اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
ستون دين بودنِ مردم در مسائل سياسی
خيمه دين را در مسائل عبادي, نماز نگه ميدارد و خيمه سياست و امور اجتماعي را در مسائل دنيايي و حفظ نظام, مردم نگه ميدارند. اين بيان نوراني «أَلصَّلاةُ عَمُودُ الدِّين»[1] رواج دارد. خيمه, يك عمود بزرگ دارد كه آن را سرپا نگه ميدارد، يك ستونهاي كوچك و فرعي هم دارد كه در كنار اين ستون بزرگ، سِمتي دارند. درباره دعا هم وارد شده است كه دعا عمود دين است[2] در برخي از عبادات هم چنين تعبيري آمده است;[3] ولي خيمه را آن بزرگستون نگه ميدارد، اين ستونهاي فرعي در كنار آن ستون بزرگ, انجام وظيفه ميكنند; لذا دين بر نماز و روزه و حج و زكات و ولايت استوار شده است كه «بُنِيَ الإِسلامُ عَلَي خَمس»،[4] اين «أَلصَّلاةُ عَمُودُ الدِّين» معروف است.
اما اينكه در مسائل سياسي, امّت اسلامي ستون دين هستند، اين در بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در همان عهدنامه مالك اشتر كه در نهجالبلاغه آمده است، ملاحظه فرموديد، در همين محفل هم آن بيان نوراني بارها خوانده شد وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) وقتي مالك اشتر را به عنوان استاندار مصر معرفي كرد، مطالب فراواني در آن عهدنامه مرقوم فرمود كه يكي از آنها اين است، فرمود: مالك! «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[5] فرمود: مالك! ما انقلاب نكرديم كه به مقامي برسيم ما انقلاب نكرديم كه خودمان رها باشيم ما بنده خدا هستيم، ما انقلاب كرديم كه دين را آزاد كنيم، اين دين قبلاً در دست عدهاي اسير بود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ معارف قرآن اسير بود, معارف عترت طاهرين اسير بود, معارف حج اسير بود, معارف عمره اسير بود, حجّ آنها بيبرائت بود، «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، كساني كه قبل از انقلاب در اين كشور زندگي ميكردند كاملاً احساس ميكردند كه اسلام در اسارت بيگانگان است و تلاش و كوشش امام و شهدا(رضوان الله عليهم) اين بود كه اين دين را از دست ديگران آزاد كنند. اين تعبير, تعبير نالهايِ عليبنابيطالب است كه فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» كساني كه اين دين را آزاد كردند، مردان آزاده هستند؛ لذا در همان عهدنامه مالك كه در نهجالبلاغه آمده است حضرت فرمود: مالك! «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صَغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ»؛[6] فرمود مالك! اين دين اگر بخواهد آزاد شود، حكومت اگر بخواهد حكومت اسلامي شود، ستون لازم دارد، اصلِ سياست, خيمه است و دين مشخص كرده است، ستون اين خيمه, مردم هستند. اگر بخواهيد عبادات شما محفوظ باشد، نماز اصل است, بخواهيد حكومت شما محفوظ باشد، مردم اصل هستند، «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صَغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ»، اين ستون را بايد اقامه كرد.
لزوم تأمين خواستههاي مشروع مردم دراقامه ستون جامعه اسلامی
بارها ملاحظه فرموديد كه در قرآن يا در روايات هيچ وقت به ما امر نكردند نماز بخوانيد، براي اينكه دين ميگويد نماز, ستون دين است، ستون كه خواندني نيست. اگر اين كتاب, كتاب حكيم است چه اينكه حكيم است: ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾،[7] اين بايد حكيمانه حرف بزند، از طرفي بگويد نماز عمود دين است، از طرفي بگويد نماز بخوانيد كه هماهنگ نيست؛ لذا در همه مواردِ قرآن، سخن از اقامه است؛ يعني ستون را نگه بداريد، آنجا هم كه «مُصلّي و يصلّي» و مانند آن است؛ يعني اين ﴿المُقِيمِين الصَّلاة﴾،[8] ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاة﴾[9] گاهي به صورت امر حاضر است، گاهی به صورت فعل ماضی است، گاهی به صورت فعل مضارع است، گاهي به صورت اسم فاعل است، به هر تقدير سخن از اقامهٴ نماز است؛ زيرا ستون را اقامه ميكنند، اقامه امت هم به همين است، به عدل و داد است، رعايت حقوق مردم است, ملاحظه عدل مردم است, رفع نياز مردم است, كار براي مردم توليد كردن است, اشتغال ايجاد كردن است, فقرزدايي كردن است، اين ستون را بايد اقامه كرد.
