03 10 2016 298442 شناسه:
image

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی در دهه محرم 1438هـ.ق ـ جلسه دوم

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: مراسم عزاداری و سوگواری سالار شهیدان با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی با موضوع «حیات طیبه در مکتب حسین (ع)، اندیشه ای نو برای زندگی » در دهه اول محرم الحرام 1438 هـ در مسجد هدایت شهرستان آمل برگزار می گردد.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، بارئ الخلائق الأجمعين، باعث الأنبياء و المرسلين، رافع السموات و خافض الأرضين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتَمهم و أفضَلهم حَبيب إلهِ العالَمين ابالقاسِم المُصطَفي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و عَلي الأصفِياء مِن عِترَته لاسيّما خاتَم الأوصِياء، حُجة بنِ الحَسنِ العَسکري، روحي و ارواحُ العالَمين لهُ الفِداه، بِهم نَتولّي و مِن اعدائهم نَتبرّء الي الله.

شب دوم ماه محرّم سال 1438 هجري قمري فرا رسيد. شب و روز دوم ماه محرّم از جهاتي بسيار حسّاس و همراه با غم و اندوه است، زيرا در چنين روزي سالار شهيدان حسين بن علي با آن کاروان عزّت و عظمت و شکوه الهي وارد کربلا مي‌شود و ورود اين کاروان به کربلا معناي خاصي دارد و وقتي حسين بن علي وارد اين سرزمين شد خاطراتي را و آنچه را که رسول گرامي اسلام و پدر بزرگوارشان علي بن ابيطالب(عليهم آلاف التحية و الثناء) فرمودند به ياد شريفشان آمد. روي علي بن ابيطالب(عليه السلام) در سفر به صفّين از همين وادي و از همين سرزمين گذشتند و خاطراتي را براي حسنين در اين سرزمين به جاي گذاشتند. کلماتي و بياناتي راجع به سرزمين کربلا بيان داشتند به ياد ماندني. يکي از سخناني که مولايمان علي بن ابيطالب(عليه السلام) خطاب به اين سرزمين و خاک فرمودند اين بود که «وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ»،[1] علي بن ابيطالب(عليه السلام) خطاب به اين خاک فرمودند: واي بر تو اي خاک! زيرا از تو جمعيتي و قومي برمي‌خيزند که به سَمت ـ صلواتي اهداء فرماييد! ـ که به سَمت بهشت مي‌روند بدون اينکه حسابي و کتابي باشد. آنها اهل اله‌اند و در سرزمين کربلا عاشقانه و عارفانه به سَمت پروردگار عالَم باز مي‌شتابند و اينها وقتي در روز قيامت از همين سرزمين محشور شدند، بدون حساب و بدون محاسبه انسان‌هاي پاک با سيمايي ملکوتي و الهي وارد بهشت مي‌شوند، «لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ»، سرزمين کربلا از جهاتي بسيار عظيم و گرانقدر است، اين خاک، اين آب، اين هوا، اين مجموعه‌اي که از آن به کربلا ياد مي‌شود همواره در نزد آسمانيان، افلاکيان، فرشتگان و انبياء بسيار گرانقدر و ارزشمند است. رسول گرامي اسلام وقتي از جبرائيل امين اين خبر را شنيد که فرزندش حسين بن علي در سرزمين کربلا به شهادت مي‌رسد، به حضرتشان عرض کردند يا رسول الله آيا مايل هستيد که مُشتي از خاک کربلا را به شما نشان بدهم؟ جبرائيل امين مُشتي از اين خاک را به رسول گرامي اسلام نشان داد و حضرت به اين خاک درود فرستاد و اين خاک و افراد و اصحابي که از او در راه خداي عالَم به شهادت مي‌رسند ياد کرد و بر اين خاک و اين سرزمين درود فرستاد. کربلا وادي قدسيان است اين خاک و اين سرزمين صحراي افلاکيان است و ما همواره به اين خاک و اين سرزمين افتخار مي‌کنيم، زيرا جلوه برتر آفرينش يعني حسين بن علي در اين سرزمين به شهادت رسيد. به نثار ارواح تابناک شهداي کربلا، بالأخص سيد الشداء صلواتي اهداء فرماييد!

در اين محفل الهي و در اين جمع حسيني موضوع سخن عبارت است از حيات طيبه در مکتب امام حسين(عليه السلام) انديشه‌اي نو براي زندگي. اگر انسان براساس مَشرب و مکتب سالار شهيدان زندگي کند، يک حيات شرافتمندانه و عزّتمندانه‌اي براي او قطعاً خواهد بود. امروز سخن زمانمان و گفتمان جهاني راجع به اين است که ما زيست انساني را چگونه تعريف مي‌کنيم؟ چه نوع زيستي شايسته انسان است؟ زندگي انساني چگونه بايد باشد؟ يکي از مهم‌ترين و حساس‌ترين پرسش‌هاي همه زمان‌ها و روزگار همين است که زيست و زندگي انساني چگونه بايستي بايد باشد؟ آنهايي که در مقابل ابي عبدالله مي‌زيستند چگونه حياتي داشتند؟ آنهايي که حسين بن علي(عليهما السلام) را تنها گذاشتند چگونه زيست مي‌کردند و اصحاب و ياران ابي عبدالله نحوه حيات و زندگي آنها چگونه بود؟ و خود امام حسين اين سرور آزادگان و اين سالار شهيدان چگونه زيستند و حيات او چگونه بوده است؟ هر گونه که انسان حياتي را براي خود انتخاب کند ارزش و قدر و بهاء پيدا مي‌کند، بهاي انسان به بهاي کيفيت زيست و زندگي اوست. اين پرسش که از اساسي‌ترين پرسش‌اي روزگار و عصر ما هم هست موضوع سخن و بحث ماست مقدماتي را بايد براي پاسخ به اين سؤال و اين پرسش اساسي پشت سر بگذرانيم. اولين مسئله اين است که حيات يعني چه؟ زندگي چيست؟ معناي زندگي کدام است؟ و ما از حقيقت زندگي چه فهمي و چه معنايي را بايستي اراده کنيم؟ هر جايي که علم و عمل با هم و توأم باشد و مسير تغيير و حرکت با او باشد، آنجا حيات است. دار وجود دار حيات است، هر جا که موجودي در نظام هستي باشد، در آنجا حيات و زندگي معنا پيدا مي‌کند، چون هيچ موجودي در نظام هستي ما نداريم که اين موجود علم آميخته با عمل نباشد تغيير در او وجود نداشته باشد حرکت در او نباشد. شما همين عناصر و ريزترين موجودات عالم طبيعي را که از نظر علمي مورد بحث و گفتگو قرار مي‌دهيد ملاحظه مي‌فرماييد که اينها داراي تغيير هستند داراي حرکت هستند، شأني دارند، وصفي دارند. هر جا که حرکت است هر جا که تغيير است هر جا که حالي به حالي است، شأني به شأني هست آنجا حيات وجود دارد. البته در برخي از مراتب هستي اين تغيير اندک است، اين تغيير بسيار کُند و بَطئ است و در برخي موارد اين تغيير و حرکت بسيار سريع و شتابان است. هر جا که حرکت شتاب داشته باشد حيات بيشتر است و هر جا که حرکت کُند باشد حيات و زندگي کمتر است. ما در جماد حرکت را و تغيير را به صورت کُند و بطئ مي‌يابيم اما در عين حال حيات دارد بدون حيات نيست. وجود مساوق است با حيات، هر جا که هستي هست حيات و زندگي هم هست. شما مي‌بينيد اين کوه‌ها که در مقابل آفتاب، در مقابل هوا، در مقابل سرما و گرما قرار مي‌گيرند در درونشان يک آتشفشاني است حرکتي است جنب و جوشي است و بعد از صدها سال تبديل به معادن طلا و نقره مي‌شود. اين تغيير و اين حرکت براي آن است که عناصر ريز و بسيار خُرد اين نظام هستي از حيات مايه دارد و لذا داراي حرکت است. هيچ موجودي در نظام هستي نيست که حرکت و حيات نداشته باشد. البته موجودات عالَم بالا و حقايقي که در جهان ملکوت و جبروت زيست مي‌کنند حياتي سنگين‌تر و شأني برتر دارند. ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْنٍ﴾؛[2] هر آنچه که در آسمان و زمين است همه در حال تغيير هستند همه در حال نياز و استمداد از درگاه الهي براي ادامه و بقاي حيات و هستي خود هستند و از آن طرف هم پروردگار عالم مبدأ و منشأ حيات است،﴿ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْنٍ﴾. خداي عالم در مقام عمل در مقام فعل هر لحظه به همه هستي به همه دار وجود به کرّوبيان به لاهوتيان به جبروتيان به ملکوتيان به مُلکيان به ناسوتيان به هر عالَمي که او «ربّ العالمين» است همه جهانيان در حال حيات و زندگي‌اند و خداي عالم به آنها حيات مي‌دهد و به آنها شأن مي‌بخشد، آنها را از طوري به طوري و از حالي به حالي برمي‌گرداند و اين حيات عالم هستي است و اين زندگي دار وجود است. مرگ در عالَم وجود ندارد مرگ به معناي انتقال به معناي جابجايي به معناي «تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»،[3] البته هست؛ اما مرگ يعني نابودي، نيستي، بي‌تحرّکي در عالم وجود ندارد؛ يا موجودات ثابت هستند و در حال شأن هستند و مبدأ کار و حرکت و تغيير و طور هستند، و يا موجودات خود به اراده الهي در حال حرکت هستند.

اين اجمالي از معناي حيات و زندگي براي کل عالم است. بزرگاني از اهل معرفت، از اهل حکمت، از اهل دانش، از اهل تفسير برگرفته از معارف توحيدي اين معنا را فهم مي‌کنند که جهان در غلغل است در جنب و جوش است گرچه ممکن است با ما خاموشان همراه نباشد، «با شما نامحرمان ما خامشيم»[4] و الا هيچ موجودي در عالم بدون حرکت و بدون جنب و جوش نيست، اين اصل کلي است.

اما حياتي که براي هر موجودي هست متفاوت است با موجود ديگر. اين جور نيست که دو تا موجود يک نوع حيات داشته باشند. آن قدر خداي عالم حکيم است به عدد موجودات عالَم، حيات آفريده است، زيرا دو تا ذرّه در عالم شبيه به هم نيست. همين سر انگشتاني که انسان‌ها دارند دو تا سر انگشت در بين اين هفت ميليارد اگر هفتصد ميليارد هم باشد، ﴿بَلي‏ قادِرينَ عَلي‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾.[5] اين خداي عالم است که تجلّي‌اش تکرار ندارد. اگر حياتي را براي يک موجودي آفريد، امکان ندارد عين آن حيات بدون هيچ تفاوتي عيناً براي ديگري باشد، اين به برهان فلسفي و به نگاه عرفاني مردود و مطرود است بلکه هر مجودي به نوبه خود حياتي دارد، ﴿وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً﴾؛[6] همه انسان‌ها به طوري، به نوعي، به حالي زيست خاص به خودشان را دارند. اين هم اصل دوم که ما فکر نکنيم همه مثل هم هستيم، امکان ندارد دو نفر مثل هم به عين هم بدون هيچ گونه تغييري وجود داشته باشد. اين اجتماع مثلين در نظام هستي به دلائل و براهين قطعي ممنوع و مطرود است.

بنابراين همه موجودات از هستي و حيات برخوردارند، اولاً؛ و نوع حياتشان يا فرد حيات آنها با فرد ديگر متفاوت است. ما عالَم عناصر داريم، عالَم جماد داريم، عالَم نبات داريم، عالَم حيوان داريم، عالَم انسان داريم، عالَم ملائکه داريم، عالَم کرّوبيان و مقرّبان داريم، عالَم اله داريم، تا مي‌رسد به خود پروردگار عالَم که هر يک داراي حيات و زيست و زندگي متفاوتي هستند. اما سخن اين است که آيا انسان بايستي چگونه حياتي داشته باشد؟ و زندگي و حيات انساني بايستي چگونه باشد؟ آيا حيات انساني در حدّ جماد است؟ در حدّ سنگ است؟ که خداي عالَم مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛[7] عده‌اي از انسان‌ها حياتشان در حدّ سنگ است، دلي سنگين دارد، با قساوت قلب، با خشونت، با تُندي و يک حياتي سنگي و حياتي آهنين دارد. اينهايي که از عاطفه، از محبت، از رحمت و لطف، از رقّت قلب برخوردار نيستند اينها داراي قساوت قلب هستند و خداي عالم اين دسته از افراد را در قرآنش به احجار و به سنگ‌ها تشبيه مي‌کند، ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛ عده‌اي از انسان‌ها هستند که به شدّت سخت‌دل هستند، هيچ رحمي در آنها وجود ندارد، عاطفه در آنها مرده است، محبّت و دوستي در آنها هيچ معنايي ندارد. آيا نمي‌ديدند مظلوميت سالار شهيدان حسين بن علي را؟ آيا نمي‌ديدند ابي عبدالله(عليه السلام) طفل خردسالش را روي کف دست گرفته آورده در مقابل آنها و مي‌فرمايد اگر به من آب نمي‌دهيد به اين طفل خردسال آب بدهيد و آنها در مقابل تير سه شعبه‌اي را در چله کمان نهادند و به سوي گلوي علي اصغر «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الوَريد إلَي الوَريد أو مِنَ الاُذُنِ إلَي الاُذُن»؛[8] از گوش تا گوش گلوي علي اصغر را دراندند اما هيچ به خيال خويش نياوردند. امروز همين داعشي‌ها همين انسان‌هايي که زاده يزيديان و عبيدالله‌ها و شمرها و عمر سعدها هستند هم همين کار را مي‌کنند، زن و بچه را مي‌سوزاندند زن‌هاي مسلمان را به اسارت مي‌دهند، آنها را به کنيزي مي‌برند و مي‌فروشند، اينها پَست‌تر از حيوان‌اند، اينها پَست‌تر از نبات‌اند، اينها از سنگ هم بدتر هستند ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، اينها چه دسته از انسان‌هايي هستند؟ بدون ترديد اينها اگر در عصر سالار شهيدان حسين بن علي بودند در صف يزيديان بودند، ما نگوييم از نظر معرفتي! نه! اين تبليغات و اين رسانه‌ها انسان‌هاي آن چناني را مي‌برد اين دل بايد رقّت داشته باشد. چه زن‌هايي حتي همين زن‌ها هم قساوت شمري دارند، اينها هم بعضاً با چنين حرکاتي! چگونه مي‌شود که زن مظهر عاطفه است و خداي عالم در او مِهر مادري نهاده است با تغيير چهره و حقيقت انساني به سنگ مبدّل بشود و حاضر بشود اين گونه با ديگران رفتار کند، ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾. هيچ ترديد نکنيم، اين آيات الهي است، اين سخن حق خداست که انسانيت را تشريح مي‌کند. يک تالار تشريح مي‌کند که جسم را تشريح مي‌کند، يک تالار تشريح داريم که حقيقت عالَم و آدم را به تشريح مي‌کشاند. اين قرآن است که تالار تشريح وجود انساني است و ذرّه ذرّه وجود انساني را مي‌کاود و خصايص انساني را يکي پس از ديگري بيرون مي‌کشد، جُستار مي‌کند و حقيقت انسان را به او مي‌نماياند. آنهايي که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛[9] اين تالار تشريح الهي است که وجود انسان را اين گونه باز مي‌کند و به او مي‌نماياند. اين وضعيت انسان است. يک دسته از انسان‌ها در حدّ حيات جمادي‌اند، در حدّ سنگ زيست مي‌کنند که خداي عالَم وضعيت آنها را تشريح کرد. ما مي‌خواهيم برسيم به حيات انساني، آن حياتي که به شأن انسان بايد باشد و انسان اين گونه بايد زيست بکند، اگر ما جامعه انساني را و جامعه جهاني را به حيات انساني آشنا کنيم و آنها را از مکتب ابي عبدالله(عليه السلام) با اين حيات آشنا کنيم و زندگي انساني را بر مبناي حياتي که ابي عبدالله(عليه السلام) بيان مي‌کند آنها را به اين نوع از حيات فرا بخوانيم، بساط ظلم برچيده خواهد شد، بساط ستم بساط جهل بساط جهالت برچيده خواهد شد. انسان‌ها نمي‌دانند که بايد چگونه زيست کنند! حيات انساني چگونه بايد باشد! آن دسته از حياتي که ما بشر با آن خو گرفته‌ايم، حيات انساني نيست. پس براي چه خداي عالم در سوره مبارکه «انفال» فرمود مردم! اي مؤمنان! اي کساني که در صف ايمان هستيد! اين زندگي شايسته شما نيست، اين زندگي بساط انسانيت را تأمين نمي‌کند، اين را کنار بگذاريد، بياييد به پيشنهاد ما يک حيات جديدي را به شما بياموزيم و تعليم بدهيم، ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛[10] شما بلد نيستيد چگونه زندگي کنيد! شما حيات نباتي را، حيات جمادي را، حيات حيواني را حيات انساني مي‌دانيد! اين حيات انساني نيست. خدا با چه زباني؟ با زبان امروز سخن مي‌گويد، پيشنهاد مي‌دهد انسان‌ها! اي شايستگان! اي اهل خِرَد! بياييد و به اين دعوت و به اين پيشنهاد و به اين فراخوان الهي در کيفيت زيست پاسخ مثبت بدهيد! ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛ يعني شما را دعوت مي‌کند، اين خداست! شما را دعوت مي‌کند به يک حياتي که شايسته شما باشد. آن حيات، حيات طيبه است، ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾؛[11] فقط در مقطع اول براي ما تشريح مي‌کند که ما حيات جمادي داريم شايسته تو اي انسان نيست! حيات نباتي داريم براي تو اي انسان سازگار نيست! حيات حيواني داريم دونِ شأن انسانيت است که انسان در حدّ حيوان زندگي کند! حيات انساني داريم که تازه حيات انساني کفِ مراحل حياتي است که انسان بايد داشته باشد. چه حياتي را خداي عالَم براي انسان مقرّر کرد؟! حيات ابدي ملاقات با خدا! آن شهيداني که خداي عالم مي‌فرمايد: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾؛[12] حيات «عند اللهي» را خداي عالَم براي انسان پيشنهاد مي‌کند، ما بايد خودمان را با آن حيات ـ إن‌شاءالله ـ آشنا کنيم. آن حياتي که ابي عبدالله از محرم حسين از کربلا و عاشوراي ابي عبدالله از اين نهضت و قيام و از اين رستاخيز عزّت و عظمت و شکوه به ما به ارث مي‌رسد ما ميراث‌داران کربلا هستيم، ما ميراث‌بران حقيقت عاشورا هستيم، اين حيات عزّت. «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ»؛[13] آن حياتي که با ذلّت باشد شايسته انسان نيست. آن حياتي که با پذيرش ننگ و عار باشد براي انسان زيبنده نيست. انسان مساوي است با عزّت، انسان مساوي است با آبرو و حيثيت، انسان مساوي است با تعالي، خودش را ارزان نفروشد و اين تعالي و اين عزت در مکتب ابي عبدالله(عليه السلام) مشاهده خواهد شد.

اميدواريم که خداي عالَم اين حيات را براي جامعه ما، براي امت، براي جامعه جهاني، براي همه بايد اين حيات را بخواهيم، اگر ما فقط خودمان حسيني باشيم و جهان ـ معاذالله ـ يزيدي باشد، همه‌اش جنگ است، همه‌اش کشتار است، ما اين حيات را براي همه انسان‌ها مي‌خواهيم؛ براي يهودي‌ها، نصراني‌ها، اهل کتاب، کافران، مشرکان، همه انسان‌هاي ملحد. ابي عبدالله که مختص به ما شيعيان نبوده، البته ما افتخار داريم؛ اما حضرت قيامش براي بيان حيات انساني و حيات طيبه است که اين را خداي عالَم براي همه انسان‌ها خواسته و اراده فرموده است. اين هدف والاي کربلاي ابي عبدالله است که بايد به اين هدف محافلمان را، مجالسمان را، با اين آهنگ الهي آشنا کنيم و حرکت کنيم.

شب دوم ماه محرم است عرض ارادت کنيم به پيشگاه سالار شهيدان حسين بن علي. عرض کرديم روز دوم محرم ابي عبدالله(عليه السلام) دوم محرم سال 61 هجري وارد کربلا شد. حضرت سؤال فرمودند که اينجا چه سرزميني است؟ اسامي متعدّدي را به حضرت عرض کردند، اينجا را نينوا معرفي کردند، اينجا را غاضريه معرفي کردند، اينجا را شاطئ الفرات معرفي کردند، اما حضرت به دنبال اسم ديگري بود نام ديگري براي آن حضرت تداعي بايستي مي‌کرد، بعد آخر گفتند اينجا را هم کربلا مي‌نامند. وقتي حضرت اسم اين سرزمين را شنيد که کربلاست، فرمود: «هذا مَوْضِعُ کَرْب وَ بَلاء»؛[14] اينجا وادي سختي و دشواري است، وادي امتحان است، «ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا»، «وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا»؛ همين جاست که ما بايد بارها را به زمين بنهيم، اينجاست که مردان ما را مي‌کشند اينجاست که بچه‌هاي ما را ذبح مي‌کنند، اينجاست که حريم ما را بي‌اعتنايي مي‌کنند و توهين مي‌کنند «وَ مَسْفَکُ دِمائِنا» اينجاست که خون ما ريخته مي‌شود. فرمودند بار و بُنه را همين جا بنهيد اينجا وادي عاشقان است «هاهنا محطّ عشّاقنا»؛ اينجا جايگاهي است که عاشقان به ميدان مي‌آيند و از يکديگر در عشق‌بازي در پيشگاه پروردگار عالم سبقت مي‌گيرند. لذا کربلا بسيار پُرخاطره است. اگر ابي عبدالله(عليه السلام) در روز محرم همچنين با اين آهنگ، با اين طنين، با اين کلمات «ههُنا مَناخُ رِکابِنا»، «مَقْتَلُ رِجالِنا»، «وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا»، «هاهُنا وَاللهِ مَحَلُّ سَبي حَريمِنا»؛ اگر با اين عبارت‌ها کربلا را معرفي کرد، وقتي اين کاروان رفتند و از شام برگشتند، زينب(سلام الله عليها) و امام زين العابدين(عليهما السلام) آمدند و اينجا همان قصه را و همان بيان را با يک آه و سوز ديگري بيان کردند، فرمود همين جا بود که سر مطهّر پدرم را از بدنش جدا کردند، همين جا بود که علي اصغر به تيغ کينه و حقد نشاندند، همين جا بود که دستان قلم‌شده عباس بن علي از بدن جدا شد. تمام خاطرات را دوباره اينها زنده کردند؛ اما زينب(سلام الله عليها) آمد کنار قبر سالار شهيدان برادر بزرگوارش عرض کرد حسين عزيز! اگر من در روز عاشورا تو را نشناختم اکنون اگر تو سر از قبر درآوري خواهرت را نخواهي شناخت! اين مسير طولاني و اين سختي راه کمر را خميده کرده و موي سرم را سفيد.

