پیام به همایش آیین معرفی «موسوعه معارف اهل البیت فی الکتب الاربعه»

16 05 2024 2663568 شناسه:

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: آیین معرفی موسوعه معارف اهل البیت فی الکتب الاربعه با پیام آیت الله العظمی جوادی آملی صبح امروز در محل سالن همایش بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسرا برگزار گردید.

 

دانلود فایل تصویری

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين و فاطمة الزهراء بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما علما فضلا اساتيد انديشوران و فرهيختگان را گرامي ميداريم. دهه مبارکه کرامت را ارج مينهيم و ايام پربرکت اربعين   کليمي را گرامي ميداريم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاح نظام ماست خداي سبحان مرحمت کند.

محفلي که جهت رونمايي و بزرگداشت آن شيء کريم برگزار شده است و گرامي داشته می شود، درباره اين موسوعه بزرگ  معارف کتاب و سنت است به برکت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام). البته موسوعههاي علمي فراوان است اما خصيصه اين موسوعه هم نظم علمي آن است هم نظم کلامي و درسی آن است. موسوعهاي ميتواند به معناي حقيقي موسوعه باشد که همه منابع   و مدارک را در بر داشته باشد اولاً، با نظم علمي ملحوظ شده باشد ثانياً و درجات تفصيلي آنها هم در کنار بيان اجمالي آنها ذکر شده باشد ثالثاً.

در اين موسوعه مبارک که ميتواند از منابع علم کلام حوزه باشد سه اصل خيلي برجسته خودش را نشان ميدهد و اين سه اصل درباره اصول ديگر هم حاکم است: يکي مسئله توحيد است يکي وحي و نبوت است يکي امامت و ولايت. ساير امور هم زير مجموعه اين سه بارگاه بابرکت و عظيماند. کاري که اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) کردهاند ما را در معرفت اين معارف الهي هدايت کردهاند که چگونه بشناسيم.

اگر ما درباره توحيد که مهمترين و بزرگترين معارف ماست اين راه را طي کرديم و اگر بعد از توحيد، مسئله وحي و نبوت را که برجستهترين مقامات جهان امکان است با اين راه پيموديم و اگر بعد از وحي و نبوت به ولايت و امامت رسيديم  و مقام والاي امامت و امام را با اين راه که راهنمايي کردند پيموديم، هم مجتهد ميشويم در معارف کلامي و هم مجتهد ميشويم در مسائل سياسي و اجتماعي، چون اين بزرگواران به ما راه نشان دادند که اگر خواستيد چيزي را بشناسيد از درون آن بشناسيد نه از بيرون. بيرون ممکن است تبليغي و سفارشي باشد ممکن است گزاف در بيرون راه پيدا کند ممکن کذب در بيرون راه پيدا کند؛ ولي شناخت از درون و با درون، حق است. ممکن است درون کسي کذب محض باشد؛ ولي شناختن کذب از درون، صدق است، از درون، حق است.

بيان نوراني که مرحوم صدوق نقل کرد و در اين موسوعه بزرگ آمده است اين است که در اين اصول سهگانه اگر خدا فرمود پيروي کنيد حکم خدا را، حکم پيغمبر را، حکم اولي الأمر را: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ،[1] بايد الله را بشناسيم رسول را بشناسيم اولي الامر را هم بشناسيم تا پيروي کنيم: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان».[2] اگر خدا فرمود از خدا اطاعت کنيد، ممکن است داعيهداران الوهيت کم نباشند يا مدعيان الوهيت برخي از اشياء کم نباشند يا انساني پيدا بشود که بگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي[3] يا بگويد: ﴿أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ،[4] ممکن است درباره اشيائي بگوند که «هؤلاء آلهتنا». ممکن است متنبّياني پيدا شوند که داعيه نبوت داشته باشند، ممکن است مدعيان ولايت و امامتي در صدر اسلام و مانند آن پيدا بشوند و از سقيفه و غير سقيفه صدايي برخيزد و بگويد ما اماميم و ولي امر هستيم و معرفي اينها هم با سفارش و تبليغ بيرون باشد. ممکن است عدهاي بگويند که اين صنم و وثن، آلههاند، عدهاي بگويند خروجي سقيفه امام است و مانند آن؛ ولي شما از نظر معرفت و شناخت، هر چيزي را از درون آن بشناسيد: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان».

شما الوهيتشناس بشويد اولاً ربوبيتشناس بشويد اولاً خداشناس بشويد اولاً، تا اين معروفتان را تطبيق کنيد بر آن مدّعی. آن که ميگويد خداست، آن که ميگويد پروردگار است، چون شما معناي پروردگاري را الوهيت را ربوبيت را ميشناسيد، اگر تطبيق کرديد معلوم ميشود «فهو رب العالمين» و همچنين اگر معنا و حقيقت وحي و نبوت را درک کرديد و شناختيد، کسي که مدعي وحي و نبوت است و شما يافتيد که اين معنا در او محقق است، به رسالت او مثل وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية التحية و الثناء) تصديق ميکنيد و ايمان ميآوريد و از او اطاعت ميکنيد و اگر کسي مدعي امامت و ولايت بود، چون شما معناي امامت را معناي ولايت را جنس و فصل امامت را حقيقت ولايت را شناختيد، کاملاً بر غدير تطبيق ميکنيد نه بر سقيفه. «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان»؛ اينها به منزله جنس و فصل آن مدعياناند و از اين راه نه بی راهه رفتيد نه راه کسي را بستيد. اين خدمتي به فلسفه کرده و ميکند که بايد تتميم بشود و آن اين است که در سفر دوم که سفر «من الله الي الله» است، گرچه بزرگ و بزرگواراني در حکمت متعاليه درباره سفر دوم سخناني گفتهاند ولي بسياري از مسائل عميق سفر دوم مانده است که از روايات بر ميآيد و در فلسفه حکمت متعاليه نيست، چه اينکه در فلسفه مشاء نيست چه اينکه در فلسفه اشراق نيست.

در پرانتز اين نکته را به عرض شما و اساتيد برسانم که گرچه اين کتاب را جمعي از اساتيد بزرگ و بزرگوار و فضلاي ارجمند مرقوم فرمودند و جمعبندي کردند؛ ولي اين نکته بايد ملحوظ باشد که ما هيچ بحث مستقل رسمي چه در فلسفه مشاء چه در فلسفه اشراق چه در حکمت متعاليه نداريم که واجب الوجود، حقيقت نامتناهي است.

بيان ذلک اين است که نامتناهي چند قسم و چند معنا دارد. يک نامتناهي لايقفي است که اين در کلمات همه اين سه گروه پر است که فيض الهي، نامتناهي است؛ يعني حد يقف ندارد و «الي يوم القيامه» هست و خلود هست و امثال ذلک. اين غير متناهي لا يقفي، ممکن الوجود است، فيض خدا اين چنين است؛ اين ديگر بديهي است. يک غير متناهي بالفعل است که همه بر بطلان آن اتفاق دارند، لذا چون تسلسل غير متناهيِ بالفعل محال است، ما بايد به يک مبدأ برسيم و آن مبدأ، واجب الوجود است.

 

حالا درباره خود واجب آمدند گفتند او غير متناهي است و درست هم گفتند. غير متناهي است يعني اولِ بلااول است، آخرِ بلاآخر است؛ نه در گذشته، آغازي دارد نه در آينده، انجامي. اين حرف فراوان است، خيلي عميق هم نيست همه هم گفتند و چيز ثابتي هم است و گفتند او سرمدي است از دو طرف. چون مستحضريد نسبت متغير به متغير را ميگويند زمان، نسبت متغير به ثابت را ميگويند دهر و  نسبت ثابت به ثابت را ميگويند سرمد. در کلمات همه حکماي قبل از اسلام و بعد از اسلام، اين فراوان است که خدا سرمدي است يعني غير متناهي است از ازل، غير متناهي است نسبت به ابد. اين حرف فراوان است ولی اين مشکلي را حل نميکند؛ اگر در کنار چنين خدايي، بديلي و مثيلي باشد خداي ديگري باشد واجب الوجود ديگري باشد، اين را بايد با برهان توحيد حل کرد.

قرآن کريم در مسئله ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[5] برهاني اقامه کرد که شرک محال است شريک داشتن محال است دو واجب محال است. حکماي ما به زحمت مسئله توحيد را حل کردند که اگر دو تا باشند اينها حد مشترک دارند پس مرکّباند ما به الامتياز دارند ما به الاشتراک دارند _فراوان در اين باره بحث کردند_ اما آن نکته که اصل بود خالي ماند و آن اين است که در سفر دوم که اين حديث مثلث سه ضلعي نوراني اميرالمؤمنين که فرمود: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان»، اين سفر دوم است يعني از خود شيء به خود شيء، اگر به خدا رسيديد که خدايي هست، آن وقت خدايي خدا را از نقل و عقلِ بيرون سؤال نکنيد، خدايي خدا را از درون او سؤال کنيد که خدايي يعني چه. اگر خدايي را شناختيد، او را خوب ميشناسيد، اگر رسالت را شناختيد، رسول را ميشناسيد و اگر ولايت و امامت را شناختيد، امام را ميشناسيد.

در مسئله سفر دوم که «من الله الي الله» است و اين مطلب عميق و عريق علمي، چه در فلسفه مشاء چه در فلسفه متعاليه چه در فلسفه اشراق جايش خالي است، اثبات اين مطلب است که واجب الوجود بايد نامتناهي باشد. بايد براهين عقلي از درون خود واجب الوجود استنباط بشود که واجب الوجود نامتناهي است. يعني چه؟ نه يعني ازلي و ابدي است، آن راجع به امتداد است، بلکه يعنی هر کمالي که فرض بشود، به نحو نامتناهي در ذات حق هست اولاً و عين ذات اوست ثانياً. محال است در جهان، کمالي فرض بشود و خدا آن را نداشته باشد. بنابراين او از هر جهت نامتناهي است؛ کاري به امتداد سرمد و  آغاز و انجام ندارد، يک موجود نامتناهي است. اين در کلمات حکما فراوان است که خدا نامتناهي است؛ اما هيچ مسئلهاي نيست که چرا نامتناهي است و اگر بعضي از کمالات را واجب نداشته باشد چه ميشود (اين مسئله اصلاً مطرح نيست). اين از آن بيانات نوراني اهل بيت که درباره سفر دوم است استفاده می شود يعني اکنون که به خدا رسيديد «من الخلق الي الحق» شد حالا که ميخواهيد حق را بشناسيد، حق را با درون بشناسيد نه با بيرون. اين مسئله در جاهاي ديگر که مسئله سياسي و اجتماعي است هم کارآمدی دارد. خدا را بايد با خدايي شناخت.

اگر کمالي در عالم فرض شود و خدا آن را نداشته باشد، اين ديگر خدا نيست، چرا؟ چون ناقص است. اگر کمالي از کمالات باشد و خدا آن را نداشته باشد، انسان احتمال ميدهد که ممکن بود اين عالم را بهتر ميآفريد منزهتر از اين ميآفريد، فعلاً ما با مشکلات عالم رو به رو هستيم، خيلي از نقصها _معاذ الله_ به خود او برميگردد و چون او کمال را نداشت، انسان را کامل نيافريد آسمان را زمين را زمان و زمين را کامل نيافريد؛ اما اين محال است که کمالی خارج از ذات اقدس الهي باشد، چرا؟ اگر

 

کمالي خارج از ذات اقدس الهي باشد، آن حتماً ممتنع الوجود است ممکن نيست، چرا؟ چون اگر چيزي خارج از ذات واجب الوجود باشد، واجب نيست، زيرا اگر واجب بود که موجود ميشد، ممکن هم نيست، چرا؟ براي اينکه ممکن را بايد واجب ايجاد کند اما واجب که خودش فاقد آن است!

آن کمال مفروض که خارج از ذات واجب الوجود است، خودش واجب نيست اولاً و ممکن هم نيست کسي آن را ايجاد کند ثانياً، براي اينکه واجب که نميتواند آن را ايجاد کند، چون فاقد آن است، پس ميشود ممتنع الوجود. بنابراين اگر کمالي خارج از ذات واجب الوجود فرض بشود، الا و لابد مستحيل بالذات است، چون مستحيل بالذات است، پس هيچ کمالي در عالم نيست مگر اينکه ذات اقدس الهی داراي آن است. با اين برهاني که اجمالاً در اين پيام ارائه شد، اگر واجبي در عالم باشد حتماً از نظر کمالات، نامتناهي است، چه اينکه از نظر زمان و زمين هم نامتناهي است از نظر سرمديت هم نامتناهي است.

اين مسئله که مسئله سير «من الله الي الله» است «من الرسول الي الرسول» است «من الامام الي الامام» است، اين سير دوم در فلسفه متعاليه نامش زياد هست؛ اما برهان و مسئله مستقلي که بايد در حکمت متعاليه بحث بشود اين است که اگر چيزي خدا شد، الا و لابد نامتناهي است کمالاً. سفارش زياد است، تبليغ زياد است، فرمايش زياد است، مکرر در مکرر ميگويند علمش نامتناهي است، قدرتش نامتناهي است، کمالاتش نامتناهي است؛ اما چرا؟

بيان نوراني اميرالمؤمنين است که الله را با الله بشناسيد و هر چه را که احتمال داديد، اول الوهيت را بشناسيد بعد الله را و در مسئله نبوت، اول رسالت را بشناسيد بعد رسول را و در مسئله امامت، اول امامت را بشناسيد بعد امام را.

  اگر اين سه مورد را از درون شناختيد، ديگر نه جاهليتی می تواند پيدا بشود که درباره احجار و اصنام و اوثان بگويد: «هؤلاء آلهتنا»، نه متنبيانی پيدا می شوند که داعيه نبوت داشته باشند از مسيلمه و غير مسيلمه، نه سقيفه ای پيدا می شود که داعيه امامت داشته باشد و نه در اعصار و قرون ديگر مدعيان سياست. کسی نمی تواند بگويد خروجی سقيفه، امام است، برای اينکه امام را بايد با امامت شناخت. امامت چيست؟ اين اضلاع سه گانه است: «المعروف»، «العدل»، «الاحسان»؛ او مجسمه معروف باشد، او مجسمه عدل باشد، او مجسمه احسان باشد. اين شناخت هر چيز از درون است، وگرنه شناخت بيرونی با سفارش حل است؛ شما در ادوار تاريخ ديديد و می بينيد.

اين بيان گرچه در صحف ديگر و موسوعات ديگر به لطف الهی آمده؛ اما در اين موسوعه  گران قدر و قيّم مبسوطا آمده است.

اگر کسی خواست اين راه را طي کند يعني «سفر من الله الي الله» سفر «من الرسول الي الرسول» سفر «من الإمام الي الامام» که سفر دروني است و سفارش رسمي علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) است، دو کار کند. اولاً اولين فيلسوف و اولين حکيم عالم که خود حضرت امير است اقدام کرده است فرمود او غير متناهي است «مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»؛[6] مکرر در مکرر گفت که خدا نامتناهي است! نه تنها «مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَه‏»[7] که ناظر به همان نامتناهي بخش اول است، بلکه فرمود: «مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏». مدام می فرمايد او نامتناهي است، بعد در اين خطبهها براهين هم اقامه ميکند.

 وجود مبارک حضرت امير اولين حکيمي است که اين مسئله ناشناخته و برهان اقامه نشده را شناخت و برهان اقامه کرد که خدا نامتناهي است. آن وقت ديگر اصلاً مسئله توحيد مطرح نيست که بحث بکند خدا «واحدٌ لا شريک له»، چون جا براي غير نگذاشت. اگر خدا يک حقيقت نامتناهي است، جا براي ديگري نميگذارد.

بنابراين درباره الوهيت کسی نميتواند احتمال شرک بدهد، شرک مستحيل است. فرضش محال است نه مفروض؛ اگر کسي خدا را با خدايي شناخت، فرض خداي دوم مستحيل است نه مفروض. اين بيان علي(صلوات الله و سلامه عليه) است که «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»، درباره وحی و نبوت هم فرمود رسول را «بالرسالة» بشناسيد و درباره ولايت فرمود امام را و اولي الامر را «بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان» بشناسيد، براي اينکه او وليّ عدل است، اگر وليّ عدل است و عدالت تحت ولايت اوست، او هرگز خلاف نميگويد و خلاف نميکند؛ سقفي فکر نميکند غديري فکر ميکند.

خصيصه ديگر اين کتاب آن است که بسياري از اوصاف کمالي ذات اقدس الهي را قدم به قدم و رقم به رقم و با نظم و ترتيب علمي ياد کرده است. اگر کسي خواست اين سفر دوم يعنی سفر «من الله الي الله بالله» را درباره حق تعالي طي کند، گفته خدا چه دارد و از چه منزه است و همچنين درباره وحي، با تفصيل، اوصاف رسالت را ذکر کرد و نيز با تفصيل، اوصاف امامت را ذکر کرد که امامت يعني چه، امام بايد چه کمالاتي داشته باشد و از چه نقصهاو عيبهايي مبرّا باشد.

 اگر کسي بخواهد بحثهاي خداشناسی را بر مبنای معرفت و سير «من الله الي الله»، مسئله وحي و نبوت را بر مبنای «من النبي الي النبي» و مسئله ولايت را «من الغدير الي الغدير»، «من علي الي علي، من الحسن الي الحسسن، من الحسين الي الحسين، من العلي الي العلي، من الباقر الي الباقر، من الصادق الي الصادق، من الکاظم الي الکاظم، من الرضا الي الرضا» تا برسد به وجود مبارک  امام حجت(صلوات الله و سلامه عليهم) يعنی «من الامام الي الامام» بشناسد، ديگر، مسائل ديگر اصلاً براي او مطرح نيست.  

سعي اين اساتيد بزرگ و بزرگوار، کوشش اين فضلاي بزرگ و بزرگوار و همت بعضي از دوستان ما که سهم بليغ بيشتري داشتند و هزينهاش را هم تحمل کردند مشکور باشد؛ بعضي رحلت کردند بعضي زندهاند، اميدواريم آن رحلتشدهها با اولياي الهي محشور شوند و اين بزرگان که از اساتيد حوزهاند مشمول عنايت ويژه ولي عصر(ارواحنا فداه) باشند!

اميدوارم ذات اقدس الهي نظام ما را تا ظهور صاحب اصلياش از هر گزندي محافظت بفرمايد و حوزه مقدسه علميه را در سايه اين ذوات مقدس نگه دارد و به همه ما توفيقي عطا کند که از اربعين کليمي(سلام الله عليه) بهره بيشتري ببريم!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

 

[1]. سوره نساء، آيه59.

[2]. التوحيد (شيخ صدوق)، ص 286.

[3]. سوره نازعات، آيه 24.

[4]. سوره بقره، آيه 258.

[5]. سوره انبياء، آيه 22.

[6]. نهج البلاغة، خطبه 1.

[7]. نهج البلاغة، خطبه  152.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات

چند رسانه ای