26 08 2017 272978 شناسه:
image
مراحل اخلاق در قرآن؛

بدترین دشمن سعادت و رستگاری آدمی، نفس خودبین و هوس‌مدار اوست

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: صاحب‌نظران علم اخلاق برآنند كه بخشهای آغازین علم اخلاق را آشنایی با رذایل اخلاقی و راه های زدودن آنها تشكیل می ‏دهد؛ انسان، نخست باید رذایل اخلاقی و نفسانی را شناسایی و آنها را «دفعاً» یا «رفعاً» طرد كند؛ به این معنا كه، اگر ندارد، بكوشد به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها...

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: صاحب‌نظران علم اخلاق برآنند كه بخشهای آغازین علم اخلاق را آشنایی با رذایل اخلاقی و راه های زدودن آنها تشكیل می ‏دهد؛ انسان، نخست باید رذایل اخلاقی و نفسانی را شناسایی و آنها را «دفعاً» یا «رفعاً» طرد كند؛ به این معنا كه، اگر ندارد، بكوشد به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها آلوده است، تلاش كند آنها را برطرف كند. آشنایی با رذایل اخلاقی برای طبیب روح، درست مانند آشنایی با سموم برای طبیب جسم لازم و سودمند است؛ تا خود به آنها مبتلا نشود و به دیگران نیز هشدار دهد تا به آن دچار نشوند و اگر دچار شدند، راه درمان را به آنان نشان دهد و آنان را درمان كند. از موانع ابتدایی سیر و سلوک به «غفلت»، «وسوسه علمی»، «پندارگرایی» و «عقل متعارف» اشاره شد، در ادامه به بررسی عنصر «هوس مداری و خودبینی» به عنوان یکی دیگر از موانع ابتدایی سیر و سلوك می پردازیم که توجه شما را به آن جلب می نماییم:

جهاد اصغر، مقدّمه جهاد اكبر

بدترین دشمن سعادت و رستگاری آدمی، نفس خودبین و هوس‌مدار اوست: «أعدی عدوّك، نفسك التی بین جنبیك»[1] و انسان سالك برای دستیابی به مقصد باید این مانع بزرگ راه سیر و سلوك را از میان بردارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ستیز با هوای نفس را رأس هِرَم دین معرفی می‌كند: «رأس الدین مخالفة الهوی»[2] قبل از مبارزه با دشمن بیرون، باید در سایه تهذیب نفس دشمن درون را رام كنیم؛ زیرا جهاد اكبر مقدّم بر جهاد اصغر است، گرچه جهاد اصغر، مقدّمه جهاد اكبر است؛ زیرا همان نسبتی كه بین تعلیم و تزكیه هست، بین جهاد اصغر و اكبر هم برقرار است. قرآن كریم در برخی موارد، تزكیه را قبل از تعلیم نام می‏برد، مانند: ﴿یزكّیهم ویعلّمُهم الكتاب والحكمة﴾[3] و در بعضی موارد نیز تعلیم را پیش از تزكیه ذكر می‌كند، مانند: ﴿ویعلّمهم الكتاب والحكمة ویزكّیهم﴾[4]. علّت این تقدیم و تأخیر آن است كه تعلیم، «مقدّمه» تزكیه است و قبل از آن ذكر می‌شود، ولی چون تزكیه هدف است و هدف علّت غایی و علّت غایی مقدم بر معلول است از این رو تزكیه «مقدّم» بر تعلیم بوده، در برخی موارد قبل از تعلیم ذكر می‌شود.

جهاد اصغر وسیله است تا در سایه آن به هدف عالی و والا، كه استقرار نظام اسلامی و تخلّق و تعهّد جامعه به خلق و عهد الهی است راه یابیم و آن كسی كه همواره در فضای جهاد اصغر به سر می‌برد و به فكر جهاد اكبر نیست، عمرش را همیشه در مقدّمه صرف كرده و هرگز از آن عبور نكرده است. از این رو، از نبی اكرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رسیده است كه هنگام بازگشت سپاهیان اسلام از جبهه‌های جنگ فرمودند: شما از جهاد اصغر فراغت یافته‌اید، خود را برای جهاد اكبر آماده كنید: «إنّ النّبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بعث سریة فلمّا رجعوا قال: مرحباً بقومٍ قضوا الجهاد الأصغر وبقی الجهاد الأكبر. قیل: یا رسول الله وما الجهاد الأكبر؟ قال: جهاد النّفس»[5]

از این حدیث نورانی استفاده می‌شود كه پیروزی بر دشمن بیرون مقدّمه است و مجاهدان این جهاد می‌فهمند كه می‌شود دشمن را به زانو درآورد. سرّ صدور این سخن از نبی گرامی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن است كه آنها چون از جنگ با دشمن بیرون فراغت یافته، پیروزمندانه از جبهه برگشته بودند به فكر اصلاح نفس نبودند، با گذشت زمان و پدید آمدن حادثه «سقیفه بنی ساعده»، این حقیقت روشنتر شد و آنان بر اثر نپرداختن به جهاد اكبر به وِلای اهل بیت نرسیدند و به مقام شامخ تولّی «ولی الله» راه نیافتند. بنابراین، دفاع مقدس در جبهه‌و پشت جبهه مقدمه است، نه هدف نهایی. انسان مؤمن، بیگانه را از حریم میهن اسلامی خود طرد می‌كند تا در كمال امنیت ایمانش را حفظ كند و در فضایی آزاد، بتواند درست بیندیشد، حق را درست درك كرده و به آن معتقد شود و در عمل نیز آن را درست پیاده كند.

پیروزی در جهاد اصغر و اكبر

لزوم مبارزه، بهره‌مندی از نصرت خدا و امدادهای غیبی و یا شكست و حرمان از امدادهای غیبی الهی هیچ یك مخصوص جهاد اصغر نیست، بلكه شامل هر دو جهاد است. پس، این كه ذات اقدس اِله می‌فرماید: ﴿وَلَینصُرَنَّ الله مَن ینصُره﴾[6] یا ﴿إن تَنْصُروا الله ینْصُركُم وَیثَبِّت أَقدامَكُم﴾[7] اختصاصی به جنگ بیرون ندارد. چنانكه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از دستور ریاضت و جهاد با نفس به آیه دوم استناد می‏كند: «أسهروا عیونكم وأضمروا بطونكم واستعملوا أقدامكم وأنفقوا أموالكم وخذوا من أجسادكم فجودوا بها علی أنفسكم ولا تبخلوا بها عنها فقد قال الله سبحانه: ﴿إن تنصروا الله ینصركم ویثبّت أقدامكم﴾[8]. در مسائل درون نیز، گاهی انسان در مسائل فكری، بین دو فكر و در امور گرایشی، بین دو خواهش سرگردان می‌شود.

انسان همان گونه كه در بخش اندیشه، باید حق را از باطل و صدق را از كذب جدا كند، در بخش گرایش هم باید خواهشهای صحیح را از خواهشهای باطل تفكیك كند. گاهی دو فكر متفاوت در دو انسان وجود دارد؛ ولی گاهی دو فكر و رأی، در یك شخص ظهور می‌كند و شخص واحد، مردّد بین دو اندیشه می‌شود. در این میدان وسیع، اگر هدف انسان این باشد كه حق را بفهمد و در این هدف، تیره و تاریك نباشد، ذات اقدس اله او را راهنمایی می‌كند تا «رشد» را از «غی» باز شناسد و به مرحله: ﴿قَدْ تَبَینَ الرّشد من الغَی﴾[9] برسد و به حیات طیبه‌ای كه بر اثر داشتن بینه حاصل می‌شود، دست یابد: ﴿لِیهلكَ مَنْ هَلكَ عَنْ بینة ویحیی مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ﴾[10]؛ زیرا آیاتی مانند: ﴿إنْ‌تَنْصُروا الله ینْصُرْكُم وَیثَبِّتْ أقْدَامَكُم﴾[11]، ﴿وَلَینْصُرَنَّ اللهُ مَنْ ینْصُره﴾[12] و ﴿الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا﴾[13] در میدان جهاد اكبر هم ظهور دارد.

مرحله دیگر در جهاد اكبر این است: هنگامی‌كه خواهشهای نفسانی جلو گرایشهای حق را می‌گیرد، باید انسان با آنها مبارزه كند؛ زیرا همه آیات، و روایاتی كه درباره جهاد و پیروزی حق بر باطل وارد شده، شامل این مرحله نیز می‌شود.

در این صورت، انسان وارد مبارزه فكری در درون خود می‌شود تا حق را بر باطل پیروز كند. آنگاه خدای سبحان بر اساس ﴿بَلْ نَقْذِفُ بالحقّ عَلَی الباطل فَیدْمغُه فإذا هُوَ زاهِق﴾[14] حق را بر سر باطل كوبیده، و آن را مغزكوب می‌كند. پس، اگر كسی بین دو اندیشه مردّد باشد، در صورتی كه هدفش تشخیص صحیح حق بوده و در تعقیب این هدف مخلص باشد، در تشخیص مطلوب، مصیب خواهد بود.

آثار كوتاهی در جهاد اكبر

اگر انسان در جنگ بیرون ظفرمند شود و در جهاد اكبر كه جنگ درون است، پیروز نگردد، با خطر انحراف و ارتداد از ولایت مواجه است. آنچه از ناحیه معصوم‌(علیه‌السلام) رسیده كه «اِرتَدَّ النّاس إلّا ثلاثة»[15] ناظر به همین است. این ارتداد، ارتداد از اصل دین نیست، بلكه ارتداد از ولایت و رهبری علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) است.

از سوی دیگر، خونی كه بعد از رحلت رسول اكرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از مسلمانان بر زمین ریخت، خیلی بیش از خونی بود كه در زمان خود آن حضرت (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در جهاد با كفار ریخته شد! چون آنان جهاد اصغر كرده بودند و تنها در این فكر بودند كه با دشمن بیرونی بجنگند و آنان را از سرزمین خود برانند، ولی جهاد اكبر را فراموش كرده بودند؛ در حالی‌كه مسئله «قاسطین» و «ناكثین» و «مارقین» نیاز به جهاد اكبر داشت.

اشخاصی مانند طلحه و زبیر در جنگهای اسلامی و جهاد اصغر شركت می‌كردند، ولی هنگامی‌كه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به مقام خلافت رسید، چون دیدند آن حضرت، اهل بذل و بخشش بیجا نیست او را رها كردند و نصیحت امام معصوم در آنان اثر نكرد.

امام علی (علیه السّلام) پیش از شروع جنگ جمل ابن عباس را برای میانجیگری فرستادند و فرمودند: با طلحه مذاكره نكن؛ زیرا اگر با او ملاقات كنی، او را مانند گاو نری می‌بینی كه شاخش را بر گرداگرد گوش خود پیچانده است. او بر مركب سركش هوا و هوس سوار می‏شود و می‏گوید: مركبی رام است. او سخن كسی را نمی‌شنود: «لا تَلْقَینَّ طلحة، فإنّك إن تَلْقَهُ تجِدْهُ كالثّور عاقصاً قَرنه، یركب الصّعب ویقول هو الذلول»[16]

از سوی دیگر، گاهی انسان بر اثر جهاد اكبر به جایی می‌رسد كه امام‌معصوم‌سخن او را به عنوان سند نقل می‌كند؛ چنانكه از امام‌باقر‌(علیه‌السلام)‌نقل‌شده است كه آن حضرت در جمع شاگردانش سخن ابی‌ذَر را نقل كردند: «عن‌أبی بصیر، قال: سمعتُ أبا جعفر (علیه السلام) یقول: كان فی خطبة أبی ذر رحمة الله علیه... »[17]. اگر چه أبوذر، معصوم نبود و سخن او مانند سخن معصوم‌حجّت نیست، ولی چون معصوم سخن او را نقل می‌كند، معلوم می‌شود‌كه بر كلام او صحّه گذاشته است. گرچه آن حضرت، نیازی نداشت كه از ابی‌ذر نقل كند، ولی این كار جنبه تشویقی و الگوسازی داشت؛ یعنی انسان می‌تواند به جایی برسد كه امام معصوم سخن او را برای نصیحت و تعلیم دیگران بازگو كند.

اكنون نیز این راه باز است. انسان ممكن است بر اثر پیروزی در جهاد بیرون و درون، به جایی برسد كه وجود مبارك ولی عصر (ارواحنا فداه) سخن او را برای دیگران نقل كند و به لطف الهی در نظام اسلامی، ابوذر شدن دشوار نیست. چون همه درهای بهشت، باز و همه درهای جهنّم بسته است. در نظام گذشته اگر كسی می‌خواست به جهنّم برود، به آسانی می‌رفت؛ چون همه راههای گناه به روی همه باز بود، امّا اكنون اگر كسی بخواهد به جهنّم برود، رسانه‌های همگانی، نویسندگان، گویندگان، همه و همه، او را راهنمایی و از گناه نهی می‌كنند و اگر كسی مرتكب خلاف شود، دستگاه قضایی او را به زندان می‌برد تا مانع جهنّم رفتن او شود.

حفظ آمادگی در برابر دشمن

وقتی انسان سالك صالح به مقصد می‏رسد كه دوست و دشمنِ راه سیر و سلوك خود‌را شناسایی كند و به دوستی دوستان این راه، ارج بنهد و كوشش كند تا دشمنی‌دشمنان یا خود دشمن را از بین ببرد. برای شناخت دوست و دشمن دو راه‌وجود دارد: راه برهان و راه جدل. راه شناخت برهانی، همان تحلیل عقلی است‌كه انسان، هدف خود را مشخّص كند و بر اساس آن بفهمد چه چیزی با‌او‌هماهنگ و چه چیز با او ناهماهنگ است؛ امّا شناخت جدلی آن است كه اگر یكی از دو مقابل را فهمید، مقابل دیگر هم با مقایسه، ادراك شود؛ مثلاً، وقتی‌از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرسیدند عقل چیست و عاقل كیست، فرمودند: عقل آن است كه انسان به وسیله آن چیزی را در جای خود قرار بدهد و عاقل كسی‌است كه هر كاری را بجا انجام دهد. آنگاه پرسیدند: جهل چیست یا جاهل‌كیست، فرمودند: گفتم؛ یعنی : «تُعَرفُ الأشیاء باَضدادِها»: «وقیل‌له:‌صف لنا العاقل فقال (علیه السلام): هو الّذی یضع الشی‏ء مواضعه، فقیل:‌فَصِفْ لنا الجاهل، فقال: قد فعلتُ»[18]؛ كسی كه عقل را شناخته باشد، جهل را كه مقابل آن است می‏شناسد و اگر عاقل را بشناسد، جاهل شناخته‌می‏شود.

البته راه اساسی همان راه برهانی است؛ زیرا چنانكه دشمن‌ترین دشمن‏ها نفس امّاره است: «اعدی عدوِّكَ نفسُكَ الّتی بین جَنبَیك»[19]، بهترین دوستان نیز‌عقلی‌است كه ما را به عبادت حقّ دعوت می‏كند: «اَحبُّ المحبّین الیك عقلُك‌الّذی بَینَ جَنبیك». با این مقدّمه، روشن می‏شود كه هیچ محبوب و محبّی در نهان ما برتر از عقل نیست؛ چنانكه هیچ دشمنی در درون ما بدتر از نفس امّاره‌ نیست.

قرآن كریم كه راه تهذیب روح را فراسوی سالك صالح، نصب می‏كند، درباره‌دفع دشمن بیرون، می‏فرماید: ﴿وَأعِدّوا لهم ما استَطَعتُم مِن قُوّة﴾[20]؛ تا‌می‏توانید برای محفوظ ماندن از تهاجم دشمنان بیرون، مسلّح و آماده باشید؛‌دشمنان بیرون را شناسایی و راه نفوذ و كیفیت و كمیت تهاجم آنان را ارزیابی‌و خود را مسلح كنید تا از گزند تهاجم آنها محفوظ بمانید. در میدان جهاد‌اكبر با نفس، آمادگی بیشتری لازم است؛ زیرا جهاد اكبر با نفس صعوبت بیشتری دارد؛ در جنگ بیرون اگر دشمنی مانند حیوان درنده به انسان تهاجم كند و‌انسان طعامی به او بدهد، حداقل همان چند لحظه‌ای كه مشغول خوردن آن‌طعمه است انسان را رها می‌كند و انسان راهی برای فرار می‌یابد، ولی اگر انسان‌به دشمن درون طعمه‌ای بدهد، باید از جان و ایمان خود مایه بگذارد و با‌دست خود دشمن را تقویت و خود را تضعیف كند.از این رو هر لحظه‌ای كه‌انسان بخواهد با دشمن درون مدارا كند، در معرض خطر بیشتری قرار می‌گیرد.‌ما باید هر لحظه مسلّح و آماده باشیم تا مبادا دشمن درون، حمله را آغاز كند؛ امّا همان‌گونه كه دشمن درون، قویتر از دشمن بیرون است و در خواب و‌بیداری حمله می‏كند و هرگز آتش‌بس نمی‏پذیرد، آمادگی برای دفاع در قبال‌تهاجم این دشمن درون نیز خیلی دشوارتر از آمادگی برای نجات از تهاجم دشمنان بیرون است.

كسی كه به مرض اخلاقی یا گناه مبتلا و آلوده نشده، نباید به همین مقدار اكتفا كند؛ زیرا شاید دشمن به او فرصت داده است تا وی را در حال غفلت بگیرد و یا این كه چون شرایط اغواء، حاصل نبود و امكانات، كم بود حمله نكرده است؛ امّا هنگامی كه شرایط اغواء، مساعد و امكانات، بیشتر شود، حمله را آغاز كند. از این رو ملاحظه می‌شود برخی افراد تا هنگامی كه مشغول كاری نیستند، سالك گونه‌اند، ولی وقتی به رفاه یا مقامی می‏رسند، آن صلاح و سداد را از دست می‏دهند؛ زیرا از قبل آماده نشده بودند تا با تهاجم غافلگیرانه دشمن درون مبارزه كنند، چنانكه برخی افراد در دوران تحصیل، در حوزه‏ها و دانشگاهها با صَلاح و فَلاح به سر می‏برند، چون راه نفوذ شیطان بر اثر مراقبت كوتاه‌مدت بسته است، ولی وقتی وارد جامعه شدند با تطمیع و تحبیب خود را می‏بازند؛ امّا اگر كسی در دوران جوانی و در دوران تحصیل خود را با استمرار مراقبت و محاسبت كاملاً بسازد وقتی به سِمَتی برسد مسلّحانه آن سِمَت را می‏پذیرد و بدین جهت اموری مانند رشوه، وعده و وعید او را تهدید نمی‏ كند.

لزوم تحصیل فقه جامع

یكی از سخنان جامع[21] علی بن ابیطالب (علیه السلام) این است: «مَن اتّجَر بغیر فِقهٍ فَقَد ارتَطم فی الرِّبا»[22]؛ كسی كه بدون آشنایی با مسایل فقهی وارد تجارت شود حتّی به صورت ندانسته و نخواسته، گرفتار ربا شده و در آن، غوطه‏ور می‏شود. بنابراین برای اجتناب از این گناه، ابتدا باید با مسایل فقهی و حلال و حرام، آشنا و آنگاه وارد تجارت شد و این تمثیل است نه تحدید و تعیین. بنابراین، اگر كسی خواست وارد اداره‌ای شود، باید گذشته از احكام عمومی اسلام آشنایی با مسایل اخلاقی و فقهی مربوط به آن را قبلاً فراهم كرده باشد تا وقتی كه به منصب و پست می‏رسد خود را نبازد و گرفتار رشوه و مانند آن نشود.

پس منظور امیرالمؤمنین (علیه السلام) تنها فقه اصغر و دانستن حلال و حرام و ربا نیست؛ چون بعضی با این كه حلال و حرام را می‌شناسند در گودال گناه فرو می‏روند. بنابراین، منظور، مجموع فقه اصغر و اكبر یعنی مجموع دانستن حلال و حرام و تحصیل فضایل اخلاقی است و كسی كه بخواهد سِمَتی را در اجتماع بپذیرد باید قبلاً فقیه به فقه اكبر و اصغر یعنی اخلاق، احكام فقهی و مسائل حقوقی بشود. ما برای این كه وارد میدان فقه جامع بشویم و خود را بسازیم و آنگاه مسؤولیت اداری و اجتماعی را بپذیریم، چند شرط و راه وجود دارد كه باید همه آنها را طی كرد و از همه آنها بهره برد:

یكم: مراقبت و محاسبه. ما باید محاسب و مراقب خود باشیم كه نفس آزمند ما از ما چه می‌طلبد. اگر خواسته معقول و مقبول او را دادیم و آنگاه دیدیم نسبت به این خواسته بی اعتناست و چیز دیگر طلب می‏كند، معلوم می‏شود طلب و خواهش او كاذب است. مثل زر اندوزی كه، تلاش و كوشش می‏كند آنچه را ندارد فراهم كند؛ امّا وقتی فراهم كرد نسبت به آنچه در دست اوست بی رغبت، و نسبت به آنچه در دست دیگران می‌بیند راغب است. او می‏خواهد به طمع دروغینش پاسخ مثبت بدهد و آن هم پاسخ دادنی نیست و همواره فریاد: «هل من مَزید» وی بلند است. مانند تشنه‌ای كه آب شور بنوشد و عطش او رفع نشود، معلوم می‏شود نوشیدن كاذب است و او باید آب زلال و شیرین بنوشد.

ما وقتی چیزی را نداریم مایلیم آن را به دست بیاوریم امّا وقتی آن را به دست می‌وریم چنین دستاوردی به خواست ما پاسخ نمی‏دهد و بنابراین آن را رها كرده، به سراغ چیز دیگری می‏رویم؛ در این صورت ما در حقیقت انبار دار دیگرانیم و انبار دار هرگز بهره‌ای نمی‏برد.

بزرگان علم اخلاق، می‏گویند انبارداری برای دیگران مانند تیز كردن كاردی است كه از آن هیچ استفاده نشود؛ و انباردار مانند كتاب است كه علمهای فراوانی را به عالمان دین شناس می‏دهد، امّا خودش چون جامد است، از محتوای خود آگاه و به آن عامل نیست؛ ولی اگر كسی مثل آفتاب باشد كه هم خودش روشن است و هم دیگران را روشن می‏كند، خوب است. انسان باید هم به دیگران خیر برساند و هم خودش استفاده كند؛ امّا اگر كسی زراندوزی پیشه كند، او در حقیقت انبار دار دیگران است و انباردار هرگز لذّت نمی‏برد و رنج او زمینه‌ساز گنج دیگران است. سرّ این كه سلاطین و حاكمان جهان هرگز سیر نمی‏شوند، است كه آنان به سراغ عطش كاذب می‏روند. پس این دو وصف: رغبت قبلی و زهد بعدی، نشانه كذبِ طلب است.

بنابراین، پس از شناخت دوست و دشمن باید كاملاً مراقب خود باشیم و ببینیم پیشنهادی كه در نهان ما پیدا شده است پیام دوست است یا پیام دشمن؛ زیرا ما با سرمایه تشخیص، خلق شده‌ایم و كسی نیست كه این سرمایه را نداشته باشد: ﴿وَنفسٍ وما سوّیها ٭ فَألهَمَها فُجورَها وتَقویها﴾[23] هر كسی به اندازه خود می‏فهمد راهی كه برگزیده حق یا باطل است.

یكی از كلمات جامع امیرالمؤمنین (علیه السلام)، این است: «یا ابن آدم، كُن وصی نفسك فی مالك واعمل فیه ما تؤثِر أن یعمل فیه من بعدك»[24]؛ تو خود، وصی خود باش؛ یعنی، هرگز نگو بعد از مرگ من، این مال را چنین مصرف كنند. وصیت دو گونه است: عهدی و تملیكی؛ وصیتی كه مربوط به بعد از مرگ است وصیت عهدی است كه از انسان در حال حیات ساخته نیست؛ مانند وصیتهای مربوط به كفن و دفن. اینها مربوط به انسان مرده است؛ امّا در وصیت تملیكی، نباید انسان زنده، مانند مرده باشد بلكه باید، وصی خودش باشد. جمله «كُن وصی نفسك» كلمه جامعه و فراگیر است؛ یعنی، «كُن حسیب نفسِك»، «كُن رقیب نفسِك»، «كُن مُحبّ نفسك»، و ....

البته ما در قیامت حسابرس خود هستیم: ﴿كفی بنفسك الیوم علیك حسیباً﴾[25]. آن روز كه انسان نمی‏تواند دروغ بگوید و كار خود را توجیه كند: ﴿وَ لا یكتُمونَ الله حدیثاً﴾[26]، ولی هنر این است كه انسان در دنیا حسیب و محاسب خود باشد. اثر تهذیب روح آن است كه انسان قبل از مرگ به این مقام رفیع بار یابد.

در قیامت، همه انسانها، یكجا زنده می‏شوند: ﴿قُل إنَّ الاوّلین والآخرینَ٭ لَمَجموعونَ إلی میقاتِ یومٍ معلوم﴾[27]. در آن جا هیچ كس به فكر دیگری نیست. در این دنیا نیز در یك حادثه تلخ آتش سوزی یا زلزله، هیچ كس به فكر دیگری نیست. مادر نیز در حادثه آتش سوزی یا زلزله بدون این كه به فكر كودكش باشد فرار می‏كند. در حالی كه زلزله قیامت، زلزله معمولی یا «زمین لرزه» نیست؛ بلكه «جهان لرزه» است: ﴿إنَّ زلزلة السّاعَةِ شی‏ءٌ عظیم﴾[28] در آن جا احدی به فكر اَحَدی نیست و كسی هم كسی را نمی‏شناسد. آن صحنه را هم اكنون می‏شود ممثّل یا مجسّم كرد تا انسان، در همین دنیا حسابرس خود باشد و بفهمد پیشنهادهایی كه به او دادند، حقّ و یا باطل است.

دوم: انتخاب دوستان خردمند و فرزانه. دوست عاقل هرگز تبهكاری رفیق خود را توجیه نمی‏كند؛ بلكه آن را دوستانه تذكر می‌هد. دوست واقعی كسی است كه عیب دوست خود را به او بگوید. ائمّه معصومین (علیهم‌السّلام) فرموده‌اند: هیچ هدیه‌ای به برادر مؤمن بهتر از بیان عیب او نیست. گرچه نباید عیوب كسی را در حضور دیگران به او گفت؛ زیرا ارائه عیب در انظار دیگران اثری ندارد و او را می‏رنجاند؛ چون چنین نصیحتی به منزله سرزنش است، نه نصیحت. بنابراین، باید آن را به صورت خصوصی و آن هم دوستانه و خیر خواهانه به او تذكّر داد؛ نه به صورت عیب جویانه و برای این كه تذكر دهنده بخواهد خود را مطرح كند و ضعف او را به رُخش بكشد.

سوم: حُسن استفاده از انتقاد دشمنان خردمند. دشمن بر دوگونه است: دشمن حسود و عیبجو كه فقط می‌كوشد عیب را ببیند گرچه عیبی در میان نباشد، و دشمن خردمند. دشمن حسود و عیب‌جو حشره گونه روی نقاط ضعف می‏نشیند. اما دشمن خردمندی كه غرضش بد ولی كارش خوب است، حُسن فعلی و قُبح فاعلی دارد، چون از یك سو می‏خواهد انسان را از پا در بیاورد؛ ولی از سوی دیگر كارش خوب است و حساب شده، نقطه ضعفها را گوشزد می‏كند؛ مثلاً، اگر در حضور عدّه‌ای اعتراض كند و مقصودش ریختن آبروی انسان باشد، از این نظر كارش بد است؛ ولی تشخیص درست عیب كار خوبی است. عدّه‌ای سعی می‏كردند انتقاد سازنده دشمنان فرزانه را نیز مغتنم بشمارند. چون آنها به صورت حساب شده‌ای عیب را شناسایی می‏كنند.

