم، «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ». مبادا بگوييد من اين مال را از دست خود پيغمبر گرفتم! مبادا بگوييد از محکمه خود پيغمبر گرفتم!

اگر آخوند متوجه مي‌شد که بين اعتبار و حقيقت فرق است و اگر فتوا نمي‌داد حجيت ذاتيِ قطع است، حوزه ما اين درس‌ها را مي‌خواند، ديگر ما فلان کس نداشتيم، فلان کس نداشتيم که اينطور حوزه را به فتنه بکشانند! او هم يک طلبه بود. وقتي مي‌فهميد که علم امام در بيان احکام حجت است، اما در قضاياي شخصي مثل ما بايد عمل بکند.

خدا مرحوم کاشف الغطاء را غريق رحمت کند! شايد فرصت نکنيم اين کتاب را بخوانيم، ولي حتماً اگر بخواهيد عالم بشويد اين بايد جزء کتابهای باليني شما باشد؛ گفت جريان شب قدر مشخص بود، جريان کوزه امام حسن(سلام الله عليه) مشخص بود، جريان کربلا مشخص بود، يقين داشتند که چه خبر است، چه سمّي است، چه کسي کشته مي‌شود يا چه کسي کشته نمي‌شود، آنها اگر بنا بود با علم غيب عمل بکنند که هميشه از قدرت غيبي عمل مي‌کردند و ديگر براي ما اسوه نمي‌شدند!

غرض اين است که اين را بايد کاملاً خط بطلان کشيد که حجيت ذاتي قطع است! حجيت ذاتي قطع نيست، کاشفيت ذاتي قطع است و آنچه «بيده عظمّة العقول»، مي‌تواند بگويد اينجا به اين قطع عمل بکن و آنجا به اين قطع عمل نکن. اين نظير زوجيت اربعه نيست که هر دو تکويني باشد. حجيت امر اعتباري است، امر اعتباري که بايد و نبايد است و به «يد» ديگري است، اين را مگر مي‌شود پيوند ضروري زد به يک امر تکويني؟! اگر مرحوم آخوند مقداري اين مسائل را دقيق‌تر مي‌خواند و بيشتر استاد مي‌ديد، اين حرف را نمي‌زد. البته قبل از او مرحوم شيخ هم اين حرف را زده است که اينها خيال مي‌کنند قطع حجيتش ذاتی است، در حالي که کاشفيت آن ذاتي است. براساس همان خلط با قاعده «الواحد»[8] میخواست موضوع را درست کند که سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) از همين جا جلوي آن را گرفته که بسياري از دست‌پرورده‌هاي امام آشنا شدند که جاي قاعده الواحد و اينها در اصول نيست. اين کتاب را که حتماً ـ إن‌شاءالله ـ مي‌بينيد، سرّ اينکه ما را صاحب جواهر با کاشف الغطاء آشنا کرد اين است که ايشان هم از مرحوم ابن طاوس به عظمت نام مي‌برد هم از مرحوم آقا باقر وحيد بهبهاني نام مي‌برد، هم از کاشف الغطاء؛ مي‌گويد در عصر کاشف الغطاء، فقيهي قوي‌تر از او و به حدّت ذهني مثل او نبود،[9] چون مي‌دانيد صاحب جواهر سلطان فقه است. مي‌بينيد اين کشتي‌هاي اقيانوس‌پيما خيلي‌هايشان سعي مي‌کنند آنجا که عمق عميقي دارد آنجا کشتي نرانند؛ ولي اين بزرگوار مي‌رود به آنجا، مي‌فهمد که چقدر عميق است، خبر مي‌دهد و بعد برمي‌گردد؛ بارها ما تجريه کرديم. خيلي از فقها که حرف‌هاي مشهور را مي‌زنند؛ اما ايشان سلطان فقه است. حشرش با انبيا! اين بزرگوار يعني مرحوم کاشف الغطاء در جلد سوم اين کشف الغطاء چهار جلدي صفحه 113 در حکم کسي که در مورد قبله متحيّر است که چه بکند چه نکند، آنجا مي‌فرمايد اين قطع آنها حجّت است يا نيست، «و کشف الحال» اين است که احکام شرعيه «تدور مدار الحالة البشريّة دون المِنَح الإلهيّة فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علي قدرة البشر و لذلك حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله و كان منهم الجريح و القتيل و كثير من الأنبياء‌ ‌و الأوصياء دخلوا في حزب الشهداء و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة و لا بالدّعاء و لا يلزمهم البناء علي العلم الإلهي و إنّما تدور تكاليفهم مدار العلم البشري فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالى فعلم سيّد الأوصياء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلَام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما التحفّظ و ترك الوصول إلى محلّ القتل و علی ذلك جَرَت أحكامهم و قضاياهم إلا في مقامات خاصّة» که براي اثبات نبوت و مانند اينها استثناست، «لجهات خاصّة فإنّهم يحكمون بالبيّنة و اليمين و إن علموا بالحقيقة من فيض ربّ العالمين» که چه کسي دارد دزدي مي‌کند از محکمه میبرد! اين با «سين»؛ سين يعني سين تحقيق، ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي﴾؛[10] نه اين «سين تسويف» است! ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي؛ يعني الآن و محققاً الله مي‌بيند. ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا، اين دو آيه سوره «توبه» براي همين است! ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، نه يعني خدا بعدها مي‌بيند! اين را در آيه 61 سوره «يونس» فرمود: همين که مي‌خواهيد وارد شويد مشهود ما هستيد، ﴿وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً﴾؛ همين که مي‌خواهيد وارد بشويد مشهود ما هستيد. اين «سين» سين تحقيق است، نه «سين تسويف». نظير «سوف» تسويفي نيست. اين رسول و ائمه‌اي که در حين ورود مي‌فهمند که ما داريم چه کار مي‌کنيم، اين ـ معاذالله ـ نداند که اين مال براي چه کسي است؟! حضرت هم صريحاً اعلام کرد که اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است که داري مي‌بري!

