اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الانبياء و المرسلين سيما خاتمهم و افضلهم محمد و اهل بيته الاطيبين الانجبين سيما بقية الله في العالمين بهم نتولي و من اعدائهم نتبرء الي الله.
موضوع سخن مباني قرآني نهضت حسيني(عليه السلام) است يعني نهضت سالار شهيدان(سلام الله عليه) بر مبناي چه اصلي از اصول قرآن كريم سامان پذيرفت. در طيّ بحث گذشته اشاره شد كه محور بحث اين نيست كه ما دليل قرآني براي كار حسينبنعلي(سلام الله عليه) جستجو كنيم، زيرا كار معصوم، قول معصوم، تقرير معصوم يعني سنّت معصوم(عليه السلام) معادل قرآن كريم است همان طوري كه آيات قرآن حجت است كار معصوم، حرف معصوم، امضاي معصوم هم حجت است اينكه گفتند شما روايات را بر قرآن كريم عرضه كنيد ببينيد درست است يا نه، منظور اين است كه آنچه از ائمه(عليهم السلام) نقل شد و شما نميدانيد كه اين گفته امام است يا نه. بر قرآن كريم عرضه كنيد اگر مخالف قرآن نبود معلوم ميشود گفته امام است، يعني سنجيدن سنّت معصوم با قرآن كريم براي اين نيست كه سنّت حجيتش ثابت شود، بلكه براي آن است كه ما بفهميم آيا اين گفته معصوم است يا نه، اگر ثابت شد گفته معصوم است يا فعل معصوم است نيازي بر عرضه بر قرآن كريم نيست يقيناً حجت است.
اما محور بحث اين است كه چون قرآن با عترت طاهرين هماهنگاند اگر آيهاي در قرآن يافتيم از سنّت جستجو ميكنيم ببينيم مشابه اين در سنّت هست يا نه، و اگر در سنّت معصومان(عليهم السلام) چيزي را يافتيم به قرآن مراجعه ميكنيم ببينيم معادل اين و هماهنگ اين در قرآن هست يا نه.
ما نهضت سالار شهيدان را كاملاً به ياد داريم اين سامانه خاص آيا در قرآن كريم تبيين شد يا نه؟ آيا مسئله دفاع و نثار و ايثار تا اين حد، در قرآن كريم آمده است يا نه؟ آيا براي حفظ مكتب انسان ميتواند از همه آنچه در اختيار اوست بگذرد يا نه؟ پس محور بحث دومي است و نه اولي.
باز روشن شد كه در قرآن كريم اول انسان را معرّفي ميكند، بعد جهان را معرفي ميكند، بعد پيوند انسان و جهان را. مكتب براي ما وقتي محترم است كه انسان را بشناسيم چون مكتبشناسي جزء علوم انساني است و نه تجربي، عنصر محوري علوم انساني، شناختن انسان است تا ما خودمان را نشناسيم ارزش مكتب براي ما روشن نيست. قرآن كريم اين مثلث را كاملاً ترسيم ميكند، ميگويد جهان هست، انسان هست، پيوند انسان و جهان هم هست، آسمان و زمين و راه شيري و شمس و قمر و ثابت و سيّار هست، زمين و سلسله جبال و معادن هست، دريا و آبزيستان هستند از يك طرف، انسان هست از طرف دوم، بين انسان و جهان پيوند است از طرف سوم، اين مثلث پربركت را كه قرآن تشريح ميكند ميگويد گرچه اين مثلث سه ضلع دارد ولي ضلع اصلياش انسان است يعني اگر خداي سبحان آسمانها را آفريد، شمس و قمر را آفريد، راه شيري را آفريد براي انسان آفريد و اگر انسان و جهان با هم رابطه دارند خط رهبري، دستور رهبري، پيوند و پيمان انسان و عالَم به دست انسان است آن كه انسان است رُكن اصلي اين عالم را تشكيل ميدهد.
پس اگر كسي خود را به شمس و قمر بفروشد يا به راه شيري بفروشد ضرر كرده است، اگر به انسان بگويند اين مليونها ستارههاي ثابت و سيّار را به تو ميدهيم تو هويّت خود را در اختيار ما قرار بده، چنين انساني ضرر كرده است. اينكه وجود مبارك پيامبر اعظم(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود اگر شما آفتاب را در دست راست من قرار بدهيد، ماه را در دست چپ من قرار بدهيد، يعني بتوانيد نظام سپهري را در اختيار من قرار بدهيد من تسليم نميشوم[1] سرّش اين است، خب چرا انسان اين قدر ميارزد؛ گرانتر از ماه است، گرانتر از آفتاب است، گرانتر از راه شيري است؟ براي اينكه در تبيين خلقت راه شيري به شمس و قمر در جلسه قبل به عرضتان رسيد كه خداي سبحان ماده اصلي اينها را معيّن كرد فرمود من آفتاب و ماه را از يك مُشت دود خلق كردم، اما انسان را از روح خودم خلق كردم، انسان كجا، ماه كجا! انسان كجا، شمس كجا! فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[2] يعني براي پرورش و پيدايش نظام سپهري يك مُشت دود و دخان و گاز بود، آنگاه ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾[3] ما اين يك مُشت دود و گاز را به صورت آسمانهاي هفتگانه درآورديم ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾[4] راه شيري درست كرديم، ستارههاي ثابت و سيار درست كرديم اينچنين نيست كه اينها از ملكوت آمده باشند، قبلاً يك مُشت دخان گازي خفهكننده بود كه ما به اين صورت درآورديم بعداً هم به صورت يك تلّ ويرانه در ميآيد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كوِّرَتْ﴾[5] ميشود ﴿إِذَا النُّجُومُ انكدَرَتْ﴾[6] ميشود كلّ اين سپهر عوض ميشود، شمس بساطش جمع ميشود، قمر بساطش جمع ميشود، راه شيري در هم كوبيده ميشود يك جهانزلزلهاي ميآيد ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[7] نه زمينلرزه، جهانلرزه است وقتي ميخواهد قيامت قيام بكند يك جهانلرزه است. وقتي زمينلرزه شد اين ساختمانها فرو ميريزد اما وقتي عالملرزه شد، جهانلرزه شد، ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾، [آنگاه] شمس و قمر ميريزند، ستارههاي ثابت و سيار ميريزند در هم كوبيده ميشوند به حالت اولي بر ميگردند، اما انسان همچنان با عظمت و جلال و شكوه دارد به لقاي خدا ميرود.
