پایگاه اطلاع رسانی اسراء: صاحبنظران علم اخلاق برآنند كه بخشهای آغازین علم اخلاق را آشنایی با رذایل اخلاقی و راه های زدودن آنها تشكیل می دهد؛ انسان، نخست باید رذایل اخلاقی و نفسانی را شناسایی و آنها را «دفعاً» یا «رفعاً» طرد كند؛ به این معنا كه، اگر ندارد، بكوشد به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها آلوده است، تلاش كند آنها را برطرف كند. آشنایی با رذایل اخلاقی برای طبیب روح، درست مانند آشنایی با سموم برای طبیب جسم لازم و سودمند است؛ تا خود به آنها مبتلا نشود و به دیگران نیز هشدار دهد تا به آن دچار نشوند و اگر دچار شدند، راه درمان را به آنان نشان دهد و آنان را درمان كند. پیش از این به «توبه» به عنوان اولین مرحله از مراحل مانع زدایی از سیر و سلوک پرداختیم. در ادامه به بیان اهمیت «زهد» در مانع زدایی از سیر و سلوک می پردازیم.
زهد
برای رسیدن به «ما عنداللّه»، چارهای جز ترك متاع فریب نیست و این ترك، «زهد» نام دارد كه به تعبیر مرحوم محقق طوسی از مراحل مانعزدایی از سیر و سلوك است. البته زهد، به معنای ترك متاع فریب نیست، بلكه به معنای بیرغبتی است، و چون بیرغبت بودن، تمرین طلب میكند، نخست انسان باید متاع نیرنگ را ترك كند، آنگاه كم كم در آن بی رغبت شود و برای بیرغبتی، معرفت لازم است. اگر انسان بداند چیزی مایه فریب است و او را بعد از سلب حیثیت رها میكند آن را ترك میكند؛ مانند این كه شخص معتاد، مواد مخدّر را ترك میكند و نسبت به آن زاهد و بیرغبت میشود تا به زیانش آگاه باشد و بداند كه این مواد، انسان را ترك میكند؛ یعنی انسان را به جایی میرساند كه دیگر تحمّل آن را ندارد. بنابراین، زهد، صِرف ترك نیست، بلكه تركِ آمیخته با بیرغبتی است و ترك، اولین قدم زهد است.
در قرآن كریم در قصّه حضرت یوسف (علیه السلام) آمده است: ﴿وكانوا فیه من الزاهدین﴾[1]؛ آنان، در خرید یوسف، بی رغبت بودند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز می فرمایند: «زهدك فی راغب فیك، نقصان حظٍ ورغبتك فی زاهد فیك ذل نفس»[2]؛ بیرغبتی تو نسبت به كسی كه به تو علاقه مند است دلیل كمی بهره توست و رغبت تو به كسی كه او نسبت به تو بی میل است،عاملِ خواری توست. پس زهد در یك شیء به معنای بی رغبتی به آن است.
تعلّق به دنیا برای سالك، رهزن و پایبند است و قدرت را از وی سلب می كند. از این رو تلاش قرآن كریم این است كه انسان را نسبت به دنیا بی رغبت كند و بگوید در عین حال كه دنیا جلال و جمال فراوانی دارد، ولی جز ابزار چیز دیگری نیست و بنابراین، اگر كسی به این ابزار دل ببندد، خود را «متعلّق» می سازد و با دست خودش، پای خود را می بندد و از سلوك باز می ماند.
قرآن كریم به پیغمبر اكرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) میفرماید: ﴿لا تمدّنّ عینیك إلی ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدّنیا لنفتنهم فیه ورزق ربّك خیر وأبقی﴾[3]؛ به شكوفه هایی كه در دست دیگران است و ما به آنان دادهایم، چشم مدوز؛ زیرا ما می خواهیم آنان را با آن شكوفه ها بیازماییم ولی رزق پروردگار تو بهتر و ماندنیتر است؛ زیرا شكوفه های دنیا برای كسی میوه نخواهد شد. عالَم طبیعت چنان سرد است كه تا این شكوفه بخواهد به بار بنشیند و به ثمر تبدیل شود سرمای زودرس طبیعت از راه می رسد و شكوفه می ریزد.
نشانه زهد
نشانه زهد در سوره «حدید» آمده است: ﴿لِكَیلا تأسوا علی ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتكم﴾[4]. اگر كسی خواست بفهمد به مقام زهد رسیده و به قرارگاه آن بار یافته است یا نه، نشانه آن این است كه نه هنگام آمدن متاع دنیا خوشحال و نه هنگام رخت بر بستن آن نگران خواهد شد.
گاهی انسان، در حقیقت، سوداگر است ولی خود را زاهد می پندارد و این روا نیست؛ یعنی چون طمع نعمتهای بهشت دارد، در دنیا زاهد است مانند مهمانی كه كم بخورد تا در سفره مهمانی بتواند پرخوری كند كه این، زهد نیست بلكه فرومایگی روح و یك سوداگری مذموم است؛ یعنی، گاهی كسی دنیا را برای دنیا یا ستایش مردم، ترك و خود را به این اوهام سرگرم می كند و او در این صورت، سوداگر و به تعبیرمحقّق طوسی فرومایه است[5].ولی گاهی انسان ازمسائلدنیا میگذرد و زاهدانه زندگیمیكندتادرآخرت به آتش جهنم نسوزد یا به بهشت برود (نه برای خوردن). در این صورت نیز گرچه امید بهشت خوب است ولی درجه عالیه كمال انسانی نیست.
زهد راستین آن است كه انسان نسبت به غیر خدا زاهد یعنی بی رغبت و نسبت به خدا راغب باشد و «ماسوی الله» را برای «الله» ترك كند؛ آن خدایی كه همه چیز است و در اعماق هستی انسان، حضور و ظهور و بر آن، احاطه دارد و همه هستی انسان را لذیذ و كامیاب میكند؛ لذّتی كه قابل وصف نیست. در باره امام سجّاد (علیه السلام) نقل شده است كه در دل شب می فرمود: «أین الزاهدون فی الدّنیا أین الراغبون فی الآخرة»[6]؛ یا فرشتگانی كه زاهدان را ندا میدهند، ناظر به همین قسم از زهد است. البته در اوائل امر، سخن از ﴿والاخرة خیر وأبقی﴾[7] است، ولی در مراحل نهایی ﴿والله خیر وأبقی﴾[8] مطرح است.
خیر ماندگار
چنانكه گذشت، نزاهت روح با تعلّق به غیر خدا هماهنگ نیست. به همین جهت، قرآن كریم گاهی دستور میدهد شما دنیا را ترك كنید و زهد بورزید و گاهی ترك دنیا و لزوم زهد را با تحلیل عقلی، بیان میكند. عصاره آن تحلیل عقلی به صورت قیاس اقترانی شكل اوّل است كه به عنوان صغرای قیاس میفرماید: ﴿ما عندكُمَ ینفَد وما عِندَ اللّه باقٍ﴾[9] و به عنوان كبرای قیاس میفرماید: ﴿بقیت اللّه خیرٌ لكُم إن كنتُم مؤمنین﴾[10] و نتیجه، آن كه: «ما عنداللّه خیرٌ»؛ آنچه نزد خداست، همان باقی و خیر است.
البته این «خیر» به آن معنا نیست كه آنچه نزد شماست خوب و آنچه نزد خداست بهتر است؛ زیرا خیر، «افعل تعیینی» است نه «تفضیلی»، به عبارت دیگر، «خیر» مانند لفظ «أوْلی» در آیه: ﴿أُولوا الأرحام بعضُهم أوْلی ببَعض﴾[11] برای تعیین است نه تفضیل؛ یعنی فقط آنچه ماندنی یا آنچه نزد خداست خیر است.
بر اساس آیه شریفه ﴿وَمَا الحیوة الدّنیا إلّا متاع الغرور﴾[12]، هر چه صبغه غیر الهی دارد فریب است و دیگر معنا ندارد كه گفته شود آنچه نزد خدا یا به نام آخرت است، از دنیا بهتر است؛ زیرا دنیا اصلاً «بِه» نیست تا آخرت «بهتر» باشد.
نتیجه قیاس منطقی كه گفته شد این میشود كه: «ما عند غیراللّه فانٍ وما هُوَ الفانی شرٌ لكُم» پس «ما هو عند غیراللّه شرٌ لكم» كه به این ترتیب، یك «قیاس صریح» و یك «قیاس مطوی» به دست میآید.
زندگی جاودانه!
انسان زندگی جاوید میخواهد و این خواستهاش حقّ است؛ زیرا انسان مردنی نیست؛ او هماكنون زنده است و اگر حجاب تن را بیفكند زندهتر میشود و نیز خواهان شركت در سعادت گذشتگان و آیندگان است و این خواسته نیز حق و امكانپذیر است؛ امّا اگر بخواهد تلاش و كوشش كند تا جلو مرگ تن را بگیرد و در عالم طبیعت، به مدّت نامحدود به سر ببرد، سودی ندارد و راه باطلی است.
در تعارفهای مردم ایران هنگام دید و بازدید عید نوروز سابقاً گفته میشد: «هزار سال بمانی! ». این تعارف باطل كه هم اكنون نیز كم و بیش در برخی از نقاط هست، از ایران به حجاز رفت و آنها هم در برخوردها به یكدیگر میگفتند: «عِشْ ألْفَ نیروز»؛ یعنی، هزار سال ماندگار باش كه در این زمینه آیه نازل شد: ﴿یودّ أحدهم لَوْ یعمَّر ألف سَنَةٍ وَما هُوَ بِمُزحزحه مِن العَذابَ﴾[13]؛ یعنی گروهی مانند یهود و مشركان علاقمندند هزار سال بمانند و بر فرض اینكه هزار سال بمانند و این تمنّی باطل جامه عمل بپوشد، از عذاب الهی رهایی ندارند و هزار سال زندگی كردن، مشكل آنها را حلّ نمیكند.
حدّ معمول و متوسّط عمر عدّهای بین شصت تا هفتاد سال است و در روایات نیز آمده است كه بین شصت و هفتاد سال صحنةء كارزار مرگ است: «ما بین السّتین إلی السّبعین معترك المنایا»[14]. پیغمبر اكرم و امیرالمؤمنین (صلوات الله علیهما) نیز شصت و سه سال زندگی كردند. ما وظیفه داریم در این مدّت كوتاه دل خود را از غبار تعلق به غیر حق پاك كنیم و برای تابش نور خدا درآن زمینه را فراهم كنیم؛ چون كار بدنی و ارزش آن محدود است ولی ارزش كار قلب، كه به تولّی و تبرّی برمیگردد و آن را معرفت صحیح تأمین میكند، نامتناهی است؛ زیرا قلب و روح مجرّد است و مجرّد، محدود به زمان و مكان نیست.
چنانچه ما دوست ابرار و محبّ بالاتر از آنان بوده و، خودمان جزو ابرار باشیم، كمكم به مقام مقرّبین راه پیدا میكنیم. و اگر از نظر درك و گرایش درونی صحیح نباشیم و فقط علاقمند به ابرار باشیم، بهره كافی نخواهیم برد. باید از كسی كه میگوید: «أحبُّ الصّالحین و لستُ منهُم»، پرسید چرا از آنان نیستی و چرا سعی نكردهای كه از آنان باشی؟ با اینكه راه باز و شرایط حاصل است.
در روایتی از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده كه: «حُبُّ الأبرار لِلأبرار ثوابٌ للأبرار وحُبُّ الفُجّار للأبرار، فضیلةٌ لِلأبرار وبغض الفجار للأبرار زین لِلأبرار وبغض الأبرار للفجّار خزی علی الفجّار»[15]؛ محبت ابرار (نیكان) به ابرار فضیلتی برای ابرار است؛ محبّت فجار نسبت به ابرار نیز فضیلتی برای ابرار است، ولی مشكلی را برای فاجر حل نمیكند. و كینهتوزی فاجر نسبت به ابرار زینتی برای مردان نیك است، بدون اینكه از عظمت آنها بكاهد، ولی اگر مردان نیك كه تبرّی آنان حقّ است، نسبت به فاجران كینه داشته باشند، این مایه رسوایی آن فاجران است. این چهار جمله نورانی كه از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده، روشنگر معیار ارزش اخلاقی است كه بر اساس تولّی و تبرّی تنظیم میگردد.
بهترین راهی كه قرآن كریم برای تهذیب روح ارائه میدهد، این است كه پس از شناخت تجرّد روح، آن را به چیزی جاودانه علاقمند كنیم و اصرار بر زندگی جاودانه در دنیا نداشته باشیم؛ زیرا هر انسانی حتی پیامبران در این جهان جاودانه نیستند: ﴿إنَّكَ میتٌ وَإنَّهُم میتون﴾[16]، بلكه اصرار داشته باشیم كه آثار ما جاودانه باشد. چنانكه قرآن كریم میفرماید: ﴿ونَكتُبُ ما قَدَّموا وَاثارهم﴾[17]. آثار جاودانه را روح جاوید بر جای میگذارد و این كار هم شدنی است.
مراتب زهد
برای زهد، مراتبی است: زهد در حرام، زهد در مشتبهات و زهد در مباحات.
اوّلین قدم زهدِ در حرام ترك حرام است؛ امّا صِرف ترك حرام برای نزاهت روح كافی نیست. كسی كه مایل است معصیت كند ولی برای ترس از جهنّم یا رسیدن به بهشت معصیت نمیكند اهل سیر و سلوك نیست، اضافه بر ترك معصیت یا حرام، باید انسان نسبت به آن متروكْ، زاهد یعنی بیرغبت باشد.
سالك پس از گذراندن این مرحله، باید نسبت به شبهات زاهد باشد. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «إنَّما الأُمورُ ثلاثه: أمر بین رشده فیتّبع وأمر بین غیه فیجتنب وأمر مشكل یرّد علمه إلی الله». پیامبر اكرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز فرمودند: «حلال بَین وحرام بَین وشبهات بین ذلك فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرمات وهلك من حیث لا یعلم... فإنّ الوقوف عند الشبهات خیر من الإقتحام فی الهلكات»[18]؛ بعضی از امور، حلال روشن و بعضی حرام روشن و بعضی مشتبه، و بین حلال و حرام است؛ نیز از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است كه گناهان به منزله «قُرقْگاه» خداست؛ كسی كه در اطراف قرقگاه قدم بزند، ممكن است در آن داخل شود: «والمعاصی حِمَی الله، فمن یرتع حولها یوشك أن یدخلها»[19].
زهد در زهد
كسانی كه «منازل السّائرین» را تنظیم كردهاند میگویند: زهد، برای توده مردم «قربت»، و برای سالك «ضرورت»، و برای خاصّه مردم، «خشیت» است. توده انسانها اگر زاهد باشند، به خدا نزدیك میشوند و همین مایه بهشتی شدن آنهاست، ولی كسانی كه اهل سیر و سلوكند، گرچه این زهد برای آنها مایه تقرّب است ولی آن را ضرورت میدانند و میگویند چارهای جز این نیست.
اگر كسی بخواهد به «باقی» برسد، باید از دام «فانی» برهد، نه تنها از نظر عمل بلكه از نظر رغبت هم باید از آن فاصله بگیرد. پس زهد برای سالكان، ضرورت است؛ امّا برای كسانی كه در اواخر سیر و سلوكند همین زهد خشیت است یعنی مایه هراس است كه مبادا در حدّ زهد، بمانند و فریب زهد را بخورند و گرفتار خودخواهی و غرور شوند و بگویند ماییم كه زاهدانه به سر میبریم.
از سوی دیگر، انسان وقتی در زهد تمرین كرد برای این كه از قربت و ضرورت و خشیت برهد و به مرحله والاتر برسد، كمكم در خود زهد، زهد میورزد. در اوایل و نیز اواسطِ راه، زاهد به زهد كه وصفی كمالی است علاقمند است؛ امّا در پایان راه میبیند این وصف هم برای او دام است؛ چون اگر وصف را میخواهد معلوم میشود اوّلاً موصوف را هم میخواهد، یعنی به خودش نیز توجّه دارد و خود را هم میخواهد و ثانیاً به وصف خود توجّه دارد و آن را مایه كمال خود میداند و هیچیك از اینها با «سلوك اِلی اللّه» سازگار نیست. چون در سیر و سلوك الی اللّه، مقصود نهایی «لقاء اللّه» است. بنابراین، توجّه به زهد و عنایت به خود زاهد، رهزن است. به همین جهت سالكِ آگاه در پایان راه، در خود زهد هم، زهد میورزد، یعنی در بیرغبتی، زاهد است و از آن اعراض میكند.
تا دل كسی، اهل تسبیح و تقدیس نباشد به لقای «سبّوح قدّوس» راهی ندارد و آن دلی مسبِّح و مقدِّس است كه خودش، مظهر سبُوح قدّوس باشد. پس اگر به خود و به كمال خود توجّه دارد، سبّوح و منزّه از نقص نیست و وقتی خود، مبرّای از عیب و منزّه از نقص نباشد، مظهر سبّوح و قدّوس بالذّات هم نیست. بنابراین، وقتی مظهر سبّوح و قدّوس میشود كه خود و كمال خود را نبیند: «یك نكتهات بگویم: خود را مبین كه رَستی».
اثر غبار روبیدل
زهد، غبار روبیدل است. صحنه دل، چون آیینه، مایل به سوی حق است و هر علاقهای به غیر خدا غباری است بر آیینه دل. جان غبار آلوده و گرد گرفته راهی به حریم خدا ندارد و غبارروبی ضریح دل و گردگیری رواق جان شرط لازم تابش نور حق در آیینه دل است. ذات اقدس اِله برای قلب، كعبهای قرار داده كه قلب فطرتاً به آن متوجّه است و تعلق به غیر خدا جلوِ دید قلب را میگیرد.