ايشان مي‌فرمايد: «فإصابة الواقع و عدم إمكان حصول الخطأ و الغفلة منهم بالنّسبة إلى الأحكام»؛ اينکه شنيديد معصوم هستند معصومانه حکم مي‌کنند، براي احکام فقهي اينطور است، بيان حلال و حرام همين طور است، آيات الهي همينطور است، دين همينطور است؛ اما در مسائل جزئي اينطور نيست! «و أمّا العلميّة فمدارها علی العلم البشري دون الإلهي إذ لا يلزم من عدم الإصابة تنفّر النفوس» و مانند آن که حتماً ـ وگرنه اين زحمت‌ها همه هدر است ـ اين را ببينيد.

شهامت هم دارد! مي‌فرمايد الآن روي زمين چيزي به عظمت قرآن نيست، اما قرآن هرگز بالاتر از امام نيست. اين شهامت را هم دارد، حق هم با اوست! اين را در بحث «کتاب القرآن» دارد، چون مستحضريد اين فقهاي ما اين روش را داشتند؛ يعني سه، چهار تا کتاب را در پايان کتاب صلات داشتند: «کتاب القرآن، کتاب الذکر، کتاب الدعاء» اينها را داشتند؛ در وسائل هم اين روايات هست. اين «کتاب القرآن» را ايشان در کتاب صلات دارد که قرآن را مشخص مي‌کند، من به حوزه خيلي ارادتمند هستم؛ اما ما يک دلّال داريم، يک مبتکر! فلان آقا اينطور گفته، مبناي فلان کس اينطور است! الآن شما در بازار و ميدان که مي‌رويد، اين دلّال‌ها مي‌دانند که تمام اين ميوه‌ها را از کجا بياورند، قيمت آن را هم مي‌دانند، پخت و پز آن را هم مي‌دانند، شيرين آن را هم مي‌دانند؛ اما هيچکدام توليدکننده نيستند. آقاي نائيني اينطور گفته، آقا ضياء اينطور گفته، آخوند اينطور گفته، اين دلّال علم شدن است؛ اين فضيلت نيست. الآن حوزه به برکت امام و شهدا غني‌ترين دورانش را مي‌گذراند، پنجاه هزار کم نيست! اين طلبه افغاني بود، الآن يک قرن ما را دارد به دنبال خودش مي‌کشاند. صد سال قبل اين طلبه افغاني؛ منتها هرات، خراسان شرقي بود و مشهد خراسان غربي؛ صد سال اين طلبه افغاني درس خوانده مشهد و بعد رفته نجف و درس خوانده کفايه نوشته الآن ما صد سال است دنبال او هستيم. پاي درس مرحوم آقاي نائيني خيلي‌ها بودند، جمعيت هزار نفر هم در نجف نمي‌شد؛ سه تا طلبه ـ حالا بزرگان فراواني هستند که ما يا نمي‌شناسيم يا نمي‌خواهيم نام آنها را ببريم ـ اين سه تا طلبه آمدند ميدان‌دار شدند: يکي شده علامه اميني که به تنهايي الغدير نوشت؛ يکي شده علامه طباطبايي که به تنهايي الميزان نوشت؛ يکي شده علامه آقا سيد محسن حکيم. من نزد بزرگواري که شاگرد آقا ضياء بود قوانين مي‌خواندم، مي‌گفت مستمسک کتابي است! آنها از چهل شروع کردند تا شصت، برخي‌ها از شصت شروع کردند تا هفتاد! سن هفتاد دوران واماندگي آدم است. آيا ما الآن در بين پنجاه هزار نفر سه طلبه اين گونه داريم؟ دلّال بودن غير از علامه اميني شدن است. خدا شهريار را غريق رحمت کند! گفت:

لا قَلَمْ إلا اَمين لا رَقَم إلا غَدير ٭٭٭ تاج‌ور است آن‌که اين سکه به زر کوبدا

منطقش از هل أتي بازويش از لا فتي ٭٭٭ گو که علي پنجه در کتف عمر کوبدا[11]

دلّال بودن آشنا بودن به آراي ديگران، آشنا بودن به اقوال ديگران، غير از نوآوري است.

مرحوم کاشف الغطاء در صفحه 254 دارد: «المبحث الرابع»، اينکه قرآن کريم افضل «من جميع الکتب المنُزّله من السماء» است و افضل از کتاب انبياست؛ میفرمايد اين درست است، از همه کتاب‌هاي عالم بالاتر است؛ اما «و ليس بأفضل من النبي صلّی اللّه عليه و آله و سلم و أوصيائه عليهم السلام»؛ قرآن از امام بالاتر نيست و درست هم گفت! يک وقت بود ممکن بود اين «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم‏»[12] غلوّ حساب بشود؛ اما الآن براي ما حلّ شده است. به برکت امام‌ها اين فکر براي ما حلّ شده که «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم‏»، مي‌فهميم که اين در فصل سوم است، نه در فصل اوّل که منطقه ذات است و فصل دوم که صفات ذات يعني در اين دو تا منطقه، منطقه ممنوعه است، منطقه تجلّي، منطقه فيض. طبق اين بيان نوراني حضرت امير که «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِه»؛[13] کاملاً مي‌فهميم و براي ما مثل ساير مسائل عادي است، «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم‏».

اين کاشف الغطاء مي‌خواهد که بگويد قرآن درست است، اما از امام بالاتر نيست. امام بدنش را فداي قرآن مي‌کند، نه حقيقتش را! حقيقتش که فدا شدني نيست. پنجاه مطلب است که پايانش هم «الخمسون»، صفحه 477 است، اين کتاب بايد جزء کتاب‌هاي باليني باشد، براي شاگردان خودتان هم درس بگوييد که روشن بشود بين حجيت که امر اعتباري است و کاشفيت امر ذاتي است پيوند ضروري نيست، ممکن است ذات اقدس الهي بگويد اين قطعي که تو داري که اين را از راه علم غيب کشف کردي، نه از راه علم ظاهري، چون از راه علم غيب کشف کردي که اين مال براي زيد است و اين با شهادت زور و يمين کاذب دارد مي‌برد، بگذار ببرد! گفت: «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»،[14] همه کارها را بنا نشد که در دنيا انجام بدهيد.

