حماسه امام سجاد (عليه السلام) در کوفه
امام سجاد(عليه السلام) شركت مستقيم در صحنهٴ نبرد و درگيري روز عاشورا نداشت؛ چون قضا و قدر الهي اين بود كه او شهيد نشود و پدر هشت امام بعد از خود باشد تا خط امامت امت و هدايت جامعه ادامه يابد، امّا روح حماسي آن حضرت او را آرام نمي گذاشت. از اين رو هر جا كه مصلحت اقتضا مي كرد و زمينه اي پيش مي آمد به افشاگري و استيضاح هيئت حاكمه و دربار ستمكار اموي مي پرداخت.
مثلا با آن كه آن حضرت(عليه السلام) فاصلهٴ كربلا تا شام را با سكوت گذراند و فقط به ياد حق مترنّم بود و با كسي جز اهل بيت(عليهم السلام) حرف نمي زد، و با آن كه او را دركوفه زنداني كرده بودند[2] و با آهن گران و سخت، دست و پاي مبارك او را بسته و بر شتر برهنه سوارش كرده بودند و از رگهاي بدن او خون جاري بود،هنگامي كه شروع به سخن كرد فرمود: اي امّت نابكار، باران بر محلّ و زمين شما نبارد/اي امتي كه حرمت جدّ ما را دربارهٴ ما نگه نداشتيد. اگر در روز قيامت در مقابل جدّ ما قرار گيريد/چه خواهيد گفت؟ ما را سوار بر شترهاي برهنه، در شهرها مي گردانيد/گويا ما نبوديم كه پايه هاي دين را در ميان شما محكم نموديم.
يا أمة السوء لا سقيأ لربعكم ٭٭٭٭ يا أمة لم تراع جدّنا فينا[3]
آن گاه اشاره به جمعيت كرد كه ساكت باشيد. وقتي ساكت شدند، پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به معرفي خود و افشاي جناياتي كه امويان در كربلا مرتكب شده بودند پرداخت.
«أيّها النّاس من عرفنى فقد عرفنى ومن لم يعرفنى فأنا على بن الحسين ابن على بن أبى طالب، أنا ابن من انتُهِكَت حرمتُه وسُلبتْ نِعمتُه وانتُهب ماله وسُبىَ عياله أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذَحْلٍ ولاتُرات، أناابْن من قُتل صبْراً وكَفي بذلك فخْراً... »[4].
نتيجهٴ اين سخنراني و افشاگري اين بود كه صداي گريهٴ مردم بلند شد و به يكديگر مي گفتند: هلاك شديد و متوجه نيستيد كه چه كار كرديد و چه به سرتان آمده است[5].
بدين ترتيب حضرت سجّاد(عليه السلام) اوضاع كوفه را متغير و زمينهٴ قيامهاي بعدي را فراهم نمود.
ابن زياد ملعون قبل از آن كه اسرا را وارد قصر خود(دارالاماره) كند، اذن عمومي داد كه هر كس مي خواهد در آن شركت كند و در حقيقت مجلس جشن عمومي به پا كرده بود. آن گاه دستور داد تا آل الله را به صورت فجيعي وارد دارالاماره كردند. پس از آن سر مبارك امام حسين(عليه السلام) را مقابل او گذاشتند و او بي شرمانه به وسيلهٴ چوب دستي خود به جسارت كردن به سر مبارك پرداخت... آن گاه رو به امام سجّاد(عليه السلام) كرد و گفت: اسمت چيست؟
امام سجّاد(عليه السلام) فرمود: علي بن الحسين هستم.
مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟[6]
برادر بزرگتري داشتم كه او نيز علي ناميده مي شد و مردم او را كشتند.
مردم نكشتند بلكه خدا او را كشت.
البته خدا هر جاني را هنگام مرگ استيفا مي كند و تحويل مي گيرد و هيچ كس بدون اذن تكويني الهي نمي ميرد؛ ﴿ألله يتوفّي الأنفس حين موتها﴾[7] و ﴿ما كان لنفسٍ أن تموت إلاّ بإذن الله﴾[8].
اين حاضر جوابي، جرّ و بحث و حريم نگرفتن، براي ابن زيادْ سنگين و غير قابل تحمّل بود. لذا دستور داد كه گردن امام سجاد(عليه السلام) را نيز بزنيد.
در حالي كه عقيلهٴ بني هاشم، زينب كبري(سلام الله عليها) خود را سپر آن حضرت كرده و ابن زياد ملعون را از اين تصميم وقيحانه نهي مي كرد، امام سجّاد(عليه السلام) برآشفت و گفت: آيا ما را به قتل تهديد مي كني؟ آيا تاكنون نفهميدي كه كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت و فخر ماست؟[9]
همان سخن آزادمنشانهٴ امام حسين(عليه السلام) در ميدان كربلا و مسيرآن[10] را امام سجّاد(عليه السلام) در دارالامارهٴ كوفه در زيربار گرانِ اَسْر و اِصْر، خطاب به عوامل خون آشام اموي آن هم به صورت تشر و فرياد گفت.
معلوم مي شود اين انسان به زنجير بسته آن شير غرّنده اي است كه او را به بند كشيدند: «عار نايد شير را از سلسله»[11]. هرگز انسان عاقل به اين فكر نمي افتد كه براي نگهداري زاغ و زَغَن قفس فراهم كند: «شهپر زاغ و زَغَن زيباي صيد و قيد نيست»[12]. آن طوطي و بلبل و قُمري است كه تهيه كردن قفس و تحمل هزينه و زحمت براي نگهداري آنها ارزش دارد.
باز معلوم مي شود به زنجير كشيده شدن و اسيرگشتن، ايجاد محدوديت براي پيكر است و بس، اما روح عارف روح حماسه است و لذا همواره زنده و آزاد است.
افشای جنايات امويان توسط امام سجاد(عليه السلام) در شام[13]
اوضاع شام بسيار آشفته تر از اوضاع كوفه بود؛ چون كوفه روزي مركز حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود، بسياري از شيعيان و دوستان آن حضرت در آنجا بودند، عدالت علي(عليه السلام) را ديده بودند، با فضايل و مناقب اهل بيت(عليهم السلام) آشنايي داشتند و.... امّا شام حدود چهل سال زير بار تبليغات خصمانهٴ معاويه و همدستان اموي او قرار داشت. نه علي(عليه السلام) را ديده بودند و نه حكومت علوي را، نه رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) را ديده بودند و نه اصحاب و ياران آن حضرت توانسته بودند در آنجا آزادانه به تبليغ اسلام بپردازند. از اين جهت تلقّي و برداشت آنها از اسلام و حكومت اسلامي چيزي شبيه امپراطوري و سلطنتي بود كه نمونه اش را در روم و ايران ديده و يا شنيده بودند و معاويه مشابه آن را در آن ديار بر پا كرده بود. از اين رو در شام شوم اموي بيش از هر جاي ديگر بر آن بزرگواران سخت گذشت و حوادثي در آنجا پيش آمد كه مشابه آن را در جاهاي ديگر كمتر مي توان پيدا كرد. مثلا وقتي وارد شهر شام شدند پيرمردي غافل و فريب خورده، به امام سجّاد(عليه السلام) نزديك شد و به آن حضرت گفت: خدا را شكر كه شما را هلاك كرد و امير را بر شما مسلّط نمود. امام(عليه السلام) از روي عطوفت و مهرباني بر جهل و غفلت او اشك اندوه و حسرت ريخت و آن گاه به ارشاد و راهنمايي او پرداخت و خود را به او معرفي كرد. پيرمرد وقتي كه به اشتباه خود پي برد به دست و پاي آن حضرت افتاد و با بوسيدن پاهاي مباركش اظهار ندامت و توبه كرد و از دشمنانشان تبرّي جست. البته اين اظهار تولّي و تبرّي به كشته شدن وي به دستور يزيد منجر شد[14].
با اين حال وقتي كه امام سجّاد(عليه السلام) در آن ديار وحشت زا يعني در دهان گرگ و زير چنگال خونريز او شروع به سخن گفتن كرد، چنان حرف زد كه گويا پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در مدينه يا علي بن ابي طالب(عليه السلام) در مركز خلافت خويش(كوفه) سخن مي گويد يا حسين بن علي(عليهماالسلام) در مدينه بر سر مروان فرياد مي كشد. هيچ چيز او را نترساند.
