یادداشت:
نگاه عبرت انگیز به تاریخ نشان می دهد که وجود افکار و عقاید تندرو و تک بعدی در برخی افراد، نتیجه ای جز انحراف اعتقادی و انحطاط فکری را در پی نخواهد داشت در حالی که تأسی به سیره رفتاری و عملی حضرات معصومین(علیهم السلام) تنها راه سعادت انسانهای خداجو و طالب کمال بشمار می رود.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی ضمن اجتناب از معنویت های خشک و دلاوریهای بدون عرفانِ برخی افرادِ به ظاهر ممتاز، مخاطبین خود را به نگرش درست رهنمون داشته و در کتاب ارزشمند "حماسه و عرفان" خود مرقوم داشتند:
تاريخ از عدهاي به عنوان زهّاد ثمانيه ياد ميكند كه از جملهٴ اين هشت زاهد، ربيعبنخُثَيم است. دربارهٴ زهد و عبادت او مطالب فراواني گفتهاند. از جمله اين كه:
الف) مدت بيست سال به چيزي جز عبادت و ذكر خدا تكلّم نكرد مگر آنكهروزي به يكي از شاگردان خود گفت: آيا در قريهٴ شما مسجدي هست يا نه؟ گفت: بلي. پرسيد: پدرت زنده است يا مرده؟ بعد از اين سؤال خطاب به خود كرد و گفت: اي ربيع سياه كردي نامهٴ خود را....
ب) پس از وفات او دختركي كه در همسايگي وي زندگي ميكرد به پدر خود گفت: اين ستوني كه در خانهٴ همسايهٴ ما بود چه شد؟ پدرش گفت: آنچه ميديدي ستون نبود بلكه مرد صالحي بود كه شب تا صبح را به عبادت خدا ميايستاد و به علّت تاريكي هوا تو او را به صورت ستون ميديدي.
ج) حكايت شده است كه با يك ركوع شب را به صبح ميرساند. وقتي كه صبح ميشد آه سردي ميكشيد و ميگفت: مخلصين سبقت گرفتند و رفتند ولي ما مانديم.
د) كاغذي در دستش بود و كلمات خودش را مينوشت و در شامگاهان از خود حساب ميكشيد و ميگفت: سكوت كنندگان نجات پيدا كردند و ما مانديم.
ه) در خانهٴ خود قبري كنده بود و هر وقت كه در قلب خويش قساوتي احساس ميكرد، داخل قبر ميشد و به صورت مردهاي دراز ميكشيد و ميگفت: ﴿ربِّ ارجعون٭ لعلّي أعمل صالحاً فيما تركتُ﴾ و آنگاه كه از قبر بيرون ميآمد، به خودش خطاب ميكرد و ميگفت: اي ربيع ترا برگرداندند، ببينيم چه ميكني؟....
با اين همه عبادت، معنويت و زهدي كه از او نقل ميشود بر فرض صحت و دم اغراق و گزافهگويي در زمينهٴ اجتماعي و حماسي بسيار ضعيف بوده است. نقل شده كه در جريان جنگ صفين او همراه با چهارصد نفر ديگر پيش اميرالمؤمنين(عليهالسلام) آمدند و گفتند: با همهٴ اعتقادي كه به فضايل شما داريم، در حقانيت اين جنگ دچار شك شدهايم. خواست ما اين است كه ما را به جايي بفرستي كه يقين داشته باشيم با كفّار ميجنگيم. اميرالمؤمنين(عليهالسلام) سپاهي تشكيل داد و او را به سرحدّات ري فرستاد.
اگر چه گفته ميشود: بعد از شهادت امام حسين(عليهالسلام) اظهار تأسف كرد و گفت: كساني را كشتهاند كه اگر رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) آنها را ميديد دهانشان را ميبوسيد و آنها را در دامن خودش مينشاند؛ در عين حال بعضي گفتهاند: حاضر نبود كه از يزيد به بدي ياد شود و فقط ميگفت: بازگشت آنها به خداست و حسابشان هم با خداست.
اين، نمونهاي بود از معنويت خشك و عبادت بيرنج كه امثال و نظاير آن در تاريخ فراوان است.
صاحب تفسیر تسنیم به نقطه مقابل گروه اول نیز پرداخته و به نمونه هایی اشاره کرده و آورده اند:
در مقابلْ عدهاي بودند كه قبضهٴ تسبيح را رها كردند و فقط به قبضهٴ شمشير چسبيدند و به آن عشق ميورزيدند و تمام استعداد و شخصيت خود را در آن بروز دادند.
خالد بن وليد رزمندهٴ دلاوري بودكه هنگام مرگش گفته بود: در صد جنگ يا كمتر و بيشتر شركت كردم، يك وجب از بدن من پيدا نميشود مگر اين كه زخمي از شمشير يا نيزه يا تير را به ياد دارد. او اگر چه فرماندهي بخشي از لشكر اسلام را در ماجراي «فتح مكه» و «دومةالجندل» به عهده داشت و بعد از شهادت سه فرماندهٴ اول لشكر اسلام در جنگ موته، فرمانده شد، ليكن شجاعت و حماسهٴ او آميخته با معنويت و عرفان نبود، چه بسا براي تشفّي خاطر، انتقامجويي و امثال آن ميجنگيد.
از اينرو ميبينيم وقتي كه بعد از فتح مكه از طرف رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مأموريت پيدا كرد تا براي دعوت قبيلهٴ «جذيمةبن عامر» به اسلام به آن ديار برود و بدون خونريزي اين مأموريت را انجام دهد، انتقام عموي خود را كه در عصر جاهليت هنگام بازگشت از يمن به دست اين قبيله كشته و اموالش غارت شده بود گرفت بدين صورت كه با مكر و حيلهاي آنها را خلع سلاح كرده، دستهاي مردان قبيله را بعد از دستگيري از پشت بسته، سپس فرمان قتلشان را صادر كرد. وقتي كه اين خبر به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد، آن حضرت دست خود را به سوي آسمان بلند كرد و سه بار گفت: «أللهم إنّى أبرء إليك مما صنع خالد بن الوليد»؛ خدايا از كار خالدبن وليد تبرّي ميجويم. آنگاه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) را مأمور كرد تا خسارت قبيله و خونبهاي افراد آن را بپردازد و دل آنها را به دست آورد. علي(عليهالسلام) با محاسبهٴ دقيق تمام خسارات و خونبها، حتي خسارت كاسهاي چوبي را كه سگهاي قبيله در آن آب ميخوردند، پرداخت كرد. مقداري هم براي جبران خسارت روحي زنها و بچههايي كه ترسيده بودند، داد. افزون بر اينها مقداري نيز اضافه پرداخت كرد. وقتي گزارش كارش را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) داد، حضرت فرمود: اين كارها را كردي براي اين كه مردم از من راضي باشند، خدا از تو راضي باشد. تو براي من به منزلهٴ هارون براي موسي هستي جز اينكه پيغمبري پس از من نخواهد آمد؛ «يا على أعطيتهم ليرضوا عنّى رضى الله عنك، يا على إنما أنت منّى بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى».
نمونهٴ ديگر «عمروبنعبدود» يكّهتاز عرب است كه نزديك به هشتادسال از عمر خود را در جنگ و نبرد گذراند و به عنوان «عماد عرب» شهرت يافت. حماسهاي كه او در جنگها آفريده بود، سبب شد كه وقتي با آن سنّ در ميدان نبرد خندق مبارز طلبيد، كسي از مسلمانان جز عليبن ابيطالب(عليهالسلام) جرأت هماوردي و مقاومت نداشت.
اين حماسهها نه تنها عاري از معنويت، معرفت و عرفان بود بلكه در جهت مخالف آن قرار داشت، تا جايي كه تصميم گرفت كه از شجاعت و دلاورمردي خود بهره گيرد و نهال نوپاي اسلام را از ريشه درآورد ليكن خداي سبحان به دست ايمان و اسلام ممثّل(علي عليه السلام) اين كفر مجسّم را از پاي درآورد.
اينها نمونههايي بود از حماسهٴ بي عرفان و عرفان بي حماسه، ليكن چندان مهم نيست. مهم آن است كه انسان در يك ظرف و يك زمان هم عارف باشد و هم حماسهساز، هم روح عرفاني داشته باشد و هم چهرهٴ حماسي.
تبیین نگرش صحیح در اسلام
عارف ديار يمن و سرآمد زهّاد هشتگانه، اويس قرن از شمار كساني است كه از هر دو فضيلت به نحو شايسته و بسيار بالايي برخوردار بود. از جهت عبادت در حدّي بود كه وقتي شب ميشد، ميگفت: «هذه ليلة الركوع»؛ اين شب، شب ركوع است و با يك ركوع آن را به صبح ميرساند. گاهي ميگفت: «هذه ليلة السجود»؛ اين شب، شب سجود است و آن را به سجده ميگذراند. وقتي به او ميگفتند: چطور طاقت ميآوري كه يك شب را به يك حالت بگذراني؟ ميگفت: ميخواهم مانند آسمانيان عبادت كنم، هنوز يك بار «سبحان ربّي الأعلي وبحمده» نگفتم، صبح ميشود؛ در حالي كه سه بار گفتن اين ذكر مستحب است.
در بُعد حماسي وي گفتهاند: در حالي كه قبايي پشمين بر تن داشت و مسلّح به دو شمشير بود در صفين حضور پيدا كرد، به محضر امير عارفان شرفياب شد، عرض كرد: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم؛ «أُبسط يدك أُبايعك».
امام(عليهالسلام) فرمود: بر سر چه چيزي بيعت ميكني؟؛ «علي ما تبايعنى؟»
گفت: بر بذل جانم در راه تو؛ «علي بذل مهجة نفسى دونك».
بعد از بيعتْ در ركاب آن حضرت جنگيد تا از جام شهادت شربت وصال نوشيد. عاش وحيداً ومات شهيداً(رضياللهعنه)؛ تنها زيست و سعادتمندانه با شهادت از دنيا رفت.
در همین اثر گرانسنگ شاید بهترین نتیجه گیری را بتوان در قلم این حکیم متأله جستجو کرد چرا که خیل زیادی از افراد مهمترین معیارشان دیدن بزرگان دین بوده و هست در حالیکه رسیدن و الحاق به ایشان بس بزرگتراز صرفرؤیت خواهد بود .ایشان در بخش دیگری مرقوم داشتند:
صاحب كتاب «الغارات» از بعضي مشايخ خود نقل مي كند كه گفت: در خردسالي روز جمعهاي پدرم مرا به مسجد جامع كوفه برد و بر گردن خود نشاند، ديدم عليبن ابيطالب(عليهالسلام) در حالي كه مشغول ايراد خطابه است، با حركت دادن آستين مباركش، خود را باد مي زند. به پدرم گفتم: چون هوا گرم و جمعيّت زياد است، اميرالمؤمنين(عليهالسلام) احساس حرارت و گرمي كرده، بدين وسيله خود را خنك مي كند؟ پدرم گفت: نه! علي(عليهالسلام) رنج گرما و سرما را احساس نمي كند. بلكه اين كار از آن جهت است كه او تنها يك پيراهن دارد و چون آن را شسته و در حالي كه هنوز خشك نشده، پوشيده است؛ آستين خود را حركت مي دهد تا بدين وسيله لباس او خشك شود.
جالب اين است كه وقتي به آن حضرت گفته ميشد: چرا اين همه بر خود سخت ميگيريد؟ ميفرمود: «رأيت رسولالله(صلي الله عليه و آله و سلم) يأكل أيْبس من هذا ويلبس أخْشن من هذا [وأشار إلي ثيابه] فإن أنا لم آخذبما أخذ به خفتُ أن لا ألحق به»؛ پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدم كه غذايي خشكتر از غذاي من ميخورد و لباسي خشنتر از لباس من ميپوشيد. اگر من به او اقتدا نكنم، ميترسم به او ملحق نشوم.
امید است با اقتدای همه جانبه نسبت به سیرت و صورت رفتاری أهل بیت(علیهم السلام) در مسیر حقیقی گام برداشته و به آنان ملحق گردیم.
--------------------------------------------------------------------
منبع: کتاب حماسه و عرفان، اثر آیت الله العظمی جوادی آملی