اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين و فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]

در نوبت قبل در تحليل نهضت سالار شهيدان(سلام الله عليه) اين نکته عرض شد که هر پژوهشگر و محقق موظف است صورت مسئله و محل نزاع را قبلاً خوب تحرير کند. جريان نهضت سالار شهيدان شبيه مبارزات وجود مبارک اميرالمؤمنين در جنگ جمل و نهروان و صفّين نبود، شبيه مبارزهاي که به صلح ختم ميشد و وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) عهدهدار آن بود نبود، شبيه جنگهاي داخلي و منازعات داخلي نبود؛ بلکه شبيه مبارزه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با مشرکان و ملحدان و بتپرستان صنمي و وثني حجاز بود؛ يعني در جريان مخالفت سقيفه و مانند آن نزاع سه ضلعي بود: يک ضلع که عمود بود مورد اتفاق ظاهري طرفين بود به نام اسلام و قرآن هر دو قبول داشتند، ضلع ديگر اهل بيت(عليهم السلام) بودند که ما خليفهايم ما «بإذن الله» وليّ مسلمين هستيم ما مفسّر قرآن هستيم ما مجري حدود الهي هستيم. ضلع سوم تيم و عدي و امثال آن بودند که ميگفتند اسلام را قرآن را مکتب را ما بايد رهبري کنيم؛ اين نزاع مثلثي بود.

در جريان صلح امام مجتبي(سلام الله عليه) آن هم اين چنين بود  به حسب ظاهر آنها اسلام را ميپذيرفتند؛ منتها داعي حکومت و خلافت و امثال آن را داشتند. در جريان سالار شهيدان(سلام الله عليه) ممکن بود که در بعضي از موارد به حسب ظاهر آنها آرام سخن بگويند ولي واقعاً جنگ مربّعي بود نه مثلثي؛ يعني چهارضلعي بود: يک ضلع شرک مشرکان بود کفر کافران و بتپرستي صنمي و وثني بود، يک ضلع قرآن و عترت بود از يک طرف ضلع سوم اهل بيت بودند که ما حافظ قرآن، مفسّر قرآن، مبين قرآن هستيم، از يک طرف اموي و مرواني ميگفتند ما حافظ شرک هستيم ما حافظ جاهليت هستيم و مانند آن.

سخن در اين نبود که اسلام حق است بايد اجرا بشود؛ منتها ما حاکم هستيم آنها بگويند ما حاکم هستيم سخن در اين بود که اسلام بايد برداشته شود. اين از تعبيرات گوناگون خود سيدالشهداء(سلام الله عليه) و اهل بيت(عليهم السلام) از اين طرف و از سردمداران اموي و مرواني از آن طرف. وجود مبارک امام سجاد با اينکه اسيرانه وارد شام شد، از حضرتش سؤال کردند در اين صحنه چه کسي پيروز شد؟ فرمود ما؛ براي اينکه ما رفتيم نام مبارک پيغمبر را حفظ بکنيم و کرديم. شما اگر خواستيد ببينيد در اين جنگ چه کسي پيروز شد موقع نماز اذان و اقامه بگوييد در اذان و اقامه نام حضرت را ميبريد. [2] آنها ميخواستند نام حضرت را از بين ببرند نام پيغمبر را وحي و نبوت را خاموش کنند ما رفتيم زنده کرديم. از آن طرف يزيد صريحاً اعلام کرد که:

لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا ٭٭٭ خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ‏[3]

بنابراين شواهد فراواني دلالت ميکند بر اينکه مبارزه سيدالشهداء(سلام الله عليه) با امويان و مروانيان نظير مبارزه پيغبمر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان بدر و اُحد و حنين و خندق و امثال آن بود و آثار فراواني هم داشت.

مطلب ديگر اين بود حالا که سيدالشهداء(سلام الله عليه) اينها را ميداند و ميداند که آنها تصميم قتل حضرت را دارند چرا اقدام کرد؟ و چرا القاء تهلکه کرد؟ چرا زن و بچه را بُرد؟ اين از مسائل مهم کلامي است که در فقه هم آمده است، آن را بزرگاني که اهل تحقيق هستند بايد عنايت کنند آنچه در نوبت قبل از مرحوم کاشف الغطاء خواندهايم الآن همان عبارتها را بخوانيم تا روشن بشود که ائمه(عليهم السلام) علم غيب داشتند «ممّا لا ريب فيه» است و علم غيب سند فقهي و عمل ظاهري معصومين(عليهم السلام) نيست، اين مطلب دوم. آنها الگو و امام و پيشوای ما هستند اسوه ما هستند؛ اگر آنها برابر علم غيب خودشان را از هر خطري حفظ بکنند ما که فاقد علم هستيم چگونه ميتوانيم به اينها اقتدا کنيم، اينها الگوي ما باشند. بسياري از بزرگان اين مطلب را دارند؛ منتها کسي که پرچمدار اين فکر است در بين متأخران مرحوم کاشف الغطاي بزرگ است و همچنين پسرش اين کار را کردند.

کتاب شريف کشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء که برای علامه شيخ جعفر کاشف الغطاء است و مرحوم صاحب جواهر هم از او به عظمت ياد ميکند ميفرمايد من فقيهي به حدّت ذهن ايشان به جلال و شکوه و عظمت علمي ايشان کم ديدم،[4] مرحوم کاشف الغطاء در اين کشف الغطاء که اخيراً در چهار جلد چاپ شد، در جلد سوم صفحه 113 و صفحه 114 اين مطلب را بيان ميکنند؛ در صفحه 113 درباره اينکه اگر کسي قبله را نميداند اگر امام هست برابر علم غيب عمل کند يا نه، قبلهشناسي راهي دارد اماراتي دارد دستورهايي دارد، در آن بحث قبله يعني در بحث صلات، بحث قبله، قبله متحيّر، آن جا اين فرمايش را دارند.

ميفرمايند که «و کشف الحال أن الأحکام الشرعية تدور مدار الحالة البشرية»؛ اگر علم بشري حاصل بود آن حکم عمل ميشود؛ اما علم غيب اگر حاصل شد حکمي ندارد مگر اينکه استثنائاً ذات اقدس الهي دستوري صادر کند. «دون المِنَح الإلهيّة فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علی قدرة البشر و لذلك حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله و كان منهم الجريح و القتيل و كثير من الأنبياء» هم از همين راه شهيد شدند. اينها هم اسلحه برميداشتند امکانات داشتند مثل فرد عادي. اگر اينها بنا بود از علم غيب استفاده کنند از قدرت غيبي استفاده کنند که کسي نميتوانست در مبارزه با اينها پيروز بشود.

در صفحه 114 به اينجا ميرسند ميفرمايند بسياري از انبيا شهيد شدند براي آن است که آنها برابر علم ظاهري عمل ميکردند. «و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة و لا بالدّعاء و لا يلزمهم البناء علی العلم الإلهي و إنّما تدور تكاليفهم مدار العلم البشري فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته»؛ با اينکه يقين ميدانند در چه زمان و در چه زميني شربت شهادت مينوشند بر اينها واجب نيست که آن جا نروند يا خودشان را از راه علم غيب حفظ بکنند.

«فعلم سيّد الأوصياء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سيّدالشهداء عليه السّلام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلاً مع تعيين الوقت»؛ وجود مبارک اميرالمؤمنين جريان نوزده شب ماه مبارک رمضان را کاملاً ميداند وجود مبارک سيدالشهداء جريان عاشورا و کربلا را کاملاً ميداند «مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما التحفّظ و ترك الوصول إلى محلّ القتل و علی ذلك جَرَت أحكامهم و قضاياهم»؛ گاهي احکام خاصهاي پيش ميآيد دستور الهي که برابر علم غيب عمل بکنند.

بعد از ايشان پسر بزرگ ايشان که تقريباً هشتاد سال قبل رحلت کرده است و دو سال قبل از مرحوم صاحب جواهر مرحوم شد، او هم از فقهاي بزرگ و نامي است او به نام حسن بن جعفر است. او هم کتابي دارد به نام «أنوار الفقاهة»، آن جا اين فرمايش را دارند که «و لا يجب مع العلم بصلاة المعصوم في محراب الصلاة فيه و عدم تجاوزه للعلم باستقبال العين من المعصوم (عليه السلام) و لا يجوز التعدي عنها لأنا لا نسلم وجوب استقبال المعصوم» و تا آن جا مسئله قبله را مطرح ميکنند، ميفرمايند که «و لو سلمنا فلا نسلم ذلك إلا إذا كان بالعلم البشري لا‌ بالعلم الإلهي لعدم تكليف الشارع». در مسئله قبله اگر کسي نميداند که قبله کجاست بايد با اصول رياضي حل کند نه با علم غيب. اگر امام با علم غيب با اينکه ميداند بخواهد عمل کند بر او واجب نيست بر او لازم است که برابر همين علوم ظاهري عمل کند، مگر اينکه ضرورتي اقتضا بکند يا دستور خاص بيايد که امام برابر علم غيب عمل کند.

