پایگاه اطلاع رسانی اسراء: مراسم سوگواری اباعبدالله الحسین علیه السلام، در شب تاسوعا و عاشورا، پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، با سخنرانی حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در محل نمازخانه بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء برگزار شد.
متن کامل فرمایشات معظم له در شب تاسوعا و عاشورای حسینی در ادامه تقدیم علاقمندان می گردد.
متن کامل سخنرانی آیت الله العظمی جوادی آملی در شب تاسوعای حسینی
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله عليه جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمّد، و اهل بيته الاطيبين الانجبين سيما بقية الله في العالمين بهم نتولّي و من اعدائهم نتبرّء الي الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجُورَكُمْ] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ السَّلَامْ] وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ [عَلَيْهِ السَّلَامْ]».[1] اين شعار رسمي، غير از آن صبغهٴ اجر و عبادي، صبغهٴ سياسي و مبارزات مستمر را به ما ميفهماند؛ زيرا در اين شعار از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم که ما را جزء مجاهدان و مبارزانی قرار دهد که خونبهاي حسين بن علي را بگيريم. اين خونبهاگيري براساس آن است که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾.[2] طبق آن بيان نوراني رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و النثاء) که فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[3] و ما گفتيم «لَبَّيک»!
بنابراين هر پيغمبري و هر امامي که باشد، پدر ماست و ما فرزندان او هستيم و اگر از ما بپرسند: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ» يعني چه؟ ميگوييم پدر ما را شهيد کردند! و کساني که راه قاتلان پدر ما را طي ميکنند، هماکنون ما بايد خونبهاي پدر را از آنها بگيريم.
بنابراين جريان کربلا براي هميشه زنده است، مسئوليتآور است، اين يک؛ ثانياً ميبينيد صبغهٴ عبادي به جريان کربلا و عاشورا ميدهد. در ماه مبارک رمضان به ما گفتند: «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ»،[4] اينجا به ما ميگويند: «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَة»؛[5] اين کجا و آن کجا؟! يک وقت کسي ميآيد مجلس روضه براي اينکه ثواب ببرد، جهنم نرود يا بهشت برود، يک وقت ميخواهد مشمولِ مقرّبين بشود، فرمود همين آهي که ميکشيد عبادت است. مرحوم ابنبابويه قمي در آن کتاب قيم توحيد خود ميگويد وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به عيادت بيماري رفت، يکي از صحابه هم در محضر حضرت بود، آن بيمار ميگفت: «آه»! اين شخص گفت چرا ميگويي «آه»؟ بگو «الله»! مرحوم صدوق نقل ميکند که امام صادق فرمود: «آه» اسمي از اسماي خداست؛[6] يعني انسان دل شکسته فقط خدا را ميطلبد «ولاغير»، ولو اين نام را نبرد.
اين همه حرمتگذاري براي جريان کربلا و ما را مسئول کردن براي چيست؟ از آن طرف حضرتش بفرمايد گريه براي من کافي نيست، من «قَتِيلِ الْعَبَرَات» هستم،[7] نه تنها يک اشک، آنقدر بايد سيل اشک از شبکهها بر گونه بريزد و از گونه عبور بکند تا بشود «عَبَرات»، وگرنه هر اشکي که «عَبَرَة» نيست عبور نکرده است، اين فقط فضاي شبکهٴ چشم را تَر کرده است. آن گريهاي که عبور بکند، در قرآن کريم از اين تعبير به صورتی است که ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[8] است. لطيفهٴ قرآني اين نيست که بگويد اينها زياد گريه ميکنند، لطيفهٴ قرآني درباره دو گروه است: يکي مجاهداني که وسيله اعزام ندارند تمام دو شبکهٴ چشم آنها را اشک فرا ميگيرد، يک؛ و اين اشکهاي پُر شده ميريزد، دو؛ که گويا چشم ميريزد، نفرمود «دموع» آنها ميريزد! بلکه فرمود: ﴿تَفيضُ﴾، مثل اينکه چشم دارد ميريزد. اينگونه از اشک براي سالار شهيدان رواست که آن ميشود «عَبَرَات». الآن وظيفه اوّل ما اين است که خونبها را بگيريم؛ ديه قبول نميکنيم، عفو نميکنيم، تخفيف نميدهيم، فقط قصاص! بايد آن صحنه را ارزيابي بکنيم تا مسئوليت ما مشخص بشود.
سالار شهيدان(سلام الله عليه) اين واقعه را مهندسي کرده است، عناصر محوري مهندسي او اين است که از کجا خارج بشود، تا کجا و براي چه. حرف مقتل را نگاه نکنيد، حرف تاريخ را نگاه نکنيد، سخن از تبديل حج به عمره نبود! الّا و لابد از اوّل قصد عمره مفرده داشت! اين روايات معتبر ماست! آن مقتلنويس حدس ميزند که حج را به عمره تبديل کرد، چون دست او خالي است! به کجا مستند کرد حرفش را؟! اما روايات معتبري در کتاب حج است که وجود مبارک حضرت از همان آغاز قصد عمره مفرده داشت، اين مهندسي شده بود! او نميخواست در مکه بماند، بلکه ميخواست مکه را مثل مدينه ـ مثل فاصله بين مکه و مدينه، مثل خود کوفه ـ گاهي با نامه، گاهي با پيام و گاهي با پيک زنده کند. از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت! اين روايات معتبر صحيح فقهي ماست. آنکه ميگويد حج را تبديل به عمره کرد، اصلاً سندي ندارد. پس اين عنصر اوّل که وجود مبارکش قصد نداشت که حج بجا بياورد.
عنصر دوم شرايط مجاهدان پاي رکاب خود را مشخص کرد. در سوره مبارکهٴ «فرقان» آمده است که ﴿وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيراً﴾،[9] جهاد کبيري که در سوره «فرقان» آمده، چون اين سوره مکّي است و مدني نيست، در مکّه سخن از جهاد نبود، اين مربوط به فهم است و فهم! تا فرهنگ غني و قوي، تا تفسير غني و قوي، تا حديث غني و قوي، تا برهان غني و قوي نباشد دست آدم خالي است، چگونه جهاد کند؟ آن هم جهاد کبير! در صحنه مکّه فقط خُورد بود، نه زد و خورد! اينها که جنگي نداشتند! اين آيه هم در سوره مبارکهٴ «فرقان» است و «فرقان» هم سورهٴ مکّي است، وقتي مردم ميتوانند بزرگ جهاد کنند و جهاد بزرگ که فهم کامل را داشته باشند. اين هم يک اصل.
سالار شهيدان ديد اين فهم را بنياميه از مردم گرفتند، اين همان شستشوي مغزي است، براي اينکه ما استقلال ميخواهيم، امنيت ميخواهيم، آزادي ميخواهيم، اينکه ريخته نيست تا هر کسي برود استقلال و عزت جمع بکند، اين فرهنگي ميخواهد، مکتبي ميخواهد که عزتبخش باشد، استقلالآور باشد و عزتمند. ذات مقدس رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آمده جاهليت را سرنگون کرد، عقلانيت را آورد، فرهنگ وحياني آورد، اين فرهنگ و اين مکتب، عزتبخش است! سلمان که براي اسلامي کردن ايران شمشير ميزد، ميگفت ما آمديم تا بندگان را از ذلّت عبوديتِ غير خدا، به عزّتِ عبوديت «الله» دربياوريم؛ آن مبارزاني که شمشير ميزدند و امپراطوري ايران را اسلامي کردند حرفشان اين بود. وجود مبارک رسول گرامي، مکتبي آورد عقلاني و عزتبخش! اگر وجود مبارک حضرت امير دارد که مبادا بَرده غير بشويد: «وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا»[10] و اگر تعبير قرآن کريم اين است که مطاف شما «بيت عتيق» است: ﴿وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ﴾؛[11] يعني همواره به دنبال عِتق و آزادي باشيد، نه تحت مِلک کسي، نه تحت مُلک کسي! اطراف «بيت عتيق» طواف کنيد، به «بيت عتيق» رو کنيد، قبلهٴ شما خانه آزاد است، مطاف شما خانه آزاد است و آن درس آزادي به شما ميدهد؛ وجود مبارک رسول گرامي آمده اين کار را کرده، جهان را متوجه کرد؛ يا «بلاواسطه» يا «مع الواسطه».