«علي لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون» محفل امشب ما از دوستان و عزاداران و ياران ابي عبدالله(عليه السلام) هست و از بزرگواري امام جمعه محترم شهرمان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقاي مرتضوي و همچنين از فرماندار بزرگوارمان جناب آقاي منفرد و همراهانشان الحمدالله مزيت است اميدواريم که خداي عالم توفيق خدمت را، توفيق برپايي عَلَم دين و فرهنگ و تمدّن اسلامي را براساس اين نظام اسلامي به دست اين مسئولان با کفايت و ـ إن‌شاءالله ـ درستکار و صادق و بر مبناي حق ـ إن‌شاءالله ـ تعالي دين و نظام اسلامي و مکتب سالار شهيدان حسين بن علي باشد و براي همه اينها آروزي توفيق خدمت به اين مردم به اين کشور و به اين نظام اسلامي را داريم و آرزومنديم که ـ إ‌ن‌شاءالله ـ به برکت سالار شهيدان و مکتب پُربار آن حضرت زمينه ظهور حضرت بقية الله(ارواحنا له الفداء) ـ إن‌شاءالله ـ فراهم گردد.

«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الاعزّ الاجل الاکرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رحمن و يا رحيم».

بار پروردگارا! گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

بار الها! اين خدمات را از همگاه از واقفان از بانيان از زحمت‌کشان از حضار گرانقدر سروران حاضر برادران و خواهران به أحسن وجه قبول بفرما!

ذخيره‌اي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!

همه ما را در فهرست عزاداران محبّان و شيعيان سالار شهيدان حسين بن علي قرار بده!

حشر ما را نشر ما را حيات ما را ممات ما را براساس مکتب سالار شهيدان که مکتب عزّت و عظمت و افتخار است خدايا مقرّر بگردان!

اموات را، گذشتگان از اين جمع، آنهايي که در درون و بيرون اين تکيه آرميده‌اند، ارواح طيبه شهداء، امام راحل را با شهداي کربلا محشور بفرما!

خدايا! کشور ما را، مملکت ما را، نظام اسلامي را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، حوزه‌ها دانشگاه‌ها، جوانان دختران و پسران همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

خدايا! قلب مطهّر آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بالنبي و آله و عجّل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»

 


[1]. وقعة صفين، النص، ص140.

[2] . سوره الرحمن،آيه29.

[3]. اعتقادات الإماميه(للصدوق)، ص47.

[4]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش37؛ «ما سميعيم و بصيريم و خوشيم ٭٭٭ با شما نامحرمان ما خامشيم».

[5]. سوره قيامة،آيه4.

[6]. سوره نوح،آيه14.

[7]. سوره بقره،آيه74.

[8]. تذکرة الخواص، ص144.

[9]. سوره اعراف،آيه179.

[10]. سوره انفال, آيه24.

[11]. سوره کهف, آيه97.

[12]. سوره آل عمران, آيه169.

[13]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص88.

[14]. مقتل الحسين خوارزمی، ج1، ص237؛ بحارالانوار، ج44، ص383.