بنابراين اين چهار مطلب، برابر با قوانين حكمت كتاب آسماني است از يك طرف فرمود نماز ستون دين است در بخش دوم فرمود نماز را اقامه كنيد, از طرفي فرمود مردم ستون سياست هستند، از طرفي فرمود مردم را به پا بداريد. اين اقتصاد مقاومتي هم همين است، كسي مقاوم است، ايستادگي دارد كه بتواند در برابر مشكلات مقاوم باشد، در برابر مشكلات كم نياورد. اين بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه مردم ستون حكومت میباشند؛ يعني مردم را بايد به پا داشت، به پا داشتن مردم به همين است، به اجراي عدل است به تأمين خواستههاي مشروع مردم است كه ـ إنشاءالله ـ حضور همه مردم و مسئولان اميدواريم در همين راستا و در همين زمينه باشد. اين چهار امر وقتي كنار هم قرار گرفت، اين دين را دين حكمت ميكند، هرگز نگفت كه بر مردم نصيحت كنيد, هرگز نگفت كه نماز بخوانيد, اگر ستون هست، ستون را به پا ميدارند، نه با ستون, نصيحت كنند، نصيحت كردن براي مطلب ديگر است، براي مسائل اخلاقي است؛ ولي در مسائل حكومت و در مسائل سياست بايد مردم را سرپا نگه داشت، اگر مردم ستون هستند، چه اينكه هست بايد مردم را سرپا نگه داشت
آزمون الهی بودنِ نعمتها و نقمتها
ما در مسائل اخلاقي، هر روز با يك نعمت يا يك نقمت روبهرو هستيم؛ دنيا همينطور است، انسان يا سالم است يا مريض يا مشكلي دارد يا مشكل او حل شده است يا حالات گوناگون اينطور نيست كه ما دائماً در رفاه باشيم يا دائماً در رنج. نعمت و نقمت هر روز در كنار كارهاي ما هست اين اصل اول. ما اگر سرگرم نعمت باشيم از منعِم غافل هستيم, سرگرم نقمت باشيم از آن مُبلي و منتقم غافل هستيم, اگر نعمتي به ما رسيده است، همواره خدا را شاكر باشيم كه از اوست و اگر نقمتي هم به ما رسيده است، به تعبير اين بزرگان، «از كماندار بيند اهل خرد», درست است يك حادثه تلخي نصيب انسان شده; ولي اين تير تلخي كه به ما رسيده است از كمان به ما نرسيده از آن كماندار به ما رسيده، او دارد ما را ميآزمايد اگر بيگانهاي اين تير را زد آنكه ما را ميآزمايد، پاسخ مثبت ميدهد, اگر آشنايي زد، اين آزمون الهي است. خداي سبحان فرمود: ما شما را گاهي به ثروت ميآزماييم, گاهي به فقر, اين بخش مياني سوره مباركه «فجر» همين است: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ ٭ كَلاَّ﴾؛[10] اين مضمون اين بخش مياني سوره مباركه «فجر» است. فرمود: گاهي ما مردم را به ثروت و رفاه و سلامت مبتلا ميكنيم اين ابتلاست اين آزمون الهي است اين خيال ميكند ما او را در عزّت نگه داشتيم. دادن مال, دادن آبرو, دادن سلامت, دادن قدرت، اينها ابتلاي الهي است: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾ چيزي در دنيا به عنوان نعمت مستقل نيست، اين فقط در آخرت است، هر چه در دنيا به ما ميرسد، آزمون الهي است، از هر دو به عنوان امتحان ياد كرده است. ما گاهي ممتَحن به نعمت هستيم، گاهي ممتحن به نقمت هستيم, گاهي مبتلا به سلامت هستيم، گاهي مبتلا به مرض هستيم، آنكه در بيمارستان است مبتلاست, آنكه در دبستان و دبيرستان است مبتلاست, اين يكي به سلامت مبتلاست، آن يكي به مرض مبتلاست، «ابتلا»؛ يعني آزمون. اگر ما غافل باشيم، خيال ميكنيم اين نعمتي است، براي خود ماست، ما تلاش و كوشش كرديم، همان اسلامي حرف زديم و ـ معاذ الله ـ قاروني فكر كرديم گفتيم: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾[11] و اما اگر موحدانه و اهل قرآن باشيم و موحدانه فكر كنيم اين سلامت را امتحان الهي ميدانيم در كلاس امتحان نشستيم، از آن حدّاكثر بهره را ميبريم و اگر ـ خداي ناكرده ـ آسيبي به ما برسد آن هم بلواست. ما اين دو اشتباه را بايد از خود بزداييم: يكي اينكه نعمت هم ابتلاست, نقمت هم ابتلاست, دوم اينكه در هر دو حال آن مُبلِي و ممتحِن را بايد ببينيم آن منتقم و منعِم را بايد ببينيم. اينكه فرمود: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِي الَّتِی أَنعَمتُ عَلَيْكُم﴾[12] را بايد ببينيم، اگر نعمت را ديديم و منعِم را نديديم در صَرف نعمت بيراهه ميرويم و اگر بلا را ديديم و مُبلِي را نديديم، به غير او پناهنده ميشويم. انسان موحّد، كسي است كه هر دو را آزمون الهي بداند، يك؛ در نعمت، منعِم را ببيند، دو؛ در نقمت مُبلي و مُنتقِم را ببيند، سه؛ اين موحدانه زندگي ميكند، چهار؛ هميشه راحت است.
اين بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه فرمود ارزش هر كسي به اندازه هّمت اوست همين است «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَي قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَي قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَي قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَي قَدْرِ غِيْرَتِهِ»[13] فرمود ارزش هر كسي به مقدار معرفت اوست و به مقدار همّت او, هر اندازه، همّت انسان بلند باشد، ارزش بيشتري دارد: «أَلنَّاسُ مَعَادِن كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّة»[14] و هر اندازه غيورتر باشد، عفيفتر خواهد بود.
تبيين غيرت و عناصر تشکيل دهنده غيرتمندی
در مسئله «غيرت» در بحثهال سال گذشته به اين نتيجه رسيديم كه غيرت از پربركتترين عناصر اخلاقي است; زيرا سه عنصر اساسي بايد جمع شود تا در يك فرد يا ملّتی غيرت پيدا شود، غيرت نصيب هر كسي نخواهد بود غيرت؛ يعني غيرزدايي اين غيرزدايي، سه عنصر اصيل ميطلبد، تا انسان بشود غيور:
شناخت هويّت خود، اوّلين عنصرغيرتمندی
اول هويّت خودش را بشناسد حوزه خودش را بشناسد قلمرو خودش را بشناسد، براي اينكه نه ميخواهد از اين قلمرو بيرون برود، وارد حوزه «غير» بشود، نه ميخواهد اجازه بدهد كه «غير» وارد اين قلمرو شود، تا هويّتشناسي نشود، غيرت ممكن نيست. ملتي غيور است كه خودش را بشناسد, شخصي غيور است كه هويت و قلمرو خودش را بشناسد، وقتي قلمرو خودش را شناخت, هويّت خودش را شناخت، اين عنصر اول حاصل شد، آن دو عنصر ديگر حاصل ميشود. دين به ما گفت، وقتي قلمرو شما مشخص شد, حوزه شما مشخص شد، نه از حوزه خودت بيرون برو، سر بكِش به ديگري، نه اجازه بده كسي وارد حوزه تو شود. ملتي اگر هويت خودش را شناخت كه اين هويت, هويت اسلامي است تا هويت خودش را نشناسد اصلاً معنا ندارد، او غيرت داشته باشد، چون «غيرت»؛ يعني غيرزدايي, غيرزدايي فرع بر آن است كه انسان اصل خود را بشناسد, بيگانه را طرد كند وقتي خودش را نشناخت او بيگانه و آشنا نميشناسد. پس اوّلين عنصر, شناخت هويّت خود انسان است، چه فرد، چه جامعه؛ وقتي اين مدار و اين محور مشخص شد كه اين جامعه چيست؟ اين ملت كيست؟ اين شخص چيست؟ و اين فرد كيست؟ آنگاه آن دو عنصر محوري مطرح است، نه حق دارد از حوزه خود بيرون برود، وارد حوزه ديگري شود، نه مجاز است كه ديگري را وارد حوزه خود كند.
غير زدايي و وارد حريم غيرنشدن دومين وسومين عنصرغيرتمندی
اين بيان نوراني اميرالمؤمنين كه فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»[15] همين است فرمود هيچ انسان باغيرتي زنا نميكند چون اگر كسي بخواهد وارد حريم ديگري شود؛ يعني اين مرز خود را رها كرد يا مرز خود را نشناخت، براي اينكه غيرت, غيرزدايي است، اگر غيرزدايي است، نبايد وارد حريم غير شد و اگر غيرزدايي است، نبايد غير را وارد حريم خود كرد. زنا با غيرت سازگار نيست; زيرا انسان از مرز خود عبور كرده است، فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ», اگر غيرت هست، فرمود: عفّت هر كسي به اندازه غيرت اوست و اين دو عنصر غيرزدايي و عدم دخالت در كارهاي ديگر, فرع بر هويتشناسي است، تا انسان خودش را نشناسد غير را نميشناسد، تا غير را طرد كند يا وارد حريم غير نشود.
تاثير اصلاح رابطه انسان با خدا در روابط با ديگران
براي اينكه هويت انسان و قلمرو هستي هر كسي مشخص شود يك بيان نوراني ديگري حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه اينها همه در روانشناسي اسلامي و معرفت نفس ديني ما سهم تعيينكننده دارد، فرمود: «مَن أَصلَحَ مَا بَينَهُ وَبَينَ اللهِ أَصلَحَهُ اللهُ بَينَهُ وَ بَينَ النَّاسِ»[16] فرمود اگر كسي رابطه خودش با خدا را درست كند، رابطه او با مردم هم درست ميشود، مگر نه آن است كه مردم قلوب آنها در دست خداست، مگر نه آن است كه مردم جنود و سپاه و ستاد الهي هستند، چه كسي بر دلهاي مردم مسلط است، چه كسي بر زبانهاي مردم مسلط است، فرمود: «ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ»،[17] مردم سپاه خدا هستند, ستاد الهي میباشند، اگر ستاد الهي هستند، بين ما و خداي ما، صلح و صفا بود، نه بيراهه رفتيم، نه راه كسي را بستيم، ذات اقدس الهي بين ما و جامعه اصلاح ميكند، نه كسي بدِ ما را ميخواهد، نه با ما بد ميكند، «مَن أَصلَحَ مَا بَينَهُ وَبَينَ اللهِ أَصلَحَهُ اللهُ بَينَهُ وَ بَينَ النَّاسِ»,
واعظ دروني انسان عامل محافظت خدای سبحان از او
«مَن كَانَ لَهُ مِن نَفسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ»[18] ما واعظ نياز داريم؛ اما مهمترين واعظ, واعظ دروني ماست، نه واعظ بيروني. واعظ بيروني ممكن است، كتابي بنويسد، يا سخني بگويد كه ما آن را مطالعه كنيم يا بخوانيم, اگر خوانديم ممكن است از معبر چشم بگذرد و اگر شنيديم ممكن است از مسير گوش عبور كند؛ اما آنچه از دل برميخيزد، دلمايه ميشود در درون اثر دارد، حرف واعظ دروني است، انسان بايد حرف واعظ خودش را بشنود، در درون ما واعظي هست؛ منتها ما نبايد اين واعظ را خفه كنيم، اين «نفس لوّامه» از همين باب است, اين واعظ از همين باب است كه خدا به اين «نفس لوّامه»[19] سوگند ياد كرده است. اينكه مرتب ما را ملامت ميكند كه چرا آن حرف را زدي, چرا آن كار را كردي, چرا آن غذا را خوردي، اين واعظ است. «وَعظ», سخنراني نيست, سخنخواني نيست، كسي مقالهاي بنويسد به عنوان سخنخواني، آن را بخواند، اين وعظ نيست, كسي سخنراني كند وعظ نيست. اگر آن «جَذبُ الخَلقِ إِلَي الحَقِّ» فراهم شد وعظ است «الوعظ ما هو؟ الوعظُ جذب الخلق الي الحق» اگر سخني ما را جذب كرد, جاذبه داشت، ما مجذوب او شديم, دلربايي كرد، او ميشود واعظ. فرمود: اگر كسي در درونش چنين واعظ و نيروي جاذبه باشد، اين به مقصد ميرسد و خداي سبحان او را حفظ ميكند.
بنابراين خود غيرت, هويتشناسي است از يك سو؛ عدم دخالت در امور غير است از سوي ديگر و اجازه عدم دخالت در امور خود را ندادن از سوي ديگر, اينها معناي غيرت است كه در بيانات نوراني ائمه مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير آمده است و ما اگر بخواهيم به مقصد برسيم، هر چيزي را به عنوان آينه بايد قرار دهيم، در اين آينه, اسرار الهي را ببينيم, اگر نعمت است آن منعم را ببينيم, اگر نقمت است آن منتقم را ببينيم اگر اين حرفها نبود كه سعدي و مانند سعدي نميگفتند:
گرچه تير از كمان همي گذرد٭٭٭ از كماندار بيند اهل خرد[20]
اينها شعراي اين سرزمين بودند، چرا قبل از اسلام اينگونه از لطايف و معارف را نميسرودند؟ بعد از اينكه اسلام آمد و اين معارف را آورد اينها اين شعرها را گفتند. نثر ما بعد از اسلام، يك نثر حكيمانه شد, نظم ما بعد از اسلام يك نظم حكيمانه شد, «إنّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكمَةً» شد, «إِنَّ مِنَ البَيَانِ لَسِحرَاً»[21] شد اينها را بعد از اسلام وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) به ما فرمود.