حضور اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) در بزم طاغوت
نحوهٴ ورود اسرا به حضور يزيد به شكلي بود كه گويا حاكم طاغي شام مي خواست از آنها و ديگران زهر چشم بگيرد و آنان را مقهور جاه و جلال خويش كند. چون در حالي كه خودش مغرور و مست از پيروزي بر تخت سلطنت تكيه زده و حَشَم و خَدَم او دور و برش را گرفته بودند و حتي به سختي و با ترس و لرز به خود جرأت مي دادند كه «اميرالمؤمنين» خطابش كنند، اهل بيت(عليهم السلام) را به يك طناب سراسري بستند طوري كه يك سر طناب به گردن سيد الساجدين(عليه السلام) بسته شده بود و سر ديگر آن به زينب كبري(سلام الله عليها) و بقيهٴ بچه ها در وسط هاي آن و هر كس كه عقب مي ماند با تازيانه او را مي زدند و بدين صورت آنها را در حضور يزيد حاضر كردند.
امام سجّاد(عليه السلام) وقتي چشمش به يزيد افتاد، فرمود: اگر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ما را به اين حال ببيند چه خواهي كرد؟ حاضران گريه كردند و لذا يزيد دستور داد طناب را درآورند....
آن گاه يزيد رو به امام سجّاد(عليه السلام) كرد و گفت: كار خدا با پدرت را چگونه ديده اي؟
امام(عليه السلام) فرمود: آن چه كه واقع شد قضاي الهي بود كه قبل از خلقت آسمان و زمين مقدّر شده بود. پس از آن يزيد با اطرافيانش مشاوره كرد كه با او چه كنم؟
اطرافيان به آساني گفتند: او را نيز بكش.
امام سجّاد(عليه السلام) فرمود: اطرافيان تو بر خلاف اطرافيان فرعون نظر دادند. وقتي كه فرعون با اطرافيانش مشورت كرد كه با موسي و برادرش چه كنم؟ گفتند: به آنها مهلت بده، در حالي كه اطرافيان تو نظر به قتل ما داده اند. و اين علّت دارد.
يزيد پرسيد: علّت آن چيست؟
امام سجاد(عليه السلام) فرمود: علتش اين است كه اطرافيان فرعون، بر خلاف اطرافيان تو، عدّه اي رشيد بودند و انبيا و اولادشان را نمي كشند مگر بچه هاي نامشروع و حرام زادگان.
يزيد با شنيدن اين سخن مقداري تأمّل و تفكر كرد و از كشتن آن حضرت منصرف شد. [15]
سپس بين امام سجّاد(عليه السلام) و يزيد(لعنه الله) كلماتي ردّ و بدل شد و امام(عليه السلام) با شدّت و قدرت تمامْ جواب او را داد و هيچ كوتاه نيامد.
وقتي كه نوبت به زينب كبري(عليهاالسلام) رسيد او هم برخاست و سخناني سرشار از حماسه و عرفان ايراد كرد. اينها نشان مي دهد زنان اهل معرفت نيز همانند مردان اهل معرفت، اهل حماسه اند.
در مجلس جشن عمومي كه در مسجد جامع دمشق برگزار شده بود، يزيد ملعون سخنرانِ مزدوري را مأمور كرد تا منبر برود و از اميرالمؤمنين و امام حسين(عليهماالسلام) بدگويي كند. خطيب مزدور و جيره خوار اموي، بعد از حمد و ثناي الهي از يزيد و معاويه مدح و ثناي فراواني كرد و آن گاه از اميرالمؤمنين و امام حسين(عليهماالسلام) بدگويي نمود. روح حماسه سرا و بي قرار امام سجّاد(عليه السلام) او را آرام نگذاشت لذا غرّيد و بر سر خطيب مزدور اموي فرياد كشيد و فرمود: واي بر تو اي خطيب كه رضاي مخلوق را بر رضاي خالق ترجيح دادي و بد جايگاهي در جهنّم براي خود ساختي. فرياد زدن در آن شرايط براي كسي كه مانند امام سجّاد(عليه السلام) آن همه مشكلات و مصايب(اعم از غم از دست دادن عزيزان، تشنگي، اسارت، بستن دست و پا با زنجير، گرداندن در شهرها و ارائه دادن به تماشاچيان و...) را تحمل كرد و آن عواقب خطرناك كه احتمالش مي رفت، آن هم بر سر يزيد كه آن همه قدرت و شوكت ظاهري براي خود درست كرده بود[16] كار ساده اي نبود.
خطابه پرشور امام(عليه السلام) در مجلس يزيد و دگرگونی اوضاع شام
حضرت سجّاد(عليه السلام) بعد از فرياد بر سر سخنگوي مزدور اموي فرمود: به من اجازه دهيد كه بالاي اين چوبها! بروم[17] و كلماتي بگويم كه در آن رضاي خدا و اجر و ثواب براي شنوندگان است. ابتدا يزيد اجازه نداد ولي چون افكار عمومي مردم تحريك شده بود، يزيد مجبور شد با منبررفتن امام(عليه السلام) موافقت كند. وقتي امام سجّاد(عليه السلام) بر فراز آن چوبها قرار گرفت، پس از حمد و ثناي الهي به ايراد خطبهٴ حماسي و مُهَيّج پرداخت.
ابتدا خود را به صورت اجمالي معرفي كرد و فرمود: ما داراي علم، حلم، سماحت، فصاحت، شجاعت و محبّت در قلبهاي مؤمنان هستيم. و فضيلت ما اين است كه نبيّ مختار ازماست، صديق اكبر از ماست، طيّار از ماست، شير خدا و شير رسول خدا از ماست، دو دسته گل پيامبر اين امت از ماست. پس از آن فرمود: با اين معرفي اجمالي، هر كس مرا شناخت كه شناخت. و اگر كسي نشناخت و از فضايل و كمالات ما آگاه نشد، تفصيلا خود را معرفي مي كنم. آن گاه به ذكر فضايل و كمالات خود و خاندان عصمت و طهارت پرداخت و در ضمن آن فرمود: «أناابن مكة ومني، أنا ابن زمزم والصفا... »[18]؛ من فرزند مكه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم.... در اين جمله اشاره به اين معنا دارد كه: گرچه ما امسال به منا نرفتيم، در آنجا بيتوته نكرديم و گوسفند نكشتيم، ولي منا از ماست. چون منا همانند مكّه و مدينه و حتّي همانند خود كعبه موات بود و ما با كربلا رفتن خود آن سرزمين مرده را زنده كرديم. و هر كس كه زمين مرده اي را زنده كند، آن زمين از آنِ اوست: «من أحيي ارضاً مواتاً فهى له»[19]. كسي با گوسفند و شتر قرباني كردن مالك منا نمي گردد. چون منا با اين چيزها زنده نمي گردد. منا با قرباني كردن پدر، برادر، عمو و اصحاب و تقديم اسير و جانباز در راه خدا زنده مي شود. چون چنين كسي است كه مي تواند به ديگران درس شهادت دهد. از اين جهت ما صاحب منا و وارث آن هستيم. چنان كه وارث صفا و مروه و زمزم و كعبه نيز هستيم.
چون ما با قيام خود كعبه را زنده كرده ايم، به حج بها داده ايم و آبروي حج را حفظ كرده ايم. وگرنه گوسفند كشتن، طواف كردن دور خانهٴ خدا و سعي كردن بين صفا و مروه كار بسيار سهلي است كه از عهدهٴ هر كسي بر مي آيد. همان طور كه سابقه اي بس كهن در تاريخ جاهليتِ قبل از اسلام دارد...
آن گاه فرمود:
«أنا ابْن من حمل علي البُراق فى الهواء، أنا ابن من أُسرى به من المسجدالحرام إلي المسجدالأقصي فسبحان من أسري، أنا ابن من بلغ به جبرئيل إلي سدرة المنتهي، أنا ابن من دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني أنا ابن من صلّي بملائكة السّماء، أنا ابن من أوحي إليه الجليل ما أوحي»[20]؛ من فرزند كسي هستم كه سوار بر بُراقش كردند و در آسمان بردند، من فرزند كسي هستم كه شبانه او را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي بردند، من فرزند كسي هستم كه جبرئيل تا سدرة المنتهي او را پيش برد، من فرزند كسي هستم كه آن قدر نزديك شد و نزديك شد كه گويا به اندازهٴ دو كمان يا كمتر از آن به مقام قرب الهي رسيد، من فرزند كسي هستم كه با ملائكه آسمان نماز گذارد، من فرزند كسي هستم كه پروردگار جليل آنچه را كه خود مي خواست، بر او وحي كرد.
غالب اين جملات برگرفته از قرآ ن كريم است. مردم شام هر چند تحت تأثير تبليغات معاويه و خاندان و وابستگان اموي او بودند، ولي قرآن كريمْ چيزي نبود كه از آن بي اطلاع باشند. بلكه به لحاظ عربي بودن زبانشان با آيات و كلمات آن مأنوس بودند. از اين رو با شنيدن اين فضايل و كمالات كه امام سجّاد(عليه السلام) آنها را به خود نسبت مي داد، تعجب مي كردند و از يكديگر مي پرسيدند اين اسيري كه با غل و زنجير او را بسته اند كيست كه اين ادعاهاي بلند را دارد؟ لذا آن حضرت خود را معرفي كرد و فرمود: آيا مي دانيد من فرزند چه كسي هستم؟ «أناابن محمّدالمصطفي، أناابن علىّ المرتضي»؛ من فرزند رسول الله هستم، من فرزند علي مرتضي هستم.
آن گاهآن چون جوّ شام كه با تبليغات خصمانه و كينه توزانهٴ هيئت حاكمهْ تيره و تار شده بود بر ضدّ علي بن ابي طالب(عليه السلام) بود، به ذكر فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرداختند و فضايل و كمالاتي فراواني از آن حضرت نقل فرمودند.
سپس فرمود: «أناابن فاطمةالزهراء، أناابن سيدةالنساء»[21]؛ من فرزند فاطمه زهرا هستم، من فرزند سرورزنان هستم.
اين سخنان حماسي و شورانگيز كه به تعبير مورخين با «أنا، أنا» گفتن امام سجّاد(عليه السلام) ادامه داشت و چون رگباري آتشين تار و پود حكومت اموي را نشانه گرفته بود، اوضاع سياسي شام را دگرگون كرد و مردمي را كه به خاطر پيروزي يزيد و حكومت ننگين اموي جشن گرفته بودند، از خواب غفلت بيدار نمود و جشن و شاديشان را به مجلس گريه، ضجّه و عزا تبديل كرد. يزيد كه احتمال شورش و فتنه مي داد، از مؤذّن خواست تا با اذان گفتن خود، كلام آن حضرت را قطع كند. امّا امام(عليه السلام) با درايت امامت از همان اذان نيز به نفع خود و خاندان عصمت و طهارت و بر ضدّ يزيد و شجرهٴ خبيثهٴ اموي استفاده كرد[22].
هدف اهل بيت(عليهم السلام) زنده نگه داشتن نام رسول الله (صلی الله عليه و آله)
از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: هنگامي كه اسراي اهل بيت(عليهم السلام) از سفر غم بار كربلا به مدينه باز گشتند ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله، كه در ميان استقبال كنندگان بود، از امام سجّاد(عليه السلام) سؤال كرد: در اين جنگ چه كسي پيروز شد؟ آن حضرت فرمود: اگر خواستي بفهمي پيروز واقعي كيست، وقت نمازْ اذان و اقامه بگو و ببين نام چه كسي را بر زبان مي آوري؟[23].
به عبارت ديگر به او فهماند كه ما رفته بوديم تا نام نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) را زنده كنيم و به اين هدف نيز رسيديم؛ چون عده اي مي خواستند نام امويان را به جاي نام انبيا و اوليا بنشانند، ما همه چيزمان را در راه خدا داده و با اهداي خون خود جلوي اين فاجعه را گرفتيم. در مقابل نام و ياد ما تا ابد زنده و پاينده خواهد بود و انتقام ما را نيز از دشمنانمان خواهد گرفت و لذا هيچ نگراني نداريم.