ضعفهای دیگران را، هم حشره گونه می‌توان دید و هم پزشك گونه. اگر انتقاد حشره گونه باشد، هم قُبح فاعلی دارد و هم قبح فعلی و نارواست؛ امّا اگر انتقاد، پزشك گونه باشد، حُسن فاعلی و فعلی دارد. كسانی كه درصدد تهذیب روح هستند از این شرط و راه سوم هم مدد می‏گیرند.

خود بینی یا خدابینی؟

انسان بر سر دوراهی قرار دارد، یا حقیقت خود را می‏یابد و بر كمال آن می‌فزاید؛ یا آن را گم كرده سرمایه را از دست می‏دهد. كمال انسان در این است كه خود را به «اصل» برساند و رسیدن انسان به اصل خود، كه كمال اوست با خودبینی جمع نمی‏شود و از این جهت از كمال انسانی به «مقام فنا» یاد می‏كنند؛ پس كسی كه خود را نبیند و به فكر خود نباشد و اصل خود را شناسایی كند و مطیع او باشد به كمال می‏رسد.

این مرحله، بحث اخلاقی روشنی دارد كه خود بینی با كمال، سازگار نیست؛ امّا مهم این نیست كه انسان «خودبین» نباشد؛ مهم این است كه انسان «خدابین» باشد؛ زیرا خود بینی مانع، ولی خدابینی، شرط رسیدن به كمال است و بین این دو مطلب، فرق بسیار است. اگر گفتیم: «باید از خود بینی نجات پیدا كنیم چون مانع كمال است»، بحثی اخلاقی است. در این صورت حدّاكثر این است كه انسان، متواضع و خدمتگزار باشد و بكوشد كه از جهنم برهد و به بهشت برسد، ولی اگر گفتیم: «خود بینی مانع كمال و خدابینی شرط آن است»، بحث صبغه عرفانی می‏یابد. بنابراین، «كامل» كسی نیست كه خود را نبیند، بلكه كسی است كه خدا را ببیند؛ یعنی تكبّر و مانند آن مانع كمال است و شرط اساسی كمال، خدابینی است.

آثار خدابینی

وقتی خدا بینی، محور كمال قرار گرفت، انسان سالك نه تنها خود را نمی‏بیند و به خود اعتماد و اعتنایی ندارد؛ بلكه به دیگران نیز اعتنا ندارد و علوم، اموال و حتی فضایلی كه فراهم كرده نیز نمی‏بیند و به آنها اعتماد ندارد؛ زیرا در این دیدگاه وسیع تنها شرط كمال، خدابینی است و خدابینی با غیربینی جمع نمی‏شود. خدابین مجموعه جهان آفرینش را آیات، ابزار و مظاهر فیض خدا می‌داند و هر چه یا هر شخصی را كه می‏بیند به عنوان بنده و مجرای فیض خدا می‏بیند. آنچه شاعر می‏گوید:

گرچه تیر از كمان همی گذرد ٭٭٭٭ از كماندار بیند اهل خرد

اختصاصی به تیر و كمان و تیراندازی ندارد و این سخن بلند مثال است و بدین معناست كه هر كار خیری از كسی به انسان برسد، انسان سالك، خدا را منشأ آن اثر، و آن شخص را وسیله می‏دانسته، می‏گوید: «خدا را شكر كه به این وسیله، مشكلم را حل كرده است» و نمی‌گوید: «این شخص، مشكل مرا حل كرده» تا «ملحد» شود و نه می‌گوید: «اوّل خدا و دوم فلان شخص، مشكل مرا، حلّ كرده» تا «مشرك» گردد؛ نه تفكر قارونی دارد تا بگوید: «من خودم زحمت كشیده و این علم یا مال را فراهم كرده‌م» و نه تفكر قبطی و نبطی، كه گاهی فرعون و گاهی هامان را مرجع و ملجأ حلّ مشكلها بداند. علت این‌كه خدابینی، شرط كمال و خودبینی، مانع آن است این است كه اگر كسی خودبین نباشد، غیر را می‏بیند و باز در بین راه می‏ماند؛ ولی اگر خدا بین باشد، غیر را نمی‏بیند. چون خداوند، هستی كامل و نامتناهی است و علم، قدرت، جود و سخا، حیات و اِحیا را به طور نامتناهی دارد. پس هر چیزی كه در هر گوشه عالم پیدا شود، آیت و علامت افاضه خداست.

چون سراسر جهان آفرینش، فیض خداست، خدابین همه جهان را مجرای فیض خدا دانسته خود را ابزار دست خدا می‏یابد و برای خود، استقلالی قایل نیست، بنابراین، فانی می‏شود. البته «فانی» شدن كه یكی از كمالات انسانی است به معنای نابود شدن نیست؛ بلكه به معنای ندیدن ماسواست. انسان فانی، نه خود را می‏بیند و نه غیر خود را، جهان را نیز فانی شده می‏یابد. وقتی خود را در اختیار ذات اقدس خداوند قرار داده، از خود خواسته‌ای نداشت، همه شئون او را خدا اداره می‏كند، و این مقام منیع همان ولایت الهی است كه بنده تحت ولایت مولا اداره می‌شود.