فرشتگان كه دائماً به یاد حقند و هرگز از عبادت او، خسته نمیشوند، بر اثر این است كه آنان متوجّه كعبه مقصودند و غباری جلو دید آنها را نمیگیرد و اولیای الهی هم كه در غبارروبی مجرّبند، در حد فرشتهزندگی میكنند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) درباره فرشتهها و همچنین اولیای الهی سخنی دارند كه نشان میدهد هم فرشتگان و هم اولیای الهی، مبرّا و منزّه از تعلّق به غیر خدا هستند؛ در وصف ملائكه میفرمایند: «لَم تَطْمع فیهم الوساوس فتقتَرِعَ برینها علی فكرهم»[20]؛ وسوسه، طمع و شیطانی كه در دل انسان و جنّ وسوسه میكند، درحرم امن دلهای فرشتگان راه ندارد و به همین جهت ذات اقدس اِله، منقطه نفوذ شیاطین را فقط محدوده انسان و جنّ میداند و در سوره فلق و ناس به ما میآموزد كه بگوییم: ﴿قُل أعوذُ بربّ الفلق٭ من شرّ ما خلق... ﴾[21]، ﴿قُل أعوذ بربّ النّاس٭ ملك النّاسِ ٭ إلهِ النّاس ٭ مِن شرِّ الوسواس الخنّاس... ﴾[22]. بنابراین، به فرموده امام علی (علیهالسلام) وسوسهها در ملائكه، طمع نكردهاست تا چرك شك بر دل آنها سلطه یابد و آن را غبار بگیرد؛ یعنی وسوسه «رین»، غبار و چرك است وشیاطین در فرشتهها این نفوذ را ندارند و بنابراین، دلهای آنان منزّه از غبار تعلّق به غیر خداست.
در نامه حضرت علی (علیه السلام) برای معاویه نیز آمده است: «وقد دعوتَ إلی الحرب، فَدَعِ النّاس جانباً واخرج إلی واعْفِ الفریقین مِن القتال لتعلم أینا المَرین علی قلبه والمُغطی علی بصره»[23]؛ ای معاویه! تو به جنگ فرا خواندهای. بنابراین، مردم را به یك سوی رها كن و آنان را به میدان جنگ نفرست و خودت بیا تا بفهمی كه در قلب كدام یك از ما «رین» یا تعلّق به غیرخداست؛ یعنی ﴿كلّا بل ران علی قلوبهم ما كانوا یكسبون﴾[24]، دامنگیر تو شده و رین و چرك، قلبت را آلوده كرده و جلو دید تو را گرفته است و هم از این روست كه خدا را نمیبینی، ولی قلب من مبرّای از رین و غبار و تعلّق به غیر خداست.
در این نامه، امیرالمؤمنین (علیه السلام) همان وصفی را كه برای ملائكه یاد میكند برای خودش نیز یاد میكند و این، خاصیت ولایت است؛ زیرا آلودگی دل، از وسوسه شیطان نشئت میگیرد و منشاء وسوسه از درون، نفس امّاره و از بیرون، ابلیس است. از این جا معلوم میشود كه انسانهای مهذّب كه دل را دفعاً یا رفعاً غبارروبی كردهاند، با فرشتگان، محشورند.
حكیم ابونصر فارابی (رضوان الله علیه) كه از حكمای بزرگ اسلامی به شمار میرود، در باره سرّ نامگذاری ابراهیم (علیه السلام) به خلیل میگوید:
«وقیل: سمّی «خلیلا» بأربعة أشیاء، ببذل نفسه للنیران و قلبه للرَّحمن و ولده للقربان و ماله للأخوان»[25]؛ سرّ این كه ابراهیم (علیه السّلام) به «خلیل» ملقّب شد، این است كه او قلب خود را به خدا و جانش را به آتش سپرد؛ فرزندش را قربانی كرد و مال خود را به دوستان بخشید.
اوّلین كار ابراهیم خلیل، این بود كه قلبش را به خدا داد؛ یعنی چهره جانش را متوجّه كعبه لقای حقّ كرد و چیزی به عنوان تعلّق به غیر خدا در حرم قلب او، راه پیدا نكرد و مهمّ هم همین است كه انسان قلبش را متوجه خدا كند. در این صورت اگر تن را به آتش بدهد، مهم نیست؛ چون اگر چه تن میسوزد ولی جان رنج نمیبرد. احساس، از آنِ روح است و اگر روح متوجّه جای دیگر باشد، انسانِ واله در حبّ خدا احساس عذاب ندارد و درد را نمییابد. از این رو خلیل حقّ در مقابل ﴿حرّقوه وانصروا الهتكم﴾[26] كاملاً ایستادگی كرد؛ آنها دستور دادند بدن ابراهیم خلیل را بسوزانید و بتهای خود را یاری كنید، ولی خلیل حقّ، مقاومت كرد.
اگر چه این نظم و ترتیب، در كتاب «الملّة» فارابی نیامده است؛ امّا نظم منطقی همین است كه گفته شد. بنابراین، اوّل، بذل بدن به آتش نیست بلكه بذل قلب به خدا و آنگاه بذل بدن برای آتش و تقدیم فرزند برای قربانی و مال به دوستان است. این كارها بعد از آن كار اوّل، دشوار نیست. چون محور اصلی تصمیمگیری، قلب است.
حكایتهای فراوانی از انبیا، اوصیا و اولیا (علیهم السّلام) نقل شده است كه از مجموع آنها میتوان اصل مشتركی را استنباط كرد و آن این است كه گاهی آنان كارهای سخت را در حال نماز انجام میدادند و رنجِ آنها را احساس نمیكردند. چون قلب آنان متوجّه كعبه حقیقی بود. پس معلوم میشود كه اگر صحنه قلب مبرّای از تعلّق به غیر خدا باشد، همه كارها سهل است.
شاهد دیگر، تكلیف دشوار و سنگینی است كه خدای سبحان متوجّه پیامبر اكرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) كرد و فرمود: ﴿لا تُكَلفُ إلاّ نَفسَك﴾[27]؛ تو مؤمنان را به جنگ با دشمنان و دفاع از حریم دین، ترغیب كن و اگر كسی به ندای تو پاسخ مثبت نداد، تو خود، مكلّف هستی كه صحنه را ترك نكنی. افراد عادی میتوانند بر اثر ترس یا تقیه، وظیفه خود را ترك كنند؛ امّا رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) موظّف است تا آخرین لحظه برای حفظ دین مقاومت كند و چنین ایستادگی بسیار دشوار است. آن حضرت (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از مكّه به طائف رفت و در آن جا به پاهای مبارك او سنگ زدند تا خونین شد و در حقیقت پای او را رجم كردند؛ همان گونه كه برخی از انبیا را تهدید به رجم می كردند و میگفتند: ﴿لَئن لم تَنتهوا لنَرجمنَّكُم﴾[28]؛ امّا او از ابلاغ پیام الهی دست برنمیداشت.
از سوی دیگر، ذات اقدس اِله به رسول اكرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) میفرماید كه ما كارها را برای تو آسان كردهایم: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك٭ ووضَعنا عنكَ وزرك٭ الّذی أنقض ظهرك٭ ورفعنا لكَ ذكرَك﴾[29]، ﴿ونُیسّرُكَ لِلْیسْری﴾[30]؛ ما تو را برای انجام كار خیر، میسّر میكنیم؛ یعنی، نه تنها كار را برای تو آسان میكنیم بلكه تو را برای انجام كار خیر، میسّر میكنیم كه این فوق میسّر كردن كار برای انسان است. خدای سبحان در پاسخ حضرت موسای كلیم كه به او عرض كرد: ﴿یسِّرلی أمری﴾[31]، میفرماید: این خواسته تو همراه با خواستههای دیگر، مستجاب شده است: ﴿لقَد أوتیت سُؤْلكَ یا موسی﴾[32]؛ امّا خدای سبحان به پیغمبر اكرم ص، با وجود این كه آن حضرت دشواریها را تحمّل كرد، میفرماید: ﴿ونُیسِّرك للیسری﴾[33] ما تو را برای انجام كارها و عاقبت خیر و كمال، آسان میكنیم.
علّت، آن است كه صعوبت و سهولت را جان درك میكند، نه تن و اگر جان، متوجّه «الله» باشد، همه كارها برای او سهل است؛ چون چیزی به عظمت و ارزش لذّت لقای حقّ نیست؛ چنانكه مرحوم فارابی میگوید: «در بهشت، نعمتهای فراوانی هست ولی بالاتر از نعمتهای بهشتی، زیارت انبیا و اولیا و بالاتر از همه، «لقاء الله» است[34].
همنشینی با بیماردلان
دستور قرآن حكیم و عترت طاهرین به ما این است كه وقتی به عیادت بیمار رفتید، زیاد ننشینید و زود برخیزید. برای این كه او خسته است و رنج میبرد. حكیم بزرگ اسلام جناب فارابی نقل میكند: از حكیمی پرسیدند بهترین موعظه ها چیست؟ گفت: با مردم عادی نباید زیاد نشست. چون آنان نوعاً بیمارند و انسانهای سالم در اقلیت هستند: «إذا دخلت علی مریض فلا تطل القعود عنده، والنّاس كلّهم مرضی، فاعلم وافهم»[35].
خداوند درباره ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿إذجاء ربّه بِقلب سلیم﴾[36] و كسانی در قیامت، طرفی میبندند و از عذاب میرهند كه در آن روز با قلب سلیم، وارد شوند: ﴿إلاّ من أتی الله بقلب سلیم﴾[37].
