اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
پنجمين شب از ماه عزيز و عظيم محرم را با عنايت الهي و در ظلّ توجّهات حضرت اباعبدالله الحسين سالار و سرور شهيدان و آزادگان پشتسر ميگذرانيم و بسيار شاكريم به درگاه الهي كه توفيق حضور در مجلس آن حضرت را داريم، مأنوسيم, اُنس ميگيريم و اُلفت قلبي و روحي و عقلي برقرار ميكنيم و نسبت خود را با سالار شهيدان، حسين بن علي تصحيح ميكنيم, اصلاح ميكنيم, كامل ميكنيم و اين مودّت را در دل و جانمان بيش از پيش مستقر ميكنيم تا ـ إنشاءالله ـ در پيشگاه رسول الله روسفيد باشيم, مأجور به اجر رسالت باشيم و رسول گرامي اسلام از ما راضي و خوشنود باشد!
اينها اهداف بلندي است كه در اين حضور و در اين اجتماع براي ما بايد مشهود و معروف باشد. حضور آگاهانه, عارفانه, عاشقانه, عاقلانه اين معرفتِ حضور باعث اجر افزونتر و ارتباط بيشتر است. اين اجر درجات را بالا ميبرد، انسان را به مراتب وجودي برتر ميرساند؛ اخلاقش را, ادبش را, نورانيّت وجودي را, اصلاح درون را, طهارت نفس را, تهذيب و پاكيزگي جان را اينها همه بركاتي است كه بر اينگونه از مجالس و محافل مترتّب است. ابان بن تغلب نقل ميكند خدمت سالار شهيدان حسين بن علي بودم، جملهاي حضرت فرمود و من متعجّب شدم, شگفتزده شدم. امام حسين(عليه السلام) فرمود: آن كسي كه ما اهلبيت را دوست بدارد از ماست «مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت». اين سخن بسيار عظيمي است، اگر كسي اهل بيت را دوست داشته باشد از آنها محسوب ميشود، «مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت». ابان عرض ميكند من سؤال كردم «فَقُلْتُ: مِنْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ؟» اگر كسي شما را دوست داشته باشد، در جمع شما اهلبيت است؟ در جواب امام(عليه السلام) سه مرتبه فرمود: «نَعَم» بله «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت, مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت, مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت». بعد استدلال كرد، فرمود: «أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ﴿فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[1]».[2] در جلسه قبل عرض شد كه اُنس و حشر آن حضرت با قرآن يك انس ظاهري يا اينكه انسان مراجعه به قرآن بكند نيست. بحث اين نيست كه حسين بن علي يك شخصي است، قرآن يك صراطي است و حسين بن علي به اين صراط مراجعه ميكند; بلكه خود عين صراط است, عين قرآن است, هر چه که ميگويد يا در قالب آيات الهي و الفاظ و عبارات قرآني است يا به لحاظ معنا و محتوا عينيّت دارد. وقتي ابان بن تغلب سؤال كرد اينكه شما ميفرماييد: «مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»؛ آيا واقعاً اگر كسي شما اهلبيت را دوست داشته باشد از جمع شماست؟ جايگاه اهلبيت, مقام و مرتبه اهلبيت فوق تصوّر انسانهاست، چگونه شما ميفرماييد: «مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»؟ حضرت استدلال فرمود, استشهاد كرد به اين آيه قرآني كه خداي عالم در سوره مباركه «ابراهيم» وقتي بيان سنّت ابراهيم را دارد، جملهاي و كلامي از آن حضرت را بيان ميكند كه حضرت فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾؛[3] اين بيان ابراهيم خليل است در پيشگاه پروردگار عالم: اي خداي عالم! آن كسي كه از من تبعيّت كند, مرا پيروي كند, آيينش را, برنامهاش را, حيات و مماتش را بر مبناي حيات و ممات ابراهيمي بسازد، او ابراهيمي است؛ البته درجات متفاوت است, مراتب فرق ميكند؛ اما در سِلك اوست, در طِيف اوست, در ظلّ وجود او محسوب ميشود و محشور ميشود. اين سخن ابراهيم خليل است كه خداي عالم امضاء فرموده و به عنوان سنّت ابراهيم به رسول گرامي اسلام يادآور ميشود و ميفرمايد ابراهيم به خدا عرض ميكند: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾.