بنابراين ديگر ما نبايد در اين روزگار مشکلات امثال شهيد جاويد داشته باشيم و اين هزينه‌هاي فراوان را داشته باشيم. مواظب ضعفهايمان باشيم؛ گفتند، تو نخواستي وگرنه مي‌دادند! هر شب هر سَحر مي‌گويند چه کسي است که بخواهد، چه کسي است که بخواهد! اينطور است. هر سحر «هل من مستجير، هل من داء»؛ مرتّب فرشته‌ها مي‌گويند چه کسي مي‌خواهد؟ چه کسي مي‌خواهد؟ چرا ما نرويم بخواهيم؟! چه کسي رفت و خواست و به او ندادند؟ اين براي چه فرشته‌ها را هر سحر مي‌فرستد؟ چه مي‌خواهيد؟ چه مي‌خواهيد؟ بخواهيم به ما مي‌دهد. همانطوري که فرموند با آتش هم نبايد بازي کنيم، هيچ با دين نمي‌شود بازي کرد، وگرنه ذات اقدس الهي به حيات همه ما به بدترين وجه خاتمه مي‌دهد.

غرض اين است که اين راه باز است، راه حکيم شدن، راه مفسّر شدن، راه فقيه شدن، راه اصولي شدن باز است. راه دلّال شدن را بايد ببنديم. علم محدود نيست و تقسيم نکردند. خدا شيخ اشراق را غريق رحمتش کند! گفت تاکنون وقف‌نامه‌اي در نيامده که علم را خدا وقف فلان زمان و زمين کرده باشد.[15] چرا ما نباشيم؟ چرا به دست ما نباشد؟ «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل‏»؛[16] تنها مسائل مالي که نيست. اينها هست.

بنابراين اميدواريم اين حوزه که به برکت امام راحل و خون‌هاي پاک شهدا به اين سرسبزي رسيده است همچنان خرّم بماند تا ظهور صاحب اصلي و اصيل آن.

من مجدّداً از بيت مکرّم و معزّز امام(رضوان الله تعالي عليه) و از همه شما اساتيد، بزرگواران، محقّقان و پژوهشگران حق‌شناسي مي‌کنم و ذات اقدس الهی روح آيت الله شاهروي را با ارواح مؤمنان و اولياي الهي محشور بفرمايد!

روح مطهّر امام راحل با انبيا و اولياي الهي محشور باشد!

اين نظام ما رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما در سايه لطف ولي‌ّاش مصون بمانند!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت در سايه لطف وليّ‌اش برطرف بشود!

و خطراتي که هست به استکبار و صهيونيسم برگردد!

و اين ادعيه در حق همه مؤمنان به قرآن و عترت مستجاب بشود!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. العقد الفريد، ج3، ص183.

[2]. سوره انعام، آيه57.

[3]. مطارح الانظار، ص240؛ اصول الفقه(مظفر)، ج1، ص208.

[4]. سوره نمل، آيه6.

[5]. سوره نجم, آيات3 و 4.

[6]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[7]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414؛ وسائل الشيعه، ج18، ص169.

[8]. شرح المنظومه، ج2 ، ص446.

[9]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌13، ص 105؛ «و أستاذي المحقق النحرير الذي لم يكن في زمانه أقوی منه حدسا و تنبها الشيخ جعفر».

[10]. سوره توبه, آيه105.

[11]. ديوان شهريار.

[12]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص615.

[13]. نهج‌البلاغة(للصبحي صالح), خطبه147.

[14]. اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزير است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».

[15]. ر.ك: حكمةالاشراق(سهروردي), ص9.

[16]. تحف العقول، النص، ص78.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات