27 09 2025 6767757 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 199(1404/07/05)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

همان‌طوري که ملاحظه فرموديد جريان قصاص در برابر مراجعه به محکمه است؛ اگر کسي حقي بر عهده ديگري داشت و اقامه بينه و سوگند و مانند آن، در محکمه ممکن بود، به محکمه مراجعه مي‌کند و حق خودش را با بينه و يمين استيفا مي‌کند و اگر بينه‌اي در کار نبود و ادله‌اي نداشت و محکمه برگزار نشد شخص مي‌تواند تقاص کند. پس استيفاي حق از دو راه ممکن است و جمع اين دو هم گاهي ممکن است؛ در يک مورد هم مي‌تواند قصاص کند هم مي‌تواند به محکمه مراجعه کند. رجوع به محکمه اين‌طور نيست که در صورت امکان قصاص صحيح نباشد؛ رجوع به محکمه مطلقا صحيح است. پس استيفاي حق گاهي به رجوع به محکمه است، گاهي به قصاص و تقاص. در صورتي که امکان تقاص باشد، رجوع به محکمه مشروع است.

پس استيفاي حق به دو نحو است به نحو مانعة الخلو که ممکن است در يک موردی با هم جمع شوند.

پرسش: تقاص کرد موفق نشد می­تواند به محکمه مراجعه کند؟

پاسخ: پس تقاص نکرد. بله البته اگر بينه و ادله محکمه‌پسند داشته باشد مي‌تواند، مگر اينکه دستش خالي باشد؛ مانند اينکه در يک جاي خلوتي يک آسيبي به او رساندند هيچ کسي هم نبود او شاهدي هم ندارد. اگر رجوع به محکمه امکان داشته باشد در هر دو حال جايز است. غرض اين است که اينکه گفته شد يا محکمه يا تقاص، به نحو مانعة الخلو که ممکن است در يک موردی با هم جمع شوند. در هر صورت رجوع به محکمه هست. عمده نظري است که مرحوم صاحب جواهر ايراد کردند ببينيم اين بيان تام است يا نه؟

بعد از اينکه مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) جريان قصاص را ذکر کرده‌اند، مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد به اينکه شهيد در مسالک مي‌گويد به اينکه تا آنجا که ممکن است بايد به محکمه مراجعه کرد _ و صاحب کتاب‌هاي ديگر هم نام مي‌برد که آنها هم موافق با شهيد هستند و برخي‌ها هم ادعاي اتفاق کردند_. مرحوم صاحب جواهر بعد از اينکه فرمايش صاحب مسالک و اينها را نقل مي‌کند مي‌فرمايد: «و فيه»؛ و آن اين است که وقتی استيفاي حق به وسيله تقاص ممکن است، ديگر رجوع به محکمه لازم نيست، براي چه رجوع به محکمه بشود؟ چون خداي سبحان براي ذي حق سلطنت جعل کرده است. فرمود: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾[1] اگر خدا سلطنت و حق جعل کرده است نيازي به محکمه نيست، اين يک؛«النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ»[2] يعني «مسلطون»؛ يعني هر کسي سلطان مال خودش است. کسي که کسب حلالي کرده اين سلطان دارد يعني هم در نفوذش که صرف عائله و مانند آن مي‌کند سلطان دارد و هم اگر بيگانه‌اي بخواهد تعدي کند او سلطنت دارد. «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَي أَمْوَالِهِم» جعل سلطنت در مال است، همان‌طوري که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾ جعل سلطنت در خون است. اين نيازي به آن ندارد.[3]

صاحب جواهر مقام بزرگ و عظمتشان محفوظ است؛ اما اين مطلب بزرگ‌تر از آن است. درست است که خداي سبحان فرمود ولي مقتول سلطان است، فرمود کاسبي که کسب حلال کرد مال دارد سلطان است و براي او سلطنت جعل کرد؛ اما يک سلطان و سلاطيني هم جعل کرده است. اگر وجود مبارک معصوم براي جامعه اسلامي فرمود: «قَد جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاکِمَا»[4] يعني سلطنت شما زير مجموعه سلطنت ولی و حاکم مسلمين است. حالا وجود مبارک پيغمبر يک کسي را به عنوان حاکم در يک شهري جعل کرد، يعني «فقد جعلنا للسلاطين سلطانا». «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَي أَمْوَالِهِم» درست است يعني هر مالکي سلطان مال خودش است مي‌تواند در آن تصرف مشروع بکند، يک؛ مي‌تواند از آن دفاع بکند، اين دو. اين معني سلطنت است. هر مالکي به اذن شارع سلطان مال خودش است. اينکه فرمود: «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏» يعني اين. در جريان دماء هم فرمود: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾، اين هم در جای خودش محفوظ است؛ اما براي کل اين جامعه فرمود: «قَد جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاکِمَا»، يعني سلطان سلاطين وضع کردم.

بنابراين درست است که اين قيد را محقق در شرايع آورده اما بالاخره مخصوصاً در جريان کنوني اگر کسي بخواهد خودبخود به قصاص و امثال قصاص اقدام بکند هرج و مرج مي‌شود. شما قبول داريد و ما هم قبول داريم که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾، اين سلطان دم است؛ آن را هم قبول داريم که «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏»، يعني جعل سلطنت کرده است هر مالکي سلطان ملک خودش است؛ اما اين سلطنت‌هاي جزئي، زير پوشش سلطنت کسي است که ذات اقدس الهی به وسيله پيغمبر او را سلطان جامعه قرار داد، فرمود: «قَد جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاکِمَا». اگر وجود مبارک حضرت سلطنتي براي جامعه مسلمين ذکر کرده است برای اين است که هرج و مرج نشود. حالا گاهي اتفاق مي‌افتد در يک منطقه‌اي که دسترسي به محکمه نيست و هيچ خطري هم او را تهديد نمي‌کند آنجا ممکن است استثنا بشود ولي اين کلمه «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏» سلطنت جزئي است آن ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾ سلطنت جزئي است، آن سلطان السلاطين که به بيان حضرت «قَد جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاکِمَا» براي نظم امر است.

بنابراين، درست است که شخص سلطان است نسبت به اموال خود. ولي، سلطان دم مولّي عليه است. اما اين سلطنت‌هاي جزئي و مقطعي زير پوشش سلطنت «قَد جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاکِمَا» هستند.

پرسش: ... جزء سلطنت ...

پاسخ: نه، اين اصطلاح است اگر شارع مقدس فرمود او را حاکم قرار دادم يعني سلطان است منتها سلطنت اسلامي همان ولايت و حکومت است که اگر معصوم نيست بايد عادل باشد، يک؛ مجتهد باشد، دو؛ «مِن قبل» معصوم باشد، سه. وجود مبارک حضرت امير يک کسي را حاکم مکه قرارداد، به او فرمود «أقم للناس الحج»[5]؛ در اين زيارت‌ها نسبت به ائمه اطهار(عليهم السلام) «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاة»[6] اين دو تا را داريم اما «أشهد أنک قد أقمت الحج» را نسبت به هيچ کس نداريم چون اينها آن حکومت را نداشتند که حج را اقامه کنند ولي وجود مبارک حضرت امير آن‌طوري که در نهج البلاغه است به حاکم مکه فرمود که در مکه باش «أقم للناس الحج»؛ لذا ما در زيارت آن بزرگوار مي‌توانيم بگوييم «أشهد أنک قد أقمت الحج» ولي نسبت به ائمه ديگر نمي‌توانيم بگوييم چون اين سِمت‌ها را نداشتند.

به هر تقدير وقتي ولي مسلمين يک کسي را به عنوان حاکم جعل کرده است او اگرچه معصوم نيست ولي مجتهد است عادل است منصوب «مِن قبل» معصوم است، اين سلطان سلاطين است، براي «نظم امرکم» حتماً اين شخص بايد اجازه بگيرد، اگر در يک جايي بود که دسترسي نبود و هيچ فتنه‌اي نبود، آن خرج بالدليل.

پرسش: ... سلطان السلاطين است سلاطين ديگر در اعمال سلطنتشان بايد اجازه بگيرند ...

پاسخ: بله، يعني هر کسي که کاري انجام مي‌دهد بايد با اجازه باشد منتها اجازه گرفتن به دو نحو است: يک وقت است که در يک امر خاصي مثل انتخابات و مانند آن اجازه مي‌گيرن، يک وقتي در امور جزئي است؛ در امور جزئيه برابر قانوني که او داده است اجازه داده شده است. اين قانون که تصويب مي‌شود يعني هر کسي در اين محدوده سلطان است و او هم اجازه داده است. غرض اين است که آنجايي که هيچ مزاحمتي نيست بيّن الرشد است، آنجا که جاي دعوا است الا و لابد بايد زير نظر حاکم اسلامي باشد وگرنه هرج و مرج مي‌شود.

پس اين فرمايش مرحوم صاحب جواهر قبولش دشوار است. فرمايشي که شهيد در مسالک گفت و ديگران گفتند درست است. اصل سلطنت را ذات اقدس الهی به صورت صريح و شفاف در قرآن کريم مشخص کرد در روايات هم مشخص است عقل هم مي‌فهمد اجماعي هم هست. «فهاهنا ادلة اربعة» اصل تقاص و اصل قصاص و اصل سلطنت يدل عليه القرآن و الرواية و العقل و الإجماع. اين چهار دليل به آنها استدلال کردند و درست هم هست.

اما آياتd که به آن استدلال کردند _ چه صاحب جواهر چه ديگران _ متعدد است. اول در سوره مبارکه «بقره» در آيه 194است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» فرمود که ﴿الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ﴾، اين امر در مقابل حذر است يعني اين طور نيست که حتماً بر شما واجب است بلکه مي‌توانيد اين کار را انجام بدهيد چون عفو هم مي‌شود کرد. اينکه فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ﴾، اين امري است در مقام توهم حذر؛ يعني براي شما جايز است، نه اينکه حتماً قصاص واجب باشد. امر واقع عقيب حذر پيامش همين است. ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾، اصل تقاص را قرآن کريم تبيين کرده است ﴿فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ﴾ نه اضافه ﴿وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾. اين در سوره مبارکه «بقره» است.

در سوره مبارکه «نحل» هم در آيه 126 به اين صورت آمده است: ﴿وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾، اگر خواستيد قصاص بکنيد حق نداريد بيش از آن قصاص بکنيد. اگر خواستيد عفو بکنيد که براي شما جايز است ولي اگر خواستيد قصاص بکنيد ﴿بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾ باشد.

در بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «شوري» هم آنجا از قصاص و اقامه حق سخن به ميان آمده است، در آيه 40 فرمود: ﴿وَ جَزَاء سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ﴾، حالا اگر خواست قصاص بکند بيش از مثل نباشد؛ اما اگر نخواست قصاص بکند حرفي ديگر است؛ البته يک راه ملکوتي را ذات اقدس الهی فراسوي همه ما گذاشته است که اگر کسي نسبت به شما بدي کرده است شما بدي را با خوبي معالجه کنيد.

«فهاهنا امور ثلاثة» اصل اول اين است که اگر کسي نسبت به شما بدي کرد شما هم مي‌توانيد به او بدي کنيد. يک کسي حرف تلخي نسبت به شما زد شما هم مي‌توانيد اين حرف تلخ را بزنيد، لااقل بگوييد خودتي؛ اين يک. يک قسمت اين است که عفو کنيد و ساکت باشيد؛ اين دو. سوم اين است که به بهترين وجه اين را حل کنيد، با خوبي بدي را حل کنيد اين کار هر کسي نيست. اين ﴿وَ جَزَاء سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا﴾ برای طبقه اول است يعني هر کسي که دست به چوب است. ﴿وَ جَزَاء سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا﴾ تجويز است نه امر؛ يعني مي‌توانيد اين کار را بکنيد. يک وقت است يک کسي عفو مي‌کند اين يک راه ميانه‌اي است، اما سومي راه ملکوت است؛ فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ[7] يعني مؤدبانه حکيمانه عاقلانه اديبانه مسئله را حل کن، آن چيز ديگري است ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ. با بي‌اعتنايي عبور کني اين راه دوم است، هيچ حرفي نزني، اما مشکل او را حل کني و او را درمان کني ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ، اين يک ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، اين دو؛ اين راه سوم است. مقدور هر کسي هم نيست که اديبانه حکيمانه يا با آيه يا با روايت يا با شعر يا با نثر اين شخص را ادب کند. اين سومي راه اصلي دين است. مردان الهي را که قرآن معرفي مي‌کند مي‌فرمايد: ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ هستند.

بايستي و فحش بدهيد که راه اول است، بي‌اعتنايي راه دوم است، اما بايستي او را ادب کني راه سوم است. براي مردان الهي ملکه شد ﴿وَ يَدْرَؤُنَ﴾ يعني «يدفعون»، ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ يک؛ امر هم مي‌کند: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ، اين دو. سيره بزرگان را مي‌شمارد که اينها حکيمانه مشکل را حل مي‌کنند، دستور اخلاقي مي‌دهد حکيمانه مشکل را حل بکن. اين راه سوم است که بزرگ‌ترين راه هم همين است. اين راه‌ها را دين نشان داده است.

بنابراين، حرف مسالک و امثال ذلک مسالک تام است و فرمايش مرحوم صاحب جواهر قابل نقد است.

اصل قصاص را اين آيات کاملاً روشن مي‌کند و روايات فراواني هست که مسئله قصاص را بيان مي‌کند. در روايات دارد که اگر حقي از کسي گرفته شد اين حق يا عين است يا غير عين. عين در کتاب تجارت در مقابل منفعت يعني منفعت! عين در قبال منفعت است، در کتاب قضا عين در مقابل دين است نه در قابل منفعت. اينکه مي‌گويند اگر عين بود حکمش اين است و اگر عين نبود يعني دين. در تجارت و کتاب تجارت مي‌گويند اگر عين بود مي‌شود بيع، اگر منفعت بود مي‌شود اجاره. آنجا مقابل عين منفعت است که اجاره به عهده او است، اينجا دين به عهده او است که کتاب قرض بر عهده او است. هر کدام از اينها يک مقابلي دارند تا ما ببينيم در کجا استعمال مي‌شود؟ اگر در کتاب تجارت گفتند عين، در مقابل منفعت است، اگر در کتاب قضا گفتند عين، در مقابل دين است؛ لذا گفتند اگر عين مال بود خود شخص مي‌تواند قصاص کند، اگر دين بود شخص نمي‌تواند قصاص کند چون تطبيق ديني که در ذمه است بر عيني از اعيان اموال به عهده بدهکار است نه در اختيار طلبکار. طلبکار حق ندارد بگويد که آن ديني که من به عهده تو دارم از آن مال بده، از آن گندم بده، يا از اين جو بده يا از آن برنج بده، اين حق را ندارد. تطبيق دين بر عين خارجي به عهده مديون است نه به اختيار دائن. دائن حق ندارد طلب بکند بگويد آن طلبي که من دارم از اين بده، چون تطبيق دين بر عين در تحت ولايت مديون است نه دائن، دائن حق ندارد قصاص بکند؛ چه چيزي را مي‌خواهد قصاص بکند؟! يک وقت است که او اصلاً حاضر نيست مال را بپردازد يک مالي هم از بدهکار به دست طلبکار رسيد بله او مي‌تواند بگيرد.

روايات اين باب فراوان است. غالب روايات را هما‌نطور که روز اول ملاحظه فرموديد مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب تجارت نقل کرده است؛ يعني کتاب تجارت، جلد هفدهم، ابواب ما يکتسب به، باب 83 چند تا روايت به اين مضمون است؛ بعضي از روايات محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) نقل کردند بعضي را هم مرحوم شيخ طوسي و صدوق نقل کردند. غالب اينها هم روايات معتبر است.

روايت اول که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرده است « دَاوُدَ بْنِ رَزِين» مي‌گويد که من به «لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع» گفتم « إِنِّي أُخَالِطُ السُّلْطَانَ- فَتَكُونُ عِنْدِيَ الْجَارِيَةُ فَيَأْخُذُونَهَا- وَ الدَّابَّةُ الْفَارِهَةُ فَيَبْعَثُونَ فَيَأْخُذُونَهَا- ثُمَّ يَقَعُ لَهُمْ عِنْدِيَ الْمَالُ فَلِي أَنْ آخُذَهُ- قَالَ خُذْ مِثْلَ ذَلِكَ وَ لَا تَزِدْ عَلَيْهِ»[8] چون آنجا و آن زمان برده‌داري بود گفت گاهي ما يک کنيزي داريم اينها مي‌آيند مي‌برند، گاهي مالي داريم اينها مي‌برند، من يک ارتباطي هم با دستگاه حکومت دارم گاهي اموال آنها به دست مي‌افتد مي‌توانم قصاص کنم يا نه؟ فرمود مي‌تواني، ولي بيش از آن نگير. اين اصل قصاص است.

 معناي «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏» يعني سلطنت دارد. نسبت به أکل و شرب ظاهري که سلطنت إعمال نمي‌کند، با مال خودش يک ناني مي‌خرد و گوشتي مي‌خرد و زندگي بچه‌هايش را اداره مي‌کند اينکه سلطنت نيست؛ معناي مسلط بودن اين است که مي‌تواند دفاع کند، يک؛ اگر کسي از او گرفت مي‌تواند قصاص کند، دو. معناي سلطنت اين است. انسان بر مال خودش مسلط است جامعه بر کشور خودش مسلط است اين سلطنت را جعل کرد. اين مردانگي را دين داد. وجود مبارک حضرت امير _  زهد ايشان سرجايش محفوظ است _ فرمود به اينکه انساني که مالک زمين، شهر يا کشوری است اگر خداي ناکرده ظلم‌پذير باشد سلطنت‌پذير باشد جز فرومايه فرد ديگری نيست «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ‏»[9] جز ملت فرومايه هيچ ملتي حاضر نيست که کشورش را ديگري ببرد و غارت کند. اگر باور او شد که يک نفس کشيدن تمام مي‌شود بقيه راحت راحت است و شهيد همين که نفس کشيدنش تمام شد روح و ريحان است، اين اگر باور يک ملتي بشود مثل اينکه باور يک ملت اسلامي شد از آن تهديدها و مانند آن هراسي ندارد.

فرمود اولاً «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[10] مرد باشيد سنگ را از هر جايي که آمد برگردانيد. مردانه زندگي کنيد. «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» ثانياً «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ‏» کسي به شما اجازه نداد که شما ذليلانه زندگی کنيد. بالاخره انسان مؤمن آبرومند است، آيا آبروي مؤمن مثل مال مؤمن در اختيار او است؟ انسان «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَي أَمْوَالِهِم»، اين درست است، اما «الإنسان مسلطون علي أعراضهم» آيا اين درست است؟! آيا انسان مسلط بر آبرو است يا مسلط بر مال است؟ اگر انسان مسلط بر آبرو بود حق دارد خودش را ذليل کند، اما انسان در آبرو امين الله است. اين روايات بوسيدني نيست؟ فرمود ذات اقدس الهی مؤمن را بر امورش مسلط کرده، همه اختيارات را به او داد اما «وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه‏»[11] آبروي مؤمن برای خدا است انسان امين الله است نه مالک. ما چون دسترسي به آن بياناتشان نداريم در و ديوار ا مي‌بوسيم. اين حرف‌ها حرف‌هاي اينها است. فرمود: «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَي أَمْوَالِهِم»، نه «علي أعراضهم»؛ اگر معاذالله حرمت زني هتک شد، همه رضايت بدهند شکايت سر جايش محفوظ است، چون ناموس زن برای زن نيست برای پدرش نيست برای همسرش نيست برای پسرش نيست، مگر مي‌توانند رضايت بدهند؟ چرا نمي‌توانند رضايت بدهند؟ چون ناموس زن امانت الهي است و اين خانم امين الله است. آبروي مرد هم همين‌طور است. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه‏»، آبروي مؤمن امانت خدا است. اگر ذات اقدس الهی در موارد ديگري اجازه داد که خود آدم بگذرد از طرف خدا مي‌گذرد وگرنه هيچ کس حق ندارد يک کاري بکند که آبرويش برود. ملت حق ندارد آبروي خود را ذليلانه از دست بدهد. اين حرف بوسيدني است «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه‏».

اميدواريم به حق علي و اولاد علي، به حق اهل بيت عصمت و طهارت اين کشور تا ظهور صاحب اصلي‌اش از هر خطري محفوظ بماند.

«غفر الله لنا و لکم و الحمدلله رب العالمين»

 

[1]. سوره إسراء، آيه33.

[2]. عوالی اللئالی، ج1، ص457.

[3]. جواهر الکلام، ج40، ص387.

[4]. الکافي،ج1، ص67.

[5] . نهج البلاعه، نامه67.

[6] . کامل الزيارات، ص317.

[7]. سوره مومنون, آيه96.

[8] . وسائل الشيعه، ج17، ص272.

[9] . نهج البلاغه, خطبه29.

[10]. نهج البلاغه، حکمت314.

[11]. الکافي، ج5، ص63.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق