أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
به مناسبت عيدي که امروز داريم ما، چند تا روايت از ابن ادريس درباره عظمت شيعه عرض کنيم تا برسيم به فرمايش حضرت زينب کبري در کوفه. همانطور که ملاحظه فرموديد مرحوم ابن ادريس خبر واحد عادي را حجت نميداند و آن تحليلي هم که کردند تحليلي بود هم علمي و هم از داغ دل برخواسته، اما خبر واحدي که محفوف به قرائن و شواهد باشد آن را محترم ميشمارند و قبول دارند. ايشان در پايان جلد سوم سرائر يک مستطرفاتي دارد؛ مستطرفات يعني چيزهاي طريف و ظريف. روايتهايي که ظريف هستند و محتواي خوبي دارند، نشاطبخش هستند شاديبخش هستند آنها را ايشان در پايان اين جلد سوم ذکر کرده است. ما به عنوان نمونه يکي دو تا از اين روايات را به مناسبت روز ميلاد عرض میکنيم.
جلد سوم صفحه 569 «وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ» کروبيين گروهي از فرشتهها هستند. ايشان ميفرمايند که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است که کروبيين «قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا» کروبيين، ملائکه بيگانه نيستند گروهي از شيعيان ما هستند که خيلي مقامشان بالا است، يعني چه؟ کروبيين کروبيين که ميگويند اينها يک عده از شيعيان ما هستند، اين يعني چه؟ «إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ» از شيعيان سابق ما «جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ» ذات اقدس الهی اينها را براي روز مبادا در کنار عرش جا داد «لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَكَفَاهُمْ» اگر نور يکي از اينها براي اهل زمين صرف بشود کفايت ميکند. بعد ميفرمايد به اينکه «ثُمَّ قَالَ» وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «إِنَّ مُوسَى(عليه السلام) لَمَّا سَأَلَ بِهِ مَا سَأَلَ» وجود مبارک موساي کليم در آن گير و دارهاي سخت خدا را به خود خدا قسم داد که شما مشکل ما را حل بکنيد، آنگاه «لَمَّا سَأَلَ بِهِ مَا سَأَلَ أَمَرَ رَجُلًا مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ» ذات اقدس الهی به يکي از اين کروبيين دستور داد که جلوهاي براي موساي کليم انجام بده «فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَكًّا»؛ اين ابن ادريسي که ديرباور است ميگويد اين فرشتهاي که از شيعيان است و از صنف کروبيين است به دستور الهي آمد يک جلوه براي کوه کرد مشکل موسي و همه اطرافيان موسي حل شد، اين يعني چه؟
او که ميگويد خبر واحد حجت نيست، او خودش غرق اينگونه از اخبار است. خبر واحدي که بزرگان نقل کردند و قرائن صحت بر آن هست، چرا حجت نيست؟ اين چنين خبری را که مرحوم ابن ادريس نميگويد، اين نور چشم همه شيعيان است؛ يعني از گذشته کساني بودند _ چون ما از گذشته هم بوديم _ که به نور ما معترف بودند و اينها شيعيان گذشته ما هستند، يکي از اينها را دستور داد که مشکل موساي کليم را حل کن. اين ميشود.
پرسش: ... مقامش از انبياء هم بالاتر باشد
پاسخ: اين ممکن است چون انبياء دارای درجه هستند(مقاماتشان متفاوت است) ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّون﴾[1] انبياء همهشان که اولوا العزم نيستند.
پرسش: ... مقامش خيلی بالا است
پاسخ: بله، به درخواست موساي کليم(سلام الله عليه) آمدند مشکل موساي کليم را حل بکنند، مثل اين استکه موساي کليم(سلام الله عليه) به يکي از زير مجموعه خودش دستور بدهد؛ ولي بالاخره او توانست با تجلي کوه را زير و رو کند و مشکل حل بشود.
روايت دومي که ميخواهيم بخوانيم اين را در صفحه 571 دارد «وَ قَالَ حَدَّثَنِي جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا رَفَعُوهُ قَالَ» وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «إِنَّ أَفْضَلَ فَضَائِلِ شِيعَتِنَا» اين است. اين خبر را کسي نميتواند جعل بکند اين خبر جعلي نيست، ايشان هم از عدهاي از بزرگان نقل کردند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که بهترين فضيلت شيعيان ما اين است: «إِنَّ أَفْضَلَ فَضَائِلِ شِيعَتِنَا أَنَّ الْعَوَاهِرَ لَمْ تَلِدْنَهُمْ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ أَنَّهُمْ أَهْلُ الْبُيُوتَاتِ وَ الشَّرَفِ وَ الْمَعَادِنِ وَ الْحَسَبِ الصَّحِيحِ» آنهايي که شيعيان ما هستند تا (حضرت)آدم، نسلشان طيب و طاهر است. اين را چه کسي ميتواند بگويد؟ به ذهن چه کسي ميآيد که اين را جعل کند؟ اين حرفها به ذهن کسي نميآيد.
مرحوم ابن ادريس(رضوان الله تعالي عليه) دارد که جماعتي از اصحاب ما اين را نقل کردند؛ تا مورد وثوق نميبود ايشان در مستطرفات نقل نميکردند. چنين خبر غيبي را يک کسي بايد بگويد که از او قبول بکنند. چه کسي ميتواند چنين چيزي را جعل بکند. بر فرض هم بخواهند يک چيزي را جعل بکنند يک چيزي جعل ميکنند که از آنها قبول بکنند. غير از اهل بيت، اين حرفها را از چه کسي قبول میکنند؟ بگويد که از اين پدرتا آدم ما _ يعني همه شيعيان _ شجره طيبه و طاهر داريم غير از ولي مطلق خدا احدي اين حرفها را نميتواند بزند. ميگويد شيعيان ما اين خصيصه را دارند کساني که اينچنين هستند شيعيان ما خواهند بود. «إِنَّ أَفْضَلَ فَضَائِلِ شِيعَتِنَا» اين است که «أَنَّ الْعَوَاهِرَ» يعني آلودگیها «لَمْ تَلِدْنَهُمْ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ» نه قبل از اسلام که جاهليت بود نه در زمان اسلام «وَ أَنَّهُمْ أَهْلُ الْبُيُوتَاتِ وَ الشَّرَفِ وَ الْمَعَادِنِ وَ الْحَسَبِ الصَّحِيحِ» معدن طيب، نژاد طيب، آباء طيب، امهات طيب از اينها به دنيا آمدند. اين حرفها بوسيدني است.
اينها براي آن است تا حق مسلّم ابن ادريس(رضوان الله عليه) محفوظ بماند که اگر ايشان فرمودند خبر واحد حجت نيست آن را تحليل کردند. حالا امروز معلوم ميشود که چرا خبر واحد حجت نيست؟.
وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) درباره زينب کبري(سلام الله عليها) فرمود: «أنتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَيرُ مُعَلَّمَة»[2] کسي که عالمه غير معلمه است يعني ولي الله است معلمش ميشود الله. در مکتب بشري درس نخوانده است. اگر از جد خودش چيزي استفاده کرده از برکت نبوت و امامت بود که اين هم ماورايي است. جريان روز يازدهم کوفه متأسفانه به دست ما افتاد آن جلال و شکوهش را از دست داد. زينب کبري را بايد از شام به بعد براي قصه و گريه و مصيبت ياد کرد، در کوفه اصلاً صحبت از گريه و مصيبت و اينها نيست. وضع کوفه را اينطور تشريح کردند در حالي که اين هم درسخواندني است. حرفهاي وجود مبارک سيدالشهداء خيلي عميق است نياز به بحثهاي کلامي دارد.
اينها براي اينکه کربلا را صد درصد اسلامي نشان بدهند ابن زياد ملعون در کوفه ماند چون چهره ديني و مذهبي نبود. عمرسعد که آخوندزاده بود و پدرش آخوند بود و صبغه مذهبي داشت او را امام جماعت کربلا کردند، يک؛ نماز پنج وقت را به امامت همين عمرسعد ميخواندند، دو؛ مستحبات را رعايت ميکردند، پنج وقت را جدا جدا ميخواندند، سه؛ تا ثابت کنند که ما صد درصد مسلمان هستيم. پنج تا نماز جماعت جداي از هم، در کربلا انجام میدادند. اصرار داشتند که نماز پنجوقت را پنج وقت جدا بخوانند که افضل باشد؛ همين کارها را انجام میدادند حالا شده روز يازدهم. ابن زياد ملعون در کوفه بود و اينها را به حضور پذيرفت. گفتماني که ابن زياد با زينب کبري(سلام الله عليها) دارد چيست؟ به حسب ظاهر بايد ميگفت که ما بنياميه غالب شديم شما شکست خورديد. بايد اين را ميگفت. اصلاً سخن از من و ما نبود. سخن از بنياميه و بنيهاشم نبود. سخن از خدا بود و خدا بود. معاويه ملعون در طي اين چندين سالي که زمان به قدرت رسيدنش در شام داشت يک پايگاهي تشکيل داد، ديد در بين اين مذاهب کلامي براي توجيه تبهکاري حکام، جبر بهترين مکتب است. اينها هر کاري ميخواهند انجام میدهند ميگويند خدا کرد خدا کرد؛ اگر انسان مجبور باشد جبر باشد قضا و قدر هم _ معاذالله _ به معني جبر باشد بشر بيگانه است چکاره است؟
سلاطين عموماً شام خصوصاً _ چون در بين اين مکتبهاي کلامي نه تفويض کارساز است نه امر بين امرين، فقط جبر کارساز است _ روي جبر کار کردند کار کردند و آنها را جبري بار آوردند. الآن اکثر سنيها جبري هستند اشعريها جبري هستند معتزليها که آزادانديش بودند همه اينها را از بين بردند مخصوصاً بني العباس. ما الآن يا سني معتزلي نداريم يا خيلي کم داريم، غالب سنيها جبري هستند. اين جبر هم معنايش اين است که تمام کارها را _ معاذالله _ خدا انجام میدهد و بشر اختياري ندارد. در حالي که دين آمده بگويد «لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، ولكنْ أمرٌ بينَ أمرَينِ»[3] خدا قادر است جلوي همه را بگيرد، اما بشر را آزاد گذاشته امتحان بکند ﴿نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[4] ابتلاء دارند آزمايش دارند. مراکز رسمي دولتي به ويژه شام اينها روي مسئله جبر کار کردند کار کردند کار کردند تا الآن سنيها جبري هستند، يک؛ معتزليها را قلع و قمع کردند، دو؛ بني العباس هم روي همين مبنا روي کار آمدند، سه؛ ما اصلاً سني معتزلي نداريم، غالباً اشعري هستند.
ابن زياد در کوفه از وجود مبارک زينب کبري چه سؤال کرد؟ نگفت ما بنياميه پيروز شديم گفت «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ»؟ ديدي خدا با برادرت چه کرد؟ يعني خدا کربلا را تأمين کرد خدا _ معاذالله _ حسين بن علي را کشت. اولين سؤال اعتراضآميز عبيدالله ملعون نسبت به زينب کبري اين بود که «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ»؟ اين يعني چه؟ اين را روضهخوان که نبايد توجيه کند. اصلاً سخن از بنياميه و بنيهاشم نبوده است. سخن از قضا و قدر، جبر و جبر و جبر است. زينب کبري هم فهميد فرمود «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[5] اينها صنع خدا نبود. بعد گفت آن جوان کيست؟ فرمود: علي بن الحسين است. گفت علي بن الحسين را که خدا در کربلا کشت. فرمود نه او را شما کشتيد. اين يعني چه؟ او ميگويد جبر حق است اين ميگويد جبر حق نيست. او ميگويد خدا کشت اين ميگويد شما کشتيد؛ البته هر کسي ميميرد خدا جانش را ميگيرد ولي با شمشير شما. فقط جبر جبر جبر. اين نظير عمرسعد که نبود. اينها را شام پروراند، تمام اين کارها را به عنوان جبر اسناد دادند و گفتند اتفاقات کربلا را _ معاذالله _ خدا انجام داد. زينب کبري هم فرمود البته هر کسي ميميرد خدا جانش را ميگيرد ولي سربازان شما کشتند.
مسئله جبر و تفويض هم يک مسئله دقيق و عميق و عريق علمي است. چون دستي از دور بر آتش داريم از دور نگاه ميکنيم خيال ميکنيم يک چيز آساني است، اما وقتي که عرضه بشود حداقل عجز مرحوم آخوند صاحب کفايه اين بود که گفت «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[6] آخوند خيلي آدم ملايي است اما جبر و تفويض خيلي علمي است. حالا ببينيد. اين حرفها قصه نيست حتماً يعني حتماً بايد اين کتابها را ببينيد بخوانيد مطالعه کنيد. مرحوم کاشف الغطاء که فقيه ناموري است و استاد همه اينها است، _ بيت ايشان فرزندان ايشان _ بعضي از بچههاي او انوار الفقاهه نوشتند _ مرجعيت علمي دارند، فقاهتشان وارسته است _ در جلد دوم در صفحه 355 که اقسام نجاسات را ذکر ميکنند اين فرمايش را دارند، ميفرمايند به اينکه اين نجاسات بعضيها بالذات است مثل اينکه _ معاذالله _ کسي کافر باشد. بعضي بالذات نجس نيستند يک چيزي که ضروري دين است را منکر ميشوند در اثر انکار ضروري دين کافر ميشوند. در صفحه 355 دارد که کافر دو قسم است يکي کافر بالاصل است که کسي منکر مبدأ و معاد و اينها باشد معاذالله. قسم دوم مستقيماً منکر ضروري نيست اما منکر چيزي است که به انکار ضروري ميرسد. «ثانيهما: ما يترتّب عليه الكفر بطريق الاستلزام كإنكار بعض الضروريّات الإسلاميّة، و المتواترات عن سيّد البريّة، كالقول بالجبر و التفويض و الإرجاء، و الوعد و الوعيد»[7] و مانند آن.
مرحوم صاحب جواهر قيام کرد گفت اين ضروري نيست. اين جزء دقيقترين و مشکلترين مسائل کلامي است. حالا اگر کسي بحث کلامي کرد و نتيجهاش اين شد که جبر است، قضا و قدر اينچنين است، اين در يک مسئله نظري پيچيده عميق و عريق علمي اشتباه کرده است. او که نجس نميشود. طهارت يعني طهارت! طهارت جواهر جلد ششم صفحه 55، طهارت مرحوم شيخ انصاري را مراجعه کنيد يعني مراجعه کنيد که کار ما هدر نرود. بعد شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) هم اعتراض کرد. بعد از آنها هم نوبت رسيده به مرحوم حاج آقا رضاي همداني. خدا حاج آقا رضاي همداني را غريق رحمت کند. ما در آمل قوانين را در دو قسمت خوانديم: قسمت عام و خاص را خدمت مرحوم آقاي آيت الله غروي که از شاگردان مرحوم آخوند بودند ميخوانديم،مباحث الفاظ را هم پيش مرحوم آيت الله نوري ميخوانديم که همشهري مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري بود و براي خودش هم يک رجل انقلابي بود او شاگرد مرحوم آقا ضياء بود خيلي به آقا ضياء علاقمند بود ميگفت در تحت قبه قمر عالمي به اندازه حاج آقا ضياء عراقي نيست. اين کلمه «قبه قمر» را ايشان زياد ميگفت.
بزرگان آمل به ما گفته بودند که شما وقتي شرح لمعهتان تمام شد، فوراً مکاسب شروع نکنيد. براي اينکه مرحوم شيخ در مکاسب در خيلي از موارد گفته که سيد رياض اين را گفته سيد رياض اين را گفته، شما تا رياض را نخوانيد آشنا با رياض نباشيد نميتوانيد مراجعه کنيد به رياض ببينيد که مرحوم شيخ انصاري که ميگويد سيد رياض اين را گفته کجا گفته است و چهطور گفته است؟ شما حتماً بايد يک مقدار رياض بخوانيد. اين تعليم اين بزرگان باعث شد که ما بعد از شرح لمعه يک مقدار رياض خوانديم و همان راهنمايي باعث شد که ما بعد از اينکه مکاسب تمام شد و قبل از اينکه با جواهر آشنا و مأنوس بشويم يک مقدار همين کتاب حاج آقا رضا را خوانديم. خدا حاج آقا رضا را غريق رحمت کند، اين مصباح ايشان در عين حال که قوي و علمي است، خيلي خوشقلم و خوشتقريرهم است. جواهر براي کسي که از مکاسب مستقيم به جواهر ميآيد خيلي مشکل است؛ جواهر از کتابهاي سنگين علمي است، براي کسي که با سطح مکاسب آشنا است الآن بخواهد جواهر مطالعه کند يک مقدار دشوار است اما حاج آقا رضا يک ميانبري بود؛ خدا غريق رحمتش کند هم علمي است هم خوشتقرير است. ما يک مقداري طهارت حاج آقا را خوانديم. همان باعث شد که با کتاب شريف ايشان هم آشنا شديم. حالا ايشان در بحث جبر و تفويض چه ميگويد؟
ايشان در بحث جبر و تفويض در جلد هفتم _ از اين مجلداتي که طبع جديد دارند _ بعد از اينکه مسئله جبر و تفويض و مشکل بودن و عميق و عريق بودن اين فن را ذکر کرد، ميفرمايد «فما عن» نتيجه ميگيرند: «فما عن كاشف الغطاء ـ من أنّه عدّ من إنكار الضروريّ القول بالجبر و التفويض ـ في غاية الضعف» اين نه ضروري است نه لازمه ضروري است نه لازم بيّن است. دشوار در دشوار، مشکل در مشکل است، تصورش مشکل است چه رسد به تصديق که جبر چيست، تفويض چيست؟ آيا اينها نقيض هم هستند، آيا بينشان واسطه است يا واسطه نيست، آن واسطه چکار ميکند، چگونه لا جبر و لا تفويض؟ ايشان ميگويد که «في غاية الضغف» است. نظري محض است آن وقت در نظري محض اگر کسي، يک محققي يک مجتهدي آمده اشتباه کرد، خب اشتباه کرده، انکار ضروري که نيست. نسبت به کاشف الغطاء آدم بگويد «في غاية الضعف» جرأت ميخواهد. «فما عن کاشف الغطاء من أنّه عدّ من إنكار الضروريّ القول بالجبر و التفويض ـ في غاية الضعف. كيف! و عامّة الناس لا يمكنهم تصوّر أمر بين الأمرين» غالب مردم که نميتوانند امر بين الامرين را تصور بکنند. شما امر بين الامرين را تکليف ميدانيد. به مردم عادي بگوييد که «لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، ولكنْ أمرٌ بينَ أمرَينِ» او امر بين الامرين را نميفهمد تا اعتقاد پيدا کند. «کيف و عامة الناس لا يمکنهم تصوّر أمر بين الأمرين ـ كما هو المرويّ عن أئمّتنا ـ حتّى يعتقدوا به، فإنّه من غوامض العلوم بل من الأسرار التي لا يصل إلى حقيقتها إلّا الأوحديّ من الناس الذي هداه الله إلى ذلک» اينکه مرحوم آخوند(رضوان الله تعالي عليه) فرمود «قلم اينجا رسيد سر بشکست!» بالاخره خضوع کرد ولي حق با او است، مقدور هر کسي نيست. « بل من الأسرار التي لا يصل إلى حقيقتها إلّا الأوحديّ من الناس الذي هداه الله إلى ذلک، ألا ترى أنّك» بعد ميگويد که خيلي از علماي ما آمدند جبر را باطل کنند تفويضي درآمدند «ألا تري أنّک إذا أمعنت النظر لوجدت أكثر من تصدّى من أصحابنا لإبطال المذهبين لم يقدر على التخطّي عن مرتبة التفويض» اينها حداکثر آمدند جبر را باطل کردند اما گرفتار تفويض شدند انسان را مستقل خيال کردند! «و إن أنكره باللّسان حيث زعم أنّ منشأ ...»[8].
بعد همين مرحوم حاج آقا رضا همداني(رضوان الله تعالي عليه) فرمود اين يک حکم فقهي است اما دسيسه سياسي هم پيچيدهترش کرده است. دارد که «و كيف كان فالأظهر هو القول بطهارتهم» غالب اين سنيها جبري هستند و با ائمه رابطه داشتند رفت و آمد داشتند حساب و کتاب داشتند معاشرت داشتند، چگونه شما ميگوييد که اينها نجس هستند؟ ميآمدند به خانه ائمه(عليهم السلام) و میرفتند «و كيف كان فالأظهر هو القول بطهارتهم، كما يؤيّده ـ مضافا إلى إطلاق الأخبار الواردة في تحديد الإسلام ـ أنّ أكثر المخالفين من المجبرة» اين تمام شد.
خدا حاج آقا رضا را غريق رحمت کند، بعد ميفرمايد که حکام براي اينکه تمام آن لذائذ و منافع حکومت را جذب بکنند، يک؛ و تمام دشواريها را به قضا و قدر اسناد بدهند، دو؛ تا بگويند ما بيتقصير هستيم، سه؛ جبر را ترويج کردند، چهار؛ مرتّب قضا و قدر، مرتّب قضا و قدر! را ترويج کردند. ميفرمايد که «بل قيل: إنّ غيرهم» يعني غير جبريها «قد انقرض في بعض الأزمنة، لميل السلاطين إلى هذا المذهب»[9] دستگاه حکومتها فقط قضا و قدر، قضا و قدر! را ترويج کردند، که تمام اين گرانيها و بدبختيها و محروميتها را به عهده قضا و قدر بگذارند، خودشان منافع را ببرند. اين کار سلطنت است اين کار حکومت است. اين حرف بوسيدني نيست؟! اين حرف حاج آقا رضا است.
اين احنف بن قيس را خدا غريق رحمت کند. اسم احنف بن قيس خيلي در اين کتابها است. من تعجب کردم اين احنف چکاره بود که اين همه اسمش است، چون جزء علماي بزرگ که نبود، معلوم شد که در يک سخنراني رسمي، که اموي اينها را جمع کرده بود تا بگويد اين گرانيها و کمبودها برای قضا و قدر است و خواسته خدا است _ احنف هم نشسته بود _ گفت که براي شما همين مقدار نازل کرده است همين مقدار استحقاق داشتيد. احنف بن قيس بلند شد و گفت اي سخنران، «هاهنا امور ثلاثة الأول»: در دستگاه خدا آنچه که بايد باشد هست، ﴿ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْب﴾[10] است تمام ذرات است. «الأمر الثاني»: ذات اقدس الهی براي رعايت مردم و تأمين مردم و رزق مردم و سلامت مردم به اندازه کافي نعمت فرستاده است. «الأمر الثالث»: تمام اشکالات ما اين است که او فرستاده شما گرفتيد، جاي ديگر اختلاس کرديد؛ ما روي اين اشکال داريم. ما روي کار خدا اشکال نداريم. اين شخص شده احنف بن قيس. اين است که نام احنف بن قس هست؛ ما در امر سوم اشکال داريم در امر اول که _ معاذالله _ اشکالي نيست در امر دوم که _ معاذالله _ اشکالي نيست. امر سوم اين است که او به اندازه نياز ما فرستاده است شما گرفتيد در جاي ديگر صرف کرديد. اين است که حاج آقا رضا ميگويد که سلاطين کارشان تقويت قضا و قدر است نه لله، براي اينکه تمام خطرها را به آنجا اسناد ميدهند. آن وقت اين است که زنيب کبري شده علمدار کوفه، اصلاً صحبت از گريه نبود، آنجا حضرت گريه نکرد. صحبت از بنيهاشم و بنياميه و اينها نبود. صحبت از قضا و قدر بود و جبر بود. حضرت فرمود خدا انجام نداد. اين ميشود زينب کبري. «أنت بحمدلله عالمة غير معلمة فَهِمَةٌ غَيرُ مُفهَّمَةٍ». آن جريان شام و چوب زدن و اينها، البته آنها سرجايش محفوظ است اما در کوفه سخن از مصيبت و روضه نبود کلام کلام کلام. مسئله دقيق کلامي بود. صلوات الله علي زينب کبري و امثال او.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره آل عمران، آيه146.
[2] . الاحتجاج، ج2، ص305.
[3]. ر.ک: بحارالانوار، ج5، ص17، عوالی اللئالی، ج4، ص109.
[4] . سوره نساء، آيه35.
[5]. اللهوف علي قتلي الطفوف، ج1، ص160؛ مثير الأحزان، ص90.
[6] . کفايةالاصول(ط-آل البيت)، ص68.
[7] . کشف الغطاء(ط-الحديثة)، ج2، ص356.
[8] . مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[9] . مصباح الفقيه، ج7، ص296.
[10] . سوره انعام، آيه59.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.