يكي از انبياي اولوا العزم كه به مقام خُلّت بار يافت و شد «خليلالله», ابراهيم خليل است. جايگاهي بس عظيم در پيشگاه پروردگار عالم دارد كه خدا او را به عنوان يك امّت معرفي فرمود, يك امّت كه قانت است و در پيشگاه پروردگار عالم خاضع. يكي از دغدغههاي ابراهيم خليل را خداي عالم در قرآن ذكر ميكند كه پدران بايد اين دغدغه را نسبت به فرزندان داشته باشند. يكي از موحّدترين موحّدان عالم كه خداي عالم از توحيدش و از يگانهپرستي و يكتاپرستياش در شگفتي تام به جامعه بشري او را دارد بيان ميكند، همين ابراهيم خليل است. زندگي و سنّت ابراهيم خليل براي همه ما درسآموز است. او با همه افراد بتپرست و مشرك به مقابله و ستيز برخاست تا توحيد را, يگانگي را و يكتاپرستي را اينگونه جهاني كند و عالمي كند. در عصر و روزگاري ميزيست كه فرهنگ زمانه فرهنگ شرك بود، فرهنگ بتپرستي بود، حتي نزديكترين افراد آنها همانند آزر عموي حضرت ابراهيم به بتپرستي و تراشيدن بتها و خريد و فروش بتها مشغول بودند. فرهنگ زمانه ابراهيم فرهنگ بتپرستي و شرك بود و ابراهيم يك جواني بود خداشناس, خدابين و پيرو آيين الهي و توحيدي, يكتنه قيام كرد و در مقابل همه بتها و همه بتپرستان ايستاد و خداي عالم ميفرمايد او تبر به دست گرفت در «يوم الزينه»اي كه مردم رفته بودند بيرون او وارد بتخانه شد و همه بتها را شكست. البته ابراهيم اول با همه اينها احتجاج كرد, با همه اينها استدلال كرد, برهان اقامه كرد براي خورشيدپرستها, ماهپرستها, ستارهپرستها، به آنها گفت اين بتها نه نفعي را براي شما ميآورند نه ضرري را از شما دفع ميكنند، حتي از خودشان هم نميتوانند دفاع كنند، دهها برهان, استدلال, سخن، اما هدايت نشدند. ابراهيم به زودي دست به تبر نشد با همه طيفهاي مشركين و كفار و بتپرستها به سخن, به احتجاج و برهان پرداخت و با آنها حتي نشست و برخاست داشت؛ رفت با خورشيدپرستان, با ماهپرستان, با ستارهپرستان همزبان شد, همبيان شد. گفتند چه را ميپرستيد؟ گفتند اين ستاره را ميپرستيم, گفت من هم همراه شما ستاره را ميپرستم: ﴿فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾,[4] وقتي اين ستاره افول كرد، گفت من موجودي كه افول بكند و غروب بكند را دوست ندارم، من خدايي ميخواهم كه هميشه طلوع بكند: ﴿رَبُّ المَشَارِقِ﴾[5] باشد، هرگز غروب و افول در او نباشد، شب و روز من با خدا كار دارم، اين ستاره اگر در روز نباشد، با چه كسي حرف بزنم؟ اگر اين خورشيد در شب نباشد، با چه كسي راز و نياز كنم؟ من موجود آفل را دوست ندارم. يك برهان در كتب حكمي ما وجود دارد تحت عنوان «برهان محبت», اين برهان محبت را ابراهيم خليل آفتابي كرد، گفت آن خدايي كه انسان با او نتواند ارتباط دوستي و محبت برقرار كند، نميتواند خدا باشد. خدا آن است كه محبوب باشد، خدا آن است كه انسان بتواند او را دوست داشته باشد: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾؛ اين برهان فلسفي است كه در بيان قرآني آمده است. اين ابراهيم خليل كه با اين سنّت زيباي يگانهپرستي و يكتاجويي اين همه در قرآن خداي عالم به عظمت از او ياد ميكند و سورهاي را به نام سوره «ابراهيم» خداي عالم نازل ميفرمايد، يكي از مهمترين دغدغههاي او هدايت فرزندان بود. خدايا مرا و فرزندانم را از عبادت بتها و اصنام دور كن! ﴿وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾.[6] چرا اين لقب شريف «أبوا الأنبياء» را به ابراهيم خليل دادند؟ چون او از مقام اُبوّت و مقام پدر بودن براي امت اسلامي جايگاهي عظيم داشت. براي همه فرزندانش؛ نه فرزندان تني، بلكه همه كساني كه با آيين يكتاپرستي و توحيد ارتباط دارند همه به عنوان فرزندان ابراهيم خليل در مكتب قرآني شناخته ميشوند. «أبوا الأنبياء» است. او از خداي عالم ميخواهد كه خدايا فرزندانم را از عبادت اصنام و بتها دور دار! من و فرزندانم را از پرست و تبعيّت از هوا و هوس هر نوع بتي كه باشد؛ بت دنياگرايي, بت هواپرستي كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[7] هر نوع بتي كه انسان از او تبعيّت كند، از او پيروي كند، به سخن او گوش فرا بدهد كه غير خداست، ابراهيم خليل از خدا خواست كه فرزندانش را و امت اسلام را از بتپرستي و شرك نجات بدهد.
آقايان ما شرك را خوب نفهميديم، ما معناي شرك را آنگونه كه قرآن كريم بيان ميفرمايد خوب تحليل نكرديم. اولاً خدا در قرآن شرك را يك ظلم عظيم ميداند: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾؛[8] آن چيزي كه خداي عالم عظيم و بزرگ ميداند حقّاً او بزرگ است. شرك ظلمي است بس عظيم در درگاه پروردگار: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾. در سوره مباركه «يوسف» ميفرمايد: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[9] اكثر مؤمنين مشركاند. شرك يك دامنه بسيار وسيع و عميق و گستردهاي دارد، گفتند همانند اينكه «دَبيب»؛ يعني جنبش يك مور سياه، روي يك صخره سياه، در شب ظلماء و تاريك، آيا پيداست؟ شرك در دل يكايك انسانهاي مؤمن اينگونه دوانيده است. «دَبيب»؛ يعني جنبش يك مورچه سياه، روي يك صخره سياه، در شب تاريك و ظلماء اين در دلها هست؛ لذا خدا در قرآن ميفرمايد: اكثر مؤمنين اين بَليه شرك را دارند. همين كه ميگوييم اول خدا بعد اگر آن آقاي دكتر نبود, آن آقاي روحاني نبود, آن آقاي قاضي نبود بعد و اول و آخر ندارد: ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ﴾ هر كسي در هر كاري، در هر سِمتي، هر خدمتي كه انجام داد، اين دست خداست, نصرت خداست جز از خدا نبينيم, جز از خدا ندانيم. ادبيات گفتاري ما با شرك كاملاً آميخته است اول خدا بعد اگر آقا نبود, اول خدا بعد اگر اين آقاي مسئول نبود، اينها شرك است. اول و آخر نيست. در فرهنگ توحيد فقط و فقط خدا حاكميّت دارد و انسانها مظاهر الهي هستند، انسانها مَجلاي فيض خدايند. آن كسي كه خدمتي صادقانه به جامعه انجام ميدهد، دست خداست. اين فيض الهي است كه از دست اين شخص به انسان ميرسد، نگاهمان را توحيدي كنيم, بينشمان را الهي كنيم، از غير خدا تأثيري نپذيريم و ندانيم «لا مؤثّر في الوجود الاّ الله».[10] اين كلمات حكيمانهاي كه بزرگان از حكمت اينگونه در اختيار بشر قرار دادند، اين معنا را برهاني كردهاند، چرا اين استدلال را ميكنيم؟ آيا موجودي هست در عالم كه وجودش و كمالاتش و خيرخواهياش و مانند آن از خودش باشد؟ هيچ موجودي در جهان امكان وجود ندارد، مگر اينكه هر نوع كمالي كه براي اوست از ناحيه پروردگار عالم است؛ بله, انسانها مظاهر فيض خدايند، ما اهلبيت را اينطوري معتقديم؛ چه برسد به ديگران! رسول الله را مَجلاي فيض الهي ميدانيم, آيت الهي ميشماريم, اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) است كه ميفرمايد: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»؛[11] من آيت الهي هستم, اگر يك آينهاي نور خورشيد بر او بتابد و از آن آينه نور به ما بخورد، ما ميگوييم اين آينه به ما نور داد يا خورشيد تلألؤ كرد و طالع شد؟ جهان, مرآت الهي است. عالم مرآيي حق سبحانه و تعالي است و هيچ موجودي در عالم منشأ اثر نيست؛ اين توحيد, اين يگانگي, اين ابراهيم خليل است كه ميفرمايد: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾. اين استدلال سالار شهيدان حسين بن علي در مقابل آن سؤال و پرسشي كه مطرح كرد، آيا اگر كسي شما را دوست داشته باشد از شما محسوب ميشود؟ فرمود آري, مگر نشنيدي قول انسان صادق صالح ابراهيم خليل را كه فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾.
يكي از عناصري كه در مكتب عاشوراي ابيعبدالله(عليه السلام) به عنوان يك ركن اساسي نقشآفريني ميكند، مسئله اهلبيت است و عترت طاهره. موضوع بحث ما عبارت است از «تبيين مكتب عاشورا». ما راجع به اين كلمه «مكتب» ميخواهيم حرف بزنيم اين مكتب خيلي حرف و سخن دارد. اين يك واژه پُرباري است, پُرمعنايي است, پُرمغزي است كه اگر بدانيم اين مكتب يعني چه, نوع نسبت خودمان را با دين و آيين الهي اصلاح و تصحيح ميكنيم. «مكتب» يك زيستِ مكتبي, اين مكتب اركاني دارد, اُمّهاتي دارد, اصول و جزوري دارد كه از جمله آنها كه در جلسات گذشته مطرح شد و هر شب به ركني از اركان اين مكتب داريم اشاره ميكنيم؛ ركن توحيد بود, ركن رسالت بود, ركن اهتمام به قرآن بود و امشب از ركن عترت طاهره و اهلبيت مطالبي عرض بكنيم.
با اين درگاه با اين پيشسخن وارد بحث ميشويم كه حسين بن علي(عليهما أفضل صلوات المصلّين) فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت» آن كسي كه ما اهلبيت را دوست بدارد از ما محسوب ميشود. اهلبيت چه كساني هستند و چرا اين جايگاه را دارند و نقش اينها در جامعه چيست و نسبت ما با اهلبيت بايد چگونه باشد و آنچه از اهلبيت(عليهم السلام) براي ما صادر و ساطع شده است، چيست؟ و دهها سؤالي كه بايد داشته باشيم.
شما عزيزان و سروران حاضر در جلسه با عشق و با ارادت به اهلبيت در اين مجلس پاي مينهيد، ترديدي نيست و اين محبّت سرمايه همه ماست، اين دوستي و اين الفت و اُنس با اهلبيت مورد رحمت است «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِي رَسُولِك»؛ شما وقتي به زيارت امامان بزرگوار مشرّف ميشويد، زيارت آقا سلطان دين و دنيا و آخرت آقا حضرت ابالحسن علي بن موسي الرضا(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) مشرّف ميشويد، وقتي زيارت ميكنيد، معارف را برميشماريد، يك جملهاي هم ميگوييد, اين جمله چيست؟ اين جمله همان جملهاي است كه الآن شما را به اينجا آورده و آن اين است كه «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِي رَسُولِك»؛[12] اين آمد و شد, اين رفت و آمد, اين اُنس, اين لباس سياه پوشيدن, اين در مجلس شركت كردن, اين رفت و آمد مورد رحمت الهي است. «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي»؛ يعني اين انقلاب, اين تحوّل, اين تغيير, اين آمد و شد, اين سفر و حضر اينها در مسير رحمت الهي قرار ميگيرد. خدايا ما كه با معارف عاليهاي كه اهلبيت(عليهم السلام) ارائه ميكنند آشنا نيستيم، اينها در يك سطح ديگري هستند؛ حالا عرض ميكنيم كه جايگاه آنها كجاست؛ اما ما اين اُنس را داريم، ما به هواي اينها داريم ميآييم، ما خانههاي خودمان را به احترام ابيعبدالله سياه ميزنيم, در خانهمان را پرچم ميزنيم, با لباس سياه در مجلس او حاضر ميشويم، اين انس را داريم، «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِي رَسُولِك»؛ اين خيلي مهم است؛ حالا عدهاي موفق هستند در كنار مضجع شريف سالار شهيدان حسين بن علي رفت و آمد ميكنند، تقلّبي دارند؛ اما ما اينجا به اين انگيزه آمديم, شما به اين انگيزه آمديد, اين جمع برادران و خواهران ايماني براي حسين بن علي با اين انگيزه است، اين را در پيشگاه خدا عرضه كنيم. خدايا اين آمد و شد ما, اين رفت و آمد ما در مسير محبّت به اهلبيت است، اينها را مورد رحمت خودت قرار بده! مورد غفران خودت قرار بده! از هدايتت, از عنايتت, از نورانيت در قلب, از طهارت در نفس, از اخلاق زكيّه, از صدر و قلب پاك و منزّه همه ما را برخوردار بفرما!
اين جايگاهي كه براي اهلبيت عصمت و طهارت است به عنوان يك ركن و اصليترين ركني كه در جايگاه معرفتي ما پيروان اهلبيت شكل پيدا كرده است را بهتر بشناسيم. ما به بركت نهضت سالار شهيدان همه امت اسلام را دعوت به اين محبت و اين تبعيّت از اهلبيت داريم. ما نبايد كسي را از مكتب اهلبيت(عليهم السلام) دور كنيم. يكي از ضعفهاي جامعه اسلامي ما اين مرزبنديهاست؛ بله, عدهاي هستند كه اعتقادي در حدّ مكتب تشيّع ندارند در حدّ ما ندارند، حالا كه ندارند ما بياييم خطكشي كنيم، بگوييم آنها در آن صف ما در اين صف يا نه, اين آب حيات امامت و ولايت را بايد سريان بدهيم, جريان بدهيم، آنها را هم به اين فضا بياوريم. بنا نيست كه تا ابد عدهاي همچنان شيعه بمانند، عدهاي هم مثلاً در صف مقابل باشند. اين نهضت آمده است تا همه انسانها را در مسير حقانيّت الهي قرار بدهد. عدهاي بودند بنيانگزاران ظلم بودند، اساس ظلم را بر جامعه تحميل كردند و گمراهي و انحراف را آوردند؛ ما بايد اين اساس ظلم را به كناري بزنيم و جريان هدايت اهلبيت را تَسرّي بدهيم. اين محبّت به اهلبيت را در دلها راسخ و نافذ كنيم، اين سخنان را امتداد ببخشيم. اين مرزبندي كردن بين اينكه ما مثلاً شيعه هستيم آنها يك طور ديگر هستند، ما مسلمانيم، آنها مسيحي هستند، اين يك سخن باطلي است. مگر خداي عالم در قرآن همه انبيا را كنار هم قرار نداد؟ فرمود اين انبيا ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[13] چرا نبايد جامعه ما با مسيحيها, با يهوديها با ساير اديان الهي يك پيوند ايماني برقرار كند و نسبت بين افراد صاحب اديان مختلف بر مبناي تعاليم قرآني باشد؟ بله, اگر به كليسا بسپاريم يا به مسجدهاي خودمان كه در يك فضاي سنّتي خشك و جامد دارند حركت ميكنند بسپاريم همين ميشود، يك مسيحي به سَمت اسلام يا گرايشي, صحبتي, گفتگويي باشد؛ نه, اين روش قرآني نيست. اين مگر پيغمبر گرامي اسلام نيست كه به دعوت الهي موسيٰ را, عيسيٰ را, ابراهيم را, انبياي الهي را يكي پس از ديگري بيان ميكند و رابطه ديني را برقرار ميكند و ميگويد اي پيغمبر من! از موسيٰ, از عيسيٰ و ساير انبيا اين معارف را, اين سنّتها را براي جامعه اسلامي بياور. چه كسي گفته اين دين يك ديني است كه مثلاً براي حضرت مسيح است و بايد براي همانها باشد تمام شد و رفت؟ بسياري از روايات ما, از احاديث شريف ما راجع به اخلاق موسيٰ و اخلاق عيسيٰ, سنّت عيسيٰ, سنّت ساير انبياي الهي است بايد آنها را ياد بگيريم. اين يعني چه كه احياناً چنين مرزبنديهاي خشك و جامدي را بر اساس يك تفكّر غلط و منحط داريم در جامعهمان مطرح ميكنيم. اين تسرّي دادن, اين جريان بخشيدن, اين توسعه بخشيدن اين مكتب براي همه مذاهب و همه فرقهها و همه اديان آن امري كه بايد ما از مكتب عاشوراي ابيعبدالله الهام بگيريم.
به هر حال يك ركني است به نام ركن اهلبيت يا عترت طاهره. اين عترت طاهره يك جايگاه بسيار والايي دارد و از مهمترين آياتي كه در قرآن در شأن اهلبيت عصمت و طهارت است و به نزاهت آنها, قداست آنها, طهارت آنها فتوا ميدهد و نظر ميدهد همين آيه تطهير است. اين آيه تطهير چقدر عزيز است, چقدر گواراست, چقدر شيرين است, چقدر اين دوستي نسبت به اهلبيت عصمت و طهارت را براي ما آسان, هموار, آرام و اطمينانبخش ميكند ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾![14] شما با ادبيات عرب ـ توقعي هم نيست ـ آشنايي چنداني نداريد. آن كساني كه با الفاظ و ادبيات عرب آشنا هستند، ميدانند اين آيه چقدر دارد طهارت و پاكيزگي و پاكي اين خاندان را در ابلغ وجه و در اكمل صورت دارد بيان ميكند! اين اراده خداست، اين اراده چه ارادهاي است؟ اين اراده تكويني خداست. اين ارادهاي است كه اگر خداي عالم اراده كند همه چيز «كن فيكون» ميشود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[15] خدا با اراده تكوينياش ـ نه با اراده تشريعي ـ با اراده تكويني نسبت به اهلبيت عصمت آنگونه خواسته است كه آنها را از هر آلودگي و رِجسي پاك و مطهّر بسازد، به به، چه مقامي! ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ﴾ خداي عالم اراده كرده است تا آلودگي را, غفلت, اشتباه, خطا, خطيئه, ندانمكاري؛ اينها پليدي است, اينها رجس است, همه و همه اينها از اهلبيت دور است. خطا, اشتباه, گناه, معصيت, ترك اُوليٰ در حريم آنها راه ندارد، چون خداي عالم اينها را شايسته اين مقام دانسته و اينها را به اين جايگاه مجهّز كرده و براي بشر فرستاده است. نميدانيم حسين بن علي كيست؟ نميدانيم پيغمبر كيست؟ نميدانيم فاطمه زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) اينها چه كساني هستند؟ اين آيه تطهير، اين نزاهتي را كه اصلاً فوق تصوّر ماست كه اين نزاهت چگونه معنا ميشود, چگونه تفسير ميشود: ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛ اين ﴿تَطْهِيراً﴾ به اصطلاح مفعول مطلق, هر نوع طهارتي را براي اينها ميآورد. اينها چنين جايگاهي دارند اين مقام را خداي عالم به اينها داده و براي ما به عنوان مشاعل و مَنار هدايت براي ما وضع كرده است.
نقش آنها هم اين است, نقش اهلبيت اين است كه اين چراغ را روشن بدارند و اين صراط را براي ما معرفي كنند، بد و خوب را ذكر كنند, زشت و زيبا را تبيين كنند, حق و باطل را بيان كنند, به ما نصيحت كنند، خيرخواهي كنند, دعوت كنند, اصلاح كنند, تكميل كنند, كارشان اين است. هر قدمي كه برميدارند, اينها كه مثل ماها نيستند كه بخواهيم برويم در حوزه درس بخوانيم و اينطوري دربياييم يا در دانشگاه درس بخوانيم, اينها علمشان الهي است, اخلاقشان الهي است «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»[16] اينها كه به مدرسه نرفتند «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛[17] در نهجالبلاغه علي بن ابيطالب آمده است كه ميفرمايد رسول گرامي اسلام فرمود: فرشتهاي را خداي عالم مأمور ميكند هر روز به من درس ميدهد و من آن درس الهي كه ادب الهي است را ميآموزم. پيغمبر اين ادب را از كجا آموخته؟ اين اخلاقي كه خداي عالم با شگفتي تمام ميفرمايد: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[18] اين از كجا گرفته؟ جامعهاش اينطور بود؟ كسي در خاندانشان در اين سطح از اخلاق و ادب بود؟ اين گذشت, اين ايثار, اين سماحت؛ در بيانات علي بن ابيطالب در نهجالبلاغه اين است كه پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخوردار از صفاياي نبوّت است. انبياي الهي از آدم تا قبل از رسول گرامي اسلام همه اخبار غيبي ميآوردند, مطالب عاليه ميگفتند, از توحيد سخن ميگفتند, از آفرينش هستي, از مبدأ, از منتها, از اسما همه اين مطالب را ميگفتند؛ اما برترينها و صفايا و كرائم نبوّت «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق».[19] ديگر بالاتر از اين فرض ندارد. اخلاق نه به معناي اخلاقِ علمي كه ما مثلاً بخواهيم در كتابهايمان بنويسيم يا بخوانيم نه؛ بلكه مكارم اخلاقي را در عرصه عمل و تجسّم اين حقيقت بخواهيم ياد بگيريم و فرا بگيريم. اينها را پيامبر گرامي اسلام به ما عطا فرمود؛ «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق». اهلبيت عصمت و طهارت، آقايان! برادران و خواهران ايماني كه سالار شهيدان حسين بن علي اين اهلبيت را, اين عترت طاهره را مكرّر در مكرّر در اين نهضت بيان ميكند و معرفي ميكند، جايگاه و ركني اصلي در مقام معرفت ما دارند. ما اين مكتبمان را و مكتب عاشوراي ابيعبدالله را بايد با ركن اهلبيت بشناسيم كه اينها چنين جايگاهي دارند.
در يك بياني كوتاه اما بسيار شيوا و رسا امام حسين(عليه السلام) ميفرمايد: «مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ».[20] اينها كلماتي نيست كه يك عالِمي بنشيند يك مثلاً علامه طباطبايي، يك امامي, يك آقاي جوادي هزار سال بنشيند بخواهد اينطور حرف بزند، از جنس اين حرفها ديگر پيدا نميشود، اينها فقط در كلام اهلبيت است «کَلامُکُم نُورٌ»؛[21] اينطور نيست كه اين حرفها زميني باشد؛ مثلاً يك نفر برود در حدّ علامه طباطبايي هزار سال در حوزه بنشيند بخواهد يك دانه از اين حرفها بزند. اينها يك حرفهاي آسماني است كه فقط بر قلب و زبان اين دسته از انسانها جاري ميشود «اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيْكَ والِهَةٌ وَسُبُلَ الرَّاغِبينَ اِلَيْكَ شارِعَةٌ وَ اَعْلامَ الْقاصِدينَ اِلَيْكَ واضِحَةٌ وَاَفْئِدَةَ الْعارِفينَ مِنْكَ فازِعَةٌ وَ اَصْواتَ الدَّاعينَ اِلَيْكَ صاعِدَةٌ»؛[22] اينها را چه كسي ميتواند بگويد؟ يك جملهاش را, يك كلامش را, اين بخشي از «زيارت امين الله» بود. خود همينها معجزه است, خود همينها اعجاز و كرامت اهلبيت است؛ اين «زيارت جامعه», اين «زيارت اربعين»؛ اينها ميگويند؛ مثلاً عالمان؛ عالمان هزار سال پيش اين عالم مثلاً اين زيارت را گفته، الآن هزار سال گذشته اين همه حوزه, اين همه كتاب, دومي ندارد. ما ميتوانيم مثلاً مثل «دعاي جوشن كبير» بگوييم! اين «دعاي جوشن كبير» از كيست؟ بعضي تشكيك ميكنند ميگويند عالمان و فلان اينها اينطور نيست، اين كلمات دومي ندارد. ميتواند كسي مثلاً الآن بعد از هزار سال با اين همه تحقيق و بررسي و اين همه شخصيتها بيايند دومي «زيارت جامعه» بياورند؟ «زيارت اربعين» بياورند؟ اين جملات، اين كلمات! شما همين «زيارت امين الله» را بررسي كنيد، همين يك جمله آقا ابيعبدالله(عَلَيْه السَّلام): «مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ»؛ خداي عالم انسانها را آفريد تا اينكه انسانها خدا را بشناسند و بعد از اينكه شناخت و معرفت يافتند، در پيشگاه او عبوديّت و بندگي داشته باشند. اسلام عبوديّت و بندگي را بدون معرفت نميخواهد؛ نماز ميخواهد؛ اما «عارفاً بالله», روزه ميخواهد «عارفاً بالربّ»، همه اينها با علم و معرفت است. دين دين علم است، دين دين عقلانيت وحياني است. خداي عالم ـ طبق اين بيان امام حسين ـ انسانها را آفريد تا انسانها خدا را بشناسند: «مَا «خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ» وقتي او را شناختند، اين خورشيد هستي ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ﴾[23] را يافتند كه او خالق كون و مكان است و او رازق است و او ربّ است و او حكيم مطلق است و او علم مطلق, قدرت مطلق, حيات مطلق, اراده مطلق است، در مقابل اين خدا انسان تمكين ميكند، سر سجدگي بر آستان او به زمين ميسايد. وقتي انسانها شناختند عبادت ميكنند، وقتي نشناسند عبادت نميكنند. به يك جوان ميگويند شما چرا نماز نميخوانيد؟ ميگويد من نميدانم براي چه كسي و چه بايد بخوانم؟ چطوري بايد بخوانم؟ اما وقتي معرفي شد که خدا كيست، امام حسين(عليه السلام) در اين «دعاي عرفه» شما ببينيد پيش از آغاز و بستن نطفه و انعقاد نطقه انسان در رَحِم مادر از آنجا آغاز ميكند، اين داندانها را تو دادي, اين زبان را تو دادي, اين چشم من كه اينطور دارد كار ميكند, اين گوش من, كه الآن علم در اين رشته خيره است. علم پزشكي الآن ميتواند اين دقايق و اين پردهها را اين حافظ است كه ميگويد وقت اين اشك بيرون ميآيد از پشت هفت پرده اين اشك بيرون ميآيد؛[24] اينها واقعاً چيست؟ اگر به بشر بگوييم خدا چنين موجودي است, چنين خالقي است, چنين ربّي است, چنين رازقي است، كسي در مقابل او تمكين نميكند؟ اين بندگي را نميپذيرد؟ «مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ»؛ هيچ وقت به سَمت ديگري نميرود. از عبادت «ما سوالله» مستغني است، به چه كسي مراجعه كند؟ از خورشيد نور بگيرد؟ از ماه نور بگيرد؟ از آب حيات بگيرد؟ ﴿وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾؛[25] اين ابراهيم است, اين موسيٰ است. وقتي خدا را معرفي ميكند ميگويد من شفا را از او ميگيرم. درست است ما دوا داريم، دوا كه شفا ندارد. اين آقاي شكستهبند ميآيد بين اين دوتا استخواني كه شكسته اينها را به هم وصل ميكند با يك چوب ميبندد، تمام شد؛ اين جوش را چه كسي ميدهد؟ «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِير»؛[26] يكي از اسماي حسناي خدا چيست؟ اين است كه خداي عالم اين استخوان شكسته را جبران ميكند، اين آقاي شكستهبند اين آقاي ارتوپد كه كاري نميكند، اين دوتا استخوان را كنار هم ميگذارد، صاف ميبندد بعد ميگويد برو, اين را چه كسي جوش ميدهد؟ چه كسي لحيمكاري ميكند؟ چه كسي اين پيوند را ايجاد ميكند؟ «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِير»؛ اي خدايي كه استخوان شكسته را تو ترميم ميكني, تو تعمير ميكني. ما فكر ميكنيم ما زارعيم, ما زرع داريم, زرع تو داري؟ تو اقاي كشاورز ميروي بذر را از انبار ميگيري، ميآيي در زمين ميكاري، بعد ميروي زندگيت سه, چهار ماه بعد ميآيي ميبيني گلستان شده, گندمها رفته بالا, برنج اينطور شده، تو چطور زارعي؟ ﴿أَ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾,[27] تو اين بذر را از انبار گرفتي، زحمت كشيدي آوردي در زمين گذاشتي؛ چه كسي اين را مُنفلق ميكند، ميشكافد، از روي زمين درميآورد، شكوفه ميشود، سنبله ميشود؟ ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ چه كسي اين يك حبّه را تبديل ميكند؟ توي زارع؟ اگر چنين خدايي براي مردم بيان بشود كه چنين خدايي است، چنين اوصافي دارد, چنين خُلق كريمي دارد و رازق است, ربّ است, حياتبخش است, رحمان است, رحيم است, غفور است. يكي از مسايل بسيار زيباي قرآني اين است كه زبان قرآن زبان عشق است, زبان محبّت است, اگر احياناً براي تكليف سخن ميگويد، آناني كه از زبان عشق بهره ندارند با آنها حرف ميزند؛ ولي فضاي غالب در فرهنگ قرآني فضاي عشق و محبّت و ارادت است.
به هر حال يك شخصي در اثناي سخن آقا امام حسين وقتي همين خطبه را حضرت ميخواندند كه «خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاه»؛ آمد، سؤال كرد «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّه»؟ معرفت خدا چيست؟ شناخت خدا يعني چه؟ فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ».[28] سؤال: معرفت خدا يعني چه؟ جواب: اينكه اهل هر زماني امام زمانشان را بشناسند و بدانند كه او مظهر توحيد و يگانگي و وحدانيت خداي عالم در عرصه اجتماع و طبيعت است. امام حسين(عليه اسلام) از خود تهي است، هر چه هست مالامال از وحدت الهي است, احكام و حكم و معارف خداست. خدا او را مطهّر كرده است به انحاي طهارت: ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[29] او را مجهّز كرده به همه كمالات، او را فرستاده، طاعت او, اطاعت او, پيروي از او «معرفت الله» است. ببينيد يك خدايي داريم، آن خدا كه حيّ مطلق است، وجود مطلق است, علم مطلق است اصلاً او كه فرادست است؛ اما خداي زميني كيست؟ ما خداي زميني را چگونه بشناسيم؟ خدايي كه به تعبيري توحيد افعالي است و فيضش در همه گستره هستي، در همه جا حضور دارند، اين فيض چگونه به ما ميرسد؟ اين فيض از راه امام به ما ميرسد. وقتي سؤال ميكند «فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّه»؟ معرفت خدا يعني چه؟ امام دارد به او جواب ميدهد؛ يك جوابي هست كه اگر آن خداي مطلق را بگويي, آن حقيقتي است كه همه انسانها حتي انبيا و اوليا در وجود او متحيّرند «و حارة العقول و الأنبياء» او كه فرادست است، ما يك خدايي ميخواهيم كه با ما مراوده داشته باشد، كار كند، ما او را تبعيّت كنيم، از او پيروي كنيم، حرف او را گوش كنيم, سنّت و سيره او را رفتار كنيم، عمل كنيم، او كيست؟ چيست؟ وقتي سؤال ميكند «فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّه»؟ اين جواب امام حسين است، هر كسي غير از امام حسين اگر چنين حرفي ميزد، متّهم به شرك بود. سؤال ميكند «فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّه؟ قال: مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ». هر كسي بايد امام زمانش را بشناسد اولاً; او را مطاع بداند كه از طرف خداي عالم آمده، اين «يجب طاعته» براي آن است كه او از طرف پروردگار عالم اطاعتش فرض و واجب شده است. اگر حرفي ميزند، اگر سنّتي دارد, اگر سيرهاي دارد, اگر اخلاقي دارد، اين اخلاق الهي است؛ مگر خدا در قرآن نميفرمايد: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾؛ اين اباصَلت هروي است كه ميگويد اينگونه معروف است كه اهل بهشت در بهشت خدا را ميبينند؟ فرمود بله, خدا را ميبينند؛ اما جلوه برتر خدا كه رسول الله است، چون خدا در قرآن فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾. اين قدر امام بايد عزيز باشد, شريف باشد؛ اين قلعه توحيد است. اگر ما داريم كه «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[30] ظلّ اين كلمه «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي»؛[31] ولايت علي بن ابيطالب قلعه توحيد است؛ هر چه كه ميگويد, هر چه كه بيان ميكند, هر چه كه اصرار ميكند همه از خداست از خودش كه نيست. اين قدر شما ميبينيد كه اهميت دارند براي اينكه اينها ديگر فقط يك تعيّن اسمي است يك اسم است و الاّ حقيقت آنها قرآن است، اگر قرآن نبود ما ميترسيم حرف بزنيم: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ آن كسي كه رسول الله را اطاعت ميكند، خدا را اطاعت كرده است، چرا كه خدا پيغمبر را از خود تهي كرد و هر چه در او قرار داد الوهيّت بود, ربوبيّت بود, رازقيّت بود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[32] بود و همه اين كمالات را دارد. اين مقام اهلبيت است ما اين را بايد بشناسيم و بر اين مقام اصرار كنيم و معرفت و عمق اعتقاديمان را حفظ كنيم. هر چه اين را بيشتر و كاملتر كنيم، البته بهره بيشتري داريم.
روز عاشورا امام حسين(عليه السلام) آمد در بين اين جمعيت ايستاد، خود را معرفي كرد، مقام خود را معرفي كرد، فرمود ما مظلوميم, ما مقهوريم، ما به بَليهاي مبتلا هستيم و آن اين است كه وقتي مردم را دعوت ميكنيم گوش نميكنند، وقتي رهايشان ميكنيم به غير ما هم هدايت پيدا نميكنند، ما كه نميتوانيم بگوييم كه «بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش»؛[33] بياييد مرا بكُشيد اگر فكر ميكنيد كمالتان در اين است، «فياسيوف خذيني» ما مستضعفيم, ما مقهوريم.
امام حسين(عليه السلام) آمد، معمولاً در عرف ما عزاداران هست كه شب پنجم محرم از نوجوان يا طفل امام مجتبيٰ(عليه السلام) عبدالله بن الحسن سخني گفته ميشود. بله در مقاتل آمده است كه اين بزرگوار وقتي ديد سالار شهيدان حسين بن علي تنها شد و ديگر به تنهايي و غربت تمام رسيد، يكايك اصحاب را صدا زد و احدي جواب نگفتند، صداي «هل من ناصر» أبيعبدالله بلند شد كه «هل من ناصرٍ ينصرني» و «أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»؛[34] اين غربت و اين تنهايي و اين مظلوميت را كه ديد، خود را رها كرد آمد به سَمت آقا أبيعبدالله(عليه السلام)؛ وقتي دشمني در كمين بود خواست يك شمشيري به سمت حضرت پرتاب كند؛ او دست خود را آورد و اين شمشير دست را قطع كرد و به پوست آويزان شد. ابيعبدالله(عليه السلام) او را در آغوش گرفت، در آخرين لحظاتي كه تمامي خستگي و فرسودگي اين كار براي حضرت سخت و ناگوار بود، اين مصيبت ديگر مضاعف شد، خيلي براي آن حضرت سخت و دشوار بود.
يكي از جهاتي كه بايد در باب آقا ابيعبدالله(عليه السلام) ما دقت كنيم و اين مصيبت خيلي ميتواند جانها را بسوزاند و سوز قلبي را براي ما به ارمغان بياورد كه اين سوز, اجر و پاداش بيحدّ و حسابي در حقيقت دارد اين است كه آن وضعيت خود ابيعبدالله(عليه السلام) است. به هر حال هر كسي در آخرين لحظه وقتي أبيعبدالله(عليه السلام) را در كنار خود داشت، ديگر احساس تنهايي نميكرد، اگر همه عالم هم آن طرف بودند، حسين كنار انسان باشد، ديگر انسان احساس غربت و تنهايي نميكند؛ اما وقتي نوبت به خود أبيعبدالله رسيد هيچ كسي ديگر نبود. آيا سرّ اينكه أبيعبدالله(عليه السلام) اصحاب را صدا زد يا علي! يا عباس! يا عون! يا جعفر! يكي يكي را صدا ميزد، اين رازي دارد، اين سرّي دارد و آن همان تنهايي, آن غربت, آن مظلوميت, براي امام حسين آقايان خيلي سخت است، او فرزند پيغمبر است, او ذريّه علي و زهراست، او انسان عادي نيست، او يك سلحشور نيست، اين يك مرد جنگي به اين معنا نيست؛ بله در عين حال فارساند, جنگجويند, در راه خداي عالم حيدر كرّارند، همه اينها درست، اما اين جايگاه, اين خاندان, اين مقام, آخر اين مقام فوقالعاده لطيف است! يك وقت است رزمندهاي است شجاع است, دلير است, پيكارگر است، درست است؛ اما اين كسي است كه لطيفهٴ ربّاني است، اين مائده الهي است, او آدم عادي نيست، برايش خيلي سخت است، در آن آخرين لحظات احساس كند كه قلبش و سينهاش سنگين شد. معمولاً در آن آخرين لحظات ميگويند بايد اين دکمههاي پيراهن محتضر را باز كرد كه اين راحت جان بدهد، كيستي؟ كجا آمدي؟ پا را جاي بلندي نشاندي! «لَقَدِ ارْتَقَيْتَ مُرْتَقًي عَظِيماً طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛[35] اين جايي كه تو پا گذاشتي، اينجا را رسول الله را مكرّر ميبوسيد. خود را معرفي كرد، گفت من شمر هستم فلان و فلان. چون ابيعبدالله, ذبيح است فرق است بين «قَتيل و ذبيح». ما دوتا ذبيح در كربلا داريم: يكي علي اصغر است كه «فذبحوه» ذبيح يعني آن انساني كه زنده زنده سرش را ببرند, ديگران اگر سر از بدنش جدا كردند، اول اينها شهيد شدند، قتيل شدند، بعد سرشان را جدا كردند، اينها را نميگويند ذبيح. ذبيح آن انساني است كه زنده، در حال حيات سر از بدنش جدا كنند. علي اصغر «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الوَريد إلَي الوَريد أو مِنَ الاُذُنِ إلَي الاُذُن»؛[36] زنده بود, نفس ميكشيد, پدرش او را برای ادامه حيات براي آب آورده بود «فَذُبحَ ... مِنَ الاُذُنِ إلَي الاُذُن»؛ اما خود أبيعبدالله(عليه السلام) وقتي اين نانجيب روي سينهاش نشست تا خنجر را بر حنجر ببرد، حضرت به او گفت حالا كه ناچاري كه سر از بدنم جدا كني، «اسْقِنِي بِشَرْبَةٍ مِنَ الْمَاء» يك مقدار آب به من بده!
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين[37]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾[38].
خدايا اين عرض ارادت و توسّل را از همگان به احسن وجه قبول بفرما و ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت ما قرار بده!
اين كشور اسلامی, نظام اسلامي, حوزههاي علميه, دانشگاهها, جوانان ما, دختران ما, پسران ما, مراجع عظام تقليد, مقام معظّم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب مولايمان, آقايمان، حضرت بقيّةالله الأعظم را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بالنبي و آله و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1]. سوره إبراهيم، آيه36.
[2]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص85.
[3]. سوره إبراهيم، آيه36.
[4]. سوره أنعام، آيه76.
[5]. سوره معارج، آيه40.
[6]. سوره إبراهيم، آيه35.
[7]. سوره جاثية، آيه23.
[8]. سوره لقمان، آيه13.
[9]. سوره يوسف، آيه106.
[10]. اسرار الحکم سبزواري، ص139.
[11]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، 98.
[12]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص270.
[13]. سوره بقره، آيه253.
[14]. سوره أحزاب، آيه33.
[15]. سوره يس، آيه82.
[16]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج58، ص129.
[17]. بحارالانوار، ج16، ص210.
[18]. سوره قلم، آيه4.
[19]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج67، ص372.
[20]. علل الشرائع، ج1، ص9.
[21]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
[22]. کامل الزيارات، ص40.
[23]. سوره نور، آيه35.
[24]. اشاره به غزليات حافظ، غزل شماره459؛ «اشک حرم نشين نهانخانه مرا ٭٭٭ زان سوی هفت پرده به بازار میکشی».
[25]. سوره شعراء، آيه80.
[26]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص228.
[27]. سوره واقعة، آيه64.
[28]. علل الشرائع، ج1، ص9.
[29]. سوره أحزاب، آيه33.
[30]. عيون الاخبار، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[31]. معاني الأخبار، النص، ص371؛ الأمالي(للصدوق)، النص، ص235؛ بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج39، ص246.
[32]. سوره بقره، آيه30.
[33]. سعدی، غزل شماره38؛ «چندين چراغ دارد و بيراه میرود ٭٭٭ بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش».
[34]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص102.
[35]. ناسخ التواريخ، ج ۲، ص۳۹۰.
[36]. تذکرة الخواص، ص144.
[37]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[38]. سوره شعراء، آيه227.