همچنین عیسای مسیح و یحیای زاهد(سلام الله علیهما) دارای قلب سلیمند؛ زیرا قرآن كریم با دو تعبیر، سلامتِ این دو بزرگوار را بیان كرده است: درباره حضرت یحیی میفرماید: ﴿وسلام علیه یوم ولد ویوم یموت ویوم یبعث حیاً﴾[38] و از زبان حضرت عیسی میفرماید: ﴿والسلام علی یوم ولدت ویوم أموت ویوم أبعث حیاً﴾[39]. اینها دارای قلب سلیم هستند؛ زیرا سلامت دوران حیات و سلامت حال موت حتماً به معنای سلامت قلب است و گرنه انسانی كه میمیرد در حال مردن قطعاً سلامت بدن ندارد.
امّا از انبیا، اولیا و «اوحدّی» از مؤمنان كه بگذریم، تحصیل قلب سالم از غبار و رین، دشوار است و بنابراین، بسیاری از انسانها بیماردلند. قرآن منافق را «مریض» میداند: ﴿فی قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً﴾[40]، ﴿فتری الّذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشی أن تُصیبنا دائرة﴾[41]؛ كسانی را كه قلبشان مریض است میبینی كه با بیگانه رابطه سرّی دارند و میگویند شاید نظام اسلامی شكست بخورد و مشركین برگردند.
نیز قرآن، عدّهای را مریض میداند كه منافق نیستند ولی ایمانشان ضعیف است و بر اثر ضعف ایمان، مریضند؛ چنانكه در سوره «احزاب» میفرماید: ﴿لئِن لَم ینته المنافقون والّذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینة لنغرینّك بهم﴾[42]. در این آیه، منافقان، بیماردلان و نیز كسانی كه اراجیف، اكاذیب و شایعات دروغپخش میكنند جدای از یكدیگر ذكر شدهاند؛ یعنی، یك عدّه با این كه منافق نیستند، مریضند. البته ناشران اراجیف یا از منافقانند یا از افراد ضعیفالایمان. بنابراین، بسیاری از مردم، مریض هستند و فارابی میگوید انس با آنان روا نیست. نشست و برخاستی كه عالمانه و زاهدانه نبوده و در مدار تعلیم و تعلّم نباشد روا نیست. كسی كه بخواهد رشد كند، باید مواظب نشست و برخاست خود باشد.
كسی كه در مجلسی بنشیند و در آن علمی فرا نگیرد، حقّ آن مجلس را ادا نكرده و به همان نسبت از خدا دور شده است، بنابراین، در دید و بازدیدها و جلساتی كه سود علمی و معنوی ندارد باید نشست ها كوتاه شود. البته اگر جلسه، عالمانه و در آن، مسائل علمی و سودمند مطرح است انسان هر چه بنشیند رواست.
راه تمحیص دل
قرآن، همان گونه كه هدف وحی را نزاهت روح آدمی میداند، راه تهذیب روح را هم ارائه كرده، میفرماید: ﴿ولیبتلی الله ما فی صدوركم ولیمحّص ما فی قلوبكم﴾[43]؛ جهاد اكبر، اوسط و اصغر و هرگونه دستور الهی، برای آزمون دل است. اگر دلی تیره باشد، خداوند با افاضههای متوالی آن چنان فیض مستمرّ و متنوّع را از راه وحی و عقل یا از راه آزمونهای علمی و عملی ادامه میدهد تا این تیرگی را برطرف كند.
تمحیص، به معنای تطهیر است و تأدیب ظریفی را نیز به همراه دارد: معلوم میشود گناه، آلودگی است و گنهكار، آلوده است و آلوده به حریم كبریای خدا، راه ندارد. خداوند وقتی ناخالصی را زدود، صفا در قلب مینهد. البته شفافیت و صفا مراتبی دارد: اگر به اوج خود برسد، معرفت خود را به آن قلب، تا آن جا كه ظرفیت دارد، عطا میكند و اگر به اوج شفّافیت نرسد، بعضی از مراحل وسط و پایین علوم و الهام ها را بهره او میكند؛ اوصاف ملائكه، آخرت، بهشت و گوشهای از اسرار نهانی و غیب را به او میفهماند.
برای «تمحیص»، دو نمونه در سوره مباركه «رعد» آمده است كه یكی در امور طبیعی و دیگری در امور صنعتی است. در زمینه امور طبیعی میفرماید: ﴿أنزل منَ السّماء ماء فسالَت أودیة بقدرها فاحتمل السَّیل زَبَداً رابیاً﴾[44]؛ خداوند از آسمان، بارانی نازل كرده است كه این باران های متراكم، سیل می شود و این سیل خروشان، كفی را به همراه دارد.
