28 05 2018 315046 شناسه:

«انسان در قلمرو هستی با تاکید بر نقش معاد در سرنوشت انسان» جلسه دهم

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السّموات و خافض الأرضين و الصّلاة و السّلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين أبی القاسم المصطفي محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

دوازدهمين روز از اين ماه گرامي و عزيز را که ماه برکت و رحمت و مغفرت است در جمع شما برادران و خواهران ايماني سپري مي‌کنيم و نيايش‌هاي ارزشمند اين روز را هم ملاحظه فرموديد: «اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الصَّبْرِ وَ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَاف‏».[1] چه خداي عزيز و مهرباني! چه خداي حکيم و رئوفي! چه آموزه‌هايي و چه زيباست اين دستورات انساني و اخلاقي! نه تنها با اصول و فروع ما را آشنا مي‌کند، بلکه آراستگي انسان را هم به او تعليم مي‌دهد. انسان آرايش، زينت و زيورش در نظام انساني چيست؟ گاهي اوقات ما زيورها و زينت‌ها را به جسم و بدن، اصل مي‌دانيم و تمام تلاشمان اين است که اين بدن را بياراييم، اين جسم را زينت بدهيم. سر و رو را، دست و پا را با همين لباس‌هاي رنگارنگ و عوامل زينتي زرق و برق‌دار، اين ظاهر را مي‌آراييم. اين آرايش ظاهري است، اين آراستن ظاهري است که ـ متأسفانه ـ در اين امر هم افراط و تفريط‌هاي فراوان، جامعه را دچار چالش و دچار بيچارگي کرده است.

اين زيورها اگر درست باشد و اگر صحيح باشد، بله براي جسم هم مناسب است. انسان هم جسمي دارد و هم روحي و بايد هر دو را در بهترين حال نگاه بدارد؛ هم به سلامت جسم و عافيت آن بينديشد و هر آنچه در باب بهداشت و سلامت و ورزشِ جسم و تن هست انجام بدهد، ما نبايد از اين امر غافل باشيم. اين ﴿وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا﴾؛[2] يعني آن بهره‌اي که انسان بايد در دنيا از مطامع دنيايي ببرد، اين هم مورد نسيان و فراموشي نبايد باشد. حتماً بايد ورزش کنيم، حتماً بايد بهداشت و سلامت را رعايت کنيم، حتماً در امر تغذيه و آنچه موجب سلامت بدن هست بايد رعايت کنيم. در دستورات ديني بسيار نسبت به اين امور هم توصيه فرمودند. ما فکر نکنيم که اينها امور بيرون از دين است. اگر توصيه دين به اينکه نظافت از ايمان است: «النَّظَافَةُ مِنَ الْإِيمَان‏»،[3] اينگونه از امور هم در فضاي ايماني توصيه شده است. آن برادر يا خواهري که به مسئله غذا، بهداشت، سلامت، ورزش و نظاير آن توجّه نمي‌کند، او نسبت به مسائل ايماني هم کاهلي دارد؛ ايمان که فقط مخصوص به بحث عبادت‌هاي نماز و روزه نيست. بعضي از اين برادران و يا خواهران مرتّب از اين حسينيه به آن مسجد، از آن مسجد به آن زينبيه، به آن نهاد قرآني، دنبال اين کارها هستند و از امور اصلي و اساسي خود هم غافل هستند! اين درست نيست. تا ما به بنيان‌هاي اوّلي وجود خودمان نپردازيم، مرتب از اينجا مفاتيح دست بگيريم برويم آن زينبيه، برويم آن صادقيه، برويم آن محسنيه، اينها بازي است! آنکه اصل و اساس است اين است که آن پايه‌ها و اصولِ استوار دين را انسان توجّه کند و هر چيزي را هم سرجاي خودش. بارها و بارها به ما توصيه فرمودند که ساعتي از زندگي و ساعتي از روز را به خودتان بپردازيد. اشتغال به خودتان، به سلامت خودتان، به بهداشت خودتان، به غذا و تغذيه خودتان؛ خصوصاً مادران بزرگوار نسبت به تغذيه خود و فرزندانشان و کساني که تحت تدبير آنها دارند سلامتشان را، بهداشتشان را تأمين مي‌کنند به اين امر بايد اهتمام بدهند. به همان ميزاني که به نماز اهتمام مي‌دهند که بايد هم بدهيم همه‌مان، اينها مسئوليتي است که متوجّه اين قشر است. سلامت، ورزش، بهداشت، نظافت، پاکيزگي، سليقه، تنوّع به زندگي بخشيدن؛ گاهي اوقات وقتي وارد خانه‌اي مي‌شويم، بعد از بيست سال همان خانه است! همان مدل است! همان صندلي است! اين زيبا نيست، اين مورد توصيه نيست. همواره تنوّع بخشيدن، ذوق و سليقه به کار بُردن، تغيير و تنوّع در خانه ايجاد کردن، به مسئوليت تغذيه و بهداشت و سلامت خانه و خانواده و همسر و فرزند انديشيدن، اينها هم از توصيه‌هاي ديني است. ما کم نداريم از اين آموزه‌ها که به ما توصيه فرمودند که اينگونه عمل کنيد.

اين مربوط به آرايش جسم است؛ اما آنچه در اين نيايش ما بدان اهتمام مي‌دهيم، آراستگي است که براي جان و روح ماست. انسان که همه‌اش جسم نيست، همه‌اش بدن که نيست، بله در جهان غرب اگر چنين مدلي فکر شود که انسان منحصر است در اين جسم و بدن، اين آراستگي هم منحصر مي‌شود به جسم و بدن؛ ولي انسان اگر اين آراستگي را مختص به جسم کند و از روح و جان و حقيقت اصلي خود غافل باشد، ديگر آرايشي و آراستگي و متانت و زيبايي براي جان و روح انسان نمي‌ماند. خداي عالم به زيباييِ تمام ايمان را زينت روح انسان معرفي کرد: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‏ قُلُوبِكُمْ﴾،[4] همين خدايي که فرمود ما آسمان دنيا را با ستارگان زينت بخشيديم: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِب﴾؛[5] با ستاره‌ها و کوکب‌ها آسمان را زينت داديم و ستارگان و ماه و خورشيد و نظاير آن، اين آسمان را در شب و روز براي شما زيبا کرده‌اند، براي سپهر جان انساني هم مسئله ايمان، اخلاق، تقوا و اينگونه از امور به عنوان زينت‌هاي روح و جان انساني است، ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‏ قُلُوبِكُمْ﴾.

در اين دعايي که امروز تلاوت فرموديد، اين مناجات و نيايش را داريم که خدايا! جان ما را به عفاف و پاکدامني زينت ببخش: «اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ» آن جاني که از پاکدامني و طهارت برخوردار است چقدر جان عزيز و آراسته‌اي است! چقدر جان شريفي است! «وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الصَّبْرِ وَ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَاف»؛ اينها ستارگاني است در سپهر قلب و حقيقت انساني. انسان قانع ثروتي دارد که هيچ ثروتي به عظمت قناعت نيست. مولايمان علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) ـ به روح مطهّر آن حضرت صلواتي اهدا بفرماييد! ـ فرمود: «لَا كَنْزَ كَالْقَنَاعَة»؛[6] هيچ ثروتي بالاتر از قناعت و کفاف و اينکه انسان به آن مقداري که لازم است بسنده مي‌کند، هيچ ثروتي بالاتر از اين نيست. طمع، انسان را به درّنده هولناکي سوق مي‌دهد. آز، طمع، حرص، اينها رين و چرکي هستند که انسان را منحط و ساقط مي‌کنند؛ ولي قناعت و کفاف پرندگاني هستند، بال‌هايي هستند، أجنحه‌اي هستند که انسان را به پرواز در مي‌آورند و اينها موجب آراستگي و زينت انساني است. اميدواريم که خداي عالم اين دعاها را که در روز دوازدهم ماه مبارک رمضان تلاوت مي‌کنيم، براي همه ما خير و برکت قرار بدهد! و همه را، جان، روح و قلبمان را به اينگونه امور زينت‌بخش و آراسته سازنده روح ـ إن‌شاءالله ـ همه ما را مزيّن بفرمايد به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد!

آنچه در اين روزها در جمع شما برادران گرامي مطرح است، مسئله «انسان در قلمرو هستي و نقش و تأثير معاد در سرنوشت انسان» است. اگر حيات انساني فقط منحصر به حيات طبيعت بود، انسان به يک نحو زندگي مي‌کرد؛ ولي وقتي حيات دنيا ظاهر شد و حيات آخرت باطن، حيات دنيا عاجل شد و حيات آخرت آجل شد يکي با «عين» است؛ يعني عجله و حيات مستعجل و الآن و يکي هم با «الف» و «همزه» است که يعني أمددار و آينده. اگر انسان به لحاظ هستي و قلمرو وجودش اين است که هم در دنيا زيست کند و هم در آخرت زيست کند، در دنيا محدود؛ اما در آخرت ابد، در دنيا زرع و در آخرت محصول و درو، اين نسبت به اين روشني برقرار است، انسان زيستي و حياتي به گونه ديگر دارد. همه ما معاد داريم، همه ما رجوع و رجعت به سمت پروردگار عالَم داريم؛ اما ديگر با اين چهره‌هاي ظاهري به خدا برنمي‌گرديم، با سيرتمان، با عملمان، با اخلاقمان، با رفتار و کردار و گفتار و با معرفت‌ها و ايمان و عقايدمان به سمت خدا برمي‌گرديم.

اين معرفت‌ها چه صورت‌هايي دارد؟ شرک چه صورتي دارد؟ توحيد چه صورتي دارد؟ اخلاق حسنه چه هيبت و ظاهري دارد؟ اخلاق سيّئه چه سيرت و چه صورت و ظاهر و شکلي دارد؟ ما يک چيز داريم به نام انصاف، به نام عدل. يکي از دعاهاي امروز هم همين بود: «وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَي الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَاف‏».[7] اين عدل چه قيافه‌اي دارد؟ صورت عدل چگونه است؟ ما در دنيا صورت عدل را نمي‌بينيم، صورت انصاف را نمي‌بينيم؛ ولي همه عدل را مدح و ستايش مي‌کنيم، انصاف و احسان و تفضّل را مورد ستايش قرار مي‌دهيم. اگر چيزي نباشد هيبت و شکلي نداشته باشد چه چيزي را ما ستايش مي‌کنيم؟! مي‌گوييم اين آقاي قاضي حکم به عدل داد، يا آن آقا به انصاف عمل کرد! منصفانه قضاوت و داوري کرد! يا آن آقا حُسن خُلق نشان داد، با اينکه طرفش تُندي کرد و عصباني شد، حُسن خُلق نشان داد. اين حُسن خلق را ما مدح مي‌کنيم، ثنا مي‌کنيم. اين کسي که اين حُسن خلق را نشان داد، ما او را انسان شايسته مي‌دانيم و او را مدح مي‌کنيم. آيا اين حُسن خلق، اين انصاف و عدل، اينها هيبت و ظاهر و صورتي ندارد؟ چرا! اينها هم صورت دارند؛ ولي صورت آن در دنيا ديده نمي‌شود. اين صورت در آخرت نشان داده مي‌شود و انسان‌ها را با اين صورت مي‌نمايانند و انسان‌ها با اين صورت محشور مي‌شوند، ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾؛[8] در دنيا، عالَم، عالَم صورت است و در معاد عالَم، عالَم سيرت و سريره است. همه ما به خدا برمي‌گرديم بدون ترديد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت؛[9] همه ما رجوع ما، برگشت ما، بازگشت ما، به سمت پروردگار عالَم است: ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾،[10] ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾،[11] و آيات فراوان ديگري که نشان از اين است که همه ما به خدا برمي‌گرديم؛ ولي برگشت ما از جايگاه سيرت ماست، از جايگاه سَريره ماست.

ما چگونه برمي‌گرديم؟ ساز و کار مراجعه ما به خدا چگونه است؟ آمدن از سوي پروردگار عالَم مراحلي را طي کرديم و خدا ما را در نشئه طبيعت آورد و نازل کرد، ما هم نازل شده‌ايم، ما هم مرغ باغ ملکوت بوديم، طائر لاهوتي بوديم، از عالم عقل به نشئه نفس آمديم و از آنجا به عالم طبع و دنيا رسيديم، حالا مي‌خواهيم برگرديم راه بازگشت ما چيست؟ اوّلين اتفاقي که در بازگشت لازم است مسئله «مرگ» است که مرگ مسير ما را به سمت پروردگار عالم نشان مي‌دهد و ما در مسير رفتن به سمت خدا از کانال مرگ مي‌گذريم و مرگ براي ما به مثابه گذرگاهي است و به تعبير روايي ما قنطره و پُلي است که ما را از اين نشئه به آن نشئه عبور مي‌دهد. صبح روز عاشورا وقتي سالار شهيدان حسين بن علي اصحاب و ياران را به صف کرد، براي آنها خطبه‌اي خواند و در آن خطبه اوج انساني را و اوج انسانيتي که در رکاب امام شجاعانه و با شهامت و با اخلاص و با ايثار، جان را بر کف گرفته بودند فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَة»؛[12] اي اصحاب من و اي ياران من بدانيد که مرگ چيزي جز پُل و گذرگاهي بيش نيست و شما از اين گذرگاه که رد شويد، از دار نکد، دار مزاحمت، دار زحمت و رنج به عالم راحتي و نشاط و بهشت ابدي منتقل مي‌شويد. اين انتقال را بايد گرامي بداريم، اين انتقال را بايد ارج بنهيم. مرگ هرگز نبايد براي ما مخوف و هراسناک باشد. مرگ را بايد با اشتياق در آغوش کشيم. اگر اهل عمل صالح هستيم، اهل ايمان و پاکدامني و طهارت و عدل و انصاف هستيم، اهل اطاعت و بندگي هستيم و از تمرّد و عصيان نسبت به پروردگار عالم هراس داريم و بيمناک هستيم، از مرگ هراسي نداريم. مرگ را به آغوش مي‌کشيم و از جايگاه مرگ به جنّت دائمه راه پيدا مي‌کنيم. اين سخن مولايمان سالار شهيدان حسين بن علي است؛ همانگونه که ساير ائمه(عليهم السّلام) هم با عبارت‌هاي ديگر و بيان‌هاي ديگر هم به اين حقيقت تصريح فرمودند.[13]

مرگ در اختيار ما نيست؛ اما کيفيت مرگ در اختيار ماست، «كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏»؛[14] ما نمي‌دانيم چه موقع، کجا و چگونه از اين دنيا رخت برمي‌بنديم. ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾؛[15] هيچ نفسي نمي‌داند که ﴿بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾؛[16] ما کجا مي‌ميريم؟ در خانه‌مان، در مسجدمان، در خيابان، در ماشين، هيچ چيزي مشخص نيست. ﴿فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ﴾؛[17] وقتي مرگ آمد، ديگر انسان هيچگونه اختياري از او نيست؛ حتي اينکه بخواهد چشم را ببندد و منتقل شود، در اختيارش نيست. يک دفعه انسان مي‌بيند که نشئه عوض شد، از عالمي به عالم ديگر آمد، به سرايي آمده است که تاکنون نديده است؛ کوچه و خيابانش را نمي‌شناسد، مردان و زنانش را نمي‌شناسد، شرايط و سنّت‌ها و قوانيني که بر آن حاکم است را نمي‌شناسد، اصلاً نشئه متغيّر شده است.

بنابراين اصل مرگ همانند اصل حيات در اختيار انسان نيست، همانگونه که اصل رجعت به سمت پروردگار عالم در اختيار انسان نيست؛ اما مرگ به لحاظ کيفيتش کاملاً مي‌تواند در اختيار انسان باشد، ما مي‌توانيم مرگمان را انتخاب کنيم. آيا مرگ کريمانه، مرگ عزيزانه، يا يک مرگي که با ذلت و خواري همراه است؟ اين حسين بن علي است که مي‌فرمايد اگر انسان بخواهد با ظلم و ستم بسازد و با ستمکار سازش کند، مرگ او مرگِ ذليلانه است، «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ».[18] چقدر زيبا قرآن و عترت حقيقت مرگ و حيات را براي ما ترسيم فرمودند!

پس مرگ جاي هراسي ندارد، مرگ بهترين و ارزشمندترين امکاني است که ما را منتقل مي‌کند از يک دار محدود به يک دار وسيع و يک سراي بسيار گسترده‌تر. ما متولد مي‌شويم به وسيله مرگ، همانگونه که از مادر متولد مي‌شويم. وقتي جنين از رحم مادر متولد مي‌شود، به يک عالم ديگري مي‌آيد. اين تولد براي اين فرزند مبارک است، خير است. اما اين انتقال را ما بايد راجع به آن تأمل کنيم ﴿وَ سَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾،[19] اين سه مقطع را بايد به دقت مورد توجّه قرار بدهيم. ما دو مقطع ديگر در پيش داريم: يک مقطع موت و يک مقطع مبعوث شدن و حشر. چگونه بميريم؟ مرگ ما چگونه باشد؟ در قرآن وقتي خداي عالم سخن انبياي الهي را، ابراهيم خليل الرحمن را يا حتي يعقوب را، يوسف را که سلام خداي عالم بر اين انبياي عظام و اولياي کرام باد، اينها يک توصيه فرمودند و آن اين است که ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾؛[20] خدايا ما مسلمان بميريم! آن‌گاه که از اين نشئه و از اين عالم داريم منتقل مي‌شويم، مسلمان باشيم، اين خيلي مهم است! يوسف صدّيق وقتي مراحل سختي‌ها و دشواري‌ها را يکي پس از ديگري پشت سر گذاشت؛ از دشمني‌هاي برادرانش، بدي‌ها و سختي‌هاي برادران، به چاه افتادن، به زندان افتادن، و سختي‌ها را تحمّل کردن، وقتي رسيد به قدرت و مُکنت، آنجا عرض کرد خدايا! تو همه چيز به من دادي: ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾، الآن من آماده‌ام اگر مي‌خواهي مرا ببري ببر؛ اما مسلمان بميرم، ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾. ابراهيم خليل به فرزندانش توصيه مي‌کند فرزندانم! مسلمان باشيد و مسلمان زيست کنيد و مسلمان بميريد! مُردن اسلامي و بر مبناي اسلام و حيات اسلامي داشتن و مرگ و زندگي را بر مبناي اسلام ساختن، اين توصيه‌اي است که همواره نسبت به ما دارند.

پس اصل مرگ واقعيتي است «مما لابد منه» همه ما به اين مرگ به عنوان يک حقيقت اصلي و اصيل بايد باور داشته باشيم. ما مرگ را باور نمي‌کنيم. اين همه افراد رفتند؛ اما هنوز ما مي‌گوييم: حالا شايد براي همسايه است، براي ديگران است، ما با مرگ چه کار داريم، مرگ به سراغ ما نمي‌آيد! ما مرگ را بايد باور کنيم، خيلي مهم است! يک وقت مي‌دانيم يک وقت باور داريم. مي‌دانيم که مرگ مي‌آيد اين فايده ندارد، يک وقت باور میکنيم، وقتي باور کرديم به جانمان مي‌چسبد. اعتقاد يعني پيوند يعني با قلب استحکام و اتقان از جايگاه همين مرگ ايجاد کردن و باورمند بودن، خيلي مهم است. آقايان! علم کاري از آن پيش نمي‌رود، خيلي از ما خيلي چيزها مي‌دانيم، چند درصد از اينها را عمل مي‌کنيم؟ آن مقداري را که عمل مي‌کنيم علم است، بقيه‌اش سواد است. يک سواد داريم و يک علم. سواد همين است که ما مي‌توانيم بخوانيم و بنويسيم و حفظ کنيم، اينها سواد است. علم آن است که انسان را به عمل وادار مي‌کند: «وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه‏»؛[21] علم آن است که انسان را به ايمان و به باور مي‌رساند و از جايگاه باور، انسان را به عمل مي‌نشاند و ثمر عمل را بر وجود انساني استوار مي‌دارد. چه زيبا فرمودند: «العلم بلا عمل کالشجر بلا ثمر» است. بايد که اين دانش را و اين آگاهي را به ايمان تبديل کنيم و اين ايمان را به عمل برسانيم، آن‌گاه است که اين باور و اعتقاد مؤثر مي‌افتد.

پس همه ما مي‌دانيم که مرگ به سراغ ما مي‌آيد و همه ما مرگ را مي‌چشيم: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت، ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾؛[22] کيست که از بين نرود؟! همه ما محکوم به فنا هستيم. همه ما موت داريم، همه ما فوت داريم و همه ما هم وفات داريم. موت ما «بالنّسبه» به بدن ماست؛ اما وفات ما «بالنّسبه» به روح ماست. وقتي امام سجاد(عليه السّلام) در مجلس عبيدالله بن زياد ـ که لعنت خدا بر او باد! ـ حضور داشتند سؤال کرد اسم تو چيست؟ حضرت فرمود اسمم علي است. آن نانجيب پرسيد که علي را که در سرزمين کربلا خدا کُشت! فرمود نه، تو و لشکريانت علي بن الحسين را کشتيد،[23] اما ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا.[24] يک موت داريم و يک وفات. موت همين است که اظهار روح مي‌شود و در حقيقت روح از بدن جدا مي‌شود. اين با امور اخترامي و اتفاقي پيش مي‌آيد، تصادفي يا سيلي يا زلزله‌اي؛ اما آنکه اصل است و خداي عالم با آن کار دارد و خود را نسبت به حيات انسان‌ها از اين جهت حاضر و شاهد مي‌داند، آن وفات است، گرچه موت هم تحت خالقيت پروردگار عالم است که ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾؛[25] اما آنکه مسئوليت مستقيمش به دست پروردگار عالم و مأموران اوست که ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ،[26] يا ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا،[27] آن يک بحث ديگر است. آنکه به جنبه ملکوت برمي‌گردد، خداي عالم مستقيماً يا به توسط مأمورانش آنها را تنظيم مي‌کند و آنکه به بحث مُلک و طبيعت برمي‌گردد که از آن به موت و فوت ياد مي‌کنيم، آن هم گرچه تحت خالقيّت و ربوبيت پروردگار عالم است به نشئه طبيعت ما برمي‌گردد.

ضمن اينکه موت حق است، ضمن اينکه وفات حق است؛ اما کيفيت آن در اختيار انسان است: «كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏». اين مرگ و زندگي را ما مهم بدانيم، اصيل بدانيم، فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً،[28] خداي عالم اين موت و حيات را در اختيار شما قرار داد؛ هم کيفيت زندگي و هم کيفيت مرگ در اختيار شماست، گرچه اصل زندگي و اصل مرگ را خداي عالم به عنوان سنّت خودش در نظام طبيعت قرار داده است.

اميدواريم که خداي عالم حقايق و معارف خود را در جان يکايک ما با ايمان و اتقان و يقين در دل و جان همه ما قرار بدهد و آني ما را به خودمان وا مگذارد!

«نسئلک اللّهم و ندعوک بأسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم يا الله و ... يا رحمن و يا رحيم».

بارالها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

بار پروردگارا مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

مشکلات را از جوامع اسلامي، جامعه اسلامي ما؛ خصوصاً از جوانانمان، دخترانمان، پسرانمان خدايا اشتغالشان را، مسکن و ازدواجشان را، مشکلات را خدايا مرتفع بفرما!

اين ماه مبارک رمضان را براي همه ما آحاد امت اسلام، سراسر خير و رحمت و برکت و آمرزش قرار بده!

خدايا هدايت ما، ايمان ما، تقواي ما، اخلاق ما، معرفت ما، ارادت ما را به برکت اين ماه فزوني ببخش!

بدي‌ها را، زشتي‌‌ها را، قبايح را، هر آنچه در نزد تو منکر شناخته شده است، خدايا از همه ما دور بگردان!

بار پروردگارا ما را در دنيا و آخرت با ولاي قرآن و عترت محشور بفرما!

زيارت قبور ائمه(سلام الله عليهم)، قبر مطهّر رسول الله و بيت الله را نصيب همه ما بفرما!

عزت و آبروي کشور ما، نظام ما، مملکت ما و جامعه اسلامي ما را روزافزون بفرما!

عدوات‌ها و دشمني‌ها و بدي‌ها را نسبت به دشمنانمان و بدخواهان اسلام و نظام و جامعه اسلامي ما، خدايا در رسان!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيّبه شهدا و روح عالي امام امت را، با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان و امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بالنبي و آله و عجّل اللّهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»



[1]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص145.

[2]. سوره قصص، آيه77.

[3]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏59، ص291.

[4]. سوره حجرات، آيه7.

[5]. سوره صافات، آيه6.

[6]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص536.

[7]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص145.

[8]. سوره طارق، آيه9.

[9]. سوره آل عمران، آيه185.

[10]. سوره بقره، آيه18؛ سوره يونس، آيه56؛ سوره هود، آيه34.

[11]. سوره عنکبوت، آيه21.

[12]. معاني الأخبار، ص289.

[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص134 و135.

[14]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص72.

[15]. سوره سجده، آيه17.

[16]. سوره لقمان، آيه34.

[17]. سوره عنکبوت، آيه5.

[18]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص88.

[19]. سوره مريم، آيه15.

[20]. سوره يوسف، آيه101.

[21]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت366.

[22]. سوره قصص، آيه88.

[23]. وقعة الطف، ص261 ـ 263.

[24]. سوره زمر، آيه42.

[25]. سوره ملک، آيه2.

[26]. سوره سجده، آيه11.

[27]. سوره زمر، آيه42.

[28]. سوره ملک، آيه2.

دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات

محتوای سایت