اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق الأجمعين رافع السماوات و خافض الأرضين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الطيبين الطاهرين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرئ إلي الله»
علت لزوم بررسي قيام سيدالشهدا بر طبق قرآن
موضوع سخن تحليل قيام سالار شهيدان(سلام الله عليه) بود. آنچه از نامهها و خطبهها و خطابههاي آن حضرت استفاده ميشود، اين است كه تنها هدف آن حضرت احياي دين بود و تنها راه احياي دين تأسيس نظام اسلامي در يك كشور است و تنها راه هم نثار و ايثار جان و مال است. هم هدف مشخص است و هم راه و وسيله. در وصيت نامه رسمي خود اينچنين مرقوم فرمود كه سيره من سيره جد و پدرم(سلام الله عليهما) است، سيره پدرش همان سيره جد اوست، چون عليبنأبيطالب(عليه السلام) به منزله جان نبي اكرم است و سيره نبي اكرم همان قرآن است، چون حضرت مبين علمي و عملي قرآن كريم است، پس برنامه و قيام سالار شهيدان را فقط و فقط قرآن تنظيم و تدوين كرده است و بس، چنانكه تنها راه اين قيام را هم قرآن طرح كرده است و ارائه داد و بس؛ يعني اگر قرآن مسئله حج را مطرح كرد، بايد كسي حج سالم انجام بدهد و بعد به ديگران بگويد «خذوا عني مناسككم»[1]، چنانكه نبي اكرم چنين كرده است، عملاً مكه رفت و مناسك حج را انجام داد و به ساير زائران بيت الله فرمود: «خذوا عني مناسككم» در جريان نماز هم اينچنين است، گرچه دستور كلي در قرآن كريم آمد؛ اما نماز با همه حدود و شرايطش بايد در خارج محقق شود تا ديگران ببينند و فرا بگيرند، چنانكه نبي اكرم فرمود: «صلوا كما رأيتموني أصلي»[2] همانطور كه ديديد من نماز خواندم، اينچنين نماز بخوانيد.
برتر بودن دين بر جان و مال هنگام جهاد در قرآن
مسئله جهاد هم نياز به يك تمثل عيني دارد تا آن انسان متمثل به ديگران بگويد «خذوا عني جهادكم» در مسئله جهاد چيزي لازم است كه آن امر در ساير مسائل نيست؛ اما در جريان جهاد و دفاع مقدس مهمترين عامل آن است كه انسان دين را از جان خود بهتر دوست داشته باشد و حيات دين نزد او محبوبتر از حيات دنياي خودش باشد، اين يك كار آساني نيست. در قرآن كريم فرمود اگر شما به خودتان، فرزندانتان، قبيله و عشيره و برادر و پدر و همسرتان، به مركز كار و درآمدتان بيش از خدا و پيامبر علاقهمنديد ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتّيٰ يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾[3] در سورهٴ مباركهٴ «توبه» تهديد كرد و فرمود اگر مسائل زندگي نزد شما بيشتر از خدا و پيامبر و جهاد و دفاع ميارزد، منتظر رسيدن امر اله باشيد، يعني در مسئله جهاد يك امر ركن است و آن اينكه دين محبوبتر از حيات دنيا باشد، حفظ دين عزيزتر از حفظ خانه و مركز كار باشد. هم اصل مطلب را به عنوان يك قانون كلي در سورهٴ «توبه» مشخص كرد، هم مرداني كه به اين اصل و وصف متصفاند، در سورهٴ «مجادله» آنها را به عنوان حزب الله معرفي كرد كه اينها هرگز خود بستگان خود را عزيزتر از دين خدا نميدانند. هم اصل قانون را مشخص كرد و هم مردان الهي كه به اين قانون مزيناند را معرفي كرد.
