پایگاه اطلاع رسانی اسراء: حجتالاسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی در هفته نامه افق حوزه که به مناسبت عید سعید غدیر خم با نام «غدیر منادی وحدت» منتشر شده است، طی یادداشتی به شرح فقراتی از رساله چهل نم از یک یم، به قلم علامه جوادی آملی پرداخته است که از نظر می گذرانیم.
شناخت توحید در سایه سار ولایت
یکی از رسالههای ارزشمندی که حضرت آیت الله جوادی آملی مرقوم فرمودهاند، در مورد شخصیت امیرالمؤمنین و با عنوان چهل نم از یک یم است که در آن مقدمهای چند سطری مرقوم فرمودهاند. ایشان اولین نمیرا که از این چهل نم معرفی فرمودهاند اینگونه است که فرمودند: یکم، «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»،خطبه 179 نهج البلاغه خدا را فقط با قلب متحقق به ایمان میتوان شناخت و نه با حسّ بصر، این فرمایش از کلمات ارزشمند حضرت در نهج البلاغه بوده و در یکی از خطبه های آن حضرت آمده که ناظر به مباحث توحید و شیوه معرفتی در باب واجب سبحانه تعالی است.
امکان معرفت به حق تعالی
در این خصوص باید نکاتی را در نظر بگیریم. نکته اول اینکه آیا اصل معرفت نسبت به حق سبحانه و تعالی امکانپذیر است یا خیر؟ آیا اثبات اصل وجود حق سبحانه و تعالی برای انسان ممکن است؟ این نکته در معارف وحیانی آمده و حکما، عرفا و متکلمان به این مسئله اذعان دارند که وجود و اصل حقیقت خداوند متعال « مما لاریب فیه» است و ظهور حضرت حق سبحانه و تعالی بهصورتی است که قابل تردید و تشکیک و انکار نیست؛ لذا با بیان اینکه وجود واجب سبحانه و تعالی بهعنوان واجب معرفت در بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمده که اگر به کنه وجود حضرت حق سبحانه و تعالی راهی نیست، اصل وجودش جای انکار و تردید ندارد. حضرت در بیانات مختلفی در نهج البلاغه به این مطلب اشاره میکنند.
*دسترسی به کنه حقیقت حق سبحانه و تعالی امکانپذیر نیست
نکته دوم اینکه بعد از داستان اصل معرفت، کنه معرفت ربوبی و جایگاه حق سبحانه و تعالی بهلحاظ چگونگی حقیقت اوست. این هم از سنخ «ما لاریب فیه» است و دسترسی به کنه حقیقت حق سبحانه و تعالی امکانپذیر نیست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه بارها و با کلمات مختلف به این دو نکته اشاره دارند. یک مطلب این است که آیا اصل وجود واجب حق سبحانه تعالی امکانپذیر است یا خیر که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمایند: تردید نیست که این مطلب امکانپذیر است و اصل وجود تحقق خداوند به حدّی ظاهر و روشن است که احدی نمیتواند آن را انکار کند. ایشان در نهج البلاغه میفرمایند :« فَهُوَ الَّذى تَشْهَدُ لَهُ اَعْلامُ الْوُجُودِ عَلى اِقْرارِ قَلْبِ، خطبه 49 نهج البلاغه»؛ یعنی اگر یک قلب جاهل و منکری وجود داشته باشد که بخواهد با زبان اقدام به انکار خدای متعال کند، قلب و حقیقت وجودی او، بر وجود حق سبحانه و تعالی دلالت دارد. بعد میفرمایند« وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ » گرچه کنه وجود حق سبحانه و تعالی ناشناختنی است؛ اما هیچ تردیدی در وجود حدّ اصلی وجود حق سبحانه و تعالی نیست. نکته اول اعتراف به وجود حق سبحانه و تعالی و اقرار به ذات خداوندمتعال از اولیات معرفت انسانی است و اینگونه نیست که برای اثبات وجود حق سبحانه و تعالی نیاز به امری باشد؛ بلکه آنقدر ظاهر و روشن است که کافی است، انسان چشم باز کند و آن حقیقت را بهلحاظ جلوهها و نشانهها و علائم ببیند که « أین ما تولّوا فثمّ وجهالله ، بقره 115»، به هر سمت و جهتی نظر کنید، جز وجه الهی نخواهید دید.