ولایت خدا و ولایت شیطان

خداوند برخی انسانها را به حال خودشان وامی‏گذارد و بعضی را تحت ولایت شیطان اداره می‏كند؛ كسی را كه خدا را ببیند و نَفَس الهی در او دمیده شود، خدای سبحان خود، كارهایش را بر عهده می‏گیرد و این همان مقام «ولایت» است كه خدا ولی و مسئول تدبیر و اداره انسان باشد: ﴿الله ولی الّذینَ امَنوا﴾. چنین انسانی در مسیر بد نمی‌اندیشد و در راه بد، قدم بر نمی‏دارد. این راه، مخصوص انبیا و ائمّه (علیهم السلام) نیست، گرچه آنها راهیان موفّق این راهند؛ بلكه برای شاگردان انبیا و اولیا هم باز است.

اثر ولایت خدا كه متولی كار انسان است، این است كه انسان را از تیرگیها خارج و به سوی نور می‏برد: ﴿یخرِجُهُم مِنَ الظّلماتِ إلی النّور﴾[29]. چنین انسانی در مسائل علمی، گرفتار تیرگی جهل و در مسائل عملی، گرفتار ظلمت ظلم و ضلالت نمی‏شود، ولی اگر كسی خدا را نبیند و خود را ببیند، به ناچار، جهان را هم می‏بیند و برای آن اصالتی قایل است و معبود او همان زرق و برقی است كه برایش فریبا و زیباست. در نتیجه چنین انسانی به ناچار خود را گم می‏كند كه از آن به «ضلالت» یاد می‏شود. ضالّ یعنی گم‏شده كسی است كه راه را از دست داده است و هرگز به مقصد نمی‏رسد. انسانِ گم‏شده، ابزار دست شیطان است. اهل معرفت و عالمان اخلاق كوشیده‌اند تا در چهره مثلهایی بازگو كنند كه گم شده، تحت ولایت شیطان است.

گاهی كسی كمال علمی یا عملی را دارد و ضرورت هم اقتضا می‏كند كه خود‌را به داشتن آن معرفی كند كه ازباب عجب و خودستایی و خودپسندی نیست؛‌بلكه از باب اتمام حجّت و از باب ﴿أمّا بنعمَةِ ربّك فَحدِّث﴾[30] است،‌چنانكه امیرالمؤمنین (علیه السلام) گاهی در نامه‏هایی كه برای امویان‌می‏نگارد خود را به عظمت معرّفی می‏كند و آنگاه می‏فرماید: «لَولا ما نَهی‌الله عنه مِن تزكیة المرء نَفسَه لذكر ذاكر فضائل جمّة»[31]؛ اگر خداوند از‌خودستایی نهی نكرده بود، فضایل فراوان خود را برمی‏شمردم. غرض آن كه، اگر انسان توفیق خدمتی یافت و آنگاه آن را به رخ دیگران كشید، عمداً سعی خود‌را‌هدر داده است و اگر خدا به ما توفیقی داده، علمی آموخته و عملی اندوخته‌ایم باید معتقد باشیم نعمت الهی است و آن را به خدا نسبت بدهیم نه به‌خود.

خودستایی، كار اسرائیلیها و برخی از ترسایان است كه به دروغ گفتند: ﴿نَحنُ‌أبناء الله وأحبّاؤه﴾[32] یا گفتند: ﴿لَن یدخُل الجَنَّة إلاّ مَن كانَ هوداً أوْ نَصاری﴾[33]؛ بهشت مخصوص یهودیها یا ترساهاست كه این نیز دروغ است؛ یا گفتند: ﴿لَن تَمَسَّنا النّار إلاّ أیاماً معدودة قُل أتّخذتُم عِند الله عهداً فَلَن یخْلِفَ اللهُ عَهدَه أم تقولون علی الله ما لا تعلمون﴾[34]؛ ما در قیامت، بیش از چند روز معذّب نیستیم. خداوند می‏فرماید: آیا شما از خداوند عهد و میثاقی گرفته‌اید؟ این خودستاییها برای چیست؟ خودبینی و خودستایی، بسیار زشت است و اگر به صورت بیماری واگیرداری درآید و به جامعه ستایی و گروه ستایی تبدیل گردد، بلای عظیمی می‏شود و خطر نژاد پرستی مانند نژاد پرستی اسرائیلیها، را در پی دارد؛ از این رو قرآن و سنّت معصومین (علیهم السلام) خودستایی فردی را تحریم و منع كرده‌اند تا به نژاد پرستی منجر نشود.

فیض الهی

قرآن كریم تزكیه را در عین حال كه لازم می‏داند، دسترسی به آن را محصول فیض خدا شمرده، می‏فرماید: كسی كه توفیق تهذیب روح پیدا كرد، باید بداند كه نعمت الهی نصیبش شده و باید حقّ و قدر این نعمت را با استمرار مجاهده با شیطان درون، حفظ كند. در سوره مباركه «نور» می‏فرماید: ﴿لَولاَ فضل الله علیكم ورحمتُهُ ما زَكی منكُم مِن أحَدٍ أبداً﴾[35]؛ اگر فضل و لطف الهی نبود، هیچ یك از شما به نزاهت روح راه نمی‏یافتید. گرایشی كه در دل پیدا می‏شود، فیض خداست.

گرچه غیر از انبیا و اولیای الهی (علیهم السلام) دیگران هرچه دارند فیض «با واسطه» است، ولی راه نزدیكی را علی (علیه السلام) ارائه كرده و به ما فرموده است: شما كریمانه زندگی كنید؛ هرگز دستتان به جیب و كیف كسی نباشد. انسان همان طور كه می‏تواند مستقیماً روزی خود را از خدا دریافت كند، می‏تواند تهذیب روح، معرفت و «عزوف» شدن نفس را نیز از خدا دریافت كند. كسی كه همواره سعی می‏كند شاگرد دیگران باشد همیشه صدقه خور این و آن است! انسان باید به جایی برسد كه نیازی به استاد و كتاب نداشته باشد. كسی كه در محضر درس دیگری یا در كنار كتاب مصنّفی قرار می‏گیرد در حقیقت، مهمان فكر اوست؛ ولی اگر كوشید این فیض علمی را بی‌واسطه یا با واسطه كمتری از ذات اقدس خداوند دریافت كند، علم او كریمانه است.