در زمینه امور صنعتی نیز میفرماید: ﴿وممّا یوقدون علیه فی النّار ابتغاء حلیة أومتاعٍ زبدٌ مثله﴾[45]؛ اگر فلزی مانند طلا را گداخته و ذوب كنید، كفی بر روی آن قرار میگیرد كه زرگرها برای استحصال طلای ناب آن كف را میزدایند و به این كار «تمحیص» میگویند.
رودخانههای كم آب، در مسیر رسیدن به دریا، به مصارف گوناگون كشاورزی، صنعتی و مانند آن رسیده یا وارد شنزاری میشود و در شنها فرو میرود و به دریا نخواهد رسید. این سیل است كه از قلّه كوه، ریزش میكند و به سینه و دامنه آن میرسد و چیزی جلو آن را نمیگیرد و خود را به اقیانوس میرساند و به مقصد میرسد اما عُبابِ سیل را حُباب و زَبَد همراهی میكند و آنچه ماندنی است همان عُباب است كه به مقصد میرسد.
چنانكه برای تشخیص طلای خالص از ناخالص و زدودن ناخالصی از آن، كوره حدّادی و گداختن لازم است. اگر كسی بخواهد مشكلات اخلاقی خود را برطرف كند باید خلق خالص را از خلق ناخالص جدا كند و این، تنها با موعظه و درس و بحث، حاصل نمیشود، بلكه باید یا سیل گونه اشك بریزد و بنالد و ضجّه بزند و یا بر اساس علل و عواملی باید جان گداخته و دل سوختهای او را بسوزاند و به تعبیر استاد ما مرحوم «الهی قمشهای» بگوید:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست ٭٭٭٭ خام بُدم، پخته شدم، سوختم
بنابراین، اگر كسی بخواهد پاك شود و به بهشت راه پیدا كند، باید گداخته شود. اگر خود، گداخته نشود، گدازندگان او میگدازند: ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلودهم بدَّلناهُم جلوداً غیرها﴾[46].
پاورقی....................
[1] ـ سوره یوسف، آیه 20.
[2] ـ نهجالبلاغه، حكمت 451.
[3] ـ سوره طه، آیه 131.
[4] ـ سوره حدید، آیه 23.
[5] ـ أوصاف الأشراف، ص 80.
[6] ـ بحار، ج 46، ص 76.
[7] ـ سوره اعلی، آیه 17.
[8] ـ سوره طه، آیه 73.
[9] ـ سوره نحل، آیه 96.
[10] ـ سوره هود، آیه 86.
[11] ـ سوره احزاب، آیه 6.
[12] ـ سوره آل عمران، آیه 185.
[13] ـ سوره بقره، آیه 96.
[14] ـ بحار، ج 6، ص 119.
[15] ـ محاسن برقی، ج 1، ص 414.
[16] ـ سوره زمر، آیه 30.
[17] ـ سوره یس، آیه 12.
[18] ـ وسائل، ج 27، ص 157.
[19] ـ وسائل، ج 27، ص 161. «قرقگاه» همان منطقهممنوعه است؛ اطراف مناطق باتلاقی یا درّههای هولناك را «قُرُق» میكنند تا كسی به خطر نیفتد.
[20] ـ نهجالبلاغه، خطبه 91، بند 48.
[21] ـ سوره فلق، آیات 1 ـ 2.
[22] ـ سوره ناس، آیات 1 ـ 4.
[23] ـ نهجالبلاغه، نامه 10، بند 7.
[24] ـ سوره مطففین، آیه 14.
[25] ـ الملة، ص 100. فخر رازی این تعبیر ادبی و ظریف را بدون اسناد به فارابی در تفسیر خود آورده است.
[26] ـ سوره انبیاء، آیه 68.
[27] ـ سوره نساء، آیه 84.
[28] ـ سوره یس، آیه 18.
[29] ـ سوره انشراح، آیات 1 ـ 4.
[30] ـ سوره اعلی، آیه 8.
[31] ـ سوره طه، آیه 26.
[32] ـ سوره طه، آیه 36.
[33] ـ سوره اعلی، آیه 8.
[34] ـ الملّة، ص 96.
[35] ـ همان.
[36] ـ سوره صافات، آیه 84.
[37] ـ سوره شعراء، آیه 89.
[38] ـ سوره مریم، آیه 15.
[39] ـ سوره مریم، آیه 33.
[40] ـ سوره بقره، آیه 10.
[41] ـ سوره مائده، آیه 52.
[42] ـ سوره احزاب، آیه 60.
[43] ـ سوره آل عمران، آیه 154.
[44] ـ سوره رعد، آیه 17.
[45] ـ همان.
[46] ـ سوره نساء، آیه 56.