أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین».
با عرض سلام و تحیت حضور همه اخلاقباوران و حکمتباوران، برادران و خواهرانی که در این نشست علمی و اخلاقی و حِکمی در مورد یکی از مهمترین مؤلفههای اصلی انسانی و اسلامی به نام «اخلاق» دور هم هستیم.
مسائل اخلاقی فراوان است و جهات مختلفی هم در مسئله اخلاق وجود دارد و چون این نشستها به صورت دورهای در مراکز مختلف برگزار میشود که این دفعه به میزبانی دوستان و برادران و خواهران استان گرامی زنجان است، یک بحث مستقلی هم باید ارائه شود که قابلیت پیوست و پیوند با مباحث گذشته و آینده هم داشته باشد.
یکی از مسائلی که در حوزه اخلاق مطرح است بحث «سعادت» است؛ سعادت هم در اخلاق جای دارد و هم در حکمت ولی چون حکمت دایره وسیعتری دارد و شمول حکمت نسبت به اخلاق هم هست، ما فضای حِکمی را در ابتدا باز کنیم که سعادت در حکمت به چه معنا و تفسیری است؟ و به تبع آن در علم اخلاق چگونه معنا پیدا میکند و در نهایت سعادتمندی که برای انسان از منظر دانشهای وحیانی و کتاب و سنّت در نظر گرفته شده است چیست؟ به حق جای این بحث در حکمت است زیرا سعادت یک هیأت نفسانی است یک حالت و کیفیت نفسانی است که انسانی به کمال رسیده است و کمال را درک کرده است و شاهد کمال را در آغوش وجود نشانده است، این انسان به جهت وصل و اتصال او به یک کمال برتر که مشتاق او بود و او را میطلبید، از این جهت یک هیأتی و حالتی برای او حاصل میشود که از آن حالت و هیأت به حالت نفسانی و خشنودی و نیکبختی یا نیکاختری و نظایر آن یاد میشود.
رسیدن به یک کمال مقدماتی را لازم دارد، تمهیداتی را میخواهد، ماده میخواهد، استعداد میخواهد، مسیر حرکت میطلبد، حرکت جوهری میخواهد، اینها همه باید اتفاق بیافتد تا اصل کمال و نیل به کمال حاصل شود. کمال یک حقیقت برتر وجودی است؛ مثل علم، مثل فضیلت، مثل تقوا، مثل اوصاف والای انسانی یا اگر شایستگیهای فراوانی در انسان جمع شد مسئله رسیدن به اسماء و اوصاف حُسنای الهی در مرتبه فعل، البته نه در مرتبه ذات و اوصاف ذاتیه بلکه در مرحله فعل، انسان به جایی میرسد که مظهر اسمای الهی میشود مظهر «یا غفور» است، مظهر «یا رحیم» است و اگر رسول گرامی اسلام به جایگاهی بار یافت که خدای عالم به او خطاباً میفرماید: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِین﴾[1] نشان از این است که این حقیقت وجودی جایگاهی را احراز کرده است که آن مقام است، آن مرتبه وجودی است، اینگونه نیست که اگر خدای عالم فرمود ما تو را به عنوان رحمت برای جهانیان ارسال کردهایم یعنی این وصف بالعرض برای تو حاصل است بلکه تو صاحب مقام رحمتی و اگر خدای عالم رحمان است آن رحمانیت در وجود تو تجلّی پیدا کرده است و از جایگاه تو رحمانیت الهی به کل عالم و به همه هستی افاضه میشود ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِین﴾؛ هم به ذات از ناحیه حق سبحانه و تعالی این کمال برای تو حاصل شده است یعنی این وصفِ رحمت برای تو عرضی نیست بلکه در حقیقت وجودی تو شکل دارد و مقوّم هستی توست و همانطوری که حق سبحانه و تعالی بالذات این رحمانیت را دارد، این رحمانیت برای وجود تو بالذات است یعنی اینکه خدای عالم این حقیقت را از جایگاه خود به تو عطا کرده است اما تو این را به عنوان یک لازم یا وصف عرضی نداری بلکه در هویت تو و مقوّمیت وجود تو این ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِین﴾ بودن وجود پیدا کرده است.
بنابراین سعادت عبارت است از یک هیأت نفسانی که انسان بعد از وصول و نیل کمال به آن سعادت و به آن حالت نفسانی دست مییابد. بنابراین سعادت مترتّب بر وصول و نیل به کمال است و هر چه که این کمال برتر و والاتر باشد تبعاً این سعادت هم بیشتر است. حد و اندازه و مقدار و منزلت این سعادت به میزان آن کمالی است که برای انسان حاصل شده است و چون کمال یک امر وجودی است و حکیمان این حقائق وجودی را میشناسند و برای آن حقائق وجودی حکم و اثر بیان میکنند این کمال را بایستی دید که چگونه است؟ از باب تنزیل و تشبیه ملاحظه بفرمایید! مثلاً یک فوتبالیست وقتی که به یک گل دست مییابد و توپ را وارد دروازه میکند یک نشاطی، یک خوشحالی، یک خشنودی برای او حاصل است، این خشنودی و هیأت نفسانی را از آن به سعادت یاد میکنند؛ اما آنچه که او را به این سعادت رسانده است کمال است، کمال در چیست؟ در این است که توپ وارد دروازه شود. این یک مثال عام و عمومی است که فهم مسئله را یک مقداری آسان کند یا در باب مال یا در باب مقام اگر کسی مثلاً بخواهد کمال او در احراز کرسی از کرسیهای مجلس، دولت و مانند آن باشد، وقتی بر این کرسی تکیه زد یک حالت نفسانی یک خشنودی و نیکاختری برای او در درون نفس حاصل میشود که از او به سعادت یاد میکنند. این سعادت دنیوی است که وقتی انسانی به یک کمالی نائل شد مترتب بر این کمال خشنوی حاصل میشود. کما اینکه در عکس این سعادت، مسئله شقاوت هم همینطور است شقاوت یک حالت نفسانی است یک کیفیت و هیأت نفسانی است که وقتی انسان کمالی را از دست میدهد خیر و خوبی و نیکی را از دست میدهد در چنین وضعیتی احساس شقاوت دارد نگونبختی دارد بداختری دارد و کسانی که ـ معاذالله ـ به چنین جایگاهی در جهنم رسیدند که شقی هستند نه تنها معذب هستند در درون به لحاظ بدن، به لحاظ هیأت نفسانی هم در یک نگونبختی و بدبختی و بداختری هستند که این هم مترتب بر از دست دادن کمال است. بنابراین وصول و نیل به کمال، نیکاختری میآورد و سعادت به همراه دارد و از دست دادن کمال بداختری به همراه میآورد و شقاوت را به عنوان حالت نفسانی بر انسان عارض میکند.
اما کمال چیست و حقیقت کمال را باید در کجا جستجو کرد؟ مراتب کمال کدام است؟ اینها همه در حکمت معنا پیدا میکند؛ البته به تبع آن هم در بحث اخلاق و یا عمل مطرح خواهد بود. بنابراین اصل این بحث سعادت را باید در حکمت جستجو کرد و سعادتمندان کسانیاند که حقائق وجودی برتر را شناختند و در جوار آن حقیقت آرمیدند و خود را با این حقیقت متصل و مرتبط و متحد دانستند و خدای عالم از این جایگاه رفیع که آن برترین مقام، مقام «عند اللهی» است که میفرماید انسانهای متّقی کسانی هستند که در جوار رحمت الهی هستند و از آن جایگاه بهرهمند هستند. آنها کسانی هستند که آن برترین کمال که اسماء الهی است، اوصاف الهی است، جلوههای رحمت بر پروردگاری است در کنار آن حقیقت و آن سفره نشستهاند، آن مائده را از آن بهرهمند هستند.
بنابراین باید دید که کمالات وجودی چه چیزهایی هستند و برای رسیدن به آن کمالات وجودی تلاش کنند ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر﴾[2] آن انسانی که به جایگاه سلطنت و پادشاهی پروردگار عالم که قادر متعال است رسیده است، چنین انسانی قطعاً از یک سعادت و نیکبختی همیشگی برخوردار خواهد بود ﴿وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾[3] «رزقنا الله و ایاکم»! که خدای عالم میفرماید انسانهای نیکبخت و نیکاختر، اینها کسانیاند که برای همیشه در امنیت خاطرند و در بهشت خالد و جاوداناند و برای آنها امد و نهایتی نیست ﴿عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذ﴾[4] هرگز قطع شدنی نیست و انسانها ضمن اینکه از این نعمتها، جوارح و جوانح آنها برخوردار است، نفس آنها در شادمانی است، جان آنها همیشه در همان حالت و نشاط دست یافتن به یک کمال است مثل آن کسی که در دنیا به مقامی رسیده یا به مالی رسیده یا به جایگاه اجتماعی دست پیدا کرده یا مثلاً حتی لذتها و کمالات وهمی که امروز جهان بشری را در نوردیده، اینها به آنجا خواهند رسید.
این کلیت بحث که سعادت را در فضای حکمت باید جستجو کرد و انسانی سعادتمند است که دائره وجود را بشناسد، اولاً؛ مراتب وجود و هستی را بیابد، ثانیاً؛ و برای رسیدن به این مراتب وجود تلاش و کوشش کند، ثالثاً؛ و البته آخرین مرتبه آن که پیشگاه پروردگار عالم است مرتبه برتر است و عالیترین سعادت سعادتی است که انسان در پیشگاه سعادتآفرین یعنی پروردگار عالم متنعّم باشد.
اما چون بحث را در فضای اخلاق داریم با هم گفتگو میکنیم و مباحث اخلاقی را داریم صحبت میکنیم مستحضر هستید که اخلاق چون ناظر به فضائل است اگر حکمت در دوره ابتدایی و در دوره حکمت نظری به معارف و به معرفت میاندیشد، اخلاق به مسائل نفسانی و خُلقیات و خصلتهای نفسانی مینگرد. توضیح این نکته شاید لازم باشد که بزرگان حکمت از دیرباز این مسئله حکمت را که باز کردند و تشریح کردند حکمت را به دو قسمت تقسیم کردند. جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا در الهیات شفاء در همان مقاله اول از فصل اول الهیات شفاء این بحث را مطرح میکنند که حکمت بر دو قسمت است: حکمت نظری و حکمت عملی؛[5] حکمت نظری را به عنوان امور «هست و نیستها» که انسان در آن هیچ دخالتی ندارد و حکمت عملی را در باب «بایدها و نبایدها» که حضور انسان در آنجا بسیار لازم و مؤثر است.
اما حکمت به معنای عام که شامل حکمت نظری و حکمت عملی میشود، همه صحنه معرفت را شامل است از آن طبیعیات، ریاضیات، منطقیات تا الهیات و از این طرف هم از تدبیر منزل، سیاست مُدُن و اخلاق که ناظر به مباحث حکمت عملی است که فقه و اخلاق و حقوق و بایدها و نبایدهای اخلاقی و عملی در حوزه حکمت عملی مطرح است و همه اینها را عقل نظری درک میکند و بعد تقدیم عقل عملی میکند که اینها را به اجرا در آورد. اما ما اگر بحث سعادت را در اخلاق داریم مطرح میکنیم به تبع این مسئله است که حکمت وقتی این سعادت را برای ما باز کرد، تشریح کرد این را به دست معلم اخلاق میدهد که راجع به این سعادت که رسیدن به این کمال و نیل به کمال وجودی است شما بحث و بررسی کنید. ملاحظه بفرمایید که کمال یک امر وجودی است، اگر گفته میشود که خدای عالم کمال مطلق است یعنی وجود مطلق است و مطلق کمال است یعنی مطلق وجود است، هیچ امری بیرون از وجود نیست هر چه که در دایره وجود است حق سبحانه و تعالی آن را دارد و هیچ چیزی هم امکان ندارد که در دایره هستیِ واجب باشد و موجود باشد و ـ معاذالله ـ خدای عالم آن را نداشته باشد، این میشود نقص، این میشود امکان، این میشود ترکیب و از ذات الهی به دور است.
به هر حال اینها مباحثی است که باید در پایگاه حکمت اینها را ترتیب داد و تبیین کرد و نگرشهای فلسفی را به عنوان عقبه و پشتوانه بحث آورد و در جایگاه حکمت نظری آن را پروراند، بعد به دست عالمان اخلاق داد تا در جنبه حکمت عملی تلاش کنند و نظام اخلاقی را بر اساس آن پایهریزی کنند و سامان بدهند.
اما آن سعادتی که در فضای علم اخلاق مطرح است را هم به تبع همین بحث ارائه کنیم. اخلاق همانطوری که مستحضر هستید و بعضاً هم در جلسات گذشته اشاره شد عبارت از این است که نفس به یک سلسله هیأتهایی متصف و متحد و مرتبط شود که این هیأتها در جایگاه مسائل نفسانی مستقر بشوند و خُلق انسان را و حقیقت انسان را تشکیل بدهند. یک خَلقی انسان دارد که به ظاهر او بر میگردد، یک خُلقی دارد که به باطن او بر میگردد؛ اگر انسان دارای ملکات نفسانی فاضلهای باشد مثلاً از حُسن خلق برخوردار باشد، از صفای ضمیر برخوردار باشد، از طهارت روح برخوردار باشد، از طبع بلند برخوردار باشد، از عفو و صفح و گذشت برخوردار باشد، از صبر و رضا و تسلیم و اخلاص که اینها جنبههای اخلاقی هستند برخوردار باشد، چنین انسانی در حوزه نفس خود شاهدِ سعادت را در آغوش میکشد و میتواند سعادتمند باشد البته در حوزه اخلاق ولی در حوزههای دیگر و در مراتب برتر از مسائل کمالی، انسانها میتوانند راههای دیگری را هم طی کنند که حکمت نظری به آنها میآموزد که چه مسیری را طی کنند؟
بنابراین اگر ما سعادت را آن هیأت را نفسانی دانستیم که آن هیأت نفسانی مترتّب بر نیل به کمال وجودی است که انسان ناقص با رسیدن به آن کمالات وجودی و نائل شدن به آن درجات برتر، مرتبه کاملتر از وجود را درک میکند و این درک کمال وجودی میشود سعادت، میشود نیکبختی، میشود نیکاختری و بهجت و سرور، این برای آن است که آن کمالات برتر حاصل شده است.
در همین رابطه مسئله «عقل و عشق» را هم در فضای سعادت مطرح میکنند؛ عدهای که به عقل باور دارند، محصولات عقلی را آنچه که از طریق عقل به جهان وجود انسانی در کشیده شد نیل به این معقولات میشود سعادت اما در نزد عارف و در برِ عارف این نیست که فقط نیل به کمالات معقول، سعادتآفرین باشد بلکه شهودِ حقائق و عشق به حقائق است میتواند در مرتبه عالیتر آن کمال را ایجاد کند و تبعاً سعادت برتر بیافریند. ما یک قاعده کلی داریم که سعادت فرع بر نیل به کمال است و کمال، هر آن امری است که وجودی است این امر وجودی اگر وهمی و خیالی باشد به سعادت دنیوی بر میگردد و از بین رفتنی است و اگر عقلی و عشقی و شهودی باشد ماندگار است پایدار است و حیات ابد انسان را با سعادت آمیخته میکند. اما مباحثی که در فضائل اخلاقی مطرح است این است که این دسته از کمالات وجودی که نام برده شد، از طهارت نفس، از داشتن خصلتهای ممدوح اخلاقی مثل حُسن خُلق، مثل احسان، مثل انفاق، مثل عفو و بخشش، مثل عطا کردن در راه خدا و خدمات اجتماعی، همه اینها میتواند در فضای اخلاق شکل بگیرد و آن انسانی که چنین حالتی برای او اتفاق میافتد چون نیل به کمال میداند طبعاً آن سعادت هم حاصل میشود.
جا دارد همین جا یک امتیاز و تفاوتی که بین سعادت وهمی با سعادت حقیقی است را هم عرض کنیم. حتماً شما طلاب علوم و معارف دینی این را ملاحظه فرمودید که ما سه نوع عشق در عالم علم داریم: یک عشق غلط، یک عشق مجازی و یک عشق حقیقی؛ عشق غلط آن است که انسان به چیزی دل ببندد که آن از بین رفتنی است فاسد شدنی است محو شدنی است مثلاً عشق به دنیا، این عشق به دنیا محبت به دنیا که «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»[6] این علاقه و این عشق یک سعادت کاذب را میآورد اگر کسی به دنیا رسید به مقام رسید به مال رسید به مُکنت و جایگاهی رسید لذتی دارد خشنودی دارد احساس سعادت میکند اما هم آن کمال موهوم و خیالی است و هم آن سعادت موهوم و خیالی است و این با رخت بربستن دنیا از بین خواهد رفت و چیزی به عنوان سعادت وهمی و خیالی راه ندارد وهم و خیال فقط در عالم دنیا راه دارد در عالم برزخ و قیامت که وهم و خیالی نیست آنجا فقط و فقط حق است و «لا ریب فیه» بنابراین جایی برای لذت یا سعادت وهمی و خیالی نیست. عدهای فکر کردند که اگر به این مقامات رسیدند و لذتی بردند سعادتمند هستند؛ خیر! این توهم است و باطل است بنابراین این عشق به باطل، سعادت باطلی میآورد و با محو شدن آن معشوق یعنی آن متخیَّل آن موهوم، طبعاً این نیل هم از بین خواهد رفت و طبعاً آن سعادتی که انسان در آن خیره شده بود میشود ﴿کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾[7] این یک سرابی بوده است انسانی که پنداری زیست میکند انسانی که تشنه است آن سراب را آب میداند ما تشنه حقیقت هستیم نه تشنه خرافه یا تشنه خیال یا تشنه وهم ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾، این یک بخش؛ بخش دیگر بخش عشق مجازی است عشق مجازی عشقی است که سعادت مجازی را هم به همراه میآورد. عاشقی که به عشق مجازی مشغول است سعادتی هم که به تبع میآورد سعادت مجازی است. اما عشق مجازی یعنی چه؟ یعنی عشق به چیزی که انسان را به آن حقیقت نزدیک میکند. مجاز یعنی «مَجْوَز» یعنی محل جواز یعنی محل عبور. عشق به حقائقی که خوب هستند و انسان را به حقیقت نزدیک میکنند این عشق پاکی است عشق درستی است. اگر انسان به فضائل اخلاقی عشق بورزد به عدالت به انصاف به مروت و رادمردی، به انفاق، به امداد به جامعه، به خدمت رساندن به جامعه، به قرض الحسنه دادن، به رفع نگرانی کردن، کمک به محرومان داشتن، کمک به مستضعفین داشتن اینها همه عشق است همه علاقه است اما باید بدانیم که این عشقها و علاقهها که یک نوع سعادت و بهجتی را در دل ایجاد میکند، اینها مجازی است یعنی چه؟ یعنی ما را به حقیقت اینگونه از مسائل که مبدأ آن پروردگار عالم است نزدیک میکند. خدای عالم احسان را دوست دارد ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِین﴾،[8] خدای عالم به بَرّ و نیکی و به احسان فرمان داده است که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان﴾[9] اینگونه از مسائل باید در نزد ما باشد، اولاً؛ خودمان با این نگاه به جهان بنگریم، ثانیاً؛ «به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست»[10] در حقیقت ما این خرّمی فضائل اخلاقی را از جایگاه پروردگار عالم بدانیم. اگر اینها گوارایند، اگر اینها شیرین هستند، اگر اینها شمیم وجود و هستی و کمال را دارند، اینها کمال نیستند بلکه اینها شمیم کمال را دارند، نسیم کمال را دارند، کمال در پیشگاه پروردگار عالم است و بس! انسانی که در چنین فضایی به دنبال سعادت است اگر فکر کند که خود اینها هستند او دچار اشتباه شده است، خیر! ما عشق به احسان داشته باشیم، عشق به طهارت نفس، پاکی نفس، مناعت طبع و این خصلتها داشته باشیم و بدانیم که سرمنشأ و مبدأ اینها پروردگار عالم است. اگر چنین ویژگی بود، آن وقت این شمیم و این نسیم را کسی احساس کند دیگر رها نمیکند. گاهی اوقات یک انسانی مثلاً خیری انجام میدهد بعد حتی شاید پشیمان شود، چرا؟ چون این نسبت بین این خیر و با خیر اصلی و مبدأ خیر برقرار نکرده است، این را عشق مجازی و خیر مجازی و فضیلت مجازی ندانسته است که بتواند از این راه سرپلی داشته باشد برای رسیدن به فضائل اخلاقی.
به هر حال اخلاق در پرتو حکمت میتواند برای انسان سعادت ارمغان بیاورد و سعادت هم همانطوری که بیان شد یک هیأت نفسانی است که مترتّب به نیل کمال است و انسان سعادتمند انسانی است که همه کمالات را در همه محورهای مراحل مختلف نفس، از قلب و عقل و جوانح و جوارح گرفته تا عمل، آن انسانی به جمیع معنی الکلمة سعادتمند است که در همه بخشها، اینطور نیست که سعادت فقط در حوزه معرفت و اخلاق باشد در عمل هم هست خیلیها هستند که در مرحله عمل عاجزند شاید نیّت خیر داشته باشند شاید به فضائل علاقمند باشند اما اگر اینها را به سبد عمل نرسانند و در عرصه عمل آنها را آشکار نکنند، این سعادت همواره همراه نخواهد بود.
امیدواریم که ـ إنشاءالله ـ اینگونه از بحثهای اخلاقی در بین ما طلبهها و کسانی که با این معارف ـ إنشاءالله ـ مأنوس هستیم مستقر شود، تا یک اخلاق شایسته، اخلاقی که با منابع وحیانی مرتبط است و ریشه در مباحث حِکمی و اخلاقی اصیل دارد ـ إنشاءالله ـ در جامعه منتشر شود.
مجدداً از همه دوستانی که در بنیاد اسراء تلاش کردند و همچنین در حوزه علمیه خواهران در زنجان تلاش کردند یا در بخشهای مختلف دیگر هستند که چنین زمینهای را فراهم میکنند تا یک گفتگوی اخلاقی با هم داشته باشیم تشکر میکنم و از همه کسانی که در این باب حضور پیدا کردند اظهار نظر میکنند، نقد و بررسی دارند و پیشنهاداتی دارند را با همه وجود استقبال میکنیم و آرزوی خیر و سلامت و سعادت خصوصاً نزاهت و طهارت از این ویروس منحوس که ـ إنشاءالله ـ همگان و خانواده آنها در پناه الهی محفوظ و مصون باشند.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره انبیاء، آیه107.
[2]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[3]. سوره هود, آیه108.
[4]. سوره هود, آیه108.
[5]. الإلهیات من کتاب الشفاء، ص11؛ «إن العلوم الفلسفیة کما قد أُشیر الیه فی مواضع أخری من الکتب تنقسم إلی النظریة و إلی العملیة».
[6]. مصباح الشریعة، ص138.
[7]. سوره نور، آیه39.
[8]. سوره بقره، آیه195؛ سوره مائده، آیه13.
[9]. سوره نحل، آیه90.
[10]. مواعظ، سعدی، غزل شماره13.