لزوم وجود عزم در كنار جزم در هنگام جهاد
بايد كسي اين قانون را عمل كند و قانون ممثل باشد تا ديگران ببينند ميشود طرزي زيست كه دين خدا عزيزتر از حيات دنيا باشد، دين خدا عزيزتر از پدر و برادر و همسر و مركز كار باشد. اين يك مسئله فكري نيست كه با نظر حل شود، اين كار عقل نظري نيست كه انسان تصديق كند. بعد از تصور، اين كار عقل عملي است، انسان بايد مهر بورزد، نسبت به آن عزم پيدا كند، اين جا جاي عزم است، نه جاي جزم. در خيلي از موارد است كه جزم هست؛ ولي عزم نيست؛ يعني انسان بر اساس اصول استدلال مطلب را ميفهمد؛ اما چون دل نداد، كاري از او ساخته نيست. در جريان جهاد انسان اگر فقط جازم باشد، مشكلي را حل نميكند. بسياري از مردماند كه معتقدند جهاد واجب است و معتقدند يكي از فروع دين جهاد است، چنانكه يكي از فروع دين حج، نماز و روزه است؛ اما توان عزم ندارند، زيرا آن عقلي كه «يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان»[4] خفته است و عقل خوابيده توان عزم ندارد و يك انسان مصمم ميخواهد كه عملاً نشان بدهد دين نزد من عزيزتر از فرزند و برادر و همسر و دنياست و براي اين دين همه ما سويٰ را رها كند و روي آن سرمايه گذاري كند و بگويد من به جهاد مهر ميورزم و زندگي با افراد ظالم براي من رنج آور است، نه تنها من آن را بد ميدانم، بلكه از آن منزجرم.
امام حسين(عليه السلام) نمونه تام برتري دادن دين بر جان هنگام جهاد
سالار شهيدان نمونه تام اين صحنه است؛ يعني اگر رسول اكرم فرمود: «خذوا عني مناسككم»[5] و اگر فرمود: «صلوا كما رأيتموني أصلي»[6] در جريان جهاد و دفاع هم گرچه فرمود؛ اما فرزندش نمونه بارز اين مسئله است كه «خذوا عني دفاعكم و جهادكم»؛ يعني آيين جنگ و نبرد را از من ياد بگيريد، من طرزي زندگي ميكنم كه تلخي حيات با ظالمين در ذائقه من محسوس است، من يك انسان سالميام، انسان سالم اگر يك غذاي مسمومي را بچشد، آن تلخي را احساس ميكند؛ ولي يك انسان ناسالم كه معتاد به مواد است، اگر سماوات بنوشد، احساس تلخي نميكند. فرمود ذائقه و شائمهام سالم است، من نفس كشيدن در فضاي ستم را بد ميدانم و زندگي در نظام گناه و ستم را هم تلخ ميدانم، براي من رنج آور است كه با اين نظام زندگي كنم «إني لا أري الموت الا سعادة و الحيات مع الظالمين الا برما»[7] سالار شهيدان در مواقع حساس فرمود من احساس خستگي ميكنم «و خذوا عني جهادكم و دفاعكم» از من آيين جنگ را ياد بگيريد.
تلاش امام حسين(عليه السلام) براي بيان مرده بودن دين امويان
در نوع اين موارد خواه به صورت نامه، خواه به صورت سخنان، خطابهاي فرمود: «قد اميتت السنة» مگر نميبينيد كه دين مرده است، نامه رسمي كه براي مردم بصره مينويسد، ميگويد «أدعوكم إلي الله و إلي نبيه» مگر نميبينيد كه «قد اميتت السنة» مگر نميبينيد كه اينها دين را اماته و از بين بردهاند، با اينكه تنها عامل پيروزي بر حسين و تنها راه شكست صوري سالار شهيدان همان اسلام امويان بود؛ يعني اگر در جريان جنگ مسئله داعيه دين داشتن و نيرنگ دين باوري را برداريد، هرگز امويان نميتوانستند بر حسينبنعلي(عليهما السلام) پيروز شوند، فقط به نام اسلام پيروز شدند. امام سجاد(عليه السلام) ميفرمايد همه اين سي هزار نفر كه در كربلا جمع شدند، براي بهشت رفتن آمدند، به استثناي سران سياست كه «كلّ يتقرب إلي الله بدم الحسين»[8] اكثري قاطع كساني كه در كربلا شركت كردهاند، قصد قربت داشتند، فقط و فقط براي اينكه بهشت بروند آمدند سالار شهيدان را شهيد كردند؛ لذا سيدالشهداء بايد اين راز را بازگو كند كه اسلام امويان اماته اسلام است و اين دين نيست، صريحاً در مكه گفت و در نامهها نوشت، تا آخرين لحظه براي مردم كوفه نامه نوشت تا مسئله را باز كند وگرنه نيازي به كمك مردم كوفه نداشت. بعد از اينكه به سالار شهيدان عرض كردند مسلمبنعقيل و هاني را كشتند، بدنهاي اينها را در كوي و برزن گرداندند، مردم با ابن زياد بيعت كردند؛ ولي حسينبنعلي(عليهما السلام) به جاي اينكه شروع به گلايه و قهر كند، باز سخنراني كرد و باز نامه نوشت كه مردم بفهمند در چه نظامي دارند نفس ميكشند. با اينكه مطمئن بود مسئله، مسئله شهادت است، با اينكه يقين داشت كسي از كوفه بر نميخيزد؛ ولي خواست مردم را بيدار كند كه شما كه داريد فوج فوج حركت ميكنيد و به قصد بهشت رفتن حركت ميكنيد، عاملتان اسلام امويان است «أن السنة قد اميتت»[9]. در بين راه سخنراني كرد فرمود: «ألا إن الدنيا تغيرت و تمكرت و ادبر معروفها و لم يبقي منها الا صبابة كصبابة الاناء و كخسيس عيش كالمرء الوليد ألا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا حقا إني لا أري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما»[10] فرمود: وضع دنيا عوض شد، دنيا به جهان ديگر رو كرد و به شما پشت كرد؛ يعني در زمان رسول اكرم(عليه السلام) كه دين زنده بود، رخت بربست، در زمان پدرم كه دين در كوفه زنده بود، رخت بربست و چيزي از دنيا نمانده است مگر چند جرعهاي در تحت يك ظرف و مگر آن چراگاهي كه يك عده رمهدار آن رمهسرا را چراندهاند و چيزي از آن مرئا نمانده است، شما ته چر رمهها را داريد ميچريد.
سر لزوم دوري از دنيا در كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام)
اين همان لماظه است كه در كلمات عليبنأبيطالب(عليه السلام) است؛ امير المؤمنين فرمود آنچه كه فعلاً در دست شماست، مانده لاي دندان نسل قبل است؛ يعني همه اين پولها را نسل قبل داشتند و خوردند و از لاي دندان آنها به وارثان رسيد، همه اين ميز و مقامها را نسل قبل داشتند و بهره وهمي بردند و از لاي دندان آنها به نسل بعدي رسيد، فرمود آنچه كه شما داريد، غذاي و مقام بكر نيست، ديگران نو و سالمش را داشتند و به ديگران كه ميرسيد ميبينيد آنها هم مشمول اين خطاباند، چون اين دنيا خيلي كهنسال است، ديگران هم حق نداشتند بچرند. اين حرف علوي براي نسل قبلي هم هست، براي نسل حاضر هم هست، براي نسل بعدي هم هست، نه اينكه ديگران كارشان را با اين عمل ما تصحيح كنيم و بگوييم اگر ديگران به دنبال مال يا مقام ميرفتند، حق داشتند، چون بكر بود؛ اين حرف حرفي است كه به عنوان قضيه حقيقيه همواره تازه است، اين حرف علوي مافوق تاريخ است، به نسل قبل هم ميگويد اسبق از شما چريدند و به شما دادند، به نسل لاحق هم ميگويد سابقي چريد و به شما داد، به نسل ملحوق هم ميگويد لاحقي چريد و به شما داد، اين حرف همواره زنده است، هيچ كس نميتواند بگويد دنيا لذيذ نيست.
تلاش امام حسين(عليه السلام) براي همراهي كردن مردم در جهاد با امويان
همين بيان علوي در خلال سفر سالار شهيدان ظهور كرده است. در آن خطبه فرمود چيزي از اين دنيا نمانده است، اين كاسه را ديگران سر كشيدهاند، اين سؤر ديگران است كه به شما دادهاند؛ اگر اهل چرائيد، اين مرتع را ديگران چريدند، بعد به شما دادند؛ اهل نوشيدنيد، اين كاسه را ديگران سر كشيدند، شما سؤر گذشتگان را داريد ميخوريد، اينكه دعوا ندارد. بعد فرمود مگر نميبينيد كه از باطل پرهيز نميشود، مگر نميبينيد كه به حق عمل نميشود. وقتي ديديد جنگ يك شرط دارد و ديگر هيچ، نه سن مطرح است، نه شهري و روستايي مطرح است، نه عالم و جاهل مطرح است، فقط عاقل مطرح است و بس، فرمود: «ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا حقا»[11] يك شرط دارد و آن لقاء الله طلبي، اين يك شرط را در همه خطب حضرت شما مشهود ميبينيد، خطبهاي كه حضرت در مكه ايراد كردند، فرمود: «ألا من كان باذلاً فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»[12] آن كس كه لقائش خداست و خدا ميهني است، ميتواند جهاد كند و اگر كسي ميهن او و وطن او غير لقاء الله باشد، توان رزم ندارد. وقتي هم كه بين راه است و جريان بسياري از منازل را پشت سر گذاشت، خبر شهادت مسلم و هاني به عرضش رسيده است و بسياري از سران، صحابه و خردسالان فهميدهاند، باز هم همان حرف را دارد «ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا حقا إني لا أري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما»[13] رأي من اين است، من اينچنين ميبينم كه زندگي با ستمكاران انسان را به ستوه در ميآورد، تا كسي به ستوه در نيايد، دست به اسلحه نميبرد. فرمود شما به ستوه در بياييد، چون دهان و شامهتان بسته است، بال و پر نداريد، وقتي شما را در جاي بدبو و در قفس زنداني كردهاند، به ستوه در نميآييد، شما بال و پر در بياوريد و ببينيد زندان و قفس شما را به ستوه در ميآورد، يك مرغ عادي بيپر از زندان رنج نميبرد؛ اما آن كه ﴿صٰافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ﴾[14] است از ميلههاي قفس به ستوه در ميآيد. فرمود من متورم و منزجرم، الآن سينهام احساس تنگي ميكند، من در اين نظام نميتوانم درست نفس بكشم، من به ستوه در آمدم؛ اما شما چرا بايد اينچنين باشيد كه احساس ستوه نكنيد، من احساس ستوه كردم و قيام ميكنم، شما خواستيد برويد، برويد، زهير به حضرت عرض كرد دنيا اگر ابدي بود، ما دست از تو بر نميداشتيم چه رسد كه ابدي نيست. وقتي كه از مكه حركت كرد، عدهاي آمدند با او به نبرد برخيزند و او را نصيحت كنند، فرمود وقتي سخنان من در شما اثر نميكند ﴿لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ﴾[15] همان حرف رسول اكرم را بيان كرد، رسول اكرم وقتي ديد سخنانش اثر نميگذارد، فرمود: ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾[16]، همين بيان را سالار شهيدان در هنگام خروج از مكه به مردم فرمود: ﴿لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ﴾ اگر سخنانم در شما اثر نميگذارد، شما راهتان و من راه خودم، شما از كارم جدا و من از روشتان بيزارم.
شريك بودن مظلوم در ظلم ظالم در صورت عدم قيام
وقتي هم كه از اين محدوده حركت كرد و بيرون آمد، موقعيت سالار شهيدان در مدينه خيلي تثبيت شده بود، در عراق مسلم نبود، امير مدينه نامهاي براي ابن زياد نوشت كه بدان حسينبنعلي(عليهما السلام) در حجاز مخصوصاً در مدينه موقعيتي دارد، خون او خون يك فرد عادي نيست، دستت را به خون حسينبنعلي(عليهما السلام) آغشته نكن، حرف امير مدينه هم در ابن زياد هيچ اثر نگذاشت، او فقط محدوده عراق را ميديد، اصلاً مدينه را نميديد و نميتوانست ببيند. حضرت وقتي كه مقداري جلو آمد، با فرزدق برخورد كرد و جريان مسلم را شنيد[17]، آن سخنراني را ايراد كرد؛ وقتي هم كه با حر برخورد كردند، آن سخنراني را ايراد كرد، بعد از جريان مجدداً نامهاي حر براي مردم كوفه نوشت، تا آن آخرين دقيقه مجدداً نامهاي براي مردم كوفه نوشت كه تقريباً جزء نامههاي آخر آن حضرت است، نام عدهاي را در صدر آن نامه برد، بعد خطاب به همه مردم كوفه كرد و فرمود: من از جدم شنيدهام كه جدم اينچنين فرمود: «من رأي سلطانا جائراً مستحلاً لحرم الله ناكثاً لعهد الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان ثم لم يغير عليه بقول و لا فعل حقيق علي الله أن يدخله في النار مدخله»[18] اين نامه رسمي بود كه براي آخرين بار براي مردم كوفه نوشت. گذشته از اينكه اين مطلب را به عنوان خطابه به عده زيادي هم تفهيم كرد؛ يعني من از جدم شنيدهام كه اگر مردمي ببينند ظالمي بر آنها حكومت ميكند كه به دين خدا عمل نميكند، عهد الهي را ميشكند و در بين مردم به ستم رفتار ميكند، با ستمكاري كه «بالاثم و العدوان»[19] عمل ميكند، اگر مردم قيام نكنند و اين ظالم را سر جاي او ننشانند، شايسته است كه خداي سبحان ملت سلطه پذير را با آن طاغي سلطهگر يكجا به جهنم ببرد، خدا مستضعف را با مستكبر يكجا به جهنم ميبرد، مستضعفين ميگويند خدايا، پس عذاب مستكبرين را دو برابر كن، خدا ميفرمايد: ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾[20] هم عذاب مستكبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف دو برابر است؛ منتها شما حساب نكرديد، الآن به جهنم افتاديد و همتاي مستكبران معذبيد.
تقرب امويان به خداوند با كشتن امام حسين(عليه السلام)
تمام تلاش حضرت براي اين بود كه اين اسلام اموي را فاش كند. شما نگاه كنيد ببينيد كه جوائزي كه به سران كربلا دادند، چقدر بود، به بسياري از اينها فقط يك توبره جو دادند كه به اسبهاي خود بدهند، اينها نه قبلاً چيزي دريافت كردند و نه بعداً جايزه گرفتند، البته سران اموي چرا؛ اما عده زيادي هم كه از روستاهاي اطراف و از خود كوفه و از بصره و اطراف بصره آمدند، اينها «قربةً الي الله» آمدند، اينها با خرج خودشان آمدند، مختصري از امويان دريافت كردند، به اينها درآمدي ندادند؛ لذا عليبنحسين(عليهما السلام) فرمود: «كلّ يتقرب إلي الله بدم المظلوم بدمائنا بدم أبي»[21] فرمود اكثري قاطع اينها فقط و فقط به قصد بهشت رفتن آمدند؛ لذا وقتي سالار شهيدان قرآن تلاوت ميكند ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ﴾[22] ﴿ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَليٰ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[23] آنها گفتند «نحن الطيبون»[24] ما طيبيم و تو ـ معاذ الله ـ طيب نيستي، اين را به عقيده ميگفتند. وقتي كه ميديدند سالار شهيدان براي خواندن نماز در شب عاشورا استمهال ميكند و يا دارد نماز ميخواند، ميگفتند نماز تو مقبول نيست و همين راه بود كه كربلا به سود ظاهري امويان ختم شد و بنيهاشم به حسب ظاهر شكست خورد. گرچه حضرت در آن خطبه رسمي خود فرمود اگر شما حرفم را نپذيرفتيد «ففوزٌ و شهادة»[25]، عده زيادي برخواستند و گفتند دست از شما بر نميداريم، عدهاي هم البته رفتند. حضرت فرمود اگر من تنها هم باشم، دست از مبارزه بر نميدارم، چون در حالتي هستيم كه خدا در آن حالت به رسولش فرمود: ﴿لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾ در بعضي از مقاطع خداي سبحان به رسولش فرمود اگر احدي تو را ياري نكند و تو تنها بماني، موظفي اين تكليف را انجام بدهي ﴿لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ وَ حرضِ الْمُؤْمِنينَ﴾[26] ﴿حرضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيٰ الْقِتالِ﴾[27] ديگران را تشويق كن؛ ولي فقط خودت اگر هم تنها ماندي، نبايد صحنه را ترك كني. سالار شهيدان در اين مقطع فرمود اگر شما رفتيد، من ميمانم، چون اين فوز و شهادت است، البته عدهاي رفتند و عدهاي ماندند.