بیان نورانی علی (علیه السلام) كه فرمود: «وإن استَطَعتَ ألاّ یكونَ بینك وبین الله ذو نعمةٍ فافعل»[36] ناظر به همین است، یعنی اگر كریمانه كوشیدی تا بین تو و خدایت كسی فاصله و واسطه نباشد تا به وسیله او، روزی به دست تو برسد، این كار را بكن. چون خدا با شما از همه ما سِوا نزدیكتر است. پس هر تزكیه‌ای فیض الهی است. كسی كه این راهها را پیمود، در مصاف با شیطان شركت و بر اثر مخالفت با او پیروزمندانه و سرافراز از صحنه جهاد اكبر بیرون آمد و در نتیجه به تعبیر امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام)، عقل عارف و نفس عزوف پیدا كرده: «لا یزكو عندالله سبحانه إلا عقل عارف ونفس عزوف»[37]، باید این راه را ادامه بدهد. مبادا بگوید: من آنم كه زحمت كشیدم و خود را مهذّب كردم؛ زیرا این تفاخر مذموم، مایه سقوط اوست.

شیطان همین كه گفت: ﴿أنَاخیرٌ مِنه﴾، خداوند به او فرمود: ﴿فاهبِطْ منها فَما یكون لك أن تتكبّر فیها﴾[38]؛ این منزلت، منزلت تكبّر نیست؛ پایین برو. این اصل برای همیشه هست. شیطانی كه سالیان متمادی عبادت كرد و منزلتی یافت، خودستایی و غرور، مایه هبوط او شد و دیگران نیز مانند او خواهند بود؛ زیرا در نظام كلی هیچ فرقی بین انسان و غیر انسان نیست. در این نظام، سنّتهای الهی حاكم است، نه سنّتهای قبیله‌ای و نژادی و روابط قوم و خویشی.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‏فرماید: خداوند بهشت را جای پاكان قرار داده و كسی را كه اندك لغزشی داشته از بهشت بیرون كرده است پس دیگر، اهل لغزش را به بهشت راه نمی‏دهند. چون بهشت جای لغزشكار نیست. اگر لغزشكار در بهشت جایی می‏داشت، پس چرا آدم را بیرون كردند؟ خدایی كه لغزشكار را از بهشت می‏راند، هرگز لغزشكار را به آن‌جا راه نمی‏دهد و این اصلی كلّی است: «ما كان الله سبحان لیدخل الجنّة بشراً بأمرٍ أخرج به منها مَلَكاً. إنّ حكمه فی أهل السّماء والأرض لواحد»[39]. كسی كه تلاش و كوشش علمی یا عملی كرده و مهذّب شده است، اگر خودستایی كند از همان جا سقوط می‏كند.

 

پاورقی٭ ٭ ٭

[1] ـ بحار، ج 67، ص 36.

[2] ـ شرح غررالحكم، ج 4، ص 53.

[3] ـ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.

[4] ـ سوره بقره، آیه 129.

[5] ـ بحار، ج 19، ص 182.

[6] ـ سوره حج، آیه 40.

[7] ـ سوره محمّد ص، آیه 7.

[8] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 183، بند 20.

[9] ـ سوره بقره، آیه 256.

[10] ـ سوره انفال، آیه 42.

[11] ـ سوره محمّد ص، آیه 7.

[12] ـ سوره حج، آیه 40.

[13] ـ سوره عنكبوت، آیه 69.

[14] ـ سوره انبیاء، آیه 18.

[15] ـ بحار، ج 22، ص 352 و 440.

[16] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 31.

[17] ـ بحار، ج 2، ص 51؛ محاسن برقی، ج 1، ص 357.

[18] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 235.

[19] ـ بحار، ج 67، ص 36.

[20] ـ سوره انفال، آیه 60.

[21] ـ پیامبر اكرم ص فرمودند: «أعطانی جوامع الكلم وأعطی علیاً جوامع العلم» (بحار، ج 8، ص‌28)؛ خداوند به من كلمات جامعه و به علی (علیه‌السلام) علم جامع داده شده است. بنابراین، هر آیه از قرآن یك قانون اساسی وهر حدیثی از احادیث عترت طاهره (علیهم‌السلام) یك كلمه جامع است.

[22] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 447.

[23] ـ سوره شمس، آیات 7 ـ 8.

[24] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 254.

[25] ـ سوره اسرا، آیه 14.

[26] ـ سوره نساء، آیه 42.

[27] ـ سوره واقعه، آیات 49 ـ 50.

[28] ـ سوره حج، آیه 1.

 [29] ـ سوره بقره، آیه 257.

[30] ـ سوره ضحی، آیه 11.

[31] ـ نهج‌البلاغه، نامه 28، بند 10.

[32] ـ سوره مائده، آیه 18.

[33] ـ سوره بقره، آیه 111.

[34] ـ سوره بقره، آیه 80.

[35] ـ سوره نور، آیه 21.

[36] ـ نهج‌البلاغه، نامه 31، بند 88.

[37] ـ شرح غررالحكم، ج 6، ص 427.

[38] ـ سوره اعراف، آیات 12 ـ 13.

[39] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 192، بند 11.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات