پایگاه اطلاع رسانی اسراء: صبح امروز (پنجشنبه 23 شهریورماه) جلسه درس اخلاق هفتگی آیت الله العظمی جوادی آملی در حسینیه معظم له در دماوند برگزار گردید.
در این جلسه آیت الله العظمی جوادی آملی به ادامه مبحث شرح نهج البلاغه ـ حکمت 113 ـ پرداختند.
معظم له بیان داشتند: وجود مبارک امیرالمومنین علیه السلام در حکمت 113 که در نهج البلاغه آمده است می فرماید:
«لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ»
گرچه عقل عائدی دارد و مال هم قوام یک مملکت است اقتصاد مملکت به اوست ولی فائده و عائده عقل بیش از مال است، زیرا با عقل می شود مال را تهیه کرد ولی با مال نمی شود عقل را بدست آورد.
«وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ»
تنهایی باعث وحشت است ولی یک وقتی کسی در بین جمع هست اما تنهاست، زیرا عضوی که دارد باعث می شود این خودبرتربینی او را تنها بگذارد، چون خود را برتر می بیند با آنها همکاری نمی کند با آنها مشورت نمی کند از فکر آنها کمک نمی گیرد از عمل آنها بهره نمی برد این عذر باعث تنهایی است و از هر تنهایی هم بدتر است.
«وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِیرِ وَ لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى»؛
انسان باید کریمانه زندگی کند اولین آیه ای که ذات اقدس الهی نازل کرده است در سوره مبارکه «علق» همان درس کرامت دادن است. فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛ اولین درسی که ذات اقدس الهی به جوامع بشری داد همان درس کرامت است و کرامت هم در تقوا است. تقوا آن است که انسان روح بلندی داشته باشد، نه به سراغ بدی برود و نه اجازه بدهد که بدی به سراغ او بیاید.
«وَ لَا قَرِینَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ»؛
همان طوری که عُجب باعث تنهایی است، حُسن خلق باعث آن است که انسان همیشه باهم است با دیگری است، چون خیرخواه دیگران است، یک؛ نصایح دیگران را می پذیرد، دو؛ و اگر در بین دیگرها خلافی هست سعی می کند به وعاء تبدیل بکند، سه؛ او همواره با دیگران به سر می برد.
«وَ لَا مِیرَاثَ كَالْأَدَبِ»؛
در ارث مال شرطش مرگ مورث است. در ارث علم و ادب شرطش مرگ وارث است. در مال تا مورث نمیرد، مال به ورثه نمی رسد. در ارث فضائل تا وارث از هوس و از خودخواهی نمیرد این ارث نمی برد. اگر گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» آن عالمی از پیامبر ارث می برد که خودخواهی را قبلاً قربانی کرده باشد. نفس پرستی را از بین برده باشد. غرض آن است که در ارث معرفت تا وارث نمیرد چیزی به او نمی رسد و در ارث مال تا مورث نمیرد چیزی به او نمی رسد.
«وَ لَا قَائِدَ كَالتَّوْفِیقِ»؛
یک وقت است رهبری علمی است یک وقت رهبری عملی است رهبری عملی آن کشش است یک وقت است که انسان یک مطلبی را می داند که فلان چیز خوب است یک وقتی می بیند نه، یک گرایشی پیدا می کند این گرایش مورد رهبر است راهنماست عنان او را گرفته دارد می برد. این بنام توفیق است. توفیق آن است که کار مطابق و وقف با هدف باشد. کار مطابق با کمال باشد کار وفق با مقصد نهایی باشد و مانند آن. این را توفیق می گویند.
«وَ لَا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ»؛
اینکه در آیه فرمود: ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیكُم﴾ آن عمل صالح است علم صائب و عمل صالح تجارت است این گروه کسانی اند که ﴿رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾ اما یک عده ای دیگر هستند که نه آن علم صائب را دارند نه اگر هم داشته باشند توفیق عمل صالح را پیدا می کنند لذا ﴿فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾ دامنگیر آنها خواهد بود.
«وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ كَالثَّوَابِ»؛
انسان می گوید من بهره بردم. بهره یک وقت بهره مالی است که این زودگذر است و لذائذ مادی را به همراه دارد؛ اما موفقیت های معنوی و کمالات الهی را در بر ندارد. آن سودی که کمالات الهی را به همراه دارد ثواب است یعنی کاری که مطابق با مقصد باشد. کاری که مطابق با مقصد نباشد و همسان با هدف نباشد آن ثواب نیست.
«وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ»؛
پرهیزکاری یک وقت است که انسان از حرام قطعی پرهیز می کند این یک مرحله است یک وقت است که نه، از حرام قطعی نیست ولی کار شبهه ناک است؛ یا این کار شبهه ناک است، یا آن غذا شبهه ناک است. این شبهه ناک در جایی است که انسان باشد احتیاط کند. احتیاط کردن یعنی دور دین را حائط و دیوار بکشد.
«وَ لَا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ»؛
یک وقت است از چیزهایی که طبع او مائل نیست بی رغبت است. یک وقت است که نه، معیار بی رغبتی او حرام و حلال بودن است. اگر چیزی حرام باشد او رغبت ندارد این یک زهد خوبی است زهد کاملی است.
«وَ لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ»؛
یک وقت است که انسان عالم است از جای دیگر یاد گرفته مثل کسی است که استخر تهیه کرده از جاهای دیگر و وارد استخر منزل خودش آب می ریزد. این خیلی هنر نیست و کمال نیست. یک وقت است که نه، تلاش و کوشش کرده از درون منزل خودش یک چشمه ای جوشانده است. این چشمه جوشان است دست نخورده است در اختیار خود اوست. این را تفکر می گویند. اگر کسی مقلدانه چیزی را یاد بگیرد آن علم هست خوب هست ولی این علم مثل تفکر نیست که انسان فعلی ایجاد کند از مجهولی به معلوم برسد و معلوم برای او مجهولی را معلوم بکند و این می شود تفکر، این می شود چشمه.
«وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ»؛
یک وقت است که انسان به مستحبات زیاد می پردازد ولی فریضه ها و واجب های خود را خیلی رعایت نمی کند. بعضی از امور است که خیلی واجب است و ترک آنها محرّم است خیلی به سراغ آنها نمی رود. اما به مستحبات زیاد می پردازد می فرماید هیچ عبادتی به اندازه انجام واجبات نیست. واجب که انجام شد تکلیف عمل می شود حالا ولو انسان از بعضی از مستحبات بماند.
«وَ لَا إِیمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ»؛
اگر کسی خدا را بشناسد حیاء دارد که به غیر خدا تکیه کند، یک؛ و در برابر دستورهای الهی کاملاً صابر و بردبار است، این دو. بردبار یعنی این باری را که دین به عهده او گذاشت این را به مقصد می رساند. چنین آدمی را می گویند بردبار؛ یعنی این بار اوست وظیفه اوست این تکلیف اوست باید این را به مقصد برساند و می رساند. انسان بردبار وظیفه شناس است.
«وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ»؛
یک وقت است که انسان شناسنامه ای افتخار می کند یک وقت است که نه، فرزند کمالات خودش است. این احترام متقابل و پرهیز از تفکر و نجات از غرور و خودخواهی، رهایی از بلندپروازی بیجا اینها نعمت خوبی است. اینها حسب انسان است شناسنامه انسان است نسب انسان است.
«وَ لَا شَرَفَ كَالْعِلْمِ»؛
همان طوری که هیچ علمی مثل تفکر نیست هیچ شرفی هم همانند علم نیست یک وقت است که انسان شناسنامه ای شریف است پسر کسی است برادر کسی است یک شرافت اضافه اعتباری دارد، ولی این شرف حقیقی نیست شرف حقیقی در سایه دانش است.
«وَ لَا عِزَّ كَالْحِلْمِ»؛
این انسان بردبار عزیز است. عزیز نفوذناپذیر است. این زمینی که کلنگ در او اثر نمی کند می گویند «ارض عزاز» نفوذناپذیر است. هر انسانی که رشوه دادن یا تهدید کردن یا وعده های دیگر دادن در او اثر نمی کند که او از حق بگذرد یا باطلی را امضاء کند این می شود عزیز. انسانی که با یک مقدار رشوه یا یک مقدار تهدید یا یک مقدار وعده دیگری این زود تسلیم می شود این ذلیل است فرومایه است تسلیم پذیر است عزیز نیست. فرمود عزت در سایه حلم و بردباری است که انسان حلیم را زود نمی شود عصبانی کرد. زود نمی شود از جا درآورد.
«وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَة»؛
مظاهره یعنی پشتیبان داری کردن. ظهیر یعنی پشتیبان. ظهر یعنی پشت. اینکه می گویند تظاهرات کردند، یعنی افراد پشتیبان یکدیگر شدند جمعاً پشتیبان یک مقصد هستند. این را می گویند ظهیر است. ظهیر از ظهر است، نه از ظهور. ظهر یعنی پشت. ظهیر یعنی پشتیبان. مظاهره و تظاهرات یعنی پشتیبانی کردن، پشتیبان یکدیگر شدن، پشتیبان نظام شدن. فرمود انسان اگر تنها باشد نمی تواند آن بار سنگین جامعه را ببرد، ولی پشتیبان داشته باشد پشت گرمی داشته باشد این قدرت را دارد. اگر کاری را می خواهد انجام بدهند با مشورت باشد همفکری باشد، این مظاهره است. دیگران که رأی خود را در اختیار او قرار می دهند پشتیبان او هستند آنها ظهیر این خواهد بود در جمع مظاهر یکدیگرند. فرمود هیچ مظاهره ای و پشتیبانی ای بالاتر از مشورت نیست.