أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
شب سيزدهم ماه عزيز و کريم رمضان است و هر شب از اين ماه همانند هر روز اين ماه از يک کرامت و شرافت و فضيلت متفاوت و ممتازي برخوردار است. شب و روز به لحاظ ظاهر تفاوتي نميکنند؛ ولي در واقع و باطن گاهي اوقات يک شب به اندازه هزار ماه، ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾،[1] داراي امتياز و فضيلت است. ما که ـ الحمد لله ـ زندگي را بر اساس باطن و نه ظاهر ميخواهيم شکل بدهيم، بر اساس روح و نه بر اساس جسم ميخواهيم ترتيب بدهيم، اين آموزهها براي ما گرانقيمت است، ارزشمند است، ميفهميم ـ إنشاءالله ـ که اين شبها و اين روزهاي ماه مبارک رمضان از يک باطن و جوهري برخوردار است که اگر ما به اين باطن و جوهر ايمان و باور داشته باشيم و سطحي نگاه نکنيم و از خداي عالم بخواهيم که فضايل اين ماه و اين شبها و اين روزها را به ما مرحمت بفرمايد، قطعاً اين نورانيت در دل و جان ما حاصل خواهد شد.
اين نورانيت، يعني اينکه انسان از بديها و رذايل و اعمال ناصالح و ناشايست فاصله ميگيرد. نسبت به خوبيها، کمالات، فضايل، ميل و رغبت پيدا ميکند. ناخواسته، يعني بدون اينکه انسان متوجه شود، زمام جان و باطن را ايمان به عهده ميگيرد و اين بر اساس هدايت و نورانيت الهي است. از درگاه الهي در اين شبها و روزها عاجزانه مسئلت ميکنيم که همه ما را به اين حقايق و به اين واقعيتهاي عيني خارج باورمند بفرمايد! و در اعتقاد و باور و تبعيت در ميدان عمل همه ما را موفق و کامياب بگرداند، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)!
آنچه که راجع به او سخن ميگوييم اين عنوان زيبا و عزيز است: «خدا در قرآن». کدام آيه را ميتوانيم پيدا بکنيم که خدا در آن آيه نشان داده نشده باشد؛ مثل عالم طبيعت، شما کدام بخش از عالم طبيعت را، صحرا را، دريا را، کوه را، دشت را، آسمان را، زمين را، خاک را، آب را کدام موجود را ميتوانيد ببينيد که نشانه پروردگار عالم نباشد. جهان آيينه فيض الهي است؛ لذا خداي عالم همه اينها را به عنوان آيه؛ آيه يعني چه؟ يعني نشانه؛ نشانه چه چيزي؟ نشانه خدا. الآن تمام سورههاي قرآني مشتمل بر آيات هستند. آيات يعني چه؟ يعني نشانهها. اين نشانهها چه چيزي را نشان ميدهند؟ اينها جلوههاي خدا، قدرت خدا، علم خدا، عزت خدا، اراده خدا، اين اسماء و اوصاف را دارند نشان ميدهند، به همان ميزاني که شما به جهان طبيعت مراجعه ميکنيد و در طبيعت شگفتيها فقط و فقط ميتوانند به يک حقيقت ما را رهنمون باشند، آن هم خداست. آب، خاک، هوا آن شگفتيهاي فوقالعادهاي که دارند. خداي عالم وقتي ميخواهد اينها را نشان بدهد، گاهي اوقات ميفرمايد که، ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾؛[2] اين رفعت آسمان را نميبينيد، اين مستوا بودن زمين را نميبينيد؟ اينها شما را به خداي عالم دلالت نميکند، راهنمايي نميکند؟ آيا کسي هست که منکر اين آيات و نشانههاي الهي شود؟
بنابراي همانگونه که خدا در طبيعت به تمام معنا تجلي کرده؛ تجلي کرده يعني چه؟ يعني آشکار شده است. تجلي يک واژه عرفاني است؛ يعني ظاهر شده و خود را نشان داده، خدا اگر بخواهد خود را به ما نشان بدهد، از چه راهي بايد نشان بدهد؟ ـ معاذالله ـ خدا که جسم نيست، جسد که ندارد، دست و پا که ـ معاذالله ـ ندارد؛ مثل يک انسان يا يک کوه. وقتي حضرت موسيٰ در پيشگاه الهي در کوه طور آمد و گفت: ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ به من خودت را نشان بده؟ خداي عالم فرمود که من ديدني نيستم: ﴿لَنْ تَراني﴾؛ هرگز قابل اين نيست که تو مرا بخواهي ببيني. حالا اگر ميخواهي مرا ببيني، من وقتي در کوه تجلي ميکنم؛ نگاه کن! اگر کوه ماند تو ميتواني، ادعا داشته باشي؛ ولي وقتي خداي عالم تجلي کرد بر کوه، کوه نماند: ﴿وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾؛[3] موسي مدهوشانه افتاد، يک تجلي مختصر به اين کوه کرد:
يار گو بالغدو و الآصال ٭٭٭ يار جو بالعشي و الإبکار
صد رهت لن تراني ار گويند ٭٭٭ بازميدار ديده بر ديدار[4]
يعني هميشه انسان بايد بگويد خدايا کجايي؟ چگونه هستي؟ و خدا را با جلوههايش، با حضورش ببيند و در دل و جانش مشاهده کند. «غدوّ و آصال»؛ يعني هر صبحگاه و شامگاه؛ «عشي و إبکار»؛ يعني هر صبحگاه و هر شامگاه.
يار گو بالغدو و الآصال ٭٭٭ يار جو بالعشي و الإبکار
صد رهت لن تراني ار گويند ٭٭٭ بازميدار ديده بر ديدار
اگر صد بار گفته که تو نميتواني مرا ببيني، بگو خدايا من ميخواهم تو را ببينم. خدا ديدني نيست؛ اما اين شوق، اين اشتياق، اين علاقه به اينکه خدا را در اين جلوههايش تماشا کند، اين خود خيلي عزيز است، خيلي دوست داشتني است!
اگر صد بار هم به شما گفتند که شما نميتوانيد ما را ببينيد؛ اين ﴿لَنْ تَراني﴾؛ يعني هرگز نميتواني مرا ببيني. صد بار اگر گفتند شما هرگز نميتواني ببيني باز بگو خدايا! من ميخواهم تو را ببينم.
صد رهت لن تراني ار گويد ٭٭٭ باز ميدار ديده بر ديدار
هميشه انسان بايد خود را در طرفي داشته باشد که خدا را ميجويد.
بنابراين همانگونه که خدا در عالم هستي تجلي کرد و شما به هر کجا که بنگريد، قدرت خدا را و اراده خدا را ميبينيد در آسمان، در زمين، در دريا، در صحرا، در دشت هر چه که هست، اين عظمت و لطافت الهي است به همين ميزاني که در نظام هستي خدا تجلي کرده، در قرآن هم به همين صورت تجلي کرده و اين بيان مولاي بيان و امير کلام علي بن ابيطالب(عليه السلام) است که ميفرمايد: «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه»[5] خداي عالم در اين قرآن تجلي کرده است. بنابراين ما نبايد حالا اين تلاوتهاي زيبايي که برادران دارند و واقعاً فضا را قرآن ميکنند و از آنها هم تشکر ميکنيم؛ اينها فقط گوشنواز باشد، بايد اينها دلنواز باشد، جاننواز باشد، فرحناک باشد، ما از اينجا بايد عبور بکنيم. اين قرآني که ميخوانند اعتباري است؛ يعني ما بايد از آن عبور بکنيم و از خدا ايمان به اينها، معرفت به اينها و ارادت به اينها را مسئلت بکنيم و راه ارتباط با خدا را از همين کلمات بايد آغاز کنيم، جاي ديگر وجود ندارد؛ جاي ديگري، کلمهاي، حرفي باشد که مثلاً انسان بخواهد يا از راه طبيعت، آيات طبيعت را بگيرد يا از راه کتاب همين قرآن است؛ اين دو تا نردبان صعود است که انسان با اينها ميتواند بالا برود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه﴾.[6]
به هر حال بحث در «خدا در قرآن» است. اين خداي عزيز براي اينکه با ما يک ارتباط برقرار کند چهار تا پرده عمومي، چهار وضع عمومي را براي ما معرفي کرد که اين چهار رکن و چهار پرده، نمايانگر جلوههاي الهي هستند که ما اينها را به آن چهار تا تسبيح عمده ميشناسيم؛ ميگوييم تسبيحات اربعه: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر».[7] همه آيات الهي در زير مجموع و چتر اين ارکان اربعهاي هستند که به عنوان کلمات الهي شناخته شدهاند. ما راجع به دو تا از اين کلمات يعني تسبيح و تحميد مطالبي را عرض کرديم و راجع به کلمه «لا اله الا الله» داريم بحث ميکنيم.