«لا بالعلم الإلهي لعدم تکليف الشارع لهم بالأخذ بالعلم الإلهي و لم يثبت حصول العلم البشري» براي اينها.[5] ما دليلي نداريم که ذات اقدس الهي به ائمه(عليهم السلام) فرموده باشد که شما احکام شرعي را برابر علم غيب عمل بکنيد. بنابراين وجود مبارک سيدالشهداء زمان را زمين را کاملاً ميدانست. در مکه ابن عباس خدمت حضرت رسيد گفت شما عازم کربلا هستيد کربلا در اثر اينکه کوفه آشوب است ممکن است به شما آسيب برسد. فرمود چه ميگوييد؟ اين اصحاب من همه قبرشان آن جاست! تنها من نيستم! فقط پسرم علي بن الحسين، امام سجاد محفوظ ميماند، بقيه همه اصحابم قبرشان آن جاست.

اين علم غيب است، اين طور صريح با دلالت مطابقه شفاف که چه ميگوييد؟ من نروم چيست؟ همه اين اصحاب قبر مبارکشان آن جاست، آماده است. به حضرت عرض کردند اين طور به ضرس قاطع با عظمت ميگوييد، از کجا ميگوييد؟ فرمود: «بِسِرٍّ سُرَّ لِي وَ عِلْمٍ أُعْطِيتُهُ»[6] يک علم غيبي است به ما دادند.

بنابراين  دو مطلب است: يکي اينکه تمام اين جزئيات را وجود مبارک سيدالشهداء از راه علم غيب ميداند؛ يکي اينکه معصومين مکلّف نيستند که به علم غيب عمل کنند، چرا؟ براي اينکه اينها اسوه ما هستند الگوي ما هستند ما بايد به اينها تأسي کنيم. آن وقت ما که دستمان از علم غيب خالي است. آنها گاهي خودشان را حفظ ميکنند در اثر علم غيب، ما چگونه خودمان را حفظ کنيم؟ آنها ميدانند که چه وقت شهيد ميشوند و چه وقت شهيد نميشوند، ما که نميدانيم، چگونه به اينها اقتدا بکنيم؟

بنابراين صورت مسئله در جريان عاشورا کاملاً بايد مشخص شود که چهار ضلعي است جنگ ايمان و کفر بود. البته اينکه در نوشتهها هست همه حق است، اينکه بزرگان ميگويند همه حق است، اينکه خطبا ميگويند همه حق است، ميگويند جنگ حق و باطل بود، درست است، جنگ عدل و ظلم بود، درست است، جنگ فقر و غنا بود، درست است. جنگ خير و شرّ بود، درست است. جنگ حسن و قبيح بود، درست است؛ اما همه اينها ميوههاي درخت دين هستند. اصل درخت دين، شجره طيبه دين وقتي غرس بشود اينها را به هم راه دارد.

نمونه اينکه اموي اصلاً با دين کاري نداشتند زمينهها را وجود مبارک اميرالمؤمنين بيان کرد و کشف کرد خود حسين بن علي هم کشف کرد. بعد از جريان عاشورا هم اين زمينه شفافتر روشن شد. زمينههايي که قبلاً بود نامهاي وجود مبارک حضرت امير براي مالک اشتر نوشت که معروف است در آن نامهاي که براي مالک اشتر نوشت فرمود مالک! وضع ما و مخالفان ما وضعي نيست که بيتالمال را چگونه مصرف ميکنند يا منصوبين دولت چگونهاند، اينها سرجايش محفوظ است و ما اعتراض داريم؛ اما «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[7] اين بيان صريح اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نامهاي که براي مالک اشتر نوشته و نامه جهاني است.

فرمود: مالک! قبل از من، اينها دين را به اسارت گرفتند و آن وقت شدند سخنگوي دين، يک اسير که حرف نميزند حرف اسير را آن امير ميزند، اينها شدند امير و دين شد اسير، اينها حرف خودشان را از زبان دين بيان ميکردند. خود سيدالشهداء(سلام الله عليه) قبل از مرگ معاويه(عليه اللعنة) مکه مشرف شد در منا سخنراني کرد. فرمود اينها تصميم دارند اصل دين را حق را از بين ببرند زمينه بود.

نشانه اينکه مرواني و اموي اصلاً با دين کاري نداشتند رابطهاي نداشتند مخالف دين بودند در صدد هدم دين بودند اين بود که بعد از جريان عاشورا به اين فکر افتادند که ابن زبير را بگيرند. ابن زبير هم در مکه عدهاي را دور خود جمع کرده بود. بعد وقتي اينها نيرو فرستادند ابن زبير خيال کرد اينها به کعبه احترام ميگذارند وارد کعبه شد متحصّن شد. اينها چه کار کردند؟ اينها ميتوانستند درِ کعبه را باز کنند ابن زبير را بگيرند و اعدام کنند. اما اينها روي اين کوه ابوقبيس منجنيق کار گذاشتند اين قدر سنگباران کردند که کعبه را ويران کردند و ابن زبير را گرفتند. شما وقتي ميخواهيد ابن زبير را بگيريد چرا کعبه را خراب ميکنيد؟

اينکه کعبه را ويران ميکنند تا ابن زبير را بگيرند، معلوم ميشود که اصلاً به کعبه اعتقادي ندارند. شواهد فراواني بود که اينها اصلاً با دين کاري نداشتند. آن وقت جنگ جريان سيدالشهداء با آنها نظير جنگ بدر است و اُحد است و حنين است و خندق است و امثال آن.

در بخش پاياني عرضم جريان سيدالشهداء که خواست نهضتي را به پا کند يقين داشت که شهيد ميشود؛ اما سعي کرد تا آخرين لحظه با جلال و شکوه شهيد بشود، يک؛ و آيين کشورداري را به همه حکمرانان اسلامي هم نشان داد، دو؛ با اينکه چند نفر بيشتر نبودند. در جريان کربلا افرادي را حضرت انتخاب کرد که لاحقه سوء، سابقه سوء و امثال آن در کارشان نباشد؛ يعني يک حکومت وقتي موفق است که همه مسئولينش امين باشند پاک باشند و الهي بينديشند و اگر ـ خداي ناکرده ـ در بين اينها اختلاسي بود يا نجومي بود آن موفق نيست.

وجود مبارک ابي عبدالله(سلام الله عليه) در بين راه با عبيد الله حُرّ جحفي و امثال اينها ملاقات کرد؛ آنها را دعوت کرد که بياييد دين را ياري کنيد آنها بهانه آوردند که ما مقدورمان نيست معذوريم، کوفه در آستانه تحول بود ما براي اينکه بيطرفي خودمان را اعلام بکنيم از کوفه بيرون آمديم که نباشيم گفتيم اگر با حسين بن علي بجنگيم آخرت ما در خطر است، با اموي بجنگيم دنياي ما در خطر است، ما از کوفه بيرون آمديم تا بيطرف باشيم؛ ولي من کمک مالي ميکنم اسب ميدهم شمشير ميدهم نيزه ميدهم سپر ميدهم ولي خود معذورم. حضرت فرمود راه را گم کردهاي و اين آيه را خواند: ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾[8] اين خيلي حرف بلندي است.

يک وقت است که انسان به آياتي که خدا به مؤمنين خطاب ميکند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ که فلان کار را بکنيد به اين استناد ميکند، خطاب به ماست به بندگان است که شما اين کار را بکنيد. يک وقت است که خدا آنطوري که قرآن نقل ميکند کار خودش را نقل ميکند که من اين کاره نيستم من اين طور نميکنم. در قرآن فرمود که من در خلقت آسمان، در خلقت زمين، در دنيا و برزخ و آخرت، مدبّرات امر انتخاب کردم؛ اما هيچ کدام از اينها نه سابقه سوء دارند نه لاحقه سوء. اين مدبرات آسماني و زميني که من انتخاب کردم که مأموران من هستند هيچ کدام اهل اختلاس و نجومي نيستند: ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين ﴿مَا كُنتُ﴾؛ يعني من آن نيستم که در دستگاه من يک آدم فاسدي باشد ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.

«عضُد»؛ يعني بازو. کارها چند قسم است: يک وقت يک کار را چند نفر با دست انجام ميدهند ميگويند دستِ هم دادند اين کار را انجام دادند. يک وقت کار يک مقدار سنگينتر است به صِرف دست نميشود بايد قدری آستين بالا بزنند، فاصله بين آرنج و مچ را ميگويند ساعد. اگر اين ساعدها همه به کار بيفتند، ميگويند اينها مساعدت کردند! يعني ساعدهای اينها به کار افتاد. اگر کار يک مقدار سنگينتر باشد که بايد خيلي آستين را بالا بزنند به دوش برسد از بازو کمک بگيرند اين بازو را ميگويند «عضد»؛ کارهايي که با بازو انجام ميدهند را ميگويند معاضدت کردند بين معاضدت و مساعدت خيلي فرق است چه اينکه بين اين دو با دست به هم دادن فرق ديگري هست.

ذات اقدس الهي فرمود مهمترين کار، کار معاضدت است، تشبيه کرد فرمود اين همه ملائکه، اين همه انسانها، اين همه جن اينها که مأموران من هستند، هيچ کدام تخلّف نميکنند. من کسي که اهل تخلف باشد در دستگاه خودم نميآورم. سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم به عبيد الله بن حُرّ جحفي گفت که درست است دستگاه من خيلي مفصّل نيست ولي من خليفه الهي هستم، کسي که نميداند الآن وظيفه او چيست يا نميخواهد به وظيفه خود عمل کند، من او را در دستگاه خودم نميآورم، ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين ﴿وَ مَا كُنتُ﴾، يعني من اين نيستم أصلاً! خيلي بيان الهي است. آن وقت خليفه خدا دارد اين حرف را ميزند که در دستگاه من کسي نيست که جان خود را بهتر از دين بداند.

بنابراين يقين داشت که ميشود و اصحاب او هم شهيد ميشوند و فقط وجود مبارک امام سجاد ميماند. اين صحنهها بود و هيچ ترديدي هم نداشت و واقعاً هم اقدام کرد؛ منتها اصرار سيدالشهداء اين بود که اين مراحل ديني را در حضور همه انجام بدهد ولو خطر دارد. نمازي که حضرت خواندند آن همه تيرها آمد حضرت چند بار به خيمه آمدند براي وداع آمدند ميتوانستند اين نماز دو رکعتي شدّت خوف را هم در همان خيمه بخوانند؛ اما در حضور همه خواندند تا معلوم بشود که ميخواهند دين را حفظ بکنند و گفتند از آنها اجازه بگيريد يا مثلاً مذاکره بکنيد آنها هم که اجازه ندادند که حضرت نماز بخواند و تيرها هم مرتّب ميآمد.

بعضي از اصحاب عرض کردند که يابن رسول الله! اينها که اجازه نميدهند شما نماز بخوانيد، عدهاي بايد که جلو بايستند که تيرها را بگيرند اجازه بدهيد که ما باشيم! يکي از کساني که پيشنهاد داد سعيد بن عبدالله حنفي بود اين سعيد بن عبدالله چه کسي بود؟ و چطور شد که پيشنهاد او قبول شد؟ عرض کرد يابن رسول الله! گرچه تمام خدماتي که ما انجام داديم به إذن خدا بود وظيفه ما بود ولي من امتيازي دارم که ديگران ندارند، اجازه بدهيد که من جلو بايستم تيرها را بگيرم. امتياز من اين است يابن رسول الله! من 1200 فرسخ راه آمدم. آن روز مگر راه وسيله اتومبيل بود؟! مرگ راه امن بود؟! عرض کرد يابن رسول الله! من 1200 فرسخ راه آمدم مرا نااميد نکن. حالا توضيح ميدهد.

عرض کرد فاصله بين کوفه تا مکه سيصد فرسخ است، من به عنوان نماينده مردم کوفه نامه را از مردم کوفه گرفتم آوردم مکه حضور شما سيصد فرسخ هم هست؛ آن راه هم راه ناامن بود، چون راه امن راه رسمي مأموران ابن زياد بودند، کسي اجازه نميداد که او نزد حسين بن علي برود. من سيصد فرسخ راه ناامن را آمدم تا نامه مردم کوفه را به حضور شما رساندم. شما دستور داديد که مسلم بن عقيل وارد کوفه شود به من امر فرموديد که در خدمت مسلم راهنماي مسلم رفيق مسلم از مکه بيايم کوفه، شده ششصد فرسخ. بار سوم نامه مسلم را از کوفه آوردم به حضور شما که مسلم چه گزارش داد در آن نامه نوشت من هم چون راهبلد بودم و امين، اين نامه را به من داد من از کوفه اين سيصد فرسخ ناامن را آمدم مکه. تقريباً اين شده نهصد فرسخ. بار چهارم در پاي رکاب شما از مکه تا مرز کوفه آمدم شده 1200 فرسخ! منّتي ندارم، فقط شما اجازه بدهيد که من جلو بايستم اين تيرها را بخرم! اين افتخار نصيب من شود، حضرت فرمود بسيار خوب!

غزلي دارد سعدي، يکي از ابيات لطيف آن غزل اين است که عاشقي به معشوق گفت: «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش»،[9] من آن قدر به تو علاقهمند هستم که اگر تير بيايد من مژهام را تکان نميدهم؛ اين شعر است. ما نمونه اين را در عالَم نديديم ولی در کربلا نمونهاش را ديديم. نه دوست نه دشمن، هيچ کس نقل نکرد که او مژه بر هم زد تير را نگيرد، وجود مبارک حضرت تا نمازش تمام بشود نماز قصر بود، مختصر بود، دوازده چوبه تير را گرفت، سيزدهمي از کماني پَر کشيد سعيد بن عبدالله حنفي ديد که اگر دير بجنبد ممکن است به پسر پيامبر بخورد؛ او صورتش را جلو آورد اين تير را با صورت گرفت نماز حضرت تمام شد. به حضرت عرض کرد «يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ» آيا به عهدم وفا کردم؟ حضرت فرمود: «أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّة»؛ تو در بهشت در جلوي ما هستي.[10]

کربلا با اين وضع سامان پذيرفت. اين ماندني است اين ابدي است اين ازلي است «بإذن الله». اين گونه کربلا را حفظ کردند اين طور نينوا را حفظ کردند تنها بچهها نبودند. شيفتگي و علاقهاي که به دين داشتند اينها را انجام دادند.

«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن».

«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الاعز الاجل الاکرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله».

پروردگارا تو را به اوليايت قسم! تو را به انبيايت قسم! تو را به صحف آسمانيات قسم! تو را به همه فرشتههايت قسم! تو را به اسمای حسنايت قسم! نظام الهي را اسلام را مسلمين را قرآن را عترت را ولايت را اهل بيت را همه را در سايه لطف خودت براي هميشه حفظ بفرما!

اين کشور وليّ عصر را در سايه لطف وليّات حفظ بفرما!

ملت ما، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما، جوانهاي ما، بانوان ما، برادران و خواهران ما همه را در سايه عنايت وليّات حفظ بفرما!

پروردگارا اين خطر «کرونا» را به أحسن وجه با ارشاد و هدايت و راهنمايي پزشکان عزيز و بزرگوار ما داروي شفابخش آن را هر چه سريعتر کشف بکنند و برطرف بفرما!

آنچه خير و صلاح و فلاح جهان اسلام است به همه مسلمانها مرحمت بفرما!

همه عزاداراني که در اين مراسم شرکت کردهاند در سراسر ايران اسلامي در جهان بشريت عزاداري آنها را قبول بفرما!

پروردگارا وضع عزاداري امسال همانطوري که ميبينيد شايسته اهل بيت نيست؛ اما خدا به اين جوانها خير دنيا و آخرت بدهد که اين شور حسيني را همچنان در فضاي باز حفظ کردند و حفظ ميکنند، آن سينهزنيهاي آنها آن نالههاي آنها شور آنها ـ إنشاءالله ـ با شعور همراه باشد و مقبول دنيا و آخرت باشد، وسيلهاي براي سلامت و صحّت آنها و دودمان آنها باشد خدا از همه آنها قبول بفرمايد!

پروردگارا آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت ماست به همه ما مرحمت بفرما!

بزرگان ما فقهاي ما مراجع ماضين همه را مشمول عنايت ويژهات قرار بده!

اين أدعيه را در حق همه مستجاب بفرما!

«بالنّبي و آله و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. الأمالي (للطوسي)، النص، ص677.

[3]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏2، ص307.

[4]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط ـ الحديثة)، ج‌3، ص113.

[5]. أنوار الفقاهة،  كتاب الصلاة (لكاشف الغطاء، حسن)، ص74.

[6]. دلائل الإمامة (ط ـ الحديثة)، ص182.

[7]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.

[8]. سوره کهف، آيه51.

[9]. ديوان سعدي، غزل332؛ «به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق ٭٭٭ مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش».

[10]. اعيان الشيعة، ج1، ص606 و ابصارالعين، ص126.

 


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات