پایگاه اطلاع رسانی اسراء: دومین همایش سالانه گسترش فرهنگ دعا با محوریت «صحیفه سجادیه» و «اصول کافی» مرحوم ثقه الاسلام کلینی روز چهارشنبه ۲۵ بهمنماه با پیام آیت الله العظمی جوادی آملی در سالن همایشهای شیخ صدوق حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برگزار گردید.
آیت الله العظمی جوادی آملی در این پیام ابراز داشتند: مرحوم کليني از مفاخر جهان اسلام است. اين بزرگوار يک روحاني متعارف و عادي نبود. يک مفسر و محدث و عقلمداري بود که با عقلمداري روايات اهل بيت(عليهم السلام) را جمعآوري کرد و اگر توضيحي داد در محور عقلانيت بود.
ایشان با بیان اینکه مرحوم کليني قطب فرهنگي يک ملت را عقل آن ملت ميداند، بیان داشتند: مرحوم کليني يک مقدمهاي دارد در پايان آن مقدمه اين جمله لطيف را يادآور شد يعني آخرين سطر مقدمه ايشان اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ، وَ اللَّهُ المُوَفِّق»، عصاره فرمايش کليني آن است که آن محور استدلال آن محور احتجاج، آن علممداري عقل است. عقل يک چراغ خوبي است. البته با عقل هيچ کس به مقصد نميرسد، زيرا چراغ از آن جهت که چراغ است هيچ کاري از او برنميآيد فقط صراط را نشان ميدهد. آنکه مؤثر است صراط است و تطرق صراط. عقل راه را نشان ميدهد، راه نيست. عقل قانونگزار نيست عقل قانونشناس است. در جهان چه حق است چه باطل؟ چه زشت است چه زيبا؟ چه حلال است چه حرام؟ چه حق است چه باطل؟ آن را صراط معين ميکند «و هو الله». تعيينکنندهاش خداست منتها اين عقل که چراغ است اين سراج آن صراط را نشان ميدهد.
معظم له اظهار داشتند: عاقل کسي است که اين عقل را به طرف صراط نگه بدارد، يک؛ و بعد از اينکه صراط را تشخيص داد تطرّق کند اين راه را طي کند، دو؛ تا پايان ادامه بدهد و به مقصد برسد و به اهل بيت(عليهم السلام) برسد، سه.
ایشان بیان داشتند: مرحوم کليني شخصاً اين کارها را کرد؛ يعني از چراغ حمايت کرد، چراغ را روشن نگه داشت، چراغ را به سمت صراط نگه داشت، و اين صراط را هم خود ديد هم به ديگران ارائه کرد.
ایشان در بیان داشتند: اگر ما در حريم کار کليني و بزرگداشت او و شرح کتاب او عاقلانه بيانديشيم يک خدمتي هم به اين بزرگمرد و به اين بزرگمحدث و به اين بزرگحکيم جهان اسلام کردهايم.
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمة الهداة المهدیین و فاطمة الزهراء(صلوات الله علیها و علیهم اجمعین) بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله».
مقدم شما فرهیختگان، علما، اندیشوران و بزرگانی که با ایران مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این همایش افزودید گرامی می داریم از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم همه کسانی که در مسیر اسلام و ولایت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) قلم و قدم می زنند مورد عنایت ویژه اهل بیت(علیهم السلام) قرار بگیرند.
مرحوم کلینی از مفاخر جهان اسلام است. کلین یک منطقه ای است در جنوب غربی استان تهران. این بزرگوار از آن منطقه است. یک منطقه دیگری در قزوین بنام کلین نام گزاری شده است. مرحوم کلینی متعلق به این کلینی است که در قسمت جنوب غربی استان تهران قرار گرفته است. این بزرگوار یک روحانی متعارف و عادی نبود. یک مفسر و محدث و عقل مداری بود که با عقل مداری روایات اهل بیت(علیهم السلام) را جمع آوری کرد و اگر توضیحی داد در محور عقلانیت بود.
مرحوم کلینی یک مقدمه ای دارد در پایان آن مقدمه این جمله لطیف را یادآور شد یعنی آخرین سطر مقدمه ایشان این است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ، وَ اللَّهُ المُوَفِّق»،[1] این آخرین خط و سطر مقدمه مرحوم کلینی است که چند سطری خود این مقدمه بیشتر نیست. عصاره فرمایش کلینی آن است که آن محور استدلال آن محور احتجاج، آن علم مداری عقل است. عقل یک چراغ خوبی است. البته با عقل هیچ کس به مقصد نمی رسد، زیرا چراغ از آن جهت که چراغ است هیچ کاری از او برنمی آید فقط صراط را نشان می دهد. آنکه مؤثر است صراط است و تطرق صراط. عقل راه را نشان می دهد، راه نیست. عقل قانون گزار نیست عقل قانون شناس است. در جهان چه حق است چه باطل؟ چه زشت است چه زیبا؟ چه حلال است چه حرام؟ چه حق است چه باطل؟ آن را صراط معین می کند «و هو الله». تعیین کننده اش خداست منتها این عقل که چراغ است این سراج آن صراط را نشان می دهد.
عاقل کسی است که این عقل را به طرف صراط نگه بدارد، یک؛ و بعد از اینکه صراط را تشخیص داد تطرّق کند این راه را طی کند، دو؛ تا پایان ادامه بدهد و به مقصد برسد و به اهل بیت(علیهم السلام) برسد، سه.
مرحوم کلینی شخصاً این کارها را کرد؛ یعنی از چراغ حمایت کرد، چراغ را روشن نگه داشت، چراغ را به سمت صراط نگه داشت، و این صراط را هم خود دید هم به دیگران ارائه کرد. هم خود تطرّق کرد هم همراهانش را (رضوان الله تعالی علیه). لذا این جمله را شما در سیره زندگی همه نمی یابید که کسی در مقدمه کتابش بنویسد قطب فرهنگی یک ملت عقل آن ملت است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»، قطب فرهنگی یک ملت متدن عقل آنهاست.
یک وقت است در نوشته های علما هست که بکوشید بین عقل و نقل جمع کنید، اینها سرجایش محفوظ است. اما آن قطبی که نقل را تشخیص می دهد و اصل نقل را پیدا می کند، محتوای آن منقول را بررسی می کند، آن قطب فرهنگی را عقل یک ملت می داند: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»، این مطلب اول. کلینی قطب فرهنگی یک ملت را عقل آن ملت می داند.
مطلب دوم: براساس همین عقل مداری، اصراری دارد که برخی از خطبه های نورانی اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را شکوفاتر نشان بدهد آن خطبه ای که به اصل دین می پردازد به اصل توحید می پردازد به اصل ذات اقدس الهی می پردازد آن را خیلی شکوفا کند و از آن حمایت کند. رازش این است که یک شبهه ای از مادیین از دیرزمان مطرح بوده است و هم اکنون ممکن است رنگ باخته باشد ولی کم و بیش مطرح است و آن شبهه این است که اگر خدایی هست خدا جهان را خلق کرد جهان را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر جهان را از یک ماده ای خلق کرد، این ماده ها را جمع کرد و این آسمان و زمین را ساخت، پس معلوم می شود که قبل از خدا موجوداتی و ابزاری و مقدماتی و موادی بودند که بدون خدا خلق شده بودند بدون خدا به حیاتشان ادامه می دادند و نیازی به خدا نداشتند!
اگر از عدم خلق کرد، عدم که چیزی نیست که انسان عدم ها را جمع بکند و با عدم های جمع شده آسمان و زمین درست بکند!
عصاره نقد این است که خدا جهان را «من شیء» خلق کرد یا «من لا شیء». اصل تناقض هم یک اصل ازلی است. یعنی نه جمع نقیضین ممکن است نه خلوّ از نقیضین. چون جمع نقیضین محال بالذات است و رفع نقیضین محال بالذات است این سؤال برای ابد و همیشه زنده است که این جهان یا «من شیء» است یا «من لا شیء» اگر «من شیء» باشد پس معلوم می شود قبل از خدا و قبل از کار خدا چیزهایی در عالم بود که خدا آنها را جمع کرد و آسمان و زمین ساخت. اگر «من لا شیء» باشد «لا شیء» که عدم است نمی شود عدم ها را جمع کرد و با مجموع اعدام آسمان و زمین ساخت و بیرون از نقیضین هم شیء ثالثی نیست. رفع نقیضین هم محال است چه اینکه جمع نقیضین محال.
پس اگر خدا جهان را «من شیء» خلق کرده باشد محال است. «من لا شیء» خلق کرده باشد محال است، پس اصل خلقت محال است!
این توهمی است که از دیرزمان در اذهان برخی از شبهه زده ها بود. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید یک خطبه نورانی از امیر بیان و بنان علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) هست که فرمود این خطبه ای را که علی بن ابیطالب ایراد کردند و در این خطبه به این شبهه پاسخ دادند اگر همه جن و انس جمع بشوند همه انبیاء و اولیاء جمع بشوند و این خطبه بر آنها خوانده بشود شایسته است که همه در برابر این خطبه خضوع کنند و اگر انبیاء هم جمع بشوند نمی توانند مثل این خطبه سخن بگویند! منتها می فرماید که انبیای اولوا العزم را استثنا می کند که به استثنای انبیای اولوا العزم یا همه انبیاء را استثنا می کند که اگر همه بشر جمع بشوند و در بین اینها پیامبری نباشد، بشر فقط دانشمند و علمای عادی باشند هیچ عالم عادی هیچ دانشمندی عادی نمی تواند مثل این خطبه علی بن ابیطالب خطبه ای بیاورد همه در برابر این خطبه خاضع اند.
بعدها حکمای دیگر مثل مرحوم صدر المتألهین و امثال اینها پیدا شدند فرمودند این جمله مرحوم کلینی نیاز به متمّم دارد. اگر همه انسان ها جمع بشوند و در بین اینها پیامبران عادی باشند ولی پیامبران اولوا العزم نباشند، از پیامبران عادی هم این جور سخن گفتن ساخته نیست.
پس فرق مرحوم صدر المتألهین و مرحوم کلینی این است که مرحوم کلینی می گوید اگر همه انسان ها جمع بشوند و در بین اینها پیامبری نباشد نمی تواند مثل این سخن علی بن ابیطالب مطلبی بیاورد. مرحوم صدر المتألهین می فرمایند به اینکه اگر همه انسان ها جمع بشوند پیامبران عادی که غیر اولوا العزم هستند باشند، اما پیامبران اولوا العزم نباشند نمی توانند مثل علی بن ابیطالب این سخن را بگویند. چرا؟ چون امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) با کوتاه ترین عبارت به این شبهه ممتدّ در طول تاریخ پاسخ داد. شبهه این است که خداوند جهان را «من شیء» خلق کرد؟ که محال است. «من لا شیء» خلق کرد؟ که محال است. پس خلقت محال است و جمع نقیضین محال است، رفع نقیضین هم محال است.
در این خطبه نورانی امیرالؤمنین این است که «وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَان»،[2] امیرالمؤمنین اصل تناقض را تثبیت کرد، اصل تناقض را تبیین کرد مصداق دو طرف نقیضین را مشخص کرد، فرمود ایها الناس، نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». اگر نقیض «من شیء»، «من لا شیء» بود هر دو موجبه بود. نقیض هر چیزی رفع اوست. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه نقیضی «من شیء» «من لا شیء». حالا که معنای تناقض را فهمیدیم و نقیضی هر چیزی فرع اوست فهمیدیم اصل تناقض را باز می کنیم به عرض خطبه می رسانیم جواب را می گیریم.
نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. یعنی عالم را یا از چیزی خلق کرد یا از چیزی خلق نکرد. نه از «لا شیء» خلق کرد. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است چون «نقیض کلّ رفع أو مرفوع»؛[3] نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، چون هر دو موجبه اند. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. حالا که معنای نقیض معلوم شد. سؤال کنید که خدا عالم را «من شیء» خلق کرد یا «لا من شیء»؟ می گوییم: «لا من شیء». حالا توضیح می دهیم.
یک وقت است می گوییم که خدا جهان را از چیزی خلق کرد که این محال است چون قبلاً چیزی نبود. بعد سؤال غلط داشته باشیم بگوییم به اینکه خدا جهان را اگر «من شیء» خلق نکرد پس «من لا شیء» خلق کرد این سؤال غلط است. چون نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». حالا که سؤال را درست بکنیم حُسن مطلب و حُسن عقل در سؤال عاقلانه است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». حالا سؤال کنید که خدا جهان را «من شیء» خلق کرد یا «لا من شیء»؟ این سؤالی است معقول. جوابی است حکیمانه. خدا جهان را «من شیء» خلق نکرد، «لا من شیء» است؛ یعنی ابداعی است نوآوری است. این همان بیان نورانی امیر بیان علی بن ابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) است که در آن خطبه فرمود: «وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَان»، مرحوم کلینی می گوید این تعجب آور است که آن روز این حرف ها نبود. درست است که اصل تناقض از دیرزمان بود. اما تشخیص نقیض که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» است یا «لا من شیء» که مقدور همه نبود. اگر مقدور بود که این شبهه را افراد مادی طرح نمی کردند.
آنها باید بدانند که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، چون هر دو موجبه اند. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. حالا که سؤال فهمیده است جواب معقول دارد: «وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَان» یعنی نوآوری است، سابقه ندارد. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، یک؛ خدا جهان را «لا من شیء» آفرید، دو؛ پس کل جهان مخلوق خداست، این سه؛ سابقه هم ندارد، این چهار؛ لذا ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[4]
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) همان مطلبی را که در آغاز کتاب یعنی پایان خطبه فرمود قطب فرهنگی یک ملت عقل آن ملت است، خودش عاقلانه زندگی می کرد و عاقلانه با حدیث اهل بیت(علیهم السلام و علیهم الصلاة) زندگی می کرد فرمود که قطب فرهنگی یک ملت عقل ملت است، یک؛ و اگر همه انسان ها که در بین آنها پیامبری نباشد در برابر این خطبه علی(صلوات الله و سلامه علیه) قرار بگیرند همه خضوع می کنند و سجده می کنند، دو؛ و نام آوری عالم شیعی را مشخص کرد، این سه. البته آن افزوده های مرحوم صدر المتألهین(رضوان الله علیه) سرجایش محفوظ است که انبیای دیگر هم مثل علی بن ابیطالب نیستند، چون وجود مبارک حضرت امیر جانشین پیغمبری است که اعظم انبیای الهی است.
مطلب سومی که باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در همین کتاب قیم کافی یعنی همین جلد اول در همین جلد اول آن مقدمه است، یک؛ در همین جلد اول این بیان نورانی است درباره خطبه معروف حضرت امیر ایراد کرد، دو؛ در همین جلد اول فرق بین صفت ذات و صفت فعل را بیان می کند این سه. اینها روی همان قطب فرهنگی کلینی یعنی عاقل بودن حکیم بودن عقل مدار بودن طبع گویی اندیشیدن و مانند آن است. مرحوم کلینی در آغاز بحث صفت ذات و صفت فعل و درباره اراده این مطلب عمیق علمی را ذکر می کند که ما باید بین صفت ذات که عین ذات است تو صفت فعل که خارج از ذات است فرق بگذاریم.
فعل خدا حادث است، صفت ذات خدا همراه با خداست. درباره صفت ذات نمی شود نفی و اثبات گفت که گاهی هست و گاهی نیست. معاذالله بگوییم خدا گاهی عالم است گاهی نیست. گاهی قادر است گاهی نیست گاهی حیات دارد گاهی ندارد. این محال است. صفت ذات به هیچ وجه قابل سلب نیست. اما صفتی که گاهی هست و گاهی نیست این صفت صفت فعل است. مثل اینکه اراده گاهی هست و گاهی نیست. خلقت گاهی هست و گاهی نیست و مانند آن. شفای مریض گاهی هست گاهی نیست. اینها روی مصلحت های کلی تنظیم می شود. فرمود آن صفتی که نفی و اثبات برمی دارد، این صفت فعل است که گاهی این فعل را انجام می دهد گاهی نه. آن صفتی که نفی پذیر نیست دائماً ثابت است صفت ذات است مثل حیات، مثل علم، مثل قدرت. این بیان نورانی مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) است که در همین جلد اول کافی این هم روی همان جهتی است که ایشان قطب فرهنگی یک ملت متدین را و متمدن را عقل می داند.
از اینجا این سلسله از احادیثی که نقل شده «داخِلٌ فِی الخَلقِ لَا بِالمُمازِجة و خارجٌ عَنِ الحقِّ لَابِالمُبايِنة» یا «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَة»،[5] این گونه از احادیث کم نیست که می فرماید خدا داخل اشیاء است بدون امتزاج، از اینجا معلوم می شود که این صفت فعل است نه خود ذات. اگر «داخل فی الاشیاء» گرچه ضمیر «هو» به فاعل برمی گردد اما در تمام اوصاف فعل هم همین طور است ضمیر به فاعل برمی گردد. فاعل گاهی یشفی گاهی لا یشفی، گاهی یخلق گاهی لا یخلق، گاهی یرزق، گاهی لا یرزق، اما اصل قدرت بر رزق، قدرت بر شفا، قدرت بر انجام کارها و آ« عالم بودن به اینها ذاتی است و این تخلف پذیر نیست.
بنابراین اینکه گفته می شود «هو داخل فی الأشیاء» ضمیر به فاعل برمی گردد، حرفی در این نیست، ضمیر به الله برمی گردد. مثل اینکه گفتیم: «هو خالق، هو رازق، هو شافع» اما «قد یشفی قد لا یشفی» پس معلوم می شود که این شفا صفت فعل است. این «هو داخل فی الشیاء لا بالممازجه» این ورود خدا در اشیاء، این صفت فعل اوست یعنی فیض او گاهی در مستفیض است گاهی آن جایی که فعل برداشته می شود مستفیض برداشته می شود. «هو داخل فی الاشیاء لا بالممازجة». این «هو» به الله برمی گردد، یک؛ دخول مال فعل اوست نه مال ذات او. ذات خدا در اشیاء نیست فیض خدا در اشیاء است. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه نفی پذیر است «هو داخل فی الاشیاء» اما وقتی که اشیاء نبودند «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَیء»؛[6] که روایات زیادی در این زمینه است یک مقطعی از دوران جهان هستی بود که ذات اقدس الهی بود و هیچ چیزی نبود، چون ذات خدا مقدم بر همه اشیاء است. تقدم ذاتی دارد و اگر یک چیزی هم بنام فیض اقدس فیض مقدس این گونه از امور بنام وجه الله اینها ازلی بودند ازلی بالعرض هستند نه ازلی بالذات. ازلی بالذات فقط ذات اقدس الهی است.
پس ذات اقدس الهی در مقام ذات بود و در آن مقام «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَیء» هیچ چیزی در عالم نبود، این دو؛ وقتی هیچ چیزی در عالم نبود «داخل فی الأشیاء» هم نبود، این سه. پس یک مرحله ای را ذات اقدس الهی گذراند که داخل در اشیاء نبود، این چهار. مراحل بعدی که پیش آمده که «داخل فی الأشیاء لا بالممازجة» معلوم می شود فیض او و فعل اوست که داخل است نه ذات او، این چهار یا پنج.
بنابراین این «داخل فی الاشیاء» الا و لابد به فیض او برمی گردد. هیچ ارتباطی به ذات اقدس الهی ندارد که خود ذات معاذالله در اشیاء باشد لا بالممازجه بلکه فیض او در مستفیض است «لا بالممازجة» مستفیض از فیض او استفاده می کند «لا بالممازجة» این کم حرفی نیست. این از لطائف بیانات مرحوم کلینی استفاده می شود که ایشان آمده یک معیاری تشخیص داده و آن معیار آن است که چیزی که نفی و اثبات پذیر است به ذات برنمی گردد و چیزی که به ذات برمی گردد ابدی است سرمدی است و مانند آن. چون «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَیء»، پس در آن مقطع «داخل فی الاشیاء» نبود، چون اشیائی در کار نبود. چون اشیاء نبود و اشیاء بعد پیدا شد، این دخول در اشیاء هم بعد پیدا شد. چیزی که بعد پیدا بشود معلوم می شود که برای فعل حق تعالی است نه مال ذات حق تعالی. این عقل مداری کلینی در این گونه از موارد و خطبه ها خودش را نشان می دهد.
بنابراین اگر ما در حریم کار کلینی و بزرگداشت او و شرح کتاب او عاقلانه بیاندیشیم یک خدمتی هم به این بزرگمرد و به این بزرگ محدث و به این بزرگ حکیم جهان اسلام کرده ایم. امیدواریم از همه بزرگوارانی که با ایران مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این نشست و همایش افزوده و می افزایند ذات اقدس الهی به احسن وجه بپذیرد. کلینی(رضوان الله علیه) را و دودمان او را و گذشتگان او را و ذوی الحقوق او را مشمول عنایت ویژه اهل بیت(علیهم السلام) قرار بدهند و نظام الهی و اسلامی تا ظهور صاحب اصلی اش از هر گزندی مصون و محفوظ بماند.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص9.
[2]. ر.ک: الكافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص134؛ «...قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَان...».
[3] . شرح المنظومة، ج1، ص256.
[4] . سوره بقره، آیه117؛ سوره انعام، آیه101.
[5]. ر.ک: نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1؛ «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَة».
[6]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج1، ص154.
↙️ آپارات:
https://aparat.com/v/pGlFS
↙️ یوتیوب:
https://youtu.be/LCgg6hdbA0A