سرّ اينكه انسان اينچنين است فرمود انسان يك تَني دارد خاكي ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[8] از روح خودم به او عطا ميكنم، از ملكوت خودم به او عطا ميكنم او حقيقتي دارد كه در آسمانها و زمين نمونه ندارد، او جانشين من است، خليفه من است، كسي است كه كار مستخلفعنه را انجام ميدهد، انسان از بين رفتني نيست، انسان نابودشدني نيست، انسان مسافر ابد است كه همواره اين راه را دارد طي ميكند، خب آدم يك موجود ابدي را به يك موجود گذرا تبديل بكند يقيناً ضرر كرده. قرآن اول اين را تبيين كرد، بعد فرمود در اين مثلث عنصر اصلي انسان است، انسان يك ضلع اصلي، كلّ جهان طبيعت ضلع ديگر، پيوند انسان و جهان هم ضلع سوم كه عالم و اين پيوند هر دو به دست انسان است.
وقتي انسان با اين جلال و شكوه شد ميتواند خليفه خداي سبحان باشد. اگر جناب حكيم سنايي كه بزرگان بعدي از ايشان با جلال و شكوه ياد ميكنند درباره كعبه گفت: كعبه از آن جهت محترم است كه ياي ﴿بَيْتِي﴾ آن را مزيّن كرده، كعبه را به تعبير حكيم سنايي گفتند شما پرنيانپوشي نكنيد، پوشش گرانبها به كعبه ندهيد، كعبه احتياجي به تزيين ندارد، جمال كعبه به جامه نياز ندارد، زيرا جمال كعبه را آن ياي ﴿بَيْتِي﴾ بس است به تعبير سنايي، چون ذات اقدس الهي از كعبه به عنوان ﴿بَيْتِي﴾ ياد كرده است فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾[9] اين خانه، خانهٴ من است اين «ياء» متكلّم كه كعبه به اين «ياء» اضافه شده: ﴿بَيْتِيَ﴾ يعني خانه من، سنايي ميگويد اين «ياء» تمام زيور و زينت كعبه است او احتياجي به پرده و پوشاك و پرنياني ندارد، خب اگر خداي سبحان كعبه را با يك «ياء» مزيّن كرده است همين «ياء» را چندين جا درباره انسان كريم اضافه كرد، فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ از روح خودم به انسان دادم درباره كعبه كه نفرمود روح خودم را به كعبه دادم، لذا مؤمن از كعبه هم بالاتر است.
مرحوم ابنبابويه قمي در كتاب قيّم من لا يحضره الفقيه نقل ميكند وقتي حسينبنعليبنابيطالب(سلام الله عليه) قيام كرد ابنزبير امام زمانش يعني حسينبنعلي را ياري نكرد، بعد از شهادت امام حسين، امام زمان، امام سجاد بود، زينالعابدين بود، باز ابنزبير امام زمان خود را ياري نكرد، مأموران اموي او را تعقيب كردند ابنزبير در مكه بود، درون كعبه رفت آنجا متحصّن شد امويان بالاي كوه ابوقبيس ـ كه الآن برداشتند ـ منجنيق گذاشتند، سنگباران كردند، كعبه را ويران كردند، ابنزبير را گرفتند و اعدام كردند. حرف ابنبابويه اين است كعبه را خداي سبحان محترم ميشمارد؛ اما براي حرمت امام كسي كه با امام زمانش مخالفت كند اگر به درون كعبه هم پناهنده شود خدا او را پناه نميدهد اين عظمت ايمان است كه بر كعبه مقدّم است، كعبه سنگ و گِل است دوباره آن را ميسازند، چندين بار كعبه خراب شد به وسيله سيلي كه آمده كعبه خراب شد، به وسيله زلزلهاي كه در حجاز آمده كعبه خراب شد، بر اثر گذشت زمان و مروز زمان كعبه خراب شد، شايد از عصر حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) تا الآن نزديك بيست بار كعبه را ساختند، كعبه خانهاي است كه سنگ است و گِل است بعد از مدتي ويران ميشود سيل آن را ويران ميكند، زلزله آن را ويران ميكند؛ اما انسانيت انسان اينچنين نيست آدميّت آدم اينچنين نيست بالاتر از كعبه است، بالاتر از آسمانها و زمين است.
اگر معناي انسان را ذات اقدس الهي به خوبي تبيين كرد آنگاه روشن ميشود براي حفظ اين مكتبي كه انسانيت را ميسازد، اين مكتبي كه انسان را خليفه خدا قرار ميدهد، اين مكتبي كه حرمت انسان را بالاتر از كعبه ميكند، اين مكتبي كه حرمت انسان را، قيمت و ارزش انسان را بالاتر از شمس و قمر ميكند براي حفظ اين مكتب اگر كسي نثار كند، ايثار كند، خودش را و فرزندانش را قرباني كند ضرر نكرده است، سود برد اينها براي حفظ اين مكتب اين همه تلاش و كوشش را تحمل كردند، اين هم يك مطلب.
مطلب بعدي آن است كه روش قرآن كريم در مبارزات، اول مبارزههاي فرهنگي است، اول تعليم است، تدريس است، فرمود دو راه دارد، انبيا با دو راه با مردم سخن ميگفتند هم راه عمومي داشتند، هم راه خصوصي داشتند نه عمومي را بر خصوصي ترجيح ميدادند، نه خصوصي را بر عمومي رهبران الهي اينچنين بودند، ائمه(عليهم السلام) هم اينچنيناند، علما هم اينچنيناند فرمود انبيا آمدند با مردم سخن گفتند، ﴿كافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[10] بودند ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[11] را زياد ميگفتند، مردمي فكر ميكردند، مردمي سخن ميگفتند، مردمي كتاب مينوشتند، مردمي ابلاغ ميكردند با توده مردم، يك حوزههاي علمي خصوصي هم داشتند اصحاب خاص را ميپروراندند براي اينها درس ميگفتند ولي آن اولي تعليم بود.
اين دو عنوان را ذات اقدس الهي براي رهبران الهي مشخص كرده است: يكي تعليم است و يكي تدريس. تعليم با سخنراني حاصل ميشود، با نوشتن مقاله حاصل ميشود، با پيام حاصل ميشود، با ارشادهاي محفلي حاصل ميشود اينها تعليم است چه اينكه با كتاب هم حاصل ميشود؛ اما تدريس يك حوزه خاص دارد، يك كتاب مخصوص دارد اين را ميگويند تدريس.
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود رهبران الهي دو كار ميكردند به مردم از راه تعليم و به خواص از راه تدريس: ﴿بِمَا كنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكتَابَ وَ بِمَا كنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[12] اينها هم معلم بودند، هم مدرّس بودند. در تدريس كتابي هست و يك اصطلاحي هست و يك نشست و برخاست خاص است كه براي خواص از اصحاب بود اين دو راه را انبيا داشتند. حسينبنعليبنابيطالب(سلام الله عليه) همين دو راه را داشت با خواص خود از راه تدريس قرآن، با توده مردم از راه تعليم قرآن، گاهي نامه مينوشت، گاهي پيام ميدادم، گاهي گفتمان داشت، گفتگو داشت، مناظره داشت دعوت به حكمت بود، دعوت به موعظه بود، دعوت به جدال احسن بود، راههاي فراواني را انبيا داشتند روش قرآني بود، حسينبنعلي(سلام الله عليه) هم اين روش را داشت يعني هم عناصر محوري قيام سالار شهيدان قرآني است، هم روش نهضت حسيني قرآني است، هم مطالبش قرآني است، هم روش تبيين اينها قرآني است.
وجود مبارك ابيعبدالله در مناظرههاي قرآني به خود آيات تمسّك ميكرد امروز دوم محرّم است هنوز سالار شهيدان به كربلا نرسيده، قبل از اينكه به كربلا برسد پشت كوفه خيمهاي ديد، فرمود اين خيمه براي چه كسي است؟ عرض كردند براي عبيداللهبنحرّ جعفي است، حضرت، حجّاج بن مسروق را فرستاد فرمود پيام مرا به صاحب خيمه برسان، بگو حسينبنعلي عازم است شما كوفيها از او دعوت كرديد الآن موقع نصرت حسينبنعلي است بيا او را ياري كن. حجاجبنمسروق اين پيام سالار شهيدان را به صاحب خيمه رساند، او گفت من يك مرد محافظهكاريام كوفه هم در آستانه تحول تاريخي است من براي اعلام بيطرفي از كوفه بيرون آمدم اينجا خيمه زدم حسينبنعليبنابيطالب شخصاً حركت كرد تا اين شخص را يعني عبيدالله حرّ جعفي را نجات بدهد ـ خوب عنايت كنيد كه در تمام اين گفتگوهاي حضرت آثار قرآني ميدرخشد ـ عبيدالله گفت من در خيمهام نشسته بودم ديدم وجود مبارك سالار شهيدان با بچهها و اصحاب طرف خيمه من آمده به استقبال حضرت رفت، حضرت را بالا نشاند به حضرت عرض كرد اين محاسن شما خيلي مشكي است اين رنگ طبيعي محاسن شماست يا رنگ كرديد، وجود مبارك سيدالشهداء در اين گفتگوي كوتاه فرمود من رنگ كردم من زود پير شدم «عجّل لي الشيب»[13] اينكه ميبينيد محاسنم مشكي است من رنگ كردم براي اينكه يك مبارز، يك مجاهد آثار پيري در او نباشد مستحب است كه رنگ بكند تا دشمن او را پير و ضعيف و ناتوان تلقّي نكند. حضرت فرمود پيري زودرس به سراغ من آمده نفرمود پير شدم فرمود: «عجّل لي الشيب» اين صحنه گذشت حضرت جوابي را كه عبيداللهبنحرّ جعفي داده بود را رد كرد فرمود شما جزء مردم كوفه هستيد، مردم كوفه هم از من دعوت كردند براي ياري من الآن در جريان مسلم شنيديد كه مسلم را كشتند بر شما واجب است كه مرا ياري كنيد.