در همين بين راه به چند(قطع نوار) در او آنچنان اثر كرده است كه(قطع نوار) و خيلي خوشحال شديم سلمان(قطع نوار) حسينبنعلي را دريابيد و(قطع نوار) از سلمان شنيدهايم(قطع نوار) شهادت در پاي ركاب حسينبنعلي(قطع نوار) زيرا انسان به فوز ابد ميرسد. وقتي هم كه برخورد نهايي با حر انجام گرفت و(قطع نوار)
دست نكشيدن امام حسين(عليه السلام) از هدف حتي در سختترين وضعيت
از دار الاماره كوفه دستور رسيد كه حسين بن علي(عليهما السلام) را در جايي جا بدهد، نه كمك مردمي باشد و نتواند كه به روستا برود و نگذار كنار آب، زير درخت و دامنه كوه چادر بزند، در يك بيابان سوزان بيآبي كه نه كمك مردمي است و نه كمك طبيعي، آنجا چادر بزند و همين كسي كه نامه را از ابن زياد براي حر آورد، مأمور گزارش نهايي بود و اين شخص مأمور بود كه كلّ جريان را از نزديك مشاهده كند و از حر گزارش دريافت كند و به ابن زياد برساند كه حضرت فرمود پس موافقت كنيد من نينوا بروم، به اين روستا بروم، حر گفت من مأمورم جايي شما را جا بدهم كه هيچ كمكي نباشد و اين شخصي كه نامه را آورده است، نماينده رسمي ابن زياد است و منتظر است گزارش را دريافت كند و ببرد. در چنين موقعيتي سالار شهيدان آن سخن را ايراد كرد و فرمود: «لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل و لا أقر اقرار العبيد» اينهم «لا أفروا فرار العبيد» ضبط شد[28]، هم «لا أقر اقرار العبيد»[29] ضبط شد؛ يعني من نه دست تسليم دارم، نه پاي فرار، اگر همين جا باشد، ميجنگم و كربلا هم باشد، ميجنگم، بين راه هم باشد، ميجنگم، من دست مذلت و تسليم ندارم «لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل»؛ يعني اگر شما سر ما را بگيريد، باز عزيزانه ما جان دادهايم، نه ذليلانه؛ منتها خواست به اينها به عنوان اتمام حجت بفرمايد من بيعت نميكنم و اين حكومت را به رسميت نميشناسم. ميگوييد در مدينه يا در كوفه نباشم، اينگونه از پيشنهادها قابل پذيرش هست؛ اما ميگوييد من بپذيرم، اين را نميپذيرم؛ اما سخن از فرار نبود كه حضرت بگويد موافقت كنيد من به سمت ديگر بروم، دست زن و بچهام را بگيرم و مانند آن. هر بخش تاريخي كه با اين خطوط كلي تحليل شده موافق نباشد، مخالف با سيره سالار شهيدان است و حجت نيست و ضعيف است، نبايد آنها را ارائه داد، حضرت براي اينكه زنده بماند سخن نگفت، تمام تلاش حضرت براي اين بود كه دين را زنده كند، هر چه شد، شد و اصولاً مأموريت او در عالم رؤيا تنظيم شده است.
ناقص ماندن قيام سيدالشهدا در صورت عدم اسارت اهلبيت ايشان
ذات مقدس رسول اكرم به او فرمود به سمت عراق برو، بچهها را هم به همراه ببر. در آن تحليلهاي اوليه به عرضتان رسيد كه قسمت مهم خاورميانه را جريان كربلا روشن كرد؛ يعني اگر حضرت اهل بيت را به همراه نميبرد، اين نهضت ناقص بود و فقط در همان بصره و كوفه خلاصه ميشد و ديگر به شام نميآمد، امويان شام آشنا نميشدند و مردم شام نميشوريدند و فاصله بين شام و مدينه هم آشنا نميشد؛ لذا وجود مبارك رسول اكرم فرمود كساني را هم ببر كه توان حرف زدن دارند؛ لذا حضرت در آن آخرين دقائق فرمود زنهاي خودتان را ببريد؛ اما اين زن و بچه من بايد باشند و اگر احياناً گفته ميشود كه دست زن و بچه من را هم بگيريد و اينها را ببريد، اين بخشها بايد تجديد نظر شود، حضرت هرگز اجازه نميداد كه زينب و ساير زنها و بچهها به روستاهايي پناه ببرند كه اسير نشوند و برنامه اين بود كه سخن با اسارت اينها حل شود. اگر دستور و اجازه داد كه ساير زنها را ببريد، براي اينكه آنها بار اين قافله بودند و از آنها كاري ساخته نبود، جز مظلومنمايي كردن و اظهار مظلوميت، با مظلوم نمايي كردن مشكل حل نميشود، با آن سخنراني مهيج حل ميشود، با طرح مبارزه حضرت آن هدف روشن ميشود. حضرت هرگز اجازه نميداد كه اهل بيت پيامبر را به جاي ديگر ببرند كه اسير نشود، مسئله «إن الله شاء أن يراهن اساري» است «شاء أن يراهن صبايا»[30] هست، حضرت به اينها دستور داد و وصيت كرد و فرمود در اين مسافرت هرگز شكايت نكنيد، چيزي كه از عظمت شما ميكاهد انجام ندهيد و نگوييد «لا تقولوا و لا تشكوا بألسنتكم و لا تقولوا ما ينقص قدركم» چيزي كه از عظمت شما ميكاهد، هرگز از زبان شما شنيده نشود، رفتار، گفتار و شنيداري كه از مقام شما ميكاهد از شما انجام ندهيد همانگونه كه من ميگويم «لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل و لا أقر اقرار العبيد»[31]، شما هم تا آخرين لحظه بگوييد «لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل و لا أقر اقرار العبيد» اين منطق اظهار تأسف(قطع نوار) و سورهٴ «مجادله» شرايط جنگ را مشخص كرد سالار شهيدان الگوي ممثل آن شرايط بود، يعني فرمود: «خذوا عني جهادكم و دفاعكم» آيين جنگ را از من بگيريد كه به شهادت دل ببنديد و از زندگي زير نظام(قطع نوار) نظير همان اشكهاي امير المؤمنين بود(قطع نوار) احساس تنگي و احساس(قطع نوار) بيشتر تير ميخورد ... آمده و عمر سعد(قطع نوار) يك قسم تير ساده بود كه در اختلاف تير اندازها(قطع نوار) سه ضلعي بود يك قسم تيرهاي سه شعبهاي نوك برگشته(قطع نوار) «سهم محدد مسموم له ثلاث شعب»(قطع نوار) قفسه سينه پاره بشود لذا(قطع نوار) چرا ميناليد گفت ببينيد پسر پيامبر با اين تير(قطع نوار) خب اين همه شهدا را حضرت شخصاً آورد(قطع نوار) «إن السنة قد اميتت» دين دارد ميميرد عدهاي(قطع نوار) حضرت زار زار مينالد و اشك ميريزد بنابراين مسئله(قطع نوار) مبارزه حضرت نهضت حضرت(قطع نوار) به ستوه آمد اين از جنگ شرح صدر غنيمت ميبرد و لذت ميبرد چه اينكه در همه اين حالات از حضرت نقل ميكردند كه چهره او شفافتر و شكوفاتر ..
«نسئلك اللهم و ندعوك بإسمك العظيم الأعظم الأعز الأجل الأكرم «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله»»
پروردگارا، تو را به اسماي حسنايت قسم دلهاي ما را ظرف معارف قرآن كريم و سخنان اوليايت قرار بده! انقلاب اسلامي را به ظهور وليات(ارواحنا فداه) متصل بفرما! رهبر عزيز و عظيم الشأن انقلاب اسلامي را در سايه وليات از امدادهاي غيبي برخوردار بفرما! بين ما و قرآن و عترت لحظهاي جدايي ميانداز! لحظهاي ما را به حال خود ما وا مگذار! پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . عوالي اللئالي، ج 1، ص 215.
[2] . بحار الانوار، ج 82، ص 279.
[3] . سورهٴ توبه، آيهٴ 24.
[4] . كافي، ج 1، ص 11؛ اين برگرفته از متن روايت كافي است.
[5] . عوالي اللئالي، ج 1، ص 215.
[6] . بحار الانوار، ج 82، ص 279.
[7] . بحار الانوار، ج 44، ص 192؛ لهوف، ص 79.
[8] . همان، ج 44، ص 289.
[9] . بحار الانوار، ج 44، ص 339.
[10] . همان، ج 44، ص 381.
[11] . بحار الانوار، ج 44، ص 381.
[12] . بحار الانوار، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.
[13] . همان، ج 44، ص 381.
[14] . سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[15] . سورهٴ يونس، آيهٴ 41.
[16] . سورهٴ كافرون، آيهٴ 6.
[17] . الارشاد، ج 2، ص 68.
[18] . بحار الانوار، ج 44، ص 381.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 85.
[20] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[21] . بحار الانوار، ج 44، ص 298.
[22] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 178.
[23] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 179.
[24] . بحار الانوار، ج 45، ص 3.
[25] . همان، ج 44، ص 369.
[26] . سورهٴ نساء، آيهٴ 84.
[27] . سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[28] . بحار الانوار، ج 44، ص 191.
[29] . همان، ج 45، ص 7.
[30] . بحار الانوار، ج 44، ص 364؛ لهوف، ص 63.
[31] . بحار الانوار، ج 45، ص 7.