*چگونگی وجود حق سبحانه و تعالی
مسئله دوم این است که وجود حق سبحانه و تعالی چگونه وجودی است وحدّ وجودی و قدر و جایگاه آن چگونه است؟ اینها مسائلی است که همگان در آن مانده و احدی را یارای راهیابی به حدّ وجودی حق سبحانه و تعالی نیست. خداوند متعال در قرآن این مطلب را با آیاتی آشکار فرموده و میفرماید:« وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ، آل عمران 30»، خدای عالم شما را از تحقیق و تفکر در باب ذات و حقیقت لایتناهی او و نظایر آن نهی کرده است. نظر رسول اکرم(صلي الله عليه و أله و سلم) این است که« و لا تَفَكَّروا في اللّه ِ فتَهلِكوا،كنز العمّال ،5705 ». اگر بخواهید در ذات الهی تفکر داشته باشید، قطعاً به هلاکت میرسید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بیان دیگری میفرمایند:« لا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللّه ِ سبحانَهُ على قَدرِ عَقلِكَ فتَكونَ مِن الهالِكينَ ،نهجالبلاغة ، الخطبة 91.] »، هرگز مپندار که قدرت تقدیر حق و چگونگی او را درک کنی؛ اگر بخواهی در باب تقدیر حق سبحانه و تعالی اظهار نظر کنی، قطعاً قدرت عظمت او بهحدی است که از درک آن عاجز خواهی بود. خداوند متعال در قرآن میفرماید:« وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ، زمر 67»؛ همگان باید به این معنا مستحضر باشند؛ درعین حال که وجود حق سبحانه و تعالی آشکار و بدیهی و اوّلی است و نیازی به اثبات ندارد؛ بلکه اثبات هر چیزی به وجود اوست و خدای عالم همان نوری است که ظاهر بذاته و مظهرغیره، اوست که الله نور السّماوات والارض؛ اما این حقیقت در عین اینکه اصل هستی او آشکار است، اما احدی را یارای شناخت جایگاه حقیقت و اندازه و قدر خداوند نیست؛ نه انسانهای عادی، بلکه حتی انبیاء و عقول انبیاء هم دارای چنین جایگاهی نیستند. این مسئله بهجهت آن است که حق سبحانه و تعالی یک حقیقت نامحدود و انسان یک حقیقت محدود است و محدود قدرت دستیابی به نامحدود را ندارد. گرچه مطلق میتواند مقیّد را درک کند؛ اما مقیّد قدرت درک مطلق را ندارد. محاط، قدرت درک محیط را ندارد؛ گرچه محیط، قدرت درک محاط را دارد. اوصافی مانند اطلاق، احاطه و مطلق بودن و محیط بودن و نظایر آن اوصافی است که هم در حوزه واجب سبحانه و تعالی و اشراف او به هستی نظر دارد و هم اینکه هرگز یک موجود مقیّد و محاط قدرت دستیابی به یک حقیقت مطلق و محیط را نخواهد داشت و امیرالمؤمنین(علیه السلام) این مطلب را در نهج البلاغه با بیانات مختلفی ذکر فرموده و میفرمایند در عین حال که آن حدّ از کلیّت واجب روشن است که هیچ چیز حاجب از آن نیست «ولم یحجبها امواج بمعرفته»؛ اما این واقعیت وجود دارد که « لَم يُطْلِعِ العُقولَ عَلى تَحديدِ صِفَتِهِ و لَم يَحجُبْها عَن واجِبِ مَعرِفتِهِ، نهج البلاغه : الخطبه49»؛ هرگز عقول انسانها به این جایگاه دست نمییابند که بتوانند اوصاف الهی را شمرده و تعریف و تحدید کنند.« فَلَا عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ وَ لَا قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ، نهج البلاغه : الخطبة 49 » امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه همواره این دو نکته را در باب معرفت خدای عالم در کنار هم ذکر میکنند که احیاناً این دو نکته خلط نشوند که اصل وجود حق سبحانه و تعالی هرگز قابل تردید و انکار نیست؛ اما کنه و حقیقت حق سبحانه و تعالی نیز قابل دسترسی نیست. در عین حال حضرت در باب نحوه معرفت مطالبی را مطرح میکنند که یم اول ناظر به نحوه معرفت است.
*باب معرفت حصولی
در باب معرفت حصولی که از راه استدلال و مباحث فلسفی و کلامی امکانپذیر است، انسان نمیتواند از درگاه محدود علم کلام یا علم فلسفه به حقیقت حق سبحانه و تعالی راه یابد. گرچه هر کدام از این علوم بهمیزان وسعت و رشدی که پیدا کردهاند، تا حدی اصل وجوب و اوصاف واجب را بیان میکنند؛ اما هرگز قدرت فاش کردن و یافتن حقیقت الهی را نخواهند داشت. این عبارت که با عبارات نزدیک به هم در نسخ مختلف نهج البلاغه بهعنوان نم اول از نمهای چهلگانه مطرح شده، این است که «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ،خطبه 179 نهج البلاغه» انسانها بر اساس دانش حصولی و عقل استدلالی و برهانی که در قالب علم فلسفه و کلام به ظهور میرسد هرگز نخواهند توانست به ذاتی الهی و حقایق حق سبحانه و تعالی راه پیدا کنند؛ اما برای قلوبی که به حقیقت ایمان آشنا و منجلی شدهاند، امکان دارد که حق را در آن جلوه بنگرند و مشاهده کنند؛ البته نه به این معنی که خداوند را در حوزه ذات و اوصاف ذاتیه بیابند؛ چراکه آنها محدوده ممنوعه هستند و احدی را یارای درک شهودی و عرفان قلبی ذات حضرت حق یا اوصاف ذاتی حق سبحانه و تعالی نیست؛ لذا برخی از بزرگان در آثارشان دارند که اندیشه انبیای الهی و انسانهایی که کمّل از عقل و عقلا هستند نیز، هرگز به جایگاه الهی راهی نخواهند داشت.
ابزار ادراک انسان را سه مسئله حسّ و تجربه، عقل اعتباری و یا حداکثر قلب و شهود عرفانی تشکیل میدهند. حضرت در نهج البلاغه میفرمایند: هیچیک از این سه ابزار بشری انسان را به حدّ الهی نزدیک نمیکند. تنها امری که ممکن است انسان را به حدود و ساحت الهی مقرب و نزدیک کند، عبارتست از قلبی که به حقیقت ایمان منجلی و آشکار شده است. بنابراین همانطور که خدای عالم در قرآن بهصراحت فرمود :« لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ، انعام 103»، این ابصار قطعاً ناظر به بصر عادی نیست؛ چرا که خداوند متعال جسم نیست که مجسّم و قابل رؤیت باشد؛ بنابراین ابصار بصیرتهای درونی هستند که از راه قلب برای انسان امکانپذیر است. لا تدرکه الأبصار، همانگونه که چشم سر نمیتواند یک حقیقت لطیف و مجرّد از ماده را بنگرد، عقل بشری هم این قدرت را ندارد که بخواهد از یک موجود لطیف خبیر مطلق محیط، آگاهی و شناخت پیدا کند؛ لذا قرآن میفرماید: :« لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَوَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ، انعام 103». این لطافت یعنی اینکه خداوند در حیطه ادراک بشری از نوع حسّی، عقلی یا قلبی درنخواهد آمد و خداوند آگاهی است که واقف به همه اسرار و رموز هستی و جهان وجود است.
از این منظر حضرت میفرمایند:« و لا يدرك بالحواس و لايقاس بالناس ،نهج البلاغه خطبه 182» یا در خطبهای دیگر حضرت میفرمایند:« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُدْرِكُهُ الشَّوَاهِدُ وَلَا تَحْوِيهِ الْمَشَاهِدُ وَلَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ وَلَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِر، نهج البلاغه خطبه 185» هیچیک از حقایقی که در حوزه ادراکی واقع بشود، زمینه ادراک الهی را فراهم نخواهد کرد؛ چراکه حق سبحانه و تعالی در جایگاه برتری قرار دارد. بنابراین آنچه که بشر میتواند در باب حق سبحانه و تعالی بیابد نسبت به مظاهر و افعال و شؤونات و آیات الهی است و هرگز نمیتوان آنها را بعنوان ادراک حق سبحانه و تعالی نامید؛ لذا با عبارت « لَمْتُحِطْ بِهِ الاْوْهَامُ، خطبه 185 نهج البلاغه »؛ یعنی برای عقول،فهم و وهم بشر، امکان احاطه بر حوزه الهی نیست؛ بل تجلّی لها بها؛ بلکه آنچه برای بشر امکان ادراک دارد، تجلّیات و مظاهر الهی است. حضرت نکته بسیار لطیفی را در این تعبیر خود دارند که « بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا، وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا، خطبه 185 نهج البلاغه »:یعنی خدای عالم بهوسیله مخلوقاتش بر انسان تجلّی کرده است و انسانها با مخلوقاتی که، آیات، دلایل، شواهد و نشانههای او هستند، به او نزدیک میشوند. همین باعث میشود انسان قادر به یافت آن حقیقت محجوب نباشد؛ چراکه خلقیاتی مانند آسمان، زمین، شجر و حجر، حجابهایی هستند تا انسان نتواند آن محجوب و حقیقت پس پرده عالم غیب را مشاهده کند. از این منظر حق سبحانه و تعالی در عین اینکه برای عقول تجلّی میکند، عقول از اینکه بتوانند او را آنگونه که هست، بیابند، امتناع دارند و این امتناع ذاتی آنهاست و یک موجود محدود محاط این قدرت را ندارد که به یک موجود واجبِ مطلقِ محیط، اشراف پیدا کند و اگر کسی توانست، حق سبحانه و تعالی را ادراک کند، به یک نحوه ولو نحوه علمی به او احاطه پیدا کرده است؛ در حالیکه خدای عالم « وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ ، بروج 20» است و از همه موجودات فراتر و برتر و بلکه نسبت به آنها احاطه دارد.
بنابراین در مجموع میتوانیم به چند نکته اشاره کنیم.
*اثبات حق سبحانه و تعالی
نکته اول اینکه اثبات حق سبحانه و تعالی فوق آن است که انسان بخواهد، مؤونهای برای این امر داشته باشد، بلکه ظاهرتر از ظاهر است و بلکه هر ظاهری به ظاهریّت او ظاهر است و حق سبحانه و تعالی هرگز مخفی و محجوب نیست تا انسان به دنبال دلیل و نشانهای باشد تا بخواهد او را بیابد؛ لذا این سخن که احیاناً بخواهیم، ادله و شواهدی را ذکر کنیم، عمدتاً تنبیهی هستند و یک سلسله نشانهها و شواهدی را در ذهن تداعی میکنند تا انسان بتواند او را بهتر و برتر بیابد.
*اصل وجود حق سبحانه و تعالی غیر قابل تردید است
نکته دوم اینکه اکنون که اصل وجود حق سبحانه و تعالی غیر قابل تردید است، این نکته وجود دارد که هرگز انسان فکر نکند، اینکه خدای عالم ظاهر و آشکار است و ادله و شواهد بهصورت واضح بر اصل وجود حق سبحانه و تعالی دلالت دارد، پس خدای عالم قابل شناخت است. اینطور نیست و بسیاری از عبارات در نهج البلاغه به این امر ناظر است که انسان قدرت شناخت حق سبحانه و تعالی را ندارد و عقول انسانی دون آن هستند که بتوانند بر حقیقت نامتناهیِ واجبِ مطلقِ محیطِ مشرف، احاطه پیدا کنند و احاطه علمی به حضرت حق، مثل احاطه عینی، برای انسان ممتنع است.
*راه شناخت حق متعال
نکته سوم این است که اگر انسان بخواهد حق سبحانه و تعالی را بهتر و بیشتر بیابد، چه راهی در اختیار دارد؟ آیا این راه فلسفی و کلامی است که راه استدلال و برهان و بیان شواهد و نشانههاست و آیا آیات آفاقی و انفسی میتوانند خداوند را آنگونه که به کنه ذات هست، به ما معرفی کنند؟ هرگز این امکان وجود ندارد. در نهج البلاغه تعبیری است که میفرماید: وقتی انسان در تعریف مخلوقی از مخلوقات عاجز باشد، بهعنوان مثال بشر قدرت بر توصیف طاووس یا نحل و نمل ندارد، حال چگونه خالق آنها را توصیف کند. یا حضرت در باب معرفت نفس میفرماید: « من عجز عن معرفة نفسه فهو عن معرفة خالقه عاجز ». این مطلب در مستدرک نهج البلاغه آمده است و میفرماید: کسی که از معرفت نفس خود عاجز است، قطعاً از معرفت خالق این نفس عاجزتر و اعجز خواهد بود. اگر احیاناً انسان فکر کند، در عین حال که خداوند ظاهر و آشکار بوده، «و الله نورالسّماوات والارض» است، قدرت دارد تا به حوزه الهی نزدیک شده و احاطه پیدا کند، نیز، باید از محدوده تفکر و معرفت بشر دور داشته شود و احدی به این فکر نباشد تا بتواند به کنه وجود حق سبحانه و تعالی دست پیدا کند و این منجر به هلاکت و نابودی خواهد بود و مانند این است که انسان بخواهد، در یک اقیانوس متلاطم و عمق بینهایت شنا کند در، حالیکه انسان قدرت توقف در چنین جایگاهی ندارد.
*راه قلب، مناسبترین راه برای شناخت
حضرت در این عبارت خاص به این نکته اشاره میکنند که اکنون که بشر به این دو نکته اساسی واقف شده است، اگر بخواهد به ساحت الهی نزدیک بشود، مناسبترین راه برای او راه قلب است و باید از راه طهارت و تطهیر قلب و تزکیه و صفای نفس این مسیر را طی کند.
ایمان در حقیقت پذیرش یک حقیقت است که در جلوه ظاهر نبوده و در جلوه باطن است و قادر است، به انسان این روشنایی را عرضه کند که در پس عالم شهود، حقایقی وجود دارد که انسان با شناخت آنها میتواند جلوههای حقایق مجرده را ببیند؛ اما این ایمان دارای درجات و مراتبی است که باید با تکمیل ایمان، آن را به یقین رساند. وقتی انسان به معرفت یقینی و به عینالیقین و حقالیقین رسید، میتواند ساحت الهی و جلوههای برتر الهی را شاهد باشد. همانگونه که قرآن کریم میفرماید:« كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَالْيَقِينِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ، تکاثر آیات 5 و6» این مطلب اختصاصی به جحیم و جهنّم ندارد و همه حقایق غیبی برای آن انسانی که صاحب علم یقین است امکانپذیر است؛ چون علیبنابیطالب(علیه السلام) چنین جان و روح بلندی داشت و به برکت ایمانی که بهیقین نشسته بود، حقایق هستی برای او امکانپذیر بود، فرمود:« لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ، وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الْإِيمانِ، خطبه 178 نهج البلاغه». وقتی از حضرت سئوال شد که « وَ قَدْ سَأَلَهُ ذِعْلِبُ الْيَمانِى، فَقالَ: هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ؟ فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَفَأَعْبُدُ ما لا أَرى؟» آیا شما خدا را دیدهاید؟ فرمود: من کسی نیستم که خدایی را عبادت کنم که او را ندیده باشم و منظور از دیدن، دیدن شئونات و ظهورات برتر حضرت حق است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن جایگاه به آن حقیقت راه پیدا میکند. بنابراین بر طبق بیانات ایشان آنچه که میتواند انسان را به ساحت حق سبحانه و تعالی نزدیک کند، مباحث کلامی، فلسفی و علم حصولی نیست، قرب به ساحت حضرت الهی، در ساحت ایمان به حقیقت نشسته، به یقین بدل شده و حقایق را شهود میکند، امکانپذیر است.
*تکمیل بحث
در تکمیل این بحث میتوانیم این نکته را مطرح کنیم که خدای عالم ذاتی، اوصافی، افعالی دارد. افعال الهی همان شئونات ربّ العالمینی است که در تمام ساحتها ظهور و بروز دارد و همان اسمای الهی است که میگوییم:« وَ بِأَسْمَائِك الَّتِی مَلَأَتْ (غَلَبَتْ) أَرْكانَ كلِّ شَی ءٍ، فرازی از دعای کمیل »، حضرت در نهج البلاغه بحثی را مطرح میکنند که بسیار منتشر و مورد توجه حضرت واقع شده است که بحث مقارنت و مباینت است. حضرت میفرماید: خدای عالم در عین اینکه با همه اشیا قرین و نزدیک است، در عین حال از همه اشیا دور است. قرین است به این دلیل که فیض حق در درون اشیا راه پیدا میکند. عبارات نهج البلاغه که میفرماید: « مع کل شئٍ لا بمقارنه و غیرکل شئٍ لا بمزایله » یا میفرماید:« لَمْيَقْرُبْ مِنَ الاْشْياءِ بِالْتِصاق ، وَ لَمْيَبْعُدْ عَنْها بِافْتِراق، خطبه 162 نهج البلاغه» یعنی هم به اشیا نزدیک است و هم به اشیا دور است؛ نزدیک است از آن جهت که فیض خاصش را در آن شئٍ قرار داده است:« وَ بِأَسْمَائِك الَّتِی مَلَأَتْ (غَلَبَتْ) أَرْكانَ كلِّ شئٍ، فرازی از دعای کمیل »؛ اما حق سبحانه و تعالی فراتر از این اسم خاص است و اسما بینهایت و فراوانی دارد؛ لذا هم نزدیک است بهلحاظ اینکه آن فیض خاص در وجود آن اشیاء است و هم دور است، به این دلیل که او صاحب جلالت و شکوه است که انسانها به آن جایگاه راهی ندارد. « دان في علوّه و عال في دنوّه» ، این هم از نکاتی است که لازم است در حوزه معارف الهی به آن توجه کنیم. خدای عالم میفرماید: « وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ، بقره 186» این« فإنّی قریب» ناظر به مقام فعل حق است؛ نه ناظر به مقام ذات یا اوصاف ذاتیه. در مقام فعل، خدای عالم دستگیری و رسیدگی کرده و حوائج و نیازها را برطرف میکند و شفا بخش است و تأمینکننده حاجات است و نظایر آن؛ بنابراین اسمائی نظایر شافی، کافی، قاضی و امثال ذلک، اسما فعلیّه حضرت حق هستند که قرین اشیا هستند و در درون اشیا وجود دارد و این فیض حقّ است که حق سبحانه و تعالی با این اسامی به بندگان نزدیک بوده و از آنها دستگیری میکند.
*نکته پایانی
در پایان جا دارد به این نکته اشاره کنیم که علیبن ابیطالب(علیه السلام) خداوند را با این نوع از معرفت به ما معرفی میکنند. تردیدی نیست اگر بخواهیم معرفتی در زاویه توحید داشته باشیم، از سوی اولیای الهی نظیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواهد بود. اینکه اهلبیت(علیهم السلام)ما را با ساحت توحید آشنا میکنند، هم، از خود توحید است؛ نه اینکه اینها را اصل بدانیم و توحید را در سایه آنها قرار بدهیم. امام رضا(علیه السلام) میفرمایند: « لا إلهَ إلَّا اللّهُ حِصنی، فَمَن دَخَلَ حِصنی أمِنَ مِن عَذابی؛ قالَ: فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادانا: بِشُروطِها و أنَا مِن شُروطِها، ابن بابویه(صدوق)، التوحید، ۱۳۸۹ق، ص۲۵»، این سخن امام سخن توحید است؛ یعنی توحید در وجود امام رضا(علیه السلام) آشکار شده است. آیا این سخن ایشان سخن وحی و سخن الهی نیست؟ قطعاً سخن خداست؛ پس توحید مطرح میکند که ولایت شرط معرفت کامل نسبت به توحید است. اینگونه نیست که بخواهیم از راه ولایت، توحید را بدون دستیابی و توجه اصلی به آن درک کنیم؛ در عین حال که معرفت صحیح، معرفت کامل و حق معرفت نسبت به حق سبحانه و تعالی امکان ندارد؛ مگر از جانب اهلبیت(علیهم السلام)و از جریان ولایت؛ اما خود این مسئله هم از جایگاه توحید به ما ارائه شده است و الله که وجود او «لاریب فیه» است گفته است: راه معرفت ما از اینها میگذرد:« بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ ، فرازی از زیارت جامعه کبیره». از این منظر دعای امام صادق(علیه السلام) برای عصر غیبت خود را نشان میدهد که « اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْلَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْاَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْلَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْاَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْلَمْتُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى.» ؛ بنابراین اگر معرفت ربوبی نباشد، انسان هرگز نخواهد توانست، رسالت را بیابد و اگر معرفت به رسالت نباشد، انسان نمیتواند معرفت به امام زمانش را تأمین کند. پس توحید، اصل همه اعتقادات ماست و ولایت در سایه توحید روشن میشود. البته حقیقت جایگاه و مراتب توحید و نظایرآن توسط اهلبیت(علیهم السلام)به ما خواهد رسید. بنابراین ضمن اعتراف به اولین معرفت که «اوّل الدّین معرفة الجبّار یا معرفة الله سبحانه و تعالی» است، امیدواریم این نوع از معرفت که در سایه ولایت به ما رسیده است و خود این ولایت ارمغانی از جایگاه توحید است، بتوانیم به حقیقت توحید آنگونه که هست آشنا شویم و با معرفت قلبی که خدای عالم فرمود: وقتی این قلب انسانی به جایگاه یقین و اطمینان رسید، قدرت مشاهده حقایق را دارد که «لو تعلمون علمالیقین، لترونّ الجحیم» همین سخن را امیرالمؤمنین(علیه السلام)در نهج البلاغه دارند که« لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ،خطبه 179 نهج البلاغه» امیدواریم این ایمان برتر که میتواند حقایق الهی را برای ما آشکار کند؛ نصیب همه ما بشود.