بنابراين ما براي اينكه راحت از اين معبر بگذريم كه فرمود: اين دنيا مَمرّ است نه مقرّ, عبور ميكند شما را به همراه خود ميبرد همانطور كه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[22] که غير سماوات ميشود، انسان هم به همراه اين مجموعه نظام، وارد صحنه ديگري ميشود. اگر زمين عوض ميشود, اگر زمان عوض ميشود, اگر جهان عوض ميشود، انسان هم عوض خواهد شد. اگر ـ انشاءالله ـ به سمت طيّب و طاهر حركت كرديم، به سمت فرشته شدن حركت ميكنيم. در بهشت همه نعمتها هست، هيچ ستمي, هيچ بدي, هيچ لغو و لهوي در آن نيست، به عنوان لاي نفي جنس فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾؛[23] مرفوع بودن آن هم براي تكرار اين كلمه «لا» است. فرمود: لغوي در آن نيست, اِثمي در آن نيست, بدي در آن نيست، خيال خام و بدي در او اصلاً نيست، چنين عالَمي است. فرشتهها هم همين كار را دارند ميكنند، انسان به عالَمي ميرسد، با اينكه بدن دارد, با اينكه همين بدن آنجا ميرود, با اينكه جسم دارد همين جسم آنجا ميرود؛ اما با اين حال وصف فرشتگي پيدا ميكند، حيف است كه آدم آن را ارزان بفروشد؛ لذا وجود مبارك حضرت امير فرمود: ارزش هر كسي به اندازه همّت اوست, عفّت هر كسي به اندازه غيرت اوست و شجاعت هر كسي به اندازه عَنفيت اوست اين بايد بگويد من به دماغم برخورد اين به دماغم برخورد، يك چيز خوبي است، بيگانه اگر بگويد ما فلان گزينه را روي ميز داريم، به دماغ و بيني مردم برميخورد كه اينها قيام ميكنند و آنها را به خاك مذلّت مينشانند. فرمود: شجاعت هر كسي به اندازه تأنّف اوست، اين «تأنّف»؛ يعني به دماغم برخورد, اين به دماغم برخورد؛ يعني به كبرايي من, به عظمت من, به مجد من, به جلال من كه خدا به من داد، به آن برخورد وگرنه غرور و تكبّر را كه ذات اقدس الهي و اهلبيت امضا نميكنند. فرمودند: ملت وقتي ستون باشد، اين ستون نبايد آسيب ببيند فرمود: شما بكوشيد اين ستون را حفظ كنيد: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ» توده مردم, ستون دين هستند كه خيمه دين را حفظ ميكنند.
به حقّ قرآن و عترت به فرد فرد اين ملت بزرگوار سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
و خطر بيگانهها را به خود آنها برگرداند!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با اولياي الهي محشور بفرما!
مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها به بهترين وجه حلّ بفرما!
خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خود آنها برگردان!
خطر استعمار و استكبار را به خود آنها بفرما!
اين كشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما! به همه اين عزيزان سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت بفرما!
جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . دعائم الاسلام، ج1، ص133.
[2] . الکافی(ط ـ اسلامی)،ج2،ص468؛ « الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدِّين».
[3] . ارشاد القلوب ديلمی، ج1، ص203؛ «إِنَّ الْوَرَعَ زَيْنُ الْمُؤْمِنِ وَ عِمَادُ الدِّين».
[4] . الکافی(ط ـ اسلامی)،ج2، ص18؛ « بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَة».
[5] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه53.
[6] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه53.
[7] . سوره يس، آيه2.
[8] . سوره نساء، آيه 162.
[9] . سوره مائده، آيه 55، سوره نمل، آيه 3.
[10] . سوره فجر، آيات 15 ـ 17.
[11] . سوره قصص، آيه78.
[12] . سوره بقره، آيه40، 47 و 122.
[13] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت47.
[14] . الکافی(ط ـ اسلامی)،ج8، ص177.
[15] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت305.
[16] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت89.
[17] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه199.
[18] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت89.
[19] . سوره قيامت، آيه2؛ ﴿وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾.
[20] . گلستان سعدی, در سيرت پادشاهان، حکايت24.
[21] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص379.
[22] . سوره ابراهيم، آيه48.
[23] . سوره طور، آيه23.