چون خودي را در رهم كردي رها ٭٭٭٭ تو مرا خون من ترايم خون بها
هر چه بودت داده اي اندر رهم ٭٭٭٭ در رهت من هر چه دارم مي دهم
كشگانت را دهم من زندگي ٭٭٭٭ دولتت را تا ابد پايندگي[24]
ابراهيم بن طلحه گويا فرزند همان طلحهٴ معروف صدر اسلام است كه همراه هم فكرش (زبير) در جنگ جمل كشته شد. او احتمالاً مي خواست با اين سؤال همان كلام يزيد ملعون را تكرار كند كه گفته بود: «ليت أشياخى ببدر شهدوا... » و بدين طريق زخم زباني به امام سجّاد(عليه السلام) زده باشد. اين كه از محمل خارج نشد و اصرار داشت خود را پوشيده نگه دارد ظاهراً بدين جهت بود كه چون آدم شناخته شده اي بود، نمي خواست كسي بفهمد كه زخم زبان زننده كيست.
البته پيروزي امويان منفعتي براي او نداشت و فقط شكست بني هاشم برايش مسرّت بخش بود. ليكن جواب محكم و كوبندهٴ امام سجّاد(عليه السلام) زبان او را در دهانش خشك كرد: ﴿فبُهت الّذي كفر﴾[25].
پاورقي ...........................................
[1] . حماسه و عرفان، خلاصه صفحات 319-334
[2] ـ (بحار، ج45، ص169).
[3] . بحار، ج45، ص 114
[4] ـ مقتل مقرم، ص 316.
[5] ـ همان.
[6] ـ اين از خباثتهاي ابن زياد بود كه مي خواست كشته شدن امام حسين(عليه السلام) و اصحابش را مرضي خدا و خواست او جلوه دهد.
[7] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[8] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 145.
[9] ـ بحار، ج 45، ص 117 و118؛ مقتل خوارزمي، ج2، ص42.
[10] ـ ر.ك: ص 266 كتاب حماسه و عرفان
[11] . مثنوی مولوی، دفتر دوم، بیت 263
[12] . دیوان حافظ ، «عشق شور انگیز»
[13] ـ برگرفته از شعر دعبل خزاعي، بحار، ج 45، ص 286.
[14] ـ مقتل مقرم، ص 349.
[15] ـ اثبات الوصيه، ص 146 و 145 ، باب ماجري فى ايّام علىّ بن الحسين(عليه السلام).
[16] ـ بر خلاف امروز كه كشورهاي اسلامي، قطعه قطعه و به چندين كشور تقسيم شده است،آن روز همهٴ اين كشورهاي اسلامي در اختيار دولت مركزي شام بود. بدين ترتيب از قلب فرانسه تا بخش هاي مهم آسيا زير نظر حكومت يزيد و تحت سلطه و قدرت او بود و فرياد كشيدن بر سر يزيد كار بسيار مشكلي بود و شجاعت فوق العاده اي مي طلبيد.
[17] ـ نفرمود: بالاي منبر بروم. بلكه فرمود: بالاي اين چوبها بروم. چون آنچه كه در راه توحيد و ولايت به كار نمي آيد، ارزشي ندارد هرچند كه مسمّي به منبر و منسوب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد. چنان كه كعبه نيز اين چنين است. عبدالله بن زبير امام حسين و امام سجاد(عليهما السلام) را ياري نكرد و به درون كعبه پناهنده شد. حكومت مروانيان بالاي كوه ابوقبيس منجنيقي نصب كرده و با پرتاب سنگ و پاره هاي آتش همراه با ويراني كعبه، ابن زبير را كشتند. خدايي كه با فرستادن ابابيل ابرهه و لشكر فيل سوار او را به خاطر ارادهٴ ويراني كعبه نابود كرد، در اينجا عذابي نفرستاد و از تخريب كعبه جلوگيري نفرمود. معلوم مي شود كعبهٴ بي ولايت اهل بيت(عليهم السلام) مشتي سنگ است.
[18] . بحار ج45 ،ص 137 باب 39
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 25، ص412، مسلسل32240.
[20] . بحار ج45 ،ص 137 باب 39
[21] . همان
[22] ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 69.
[23] ـ بحار، ج 45، ص 177.
[24] ـ گنجينة الاسرار، ص 165.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.