وجود مبارک حضرت امير در نهجالبلاغه ـ در همان خطبه اوّل است ـ وضع جهان را ترسيم ميکند، ميفرمايد يا شرک بود يا الحاد يا تجسيم يا تشبيه؛ يا نفي الوهيت بود يا مجسمهسازي و مجسمهفروشي و بتسازي و بتکده درست کردن و بتفروشي؛ يا اين بود يا آن! وجود مبارک پيامبر آمد آن دفينه دلهاي مردم را شکوفا کرد «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛[12] به مردم گفت عزت همين است، استقلال همين است، آزادي همين است. اين ديني را که وجود مبارک رسول گرامي بر مبناي عقلانيت و استقلال و عزت و بَردگي خدا «ولاغير» سامان داد. بعد از جريان رحلت آن حضرت و روي کار آمدن سقيفه کلاً به جاهليت برگشت! وجود مبارک حضرت امير در نامهاي که براي مالک نوشت ـ آن عهدنامه معروف ـ فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[13] اينها ميخواستند اصل اسلام را بردارند ميسورشان نبود، اسلام را به بند کشيدند، قرآن را به بَردگي درآوردند، حديث را ممنوع کردند، دين را به اسارت گرفتند، آن وقت از طرف دين سخنگو شدند و هر چه خواستند گفتند. سقيفه دين را اسير کرد! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». ما غديريها قيام کرديم، دين را از چنگال سقفيها درآورديم و آزاد کرديم، مردم را آزاد کرديم! چون ما دين را آزاد کرديم؛ يعنی فرهنگ را آزاد کرديم! اين مکتبِ آزاد و آزادگي و اين فرهنگ آزاد و آزادگي درس آزادگي ميدهد. آن وقت حسين بن علي فرياد ميزند: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِي»؛[14] نه ما از «صَلَّت»[15] هراسناک هستيم و نه به ذلّت تن در ميدهيم؛ نه از «سيف مسلول»[16] هراسناک هستيم و نه به بَردگي رضايت ميدهيم، نه آن و نه اين، راه مستقيم راه سوم است. کاري که بنياميه کردند و اطرافيان آنها و سقفيها، اين است که مکتب را به اسارت گرفتند آن وقت شدند سخنگوي مکتب! اين مکتبِ اسير درس اسارت ميدهد، نه درس آزادگي! وجود مبارک حضرت امير آمده اين کار را کرده، فرمود ما مکتب را آزاد کرديم. بعد از رحلت وجود مبارک حضرت امير و شهادتش، دوباره همين مکتبِ آزاد شده را به اسارت درآوردند، اموي دوباره همين فرهنگ را به بَردگي کشيد. جناب ابوريحان بيروني از حکماي بزرگ و سِتُرگ ايران اسلامي است، او معاصر مرحوم بوعلي است که رفت و آمدهاي فکري داشتند، سؤالها و جوابهايي داشتند، بخشي از سؤالهاي ابوريحان بيروني را در قرن دهم و يازدهم مرحوم صدرالمتألهين جواب داد. ابوريحان هم در اين منطقه به سر ميبرد، هم در هند که تحقيق ماللهند را نوشته است. ايشان در تحقيق ماللهند نقل ميکند، در سنه 54 و 55 بعضي از بخشهاي بتکدهنشين و بتفروش که در کارِ بتسازي و صَنَم و وَثَن بودند فتح شده، سلاطين آن منطقه بتهاي مُرَصّع داشتند، اين بتهاي مُرصّعِ سلاطين بتپرست کشورهاي فتح شده را معاويه بازسازي کرد، فرمايش ابوريحان بيروني «علي ما ببالي» ابوعبيده سُلّمي هم که معاصر اوست ـ تقريباً در همان قرن قبل از هزار سال به سر ميبرد ـ او هم نقل کرد، اين بتهاي مُرَصّع شده را همين معاويه از راه کِشتي به عنوان صادرات کشور اسلامي به کشور هند ميفروخت، اين معاويه شده بتفروش! و اگر يک حکيم سِتُرگي مثل ابوريحان نقل نميکرد، انسان باور نميکرد! سنه 55 که اين بتها به دست اينها آمد، همين بتها را بازسازي کردند از راه کِشتي فروختند به بتپرستان هند.[17] سالار شهيدان از نزديک ميبيند همان جاهليت است که برگشت، سخن در اين نبود که من بيعت نميکنم ولو شهيد بشوم! سخن در اين است که اسلامِ بَردهشده را من بايد آزاد بکنم و کرد. در دمِ در دروازه شام وجود مبارک امام سجّاد را با آن وضع که بردند، کسي سؤال کرد که در اين صحنه چه کسي پيروز شد؟ فرمود ما، «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»؛[18] هنگام نماز اذان و اقامه را بگو ببين نام چه کسي را ميبري؟ ما رفتيم نام پيغمبر را زنده کرديم، نماز را زنده کرديم، توحيد را زنده کرديم، وحي را زنده کرديم و برگشتيم، ما پيروز شديم. با ضرس قاطع فرمود ما پيروز شديم، با اينکه زنجير به گردن اوست! و انسان اگر اينها را خوب بحث کند و بررسي کند، تنها هم که در منزل نشسته است اشک ميريزد. عظمت حسين بن علي اين بود که فرمود اين اسلامِ اسارترفته بَرده شده را پدرم با برکتِ غدير حلّ کرد و من هم با برکت کربلا حلّ ميکنم، اين کار امام بود. اينکه وجود مبارک حضرت فرمود من برای امر به معروف و نهی از منکر قيام کردم،[19] اين ذيل آن است که «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَی عَنْهُ»،[20] مهمترين حق همان ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[21] آن است که «لَا يُعْمَلُ بِهِ»، آن توحيد است که رخت بربست و در ذيل رخت بربستن توحيد، جريان امر به معروف و نهي از منکر به فراموشي سپرده شده است، فرمود من نميروم حج کنم، ميروم زيارت کنم، من حاجّ نيستم من معتمر هستم! اين کار من است. وضع من هم اين است که خاورميانه الآن به جاهليت دارد برميگردد، خليفه مسلمين که جاي پيغمبر را اشغال کرده است شده بتفروش و بعد فرمود اينجا فقط خون لازم است، کمک مالي به درد ما نميخورد. يک کسي گفت من اسب ميدهم، زره ميدهم، سپر ميدهم، شمشير و نيزه ميدهم، فرمود اينها به درد ما نميخورد، ما خون ميخواهيم! ما در «زيارت اربعين» چه ميخوانيم؟ ميگوييم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة»،[22] همان دو کاري که پيغمبر داشت، ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ بود، يک؛ ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،[23] بود، دو؛ حسين بن علي هم خون داد تا هم جهل علمي، هم جهالت عملي، هم ضلالت و گمراهي را ريشهکن کند «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة». فرمود من جانم در راه خداست، شما هم بايد در راهي که من اقدام کردم، خون بدهيد!
در بين راه ديد خيمهاي سر و پاست، سؤال کرد فرمود اين کيست و خيمه متعلّق به کيست؟ گفتند برای عبيد الله بن حُرّ جعفي است ـ او جزء سرشناسان کوفه بود ـ حضرت فرمود بروم او را احيا کنم! وقتي حضرت حرکت کرد، بعضي از بچهها هم همراه حضرت حرکت کردند. فرمود عبيد الله بن حُرّ جعفي چرا اينجا خيمه زدي؟ گفت کوفه در آستانه انقلاب و تحوّل است، من با تو ميجنگيدم دينم در خطر بود، با آنها ميجنگيدم دنياي من در خطر بود، من اعلام بيطرفي کردم و آمدم اينجا! فرمود اينجا که جاي بيطرفي نيست! اينجا جاي محافظهکاري نيست! يک سؤال و جوابي هم اين وسطها ردّ و بدل شد که ممکن است به عرض شما برسد. حضرت فرمود بيا کربلا! عرض کرد من در آمدن معذور هستم، به همين دليل از کوفه بيرون آمدم و اينجا چادر زدم؛ ولي اين شمشير من، اين نيزه من، اين سپر من و اين اسب من در اختيار شما! فرمود من مال نميخواهم، من خون ميخواهم! اسب ميدهي چيست؟! شمشير ميدهي چيست؟! من در مکّه اعلام کردم کساني ميتوانند در نهضت من شرکت کنند که خون بدهند، «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ»،[24] سخن از بذل مال نيست، ما هم هر چه داشتيم داديم! «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ» و بداند که زميني نيست. اين «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِيمَانِ»[25] را از بيان نوراني حسين بن علي استفاده کردند، بعد در مکتب شيخ اشراق آمده است که اين وطن «حب الله» است،[26] بعد از گذشت چند قرن نوبت به شيخ بهايي رسيد گفت: «اين وطن مصر و عراق و شام نيست».[27] ذيل اين «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِيمَانِ» آن درجات آخرش دفاع از سرزمين است، وگرنه اصل وطن «لقاء الله» است، ما از آنجا آمديم و به آنجا هم ميرويم. فرمود توطين کن! وطن خود را بشناس! آب و خاک خود را بشناس! «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»؛ آن کسي که از ترس جهنم ميرود، او کربلايي ناب نيست، او که به اميد بهشت ميرود او حسيني محض نيست، آنکه «لقاء الله» را ميطلبد بخش پاياني سوره مبارکهٴ «قمر» به انتظار اوست که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ بدون «واو»، ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[28] او حسيني است! به عُبيدالله بن حُرّ جُعفي گفت من اسب نميخواهم، من خون ميخواهم! تمام آنچه را که عبيدالله بن حُرّ جُعفي پيشنهاد داد نگرفت. در اين اثنا عبيدالله بن حُرّ جُعفي عرض کرد که محاسن شما خيلي مشکي است، رنگ کرديد يا محاسن طبيعي است؟ حضرت فرمود من زود پير شدم اين محاسنم سفيد شد! «يا ابن الحرّ عَجّل الشَّيب»؛[29] من به پيري زودرس دچار شدم، ساليان متمادي ما پاي منبر نشستيم پدرمان را لعن کردند و ما گوش داديم! «عَجّل الشَّيب»؛ من زود پير شدم، پيري زودرس به سراغ من آمده! بعد از شهادت وجود مبارک سالار شهيدان همين عبيدالله بن حُرّ جُعفي رفت کنار مزارش و گريه کرد و ناله کرد! ولی اين کافي نيست!
بنابراين اين سه عنصر را سالار شهيدان مهندسي کرد، يک: دين به اسارت رفت و خاورميانه دارد بَردگي جاهليت را استقبال ميکند. دو: براي اين کار فقط خون لازم است. سه: کساني که کمک مالي ميکنند، حضرت از آنها به هيچ وجه نميپذيرد، فقط کساني را کربلا به همراه خود آورده و کربلايي شدند که «بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ»، اينها هم کساني هستند که «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة»، اينها اينچنين هستند. اگر وجود مبارک سالار شهيدان، بذل خون کرد و جانش را داد تا مردم را آزاد کند، در اثر آزادسازي فرهنگ وحياني و کتاب و سنّت، مردم آزاد ميشوند، کربلا درس خود را مشخص ميکند، عاشورا درس خود را مشخص ميکند، «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ» هم وضعش روشن ميشود. آن جريان ريان بن شبيب که اول محرّم به پيشگاه امام رضا(سلام الله عليه) رسيد، تنها آن چند جمله اوّل نبود که امام رضا به ريان گفت، فرمود: يابن شبيب! اگر خواستي گريه کني گريه بکن فلان فلان فلان، بعد فرمود هر وقت به نام مبارک سيدالشهداء نام حضرت به ذهنت آمد، بگو: «فَقُلْ مَتَی مَا ذَكَرْتَهُ ﴿يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴾[30]»،[31] اين عاشورايي بودن است! اين «يا لَيْتَنِي» ـ معاذالله ـ يعني تعليم آرمان محض، يا تعليم مکتبي است؟ دو تا «يا لَيْتَنِي» ما داريم: هم شهيد ميگويد «يا لَيْتَ»، هم برنامه رسمي ما اين است که هر وقت به ياد کربلا افتاديم بگوييم «يا لَيْتَ». برنامه رسمي ما همين است که وجود امام رضا به ريان بن شبيب فرمود هر وقت به ياد سالار شهيدان افتادي بگو «يا لَيْتَ»؛ اي کاش با تو بودم! هم شهدا از آن طرف ميگويند «يا لَيْتَ»، اين بخش سوره مبارکهٴ «يس» را نگاه کنيد، پيام شهيد سوره «يس» چيست؟ وقتي شربت شهادت را نوشيد زنده وارد بهشت برزخي شد ﴿قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾؛[32] به او گفته شد وارد بهشت بشويد که اين بهشت، بهشت برزخي است، پيام شهيد سوره «يس» از بهشت برزخي اين است: ﴿يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ ٭ بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ﴾،[33] اين اي کاش از دو طرف است؛ هم امام رضا به ما ميفرمايد بگوييد اي کاش ما با شما بوديم، هم شهيد آن کوي ميگويد اي کاش با ما بودي و ميديد اينجا چه خبر است؛ اينجا سخن، تنها از ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[34] نيست، اينجا سخن از ﴿وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ﴾ است. «مُکرمين» در اصطلاح قرآن چه کساني هستند؟ در درجه اوّل انبياي الهياند، بعد فرشتگاناند که شما در سوره مبارکهٴ «انبياء» ميخوانيد، در سوره «انبياء» وقتي ذات اقدس الهي از ملائکه نام ميبرد، فرمود: ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،[35] در متنِ دستور الهياند نه جلو هستند و نه دنبال. اين جلو ممنوع و دنبال ممنوع، در بيانات نوراني امام سجاد در آن «صلوات شعبانيه» است که هنگام ظهر خوانده ميشود، «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»،[36] اينها را امام سجاد از اين آيات گرفته است. وجود مبارک امام هادي(عليه و علي آبائه آلاف التحية و الثناء) در همين «زيارت جامعه» وصف ملائکهاي که خدا در سوره «انبياء» براي ملائکه گفته براي اهل بيت ميگويد،[37] ﴿بَل عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ﴾ اين است. از اينها بالاتر چه کساني هستند؟ معادل ندارند چه رسد به بالاتر! حضرت فرمود اينها دين را به بَردگي گرفتند، آن چند صباحي که وجود مبارک حضرت امير دين را آزاد کرد که در عهدنامه مالک آمده که من آمدم دين را آزاد کنم و آزاد کردم،[38] بعد از شهادت آن حضرت آن صلح تحميلي زمينه بود که دوباره دين را به بَردگي بکشند، اينها قرآني ميخواهند که يک وقت لازم داشتند سر نيزه بگذارند همين! قرآني نميخواهند که آنها را آزاد کند! قرآني نميخواهند که بگويد: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾،[39] قرآني ميخواهند که اگر يک وقت خواستند آن را بر سر نيزه کنند، همين! معناي اسارتِ دين اين است. وجود مبارک سالار شهيدان آمده تحليل کرده، فرمود اينجا دين اسارت رفته، اعضاي ستاد من فقط بايد خون بدهند! هيچ کسي هم زنده برنميگردد. در شب عاشورا هم فرمود اينجا جاي مرگ است فقط، اينجا مرگ تقسيم ميکنند، هر کسي خواست برود برود! اوّل کسي که برخواست گفت ما نميرويم رها نميکنيم عباس بن علي بود! بعد ديگران بودند. شما مستحضريد از آن دجله و نهر بزرگ عراق در شمال شرقي کربلا ميريزد، آن قسمت روستاها فراوان بود روستاييها آنجا بودند. در اطراف نهر مستحضريد نيها زياد روييده ميشود، اين حصير بوريا که داشتن همينطور بود. دستور هم رسيد به حُر گفته شد که «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[40] جايي حسين بن علي را پياده کن که نه کمک مردمي باشد نه کمک طبيعي، زير آفتاب باشد دامنه کوه نباشد، دامنه سايه نباشد کنار درخت نباشد، کنار آب نباشد، «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»، اين را پياده کردند، سالار شهيدان فرمود اينجا غير از مرگ چيز ديگري تقسيم نميکنند! و من هم بيعت را برداشتم از شما! وقتي که امام زمان بگويد من بيعت را برداشتم آنها مجاز بودند بروند. فرمود اينجا فقط مرگ تقسيم ميکنند، اوّل کسي که برخاست و گفت ممکن نيست دست از تو برداريم وجود مبارک عباس بن علي بود بعد ديگران. حالا وجود مبارک امام سجاد دمِ در خيمه ايستاده است همه اين صحنهها را مشاهده ميکند وجود مبارک حسين بن علي آمار داد که شهيد ميکنند، شهيد ميکنند، شهيد ميکنند، حبيب عرض کرد که آيا آقا را هم شهيد ميکنند؟ اشاره کرد به امام سجاد، فرمود: «وَ كَيْفَ يَصِلُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِيَةِ أَئِمَّة»؛[41] هشت امام بايد از او متولد بشود، نه او را شهيد نميکنند، اين حسين است! بعد در آن بخش فرمود که هر کسي هم خواست برود برود! و من آمدم دين را زنده کنم و حق هم اين است؛ البته بهترين معروف، خود دين است، بدترين منکر، شرک و الحاد و امثال آن است که سالار شهيدان امر به معروف و نهي از منکر را احيا کرده است.
در جريان کربلا، آنهايي که از منظر امامشناسي کربلا را ميبينند مثل سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي، ايشان ميفرمايند غالب اين حالتها حالت مَناميه بود نه نوم؛ يعني آنچه را که در بين راه حضرت فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾،[42] بعد علي اکبر(سلام الله عليهما) فرمود که چرا استرجاع ميکنيد؟[43] اين چنين نبود که حضرت خواب ديد، اين کشف و شهودِ حالت بيداري را ميگويند حالت مناميه. اگر در برخي از تعبيرها «نوم» تعبير شده است ظاهراً ايشان ميفرمايد که حالت مناميه است، عصر تاسوعا اين بود، شب عاشورا اين بود، صبح عاشورا اين بود، نه اينکه حضرت در آن بحبوحه خواب ديد پيغمبر فرمود فردا شب مهمان ما هستيد! اينها را ايشان فرمودند که حالت مناميه است؛ يعني در بيداري براي او مطلب مشخص ميشد. همانطوري که به بعضي از اصحاب، از بين انگشتانش بهشت را نشان داد همان حالت بود. امام سجاد در سرزمين عرفات، باطن خيليها را نشان داد،[44] امام باقر در سرزمين عرفات باطن خيليها را نشان داد: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج»،[45] اين حالت را ميگويند حالت مناميه؛ لذا ـ خدا غريق رحمت کند ابن طاووس را! ـ فرمود بهترين لذت سالار شهيدان عصر عاشورا بود، براي اينکه ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ٭ فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ ﴾؛[46] گرچه از اين طرف آسيب فراواني ديد. حالا ابن طاووس است که فرمايشاتي دارد که نقل آن براي همه ما آسان نيست! فرمود بهترين حالت براي سالار شهيدان عصر عاشورا بود و خود حضرت هم آن طوري که در کتابهای جهاد آمده است، مستحب است که جنگ بعد از ظهر شروع بشود يا مکروه است که قبل از ظهر شروع بشود،[47] براي اينکه جنگ هر چه زودتر به شب برسد و تمام بشود؛ لذا خود حضرت(سلام الله عليه) هم نماز ظهر و عصر را خواندند و بعد به طور رسمي وارد ميدان شدند. حضرت همه صحنهها را ديد، فرمود جز قيام و خون هيچ چيزي را درمان نميکند، شما هم که کم نداريد. اگر با اين وضع وارد صحنه بشويد درد را هم احساس نميکنيد. از امام باقر(سلام الله عليه) سؤال کردند شهداي کربلا اين همه رنج ديدند تير و نيزه، چه کار کردند؟ فرمود احساس نميکردند؛ مثل اينکه شما با دو انگشت مقداري از گوشت يکي از انگشتان را فشار بدهيد چقدر احساس ميکنيد!؟[48] اگر شنيديم تير از پاي وجود مبارک حضرت امير درآوردند احساس نکرد از همين قبيل است. عاشوراييها اين چنين شدند، احساس نميکردند. اوّل کسي که در شب عاشورا عرض کرد ممکن نيست دست از شما برداريم وجود مبارک قمر بنيهاشم بود.
اين جريانِ شريعه فرات مستحضريد فرات نهري نيست که از هر جايي از آن بشود آب گرفت. اين نهرهاي بزرگ، بخشي از جاهاي آن يک شيب نرم دارد، آن شيب نرم که جاي رفت و آمدن است، به اصطلاح مورد شاربه است[49] ميگويند «شريعه» که آنجا جاي رفت و آمد است. اين نهر بزرگ شريعهاش بسيار کم بود؛ يعني «مورد الشاربه» آن کم بود، آنجا که شيب نرم داشته باشد به آساني بتوان واردِ فرات شد و آب گرفت کم بود. جاي مخصوصي بود که شيب ملايم داشت آنجا را چند صد تيرانداز پاسداري ميکرد، موکّلين شريعه فرات اينجا بودند و اين شريعه فرات را از دو نظر بستند: يکي اينکه آب به خيام حسيني نرسد، يکي اينکه روستاييهايي آن طرف آب، خودشان را به حسين بن علي نرسانند، چون راههايي خشکي که بسته بود، تمام راههاي خشکي را بستند، تنها يک راه آب مانده بود که اين را هم با شريعه فرات بستند. عصر تاسوعا که شمر نامه را آورده خواست به دست عمربن سعد بدهد، ديد عمر سعد در خيمه نيست، گفتند کجاست؟ گفتند در فرات دارد شنا ميکند خنک بشود! از آن طرف «زآن تشنگان هنوز به عيُوق»، عيوق از دورترين ستارههايي است که نزد برخي از منجّمان اين چنين بودند که آن موکّلِ دادنِ آب است؛ يعني تأثير آن در ريزش باران است، چون همه اينها جزء مدبّرات امر هستند. از اين دورترين ستاره که او در حرکتهايش در قُرب و بُعدش باعث پيدايش ابر و باد و باران است.
زان تشنگان هنوز به عيُوق ميرسد ٭٭٭ فرياد العطش ز بيايان کربلا[50]
بچههاي حسين بن علي اينطور به عطش نگاه ميکنند. يک مَشک آبي در خيمهاي که مخصوص آب بود اين مَشک را بچهها رفتند آب بگيرند دهنه مَشک باز شد اين بستر اين تَر شد، اينها اين پيراهن را بالا ميزدند اين پيراهنها را ميزدند اين شکمها را روي اين ماسه قرار میدادند، اينطور بود. اينکه نقل کردند اينها، پيراهن را بالا ميزدند اين شکمها را بر خاک ميگذاشتند سرّش اين است. اين دهنه مَشک باز شد، اين زمين تَر شد، اينها مقداري خنک بشوند.
زان تشنگان هنوز به عيّوق ميرسد ٭٭٭ فرياد العطش ز بيابان کربلا
از آن طرف عمر سعد دارد شنا ميکند! اين دينِ اسير، اين دين فقط خون سالار شهيدان را ميخواهد تا آن را احيا کند، بعد براي وجود مبارک عباس بن علي چون از قبيله بني کلاب بود و شمر هم از قبيله بنيکلاب بود گفت: «فَقَالَ أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا»؛ خواهرزادههاي ما کجا هستند؟ وجود مبارک امام حسين(سلام الله عليه) ديد عباس بن علي جواب نميدهد، فرمود برو ببين چه ميگويد؟ وجود مبارک عباس بن علي به دستور حسين بن علي امام زمانش آمد گفت چه ميگويي؟ گفت براي شما از آن جهت که قبيله ما هستيد اماننامه آوردم؟ فرمود: «لَعَنَكَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَكَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَهُ»؛[51] من در امان باشم پسر پيغمبر در امان نباشد! برگشت و اين پيام را مستقيماً به ابيعبدالله عرض نکرد، يک صحنه ديگري در عصر تاسوعا شد، چون آن شمر آمده گفته که کار را همين الآن بايد يکسره بکنيم، همين الآن! يا تسليم يا جنگ؟! همان عصر تاسوعا. عدهاي هلهلهکنان و حوسهکنان به طرف خيام حسيني، وجود مبارک ابي عبدالله به عباس(سلام الله عليهما) فرمود: «ارْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ يَا أَخِي»؛[52] عباس! جانم به فدايت! برو ببين چه خبر است؟ اين «ارْكَبْ بِنَفْسِي»؛ جانم به فدايت! برو ببين چه خبر است؟ حضرت رفت و آمد به عرض سالار شهيدان رساند که اينها ميگويند يا جنگ يا بيعت؟ فرمود: «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَی غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّة»؛[53] اگر توانستي امشبي را به ما مهلت بدهيد! امشبي را براي ما مهلت بگير! «فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»؛[54] خدا ميداند که من نماز را دوست دارم، دعا را دوست دارم، استغفار را دوست دارم، با نمازم وداع کنم با استغفارم وداع کنم، امشبي را مهلت بدهند، ما که فرار نميکنيم، تمام راهها را هم که بستيد! وجود مبارک عباس بن علي برگشت، آنها را برگرداند که امشب را رها کنيد و صبح جنگ کنيد. قمر بنيهاشم اين چنين بود!
وقتي روز عاشورا شد، صفبندي شد، صفآرايي شد، ميمنه و فرمانده ميمنه مشخص شد، ميسره و فرماندهي آن مشخص شد، قلب مشخص شد، پرچم و پرچمدار مشخص شد، قمر بنيهاشم به عنوان پرچمدار بود، اينها مشخص شد. اصحاب که شربت شهادت نوشيدند، نوبت به اهل بيت و فرزندان ابيعبدالله رسيد اوّل کسي که شربت شهادت نوشيد علي اكبر بود، وجود مبارك عباس بن علي اذن خواست، فرمود نه, تو پرچمدار من هستي، «إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي»؛[55] من ميخواهم تا لب قتلگاه با نظم بجنگم، تو پرچمدار من هستي، تو اگر بروي شيرازه بقيه گسسته ميشود، من اين نظم و عزّت را تا آخر ميخواهم، «إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي». وجود مباركش تا آن نوبت آخر نرسيد، مجاز نبود كه حركت كند. اما وقتي نوبت به حضرت رسيد بنا بود آب بياورد، مستحضريد كه اين شيب نرمي كه به عنوان مورد شاربه است و از آن به عنوان شريعه فرات ياد ميكنند، چندين نفر تيرانداز آنجا بودند، حضرت همه اينها را شكافت، رفت مَشك را پُر آب كرد، دست به آب زد «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»؛[56] به ياد تشنگي حسين بن علي و بچهها افتاد، آب را روي آب ريخت، تشنه رفت و تشنه برگشت. شما در جاهايي كه قبلاً اينطور بود، حالا در اين بازسازيها شايد فرق كند، ساير شهدا را يكجا زيارت ميكنند؛ اما وجود مبارك قمر بنيهاشم را سه جا: يك جا كه دست راست حضرت قطع شد آنجا مزاري بود كتيبهاي درست كردند، آنجا زيارتگاه دست راست حضرت بود، روي كتيبه دست راست نوشته بود: «افتاد دست راست خدايا ز پيكرم»[57] اين زيارتگاه دست راست حضرت بود. قدري جلوتر كه آمد، دست چپ حضرت قطع شد، آنجا هم كتيبهاي بود، شعري بود فارسي و عربي:
ههنا يا صاح طـاحت بعدما ٭٭٭ طاحت اليمنى بجنب العلقمي[58]
اين شعر در آن كتيبه دست چپ نوشته بود؛ يعني اي صاحب، اين «يا صاح»، مرخّم است و آن «حاء» افتاده است:
ههنا يا صاح طـاحت بعدما ٭٭٭ طاحت اليمنى بجنب العلقمي
در كنار نهر علقمه آن دست راست را قطع كردند، اينجا دست چپ را قطع كردند، اينجا مزار دست چپ است. وجود مبارك اميرالمؤمنين كه پرچمدار رسمي پيغمبر(عليهما آلاف التحية و الثناء) بود در يكي از جبهههاي جنگ، دست راستش آسيب ديد، عدهاي خواستند پرچم را با دست چپ بگيرند، حضرت فرمود اين كار را نكنيد، «فَضَعُوهُ فِي يَدِهِ الشِّمَال»؛[59] بگذاريد اين پرچم را علي دست چپ بگيرد، «فان شماله خَير من أيمانکم»؛ دست چپ علي از دست راست شما بهتر است، شما پرچمدار من نيستيد، پرچمدار من علي است دست راستش آسيب ديد با دست چپ ميگيرد. اينجا هم وجود مبارك قمر بني هاشم دست راستش كه افتاد با دست چپ عَلَم را نگه داشت. اُمّ البنين ميگويد فرزندم را شهيد كردند، اما به من گفتند عباسِ تو مَشكي به دندان گرفت، دست پسرم چه شد؟ مگر مَشك را با دندان ميگيرند؟ به من گفتند عباسِ تو مَشكي به دندان گرفت؛ البته آن مادر، اين فرزند را دارد، اين فرزند، آن مادر را دارد. با بقيه دو تا دست عَلم را نگه داشت و با دندان مَشك را تا به خيام برساند؛ اما وقتي تير به مَشك آمد، ديگر وجود مبارك حضرت، نه راهي براي برگشت داشت نه راهي براي رفت. اگر كسي دست داشته باشد ميتواند مبارزه كند، در همان حال تيري آمد نميگويم به كجا رسيد! حضرت سر خم كرد تا تير را از چشمش به در آورد، اين كُلاهخود افتاد، آنگاه عمود آهن بر اين سر، وجود مبارك حضرت امير زرهي داشت شبيه پيشبند، پُشت نداشت و سوارِ اسب عادي ميشد، به حضرت عرض كردند اينكه زره نشد، يك پيشبند است! اين زره پُشت ندارد. اين اسب هم اسب يك يَلِ ميدان نيست، اين اسبِ باري است! فرمود من كه به دشمن پشت نميكنم زره من پشت ميخواهد براي چه؟ من هم كه در جبهه جنگ فرار نميكنم و اگر كسي فرار كرد من او را تعقيب نميكنم، من اسب دونده براي چه بخواهم؟ اسب دونده براي كسي است كه يا بخواهد فرار كند يا دشمن را تعقيب كند، من نه اين هستم نه آن! همين اسب معمولي براي من كافي است.[60] اين علي است! حضرت فرمود: «فَضَعُوهُ فِي يَدِهِ الشِّمَال»؛ اين پرچم را به دست چپ علي بگذاريد دست چپ علي از دست راست شما بهتر است. وجود مبارك قمر بني هاشم هم با دست چپ، عَلم را گرفت و آن هم تير و آن هم كلاهخود؛ لذا وجود مبارك ابي عبدالله كه آمد فرمود: «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي»؛[61] اين بدن قابل حركت نبود، چون اصحاب كه قبلاً شهيد شدند و وجود مبارك قمر بني هاشم جزء آخرين نفر بود، اين بدن در جبهه ماند. البته يك نكتهاش اين است كه اين بدن قابل حركت نبود؛ اما وقتي وجود مبارك امام سجاد آمد تمام اين شهدا را جمع كرد پا به پاي وجود مبارک ابي عبدالله دفن کرد چرا دستور نداد بدنِ قمر بنيهاشم را بياورند؟ اين ميخواهد عباس بن علي يك مرقد جدا، اين بينالحرمين از همانجا پيدا شد، يك بارگاه جدا, يك پرچم جدا, وگرنه وجود مبارك امام سجاد به بني اسد دستور ميداد که شما اين بدن را، اين همه بدن را از راه دور آوردند، همه را دورِ حائر حسيني دفن كردند، همه را پايين پاي ابي عبدالله دفن كردند؛ دو بدن را شخص وجود مبارك امام سجاد رفت، يكي وجود مبارك ابي عبدالله بود كه ـ انشاءالله ـ فردا شب عرض ميكنيم، يكي هم وارد قبر عباس بن علي شد، شخصاً امام زمان، وارد قبر عباس بن علي ميشود، آنگاه ميفرمايد: «وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»![62] اين امّ البنين چهار پسر داد در كربلا، ميآمد در قبرستان بقيع، چهارتا قبر ساختگي به نام چهار پسرش درست ميكرد، مرثيه ميخواند، زنهاي مدينه را دعوت ميكرد، فرمود زنان مدينه! ديگر مرا امّ البنين نگوييد، امّ البنين يعني مادر پسران, ديگر مرا امّ البنين مخوانيد.
كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَی بِهِمْ ٭٭٭ وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ
روزي من چهار پسر داشتم مرا ميگفتيد امّ البنين! اما الآن هيچ كدام آنها براي من نيست.
«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ»، «السلام عليکم يا اهل بيت النبوّة وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه».
«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الاعز الاجل الاکرم يا الله و ...».
پروردگارا تو را به اسماي حُسنايت قسم، تو را به انبياي و اوليايت قسم، تو را به قرآن و عترتت قسم، تو را به شهداي کربلا مخصوصاً سالار شهيدان کربلا قسم، ايمان ما، نظام ما، استقلال ما، امنيت ما، کشور ما، رهبر ما، دولت ما، ملت ما، همه را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
علم صائب و عمل صالح به همه ما مرحمت بفرما!
خير دنيا و آخرت را به جوامع اسلامي عرضه بدار!
آنچه خير و صلاح و فلاح مسلمانها در جهان اسلام است مرحمت بفرما!
خطر شرک و استکبار را به مشرکان و مستکبران برگردان!
خطر سلفي و داعشي و تکفيري را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج حلّ بفرما!
بين ما و معارف الهي فاصله را برطرف بفرما!
توفيق فراگيري علم صائب و عمل صالح را به همه ما مرحمت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان علي و اولاد علي قرار بده!
از همه عزاداران حسيني در شرق و غرب عالَم به احسن وجه بپذير!
توفيق فداکاري در راه دين را به امت اسلامي مرحمت بفرما!
توفيق آزادسازي قرآن و عترت را به امت اسلامي مرحمت بفرما!
اين ادعيه را در حق همه مستحقان مستجاب بفرما!
«و عجّل في فرج مولانا صاحب الزمان»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. سوره إسراء،آيه33.
[3]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[4] . الامالي(للصدوق)، ص93.
[5] . الامالي(للمفيد)، ص338.
[6]. التوحيد(للصدوق), ص219. «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل».
[7] . کامل الزيارات، ص108؛ «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ».
[8] . سوره مائده؛ آيه83؛ سوره توبه، آيه92.
[9] . سوره فرقان، آيه52.
[10] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه31.
[11] . سوره حج، آيه29.
[12]. نهج البلاغه, خطبه1.
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه53.
[14]. تحف العقول، ص241.
[15]. لغتنامه دهخدا، صلت [ص َ] ... (مهذب الاسماء): ميدان هموار و برابر، شمشير صقيل بران و برهنه.
[16]. لغتنامه دهخدا، مسلول [م َ] شمشير برکشيده.
[17]. تحقيق ماللهند، ص87؛ «...ذهب معاويه في اصنام سقلية لمّا فتحت في سنة ثلاث و خمسين في الصائفة و خُمل منها اصنام ذهب مکلَّلة مرصَّعة بالجواهر فبعث بها الي سند لتباع هناک من ملوکهم فانّه رأي بيعها قائمة أثمن الدينار دينارً و أعرض عن الآفة الأخيرة في حکم الإبالة لا الديانة».
[18]. الامالي(للطوسي)، ص677.
[19]. مجموعة ورام، ج2، ص11؛ «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ».
[20]. تحف العقول، ص245.
[21]. سوره لقمان، آيه30.
[22]. تهذيب الاحکام، ج6، ص113.
[23]. سوره بقره، آيه129.
[24]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.
[25]. مستدرک سفينة البحار، ج10، ص375.
[26]. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج3، ص462.
[27]. ديوان اشعار بهايي، مثنوي نان و حلوا، بخش9؛ «اين وطن، مصر و عراق و شام نيست ٭٭٭ اين وطن، شهريست کان را نام نيست».
[28]. سوره قمر, آيات54 و 55.
[29]. الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص550.
[30]. سوره نساء، آيه73.
[31]. الامالی(للصدوق)، ص130.
[32]. سوره يس، آيه26.
[33]. سوره يس، آيات26 و 27.
[34]. سوره آل عمران، آيه15.
[35]. سوره انبياء، آيات26 و 27.
[36]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص828.
[37]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610.
[38]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه53؛ «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ ...».
[39]. سوره انفال, آيه24.
[40]. الارشاد(مفيد)، ج2, ص83.
[41]. الهداية الکبری، ص205.
[42]. سوره بقره, آيه156.
[43]. الارشاد(شيخ مفيد), ج2, ص82.
[44]. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري(عَلَيْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلَام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِيِّ: كَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ كُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ يَدْعُونَهُ بِضَجِيجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: يَا زُهْرِيُ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ! فَقَالَ الزُّهْرِيُّ: كُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِيلٌ فَقَالَ لَهُ: يَا زُهْرِيُّ أَدْنِ لِي وَجْهَكَ. فَأَدْنَاهُ إِلَيْهِ، فَمَسَحَ بِيَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَي النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِيُّ: فَرَأَيْتُ أُولَئِكَ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَي فِيهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِي كُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».
[45]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَيْهِ السَّلَام) مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَی الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».
[46]. سوره آل عمران, آيات169 و 170.
[47]. وسائل الشيعه، ج 15 ص 63؛ «بَابُ كَرَاهَةِ تَبْيِيتِ الْعَدُوِّ وَ اسْتِحْبَابِ الشُّرُوعِ فِي الْقِتَالِ عِنْدَ الزَّوَالِ».
[48]. حکمت عبادات، ص268.
[49]. الجامع لأحكام القرآن، ج16، ص163؛ «الشريعة في اللغة: المذهب و الملة و يقال لمشرعة الماء و هي مورد الشاربة».
[50]. ديوان اشعار محتشم کاشانی، ترکيب بند1.
[51]. وقعة الطف، ص190.
[52]. وقعة الطف، ص193.
[53]. وقعة الطف، ص195.
[54]. وقعة الطف، ص195.
[55]. بحارالانوار، ج45، ص41.
[56]. مفتاح الفلاح في عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات(ط ـ القديمة)؛ ص177.
[57] . سروده ذهنی زاده.
[58] . سروده مرحوم شيخ محمد السراج.
[59]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.
[60]. الأمالي( للصدوق)، ص170.
[61]. تسلية المجالس و زينة المجالس(مقتل الحسين عليه السلام)، ج2، ص310.
[62]. الامالی(للصدوق)، ص463.
متن کامل سخنرانی آیت الله العظمی جوادی آملی در شب عاشورای حسینی
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء(عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عَلَيْهِ الصلاة و عَلَيْهِ السَّلام)»![1] شعار رسمي ما سوگواران در ايام ماتم سالار شهيدان(سَلامُ الله عَلَيْه) همين جمله است؛ آن جلمه اول که صبغهٴ عبادي دارد، وضعش روشن است؛ اما جمله دوم صبغهٴ سياسي و مبارزاتي و جهادي دارد و تا أبد و قيامت اين جمله زنده است.
ذات مقدسش شربت شهادت نوشيد تا ما را مجاهد و مبارز بار بياورد، «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ»، «ثار»؛ يعني خونبها، نه اين خون هدر رفته است و نه بي«ثار» است، ما اگر «ثار» سالار شهيدان نشديم، ديگري! تمام دعاها براي اين است که ما طالبان «ثار» آن حضرت باشيم. فرمود: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾؛[2] فرمود، انبيا شربت شهادت نوشيدند، اوليا شربت شهادت نوشيدند، کربلا به پا شده است تا دين بماند، شما بکوشيد دين به دست شما بماند، نشد ديگري! نشد، ما به وسيله يمن و يمني آلسعود را خفه ميکنيم! بکوشيد شما وارثان کربلا بشويد! اگر وجود مبارکش وارث همه انبيا شد، شما بکوشيد جزء «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[3] شويد. اگر درباره حسين بن علي ميگوييم، از آدم تا خاتم هر فضيلتي بود، تو ارث بردي، به ما هم گفتند اين جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا شده؛ يعني اگر عالِمي، بكوش وارث حسين بن علي شوي! «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»؛ يعني «ايّها العلماء»! بكوشيد كه ارث ببريد، نه اينكه يك مبتدا و خبري باشد و گزاره خبري باشد! اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده است؛ يعني اگر كسوت روحانيت در بركردي، بكوش ارثي ببري و يكي از طبقات وارث شما باشيد!
وجود مبارك سيدالشهدا كارهاي مبارزاتي خود را مهندسي كرد، از همان اول قصد عمره مفرده كرد و به هيچ وجه قصد حج نداشت؛ منتها خواست برود مكه و مردم را بيدار كند، پيام را به سرزمين وحي برساند، بعد برگردد، به هيچ وجه قصد حج نداشت. در هشتم ذیالحجة كه حركت كرد، از سخن تبديل نمودن حج نبود تا عدّهاي به زحمت بيفتند كه اين از باب سد است، احصار است و فلان است و فلان است. اين برنامه اوّلي است.
كادر و ستاد خود را از كساني انتخاب كرد كه فقط خون بذل كنند. فرمود كسي كه كمك مالي ميكند، ولي كمك خون و جان را مضايقه ميكند، اين نميتواند كربلايي باشد، «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ»؛[4] اين عنصر دوم. در راستاي اين عنصر دوم، ديداري كه با عبيد الله بن حرّ جعفي داشت، او از آمدن به كربلا مضايقه كرد، گفت اسبم و سپرم و زره و شمشيرم را تقديم ميكنم، فرمود اينجا خون ميخواهند، مال كافي نيست![5] ببينيد يك بياني سالار شهيدان دارد، اين بيان براي آن است كه بگويد من «خليفة الله» هستم.
وقتي زراره از وجود مبارك امام صادق سؤال ميكند، من اگر عصر غيبت را درك كردم، چه دعايي بخوانم؟ حضرت فرمود، اين دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»،[6] اين دعاي نوراني از پُر بركتترين ادعيه ماست، حواستان جمع باشد! اين دعا نظير «لَا تَنْقُضِ»[7] نيست كه آن را با چند سال درس خواندن بفهميد! اين دعا، دعاي عقلي و فلسفي و كلامي است. اين دعا آن فرق جوهري بين سقيفه و غدير را ميرساند، چرا؟ سقيفه حرفش چيست؟ غدير حرفش چيست؟ سقيفه ميگويد حاكم انتخاب شدهٴ مردم است و حرف مردم را بايد بزند! غدير ميگويد حاكم انتخاب شدهٴ «الله» است، «خليفة الله» است، حرف «الله» را بايد بزند و كسي حرف «الله» را ميزند كه وحي بگيرد. اين سه جمله، سه مقاله قطعي فلسفي ميخواهد، چرا؟ براي اينكه امامِ ما «خليفة الرسول» است، تا كسي «مستخلفعنه» را نشناسند، خليفه را نميشناسد! پيغمبر «خليفة الله» است، تا كسي «مستخلفعنه» را نشناسند، خليفه را نميشناسد! از آن «مستخلفعنه» اول شروع كرده، فرمود زراره! بگو من بايد موحّد باشم، اِلحاد را نفي كنم، شرك را نفي كنم، كمونيستي را نفي كنم، ديكتاتوري را نفي كنم، «الله»شناسي داشته باشم، خدا را بشناسم، تثبيت كند، شبهاتِ ملحدان را رد كنم، «اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ»، براي اينكه ميخواهم خليفه تو را بشناسم. اگر كسي نتواند برهان فلسفي و كلامي و عقلي ثابت كند که خدا هست، خدا واحد است، خدا صمد است، خدا اَحَد است، خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[8] است، او نميتواند «خليفة الله» را ثابت كند! «اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ»، چرا؟ براي اينكه من ميخواهم خليفه تو را بشناسم! شما دعاهايي را ديديد كه برهان فلسفي داشته باشد؟! دعا اين است كه خدايا مرا بيامرز! پدر مرا بيامرز! به فلان مريض شفا بده! مشکل ما را حل کن! اين دعا، دعاي عقلي است، «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ»؛ خدايا! من بايد «مستخلفعنه» را بشناسم. پيغمبر را به عنوان جانشين و خليفه تو در زمين بايد بشناسم! تو گفتي: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾،[9] من اگر «مستخلفعنه» را نشناسم، چگونه خليفه را بشناسم؟! من وقتي نبوّت، رسالت، امامت، عصمت و مانند اينها را ميشناسم که آفريننده را بشناسم! «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ»؛ من كه رسولت را ميشناسم، من ميخواهم رسالت را بشناسم، ميخواهم نبوت را بشناسم، ميخواهم وحی را بشناسم، ميخواهم عصمت را بشناسم، ميخواهم «حجّة الله» بودن را بشناسم، براي اينكه امام جانشين اوست و اگر من «مستخلفعنه» را نشناسم، چگونه امام را بشناسم؟! «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»؛ من بايد امامت را بشناسم، معجزه را بشناسم، عصمت را بشناسم. مطمئن يعني مطمئن باشيد اين مثل «لَا تَنْقُضِ» نيست كه بعد از چند سال درس خواندن بفهميد! اگر اين دعاها در حوزهها درسي ميشد، آن وقت معلوم ميشد كه اين دعا چه ميخواهد بگويد!؟
سالار شهيدان آمد اين را زنده كرد، فرمود من از همان اول ميدانم چه خبر است، اين نقشهها را به من نشان دادند! حرفي را كه خدا درباره كلّ جهان زد، من درباره ساختار رزمندههاي خودم ميگويم؛ خدا فرمود من مدبّرات فراواني دارم؛ اما كسي كه كمترين لغزش در كار او و در فكر او باشد، به او مأموريت نميدهم: ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾؛[10] اين «مُضل» به معناي «مُظلِم» است؛ يعني گمراه، نه گمراهكننده! فرمود من اين كارگاه را با مدبّرات امر اداره ميكنم، كسي كمترين نقص و عيب در او باشد، من به او مأموريت نميدهم. كسي كه گُم باشد، گمراه باشد، گمراهكننده باشد من به او سِمَت نميدهم: ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين بيان «الله» است. همين بيان را میبينيد که سالار شهيدان درباره كادر و ستاد خود ميگويد؛ وقتي عبيد الله بن حرّ جعفي آن پيشنهاد را داد، حضرت فرمود اينجا خون لازم است نه اسب و سِپَر! ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾؛ يعني كارگاه الهيِ «مستخلفعنهِ» من با افراد صالح و سالم اداره ميشود، مدبّرات امر اينها هستند. كارگاه مبارزاتي من هم با افرادي كه قبلاً استفاده كرديم كه «لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَر»،[11] اداره ميشود، من چنين افرادي ميخواهم. تو آدم خوبي هستي، اهل نماز هستي، ولي محافظهكار هستي! اينجا كه خون لازم است، كمك مالي اثر ندارد! ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين استدلال حسين بن علي در ردّ پيشنهاد عبيد الله بن حرّ جعفي در آن سرزمين است!