يکي از ارکان توحيد و جلوههاي بارز و برجسته توحيد همين کلمه «لا اله الا الله» است. اين چقدر ارزش دارد و چه ميزاني در ترازوي حقيقت اين داراي وزن و ارزش است. در بيان نبوي حضرت رسول گرامي آمده است که «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»؛ اگر کسي بگويد «لا اله الا الله»، اين به لحاظ زباني بالاترين عبادت را اين زبانش داشته است: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه ... وَ خَيْرُ الدُّعَاءِ الِاسْتِغْفَار».[8] قدر استغفار را بدانيم، استغفار بهترين دعاست: «وَ خَيْرُ الدُّعَاءِ الِاسْتِغْفَار»، اينکه انسان از خداي عالم طلب آمرزش و خود را احياناً گنهکار و ظالم و غير انسان صحيح و کسي که به هر حال لغزش دارد، اشتباه ميکند، بداند؛ اين خيلي ارزشمند است: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾،[9] همين اعتراف، همين اقرار به اشتباه، به لغزش، به معصيت، به گناه و بعد انسان از خداي عالم طلب مغفرت و آمرزش داشته باشد، اين از بهترين دعاهاست: «وَ خَيْرُ الدُّعَاءِ الِاسْتِغْفَار».
اجازه بدهيد راجع به همين «لا اله الا الله» يک بحث کوتاهي داشته باشيم؛ البته اين از نظر حِکمي و فلسفي بحثهاي فراواني دارد؛ اما يک اشارهاي به اين بحثها داشته باشيم. همانطوري که جلسه قبل به عرض شما رسيد، دو تا پيام دارد: پيام اولش ظاهراً اين است که هيچ امري، شأنيت براي عبادت ندارد؛ «لا اله»، نه يعني يک چيزي هست و شأنيت عبادت ندارد، نه اصلاً چيزي که به معناي اين باشد که معبود واقع بشود در نظام هستي نميشود تصور کرد. معبود يعني چه؟ يعني يک حقيقتي که انسان در مقابل آن کُرنش کند، او را پرستش کند، از او تبعيت کند، او را اطاعت کند، او را مولاي خود قرار بدهد، خود را تحت ولايت و سرپرستي او قرار بدهد و هر چه که او ميگويد به لحاظ امر، امتثال کند و به لحاظ نهي اجتناب کند؛ اين ميشود معبود که تمام آنچه را که انسان دارد «العبد و ما في يده لمولاه» باشد، چيزي از خود بگويد من دارم، معنا ندارد؛ عبد يعني اين. عبد يعني هر آنچه که در اختيار او هست و حتي خودش «العبد و ما في يده»؛ يعني خودش شخص او و آنچه در اختيار او هست، در اختيار مولاي او هست. اگر مالي دارد، اگر ثروتي دارد، اگر آبرويي دارد، اگر مقامي دارد، هر چه هست، براي پروردگار عالم است. آيا ما چنين کسي را سراغ داريم که هر چه که هم خود و هر آنچه که در اختيار او هست، تحت اراده خدا و ولايت و تصرف الهي قرار بدهد و از خود در مقابل اين هيچ اختياري نداشته باشد؛ بلکه اختيار خود را به اختيار خود، در اختيار خدا قرار بدهد؛ اين ميشود عبد و او هم ميشود معبود. هيچ چيزي در عالم، شأنيت اين معنا را ندارد ما به چه کسي مثلاً چنين مقامي را قائل بشويم؟ به او بگوييم که مثلاً او وليّ ماست، او مولاي ماست؛ امر او مطاع، نهي او مطاع و انسان کاملاً در اختيار اوست، اين چه حقيقتي ميتواند باشد؟ بلکه خداي عالم ميفرمايد که: ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[10] هر آنچه که در آسمانها و زمين است همه در تحت ولايت و سلطه و تأثير و تحت تصرف پروردگار عالم هستند. چيزي هست که بيرون از دايره قدرت و تصرف و ولايت الهي باشد؛ اصلاً اين تصور دارد؟!
بنابراين اين «لا اله»، يعني اينکه هيچ امري که شأنيت معبود بودن و اله واقع شدن را داشته باشد، وجود ندارد. لذا الآن اينکه ـ متأسفانه ـ انسانها در اين فضاهاي مجازي ميبينيد که چه چيزهايي را ميپرستند و چه اموري را به عنوان معبود و خداي خود قرار ميدهند؛ اين بتها، اين اصنام، اين اوثان اينها چيزهايي است که از گذشته بوده و حالا آن را مدرن کردند و حالا آمدند يک زيورهايي به آن انداختند. واي اين جهالت دارد چه ميکند در غرب، در شرق؛ از حيوانپرستي تا همه چيز که اصلاً گاهي اوقات نام آنها را بردن هم قبيح است و ناصواب است! اين انساني که داراي اين عظمت است اين را به اين حدّ ساقط ميکنند و عبادت اصنام و اوثان و اينگونه از امور را قرار ميدهند. آيات فراواني در مقابل شرک و بتپرستي وجود دارد که حالا ديگر ـ الحمد لله ـ ما خدا را شکر ميکنيم به برکت قرآن و اهلبيت از اين فضا دور هستيم و نميدانيم که چه لطف و عنايتي الآن به ما شده. خيلي دانشمند هستند در فضاهاي علمي به اصطلاح ساينتيست هستند، خيلي استاد دانشگاه در مراکز علمي هستند، اينها پنجشنبهها يا مثلاً روزهاي شنبه يا يکشنبه در عبادتگاههاي خودشان ميروند سنگ و گل را عبادت ميکنند. ما ـ الحمد لله ـ به برکت قرآن و عترت آزاديم و خودمان را در سطح فرشتهها و بالاتر از آنها در پيشگاه پروردگار عالم ساجد و عابد ميبينيم و اين به نعمت اهلبيت است. والد بزرگوار ما ميفرمودند که پيشينه ما همين بتپرستي و آتشپرستي بود، آنچه که ما را به اينجا آورد و به مسجد کشاند و به بيت الهي رساند و اينگونه از معارف را به ما داد همين اهلبيت(عليهم السلام) بودند. بعضيها ميگويند پيغمبر که عرب بود، پيشينيه ما که آن وضعش بود، آتشپرستي بود، بتپرستي بود؛ مگر اينها اين چنين کمالي دارند که ما کمالي را مثلاً بخواهيم از دست بدهيم؛ بله انسان هميشه بايد خود را تابع حق ببيند. نياکان ما اگر خوب بودند، قطعاً خوبي آنها براي ما اصل است. به قول جناب ارسطو در مقابل افلاطون ميگفت که افلاطون استاد من است، من افلاطون را خيلي دوست دارم؛ اما حق براي من بهتر از افلاطون است. تعارف که نيست؛ انسان داراي شاخصي است و معياري است به نام عقل و عقلانيت. خداي عالم در قرآن به اين بتپرستها ميگويد براي چه چيزي اين بتها را عبادت ميکنيد؟ ـ طبق آنچه که پيامبرانشان گفتند ـ اينها ميگويند که نياکان ما اينطور بودند، اجداد ما، طايفه ما اينطوري بودند، خدا در قرآن ميفرمايد، اگر اينها هيچ چيزي هم نميفهميدند، شما هم بايد تبعيت بکنيد؛[11] بسيار خب، آنها اينطور بودند، مگر آنها اين طور بودند، معيار است؛ ولي ـ متأسفانه ـ امروز هست، امروز اين عصبيت و تعصّب و اين هميّت جاهليه، هم اکنون وجود دارد، آنها اينطوري خواستند و اينطوري گفتند و اينطوري هم عمل کردند و ما هم اينطوري هستيم. اين منطق را قرآن و وحي کنار زده است، مگر هر کسي هر چيزي گفت بايد تبعيت کرد يا بايد از حق تبعيت کرد. حق مطاع است، حق بايد مورد تبعيت و پيروي واقع شود. خداي عالم شأنيتي را که براي معبود بودن نياز هست، اين را به نحو اتم و اکمل دارد؛ چه کسي ميتواند ولي و سرپرست باشد که قدرت تصرف داشته باشد، در تمام شئون انسان بخواهد تصرف بکند، چه کسي شأنيت دارد؟! کسي بايد باشد که علم به تمام ابعاد هستي يک انسان را داشته باشد؛ مهربان باشد، از خود انسان به خود انسان مهربانتر باشد، قدرت و اراده بر اين معنا را داشته باشد به تمام معناي کلمه. آيا انسان حتي در قلمرو خود ميتواند تأثير بکند؟! اين علم و آگاهي، اين قدرت و اين ارادهاي که خداي عالم به نحو اتم و اکمل دارد، همه و همه اينها باعث میشود که ما او را به عنوان وليّ، به عنوان قدرت تصرف کننده در هستي و در وجود انساني بشناسيم و تحت ولايت الهي باشد: ﴿هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ﴾؛[12] اين ولايت، اين محبت، اين سرپرستي و اين توليت شأن پروردگار عالم است و لذا هيچ موجودي در عالم شأنيت اين را ندارد که معبود واقع شود: «لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لَا مَعْبُودَ سِوَاه»؛[13] هيچ احدي نميتواند غير از خداي عالم معبود واقع بشود و به تعبير مولايمان ابي عبدالله(عليه السلام) در آن گودال قتلگاه: «إلهِي رِضًي بِقَضائِکَ تَسلِيمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ»؛[14] هيچ احدي نميتواند معبود باشد.
يک نکتهاي ميخواهم عرض کنم؛ آن نکته هم خيلي مهم است و بر اساس همين هم اين حديث نوراني را آوردم که در جمع شما بخوانيم. از آقا امام صادق که به روح مطهرش صلواتي اهدا بفرماييد! ما يک عبادت داريم اين خيلي مهم است، توجه بفرماييد! اين يک وقت آدم فکر ميکند که مسلمان است و وظايف اسلامي خود را هم خوب ميداند نه؛ گاهي اوقات خود ما که مدتها با اينها مأنوس هستيم، ميبينيم که نه، خيلي از مسايل پيچيده است و فکر نکنيم که هر کسي ميتواند در باب دين اظهار نظر بکند. يکي از مطالبي که ـ متأسفانه ـ امروز هم خيلي شايع است اين است که هر کسي که يک تريبوني، يک منبري، يک جلسهاي دارد، فکر ميکند که او به اصطلاح ميتواند از دين سخن بگويد. هيچ حقيقتي از دين سنگينتر نيست؛ اگر ما آسمان و زمين را در يک کاسه قرار بدهيم و يک قول «لا اله الا الله» را در يک کفه ديگر؛[15] اينها اصلاً چيزي نيستند، اينها جسماني هستند، مادي هستند، اينها اصلاً در مقابل يک حقيقت مثل توحيد قابل مقايسه نيستند؛ لذا خطيرترين و دشوارترين شأن، همين شأن روحانيت است و مُبلغ دين بودن است. حالا فکر نکنيد که فرض بنده ميآيم، اينطور حرف ميزنم، يک تريبوني هست و منبري هست، نه؛ خيلي سنگين است، خيلي دشوار است، مسئوليت فوق العاده است! اگر ـ خداي ناکرده ـ آدم يک حرف ناصوابي بزند و ـ معاذالله ـ به عنوان دين بگويد، بايد در مقابل خدا و رسول پاسخگو باشد، مردم ميگويند ما حرف اين آقا را شنيديم، ما که خودمان آشنا نيستيم، اين آقا اينطوري گفته است. ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛[16] خدا در قرآن ميفرمايد که وقتي با اين افراد تبهکار در جهنم، فرشتهها مأمور ميشوند به آنها ميگويند، مگر يک نذيري نيامد به شما بگويد که اين راه است، اين چاه است، اين ماه رمضان است، اين خيرات دارد، برکات دارد؟ مگر نيامد به شما بگويد ماه رمضان است؟ مگر افطارها و سحرها را به شما هشدار نداد؟ مگر نگفت که يک ماه ديگر تمام ميشود؟ چرا گوش نکرديد؟ ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ يعني يک منذري، يک بشارت دهندهاي، انذار دهندهاي نيامد به شما بگويد اين منبر، اين تريبون، تريبون نذير است، به ما ميگويد اين مسير را بايد برويد، اين مسير را نبايد برويد؛ اين خيلي مسئله جدّي است، به اين راحتي که آدم نميتواند دين را بشناسد.
بنابراين مسئله معبود و عبادت پروردگار عالم صرفاً اين نيست که انسان يک رکوعي داشته باشد و سجودي داشته باشد. از مسئله عبادت، يک پوستهاي ما داريم؛ پوسته آن گاهي اوقات در قالب نماز است، گاهي وقتها در قالب روزه است، گاهي وقتها در قالب جهاد است، گاهي وقتها در قالب خمس و زکات است، اينها پوسته است. اينها ظاهرش است؛ اما باطن اينها اطاعت است و تبعيت است و امتثال امر خدا هست، اجتناب از نهي خداست؛ اين خيلي مهم است. ما وقتي که داريم ميگوييم دو رکعت نماز ميخوانم به امر خدا، اطاعت امر الهي و در اين قالب که اين قالب، قالب نماز است، اگر مثلاً وجوهاتش را ميدهد يا صدقهاي ميخواهد بدهد، اين وجوهات و صدقه که پوسته ظاهري نيست؛ مثل اينکه يک نفر بخواهد فرض کنيد به «دار الأيتام» کمک بکند؛ اين يک کار بشري است، اين براي تشفّي قلب خودش است يا براي اينکه بُعد اجتماعي انسان محفوظ باشد يک کمکي ميکند؛ ولي در فضاي دين که اينطوري نيست، اين قصه دارد با خدا معامله ميشود. وقتي شما صدقه ميدهيد: ﴿يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾،[17] وقتي شما داريد قرض ميدهيد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[18] به خدا داريد قرض ميدهيد؛ اين مسئلهاش خيلي متفاوت است. بنابراين روح عبادت اطاعت است. ممکن است يک وقت عبادت باشد؛ ولي اطاعت نباشد؛ برعکس ممکن است يک جايي اطاعت باشد و عبادت نباشد. يک وقت هم هست که هم عبادت است و هم اطاعت؛ يک وقت هم است که نه عبادت است نه اطاعت.
ما چهار وضع و صورت داريم: يک وقت است که هم عبادت است و هم اطاعت؛ يعني انسان دو رکعت نماز ميخواند؛ اما واقعاً در مقابل خدا و خدا را هم اطاعت ميکند و لاغير. در هر چيزي امر خدا، فرمان خدا، نهي خدا، زجر خدا، اينها ملاک است هم عبادت ميکند هم اطاعت ميکند؛ اين يک دسته از انسانها هستند. دسته ديگر انسانهايي هستند که عبادت ميکنند؛ اما اطاعت نميکنند؛ يعني ميآيند نماز ميخوانند، روزه که قالب هست را ميگيرند؛ ولي راه خودشان را ميروند ـ معاذالله ـ در مسايل اقتصادي، در مسايل اخلاقي، در مسايل اجتماعي، اينها خدا را را اطاعت نميکنند، اين هم دسته دوم. پس دسته اول کساني هستند که هم عبادت ميکنند و هم اطاعت ميکنند؛ اينها انسانهاي مؤمن و موحدي هستند. دسته دوم کساني هستند که به ظاهر عبادت ميکنند؛ اما اطاعت از هواي نفْس و خواستههاي نفساني است. دسته سوم کساني هستند که در حقيقت اطاعت ميکنند؛ اما عبادت نميکنند. اگر کسي حرف ديگري را گوش کرد، سخن ديگري را گرفت، يک فرمانروايي حاکم و جائر و ظالمی آمد، يک حرفي زد، با اينکه علم دارد، اين حرف ظالمانه است، اطاعت کرد؛ اين درست است که قالبش عبادت نيست؛ اما روحش همان روح عبادت و بندگي است. اينجا خيلي مسئله مهم است. اگر کسي حاکم جائري را يا از يک انسان ظالمي در هر کجايي که هست، از او تبعيت کرد، اطاعت کرد، پيروي کرد، چون روح عبادت به اطاعت برميگردد. اگر کسي از ديگري تبعيت کرد، پيروي کرد، اطاعت کرد، ولو هم او را عبادت نکرده باشد، عبادت کرده است. الآن من حديث را خدمت شما بخوانم. عبادت اين نيست که ما بياييم در يک کسوت ظاهري يک لباسي به آن بدهيم نه، عبادت مخّ و مغز آن عبارت است از اطاعت. قسم چهارم هم کسي است که نه اهل عبادت است نه اهل اطاعت، يک سرگشته و حيران، هر وقت بادي به هر جهت هر کاري را انجام ميدهد.
پس دسته اول که مؤمن و موحدند، آنهايي هستند که هم عبادت و هم اطاعت؛ يعني هم ظاهر را که در کسوت عبادت نماز، روزه، خمس و زکات انجام ميدهند و هم حقيقتاً از خداي عالم اطاعت ميکنند، پيروي ميکنند و فرمان الهي را امتثال ميکنند؛ اين دسته اول که پاکان هستند، صالحان هستند، موحدان و مؤمنان هستند.
دسته دوم کساني هستند که ظاهر عبادت دارند؛ اما اطاعت از خداي عالم را ندارند؛ اينها انسانهاي سطحي و قشري هستند، اينها هم افراد چندان مؤثري نيستند؛ اما اين دسته سوم که روح عبادت را که اطاعت است، نسبت به غير خدا دارند. امام(عليه السلام) ميفرمايد: اينهايي که باطن عبادت که اطاعت است را نسبت به غير خدا دارند، در حقيقت دارند غير خدا را پرستش و عبادت ميکنند. اين قسم سوم است. ملاحظه بفرماييد يک بار ديگر براي آقا امام صادق(عليه السلام) به روح مطهر آن حضرت صلواتي اهدا بفرماييد! اين خيلي مورد ابتلاي ما هست، ما فکر ميکنيم که عبادت رکوع و سجود است. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «لَيْسَ الْعِبَادَةُ هِيَ السُّجُودَ وَ الرُّكُوعَ» عبادت اين سجده کردن و رکوع کردن نيست، اين پوسته عبادت است، مخّ و مغزاي عبادت «إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الرِّجَالِ». عبادت عبارت از اين است که شما از چه کسي داريد تبعيت ميکنيد، اطاعت ميکنيد، پيروي ميکنيد، بيايي در مسجد نماز بخواني و بعد نگاهت اين باشد که آن آقا اينطوري خواسته و ظالمانه حکم داده، ظالمانه دستور داده، ظالمانه زجر داشته، من عيناً عمل بکنم در حقيقت شما او را عبادات کردي؛ «لَيْسَ الْعِبَادَةُ هِيَ السُّجُودَ وَ الرُّكُوعَ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الرِّجَالِ». بعد فرمود: «مَنْ أَطَاعَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ فَقَدْ عَبَدَهُ»؛[19] همان سخني که آقا امام سجاد(عليه السلام) در مجلس يزيد به آن خطيب گفت که آنچه که تو بالاي منبر داري ميگويي، براي رضايت يزيد داري ميگويي، براي خشنودي يزيد است؛ اين کلامي است در جهت سخط خالق و رضايت مخلوق؛ يعني داري غضب خدا را فراهم ميکني؛ ولي رضايت يزيد را آماده ميکني، تو داري از يزيد تبعيت ميکني.[20] منبر پيغمبر رفتي، داري از يزيد پيروي ميکني و او را داري عبادت ميکني. «مَنْ أَطَاعَ الْمَخْلُوقَ» کسي که يک مخلوق را اطاعت بکند در مسير معصيت خالق «فَقَدْ عَبَدَهُ». «مَنْ أَصْغی إِلى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»،[21] هر کسي که به يک ناطقي گوش بدهد و بخواهد حرفش را گوش بکند و اطاعت بکند؛ البته او را عبادت کرده، ملاحظه کنيد تعبير را «فَقَدْ عَبَدَهُ»؛ يعني اين آقا اطاعت کرده عبادت نکرده او را پرستش نکرده در جلوي خود مُهر نگذاشت و رکوع و سجود بکند نه، عبادت به معناي ظاهري نداشته؛ اما اطاعت داشته، هر چه او گفته، گفته چشم، ولو در معصيت و در نافرماني خدا هم باشد بر اساس آن عمل کرده است. بعد حضرت ميفرمايد که در قرآن خداي عالم ميفرمايد: اين عالمان مسيحي ـ نمونه بارز آن اين است ـ در آن زمان، مردم ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ اينها کشيشهايشان را راهبهايشان را به عنوان ربّشان قرار دادند. مگر ميشود کسي کشيش را بگويد، خدای من است. حضرت ميفرمايد اينکه خدا فرمود: ﴿أَرْباباً﴾؛ ارباب، نه يعني ربّي که در مقابلش انسان عبادت بکند. توضيح ميدهند، ميفرمايند که: «أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَی عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ»، اين رهبانها و راهبان و کشيشها از مردم نخواستند که در مقابل آنها عبادت کنند: «أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَی عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ إِلَی عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ مَا أَجَابُوهُمْ»؛ اگر ميگفتند بياييد ما را عبادت کنيد، مردم عبادتشان نميکردند. «وَ لَكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا»؛[22] گفتند اين را بخوريد، اشکال ندارد؛ آن را نه؛ حلال خدا را حرام کردند و حرام خدا را حلال کردند، اينها هم تبعيت کردند، شوخي نيست دين، حلال و حرام شوخي نيست، جهنم است پشت اينها، اگر ـ خداي ناکرده ـ انسان دست به حرام خدا بزند. حرام يعني حرام؛ حرام يعني خط قرمز؛ خدا که نميتواند در اينجا جهنم را نشان بدهد، اينجا عالم اعتبار است؛ قانون ميگويد، اگر کسي مثلاً چراغ قرمز را رد بکند، اين قدر جريمه است يا بايد برود زندان يا بايد به هر حال جريمهاي پرداخت بکند، اين است؛ ولي آن که دارد ميگويد، به صورت قانون است، به صورت نوشته و کتاب است. به همان صورتي که الآن ما وقتي چراغ قرمز ميبينيم ميايستيم، عبور ممنوع را رد نميشويم، به جهت اينکه اگر رد شدن از اينها باشد جريمه دارد، اين حرام خدا هم همين است.
بارها و بارها ميگويد: به اين خط نزديک نشويد؛[23] اينها براي شما سخط و عذاب الهي را ميآورد. به هر حال آنها حرام خدا را حلال کردند و حلال خدا را حرام و اين افراد هم چون اين مسير را ـ متأسفانه ـ طي کردند، آن احبار را به عنوان ربّ خودشان عملاً پذيرفتند، ولو عبادت نکردند، اطاعت کردند که اين اطاعت همان روح عبادت است.
بنابراين ملاحظه ميفرماييد! آنهايي که ناجح هستند، موفق هستند، پيروز هستند، کساني هستند که هم در کسوت عبادت و عابد بودن خدا ظاهر ميشوند و هم در مقام عمل، مطيع فرمان الهي هستند. اميدواريم که خداي عالم توفيق بندگي و اطاعت و عبادت را به همه ما مرحمت بفرمايد!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توقيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
رحمت و برکت و مغفرت اين شبها را نصيب همه ما بفرما!
خدايا مرضاي مسلمين، مخصوصاً منظورين شفاي عاجل عنايت بفرما!
مشکلات را از جوامع اسلامي، خصوصاً جامعه اسلامي ما، بالأخص جوانان ما مرتفع بفرما!
عزت و صلابت و استحکام و قدرت و اراده پولادين اين کشور را تا آخر به فتح و ظفرمندي نائل بفرما!
کشور ما، مملکت ما، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، حوزهها، دانشگاهها، همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
گذشتگان ما، گذشتگان اين جمع، ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1]. سوره قدر، آيه3.
[2]. سوره غاشية، آيات17 و 18.
[3]. سوره أعراف، آيه143.
[4]. هاتف اصفهاني، ديوان اشعار، ترجيع بند ـ که يکي هست و هيچ نيست جز او.
[5]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه147.
[6]. سوره فاطر، آيه11.
[7]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص191.
[8]. المحاسن، ج1، ص291.
[9]. سوره انبيا، آيه87.
[10]. سوره آلعمران، آيه83.
[11]. سوره مائده، آيه104؛ ﴿أَ وَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئا﴾.
[12]. سوره کهف، آيه44.
[13]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج57، ص259.
[14]. مقتل الحسين، مقرم، ص 367.
[15]. وسائل الشيعة، ج7، ص210؛ «عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ- يَا مُوسَى لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ عَامِرِيهِنَّ عِنْدِي وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ فِي كِفَّةٍ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِي كِفَّةٍ مَالَتْ بِهِنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه».
[16]. سوره ملک، آيه8.
[17]. سوره توبه، آيه104.
[18]. سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.
[19]. وسائل الشيعة، ج16، ص156.
[20]. مثير الأحزان، ص102؛ «اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق».
[21]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج6، ص434.
[22]. المحاسن، ج1، ص246.
[23]. سوره بقره، آيه187؛ ﴿تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها﴾.