عبيداللهبنحرّ جعفي همين حرف را زد همان حرفي كه به حجّاجبن مسروق گفت، گفت من يك آدم محافظهكاريام بخواهم با شما بجنگم دين من در خطر است، با آنها بجنگم دنياي من در خطر است من براي اعلام بيطرفي از كوفه به در آمدم كه نه با شما باشم، نه با آنها؛ ولي من حاضرم كمك مالي بكنم اين شمشير تيز را به شما ميدهم، اين اسب را به شما ميدهم، اين مصالح جنگي را به شما ميدهم.
وجود مبارك ابيعبدالله اين آيه را در جواب او خواند رد كرد فرمود: ﴿وَ مَا كنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾[14] فرمود من از آدم گمراه كمك نميخواهم من آمدم تو را نجات بدهم اسب تو و شمشير تو و سپر و ساير مصالح جنگي تو كارآمد نيست من خواستم تو را درمان كنم تو يادت هست سوابق سوئي در جواني داشتي بيا الآن همه اينها را شستشو كن، الآن وقت توبه است الآن وقت نجات پيدا كردن است من از آدم گمراه كمك نميگيرم اين آيه را حضرت خواند و برخاست[15] ﴿وَ مَا كنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.
سرّ اينكه كمك او را نخواست براي آن است اين نهضت صدر و ساقهاش طيّب و طاهر است خونهاي پاك بايد ريخته بشود، مال پاك بايد در اين راه صرف بشود، مال آلوده در اين راه به مقصد نميرسد، نيّت آلوده در اين راه به هدف نميرسد، آن بيان نوراني قرآن كريم كه در سخنان امام حسين تابيد اين است كه ما از گمراهان براي روشن شدن راه دين كمك نميگيريم ما كسي نيستيم كه بگوييم هدف وسيله را توجيه ميكند، ما نميگوييم از هر راهي ميتوان به مقصد رسيد اين بيان را در بخشهاي ديگر فرمودند «من حاول امراً بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لمجيء ما يحذر»[16] يعني اگر كسي بخواهد از راه گناه به مقصد برسد زودتر از ديگران سقوط ميكند، گناه وسيله نيست براي رسيدن به رفاه نميشود با مال حرام پل بست، مال حرام وسيله رسيدن به رفاه نيست، كار حرام وسيله نيل به مقصد نيست، ابزار محرم وسيله صعود به قله شرف نيست «من حاول امراً بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لمجيء ما يحذر» اگر كسي بخواهد از راه گناه به مقصد برسد زودتر از ديگران افول و غروب دارد اين را سالار شهيدان در بخش ديگر فرمود.
منظور آن است كه در ردّ پيشنهاد عبيداللهبن حرّ جعفي آن آيه را خواند تا روشن شود هم مباني نهضت حسيني آيات قرآن كريم است، هم روشش، روش اين است اول دعوت كرده با حكمت، با موعظه، با جدال احسن، با نامه نوشتن، با مناظره، با گفتمان، با گفتگو، با پرسمان مكرّر در اين راه، در اين رفت و آمد اين كارها را كرده يعني فاصله مدينه تا مكه اين هشتاد، نود فرسخ را با همين اين عناوين گذرانده. در مكه با عده زيادي مناظره كرده، محاجه كرده، سؤال و جواب داشت، مباحثه كرده از همين راه.
هنگامي كه همگان عازم عرفات بودند در روز ترويه سخنراني كرده فرمود من عازم عراقم از همان اول هم حضرت قصد عمره مفرده كرده بود؛ نه قصد عمره تمتّع و حج تمتّع تا احتياج باشد به تبديل حجّ تمتّع به عمره مفرده، چون وجود مبارك حضرت برابر علم امام به علم غيب ميدانست كه بايد چه موقع حركت كند از همان اول به قصد عمره مفرده مُحْرم شد، وارد سرزمين مكه شد آن سخنراني تاريخي را ايراد كرد، در برگشت از مكه به كوفه اين سيصد فرسخ را با همين مناظرهها، با نامه نوشتنها، با احتجاج به آيات قرآن كريم حل كرد بعد فرمود مردم شما الآن گرفتار حكومتي هستيد كه اين حكومت نه الهي است و نه انساني، اگر حكومتي الهي بود حقوق انسانيت را هم رعايت ميكند، لااقل انساني بود او حقوق انساني را رعايت ميكند اينكه در روز عاشورا فرمود: «إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم»[17] همين است.
ما در روي زمين مرداني كه با آنها رابطه داريم دو گروهاند يك عده مسماناند، موحدند، الهي ميانديشند يك عده الهي نيستند، مسلمان نيستند، موحد نيستند ولي اصول انساني را قبول دارند اما كساني كه نه الهياند و نه انساني قرآن كريم فرمود با آنها مبارزه كنيد آنها هرگز اهل صلح و صفا نيستند، همين بيان را ذات اقدس الهي در قرآن كريم فرمود و حسينبنعلي هم در عاشورا فرمود شما نه صبغهٴ الهي داريد، نه صبغهٴ انساني؛ نه از خدا و قيامت ميهراسيد، نه اصول انساني و آزادي را رعايت ميكنيد براي اينكه من با شما در نبردم، شما با من در جنگيد [با] زن و بچه من چه كار داريد؟ «فكونوا احراراً في دنياكم».