به ما فرمودند شما جزء كساني باشيد كه طالبان خون حسين بن علي هستيد و اين صلاحيت را داشته باشيد؛ اين جملهها غالباً دعاست و دعا هم جمله انشايي است، نه خبري. نظامي كه بخواهد طالب خون حسيني باشد، امروز آلسعود را يزيدي بداند، به فكر يَمن و يَمني بيچاره بيفتد، اين نظام بايد اين اركاني را كه حسين(سَلامُ الله عَلَيْه) معرفي كرد، اين را هم بفهمد، باور كند، عمل كند و ادامه بدهد.
در قرآن كريم فرمود علما يك وظيفه دارند، تودهٴ مردم يك وظيفه دارند؛ اين وظيفهاي كه توده مردم دارند، علما هم در اين وظيفه سهيم هستند. علما بايد مظهر «بقيّة الله» باشند. مستحضر هستيد، «الله هُوَ الْبَاقِي» مطلق و محض است و وجود مبارك وليّ عصر هم «بقية الله» است «بالاصالة»؛ اما وقتي وجود مبارك امير بيان ميگويد: «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»؛[12] تا روزگار هست، علما هستند، فرمود آن علمايي كه «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَي الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم»؛[13] آنها ماندني هستند، آنها كه قبل از مرگ مردهاند: «ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»،[14] او كه باقي نيست. آن علمايي «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» كه به اين پيام رسمياش گوش داده باشد: «مَا أَخَذَ اللَّهُ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْأَمْرِ مِنْ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم». او اگر بيكار ميبيند، شغل نميبيند، معتاد ميبيند و ناله نميكند و فرياد نميزند، او عالِم نيست، قَرار نميگيرد: «أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم». اين تنها قرآن نيست كه «بَعضُهُ يُفَسِّرُ بَعضاً»،[15] كلمات ائمه اينطور است،[16] ادعيه اينطور است، زيارات اينطور است. اگر در آن بخش از نهجالبلاغه آمده است كه «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»، اين بخش نهجالبلاغه هم آمده است كه «مَا أَخَذَ اللَّهُ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْأَمْرِ مِنْ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ»؛ به ما گفتند شما «بقية الله» باشيد؛ يعني عنصري باشيد كه خدا شما را نگه بدارد. علما در فرهنگ قرآن دين «بقية الله» هستند. در بخشهاي پاياني سوره مباركهٴ «هود» ميبينيد: ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ﴾؛[17] چرا «بقية الله»هايي نبودند كه مردم را از زشتي باز بدارند؟ اين كلمه ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾، اگر بار علمي آن بيشتر از «بقية الله» نباشد، كمتر نيست. يك وقت ميگوييم فلان شخص عقل دارد، عاقل است، ميگوييم «اُولُوا العقل» است، وَليِّ عقل است. ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني «وليّ البقاء»، ماندگاري به دست اينهاست. فرمود چرا علما ماندگار نشدند كه جلوي فساد را بگيرند!؟ ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ﴾. اگر عالمان دين به دين عمل كنند، آنطوري كه دين گفته است، ميشوند «بقية الله»، «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ». چه كسي اينها را نگه ميدارد؟ «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»؛ اينها ميشوند وليِّ بقاء، ميشوند ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾؛ نظير ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾؛[18] نظير ﴿أُولِي الْأَبْصارِ﴾.[19] پس اين راه باز است؛ راهِ مانده شدن باز است، راه باقي ماندن باز است، اين راه باز است و اين وظيفهٴ علماست.
اما وظيفه توده مردم چنين است: يك بخش از آيات قرآن، ما را به عقل و علم و تقوا دعوت ميكند كه آن بخش، بخشي فراوان هست؛ اما در بخشهاي اجرايي كه بخواهد كار حسين بن علي را بكند، بخواهد عاشورايي بشود، بخواهد عاشورا را زنده كند، از عقلا ساخته نيست، از اَتقيا ساخته نيست، از مؤمنين ساخته نيست. نگاه كنيد تعبير آهنگين قرآن چيست؟ فرمود اين كارهاي مهم براي عقلا نيست، برای ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾،[20] اين قوم «يَعقِل» غير از عقلاست! مگر ما يك قوم يا يك نژاد به نام نژاد عاقل داريم؟ اين نظير تازي و فارسي نيست که يكي عرب باشد يكي عجم، تا بگوييم اينها جزء قوم عاقل هستند، قوم مؤمن هستند يا قوم متقي هستند! اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾؛ يعني آن امتي كه «قائم بالعقل» باشد، ميتواند حسيني باشد، «قائم بالايمان» باشد، ميتواند حسيني باشد، «قائم بالتّقوي» باشد، حسيني است. اين قوم يعني قيام! آن لقب اصلي وجود مبارك وليّ عصر «بقية الله» است که علما بايد آن را داشته باشند. آن سِمَت اصلي وجود مبارك حضرت، قيام است كه او با اين قيام جهان را زنده ميكند و پيروان و منتظران او بايد ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ باشند؛ يعني «قائم بالعقل» باشند، نه اينكه در كلاس درس عاقلانه درس ميگويد؛ ولي در زندگي به عقل قيام نميكند! در كنار سجاده نماز، اهل نماز است؛ ولي در جامعه به ايمان قيام نميكند! و دين به ما گفته است تا ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[21] نشد، مشكل حل نميشود.
يك بخش در سوره «نحل» است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾؛[22] عادل باشيد! اين جامعه را اصلاح نميكند، اين مشكل شخصي را حل ميكند؛ اما آن كه در سوره «حديد» است، فرمود ما انبيا را فرستاديم، اوليا را فرستاديم، «حديد» را فرستاديم، قرآن را فرستاديم: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. گاهي هم قيام به قِسط كافي نيست، مثل محكمه قضا؛ در آن محكمه قضا در موارد حسّاس، اگر كسي عادل باشد، كافي نيست، اگر كسي «قائم بالقسط» باشد، كافي نيست، بايد «قوّام بالقسط» باشد. آنجا كه پرورندههاي ميلياردي مطرح است، «قوام بالقسط» لازم است! اين سه بخش را كه در سه قسمتِ قرآن آمده، براي سه مسئوليت سنگين است. جامعه وقتي ميتواند بگويد: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ» كه امروز عليه آلسعود سخن بگويد و قيام كند و به نفع يَمن و يَمنيِ مظلومِ شهيد داده، قيام كند كه «قائم بالعقل» باشد، «قائم بالايمان» باشد، «قائم بالتقوي» باشد، علما هم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ باشند، توده مردم هم «قائم بالعقل»؛ اين ميشود: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ»، وگرنه فقط ثوابِ اشك ريختن را انسان ببرد، ديگر مشمول اين جمله بعدي نيست: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ». اگر چنانچه سالار شهيدان، كسي كه در راه او امروز هم اهل مبارزه و جهاد كبيري كه ـ ديشب مطرح شد و ـ در سوره «فرقان»[23] آمده و سوره «فرقان» سوره مكّي است و جهاد سوَر مكّي جهاد فرهنگي و فكري است، اگر اهل اين شد، آنگاه اين زيارت درباره او مستجاب است و دعا مستجاب است: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ».
ببينيد وجود مبارك حسين بن علي در سه بخش؛ مثل سه بخش قرآن تفسير عملي دارد: يك بخش قرآن، بخشهايي است مربوط به منطقههاي ملي و محلّي است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، با مؤمنين كار دارند و احكام درونگروهي ما را بيان ميکند، يك بخش از آيات قرآن مربوط به منطقهاي است نه ملي و محلي؛ ما و مسيحيها، ما و يهوديها، ما و زرتشتيها و اهل ملت الهي كه وحي و نبوت را قبول دارند، خدا را قبول دارند. اينها از سنخ ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾،[24] با اينها كار داريم، يك بخش هم ما با مردم جهان داريم زندگي ميكنيم؛ چه مسلمان، چه ملحد، چه موحّد؛ آن بخشها را هم قرآن كريم در آيه هفت و هشت سوره مباركهٴ «ممتحنه» بيان كرده است. فرمود كفّاري كه با شما بد نكردند، بد نميكند، نفوذي نيستند، ميتوانيد احسان كنيد: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾.[25] اين سه بخش در قانون اساسي ما هم آمده است. سالار شهيدان با اين سه بخش خونش را ادامه داد، آن با ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ كه خطابهاي فراواني داشت، در دِير راهبان در بين راه، آنها را هم هدايت كرد و در قتلگاه اين حرف منطقه سوم را زد، فرمود دين يك پيام جهاني دارد: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»؛[26] اين برنامه معصومانه حسين بن علي است، فرمود ما يك وظيفه مشترك انساني با همه مردم جهان داريم، الآن آلسعود ولو مسلمان هم نباشد بايد پيام گودال قتلگاه حسين بن علي را بشنود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»؛ اينطور كشتار زن و بچه و مردم بيگناه با كدام معيار هماهنگ درميآيد؟! ـ در بحث ديشب به عرضتان رسيد ـ يك وقت است كسي تخدير شده است، عقلش را تحت فرمان هوس قرار ميدهد، او يك مشكل شخصي دارد كه در بيان نوراني حضرت امير هست: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[27] اين جنگ فردي است. يك وقت است كه فرمود اين دين را «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[28] سقيفه و سقفيها آمدند قرآن را و فرهنگ ديني را به اسارت گرفتند، مكتبِ به اسارت رفته خود اسير است، او چگونه درس آزادي ميدهد؟! چگونه درس حُريّت ميدهد؟! ما اگر بخواهيم از آزادي سخن بگوييم و از حريّت بحث به ميان بياوريم، از مكتبي بايد مدد بگيريم. اگر خود مكتب را به اسارت بردند، آن نامهاي كه حضرت امير براي مالك نوشت، فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ اين وجدان عمومي را استكبار و صهيونيست به اسارت بُرد؛ لذا اين همه صحنهها را در يَمن ميبيند و هيچكس اعتراض هم نميكند. فرمود اينها ﴿يَسْتَخْفُونَ﴾،[29] قومشان را و از قومشان كمك بگيرند و مدد بگيرند؛ لذا اصرار ذات أقدس الهي به رسول گرامي(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) اين است كه ﴿لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ﴾؛[30] مبادا اينها را شستشوي مغزي بدهند؟! مبادا اينها مكتب را به اسارت ببرند؟! مبادا اينها فرهنگ را اسير كنند؟! الآن فرهنگ مردم به اسارت رفته است، وگرنه اين ظلم آشكار را ميبينند و كسي اعتراض نميكند. اين پيام سالار شهيدان در گودال همين است که الآن به آلسعود گفته ميشود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»، اين وضع است. اينكه به ما گفتند در تمام اين مراسمِ سوگ و ماتم سالار شهيدان(سَلامُ الله عَلَيْه) به يكديگر بگوييد: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ»؛ يعني دعوت به جهاد، دعوت به خونبهاطلبيِ سالار شهيدان، تا روز قيامت ادامه دارد.
اما وجود مبارك سالار شهيدان وقتي صحنه كربلا را ميخواهد ترسيم كند، با اتمام حجّت، با نامهها، با مصاحبهها، «لِتَكُونَ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾[31]»[32] باشد و حجّت الهي هم بر همه تمام بشود، تا كسي بيگناه كشته نشود. چندين نامه از كوفه آمد و وجود مبارك حسين بن علي نام بسياري از اينها را در روز عاشورا بُرد، فلاني امضاي شما پاي نامه است و نزد من است، مگر مرا دعوت نكردي! اين چند هزار نفر از كوفه و اطراف كوفه آمدند، اينها كه از شام نيامدند. مگر ممكن بود از شام در ظرف يك هفته هزارها نفر بيايند كربلا!؟ اينها پاي منبر حضرت امير تربيت شدند، بخشي از زنها در مجلس زنانه زينب كبرا شركت كردند. پس ميشود فرهنگ را و مكتب را به اسارت بُرد؛ اولاً، مكتبيها را هم اسير كرد؛ ثانياً.
وجود مبارك ابيعبدالله فرمود؛ به بخشي از شما يك توبره جو به اسبهايتان دادند تا بياييد، به شما كه جايزه نداند! شما اصلاً ميدانيد براي چه اينجا جمع شديد؟! «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي»؟[33] من مشكل ديني دارم؟ مشكل سياسي دارم؟ مشكل اخلاقي دارم؟ «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي»؟ اگر شريح و امثال شريح داريد که فتواي ديني ميدهند، ما بدعتي نداشتيم! حلالي را حرام نكرديم، حرامي را حلال نكرديم، بدعتي نداشتيم! خوني هم از ما طلب نداريد، براي اينكه تمام اين فتنههاي اين محدوده ـ نه آن اتاق جنگ ـ اين محدوده كوفه و امثال كوفه به دست ابن زياد است. ابن زياد چند شب قبل زير شمشير نماينده من، مسلم بن عقيل بود، پس ما اهل ترور نيستيم. مگر نبود همين ابن زياد به عنوان عيادت هاني وارد خانهاي شد كه آن طرفش مسلم بن عقيل بود، پشت پرده بود، فرمود پس شما تمام اين منطقه به دست ابن زياد است، اين زير شمشير نماينده ما بود، ما كه اهل خونريزي و ترور نيستيم، خوني هم از ما طلب نداريد، مشكلات مبارزات سياسي هم نداريد، ما اختلافي ايجاد نكرديم، كاري نكرديم، «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي»؟ بعضيها گفتند: «اِنّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لاَِبِيکَ».[34] بار ديگر قرآن بر بالاي سر گرفت، آمد و اتمام حجت كرد، همه فهميدند كه قصد مبارزه ندارد. فرمود در تمام كُره زمين بين مشرق و مغرب عالَم، پسر دختر پيغمبر غير از من كسي نيست، «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي»؟ اتمام حجّت كرد. آن كودك «رَضيع» را هم طبق بعضي از نقلها آورد، اتمام حجّت كرد. اين «لِتَكُونَ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾» براي هميشه با مبارزات سيدالشهدا ميماند؛ به ما گفتند وارث چنين امامي و چنين پيامبري باشيد و شما ميتوانيد باشيد، نگوييد ما نميتوانيم باشيم! اگر امام راحل و اگر شهدايي كه راه كربلا را طي كردند، در اين صحنه ميبينيد، اينها محصول و تربيت شده همين عاشوراي سالار شهيدان هستند.
بعد از اينكه آيه مباهله[35] نازل شد و ذات أقدس الهي فرهنگ حرف زدن را به پيغمبر آموخت، فرمود نگو علي پسر عموي من است! از آن به بعد فرمود: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي».[36] بعد چون مسئله ولايت مطرح است، فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ».[37] خدا به پيغمبر ياد داد كه اگر بخواهي از علي و حسنين و اينها ياد كني، تنها نگو پسر عموي من است يا فرزندان من هستند! ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[38] علي جان توست. شايد قبلاً هم اين بيانات را وجود مبارك پيغمبر ميفرمود، ولي از آن به بعد به طور رسمي فرمود: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»، چون يک لفظ است و يک تعبير است. سندش هم همان ﴿أَنْفُسَنا﴾ است. اين تعبير را وجود مبارك رسول گرامي داشت؛ اما غالب اصحابي كه در آن روز اين حرفها را شنيدند، غالب اينها بعد از نيمقرن ميمُردند، تقريباً جريان كربلا سال شصت هجري اتفاق افتاد، آنهايي كه اين حرفها را از پيغمبر شنيدند، غالب اينها رحلت كرده بودند، در برخي از شهرها يا روستاها ميگفتند، فلان سالمند پيامبر را ديده است، ولي بچههايي كه هشت ساله، دَه ساله، اينها بودند و در زمان كربلا شدند شصت ساله، 65 ساله، اينها در كودكي در محضر پيغمبر، در مسجد پيغمبر، صحنههايي را ديدند كه بعد از پنجاه سال يادشان مانده و ابراز كردند! همه ديدند وجود مبارك پيغمبر روي منبر مشغول سخنراني است، اين نازدانه حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) وارد مسجد شد، پيغمبر از بالاي منبر پايين آمد، در مسجد اين كودك را بغل گرفت، اثناي سخنراني، سخنراني را قطع كرد، اين را بُرد بالاي منبر روي زانويش نشاند، لبانش را ميبوسد، گلوي او را ميبوسد، براي چه اين كار را كرده؟ به آنها كه فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، اينها كه بعد از پنجاه سال زنده نبودند؛ اما اين بچههاي هفت ـ هشت ساله اين صحنه را ديدند، همين بچهها در شام به يزيد گفتند چوب را بردار، من خودم ديدم! من خودم ديدم وجود مبارك پيغمبر اين لبان را ميبوسد، چنين چيزي لازم است. همه مردم كه بعد از پنجاه سال يا پنجاه و اَندي سال زنده نبودند تا حديث نقل كنند و مستحضر هستيد، نقل حديث زيرمجموعه «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً»، قدغن شده بود. آنها كه سقفي ميانديشند، ميگفتند «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»،[39] «كتاب الله» هم كه قابل تفسير براي هر كسي نبود. اساس تفسير «كتاب الله»، سنّت اهل بيت است، اين سنّت اهل بيت را هم كه اينها قدغن كرده بودند.
بنابراين وجود مبارك پيغمبر اين كارها را از همه جوانب كرد، آنها كه آشنا بودند با نازل شدن ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾، حديث «حُسَيْنٌ مِنِّي» كه قبلاً هم البته بوده است و تكرار شد، «عَلِيٌ مِنِّي» که قبلاً بوده و تکرار شد و تثبيت شد و حضرت زير گلوي او را ميبوسيد، لبان او را ميبوسيد، تا آنها بگويند: «ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله و سلم) عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا».[40]
در شب عاشورا يعني چنين شبي، بعد از اينكه وجود مبارك حسين بن علي مهلت گرفت و مهلت دادند و خيام آنها «وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل»،[41] حضرت چندين كار كرد، مستحضريد يك قافله اگر بخواهد در يك بيابان چادر بزند نزديك آب چادر ميزند، ولي حرّ و اينها كه نگذاشتند حسين بن علي نزديك رودخانه چادر بزند! «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»؛[42] فاصله دادند، وگرنه مسافري كه با زن و بچه وارد ميشود، كنار آب چادر ميزند، نه با فاصله! نگذاشتند. چادرها و خيمهها را كه زده بودند، وسط خيام اهل بيت بود، اطراف خيام اهل بيت خيام بنيهاشم بود، اطراف خيام بنيهاشم خيام اصحاب بود، شب عاشورا حضرت دستورات نظامي داد، فرمود اين خيمهها را تنگتر كنيد، خيمه بنيهاشم و زن و بچه كه در وسط هست، آن طنابهاي خيام بنيهاشم را به اينها محكم گِرِه بزنيد و طنابهاي خيام اصحاب را به خيام بنيهاشم محكم گِرِه بزنيد كه اگر حمله كردند اين خيمهها سقوط نكنند و نيفتند. مقداري هم پشت خيام را كَندند و زمينه آتش زدن را آماده كردند كه اگر دشمن از پشت خيام بخواهد حمله كند، نتواند؛ لذا پشت خيمه تقريباً گودالي بود، تنها يك جا راه بود كه از اين طرف به عنوان خيمه «دارالحرب» ياد كردند. خوب تصوير كنيد و به ذهن بياوريد كه طرز ورود و خروج اين شهدا و رزمندهها چگونه بود؟ از هر جايي ممكن نبود اينها بيايند بيرون و از هر جايي ممكن نبود اينها وارد شوند، يك راه مخصوصي بود، حالا عصر عاشورا اين خيمهها را آتش زدند، اين بچهها ميخواهند فرار كنند! از كدام راه فرار كنند؟ درست است، گفتند: «عَلَيكُنَّ بِالفَرار»،[43] اما راه نيست! از آن طرف آنها با تاخت و تاز با اسب دارند ميآيند، از اين طرف هم كه پشت خيام گودال است، فقط راه يك طرفه است و آن يك طرف را هم اينها گرفتند! اين است كه مصيبت اينها توانفرساست!
به هر حال شب عاشورا وجود مبارك حسين بن علي آن شعرها را كه خوانده، امام سجاد شنيده، زينب(سَلامُ الله عَلَيْهِما) هم شنيدند؛ منتها زينب نگران بود، آمد به پيشگاه حسين بن علي عرض كرد «يا بن رسول الله»! ما آمادهايم، ولي مبادا اين چند نفري كه با تو هستند كاري كه با برادرم حسن بن علي كردند با تو بكنند، تو را تسليم كنند، تو را تحويل بدهند! ما ميخواهيم عزيزانه، اگر ميجنگيم عزيزانه باشد، شهيد ميدهيم عزيزانه باشد، شما اطمينان داريد؟ حضرت فرمود من از اينها مطمئنم. اين مصاحبه و گفتگو را شنيد، رفت پشت خيام اصحاب گفت: «يا أصحاب الحميّة و ليوث الكريهة»![44] آنها بيرون آمدند. بنيهاشم خواستند بيايند بيرون، حبيب عرض كرد ما با شما كاري نداريم، اصحاب بيايند بيرون! اصحاب كه بيرون آمدند، حبيب گفت؛ مثل اينكه دختر علي بن ابيطالب به ما اطمينان ندارد، براي اينكه من شنيدم زينب كبرا به حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْهِما) فرمود، اگر اينها صحنه حسن بن علي را تكرار كنند، ما چه كنيم؟ ما ميخواهيم تا آخرين لحظه عزيزانه شربت شهادت بنوشيم! بياييد شبانه برويم تجديد بيعت كنيم! حبيب جلو، اصحاب پشتسر! ميدانستند حسين بن علي به اينها اطمينان دارد؛ اما آمدند پشت خيام زينب كبرا، از دور عرض ادب كردند: «يا معشر حرائر رسول اللّه»![45] در كمال ادب! زينب كبرا هم از درون خيمه جواب داد. عرض كرد ما همان فداكاران أبدي هستيم، برادرت امشب فرمان بدهد ما ميتازيم، ما قبل از اينكه عمر سعد فرمان بدهد، منتظر فرمان حسين هستيم! قبل از اينكه آنها حمله كنند ما آماده دفاع و مبارزه و حملهايم! شب دستور بدهد، شب ميجنگيم، روز دستور بدهد، روز ميجنگيم! زينب كبرا(سَلامُ الله عَلَيْهِا) ديگر از خيمه بيرون نيامد، همانجا دعا كرد، همانجا تشكر كرد و فرمود من از شما راضي، خدا از شما راضي، اين صحنه گذشت. آن وقت «لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل»؛ هر كدامشان مشغول كارهاي خاصّ خودشان بودند و نگهباني رسمي به عهده قمر بنيهاشم بود، يك عده هم نگهبان بودند. صبح شد، اول تير را براي گرفتن جايزه، عمر سعد زد، گفت شاهد باشيد اولين تير را من زدم! «ثُمَّ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[46] مثل قطرات باران تير آمد؛ اما بنا شد بساط رزمي و اصلي جنگ شروع شود، وجود مبارك حسين بن علي اين كارها را كرد، چندين بار خود را معرفي كرد، اتمام حجّت كرد، تا شد نزديك ظهر كه در اين كتابهاي جهاد ما، مثل جواهر و امثال جواهر گفتند که جنگ يا قبل از ظهر مكروه است يا مستحب است بعدازظهر كه زود تمام شود. حالا حضرت نماز خوف را خواست بخواند، آنها كه مهلت ندادند، بعضيها پيشنهاد دادند كه ما جلو سپر ميشويم، اين تيرها را ميگيريم و اين كار جايزهاي بود، هر كسي اين توفيق را نداشت. يكي از آنها سعيد بن عبدالله حنفي بود، عرض كرد؛ پسر پيغمبر! من منّتي ندارم، ولي من 1200 فرسخ راه آمدم، من يك خصوصيت دارم، با ديگران فرق ميكنم، اين سِمت را به من بدهيد! 1200 فرسخ راه، آن وقت بين مكه و كوفه با راه ناامن! اين تقريباً 7200 كيلومتر راه آمد. سعيد بن عبدالله حنفي از رجال نامآور كوفه بود، نامه مردم متديّني كه تا آخر وفادار بودند، نه آنها كه بيوفا بودند، از كوفه اين نامه را گرفت، آمد خدمت ابي عبدالله در مكه، اين سيصد فرسخ، فاصله مكه و كوفه سيصد فرسخ است، با راه ناامن! چون تمام راههاي رسمي را حكومت اموي بَست، اينكه در بعضي از تاريخها نقل ميكنند، اينها تشنه شدند، آسيب ديدند، براي اينكه از راه ناامن و غير رسمي آمدند. اين شده سيصد فرسخ، وجود مبارك ابيعبدالله نامه را پذيرفت، مسلم بن عقيل را اعزام كرد و راهبلدش همين سعيد بن عبدالله حنفي بود، از مكه تا كوفه آمد، شده ششصد فرسخ. بار سوم نامه مسلم بن عقيل را كه گفت كوفيان با من بيعت كردند، از كوفه آورد مكه، اين شده نهصد فرسخ. بار چهارم از مكه تا كربلا كه اين هم سيصد فرسخ است، در صحابت ركاب حسين بن علي آمد، شده 1200 فرسخ؛ يعني 7200 كيلومتر راه آمد، عرض كرد؛ «يابن رسول الله»! من منّتي ندارم، من اين 7200 كيلومتر ناامن را آمدم تا خونم را تقديم كنم، اجازه بدهيد من جلو بايستم! جلو ايستاد. يكي از بهترين غزلهاي سعدي كه فقط شعر است و شاعرانه گفته شد و مصداقي شايد زير اين آسمان نداشته باشد، همين است كه عاشقي درباره معشوق ميگويد: «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش»،[47] اين از غزلهاي بسيار لطيف سعدي است كه اگر تير از طرف معشوق بيايد، من مژهام را تكان نميدهم. اين از باب «أحسنه اکذبه»[48] شعري است که پذيرفته است؛ ولي درباره خاندان حسين بن علي و كربلاييها، «أحسنه اصدقه» است! اين سعيد بن عبدالله حنفي عرض كرد به من اجازه بدهيد! فرمود باشد، اجازه ميدهم! اين آمد جلو، صلات خوف حسين بن علي خيلي طولاني نبود؛ اما تير مرتّب ميآمد، دوازده چوبه تير به بدن او رسيد، «مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش»! آخرين تير را سعيد ديد، اگر دير بجنبد، ممكن است به پسر پيغمبر بخورد، اين صورت را جلو آورد، اين تير را با صورت گرفت، فقط رَمَقي ماند، عرض كرد؛ پسر پيغمبر! 1200 فرسخ آمدم، آيا به عهدم وفا كردم يا نكردم؟ فرمود: «أَنْتَ بَيْنَ يَدَي في الجنة»! اما نوبت به خود حسين بن علي رسيد، وقتي وداع كرد، زينب كبرا از پشتسر گفت: «مَهْلًا مَهْلًا يَا ابْن الزهرا»؛ آرامتر تا زير گلو را ببوسم، آخرين وداع را كنم! به هر حال خداحافظي كرد و طولي نكشيد كه ديد سينهاش سنگين شد! فرمود من كه چشمم را خون گرفته، تو را نميبينم؛ ولي اينجا خيلي جاي بلندي است: «لقد ارْتَقَيْتَ مُرْتَقًي صَعْبا»؛[49] تو جاي بلندي نشستي، جدّم پيغمبر اين دكمهها را باز ميکرد، از زير گلو تا اين سينه را مكرّر ميبوسيد: «لقد ارْتَقَيْتَ مُرْتَقًي صَعْبا»؛ آن وقت طولي نكشيد كه «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَي صَدْرِك»؛[50] آنقدر اين ضجّه اثر داشت! آن قدر زينب كبرا بالاي تلّ زينبيه آن صحنه را گفت! گفت: «وَيْحَكَ يَا عُمَرُ أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْه»؟![51]
«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن»![52]
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه»!
پروردگارا! تو را به أسماي حُسنايت قَسم، تو را به انبيا و اوليايت قَسم، تو را به صُحُف آسماني خود قَسم، تو را به فرشتگان و مقرّبانت قَسم، نظام الهي را، مسلمانها را، يمنيها را، گرفتارها را، همه را در سايه دعاي ولي خود حفظ بفرما!
رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما، حوزه و دانشگاه ما، فرد فرد عزاداران اسلامي را در سايه ولي خود حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل، شهداي انقلاب و جنگ را با شهداي کربلا محشور بفرما!
خطر سلفي و داعشي و تکفيري را به استکبار و صهيونيسم و آلسعود برگردان!
آلسعود را ريشهکن بفرما!
يمن و يمني را مورد عنايت ويژه ولي خود قرار بده!
مشکلات دولت و ملت و مملکت را در سايه دعاي ولي خود حل بفرما!
جوانان مملکت را و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده!
توفيق فراگيري علم صائب و عمل صالح به همه ما مرحمت بفرما!
بين ما و قرآن و عترت، در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. سوره محمّد، آيه38.
[3]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[4]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.
[5]. الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص550.
[6]. الکافي(ط ـ اسلامي)، ج1، ص337.
[7]. وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[8]. سوره بقره, آيه29.
[9]. سوره بقره، آيه30.
[10]. سوره کهف، آيه51.
[11]. وقعة الطف، ص197.
[12]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت147.
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه3.
[14]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.
[15]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390؛ «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[16]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[17]. سوره هود، آيه116.
[18]. سوره بقره، آيه269.
[19]. سوره حشر، آيه2.
[20]. سوره رعد، آيه4؛ سوره نحل، آيات12 و67؛ سوره عنکبوت، آيه35؛ سوره روم، آيات24 و28؛ سوره بقره، آيه164.
[21]. سوره حديد، آيه25.
[22]. سوره نحل، آيه90.
[23] . سوره فرقان، آيه52.
[24]. سوره آل عمران، آيه64.
[25]. سوره ممتحنه، آيه8.
[26]. اللهوف على قتلي الطفوف، ص120.
[27]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
[28]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه53.
[29]. سوره نساء، آيه108.
[30]. سوره روم، آيه60.
[31]. سوره توبه، آيه40.
[32]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت373.
[33]. الأمالي(للصدوق)، ص159.
[34]. ينابيع المودة لذوي القربى، ج3، ص80.
[35]. سوره آلعمران, آيه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾.
[36]. الأمالي(للصدوق)، ص9.
[37]. کامل الزيارت، ص52.
[38]. سوره آلعمران, آيه61.
[39]. الأمالي (للمفيد)، ص36؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص273؛ «قَوْلُهُ عَنِ النَّبِيِّ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لَمَّا طَلَبَ فِي حَالِ مَرَضِهِ دَوَاةً وَ كَتِفاً لِيَكْتُبَ فِيهِ كِتَاباً لَا يَخْتَلِفُونَ بَعْدَهُ وَ أَرَادَ أَنْ يَنُصَّ حَالَ مَوْتِهِ عَلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عَلَيْهِ السَّلَام) فَمَنَعَهُمْ عُمَرُ وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَيَهْجُرُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ فَوَقَعَتِ الْغَوْغَاءُ وَ ضَجِرَ النَّبِيُّ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»؛ صحيح البخاري، ج1، ص120.
[40]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص115.
[41]. اللهوف علي قتلي الطفوف، ص94.
[42]. الارشاد(مفيد)، ج2, ص83.
[43]. معالى السبطين، ج2، ص52.
[44]. مع رکب الحسيني، ج1، ص151.
[45]. مع رکب الحسيني، ج1، ص151.
[46]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.
[47]. ديوان سعدي، غزل332؛ «به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق ٭٭٭ مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش».
[48]. ربيع الابرار و نصوص الاخيار, ج5, ص218.
[49]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج1، ص142.
[50]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص505.
[51]. الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج2، ص112.
[52]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص271.