اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله.
وابستگی و ارتباط جان انسان با ماوراي غيب
نكتهاي كه از بيانات نوراني امير مؤمنان(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه استفاده ميشود آن است كه جان ما به جاي ديگر وابسته است, ما آن را وادارش نكنيم كه به سَمت ديگر توجه كند, او به جاي ديگر وابسته است از همان جايي كه آمده. در آن بيانات نوراني كه به كميل سفارش ميكند, عالمان الهي و ربّاني را معرفي ميكند, ميفرمايد: عالمان الهي كسانياند كه ابدانشان به اين علوم و معلومات عادي وابسته است اما «أَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمحَلِّ الأَعلَي»[1] به قلم اعلا, به ماوراي غيب. يك جمله نوراني در «مناجات شعبانيه» هست كه اين تعبير نهجالبلاغه زمينهٴ ورود آن «مناجات شعبانيه» را فراهم ميكند. در «مناجات شعبانيه» به خداي سبحان عرض ميكنيم خدايا! آن توفيق را به ما بده كه «حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»[2] اين دعايي كه در «مناجات شعبانيه» هست؛ آن هم از مناجات خود حضرت امير(عليه السلام) است در نهجالبلاغه وقتي به كميل ميفرمايد اين دلها ظروف علوم است «إنَّ هَذِهِ القُلَُوبُ اُوعِيةٌ فَخَيرُهَا اوعَاهَا»,[3] ميفرمايد: مردان الهي از اين ظرفيت حدّاكثر بهره را بردند بدن اينها در عالَم طبيعت مشغول است, اما ارواح اينها معلّق است, «بِعِزِّ قُدْسِك», به عرش اعلاي تو وابسته است. معلوم ميشود اين جان ما آن وطن اصلي خود را حفظ كرده است اين سخني كه از جناب شيخ بهايي معروف است «اين وطن مصر و عراق و شام نيست»[4] قبل از او اين مطلب را جناب شيخ اشراق داشتند كه اينكه ميگويند: «حبّ الوطن من الايمان»[5] اين يك مرحله ظاهري دارد آن هم حق است, حكم فقهي در فقه اصغر, جريان جهاد را براي حفظ وطن لازم دانسته, اما وطن اصلي ما جايي است كه از آنجا آمديم ما كه از خاك نيامديم, بدن ما از خاك است درست است, اما جان ما كه از خاك نيست, هر جايي كه آمديم جاي اصلي ما, وطن اصلي ما همانجاست. اينكه در بيانات نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عرفه در مكه فرمود: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»[6] همين است. «توطين»؛ يعني معرفت وطن يك, گرايش به وطن دو, كوشش براي رسيدن و هجرت به وطن سه. فرمود شما وطنتان «لقاءالله» است از آنجا آمديد بايد توطين كنيد؛ يعني وطنشناسي كنيد, وسيلهٴ رسيدن به وطن را فراهم كنيد و هجرت كنيد. انسان مهاجر كه كادح الي رب است اين به وطن اصلي خود برميگردد اگر تعبير به رجوع است، براي اينكه از آنجا آمديم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[7] و خداي سبحان خيلي چيز را عطا كرده است؛ يعني كلّ مجموعه عالم, فيض خداست خدا خلق كرده, عطا كرده ﴿فَامنُن أَو أَمسِك﴾[8] اين عطاي ماست، اما روح را به ما عطا نكرده، روح را طرزي به ما داده كه يك طرف آن به دست اوست فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[9] نه «روحاً». اينكه فرمود روح را به او دادم اين «يای» ﴿رُوحي﴾ يك اضافه اشراقيه است كه ما را به آن مرتبط ميكند.
نامتناهی بودن علوم ائمه بخاطر ارتباط با مخزن الهی
اينكه شما در روايات ميبينيد علوم ائمه(عليهم السلام) نامتناهي است, خود اينها يك موجود ممكن و محدود و متناهياند, هر كدام از اينها متناهياند, اما علم اينها نامتناهي است, براي اينكه علومي كه خداي سبحان به انسانهاي كامل ميدهد دو نحو است: يك وقت علم عطا ميكند درباره خضر فرمود: ﴿مِنْ لَدُنَّا عِلْماً﴾[10] به او علم داديم اين فيض يك فيض محدودي است, اين علم يك علم محدودي است. يك وقت است اينها را به آن مخزن نامتناهي مرتبط ميكند اگر ارتباط با آن مخزن محفوظ شد, آن مخزن ديگر محدود نيست؛ لذا اين علم، نامتناهي ميشود؛ آن وقت دو مطلب كنار هم است هر دو حق است: يكي اينكه هر چه دارند اين محدود است, يكي اينكه همه علوم اينها اينقدر نيست كه دارند، به مخزن مرتبطاند. اينكه در روايات، مرحوم كليني نقل كرد «متي شاءوا علموا»؛[11] يعني هر وقت خواستند به مخزن مراجعه كنند ميتوانند. اين غير متناهي «لا يقفي» براي همه ما هست ـ انشاءالله ـ وقتي وارد صحنه معاد شديم و از آنجا وارد بهشت شديم بهشت كه محدود نيست; منتها اين غير متناهي «لا يقفي» است؛ يعني هر چه بمانيم باز فرصت هست اينطور نيست كه يك غير متناهي يكجا جمع بشود تا گفته شود غير متناهي كه محصور بين حاصرين نيست. ما در بهشت ـ انشاءالله ـ به نحو ابديّت هستيم. اين غير متناهي «لا يقفي» هيچ محذوري نيست. براي ائمه(عليهم السلام) اين بالفعل حاصل شده است؛ يعني به مخزن مرتبطاند؛ لذا چيزي نيست كه اينها ندانند, تنها وجود مبارك حضرت امير اين فرمايش را نفرمود, از وجود مبارك امام مجتبي هم رسيده است ببينيد هيچ كس, هيچ دانشمندي در گذشته و حال, شرق و غرب نيامده ادّعا بكند بگويد هر چه بخواهيد از من سؤال كنيد من بلدم اين «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» همين است. بالأخره افراد در يك رشته متخصّصاند آن هم به اندازهاي كه آزمودهاند. كسي ادّعا كند هر چه بخواهيد من ميدانم, من راه آسمان را بهتر از راههاي زمين ميدانم «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»[12] اين مخصوص وجود مبارك حضرت امير نيست چون همين بيان از وجود مبارك امام مجتبي هم رسيده است.[13] سرّش آن است كه اينها به يك مخزن نامتناهي مرتبط هستند. به ما هم گفتند شما رابطهتان را حفظ كنيد مرتبط هستيد ولي نميدانيد مرتبط هستيد ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ نه «روحاً». يك وقت است كه در جريان عيساي مسيح است براي هبه فرزند، فرمود: ﴿ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا﴾[14] اين يك مقطع تاريخي است. اما همين عيسي را وقتي خدا ميفرمايد: ﴿رُوحي﴾ اين معلوم ميشود به يك مخزن نامتناهي مرتبط است.
قداست روح امير مؤمنان نتيجه حفظ ارتباط با ملأ اعلاء
بيان نوراني حضرت امير در آن جملههايي كه به كميل دارد, دارد مردان الهي مخصوصاً حوزويان و دانشجويان دانشگاههايي كه اهل اعتكافاند, اهل شبزندهدارياند با اين وضع با علوم الهي آشنا هستند، فرمود: عالمان اينچنيني ابدان اينها در دنياست و اما ارواح اينها «مُعَلَّقَة بِالمحَلِّ الأَعلَي», آن وقت چنين انساني نه بيراهه ميرود, نه راه كسي را ميبندد, چيزي براي او ارزشي ندارد. اين تعارف نبود كه وجود مبارك حضرت امير داشت. ميدانيد كلّ خاورميانه در يك مقطع تاريخي در تحت حكومت حضرت امير(سلام الله عليه) بود, آن روز يك كشور بود، حكومت مركزي آن در كوفه بود و والي مطلق, وجود مبارك حضرت امير بود، ايران با همه گستردگي كه داشت چندتا استانداري داشت يك استانداري از اهواز و بصره و كرمان تشكيل شده بود كه ابنعباس استاندار اين منطقه بود بخش وسيعي از آذربايجان يك استانداري بود و همچنين, تركيه به اصطلاح روم آن روز همين طور بود اينها چندتا استانداري بودند كلّ حكومت مركزي در اختيار حضرت امير بود. فرمود اين دنيا «عِفطَةِ عَنزٍ»[15] است اموال فراواني هم بود كسي آمده معلوم شد كه كاسبي بود وضع مالي او به هم خورد آبرومند بود نيازمند بود كه حضرت به او كمك كند، آمد عرض حاجت كرد وجود مبارك حضرت امير به مسئول امور مالياش فرمود: «أعطه ألفا» هزار واحد به او بده. آن روز اوراق بهادار نبود سكّه نبود, در زمان وجود مبارك امام باقر به راهنمايي او عمروبنعبدالعزيز سكّه زد ـ سكّه اسلامي ـ وگرنه در ايران و كشورهاي ديگر سكّه رايج داشتند. سكّه اسلامي در زمان وجود مبارك امام باقر رواج پيدا كرد آن روز شمش طلا و نقره ميبردند معامله ميكردند پولي در كار نبود مگر همين, كسي ميخواست نان تهيه كند يك مقدار طلا يا نقره ميبرد و نان تهيه ميكرد يا گندم ميدادند برنج ميگرفتند يا شمش ميدادند برنج ميگرفتند معاملاتشان اين بود اينكه در شرح حال عمروعاص آمد كه ورثهٴ او طلاهاي او را با تبر تقسيم كردند همين است. الآن هم ميبينيد آن روستاهايي كه گاز نرفته براي تأمين سوخت زمستانيشان اين هيزمها را در انبار نگه ميدارند كه با تبر توزيع كنند. آن روز غنايمي كه از ايران و غير ايران به عراق رفته بود اين شمش طلاها را اين سران فاتح بين خود توزيع كرده بودند. عمروعاص آنقدر قدرت مالي داشت كه ورثهٴ او آنطوري كه مسعودي نقل ميكند با تبر اين طلاها را بين خود تقسيم ميكردند، مثل هيزم؛ چون كلّ اين غنايم آنجا رفته بود. وجود مبارك حضرت فرمود: «أعطه ألفا» مأمور امور مالي حضرت عرض كرد شما كه فرموديد هزار واحد, هزار مثقال طلا يا هزار مثقال نقره به او بدهم؟ ببينيد تعبير وجود مبارك حضرت بيانگر ارزش اين فلز است فرمود: «أعطه أنفعهما بحاله» هر چه به حال او نافعتر است دِيْن او را ادا ميكند آبروي او را حفظ ميكند به او بده «كلاهما عندي حجرٌ».[16] طلا يك سنگ است, نقره يك سنگ سفيدي است اينها از مرحله جماد كه بالاتر نيامدند نبات نشدند گياه نيستند همان حَجَرند كه از اينها به عنوان احجار كريمه ياد ميكنند. اين را به جِدّ حضرت فرمود, فرمود اين يك سنگ زردي است. خب اين روح ارتباط آن را با آن ملأ اعلا حفظ كرد همين روحي كه به كميل ميفرمايد به ابداني كه در دنياست «أَروَاحُهَا مُعَلَّقَة بِالمحَلِّ الأَعلَي», همين بزرگوار در «مناجات شعبانيه»اي كه در ماه مبارك شعبان ميخوانيم عرض ميكند خدايا! «وَ أنرِ أَبصَارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ» عزّت و عظمت تو «حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»، اين هميشه عزيز است هميشه از قداست برخوردار است. اين براي همه ما هست؛ منتها حضرت صد درصد, ما يك درصد, دو درصد, سه درصد بالأخره اين راه هست. اين «يای» ﴿رُوحي﴾؛ يعني شما به من مرتبط هستيد با ﴿رُوحاً﴾[17] خيلي فرق دارد.
اعتصام به قرآن و عترت راه تأمين عزّتمندی روح
يك وقت است خدا ميفرمايد من اين طناب را دادم شما اين طناب را بگيريد و بالا بياييد فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾[18] اين بارها ملاحظه فرموديد، آن طنابي كه در كنار مغازه بسته است يا انداخته است آن مشكل خودش را حل نميكند اعتصام براي آن حبلي است كه به سقف بلند بسته است كه شما اين را محكم بگيريد و بالا برويد اگر به جايي بسته نباشد كه اعتصام به آن سودآور نيست. اگر قرآن حبل است، چه اينکه حبل است, اگر عترت طاهرين حبلاند، چه اينكه حبلاند اين طنابي نيست كه در جايي گذاشته باشند طنابي كه در جايي افتاده باشد اعتصام به آن مشكلي را حل نميكند اين به يك جاي بلندي بسته است به ما گفتند بگيريد و بالا بياييد يا بگيريد تا نيفتيد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾، از جاهايي كه هم امر شده به شيء هم به ضدّش نهي شده همينجاست اينكه دوتا گناه نيست يكي لازمِ ديگري است. فرمود اعتصام كنيد، روح ما هم واقعاً همينطور است اگر كسي درون روح آن «ياء» را خوب نگاه كند ميبيند به جاي ديگر مرتبط است، آن وقت عزّت و شرف ما هم تأمينشده است اما راهش را فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[19] همين سوره مباركه «فاطر» وقتي از عزّت مؤمنان ياد ميكند راهش هم ميفرمايد راه صعود دارد آن كلمات طيّب, آن علوم عاليه, آن عقيده طيّب، اينها به طرف او صعود دارند اين به طرف عزيز صعود ميكند آن وقت عزيز ميشويد. انسان عزيز و انسان نفوذناپذير در هيچ صحنهاي وا نميماند. بنابراين آنچه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه آمده است كه ارواح عالمان دين, اين چون در وصف علما فرمود؛ چه حوزويان چه دانشگاهيان, چه كساني كه در خدمت قرآن كريماند و در خدمت سنّت معصومين و اهل بيت(عليهم السلام) هستند فرمود روح اينها به جاي بلندي وابسته است. اين روح بلند, جايي است كه آنجا جاي طهارت است, جاي قداست است، آنجا آلودگي نيست هر چه آلودگي هست در اين نشئه طبيعت است، ما ميتوانيم اين را حفظ كنيم و اگر ـ انشاءالله ـ حفظ كرديم وقتي از اين صحنه دامنچين رفتيم راحت هستيم وگرنه اين «غِسلين»[20] كه دارد «طعام اثيم» است؛ يعني در آنجا جاي چرك است يا از اينجا ميبريم؟ فرمود اين «غسلين»، ﴿طَعامُ الْأَثيمِ﴾[21] است ﴿لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾[22] اين «ضريع» كه آن بوتههاي پرخار و تيغ حجاز است فرمود اينها گرسنه هستند ما به اينها «ضريع» ميدهيم, «ضريع»؛ يعني چه؟؛ يعني همين بوته پرتيغ, اين كسي كه مرتب به اين و آن نيش ميزند يا عليه اين و آن نيش ميزند چيز مينويسد, سعي ميكند آبروي افراد را ببرد همين نيش زدنها به آن صورت در ميآيد. فرمود: ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾[23] اين ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[24] به آن صورت در ميآيد, اگر هيزم, خود افراد هستند كه فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[25] ما اميدواريم آنجا نرويم و از اسرار جهنم هم باخبر نشويم؛ ولي اين مقدار را ميفهميم كه از جنگل يا جاي ديگر هيزم بياورند اين بخش نيست. فرمود حطب و هيزم جهنم, خود افراد ظالماند اين گُر ميگيرد اين آتشي است كه كارِ آب هم ميكند بعضي از درختها از خود آتش روييده ميشوند ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾[26] اگر هيزم جهنم خود آدمهاي ظالم هستند معلوم ميشود ظلم به صورت هيزم در ميآيد؛ منتها يك هيزم نسوز, مگر تمام ميشود؟! ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾[27] ـ خداي ناكرده ـ انسان با چنين عالمي روبهروست.
تبيين معنای ظلم به نفس
بنابراين بهترين راه اين است كه نه بيراهه برويم نه راه كسي را ببنديم نه به خودمان ظلم بكنيم نه به ديگران. ظلم به خود به اين است كه ما در درون ما همان «ياء»ای كه فرمود: ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ آن پيوند را به ما ندادند ما امينِ و امانتدار او هستيم. اگر كلّ اين صحنه براي ما بود كه ظلم معنا نداشت، اينكه در بخشهايي از قرآن كريم فرمود ما به اينها ظلم نكرديم اينها به خودشان ظلم كردند اتحاد ظالم و مظلوم چطور توجيه ميشود، اينكه مثل اتحاد عالم و معلوم, عاقل و معقول اينها كه نيست، انسان خودش را درك ميكند حضور ذات؛ لذات ماست بله, اين مفهومها متعدّدند مصداقها يكي است، اما دو مفهوماند كه حتماً تغاير مصداقي ميطلبند مثل علت و معلول, خالق و مخلوق, محرّك و متحرّك, ظالم و مظلوم, ظالم و مظلوم اين دو مفهوم كه يكجا جمع نميشود فرمود اينها به خودشان ظلم ميكنند, به خودشان ظلم ميكنند؛ يعني چه؟ معلوم ميشود درونِ ما نزد ما امانت است براي ما نيست، اگر ما مالك مطلق خودمان بوديم ديگر ظلم معنا نداشت فرمود: ﴿وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[28] به خودشان ظلم ميكنند چرا انتحار حرام است؟ چرا خودكشي حرام است؟ براي اينكه ما مالك آن هويّتمان نيستيم، اين را به عنوان امانت به ما دادند، اگر به عنوان امانت به ما دادند ما نسبت به ديگران اظهار مالكيّت ميكنيم وگرنه ما امين هستيم. اگر گناه كرديم به خودمان ستم كرديم; يعني به آن هويّتي كه به عنوان امانت به ما دادند به آن ستم كرديم وگرنه ظالم و مظلوم كه يكجا جمع نميشود. ظلم معنايش اين است كه ظالم از مرز خود بگذرد به محدوده مظلوم برسد پس دو محدوده است دو مرز است؛ ولي عالم و معلوم, عاقل و معقول اينها اينطور نيستند. در عاقل و معقول اگر شيئي براي خودش حضور داشت، يك شيء مجرّد، هم عالم است هم معلوم، چون دو مفهوم اينجا يك مصداق دارند; ولي ظلم, خلقت, عليّت, تحريك، اينها يك سلسله مفاهيمياند كه حتماً غير بايد طرف مقابل اينها باشد.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش مسكن و اقتصاد و ازدواج جوانها را به بهترين وجه حل بفرما!
روح مطهر امام راحل و ارواح تابناك شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!
جوانهاي ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
اين دعاها را در حقّ همه مؤمنان مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[2] . اقبال الاعمال(ط ـ الحديثه)، ج3، ص299.
[3] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[4] . ديوان شيخ بهايی، بخش 9،
[5] . سفينة البحار، ج8، ص525.
[6] . اللهوف، متن، ص61.
[7] . سوره بقره، آيه156.
[8] . سوره صاد، آيه39.
[9] . سوره حجر، آيه29؛ سوره صاد، آيه72.
[10] . سوره کهف ، آيه65.
[11] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص258؛ « إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ أُعْلِم».
[12] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه189.
[13] . متشابه القرآن و مختلفه(لابن شهر آشوب)، ج1، ص106.
[14] . سوره شوری، آيه52.
[15] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه3.
[16] . مناقب آل ابی طالب(لابن شهر آشوب)، ج2، ص118؛ «وَ سَأَلَهُ أَعْرَابِيٌّ شَيْئاً فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ فَقَالَ الْوَكِيلُ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَقَالَ كِلَاهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ فَأَعْطِ الْأَعْرَابِيَّ أَنْفَعَهُمَا لَه».
[17] . سوره شوری، آيه52.
[18] . سوره آل عمران، آيه103.
[19] . سوره فاطر، آيه10.
[20] . سوره حاقه، آيه36؛ ﴿ وَ لاَ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِينٍ﴾.
[21] . سوره دخان، آيه44.
[22] . سوره حاقه، آيه37.
[23] . سوره غاشيه، آيه6.
[24] . سوره مطففين، آيه14.
[25] . سوره جن، آيه15.
[26] . سوره صافات، آيه64.
[27] . سوره نساء، آيه56.
[28] . سوره آل عمران، آيه117.