مبناي قرآني اين جمله سالار شهيدان همان است كه خداي سبحان فرمود با گروهي كه اهل رعايت قطعنامه و پيمان و صلحنامه و كنوانسيون و اينها نيستند مبارزه كنيد فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[18] فرمود شما با رهبران كفر صلح نكنيد با آنها مبارزه كنيد نه براي اينكه كافرند، كفار فراوان در زمين زندگي ميكنند با شما زندگي مسالمتآميز دارند كاري هم با شما ندارند، شما هم كاري با آنها نداريد ميشود با كافر كنار آمد، رفت و آمد تجاري داشت، رفت و آمد سياسي داشت، رفت و آمد اجتماعي داشت، رفت و آمد درماني داشت، رفت و آمد اقتصادي سالم داشت با كافر ميشود كنار آمد ولي با مستكبر نميشود كنار آمد، فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكفْرِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[19] نه «لا ايمان لهم» نفرمود چون اينها ايمان ندارند بجنگيد، فرمود اينها ايمان ندارند يعني يمين، سوگند، قطعنامه، تفاهمنامه را محترم نميشمارند.
آنچه كه فعلاً استكبار جهاني و صهيونيسم با جهان اسلام سر و كار دارد همين است ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ يعني اينها به هيچ قطعنامهاي عمل نميكنند، اينها به هيچ تفاهمنامهاي عمل نميكنند، اينها با هيچ قراردادي هم كنار نميآيند.
وجود مبارك حسينبنعلي همين معنا را در عاشورا فرمود، فرمود آخر نه شما اهل ايمانيد، نه اهل اَيمان، نه اهل دينيد، نه اهل شرف و مردانگي، ذات مقدس حسينبنعلي برابر همان آيه فرمود: «فكونوا احراراً في دنياكم»[20] يك انسان آزاده بالأخره به قطعنامهاش حرمت مينهد ولو اهل دين و ايمان نيست اما اهل اَيمان هست، در بخش ديگر از قرآن كريم فرمود اينها ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[21] «إلّ» يعني پيمان، يعني رَقبه، يعني تعهّد، يعني قطعنامه فرمود اينها درباره مؤمنين هيچكدام از اين پيمانها و قطعنامهها و توافقنامهها و صلحنامهها را رعايت نميكنند ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾.
بارها شما ديديد قطعنامه صادر شد و عمل نكردند، تفاهمنامه شد و عمل نكردند، پيمان بسته شد يكجانبه نقض كردند اينها مبناي قرآني دارد وجود مبارك حسينبنعليبنابيطالب فرمود امويان با برادرم صلح كردند طولي نكشيد كه همه اين صلحنامهها را زير پا گذاشتند عليه عليبنابيطالب سخنها گفتند ـ معاذ الله ـ حضرت را بد گفتند، اختلاف داخلي ايجاد كردند و مانند آن.
اموي نه اهل ايمان بود، نه اهل اَيمان بود، نه الهي فكر ميكردند، نه انساني ميانديشيدند حسينبنعلي اينها را براي مردم مكه در بازگشت از مكه به كوفه يعني در اين سيصد فرسخ تشريح كرد، تبيين كرد، مبارزههاي جَمل و نهروان و صفين را بازگو كرد، صلحنامه بين امام مجتبي(سلام الله عليه) و امويان را مطرح ميكرد، قطعنامهها را كه آنها زير گذاشتند مطرح ميكرد فرمود ما در شرايطي زندگي ميكنيم كه رهبر اين كشور، رهبر مسلمانها نه مسلمان است و نه انسان بايد مبارزه را شروع كرد از يك جا هم بايد اين مبارزه شروع بشود، بعد هم عدهاي از مشاوران نزديك حضرت پيشنهاد يمن دادند، منطقههاي ديگر دادند فرمود من كلّ زمين را يكجا ميبينم سوگند ياد كرد فرمود: «لو لم يكن ملجأ و لا مأويٰ لما بايعت يزيد بن معاويه»[22] اگر در تمام روي زمين جايي براي منِ حسينبنعلي نباشد من مبارزهام را ادامه ميدهم، چرا؟ براي آنكه آن هدفي كه انسان دارد كه حفظ انسانيت انسان باشد و اين مكتب هم انسان را خليفه خدا ميكند، انسانيت انسان را به او عطا ميكند به او ميگويد تو بالاتر از ستارهها و ثوابت و سيّاري بالاتر از زميني اين مكتب آن قدر ارزش دارد كه انسان براي آن اين تن را فدا كند اينكه گفته ميشود جانبازي، جانبازي اين در حقيقت تنبازي است نه جانبازي تني را ميدهد، تن برتر و بهتر را ميگيرد.
در نامهاي كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) براي دربار اموي نوشت اين نامه در نهجالبلاغه هست فرمود عده زيادي به جبهههاي جنگ ميروند، اعضا و جوارح خود را از دست ميدهند به اصطلاح ميشوند جانباز اما از خاندان ما كسي دستش را در راه خدا بدهد خداي سبحان به او دو بال عطا ميكند كه با فرشتهها همپرواز ميشود، ميشود جعفر طيّار اين جعفر طيّار كه برادر عليبنابيطالب است بعد از شهادت اين لقب پرافتخار را گرفت اين دو دستش را كه در راه خدا داد، دو بال گرفت آن كه چشمش را در راه خدا ميدهد چشم ملكوتي دريافت كرده است اين ضرر نكرده كسي كه دستي را ميدهد، پايي را ميدهد، عضوي را در راه ذات اقدس الهي ميدهد عضو فرشتگي ميگيرد كه با فرشتهها همپرواز است كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنة»[23] فرمود آنها كه ماندند جعفر طرّار بودند ما كه رفتيم و شهيد داديم جعفر طياريم شما ميخواهيد طرّارانه زندگي كنيد ما هم ميخواهيم طيّارانه به سر ببريم بين اين دو ديد خيلي فرق است ما اهل نثاريم جان ميدهيم تا بشويم طيّار، شما ميمانيد تا بشويد طرّار (اينها خيلي فرق است).
اين بيانات نوراني را كه قبلاً عليبنابيطالب(سلام الله عليه) فرمود حسينبنعلي در كربلا تشريح كرد فرمود چون اينها اهل ايمان نيستند از يك سو، اهل اَيمان نيستند از سوي ديگر، هيچ پيماني، قطعنامهاي [و] امضايي را محترم نميشمارند بايد با اين فكر مبارزه كرد، با اين فكر مبارزه كرد و موفق شد و پيروز شد و الآن هم هر كسي در روي كره زمين سخن از حُرمت شرف و قطعنامه ميزند محصول كربلاست.
بسياري از اين مكتبها به غرب رفته، به شرق رفته اين حرفها را ديدند، بسياري از انقلابها از كربلا الگو گرفتند؛ منتها جنبه انسانيتش، نه جنبه الهيتش، الهيتش را فقط موّحدان عالم الگو قرار دادند فرمود ما نميتوانيم با كساني زندگي كنيم كه نه اصول الهي را رعايت ميكنند [و] نه اصول انساني را در صدر اسلام هم جاهليت همين وضع را داشت ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكفْرِ﴾ نفرمود «فقاتل مع الكفار» كفار اگر حمله كردند شما مبارزه كنيد، اما ائمه كفر، رهبران كفر كه مستكبرانه زندگي ميكنند و نه تنها كافرانه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[24] شما بالأخره با اينها زندگي ميكنيد، روابطي با اينها داريد، طرفين امضا ميكنيد او زير امضا ميزند، خب اينكه نزديك سيصد مسافر را بين آسمان و زمين ميسوزاند اين هواپيماي مسافربري را به اين صورت مشتعل ميكند اين كدام اصل را رعايت ميكند؟ آنچه را كه در كشورهاي ديگر انجام شده و انجام ميشود از همين قبيل است فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ درباره خصوص صهيونيستها فرمود اينها خودشان را قيّم و قيّوم شما ميدانند اگر دستشان به مال شما برسد يا مال شما به عنوان امانت نزد آنها باشد هرگز مال شما را بر نميگردانند ﴿إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمَاً﴾[25] اگر اهل قيام بوديد، اهل مبارزه بوديد ميتوانيد پولتان را بگيريد، الآن ميليونها پول اين مردم بلوكه شده در آمريكاست، مگر پول ايران نبود؟ مگر امانت نبود؟ در قرآن كريم فرمود مال خودتان را به آنها امانت بدهيد نميتوانيد بگيريد ﴿إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمَاً﴾ مادامي كه اهل قيام باشيد، مبارزه باشيد، حرفي براي گفتن داشته باشيد پول شما را به شما ميدهند؛ وگرنه نه.
حسينبنعلي فرمود با اين مردم كه نميشود زندگي كرد نه تنها ما، هيچ كسي هم با اينها نميتواند زندگي كند بايد ريشه اين فتنه را كند و رفت و كند، لذا در شام وقتي از امام سجاد(سلام الله عليه) سؤال ميكنند در اين صحنه چه كسي پيروز شد؟ فرمود ما، فرمود: «إذا أردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذن ثم أقم»[26] موقع نماز اذان و اقامه بگو، ببين در اذان و اقامه نام چه كسي را ميبري، اينها رفتند اين نام را فراموشي بدهند، ما رفتيم اين را زنده كرديم و برگشتيم، اينها از اين به بعد ديگر ناچارند مخفيانه ستم بكنند وگرنه زير بار اصول اولي نروند مردم حاضر نيستند طولي نكشيد كه مختار قيام كرد، كوفه انقلاب شد اين امويان ريشهشان منقرض شد، مروانيان منقرض شد، اگر عباسيان روي كار آمدند به حرمت خون بنيهاشم آمدند اينها به عنوان پاسداري از دماء هاشمي به اينجا رسيدند اينها براي اينكه محفوظ بمانند امام هشتم را از مدينه به مرو ميآورند تا در سايه ولايت امام هشتم حكومت عباسيان سامان بپذيرد اينها به نام بنيهاشم زندگي كردند اينها در كنار سفره حسينبنعلي چند قرن ادامه حيات سياسي دادند، آن فكر رخت بربست كه كسي بتواند بر اساس ﴿لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[27] زندگي كند.
بنابراين هم عناصر محوري قيام سالار شهيدان مبناي قرآني دارد [و] هم روش حضرت، روش قرآني بود يعني اول از راه حكمت و موعظه و جدال احسن، نصيحت، انذار به عذاب الهي، تهديد به عذاب الهي، بعد اتمام حجت كردن، بعد فاصله گرفتن، آنها كه حمله را شروع كردند حضرت دفاع كرد، حضرت از اين طرف حمله شروع نكرد، دفاع كرد.
امروز هم كه دوم محرم است وجود مبارك ابيعبدالله وارد اين سرزمين شد مستحضريد جدولي از آن دجله در شمال شرقي كربلا ميريزد اين آبش چون آب گواراست به آن ميگويند فرات، آب گوارا را ميگويند آب فرات الآن اين نهري كه به نام فرات از كربلا ميريزد منشعبشده از دجلهٴ بغداد است كه در شمال شرقي كربلا ميريزد دستور مركزي اين بود شما ميبينيد وقتي ابنسعد را كه يك چهره مذهبي است اين را فرستادند كربلا ابنزياد كه فرزند زيادبن ابيه است و گمنام است و شناسنامه نسبي هم ندارد و يك آدم تيره و تباهي است اين را در دارالاماره كوفه مستقر كردند، اتاق جنگ را در شام تشكيل دادند كه سرجون مسيحي آنجا حضور داشت اين مسيحيهاي رومي در شام آنجا مستقر بودند در اتاق جنگ فرمان آتش ميدادند ابنزياد دستور را ميگرفت به ابن سعد كه صبغهٴ مذهبي داشت و نماز پنج وقت را هم به جماعت ميخواند و لشكريان اموي هم به او اقتدا ميكردند به اين راه آمدند اين مطلب در پرانتز باشد.
الآن شما ميبينيد آنچه كه در آمريكا ميگذرد و اين صهيونيستها و اين انگليس پليد اين سه عنصر پليد اين مثلث مشئوم به اين فكر افتادند كه شيعه و سني را به جان هم بيندازند، شيعهها و سنّيها برادران مسلماناند كه ساليان متمادي در اين كشور زندگي ميكردند در عراق زندگي ميكردند نه مسلمانكشي بود نه شيعهكشي بود نه سنّيكشي بود جنگ داخلي نبود جنگ مذهب نبود در تركمن در سيستان در بلوچستان در ساير مناطق شيعهها و سنيها برادران مسلمان ايرانياند كنار هم زندگي ميكنند ساليان متمادي در عراق شيعهها و سنيها با هم زندگي ميكردند الآن اينها آمدند جنگ مذهبي راه انداختند اين عليه او بد بگويد، او عليه اين بد بگويد، فتوا به قتل بدهند تا جنگ داخلي در عراق مستقر بشود تا اشغالگرها بگويند ما بايد باشيم چون هنوز اين كشور آرام نشده اينها هماناند.
وجود مبارك سالار شهيدان به اين گروه فرمود به اينكه اين اختلافهايي كه شما انداختيد يك عده را به اين سَمت، يك عده را به آن سَمت كشانديد همه در اثر سوء نيّت شما بود در داخله اين كربلا سه، چهار روستا بود در كنار اين نهر فرات روستاهاي فراواني بود آباد بود، آبادي بود، مزرعه داشت، مرتع داشت، دامداري بود، كشاورزي. اين سرجون مسيحي در اتاق جنگ شام نشسته بود به ابنزياد دستور ميداد، ابن زياد به حُر دستور داد كه هنوز حضرت به كربلا نرسيد گفت «جعجع بالحسين»[28] آن قدر فشار بياور كه هيچ كمك مردمي به او نرسد، هيچ كمك طبيعي هم به او نرسد، لذا حسينبنعلي خواست به كوفه برود، نگذاشت؛ خواست به اين روستاهاي مجاور سر بزند، نگذاشت؛ در وسط بيابان كه نه تلّي است نه تپّهاي است نه درختي است نه آبي است گفت الا و لابد اينجا چادر بزنيد، دستت به آب نرسد، دستت به مردم نرسد، مردم هم مشتاق حسينبنعلي بودند اين سرزمين را معرفي كردند، اصرار حُر اين بود كه به من گفتند جايي بايد باشي كه نه دستت به آثار و مواهب طبيعي برسد، نه دستت به مردم وگرنه يك مسافر كنار آن نهر روان، خب كنار نهر خيمه ميزند نه در بيابان، الا و لابد حضرت را مجبور كرده در وسط آفتاب سوزان با فاصلههاي قابل توجه از فرات فاصله بگيرد و چادر بزند. اين اصرار حُر نبود، حُر مأمور بود اجرا كند دستور ابنزياد بود، فرمان اتاق جنگ شام كه مسيحيها آنجا حضور داشتند الآن هم همان طور است. خب، اين نهضت حسيني را زنده كردن حرف روز است، حرف تمام آزاديخواهان عالم است، حرف هر انسان آزادهاي است كه با كسي كه «لا اَيْمان له» نميشود زندگي كرد و كنار آمد.
وجود مبارك ابيعبدالله گفت اينجا كجاست، اسامي اين سرزمين را گفتند، نينوا و غاضريه و امثال ذلك را گفتند بعد گفتند كربلاست كه حضرت فرمود اينجا بايد بارانداز كنيم «هاهنا مناخ ركابنا و محط رحالنا و مقتل رجالنا»[29] اينجاست بچههايمان را ذبح ميكنند، مردانمان را ميكشند، فرزندان ما را به اسارت ميبرند همينجاست.
اين را وجود مبارك ابيعبدالله از اميرالمؤمنين و از آباي كرامش شنيده بود. بيست سال قبل از جريان كربلا اميرالمؤمنين وقتي از جنگ صفين برميگشت به اين سرزمين آمد از اسب پياده شد، خاك را گرفت، بو كرد، دو ركعت نماز خواند بعد فرمود: همين جاست، همين جاست «مصارع عُشّاق»[30] اينجا عاشقان ميآرمند بيست سال قبل از جريان كربلا يعني در جريان مبارزه جنگ صفين آنها كه نميدانستند كه اين عُشّاق چه كساني هستند و چرا عليبنابيطالب اين خاك را ميگيرد و بو ميكند و دو ركعت نماز ميخواند.
حسينبنعلي هم كه دوم محرم وارد شد فرمود: «ههنا»[31] همين جاست، اينجا شهيد ميشوند، اينجا ذبح ميشوند، اينجا سر ميبُرند، اينجا اسير ميگيرند فرمود پياده بشويد، پياده شدند. وقتي خواستند خيمهها را علم بكنند دستور داد خيام زن و بچه در وسط باشد، خيام بنيهاشم كه محرماند اطراف خيمه زن و بچه باشند، خيام اصحاب كه به منزله پاسدار و نگهبانان اينها هستند اطراف خيام بنيهاشم باشد كه با نامحرمها هيچ رابطهاي نداشته باشند در روز دوم محرم اين صحنه اتفاق افتاد شب عاشورا كه شد، عصر تاسوعا فرمود همين نقشه و همين سامانه باشد منتها اينها را جمعتر كنيد اين طنابها را به هم محكم گِره بزنيد خيام بچهها در وسط، خيام بنيهاشم اطراف، خيام اصحاب اطراف اما فاصله كمتر اين طنابها به هم گِره بخورد كه در اين تاخت و تازها اين خيمهها نيفتد اطراف اين خيام را شما گودال بكنيد چون جايي كه نهر روان دائمي است اطرافش نِي روييده ميشود، فرمود اين نِيها را بياوريد در اين گودالها بريزيد، آتش بزنيد كه فردا از پشت خيام كسي حمله نكند اين دستور را در شب عاشورا داد، فقط يك طرف جلوي خيام باز بود كه اين رزمندهها به ميدان ميرفتند و اجسادشان را هم از همين راه به خيمه دارالحرب ميآوردند بقيه راهها بسته بود يعني پشتش گودال آتش بود.
اين بود كه وقتي عصر عاشورا به خيام حمله كردند به زينالعابدين(سلام الله عليه) گفتند اينها دارند ميآيند بچهها چه كنند، فرمود فرار كند كسي در خيمه نباشد، عرض كرد راه نيست اينها از چه راه فرار كنند؟! تنها راهي كه اين خيام با ميدان دارد همين راه روبهروست اطرافش گودالي بود كه آتش زدند كه مبادا دشمنها از پشت سر حمله كنند.
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و يا معدن الرسالة و يا مختلف الملائكة و رحمة الله و بركاته
نسئلك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الأعظم الاعزّ الأجل الأكرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله.
پروردگارا! توفيق ادراك معارف الهي، اعتقاد به آنها، تخلّق به احكام الهي را به ما مرحمت بفرما.
پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما.
پروردگارا تو را به اسماي حسنايت قسم امر فرج امام زمان را تعجيل بفرما.
نظام ما، رهبر ما، مراجع بزرگوار ما، حوزههاي فقهي، فرهنگي، دانشگاهي ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما.
دولت ما، ملت ما، مملكت ما، تماميت ارضي ما، جوانها و نوجوانهاي ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما.
حوايج مشروعهٴ ما را در سايه لطف امام زمان برآورده بفرما.
مرضاي مسلمانها را در سايه لطف وليات درمان بفرما.
مشكلات معيشت و مسكن و ازدواج جوانها را در سايه لطف امام زمان برطرف بفرما.
خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان.
امنيت مناطق مسلماننشين مخصوصاً ايران، عراق، افغانستان، فلسطين و لبنان و سوريه را در سايه امام زمان برقرار بفرما.
بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز.
ارواح مؤمنان عالم، معلمان ما، ذويالحقوق ما، بنيانگذاران مراكز مذهب، امام راحل، شهداي انقلاب و جنگ، همه را در سايه رحمت بيانتهايت با انبيا و اوليا(عليهم السلام) محشور بفرما.
اين عرض ادبها را از همه عزاداران قبول بفرما.
ثوابي از اين عرض ارادتها به ارواح مؤمنان عالم و ذويالحقوق ما اهدا بفرما.
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] ـ بحارالانوار، ج9، ص144.
[2] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[5] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[6] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[7] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 1.
[8] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[10] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 21.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[13] ـ ؟؟؟
[14] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 51.
[15] ـ ؟؟؟
[16] ـ كافي، ج2، ص373.
[17] ـ لهوف، ص120.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[20] ـ لهوف، ص120.
[21] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.
[22] ـ بحارالانوار، ج44، ص329.
[23] ـ بحارالانوار، ج6، ص209.
[24] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 75.
[26] ـ بحارالانوار، ج45، ص177.
[27] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[28] ـ مثيرالاحزان، ص48.
[29] ـ بحارالانوار، ج44، ص383.
[30] ـ بحارالانوار، ج41، ص295.
[31] ـ بحارالانوار، ج44، ص383.